بخش نوزدهم:
چند نکته دیگر درباره درست نوشتن برخی از واژهها در زبان فارسی:
- واژههای برخ، بعض و بخش در عبارتهای اضافی و توصیفی چنین نوشته میشوند:
بعض مردم، برخ زیاد، بخش دوم.
مگر هرگاه پس از این واژهها پیشینه «از» آید چنین نوشته میشوند: بعضی از آنان، برخی از این جملات، بخشی از این سخنان.
- «را» را جدا از واژه اصلی باید نوشت: مانند آن را، تو را. من را. نان را، کتاب را، جهان را، حیات را، زمان را. مکان را، کسی را و ... مگر در حالات استثنایی ذیل با واژه اصلی یک جا نوشته میشود: چرا، زیرا، مرا، ترا،
- واژههای «این» و «آن» نیز جدا نوشته میشوند: این زمان، این دیار، این کتاب، این دفتر. این معلم، این دوشیزه، این دوست و آن زمان، آن دفتر، آن دوست، آن معلم، آن کتاب ... همچنان واژههای همین طور وهمان طور نیز جدا نوشته میشوند.
- «که» از واژهها جدا نوشته میشود: شخصی که رفت. روزی که فرا رسد. چنان که گفته شد، خواهشی که از تو دارم و ... اما استثناءْ بلکه را باید بلکه نوشت نه بل که. اما من ترجیح میدهم بعد از واژه بل، این علامت؛ را بگذارم و از نوشتن «که» صرف نظر کنم. درستی و نادرستی آن را خدا میداند و آگاهان زبان.
- واژه «هیچ» را نیز بهتر است جدا بنویسید. یعنی بهعوض هیچجا-هیچ جا، هیچکس - هیچ کس، هیچچیز- هیچ چیز، هیچگونه - هیچ گونه، هیچکدام - هیچ کدام و...
- واژههای تعیین و تغییر را باید با دو «ی» نوشت، نه با یک «ی».
- «کی» را به همین شکل بنویسیم بهتر است. کی گفت؟ کی نوشت؟ کی رفت؟ اما قدما گهگاهی بهصورت «که» نوشتهاند. هرکه مکتب رفت آدم میشود. یا هرکه آمد عمارتی نو
ساخت.
- چگونه پیشینه ء ندای «ای» را بنویسیم؟
این پیشینه از واژهها جدا نوشته میشود: ای یار. ای رفیق، ای خدا، ای جوانمرد...
- برخیها مینویسند بناءْ یا بنا عن و بناعاْ که درست نیست و درست آن: بنابراین است.
- انشالله و انشاله صورت نادرست نوشتن ان شاء الله است. شاید بهتر باشد که معادل فارسی این کلمه را بنویسیم: ان شاء الله - به خواست خدا یا عوض معهذا با این هم و عوض عنقریب بنویسیم در همین زودیها و یا عوض مع ذالک بنویسیم: با این هم
- واژههای کاووس، طاووس، کیکاووس و سیاووش با دو واو هم نوشته میشوند.
- واژههای اتاق، اتریش، ایتالیا، بریتانیا، پترول، پتلون، تهران، تارم، تاس، تهماس، تهماسپ، تپیدن، غلتیدن، اشترنگ، تاقچه، تشت، توس، تراز، تپانچه، تپیدن و... بهتر است به همین اشکال یعنی با حرف «ت» نوشته شوند زیرا نوشتن اینها با حرف «ط» معرب واژههایی است که در زبان فارسی وجود دارند و نباید آنها را عربی ساخت.
- در املای این واژهها هم دقت شرط است: خشنود، خرسند، کمک، ازدحام، ترجیح، زاد ولد، سپاسگزار، منت گزار، خدمت گزار، شکر گزار، گزارشگر، راحت تز، زاد بوم، نه تنها، وهله، بحبوحه، برهه بالخصوص بالاخص، بالاخره بالعموم بلعکس ...
که صورت نوشتن نادرست آنها چنیناند: خوشنود، خورسند، کهمک یا کومک، ازدهام، ترجیه، زادوولد، سپاسگذار، منت گذار. شکر گذار، منت گذار، گذارشگر، نماز گذار، راحتر، زادوبوم، نتنها، وحله، بهبوهه یا بحبوهه، باالخصوص، باالخص، با الأخره باالعموم و باالعکس.
- نوشتن حسب الخواهش، حسب الفرمایش، مختلف السایز که مرکب از واژههای عربی و فارسیاند نادرست است. بنابراین باید «ال» عربی را حذف کرد و چنین نوشت: حسب خواهش، حسب فرمایش و سایز مختلف.
بخش هجدهم
تنوین چیست؟
تنوین عبارت از نون (ن) ساکنی است که در اخیر برخی از واژههای عربی - عربها اضافه میکنند و برای نمایش آن بر روی حرفی که تنوین دارد دو زبر (ْ ً) میگذارند. مانند: مثلاً، شفاهاً، قسماً، عاجلاً، صرفاً، حتماً، اساساً، عیناً فوراً، لزوماً، اصلاً و ...
برخیها این واژهها را چنین مینویسند: ندرتاً - ندرة، نسبتاً - نسبة، مؤقتاً - مؤقة و... که نادرستاند. اما برخی از این کلمهها را میتوان بدون دو زبر با الف هم نوشت مانند: مطلقا، اساسا، اصلا، عملا و...
در واژههای پایان یافته به همزه، تنوین (دو زیر) بر سر همزه نوشته میشود. مانند: استثناءً، جزءً ولی برخیها در زمان ما چنین هم مینویسند: استثناءآْ، جزءاْ
* * *
کاربرد تنوین با واژههای فارسی بهصورت مطلق نادرست است. مانند: تلفوناً، زباناً، ناچاراً، دوماً، سوماً، وجداناً، ایماناً، تلگراماً و...
- آگاهان و استادان زبان فارسی مشوره میدهند که کوشش شود تا حد ممکن از کاربرد واژههای تنوین دار عربی خود داری و بهجای آن کلمههای معادل فارسی استعمال شوند مانند بهعوض عجالتاً - بهصورت عاجل یا فوری، تدریجاً - بهتدریج، بدواً – در شروع، مسلسلاْ- پیاپی - پیهم، وقتاً فوقتاً - گاه گاه، اولاً - نخست، مثلاً - مانند و ...
* * *
برخیها بدین باور اند که برای رفع این مشکل باید تنوین واژههای عربی در زبان فارسی با «ن » نوشته شود. مانند: مثلاً - مثلن، فوراً - فورن، کاملاً - کاملن، حقیقتاٌ - حقیقتن و...
اما از نگر این قلم با آن که این شیوه نگارش یعنی برداشتن تنوین از نوشتار زبان فارسی یکی از آرزوهای دیرین سال فارسی زبانان است؛ ولی تا زمانی که این تغییر از سوی یک نهاد معتبر متشکل از استادان زبان تایید و تصویب نگردد، نمیتوان آن را عمومیت بخشید و نهادینه ساخت و نتیجه آن که در خوانش و نوشتن زبان مغالطهها و بهاصطلاح گدودیهای بیشماری رخ خواهد داد. همین طور است تصمیم در مورد نوشتن یا ننوشتن الف مقصوره در زبان فارسی که بعداً به آن خواهیم پرداخت.
بخش هفدهم
واژههای مرکب را چگونه بنویسیم:
واژههای مرکب، درواقع مفهوم مستقلی است که دارای دو بخش در زیر یک سقف است و معانی هریک از بخشها به هم ارتباط میداشته باشند. و اما؛ چه وقت واژههای مرکب جدا نوشته میشوند؟
- در صورتی که نوشتن هردو واژه متصل به هم بیش از حد دراز باشند و خواندن آن مشکل باشد: مانند تسلیمپذیر و تسلیبخش و تصمیمگیرنده و؛ که هم نازیبا اند و هم دراز و مشکل. پس بهتر است این طور واژهها را چنین بنویسیم: تسلیم پذیر، تسلی بخش و تصمیم گیرنده.
- در هنگامی که دندانههای زیاد واژهها باعث دشواری در خواندن و نوشتن شوند: شستوشو- شستشو، خوشسلیقه – خوشسلیقه، شکمپرستی – شکمپرستی.
- وقتی که دو حرف هم صدا پهلوی هم قرار گیرند: کیاهاننور- کیهاننورد، جهاننما – جهاننما
گفتنی است که نگارش واژههای مرکب چندان هم تابع قاعدۀ روشن و منظم نیست. برخیها خوش دارند تا در این نگارش حسن خط و سهولت در خواندن و نوشتن را در نظر گیرند و برخیها به مفهوم آن میاندیشد. یکی دانشآموز مینویسد و دیگری دانشجو؛ که میتوان هم دانشجو نوشت و هم دانشآموز. حالا کدام نوع املا بهتر و امروزیتر است، مربوط میشود به سلیقه نویسنده.
