بسم الله الرحمن الرحیم
حمد و ثتا خدای حسن الخالقین را که با فهم، تقدیر نمی شودو با وهم تصور و درک نمیگردد. قبل از ورود بحث انگشتر عقیق، تمهیداً گوشه یی از خاطرت را که بامزارسخی در بلخ با ارتباط است تحریر میشود. در حدود پنجاه سال قبل سفری در شهر باستانی هرات داشتم و با دانشمندان و علمای شناخته شدهء آن دیار، کمال معرفت حاصل شد و ازصحبت های عالمانه و حکیمانه شان مستفید وبهره مند گردیدم. در یکی از روز ها با دوستان به اطراف شهر هرات رفتیم و از مناره های ویران شده، دیدن نمودیم. در پای یکی از این مناره ها قبر وزیر روشنضمیر امیرعلی شیرنوایی متخلص به «فنائی» است. در بالای قبر، سنگ خیلی زیبا گذاشته شده و مانند این سنگ در گازرگاه شریف نیز موجود است. این سنگ ها چنان زیبا حکاکی شده که بآنها سنگ هفت قلم می گویند. در حین گشت وگزار وتماشای اثار تخریب شده متوجه شدیم که خانمی یک خمره ماست را بالای سنگ انداخته و بعد از چندی دوباره ماست ها را جمع کرده و با خود برد. از مشاهدهء آن به حیرت افتادم که در این سنگ چه حکمت است و برای چه این خانم، ماست را با گرد و غبار این سنگ مخلوط نموده باخود برد. دوستان گفتند که شاید طفل این خانم به مرض سیاه سرفه مصاب شده باشد. تجارب نشان داده که با خوردن این ماست، اطفال شان شفا می یابند. در بالا تحریر یافت که همچو سنگ در گازرگاه شریف نیز موجود است اما هچکس بالای آن ماست نمی ریزد وبه مریض خود نمیدهد. در این باره با رئیس عابدات و موزیم های شهر هرات مرحوم «فکری سلجوقی» مشوره کرده سؤال نمودم: «هرگاه تأثیر سنگ است چه خوب که سنگ را تحلیل و تجزبه کرده اطفال مصاب را تداوی نمایند.» مرحوم فکری سلجوقی بعد از اندک تفکر گفت: «آقای لقای نجم، رازی را برایت بیان میدارم و خوب به خاطر داشته باش» با شنیدن این جملات سرا پا گوش شده آمادهء شنیدن این راز شدم. زیرا سخنان دانشمندی چون او (که فعلاً یک جاده شهر هرات به اسم او یاد میشود) مانند درَی کمیاب است که باید همیش به خاطر داشت.
گفت: «ازطرف مرکز به امر اعلحضرت محمد ظاهرشاه هدایت رسید که با یک هییت منتخب قبر امیر علی شیرنوایی (فنایی) را باز کرده هرآنچه در داخل قبر است به مرکز (به دربار اعلحضرت محمد ظاهر شاه) فرستاده شود. او در ادامه گفت: «قبر را باز کردیم و دیدیم که امیر علی شیر نوایی به حالت سجده جان را به حق سپرده بود. این حالت او ما را به حیرت انداخته و بعد از تحقیقات ومطالعات در یافتیم که امیر شیر علی نوایی از اثر سکتهء قلبی فوت نموده بود. شاید در قبر قلب او دوباره فعال شده باشد و چون خود را در قبر یافته به حالت سجده درآمده تا جان را به جان آفرین بخشد. در آن قبر یک انگشتر عقیق (نگین و دنده آن از سنگ عقیق بود) و یک شمشیر بود. آنها را گرفته قبر را دوباره به حالت اولی آن بر گردانیده، انگشتر و شمشیر را به دربار اعلحضرت محمد ظاهر شاه ارسال کردیم» او در ضمن گفت که این انگشتر عقیق منسوب به حضرت علی (ع) است. بعداز این خاموش شده گویا میگفت که از اثر برکت همین انگشتر است که اطفال مریض سیاه سرفه شفا می یابند! در این جا لازم به یاد آوری می دانم، هرگاه سؤالی در رتباطهء باز کردن قبر در ذهن علاقمندان و پژوهش گران ایجاد شود، میتوانند در این باره از پسران مرحوم «فکری سلجوقی» هریک محترم عبدالرحمان فکری که در امریکا و ارشادحسین در هالند زندگی میگنند، جویا شوند! در