در این سالهای پسین که هنر نقد و نقادی به یک تب مزمن و دامنگیر تبدیل شده است و هر عرب و عجمی که چشمش به خط آشنا است بهآسانی و سادهگی نقد (!) مینویسد؛ آگاهان بسیاری هم اندر باب چگونهگی نوشتن یک نقد سالم و روشنگرانه، خامه رنجه کردهاند وهم در بارهء زبان و بیان پاکیزه و فصیح و رفیع و فارغ از شایبهء اغراضی که قدمای زبان و ادب فارسی به کار بردهاند، مطالب زیادی به نبشت آوردهاند. این جستار نیز کوششی است در همان راستا؛ تا باشد که گفته گفته، یکبار دیگر و در زمان حیات خویش ببینیم که همانطوری که بزرگان زبان شیرین فارسی بین زبان نقد و طنز و هجو و هزل تفاوت فراوانی قایل بودند، نقد نویسان عجول ما نیز بر همان نمط خامه فرسایی کنند؛ یعنی با مراعات نمودن عفت قلم ودر نظر گرفتن کرامت انسانی کسی که مورد نقد قرار میگیرد.
سقراط حکیم، باری دربارهء زبان و بیان آدمیان فرموده بود که «انسان هر طوری که باشد زبانش نیز همانطور است.» رضا براهنی این سخنان حکیمانه را در کتاب قصه نویسی میشگافد و مینویسد: «هر شخصی یا شخصیتی به علت سابقه و سایقهء خاص خود، بیان خاصی پیدا میکند؛ فضای کلامی خاصی در ذهنش پدیدار میشود که این فضا، با فضاهای زبانی دیگر فرق دارد. به دلیل این که تجربیات آن شخص یا شخصیت، جدالهای درونی و حوادث شخصیت خانوادهگی و اجتماعی او زمینههای فردی و اجتماعی او، از او آدمی میسازد که دارای خصایص کلامی خاص باشد.» -1-، به بیان دیگر زبان و کلام انسان، نتیجه و جوهر، طرز دید، بافت روحی و روانی، طرز تفکر و اندیشهء آدمی است که از محیط ذهنی خاصی مایه میگیرد؛ یعنی از محیط خانواده و از اجتماعی که در آن زیست مینماید و از آدمهایی که با او معاشر، هم کلام، محشور و همصحبت اند. به همین سبب هنگامی که انسانها سخن میگویند، عیب و هنرشان بعد از ادای چند کلمه آشکار میشود و آدم بهآسانی پی میبرد که طرف مقابل او کی هست و چه شخصیتی دارد ودر سلسله مراتب زندهگی اجتماعی در کدام پله و جایگاه قرار دارد. مثلاً هرگاه یک مرد شریر و یا یک زن روسپی، سخن گفتن را آغاز کنند، سخنان شان با یک زن و مرد عادی تفاوت خواهد داشت و شنونده از همان نخستین واژهها؛ هم بوی شر و فساد را از این سخنان استشمام میکند و هم بوی نجابت و اخلاق را. لابُد به همین سبب گفتهاند که «خربوزه از خربوزه رنگ میگیرد و آدم از آدم!»
بدینترتیب، زبان مهمترین وسیلهء ارتباط میان انسانها میباشد و نقش اساسی در معرفی شخصیت انسانی باز میکند؛ زیرا همین زبان است که آدمی بهوسیله آن افکار و اندیشههای خود را بیان میکند، تجارب خود را به دیگران منتقل میسازد و یا با همین وسیله به مبادلهء تجارب میپردازد. همین زبان است که پاسخگوی خواستههای جامعه ء بشری میگردد و شرط مهم ترقی و پیشرفت اجتماعی میشود. با زبان است که امکان فهمیدن و درک واقعیت زندهگی پیدا میشود. با آن زیبایی توصیف میگردد، احساس و عاطفه تعریف و بیان میشود. عشق معنا مییابد و خوشی و غم و درد بشری تصویر میگردد و نالهها و ندبهها پژواک مییابند. از زبان بد وزشت است که به گفتهء رهی معیری به انسان زیان میرسد و یا به قول معروف سرسبز، برباد: خویشتن داری و خموشی را / هوشمندان حصار جان دانند / گر زیان بینی، از زبان بینی / ور زبون گردی، از زبان گردی / راز دل پیش دوستان مگشای / گر نخواهی که دشمنان دانند.
افلاطون میگفت: «اشیاء و پدیدههای زندهگی وقتی مفهوم و روشن میگردند، که آنها را زبان به یاری حرفها و هجاها نقاشی کند.» پس اگر تفکر بدون زبان وجود نمیداشته باشد و نیاز به افزاری دارد که آن را نقاشی کند، یا بروز دهد و بنویسد، زبان نیز بدون تفکر هستی خود را از دست میدهد؛ زیرا انسان قبل از آن که حرف بزند، فکر میکند و آنچه را که باید بگوید از صافی منطق خویش میگذراند. افکارش را محاکمه میکند، تحلیل و تجزیه مینماید و سپس از طریق زبان باز گو میکند. قصهء همان فیلسوف یونان باستان سخت معروف است که به او گفتند، غذایی پخته کن که هم لذیذ و شیرین باشد و اشتها برانگیز و هم تلخ و بد مزه و اشتهای انسان را کور کند. حکیم یونانی «زبان» پخت و توضیح داد که با همین زبان سرخ، انسان شرف کیهان میگردد و به همین زبان هم سر سبزش میرود، برباد.