و اما قاعده کلی این است که کلمههای مرکب تا حد ممکن پیوسته نوشته شوند مانند: بهبود، بهتر، همدل، همرنگ، چیستان، جنگجو، پنجشنبه و...
- کلمههای مرکبی که بخش اول آن یک هجایی باشد باید پیوسته نوشته شوند؛ مانند بهداشت، بهبود، مهرو. مهوش، مستانه، شبنامه و...
* * *
در سالهای پسین عدهیی جستجو و گفتگو و شستشو و ... را جدا از هم مینویسند که نادرست نیستند و جهت خود داری از دراز شدن و نازیبا شدن و دشواری در نوشتن طرفدارانی پیدا کردهاند؛ و همان طوری که میدانیم حالا دیگر با انکشاف زبان فارسی و بهمنظور سچه ساختن آن از زبانهای بیگانه کوشش میشود که برداشتن الف مقصوره و تنوین عربی را از املای زبان بردارند و خواندن و نوشتن را آسانتر سازند.
بخش شانزدهم
پسوندهای واژه ساز را چگونه بنویسیم:
این پسوندها در زبان فارسی بسیار زیاد است و نمیتوان همه آنها را در این مختصر گرد آورد. در این جا فقط به آن پسوندهایی اشاره میشود که در هنگام نوشتن مشکل ایجاد میکنند.
- پسوند اسم نکره، اسم معنی وصفت نسبی:
میدانیم که مراد از نکره ناشناس بودن است و اسم نکره اسمی است که در نظر گرفتن آن برای مخاطب مبهم و ناشناخته و نامعین باشد؛ مثلاً دانشجویی در هنگام درس به بیرون مینگریست؛ یعنی در این جمله معلوم و مشخص نیست که کدام دانشجو از پنجره به بیرون مینگریست؟ پس دانشجویی در این جا اسم نکره است.
اسم معنی به پدیدهیی دلالت میکند که قایم به ذات نیست و وجودش وابسته به وجود دیگری است و قابل لمس و مشاهده نیست مانند خرد، بزرگی اندیشه، غم، شادی، سرور
صفت نسبی آن است که موصوف خود را به چیزی یا بهجایی یا به موضوعی منسوب کند: اتن افغانی، قرصک پنجشیری، مسایل جامعه شناختی، کمیسیونهای انتخاباتی و غیره
- این پسوندها یعنی پسوند اسم نکره، اسم معنی وصفت نسبتی یا نسبی هنگام نوشتن با واژههای مختوم به الف مد دار و واو معروف، واو مجهول، یای معروف و های ناملفوظ به شکل «یی» نوشته میشوند.
الف: واژههای پایان یافته به الف مد دار: دنیا، دنیایی میخواهم پر از صلح و صفا (پسوند نکره) دانا، دانایی توانایی است (پسوند اسم معنی) اعتنا، استاد به من اعتنایی نکرد. (پسوند نکره) طلا، موهایش طلایی بود (پسوند صفت نسبی)
ب: واژههای پایان یافته به واو معروف و مجهول: لیمو، نورس پیراهن لیمویی پوشیده بود. (پسوند صفت نسبی) دو، دویی در بین دوستان ناپسندیده است. (پسوند اسم معنی) مو، او سر مویی هم به من اهمیت نمیداد. (پسوند اسم وحدت) جادو، چشمان او جادویی بود (پسوند صفت نسبتی)
واژههای پایان یافته به یای معروف
زندهگی، زندهگییی او بسیار محقر بود. (پسوند نکره)
پسوندهای تصغیر (چه):
چه همواره به کلمه پیش از خود میچسپد مانند. کتابچه، صندوقچه، شاخچه باغچه و غیره.
* * *
نکات عمده این مبحث را از آیین درست نویسی برگزیدهام برای استفاده شما دوستان.
بخش پانزدهم:
در باره جمع و جمعالجمع در زبان فارسی:
این بحث جمعالجمع را بنا بر خواهش برخی از دوستان پیشتر از بحث پسوندهای واژه ساز میگذارم:
جمع:
علامت جمع در زبان فارسی «آن» یا «ها» است که به آخر واژهها افزوده میشوند. همچنان برخی واژهها تنها به «آن» جمع میبندیم و برخی را به «ها» و بعضیها را هم به «۸» وهم به «آن» جمع بندند.
برای توضیح بیشتر باید گفت که جانداران به ان جمع بسته شوند، مانند: بسران، زنان، مردان شیران، کبوتران، گنجشکان، آهوان.
فریدون گفت نقاشان چین را / که پیرامون خرگاهش بدوزند / بدان را نیک دان ای مرد هوشیار / که خوبان خود بزرگ و نیک روزند.
جماد و اسم معنی به «ها» جمع بسته میشود، مانند: سنگها، فرشها، بوریاها، دریاها کتابها، خوبیها، هنرها و...
ای هنرها نهاده بر کف دست / عیبها را گرفته زیر بغل
رستنیها و نباتات را به «ها» و «آن» جمع بندند، مانند: درختها یا درختان، نهالها یا نهالان،
برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
اعضای جفت بدن بیشترینه به «ها» و «آن» جمع میگردند؛ مانند چشم، چشمها، چشمان- لب، لبان، لبها،
برخی کلماتی که زمان را برساند هم به «ها» و «آن» جمع گردند؛ مانند: شب، شبها، شبان- روز، روزها، روزان - ماه، ماهها، ماهان یا ماهیان و
در واژههایی که به های غیرملفوظ مختوم باشند در هنگام جمع بستن به گاف فارسی تبدیل میشوند: بنده، بنده گان - تشنه، تشنه گان، همسایه، همسایه گان و...
برخی کلمات و الفاظی که در عربی جمع اند، در فارسی آنها را مانند کلمه مفرد شمرده به فارسی جمع بستهاند، مانند حور که در زبان عربی جمع است و مفرد آن در همان زبان احور است در فارسی آن را به «آن» هم جمع بستهاند چنان که سعدی گوید:
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف / از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.
و اما جمعالجمع:
بعضی از اسمهای جمع به دلايل زبانی و آوايي در فارسی ارزش و مفهومِ جمع بودنِ خود را از دست داده يا رنگ باخته و کمرنگ شدهاند و در نتيجه، دوباره با نشانههای جمعِ عربی يا فارسی جمع بسته شدهاند. در واقع، بعضی از جمعها در فارسی مفرد بهحساب آمده و از نو جمع بسته شدهاند. اين جمعِ مجدّد هيچ چيزی به معنای آنها اضافه نمیکند. بيشترِ اين اسمها جمعِ عربیاند؛ ولی جمعهای فارسی نيز در ميان آنها يافت میشود مانند آقايونا. گاهی ضمايرِ جمعِ فارسی را هم دوباره جمع میبندند: ماها، شماها. در قديم مايان، شمايان و ايشانان هم متداول بوده است. بيشترِ اسمهای جمعِ عربی از نوعِ جمعِ مکسّراند که برای فارسی زبانان ساختِ اشتقاقیِ شفّافی ندارند، يعنی در ظاهرِ آنها نشانهء جمع وجود ندارد. عملیاتها جمعالجمع عمليات است که در آن نشانهء جمعِ «ـ ها» به «عمليات» اضافه شده است. مثالها:
ارباب: اربابان؛ اولاد: اولادان، اولادها- جواهر: جواهرات؛ حور: حوران؛ زوّار: زوّارها؛ طلبه، طلبهها - عمله، عملهها- ملایکه- ملائکهها- اخلاق، اخلاقها- عمليات، عملیاتها- امور، امورات و اموراتها هم نوشتهاند - نواقص- نواقصات، نواقصها - لوازم، لوازمات - وسايل، وسایلها- قيود، قيودات- نذور و نذورات - اسناد، اسنادها، انتخابات، انتخاباتها. ادویه، ادویهها و...
بنابراین در هنگام جمع بستن واژهها باید دقیق بود و نباید واژههایی را که صورت ظاهرشان مفرد به نظر میرسد، دوباره جمع بست که جمعالجمع میشود و جمعالجمع را یکی از استادان زبان فارسی ما کفر مطلق در نوشتار و گفتار زبان فارسی میشمرد و هرگز نمیبخشید.