سال ۱۳۷۶ هجری شمسی «عبدالحمید مبارز» کتابی بنام «حقایق و تحلیل وقایع سیاسی افغاستان ۱۹۷۳- ۱۹۹۷ میلادی از سقوط سلطنت تا ظهور طالبان» نشر کرده است. در صفحهء ۱۳ آن چنین می نگارد: «همایون شاه آصفی می گوید ... شاه سابق به خانم سلطان محمود غازی که عزام کابل بود گفت: «وقتی داوود خان را دیدی برایش بگو که توجه کند دو چیز مهم در میزکار وی وجود دارد که بسیار قیمتی است. یکی انگشتر عصر تیموریان است که از قبر پادشاه پیدا شده، دیگری یک کتاب که اهمیت تاریخی دارد. تلف نگردد.» آصفی می گوید: «این اندیشه به وی زیاد تأثیر می کند که در این حالت در فکر خود وفامیل خود نبوده بلکه در اندیشه حفظ آثار تاریخی وطن می باشد...» از این یادشت حاصل میشود که این انگشتر همان انگشتر عقیق است که از قبر علی شیر نوایی پیداشده و به شاه سابق افغانستان ارسال شده است. سوال در این است که این انگشتر که منسوب به حضرت علی (ع) است، چطور به دست امیر علی شیرنوایی رسیده است؟ باید اذعان کرد که مدت چهل سال در بارهء این راز فکر می کردم، تا اینکه از طرف افغانان مقیم هامبورگ حلول سال نو را چشن می گرفتند وبه این جانب وظیفه دادند تا راجع به برافراشتن جهندهء (علم) سخی شاه مردان را در روز اول حمل معلوماتی بیان بدارم. این وظیفه ایجاب می کرد تابتدا در باره مزارشریف تحقیقات ومطالعات صورت گرفته وبعداً مراسم برفراشتن جهنده (علم) بارگاه شاه مردان مطالبی بیان شود.
در چند کیلومتری بلخ شهر مزارشریف میباشد. اکثر مورخین شهر مزار شریف به این عقیده اند که تابوت حضرت علی (ع) از نجف به بلخ انتقال یافته است. در بارهء انتقال تابوت حضرت علی (ع) به مزارشریف مآخذ زیاد موجود است، اما کتابی تحت عنوان «تاریخ مزارشریف واقع بلخ» که به قلم توانایی مرحوم حافظ نور محمد کهگدای تحریر یافته است خیلی جامع، مستند و فشرده یی چهل وچهار مأخد معتبر میباشد. (۱) باید اذعان کرد که موضع انتقال تابوت حضرت علی بن ابی طالب (ع) در این چکیده یی خامه، مختصری از کتاب «تاریخ مزاشریف واقع بلخ به قلم حافظ نور محمد کهگدای، چاپ کابل افغانستان» میباشد.
نظر گذرا به سیر تاریخ، گوا بر آنست که قبور امامان و اهل بیت حضرت رسول اکرم (ص) همیشه توسط خوارج و دشمنان دین اسلام ویران و حتی بعضی اجساد را از قبور بیرون کرده و مدت ها آویخته بودند. (مانند جسد زید پسر حضرت امام زین العابدین «ع») بناءً حضرت امام جعفر صادق (ع) ابومسلم خراسانی (مروزی) را برای انتقال مخفیانهء جسد مطهر حضرت علی (ع) از نجف به بلخ امر کرد. اگرچه ابو مسلم خراسانی به علیهء امویان گماشته شده و دعوت خود را بطرف داری ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس کاکای حضرت پیغمبر اعلان نکرده بود، اما قلباً مایل بود که این خدمت را برای سادات حسینی انجام دهد و امام ششم، حضرت جعفر صادق (ع) را بخلافت بنشاند. بنا برآن عریضه یی مبنی برین مدعا و مرام به امام جعفر صادق (ع) ارسال داشت «اگر امام (ع) بمسند خلافت راغب باشد این کمینه سپسالاری وخدمتکذاری را به عهده خواهم گرفت» اما حضرت امام (ع) در جواب ابومسلم را ارشاد و هدایت فرمود.: «از ما مردم که اهل همتیم هرکس که خروج کرده بدرجهء شهادت رسیده است. بنا بران ما را بحکم و امارت علاقه و محبت و میل و رغبت نیست» و در وقت رخصت قاصد فرمودند: «ابومسلم را بگوی هرگاه میخواهد درین خاندان خدمت پسندیده بجا آرد، میباید که جسد مبارک جد بزرگوارم را که در صندوق، مخفوف و در نجف مدفون است به بلدهء بلخ انتقال دهد، تابعد از آنکه فتنهء «بنی امیه» و «خوارج بی دین» فرونشیند و دارالخلافه بدست کسان ما مفتوح گردد (بمدینهء مطهر) برده شود.»(۲)