آری، این زبان سرخ را، برخی از هموطنان ما هنگام نقد نویسی چنان با دشنام، ناسزا و دروغ و بهتان آلوده میسازند و با چنان نخوت و گستاخی خامه رنجه میکنند که انگار، زبان ساده و سُچه و متعارف مردم را نمیدانند. در حالی که زبان نقد نویسی، یا زبان نقد و بررسی مطالب سیاسی، تاریخی، و علمی زبانی است شسته، پاکیزه، جزیل و فخیم. زبانیست که سره را از ناسره جدا میکند و ُسچه را از ناسُچه و بیغش را از غش دار. و به همین سبب زبان نقد؛ ظالم نیست، عادل است. بیرحم نیست، رحیم است. تلخ نیست، شیرین است. حسود نیست، منصف است. زبانی است که فضل فروشی نمیکند و استعدادهای نوشگفته را نمیترساند و تحقیر نمیکند. زبان نقد زبان هجو نیست، زبان قبیح وزشت و پلشت نیست؛ بل زبان شسته و پاکیزه و روشنگر و رهنمود دهنده است.
نقاد امروز، گزافه نمیگوید. تهمت و افتراء نمیبندد. بالای کسانی که مانند خودش نمیاندیشند، عربده نمیکشد، رجز نمیخواند، طرف مقابل خود را ریشخند نمیکند و با تفنگ چره یی و دهن پُر از دشنام و افترأ؛ وی را نشانه نمیگیرد. ناقد روشن ضمیر در مناظره و بحث تفحصها با گفتگوی آرام، منطقی و سازنده با شکیبایی و دقت، قلم و قدم میزند. به این ترتیب، سعی میکند تا صدف را از خزف و مهره را از خر مهره جدا کند. نقاد آگاه و متعهد امروز میداند که اسلوب ناسالم و شیوههای بیمارگونهء نقد نویسی و به کار بستن زبان زشت و درشت و پلشت هرگز و هرگز و هیچگاهی حربهء برنده نیست و تحقیر و اهانت طرف مقابل و فحاشی نیز راه ورسم آزادهگان و جوانمردان نیست. نقاد امروز از کاربرد الفاظ زننده و ناروا پرهیز میکند و پند زمانه را هرگز فراموش نمیکند. همان پندی را که هزار سال پیش رودکی از زمانه گرفته و برای ما به یادگار گذاشت:
زمانه پندی آزادوار داد مـــــــــــــــــرا * * * زمانه چون نگری، سر به سر همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری * * * بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه * * * که را زبان نه به بنداست، پای در بند است
دوکتور عبدالحسین زرین کوب در مقدمهء اثر گرانسنگش «نقد ادبی» دربارهء این که صراحت داشتن در گفتار و نوشتار چیزیست و تعریض و حمله چیز دیگر، مینویسد: (حتی پارهیی از واقفان اهل نظر نیز در روزگار ما گمان دارند که در نقادی بیش از هر چیز که مایهء کار منتقد است، دلیری است. و آنجا که اهل نظر را چنین گمان میافتد، آن گزافه گویان و لاف زنانی که گستاخی و بیشرمی را مایهء دلیری میشمارند، پیداست که از این پندار، چه مایه بهره خواهند برد و کدام دلیر گستاخی هست که در نفس خود آن قوت را نبیند که بیهیچ بیم و هراس، دعوای دانش و مروت بکند...) 2 دوکتور زرین کوب این بحث را ادامه داده و چنین مینویسد: (دلیری واقعی آن است که انسان جرأت آن را داشته باشد که در آنجا که معرفتی ندارد، خموشی برگزیند ودر برابر عظمت و زیبایی حقیقت سکوت نماید؛ زیرا وقتی منتقد در آنچه از آن سخن میگوید خبرت و بصیرت ندارد، جز رشک و بد سگالی برای او چه محرک دیگر میتوان شناخت؟)
کاندید اکادمیسین پوهاند شاه علی اکبر شهرستانی در رسالهء ارزشمندش «هجو در ادبیات زبان دری» مینویسد که انتقاد، هجو نیست بلکه آشکار ساختن و هویدا ساختن عیبها و خوبیهای یک اثر میباشد؛ اما: هجو یا هجا یک کلمهء عربیست، ثلاثی مجّرد از باب هجا، یهجو و معنای آن در عربی چنین است: «عیب کسی را شمردن واو را دشنام دادن و غیبت وی را کردن است.» او در مورد کار برد هجو و انتقاد مینویسد: «هجو برای لمز و تمسخر عادات و رسوم ناپسند و انتقاد از اجتماع، انتقاد ادبی، انتقاد از ناهنجاریهای اجتماعی و غیره به کار میرود.» او مینویسد که در انتقاد تنها بدیها را نباید در نظر گرفت بلکه باید همت بر آن گمارند تا بهصورت آفاقی دربارهء شی یا شخص قضاوت به عمل آید. مگر در هجو تنها معایب را میشمارند تا مَهجو را مورد ریشخند قرار دهند. گفتنی است که هجو را معمولاً شاعر در مقابل مدح میسراید و یا این که با کسی مخاصمت داشته باشد؛ اما صد البته که حتا هجو نیز دشنام نامه نیست و هیچ گونه شباهتی با قبح نگاریهای امروزین ندارد.