بخش چهاردهم
پسوندها:
پسوندها واژه گکهاییاند که در اخیر برخی از واژهها خودها را می چسپانند و به دو نوعاند و کلمههای جدید میآفرینند: پسوندهای صرفی و پسوندهای واژه ساز (درست مانند پیشوندها)
پسوندهای صرفی جمع: «آن» و «ها»
درصورتیکه واژههای مختوم به های ناملفوظ با پسوند «آن» جمع بسته شود. در آن صورت «ه» ناملفوظ آن حذف و حرف «گ» اضافه میگردد: واژه - واژگان، بنده - بندگان، زنده - زندگان. اما در رساله روش املای دری نوشته انجمن نویسندهگان آمده است که «های» ناملفوظ حذف نمیگردد. (نگارنده این سطور هم از همین رساله پیروی میکند) گفتنی است که هردو صورت نوشتن درست است، مگر آن که یک جایی بنویسیم ستارگان و در سطر دیگر ستارهگان که البته نادرست است و حکایتگر یکدست نبودن املای نویسنده.
- ه ناملفوظ همیشه در ترکیب با «ی» مصدری اسم میسازد و گاه در ترکیب با «ی» صفت ساز شده و حذف میگردد. مثالها: ی مصدری اسم ساز: زنده - زندگی، بنده- بندگی. شیفته- شیفتگی. / ی نسبتی صفت ساز: خانه - خانگی، هفته - هفتگی. باز هم قابل ذکر است که مطابق رساله روش املای زبان... زنده – زندهگی، بنده – بندهگی، خانه – خانهگی و هفته – هفتهگی باید نوشت که من چنین مینویسم و مخالف حذفهای ناملفوظ هستم.
- هرگاه واژههای پایان یافته به های ناملفوظ به «ها» جمع بسته شوند، های ناملفوظ حذف نمیشود: بنده - بندهها، شکوه، شکوهها. دیده - دیدهها، گرسنه - گرسنهها
پسوند جمع «ها» از واژهها جدا نوشته میشوند: کتاب- کتابها، قلم - قلمها، دوات- دواتها، مکتب - مکتبها. برخیها این پسوند را پیوسته با اصل واژه مینویسند که نمیتوان گفت نادرستاند: کتابها، قلمها، دواتها، مکتبها...
واژههای ویژه زبان فارسی که با پسوند «ها» جمع بسته میشوند، بدین گونه نوشته میشوند: باغ - باغها، ده - دهها، سبزی- سبزیها، دسته - دستهها، پرزه – پرزهها، میوه - میوهها، نوشته - نوشتهها، گزارش - گزارشها بنابراین نوشتن و گفتن: باغات، دهات، سبزیجات، پرزه جات، میوه جات، نوشته جات، گزارشات نادرست پنداشته میشوند. زیرا کاربرد پسوندها و نشانههای «جات» و «آت» عربی در املای زبان فارسی به هیچ صورتی از صور جایز نیست. ولی باید گفت که امروزه کاربرد این نشانهها از جمله همان نادرستیهای مشهوریاند که در زبان فارسی جا افتاده و بهجز از آگاهان زبان، توجه و دقت کسی را برنمی انگیزد و چندان نادرستی تلقی نمیگردد.
- واژههای بیگانه را در زبان فارسی باید با نشانهها و پسوندهای (آن) و (ها) جمع بست. از این سبب آن واژههای دخیل عربی که با نشانههای (ون)، (ین) و (آت) جمع بسته شدهاند باید در زبان فارسی با نشانههای جمع زبان ما جمع بسته شوند: مانند مجاهدین - مجاهدان، متعلمین- متعلمان، محصلین - محصلان، روحانیون - روحانیان، کلمات - کلمهها
عادات - عادتها، مکاتب - مکتبها، حالات - حالتها. دستورات - دستورها
در رساله آیین درست نویسی میخوانیم:
- بهجای جمع مکسر عربی تا حد امکان از روش جمع بستن به زبان فارسی باید استفاده شود: علما- عالمان، فضلا- فاضلان، قوانین - قانونها، ادویه - دواها، طلاب - طالبها قضایا - قضیهها و...
بخش سیزدهم
پیشوندهای واژه ساز:
این پیشوندها چنان که از نام شان پیدا است در آغاز فعل. اسم وصفت میآیند و معنا و مفهوم جدیدی میسازند. بهتر است پیشوندهای واژه ساز تا حد امکان با کلمه اصلی یک جا نوشته شوند:
پیشوند «ام»: امروز – امشب – امسال –
پیشوند «هم»: همراه – همدرس- همفکر- همراز- همدم- همسر- همآهنگ- همنظرـ همسنگر
ولی واژههایی چون هم سلیقه، همصنفی، هم تیم، هم آرزو، هم پیمانه و ... را جدا مینویسند.
پیشوند واژههای آغاز شده به حرف «م» و «الف» نیز جدا نوشته میشوند: هم مسلک – هم مرز- هم مکتب- هم اسم- هم اتاق- هم اندیش...
پیشوند «هم» اگر حرف ربط هم باشد، جدا نوشته میشود: نورس هم زبان هالیندی میداند و هم زبان انگلیسی میآموزد.
پیشوند «نه»: یک جا با کلمه اصلی یا پایه نوشته میشود: نخوانده امضا نکن. ندانسته سخن مگو. آب را ندیده موزه را از پای نکش.
پیشوند «بی»: گاهی پیوست به واژه نوشته میشود و زمانی جدا:
- بیکاری مادر فساد است. بیدل صاحبدل بود. بیهوده صفت منفی و هوده صفت مثبت است. بیگناهان را نکش ای طالب خانه خراب. بیچاره چه کند که بیبضاعت است. عاشقان بیقراران اند.
- همین پیشوند با واژههایی که آغاز آنها «أ» و «الف» باشد، جدا نوشته میشود:
بیآب. بیآبروـ بیآزار- بیادب – بیانصاف – بیاهمیت – بیاندازه – بیآلایش
در این مثالها نیز این پیشوند «بی» جدا نوشته میشود: بیهدف- بیمروت – بیهنر- بیفرهنگ- بیشعور- بیمیل- بیحس – بیخبر و ...
پیشوند «به» صفت ساز است و در اول اسم بهصورت پیوسته میآید: بهوش- بنام- بجا – بخرد –
اما حرف اضافه «به» در آغاز اسم، ضمیر جدا نوشته میشود:
به دانشگاه رفت، به کی سلام کنم؟ به کجا روم زدستت ای ناجوان؟
اما حرف اضافه و پیشوند «ب» یک بحث کلان دیگری است که باید جداگانه و مفصلتر بدان پرداخت.
بخش دوازدهم:
در باره پیشوندهای می و همی
پیشوندها واژههایی هستند که پیش از کلمه اصلی یا پایه یک واژه قرار میگیرند و واژه جدید میسازند. این پیشوندها به دو قسماند. پیشوندهای صرفی و پیشوندهای واژه ساز.
- پیشوندهای صرفی بر سر فعلها میآیند و عبارتاند از می، همی، نون نفی و حرف بی تأکید. این پیشوندها همواره از فعل جدا نوشته میشوند: میخورد، مینوشید، میگفت، میرفت، میروم. میآید، میرود، مینوشت، میخواند؛ یا همیگفت، همیخورد، همی یافت، همی شنید، همی افروخت.
البته تعدادی این شیوه را نمیپذیرند و نوشتن این دو پیشوند را با فعلها تأکید میکنند.
پیشوندهای ن- نفی و م- نهی:
اگر با فعل آغاز شده باشد با فعل پیوسته نوشته میشوند. مانند: ن - نفی: نرفت، نشنید، نگفت، نخورد
م- نهی: مکن، مخور. مریز، مزن، مخوان، مگو
* * *
هرگاه با فعلهای آغاز شده با حرف (آ) بیاید، به (ی) تبدیل میشود. مثال از ن- نفی: انداخت - نیانداخت. افروخت - نیفروخت، افشاند - نیفشاند.
م- نفی: انداز - میانداز، افروز- میفروز، افگن- میفگن.
و اما ن- نفی در واژه ایستاد و ایستد بدین گونه نوشته میشود:
ایستاد- نایستاد، ایستد - ناایستد. ایست- نایست.
اگر با فعلهای آغاز شده با الف مد دار یعنی (آ) بیاید، در آن صورت میان این پیشوندها و فعل یک حرف (ی) افزوده شده و نشانه مد برداشته میشود:
ن- نفی: آمد- نیامد. آراست - نیاراست، آورد - نیاورد.
م - نهی: آ - میا، آر- میار، آور - میاور
بخش یازدهم:
چند نکته دیگر در مورد درست نویسی در زبان فارسی دری:
واژههای این و آن را باید جدا نوشت؛ مانند: این زمان، آن زمان، این وقت، آن چنان، این کس، آن طور، این طور، این گونه، آن گونه و...