جسد مطهر حضرت امیرالمومنین امام علی (ع) را اهلبیت اطهار شان بر حسب وصیتکه کرده بود پنهانی دفن کردند ومعلوم نشد که جسد مبارک شان را تا زمان نقل و حرکت بسوی بلخ کجا نهاده بودند؟ اما بعضی تواریخ نوشته اند، که جسم پاک آن حضرت را بقسم خفیه در نجف اشرف دفن کرده صورت قبر را از انظار عوام پنهان نمودند تا خارجیان و امویان بر آن مطلع نشود. در کتاب تاریخ مزارشریف واقع بلخ (۳) در حدود هشت مآخذ تذکر رفته که امام در نجف دفن کرده. قبر مطهر امیرالمومنین حضرت علی (ع) تا دورهء خلیفهء عباسی، هارون الرشید (۱۷۰ - ۱۹۳ قمری) پنهان و پوشیده بود و درآن هنگام که خلیفه مشغول شکار بود. از پیری شنید که مدفن پسر عم حضرت نبی (ص) شاه ولایت ماب حضرت علی (ع) در همین موضع است. چون بعد از تجسس، بعضی از علایم نمایان شد که واقعاً جسد در آن جا دفن شده بود. و بالای آن محل عمارت مختصری بنا کرده بدین ترتیب موضع قبر نمایان گردید. بعد از اشکار شدن قبر امام (ع) در نجف اشرف و شرایط آن زمان، حضرت امام صادق (ع) ابومسلم را مؤظف به انتقال تابوت جدش نمود. (مراجعه به پاورقی های کتاب تاریخ مزارشریف واقع بلخ، حافظ نور محمد کهگدای، ص ۲۰ الی ۲۴ شود) چون وصیت حضرت امام (ع) به ابومسلم رسید، انجام این خدمت بزرگ را عین سعادت خود دانسته در زودترین زمان به عیاران کار آزمودهء خود امر داد که به صورت خفیه جسد را انتقال بدهند. عیاران جسد مطهر شاه را که در صندوق مخفوف بود پنهانی از نجف بر داشته توسط شتر به «مروشاه جهان» آوردند. و در آنجا به موضع موسوم به «کوه نور» و از آنجا به «کلف» رسانیده و از راه کلف و در یای «آمویه» گذرانیده وارد بلخ شدند. (۴). در مسیر حرکت تابوت هر جاکه توقف کرده اند زیارتی شده به نام قدمگاه شاه ولایت حضرت علی (ع). مثلاً در «چارجوی» از توابع «مرو» و «کوه نور» (نور آتا) و درلب ارگ بندر کلف ...
از نقل و حرکت تابوت حضرت شاه (ع) بجز چند نفر محدود که آنها هم بعد از قتل ابومسلم متفرق شدند دیگر کسی خبر نبود. وآنهایی که این عملیات و جریانات را بصورت روایت و حکایت شنیده بودند از باعث پنهان بودن موضع دفن، اگر اظهاراتی هم مینمودند، تقریباً نا باور بنظر می آمد و هم چنین در بارهء دفن آن که آیا در نجف باشد یا در کدام جای دیگر، بین مخلصان و زایران اتفاق نظر نبوده ونمی دانستند. اگر در نجف هم باشد در کدام موضع آن خواهد بود؟ (۵) «محمد مومن بلخی» در قطار روایاتیکه از رسالهء (بیان بدفن) نقل می کند: «یک روایت دیگر را چنین ضبط کرده است: «عیاران ابومسلم صندوق مبارک امیرالمومنین علی (ع) را بفرمان امام جعفرصادق (ع) از کوفه پنهانی کشیده بولایت «مرو» آوردند واز انجا بولایت «بلخ» نقل فرمودند تا بعد از انقضای آن مهم، آن را باز اظهار سازند. ولی پیش از اظهار آن صاحب الدعوة، خاندان ابومسلم وخودش بقتل رسیدند وآن مرقد منور همچنان مخفی ماند (۶) از طرف دیگر تعمیر مزار شاه ولایت مآب (ع) در نجف اشرف از طرف خلیفهء عباسی و بعداً تعمیرات مجدد ان مکان، واقعهء بلخ را فراموش ساخت. اگر کسی از ان معامله باروایات حکایت می کرد، افسانه پنداشته میشد.