در اقلیم سخن شیوههای دیگری نیز مانند طنز و هزل برای رسوا کردن و برهنه ساختن خصوصیات فردی و پنهانی یک اثر به کار رفته است که در برخی موارد نیشخندی است بر اخلاق و منشهای انسانی.
درباره طنز:
طنز خندههای عارفانه بر زندهگی است. کشف و برهنه کردن تضادها و ناهمآهنگی های زندهگی است. سمتوسویش اجتماعی است و مایهء اصلی آن انتقاد و برملا کردن کاستیها و کمیها است؛ اما نه بهصورت خشک وجدی و کتابی بل به شکل خنده آور و گاهگاهی نیش دار و تمسخر آمیز. ولی روشن است که طنز فکاهی و لطیفه نیست، چرا که مراد از آن خندانیدن مردم نیست. در حالی که در لطیفه و فکاهی و بذله، هدف خنده است.
هزل، شوخی کردن و مزاح نمودن و سخنان بیهوده گفتن است. و یا به بیان دیگر هزل ضد جّد است. ضد راستی و حقیقت. سعدی گوید:
به مزاحت نگفتم این گفتار * * * هزل بگذار وجد از او بردار
این را هم باید گفت که در هزل رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی مراد است و دنیای ممنوعهها را در بر میگیرد. گفتنی است که برای بیان مطلبی بهصورت پوشیده و دور از ذهن نقادان از «کنایه» هم سود بردهاند؛ یعنی از ذکر سخنی معنای دور آن را در نظر داشتهاند:
دست کفچه مکن به پیش فلک * * * که فلک کاسهیی است خاک انبار
در این بیت مراد خاقانی از دست کفچه کردن، کنایه از گدایی و دریوزه گری است.
خوب دیگر، میگذریم از «نکته» و ... و هنرهای دیگر سخن آرایی که در این مختصر نمیگنجد ولی برای حسن ختام به گفتهء صاحب کتاب راحته الصدور، این مقال را در آخر؛ ختم بر مضاحکی چند و هزلیات کنم تا خوانندهگان بدان تفرجی کنند:
جمعیت خاطر:
آوردهاند که یکی از دبیران خلفای بنی عباس – رضی الله عنهم – به والی مصر نامه مینوشت، و خاطر جمع کرده بود و در بحر فکرت غرق شده، و سخن میپرداخت چون دُر ثمین و ماء معین (۱) ناگاه کنیزکش در آمد و گفت «آرد نماند». دبیر چنان شوریده طبع و پریشان خاطر گشت که آن سیاقت (۲) سخن از دست بداد، و بدان صفت منفعل شد که در نامه بنوشت که آرد نماند. چنان که نامه را تمام کرد و پیش خلیفه فرستاد، و از این کلمه که نوشته بود، هیچ خبر نداشت. چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد، چون بدان کلمه رسید، حیران فرو ماند و خاطرش را حمل نتوانست کرد که سخت بیگانه بود. کس فرستاد و دبیر بخواند وآن حال از او پرسید. دبیر خجل گشت و بهراستی آن واقعه را در میان نهاد. خیلفه عظیم عجب داشت و گفت: «اول این نامه را بر آخر آن چندان فضیلت و رجحان است که ُقل هُو الله احَد را بر تَبت یَدا ابَی لهَب. (۳) دریغ باشد خاطر چون شما بُلغا را به دست غوغاء مایحتاج دادن. و اسباب ترفیه او چنان فرمود که امثال آن دو کلمه دیگر هرگز به غور گوش او فرو نشد، لاجرم آنچنان گشت که معانی دو کون در دو لفظ جمع کردی.»
رویکردها:
۱- قصه نویسی، نوشته رضا براهنی – چاپ دوم – انتشارات اشرفی ص ۳۲۵
۲- نقد ادبی، تألیف دوکتور عبدالحسین زرین کوب. چاپ چهارم – ۱۳۶۹ تهران. جلد اول. مقدمه
۳- هجو در ادبیات زبان دری، ـتألیف و تحقیق از کاندید اکادمیسین پوهاند شاه علی اکبر شهرستانی. چاپ دوم.۲۰۰۱ ص ۵
۴- ثمین به فتح ث = گرانبها. ماء= آب. معین = صاف و روان
۵- سیاقت = روش، شیوه
۶- قل هوالله احد = بگو ای پیغمبر که اوست خدای یگانه. تبت یدا ابی لهب = بریده باد دو دست ابو لهب.
شنبه ۹ دلو ۱۳۹۵ خ برابر با ۲۸ جنوری ۲۰۱۷ م