- واژههای همین و همان و همین طور و همان طور را نیز باید جدا نوشت.
- اما این واژهها را به همین صورت میتوان نوشت: همچنین، همچنان، اینان، آنان، آنگاه، آنگه، چنین، چنان و همین و همان.
- «که» را باید از واژهها جدا نوشت: مانند مردی که آمد. چنان که گفتیم، وقتی که گفتی، زمانی که آمدی... بنابراین نوشتن: مردیکه آمد، وقتیکهه گفتی. زمانیکه آمدی نادرستاند.
- واژه «هیچ» هم جدا نوشته میشود: هیچچیز، هیچکس، هیچگونه، به هیچ صورت، هیچ جا. هیچوقت، هیچگاه، هیچکدام.
و اما نوشتن هیچچیز، هیچکس، هیچگونه، هیچصورت، هیچوقت و نادرستاند.
برای امروز همین قدر
برگرفته شده از کتاب آیین درست نویسی اثر سید علی محمد اشراقی امر دیپارتمنت زبان و ادب دری دانشگاه کابل.
چند نکته دیگر در مورد درست نویسی واژههای مرکب:
در این ترکیبها که از حالات ماضی و حال واژهها فعل ساخته شده است، یک جا یا پیوسته نوشته میشوند: گفتگو، پیشرو، شستشو، جستجو.
استاد علی محمد اشراقی مینویسد که در سالهای پسین این واژهها را جدا هم مینویسند، مانند: جست و جو، شستوشو، گفت و گو که با توجه به پردندانه شدن و دورودراز شن این واژهها به شکل نخست آن این شکل جدا زیباتر و آسانتر مینماید.
در موردهای زیر جدا نوشتن مرکبها بهتر است:
- درصورتیکه ترکیبها بیشازحد نازیبا و ناخوانا شود: مانند نوشتن تسلی بخش به شکل تسلیبخش یا تسلیم ناپذیر به شکل تسلیمناپذیر.
- هنگامی که دندانهها زیاد و باعث نازیبایی ترکیب و دشواری در خواندن و نوشتن شوند، مانند: تنپرست به شکل تنپرست یا خوش سلیقه بهصورت خوشسلیقه،
- وقتی که دو حرف همجنس پهلوی هم قرار گیرند: کیهان نورد به شکل کیهاننورد یا سوالیهها به شکل سوالیهها و...
کلمههای مرکب دارای میانوند پیوسته نوشته میشود: بناگوش، تنومند، زناشویی و کلمههای مرکبی که بخش اول آن یک هجایی باشد باید پیوست بیاید: بهداشت، بهبود، مهتاب، دلدار، دلنشین.
ترکیبهای اضافی و وصفی مقلوب متصل نوشته میشوند: گلاب، نیکمرد، بزرگمرد.
بخش دهم:
گزیدههایی از نامههای استاد رهنورد زریاب
اکنون مدتها میگذرد از آن روزی که نهاد پژوهشی "نارون" همایش شکوهمندی را به خاطر ارجگذاری و بزرگداشت از جایگاه بلند استاد فرزانه، رهنورد زریاب، داستاننویس و ادبیات شناس برجستهء معاصر در کشورمان به راه انداخت. آن روز ۲۶ دلو بود و عجب تصادفی! زیرا ۲۶ دلو یعنی همان روزی که آخرین سپاهی ارتش سرخ خاک کشور ما را ترک گفت و اردوی افغانستان دفاع مستقلانه از سرزمین خویش را آغاز و بیشتر از سه سال با سربلندی و دلیری تمام انجام داد. بگذریم!
در این همایش که هوا خواهان و یاران قلم و سخن استاد زریاب وعده زیادی از فرهنگیان و ادب دوستان جمع شده بودند، برای نخستین بار از جایگاه رفیع و مقام شامخ یک شخصیت ادبی در کار آفرینش و خلق آثارش تجلیل و تبجیل به عمل میآمد نه بعد از مرگش. سنت شکنییی که میتواند آغاز نیکویی باشد برای تشویق فرهنگیان و غنامندی ادبیات و فرهنگ سرزمین مان.
و اما این نویسندهء اوفتاده، نیکومنظر و خوشبیان را در قلمرو حوزه فرهنگی زبان فارسی چه کسی است که نمیشناسد و به خاطر آفرینش آثار زیبا و ستودنیاش نمیستاید؟ راهیان عرصه فرهنگ و ادبیات به خاطر خامه زیبا، مهارت در پرداخت، آفرینش آدمها و شخصیتهای گوناگون، فضا آفرینی بیمانند، سلیقه هنری و ذوق پالوده، صحنه آفرینیهای شگفتیآور و اوج و پایان هیجانانگیز و غیرقابلپیشبینی در نوشتن بیشتر از صد داستان کوتاه و بلند و اخیراً در رمان معروف گلنار و آیینه و رمانهای دیگرش میستایند. شماری هم به خاطر تحلیلهای ژرف سیاسی و نوشتهها و پژوهشها و صلاحیت فراوانش در مسایل ادبی. برخیها به خاطر وفاداریاش به آرمانها و عقاید چپگرایانه و روحیهء مبارزهجویانه و بیان شجاعانه و ناقدش در قبال اوضاع سیاسی کشورش چه درگذشته و چه در حال حاضر.
ولی من وی را به خاطر اینکه بر علاوهء آن صفات ارجمند، اصول نقد کردن را چه در زبان و چه در قلم زیر پا نمیگذارد و هرگز لب به دشنام باز نمیکند و بر کسی اتهام نمیبندد، میستایم. صداقت او در بیان واقعی و شرح ماجراها و حوادث گذشته مثلاً در رابطه به عملکردهای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و برشمردن خطاها و اشتباهات این حزب هرگز انتزاعی، آفاقی و ذهنی گرایانه نبوده است. او برخلاف کسانی که مثلاً در نوشتهها و رمان واره های قطورشان از زندهیاد ببرک کارمل با عقده مندی یادکرده و وی را یک شخصیت منفی خودخواه و خودپسند وانمود کردهاند، از نقش ببرک کارمل در بیداری شعور سیاسی جوانان کشور در دهه چهل خورشیدی نهتنها انکار نمیکند، بل در اظهاراتش در تلویزیونها پیگیری و پویایی و از خود گذری زندهیاد ببرک کارمل را در بیداری و بخشیدن شعور سیاسی جوانان کشور در جملهء شخصیتهای معروف مانند محمود طرزی و عبدالرحمان محمودی پنداشته و از وی به حیث یک چهره جذاب سیاسی در سالهای چهل و پنجاه خورشیدی نام میبرد و حزب وی را بزرگترین، منسجمترین و باانضباطترین تشکل سیاسیی در افغانستان میپندارد که تا همین اکنون وجود داشته است. گفتنی است که گرچه وی عضو حزب نبوده است؛ اما بارها با زندهیاد ببرک کارمل دیدار و گفتگو کرده و به پاس همان آشناییها و دوستیهای بی شایبه، هنگام یادآوری از آن بزرگمرد با احترام خاصی میگوید: "ببرک جان" و این را نه از روی هجو و یا طنز بل از صفای قلب و از ته دل ابراز میکند.
رهنورد سالهای درازی است که مینویسد؛ ولی هرگز یاوه و هرزه نمینویسد. به گفتهء حسین فخری داستاننویس و منتقد ادبی یکی از سخنگویان آن همایش، این رهنورد است که میتواند با ایجاز چنان تصاویری بیافریند که همگنانش برای نوشتن آنها به چندین صفحه نیاز دارند. به گفتهء همو، زریاب قصهپرداز آدمهایی است که روانکارانه عمل میکنند. درونمایه های داستانهایش گوناگون و متنوعاند و تنوع آدمها و زمانها و نثر فخیم از ویژهگیهای اوست. او اگر زمانی بهخصوص در آغاز کار به آثار ادگار الن پو و گی دومو پاسان علاقه داشت و از آن آثار تا حدودی متأثر بود، بعدها تأثیر ماکسیم گورکی و صادق هدایت و صادق چوبک در داستانهای ریالیستی وی که درونمایه اش فقر است دیده میشود و همچنان در رمان گلنار و آیینه هم جلوههایی از ریالیسم جادویی گارسیا مارکز. اما عشق او به صادق هدایت نویسندهء "بوف کور" به حدی است که هنگامیکه به پاریس رفته بود و از آرامگاه صادق هدایت که در قبرستان "پرلاشیز" واقع است دیدار کرده بود، با اندوه و حسرت برایم نوشته بود: ایکاش من نیز چنین سرنوشتی میداشتم و در چنین مکانی دفن میشدم. مثل هدایت.