در دوران سلطنت و حکمروایی معزالدین اوالحارث (سنجر) بن ملکشاه سلجوقی (۵۱۱- ۵۵۲ قمری) در سنه ۵۳۰ هجری، تصادفاً در دفتر معاملات ابو مسلم خراسانی در «مرو» مطالبی که بر اسرار و خبایای این عملیات اطلاع میداد، یافت شد. در جملهء اجراءات اسرار ابومسلم نامه یی بود بعنوان امام جعفر صادق (ع) در قبول خلافت و وصیت آنجناب بانتقال تابوت مطهر حضرت امیرالمومنین (ع) از نجف اشرف به بلخ و چگونگی نقل و حرکت آن توسط ابومسلم، تا آنجا که این جسد محترم در «ده خیران» به طور خفیه بخاک سپاریده شد. از طرف دیگر چهار صد نفر از سادت و اکابر بلخ در یک شب حضرت شاه ولایت مآب را بخواب دیدن که در قریهء «خیران» استاده و بمردم ارشاد می فرمایند و می گویند: «ما را ظاهر سازید تا خلایق عالم بزیارت ما باز آیند و بهره یاب گردند.» بعد از آنکه دفتر معاملات ابومسلم در مرو شیوع یافت، مردم از حقیقت خواب بزرگان بلخ مطلع گردیدند، سلطان سنجر فرمانی به «امیر قماج» که از قبل والی بلخ بود فرستاد و در آن فرمان هدایتی داده شد: «که به تحقیق و تفحص آن تربت کیوان متبرک کمر اجتهاد بربندند ودر ین مورد مساعی فرموده و مجهوده بتقدیم رسانند. (۷) قبل از رسیدن این نامه یکی از فقهای نامدار بلخ عبدالله نام در مجلس قماج در حین اظهارات خواب علما و سادات مخالفت کرده و گفت: «آوردن جسد حضرت شاه مردان (ع) با این همه راه دور، از امکان بعید است. و چنانکه مشهور است قبر حضرت شاه در کوفه، یا در کرخ بغداد و یا در عدن خواهد بود. اما چندی بعد از عتابیکه این شخص در خواب از حضرت اسدالله الغالب (ع) شنید از گفته های خود اظهار ندامت کرده و به روز موعود با علماء، اکابر، اعیان، سادات وصغیر و کبیر بجانب ده «خیران» و پشته یی که بنام (تل علی) شهرت داشت، رفتند و این پشته را حفر نمودند. هنوز مقداری عمیق نرفته بودند که گنبد خردی با دریچهء فولادین با قفل نقره یی ظاهر شده همگان بشوق افتادند. درب این حجره را باز کردند و در داخل آن متبرکه صندوقی از فولاد، و مصحفی بخط جلی کوفی که در اوراق آهو نوشته شده بود با یک شمشیری نهایت بزرگ و سنگ خشت نما که در خزانهء مزارشریف موجور است نوشته شده: (هذاولی الله علی اسد الله...) نهاده بودند (۸). بعداً نظر بصواب دید علمای علام و صلحای آن مقام صندوق مبارک را نیز باز نمودند، وجود آن مجسمهء کرامت و رحمت را که جهانیان با القاب «حیدر، صفدر و ابن عم شافع محشر و علی عالی گهر (ع)» میخوانند بتعظیم و تکریم (لقد خلقناالانسان فی احسن تقویم) خفته یافتند و بچشم سر مشاهده نمودندکه ناخنهای مبارکش رسیده و مو های سرش تا پایین نرمهء گوش نمو کرده و اثار زخم بر تارک مقدسش هنوز هویدا است. آنوقت بود که بعضی از پاکان و صاحبان حال تاب نیاورده از خویش رفتند. از ظهور این کرامات، در بیرون خفره مقدس، شور محشر برپا و فزع اکبر رونما گشته، مخلوق با نالهء تکبیر و تهلیل آغاز کردند و چند شب و روز بخواندن دعا، صرف نذورات پرداختند (۹). با شیوع این آوازه، مردمان نزدیک و دور فوج فوج و گروه گروه از هر قوم و جماعت رسیده سر ارادت بر آن آستان شریف و سعادت مالیدند. از نقود گرفته تا اجناس حتی گله های اسپ و شتر وگوسفند خود را در آن مقام آورده و خیرات کردند. صدها نفر ار معیوبین و معلولین مسلمان مثل کور، گنگ، برص، جذام با دل پر ارادت و نیت صاف و اخلاص همراه با زایران آن استان رفیع، الله گویان جولان می کردند و به آثار کرامات و خوارق عادات آن سند السعادات شفایاب میشدند در دوماه ۱۵۰۰ تن شفا یافتند (۱۰)