***
هنگامیکه من در هالند بودم و زریاب در مون پلیه فرانسه زنده گی میکرد، دستکم ماه دو بار به همدیگر نامه مینوشتیم. در این نامهها غالباً از وی در بارهء دلمشغولی ها، آفرینشهای تازه و خبرهای نو در دنیای ادبیات و فرهنگ میپرسیدم و گه گاهی هم در مورد صورت درست نوشتن برخی از واژهها و یا معنای واژههایی را که در فرهنگهای زبان فارسی نمییافتم. زریاب با حوصله مندی و وسعت نظر بدون اندکترین تأخیری به نامههایم پاسخ میداد و من سخت پرتوقع را بیشتر از پیش ممنون میساخت و سپاسگزار. اما دریغا که پس از برگشت زریاب به وطن به دلیل سکته گی در رسیدن نامهها دیگر نتوانستیم مانند گذشته برای هم بنویسیم و من از دانش آن دانشی مرد بیشتر از این فیض ببرم.
چندی پیش که کاغذهایم را مرتب میکردم، چشمم به انبوه نامههایی افتاد که برخی از دوستان فرهنگی برایم فرستاده بودند و من نتوانسته بودم آنها را به دور بریزم و از آن غربت سرا به این غربت سرا با خود نیاورم. راستش در آن سالها که هنوز انترنت در دسترس همه قرار نداشت و نوشتن نامه برقی زیاد رایج نبود، از دوستان زیادی نامه میگرفتم که باز کردن هر پاکت و خواندن هر نامه برایم سخت خوشآیند و لذتبخش بود. اما بسیاری از نامهها را که بهجز از خبر صحتمندی دوستان و یا ماجراها و خبرهای خانواده گی حرف دیگری نمیداشت، مجبور میشدی که از بین ببری؛ زیرا بهمرورزمان دستوپا گیر میشدند و جایی برای نگهداری آنها نمییافتی. اما برخی نامهها را هرقدر میخواستی از خود جدا کنی و به دور بیفگنی، نمیتوانستی. مانند چند تا از دوستداشتنیترین کتابهایت یا مثلاً عینک و قلم و ساعت و یا تلفون همراهت. از آن جمله بودند نامههای استاد زریاب، رزاق مأمون، حسین فخری، سرور آذرخش، صدیق رهپو، اسد عظیمی، صبورالله سیاه سنگ و ... .
و اما در این روزها که نامههای استاد زریاب را بازخوانی میکردم، متوجه شدم که نکات بااهمیتی دارند در مورد ادبیات و معانی برخی واژهها و گرامر و درستنویسی در زبان فارسی و حیف که آنها را دوستان ندانند. بنابراین در پاسخنامه ء برقیی که برایش نوشته و اجازه نشر آن نکتهها را از وی خواسته بودم، استاد با همان تواضع همیشه گی چنین نوشت بود:
پنجشنبه ۴ مارچ ۲۰۱۰
" عظیمی عزیز و وفادار، السلام علیکم!
امیدوارم که شاد و کامگار باشید. نامهء تان رسید. فراوان شاکر و ممنون هستم. اگر فکر میکنید که آن نکتهها سودمند میافتند، میتوانید آنها را به گونه یی نشر کنید که تصور نشود بنده کلان کاری کردهام. به خانواده و دوستان سلامهای مرا برسانید.
شادمان باشید."
رهنورد زریاب
و اینک نامه یی از میان نامههای پربار او:
در این نامه زریاب به برخی از پرسشهای این تنابنده پاسخ میدهد و از چند تا اشتباه من صمیمانه یادآور میشود:
مون پلیه، جدی ۱۳۷۹
"دوست گرامی، آقای عظیمی، السلام علیکم!
...
به هر صورت، امیدوارم خوب باشید. و اهلبیت نیز خوب باشند. بعون الله. در نامهء تان تأخیر و درنگی رخ داد، انگیزهء این تأخیر و درنگ هم، مسافرت من به فرانکفورت و پاریس بود. در فرانکفورت، در محفل میز گردی شرکت کردم که به همت فصلنامهء "آسمایی" و تلویزیون "سیمای فرهنگ" برگزار شده بود.... موضوع میزگرد، عمدتاً بر دور مقولههای مدرنیزم و مدرنیته و انگیزههای ناکامی این کالاهای وارداتی در افغانستان میچرخید. جز من، دوکتور ماهره از ینگی دنیا و لیلا رشتیا از سویس آمده بودند. در میان شنونده گان از هرگونه عناصر دیده میشدند. ازجمله آقای فقیرمحمد ودان که خیلی با بنده لطف و محبت نمودند.
پاریس به دعوت یک کتابفروش ایرانی رفتم و خزعبلاتی گفتم در باب نثر داستانی معاصر فارسی در کشورمان. خرج این سفر را نیز همان کتابفروشی پرداخته بود. در فرانسه رسمی وجود داشته است که مطابق آن کتابفروشی ها ازاینگونه محافل برگزار میکنند. در فرانکفورت شماری از دوستان ازجمله سید حسن رشاد را دیدم و این دیدارها خیلی خوشایند بود.
... درباره "مارملای دهکده" و آن واژههایی که به کار بردهام، اگر بخت یاری کرد و از نزدیک دیداری دست داد، صحبت خواهیم کرد. عقیدهء مصلحت جویانهء شما برای من محترم است و بسیار هم.
به پندار بنده، "نزول اجلاس" و "اجلاس نزول" هردو نادرست هستند. ما ترکیبی داریم چون "نزول اجلال" که از تکریم و تعظیم میآید. "نزول اجلاس" احتمالاً شکل طنزآمیزی است که به قیاس همین "نزول اجلال" ساختهشده است، اما چندان درست به نظر نمیرسد- از رهگذر دستور زبان.
درجایی هم در باب "مار ملای" دهکده نوشتهاید "چه شیرین کاشتهاید!" این ارائه نیز یک ارائه تمسخرآمیز است که ایرانیها به کار میبرند. اما من مطمین هستم که شما هرگز قصد تمسخر بنده را نداشتهاید. این فقط یک اشتباه بوده است. "شیرین کاشتن" غالباً در موردی به کار میرود که کسی اشتباه مضحکی مرتکب شده باشد...
***
و اما درباره آن واژهها:
ـ واژه «شوی» (شوهر) را میشود با دستآزاد به کار برد. زیرا این واژه در فرهنگها ثبت است و گذشته گان نیز آن را فروان به کار بردهاند. به سخن دیگر از الفاظ کتابی و ادبی به شمار میرود.
- واژههای «خو» و «کو» اشکال دیگری از واژه «که» هستند: «من که ادعایی ندارم!»، «من خو ادعایی ندارم!» بنده همان شکل نخست را ترجیح میدهم.
- واژه «عین» هرچه باشد، نمیتواند فارسی باشد؛ زیرا ما مخرج «ع» نداریم. به عقیده بنده این واژه اصلاً میتواند «هین» فارسی باشد که از واژههای تنبیه است. چنانکه گویند: «هین، ببین که از کجا آمدهام!» شاید همین «هِین» بهمرورزمان به «هیٌن» و سپس به «عین» مبدل شده باشد.
- من «موسی» و «عیسی» را که نامهای قرآنی هستند به همینگونه مینویسم، نه به شکل عیسا و موسا؛ مگر در حالت اضافت. چون موسای کلیمالله و عیسای روحالله. حتماً را به همین شکل مینویسم، اقلاً و اکثراً را هیچ نمینویسم، چونکه از رهگذر زبان عرب درست نیست.
- طوفان واژه ترکی نیست. این کلمه از کلمات قرآنی است. در سوره اعراف آیه ۱۳۳ آمده است: «وارسلنا علیهم الطوفان و الجراد و العمل ...» پس ما این واژه را از قرآن گرفتهایم و نمیشود آن را با «ت» نوشت. هرچند اصل این کلمه یونانی است و شکلهای دیگر این واژه یونانی، در بسیاری از زبانهای اروپایی هم به کار میروند. چنانکه در انگریزی و در زبان فرانسه یی تایفون به همین معنای طوفان به کار میرود. البته «توفان» در فارسی هم داریم که صفت فاعلی از مصدر توفیدن است و با «ت» نوشته میشود و ربطی با طوفان ندارد. TYPHOON
- کلمه «دمب» هم در آثار قدما دیده شده است. فکر میکنم که این مولانا است که فرموده: «زهی سلام که دارد ز نور دمب دراز!»
بخش نهم:
یادداشت استاد لطیف ناظمی
به ارتباط «برخی نادرستیهای املایی...»
آقای عظیمی،
نوشتههای تان را آقای رشاد به من فرستاد. نشر و پخش چنین مطالبِ راهگشا، برای دورافتادگان از میهن، ضروری و الزامی است. در باب درستنویسی در زبان فارسی دری بایسته است تا کارهای بنیادی صورت پذیرد و برپایهء دانش زبانشناسی شیوهء نگارش زبانِ مشکلآفرین مان، همگون و توحید گردد و از هرجومرج در نگارش پرهیز گردد. با دریغ که در ایران و افغانستان در این عرصه، کار بنیادی صورت نپذیرفته است و پژوهشهای گونگون در این زمینه، یا پندارهای انفسی و اجتهادهای ناموجه علمی بوده است و یا توسل به فرهنگهای لغات که هیچیک از این دو راه، راه به دهی نبرده است. اتکا به آواشناسی phonitics و واجشناسی Morphology است که میتواند مددی براین امر گردد و رهنمودی برای درست نوشتن.
من با برخی از فیصلههای رسالهء «روش املای دری» سر سازگاری ندارم و هنگام تسوید آن نیز مخالفتم را با برخی از مسایل ابراز داشتم. از آن جمله با نوشتن صایت a یا (های غیرملفوظ) در واژگان زندگی و زندگانی که با اغتنام فرصت، نظراتم را باز خواهم نوشت. سی سال پیش از امروز که چنین رساله یی را برای دانشگاه کابل تهیه کرده بودم عدم توافق خویش را با استاد الهام و استاد نگهت سعیدی که از هواداران این (های غیرملفوظ) در کلمات بودند؛ اظهار داشتم.
باری، هر گامی که در این راه گذاشته شود، سودمند است و صواب.
چند نکتهء کوتاه:
۱- پس از وجه وصفی، کاربرد (واو عطف) جایز نیست که در چند جای نبشته ء تان به چشم میخورد؛ مثلاً «وطن مألوف شان دورافتاده و یا...» [سطر 2، صفحهء اول نوشتهتان]، در این مورد، باید یا کامه نهاد و یا وجه وصفی را به فعل ماضی تبدیل کرد؛ به گونهء نمونه: «از وطن مألوف شان دورافتاده است و یا ...»،
۲- درست است که (را) باید همواره جدا از واژه ء پیشین نگاشته گردد اما دلیل آن این است که (را) پیشینه است و حکم آن است که پیشینهها را Preposition باید پیوست با واژگان نوشت.
۳- ما واژگان تازی را که در ساختار خود (ط) دارند و در زبان فارسی دری از واژگان دخیلاند، به گونهء تازیان مینویسیم، اما تمامی واژگان زبانهای بیگانهء دیگر را که چنین واجی را ظاهراً و یا واقعاً در خود دارند؛ به این دلیل با حرف (ت) مینویسم که (واج ط) را در زبان خود نداریم و این یک حکم کلی است.
۴- در مورد هست و است، باید تأکید کرد که ظرافت معنایی آن دو را در نظر گرفت. این دو واژه که نخستین آن (موجودیت) را نشان میدهد و دومین تنها رابطه را نمودار میسازد؛ از مصدرهای «هستن» و «استن» اشتقاق یافتهاند و نباید یکی پنداشت.
۵- اقلاً و اکثراً از این رو نادرستاند که در زبان تازی، صفت فاعلی تنوین نمیپذیرد.
۶- به، حرف جر نیست. اصولاً لغزش برخی از استادان ایرانی حتی شادروان معین در مورد نامگذاری (حرف) به واژگان نا مستقل منبعث از عدم آشناییشان به دانش زبانشناسی است. (به) پیشینه است و همانگونه که نوشتهاید؛ باید با کلمه پیوست نوشته نشود. این پیشینه از «بد» پهلوی آمده است و کلمهء نا مستقل است نه حرف، چون حرف، تنها همان علایم الفبا اند و بس.
۸- تغیر و تغییر به یک معنی نیستند، اولی به معنای از حالی به حالی شدن و هم خشمگین شدن است و تغییر دگرگونی است که غالباً، این دومی را به گونهء اولی مینویسند و نادرست است.
۹- واژه شرایین، را، برای این باید با دو (ی) نوشت که بر اساس قاعده، واژگان عربی که بر وزن (افاعیل)، (فاعل) و – (مفاعیل) باشند، همزهء آن کلمات به (ی) بدل میگردد مانند همین شرایین و یا مایل، وسایل، صایب و یا مصایب و همانند آنها. بهسلامت باشید
ناظمی
بخش هشتم:
نکاتی چند: چون "نکاتی" صورت جمع نکته و واژهء "چند" مفرد است پس از لحاظ دستور زبان نمیتوان نوشت نکاتی چند. به نظر میرسد که این غلطی مشهور از زمانی وارد زبان فارسی شده باشد که هرگاه همایشی یا محفلی
با تلاوت آیاتی از قرآن کریم شروع میشد نطاق میگفت محفل را با تلاوت آیاتی چند از قرآن کریم شروع میکنیم که البته غلط بود و باید میگفت با آیاتی از قرآن یا به چند آیهیی از قرآن مجید.(من خود تا همین چند روز پیش متوجه این نکتهء ظریف نشده بودم.)
پیشخان / پیشخوان: پیشخان به میز دراز صندوق مانندی گویند که در جلو دکان میگذارند و فروشنده پشت آن مینشیند. ولی پیشخوان کسی است که در مجلس وعظ یا روضهخوانی پیش از خطیب چیزی بخواند. بنابراین در هنگام نوشتن پیشخان و پیشخوان این نکتهها را باید در نظر آورد.
پیرامون / پیرامُن: واژهء پیرامون و پیرامن که هردو پهلویاند، معنای یکسان دارند و میتوان به هردو صورت آن را نوشت. پیرامون و پیرامن به گرداگرد دوروبر، اطراف کسی یا چیزی گفته میشود:
مرا دستگاهی که پیرامُن است پدر گفت میراث جد من است
یا
فریدون گفت نقاشان چیــــــــن را که پیرامون خرگاهش بـــــــدوزند
بدان را نیک دار، ای مرد هوشیار که نیکان خود بزرگ و نیکروزند
مربوطه: چون واژهء مربوطه در زبان عربی صفت مؤنث است بنابراین همیشه با اسمی که مؤنث باشد به کار میرود. پس هرگاه ما بنویسیم " رییس مربوطه"، " قانون مربوطه"،" دوسیهء مربوطه "،" پروندهء مربوطه "، "گزارش مربوطه"، یکی از همان نادرستیهای مشهور را مرتکب خواهیم شد که موضوع موردبحث این سلسله از نبشتهها است. زیرا که ازیکطرف در زبان فارسی مذکر و مؤنث وجود ندارد و از طرف دیگر ما نمیتوانیم واژه مربوطه را با کلمههایی که در زبان عربی مذکر است به کار بریم. بنابراین بهتر است که در همه موارد واژهء مربوط را به کار ببریم نه مربوطه را: رییس مربوط، قانون مربوط، دوسیهء مربوط، پروندهء مربوط، گزارش مربوط، دستگاه مربوط و...
اما درباره ء صفت مؤنث باید گفت که چون در زبان عربی، صفت با موصوف خود مطابقت و برابری دارد، بنابراین هرگاه موصوف مؤنث یا جمع غیر جاندار باشد صفت آن " تای " تأنیث میگردد. که این " تا " در عربی بهصورت "ة" و در فارسی بهصورت " ه" غیرملفوظ به آخر صفت افزوده میشود.
آقای ابوالحسن نجفی در ص 253 کتاب مستطاب شان " غلط ننویسیم... " این بحث را ادامه داده و چنین مینویسند:
در دوره متأخر، در فارسی نیز، به تقلید از عربی، صفت مؤنث را در بسیاری از موارد به کار میبرند، مانند " قوانین مدوّنه "،" متون قدیمه "، " قرون ماضیه "،" تعلیمات عالیه"، " طبقهء ممتازه "، والدهء محترمه " و جز اینها... که بهجای آنها باید گفت " قوانین مدوّن "،" متون قدیم"،" قرون ماضی "، " تعلیمات عالی "،" طبقهء ممتاز"، " والدهء محترم "، قانون مصّوب "؛ زیرا در فارسی نه مؤونث و مذکر است و نه صفت با موصوف تطبیق میکند.
بدینترتیب میبینیم که کسانی که صفت مؤنث عربی را با واژههای فارسی در میآمیزند و به کارمی برند، خلاف قاعده دستور زبان فارسی و عربی عمل میکنند. به این ترکیبهای نادرست توجه کنید: پرونده ء مختومه، بانوی محترمه، والدهء محترمه، کاغذ باطله، نامهء شریفه، دستور لازمه. که از استعمال آنها باید پرهیز نمود.