لب بت گر بتصدیق ولایش یا علی گوید. بنوری آشنا گردد که آرد کعبه ایمانش «بیدل»
بمجرد پیدایش این تربت شریف و ظهور کرامات، «امیر قماچ» یاداشتی به سلطان سنجر در مرو فرستاد و سلطان بلافاصله با نذورات و لشکر «مرو» در بلخ آمد و علاقمند بود که تابوت شاه را به «مرو» انتقال بدهد. اما علما و مردم مخالفت کردند. بناءً سلطان قبل از باز گشت کنبدی از سنگ رخام تعمیر کرده به «مرو» مراجعت نمود. سلطان، تا دم مرگ خود فراغت نیافت تا به بلخ باز گردد و در ربیع الاول سنه ۵۵۱ هجری قمری فوت گردید. بعد از این سلطان، سلاجقه در زد وخورد بین خود بودند و بدست خوارزم شاهان منقرض شدند. در این حال خروج چنگیزخان وسیل بنیان کن مغل بطرف بلخ سرازیر شد. و چون لشکر چنگیز خان بمقامات متبرکه اسلامی بی احترامی میکردند علما و اعیان بلخ بنای سنجر شاه را با خاک یکسان کردند و از ترس بی ادبی چنگیزیان همهء آثار و علایم را از بین بردند. در دوره مغل از اثر برودت برف و باران آرمگاه کاملاً خراب شد و آن مکان چنانکه در اول بود مجدداً بصورت تپه و پشته یی تغییر کرد.
در زمان حکمروایی مغل و در حدود ۲۷۰ سال، مردم بلخ تحت تاثیر و ظلم چنگیزیان قرار داشتند، بناءً در این شهر نفوس جدیدی که از مزار حضرت امیرالمومنین (ع) کاملاً بی اطلاع بود زنده گی می کردند. اگر کسی هم در زمینه یاد آوردی می نمود، افسانه می پنداشتند. تا این که در زمان سلطان حسین میرزا بن منصور بن بایقرامیرزا بن امیر تیمور گورگان تاریخی در هرات یافت شد که راجع به انتقال تابوت شاه ولایت مآب (ع) بدست ابومسلم و ظهور آن در عهد سنجر شاه تحریر یافته است. (۱۱) در عین حال شیخ شمس الدین محمد نامی از منسوبان بایزید بسطامی، از کتابخانهء شاهی (ملتان) یک جلد تاریخ دیگر بدست آورد که تصنیف آن در عهد سلطان سنجر سلجوقی شده و در آن به صورت مفصل نقل و حرکت و ظهور اولیه در سال ۵۳۰ قمری تحریر یافته است. شیخ موصوف این کتاب تاریخ را در بلخ رسانیده در مجلس (بایقرا) سلطان برادر سلطان حسین میرزا حاکم بلخ آورد. این تاریخ را با دیگر تواریخ که نزد بزرگان و مشایخ بود، مقایسه کردند. چون این تواریخ متن واحد داشتند، لذا همه گان موضع دفن حضرت شاه اولیا امام علی (ع) در قریهء «خیران» تعیین و تائید کردند. حاکم بلخ با بزرگان و عالمان آن مکان را حفر کردند و بعد از کاوش علائمیکه در زمان سنجر شاه پیدا شده بود، هویدا گردید. در آن لحظه همه جبین ارادت بر آن بارگاه ملکوتی سعادت و کرامت مالیدند. و حاکم بلخ «بایقرا» این ماجرا را به در بار سلطان حسین میرزا تحیریر کرده و سلطان وزیر روشن ضمیر ش امیر علی شیر را رواتهء بلخ کرد. چون او به دیدار شیر خدا رسید و حقیقت را مشاهده کرد با عجز بدربار سلطان معلومات مفصل با عریضه خویش که به آیه مبارکه «بشرامومنین بان لهم فضلاً کبیرا» آغاز و بدین غزل ختم شده بود، ارسال کرد:
بزم می در کام درد آشام بلخ آمد پدید
این همه آغاز از انجام بلخ آمد پدید
هیچکس عنقای مغرب را شکارخود نکرد
شاد باش ای دل اندر دام بلخ آمد پدید
گوهری غایب شد اندر قعر در یای نجف
وین زمان از قلب السلام بلخ آمد پدید
شامیان را بعد از ازین قدر علی پیداشود
کاین فروزان شمع اندر شام بلخ امد پدید
ثانی خلد برین یعنی مزارشاه دین
در مقام لازم الاکرام بلخ آمد پدید