جناب نجفی مینویسد که برخی از ترکیبهایی هم هستند که بهصورت مستعمل در عربی یا به شیوه عربی وارد فارسی شده و در نوشتهها به کاررفتهاند و امروزه نیز میتوان آنها را بهعنوان اصطلاحات جاافتاده پذیرفت هرچند که نادرستاند مانند: هیئت تحریریه، هیئت حاکمه، وسایط نقلیه، اعمال شاقه، احترامات فایقه، امور خارجه، روابط حسنه، صفات رذیله، ارواح خبیثه، شجرهء طیبه، قوه دراکه، قوهء مقننه، قوهء مجریه، قوهء قضائیه، مکهء معظمه، مدینهءمنوره، زن سلیطه، گناهان کبیره و غیره. (برای معلومات مفصلتر به صص 253 – 254 کتاب غلط ننویسیم مراجعه شود.)
یک موضوع دیگر نیز در همین رابطه قابلیادآوری است که اگرچه در زبان فارسی میان مذکر و مؤنث کدام فرقی وجود ندارد، با آنهم برخی اسمها و صفاتی هستند که مختص برای زنان به کار میروند. مانند: مخدره، ضعیفه، معروفه، سلیطه و غیره. همچنان بسیاری از اسمهای عربی بهصورت مذکر و مؤنث نیز در زبان فارسی استفاده میشود. مانند: جد وجده، حاجی و حاجیه، خال و خاله، دلال و دلاله، رئیس و رئیسه، رقاص و رقاصه، زانی و زانیه، زوج و زوجه، عم و عمه، مدیر و مدیره، محبوب و محبوبه، معشوق و معشوقه، ملک و ملکه، ندیم و ندیمه والد و والده و غیره.
چند نکته در مورد جمع بستن برخی از واژههای زبان فارسی دری:
- کتابها، کتابها: پسوند جمع «ها» از واژهها جدا نوشته میشود: کتابها، قلمها، مکتبها، دستها، قلبها، ساعتها و...درستاند؛ اما قلمها. مکتبها، دستها، قلبها، ساعتها نادرستاند.
- واژههای ویژه زبان فارسی که با نشانه «ها» جمع شده باشند، بدین گونه نوشته میشوند: باغ، باغها- ده، دهها – سبزی، سبزیها- دسته، دستهها – میوه، میوهها، - نوشته، نوشتهها- فرمایش، فرمایشها- نمایش، نمایشها، گزارش، گزارشها.
بنابراین جمع بستن واژههای بالا به شکل زیر در زبان فارسی نادرستاند: باغات، دهات، سبزیجات، میوهجات، دستهجات، نوشتهجات، فرمایشات، گزارشات، نمایشات و ... نادرستاند.
- تمام واژههای بیگانه به هنگام جمع بستن با علامههای ویژه جمع در زبان فارسی دری (آن، ها) جمع بسته میشوند. بنابراین واژههای دخیل عربی که با نشانههای «ون، ین، آت» جمع بسته شده باشند، هنگام جمع بستن در زبان فارسی تا حد امکان باید از نشانههای جمع زبان فارسی دری کار گرفته شود:
معلمین، معلمان ـ مجاهدین، مجاهدان – محصلین، محصلان – محققین، محققان- مفتشین، مفتشان- کلمات، کلمهها- مکاتب، مکتبها – عادات، عادتها- امورات، امورها (جمعالجمع و نادرست است.) از نظر من این واژه را میتوان امور نوشت نه امورها یا امورات – حالات، حالتها و... .
بخش هفتم:
چند نکتهء دیگر در مورد برخی از نادرستیهای مشهور در املای زبان فارسی دری
یکی از دوستان به دل نزدیکم، جناب امام الدین عبادی که فرهنگی والا مرتبتی هستند و عاشق زبان فارسی، در محبت نامهء شان به من، در بارهء درستنویسی برخی از نادرستیهای مشهور در املای زبان فارسی نکات جالبی را عنوان کردهاند که با تشکر و سپاس فراوان اینک با یکی دو نکته دیگر از این خامه جهت مطالعه خوانندهگان عزیز تقدیم میشود:
آقای عبادی در مورد کاربرد درست واژههای زیر در املای زبان فارسی چنین نوشتهاند:
- بهاء / بها: بهاء یک کلمه تازی است و در آن زبان به معنای روشنی، پرتو و درخشندهگی میآید. و گهگاه آن را در کاربرد زیبایی، زینت و آرایش نیز به کار گرفتهاند.
در حالی که «بها» بدون همزه یک واژه پارسی است ودر زبان ما به معنای قیمت، ارزش، نرخ اشیا به کار میرود. براین پایه بهخوبی روشن میشود که به کار گیری هریک از این دو بهجای دیگری نادرست وشاید خنده آور باشد. زیرا هنگامی که درپشت کتابی مینویسند: «بهاء پنج دلار» یعنی «پرتو روشنایی پنج دلار». بنا براین درست این است که نوشته شود:
بها پنج دلار.
- اعضای یکدیگر / اعضای یک پیکر
بنی آدم اعضای یک دیگر اند که در آفرینش زیک گوهر اند
درست نیست. درست آن:
بنی آدم اعضای یک پیـکر اند که در آفرینش زیک گــوهر اند
زیرا چامه سرای چیره دست شیراز (سعدی) به نیکویی میدانسته است که چه میگوید و به زبان پارسی ومعنای واژهها بهخوبی آشنا بوده است. او میخواسته بگوید که: همهء آدمیان همانند اندامهای یک پیکر بزرگ هستند ورسم آدمیگری (انسانیت) نام دارد زیرا در آفرینش همه از یک گوهر بودهاند که خداوند نامیده میشود. از سوی دیگر بنی آدم اعضای یکدیگر اند از ریشه بیمعناست. یعنی چه که بنی آدم اعضای یکدیگراند؟
(آقای عبادی نوشتهاند که برخی از این مطالب را از شماره ء 51 مجله اسپند چاپ امریکا گرفتهاند)
باد وبروت:
درست آن «باد در بروت» یا «بادِ بروت» است.
چند دعوی و دَم و بادِ بروت ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
هنگامی که میگویند فلانکس باد وبروت آمد، یعنی فلانکس در حالی که باد به سبیلهایش (بروتهایش) انداخته بود آمد.
اینک / اکنون: این واژهها معنای همسانی ندارند.
اینک واژهیی است که اشاره به یک چیز یا یک آدم در نزدیک میکند. مثلاً: اگر کسی بپرسد دستبند زرین من کجاست وآن دستبند روی میزونزدیک پرسش شونده باشد پاسخ میدهد: «اینک دستبندتان!» و یا «اینه اینجاست!»
همانگونه که اشاره به دور را «آنک» میگویند ومعمولاً به دنبال آن، چیزدیگری جز نام آن چیزی که خواست گوینده است گفته نمیشود. یعنی زمانی که کسی میگوید: دستبند من کجاست؟ یا باید گفت «اینجاست» یا باید گفت اینک. (ما افغانها در گویش روزمرهء خود میگوییم «اینه». یا اگر در جای دورتری باشد باید گفت: «آنک دستبند». (البته که ما در گویش خود آنک را «اونه» میگوییم).
باز آمدهام چو خونیان در برتو اینک سر وتیغ هرچه خواهی می کن.
حافظ میگوید:
خوش بسوز از غمش ای شمع که «اینک من» نیز
به همین کار میان بسته و برخاسته ام
«به» را چگونه بنویسیم:
برای این که بدانیم در کجا «به» رااز واژه جدا بنویسیم ودر کجا «ب» رابه واژهء بعد از آن بچسپانیم، در زبان پارسی شش معنا برای «به» یا «ب» شناخته شده است:
۱- «به» که به معنای میوهء شیرین است. در کاربرد این معنا، بیگمان باید آن را جدا از واژهء بعدی نوشت و واک «ه» را هم برزبان راند. مانند: این بهِ (بهی) شیرین از شهرقندهار آورده شده است.
۲- «به» که در کاربرد «سو» طرف وجهت میآید. چنین «به» را باید جدا نوشت و بیگمان «ه» آن نیز برزبان نمیآید مانند «از تهران به شیراز رفتم» یا «من به تو گفتم که به خانه پرویز نمیآیم.»
۳- «به» به معنای «خوبی، تندرستی ونیکی». این گونه «به» را باید بیچون وچرا به پسوند، یا به واژهء بعدی چسبانید، «ه» آن را نیز بر زبان راند و اگر جز این باشد نادرست است. مانند: بهداشت، بهبود، بهدین، بهزاد، بهنام.