عین آب زنده گی از کوفه می جستند خلق
ای سکندر بین که اندر جام بلخ آمد پدید
رو «فنایی» بزم عرفان از مزار شاه جوی
سکهء شاهنشهی بر نام بلخ آمد پدید
سلطان حسین میرزا با مطالعه این نامه به زودترین فرصت در گرم ترین ایام، یعنی ماه سرطان، با امرا، خواص و بزرگان و بیشتر از نه هزار عسکر و هم شهزاده گان عازم بلخ شدند. سلطان همین که به نزدیک این مکان مقدس رسید با وجود درد قلنج از تخت روان پیاده شد و غلطان، غلطان و با خواندن سلامنامه بصدای بلندخود را به جای مدفن مبارک رسانید. (۱۲)
اسلام ای بارگاه شاه مردان اسلام
قبلة الناس، حصن الخلق، ما من للانام
بار گاه پادشاه، الله اکبر، این چه جاست؟
سجده گاه اولیا، سبحانک اللهم، چه نام
حکم، والیطوفوا طوف در این بار گاه
فیه آیات، آیتی در شان این عالی مقام
چون عسل فیه شفاء گفت للناس آن حکم
مثل زیتون مبارک هست بهرخاص وعام
بردرت آمد گدای بینوا «سلطان حسین»
رحم کن بر حال این مشتاق ای شاه کرام
سلطان نیز علاقمند بود تا بوت را به هرات نقل بدهند اما باز استخاره راه نداد و علما و مشاورین نیز مانع بردن تابوت از بلخ به هرات شدند. آنان را عقیده بر آن شد که ابومسلم مروزی بامر امام جعفر صادق بوده که میت را انتقال داده که شاید بنابر اشارات خود حضرت شاه ولایت مآب (ع) بوده باشد لذا سلطان انتقال آن چه نتایج بدی را بار خواهد آورد. منصرف شد. این بود مختصر معلومات در بارهء انتقال تابوت حضرت امام علی (ع) از نجف به بلخ (مزارشریف) و باز کردن تابوت شاه ولایت مآب (ع) توسط امیر علی شیر نوایی (فنایی). در فوق تحریر یافت که مرحوم «فکری سلجوقی» سابق رئیس عابدات و موزیم شهر هرات را عقیده برآن بود که انگشتری عقیقی که از قبر جناب امیر علی شیر نوایی گرفته شده و به علحضرت محمد ظاهرشاه فرستاده شده بود منسوب به اسدالله غالب حضرت امام علی (ع) بوده وازبرکت آن مریض ها شفا می یافتند. ازاین مختصر بیان انتقال تابوت امام (ع) گمان میرود که شاید در وقت ظاهر شدن تابوت امام (ع)، این انگشتر بدست امیر علی شیر نوایی رسیده باشد!! این یک احتمال است بدین وسیله از قلم بدستان و پژویشگرا ن تقاضا میشود که در زمینه پژوهش و تحقیات کرده سرنوشت این انگشتر را بر ملا سازند! و همچنان لازم است که پژوهشگران «مرکز تحقیقات عابدات تاریخی اکادمی علوم افغانستان» با در نظر داشت مآخذ کتاب «تاریخ مزارشریف واقع بلخ، حافظ نور محمد کهگدای چاپ کابل افغانستان» حقایق بارگاه امیرالمومینین حضرت علی (ع) را در مزارشریف همه جانبه تحقیق کرده ونتایج را به سمع جهانیان برساند.
مآخذ:
۱: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، حافظ نور محمد کهگدای چاپ کابل افغانستان، ص ۱۳۶
۲: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص (۲۶- ۲۷)؛
۳: مزارشریف واقع بلخ، ص (۱۹ و ۲۰)؛
۴: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۲۹؛
۵: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۳؛
۶: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۱؛
۷: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۴؛
۸: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۸؛
۹: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۵؛
۱۰: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۳۶؛
۱۱: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۴۳؛
۱۲: تاریخ مزارشریف واقع بلخ، ص ۴۷؛