۴- گاه میشود که «ب» در نوشتارمعنای «با» را میدهد ولی الف آن را میاندازند (نمینویسند) و «ب» را به واژهء که پس از آن است میچسبانند. مانند: بنام خدا، که در آغاز «بانام خدا» بوده است. و یا «بدست او انجام شد» که «با دست او انجام شد» بوده است.
۵- «ب» که در دستور زبان به آن «بای زینت» میگویند و در آغاز (صیغهی امر) به کار میرود. مانند بزن، بشنو، بگو و یا در ابتدای مضارع التزامی میآید مانند: بروند، بداند، بگویی، بدانی و...
۶- «ب» تأکید است که چنین «ب» نیز به واژهی پس از خود میچسبد. ونیازی به «ه» ندارد. مانند بناچار، بناگاه، بدین سبب و...
گفتنی است که برخی از نکات بالا در نبشتهء این جانب «برخی از نادرستیهای مشهور و رایج در املای زبان فارسی» نیز آمده است.
* * *
و اما یکی دو نکتهء دیگر از این خامه:
چسب / چسپ: نوشتن این دو واژه به هردو شکل درست است. هم با «ب» و هم با «پ». پس میتوان هم چسبانیدن نوشت و هم چسپانیدن. در بعضی حالات چسفانیدن هم گفته شده.
تــَعَیّن / تعیین: این دو واژه از هم فرق دارند. تــَـعَــیّن به چشم دیدن چیزی و بهیقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی را گویند. و هم به معنای بزرگی و دارایی پیدا کردن و جاه و مقام بزرگی داشتن آمده است.
اما معنای تعیین عبارت است از معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن و یا چیزی را برای کسی معین کردن میباشد.
تــَغــُّـیُر/ تغییر: درمقالهء «برخی از نادرستیهای مشهور ...» بهاشتباه آمده بود که این دو واژه چون هر دو مصدر اند و ریشه عربی دارند، معنایشان نیز یک سان است. اما همانطوری که استاد لطیف ناظمی در یادداشتشان عنوانی من متذکر شده بودند این دو واژه معانی جداگانهیی دارند و باید هنگام نوشتن یکی را بهعوض دیگری به کار نگرفت. زیرا که تغیر (تَ، عَ، یّ، رُ) از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن است و یا دگرگون شدن، خشم کردن و با تندی و خشم سخن گفتن است؛ ولی تغییر (تَ غ ی ی ر) از حالی به حالی بر گردانیدن، دگرگون کردن، چیزی را به حالت و شکل دیگر در آوردن است. پس هنگام نوشتن این گونه واژهها ضرور است تا ظرافتهای بالا را در نظر داشته باشیم. اما تَــَمـَیُّز و تمییز همانطوری که در مقاله ء «برخی ازنادرستی ها ...» آمده است فرق چندانی از هم ندارند.
به بهانه:
بسیاریها بهجای به مناسبتِ مینویسند به بهانهء که البته درست نیست. مثلاً هرگاه ما مقالهیی بنویسیم در مورد شصت ساله شدن ظاهر هویدا و عنوان مقاله را بگذاریم: «به بهانهء شصت سالهگی ظاهر هویدا.»، یقیناً درست ننوشتهایم. زیرا معنای صحیح بهانه چنین است: «توسل به علتی آشکار ولی دروغین برای مقصود پنهانی» مثلاً: احمد سردردی خویش را بهانه کرد و به مهمانی من نیامد. یعنی چون دل احمد نمیخواست که به مهمانی من بیاید، سردردی خود را بهانه کرد. پس براین اساس باید گفت که در مثال بالا نویسنده شصت سالهگی ظاهر هویدا را بهانه کرده و مقصودش از نوشتن مقاله چیز دیگری بوده است. همچنان به نظرم میرسد که در چنین مواردی کاربرد «در حاشیهیی» نیز درست نباشد. تا آگاهان چه در نظر آورند؟
بخش ششم:
مآخذ/ مأخذ: کلمه مآخذ جمع است و مأخذ مفرد. اما برخیها به این امر توجه نمیکنند و این واژهها را بهعوض یکدیگر یعنی مفرد را بهجای جمع و جمع را بهجای مفرد به کار میبرند.
ُمبرا/ مُبری: این واژه عربی و معـنای آن تبرئه شـده از تهمت اســت. در فارسی و عربی آ ن را بهصورت مبرا نویسـند نه مبری.
مُجرا / مجری: معـنای مجرا و مجری از هم فرق دارد. مجری اسـم فاعـل اجراء و معنای آن اجراکننده اسـت، «مجری قانون». ولی اگر مجری به فـتح «ر» و بهصورت مجرا تلفظ شـود، اسـم مفعول اجرا و به معنای «اجراشده، عملی شـده» اسـت که بهتر اســت در فارسی بهصورت مجرا نوشـته شـود تا با مجری مشـتبه نشـود: «چنین کسـان را وجه کفاف به تفاریق مجرا باید داشـت تا در نفقه اسـراف نکنند.» (گلسـتان سـعدی)
محظور/ محذور: برخیها این دو واژه را با اشتباه بهجای هم به کار میبرند. اما باید گفت که محظور به معـنای «ممنوع و حرام» اسـت و محذور به معـنای «آنچه از آن میترسند» وهم به معنای مانع و گرفـتاری آمده اسـت: پس در مواردی که مراد ما، گرفـتاری و مانع و حجب و حیای اخلاقی باشـد باید محذور را به ذ نوشـت: «محذور اخلاقی»، «در محذور واقع شـدم و پیشـنهاد او را پذیـرفـتم»، با این تقاضا او را در محذور قرارداد.
مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در رسمالخط عربی بهصورت مسـألة نوشـته میشود. و در زبان فارسی هم بسیاریها این اصل را رعایت نموده و آن را بهصورت مسأله مینویسند نه مسئله.
مسـؤول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی مسـؤول نویسـند، اما در فارسی بهتر اسـت این واژه را با یک واو نوشـت: مسـئول
مزمزه/ مضمضه: چون این دو واژه نیز مانند محظور و محذور مشـابهت آوایی دارند، برخیها یکی را بهجای دیگری مینویسند. اما مزمزه فارسی اسـت و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن، و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن آب در دهان برای شـسـتن آن.
مُعتـَنی به/ متنابه: این کلمه عربی اسـت و معنای آن، هـنگفت، مهم و قابلاعتنا اسـت و املای آن بهصورت معتنی به درسـت اسـت.
مقـتدی/ مقتدا: این واژه را در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه در خواندن، باید نوشـت: مقـتـدا.
منتها/ منتهی: در نوشـتن این دو واژه هم برخیها اشـتباه کرده بهعوض منتها، منتهی مینویسند و برعکس. اما همچنان که اسـتاد ابوالحسن نجفی میفرماید، بهتر اسـت در فارسی آن را برحسـب تلفظشان بنویسـیم: «ساختمانهای این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت.» یا: «این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد.»
میشـود/ میشود: در املای پیشوندهای «می»، «نمی» و «همی» نیـز اشـتباهات و لغزشهای نوشـتاری اندک نیسـتند. زیرا که یک قاعده کلی و اتفاقنظر میان اسـتادان و فضلای کشورهای فارسیزبان برای نوشـتن این وندها وجود ندارد. مثلاً ایرانیها تجویز میکنند که پیشـوند «می» از فعل جدا نوشـته شـود. یعنی «میشود» درسـت اسـت و «میشـود» نادرسـت. در دسـتور خط فارسی منتشـرهء زبان و ادب فارسی میخوانیم که: «می» و «همی» جدا از کلمهء پس از خود نوشـته میشود: میافگند همیگوید. ولی در روش املای زبان دری منتشـره انجمن نویسـندهگان افغانسـتان آمده اسـت که هـرگاه این پیشـوندها در جلو فعلهای آغاز شـده به صامت قرار گیرد با ماده یا اصل فعل پیوسـته نوشـته میشوند مانند: میگفـت، میـروم، میدانسـتم، میخواست... همیگفت، همیروم، همیدانسـتم، همیخواسـت ... و هرگاه با فعلهای آغاز شــده با مصوتهای «الف مفتوح، مسـکور و مضموم » بیاید باز هم با فعل پیوسـت نوشـته میشوند مانند انداخت میاندخت، افروخت میافروخت ... ولی هرگاه با فعلهای آغاز شـده با مصوت «آ» بیاید، جدا نوشـته میشود مانند: آراسـت میآراست، آمد میآمد، آرامیـد میآرامید و آزمایند، میآزمایند ... در همین مورد یکی از پـژوهـشـگران ارجمند زبان و ادب فارسی، آقای جان محمد نوشـتهء مبسـوط و جالبی دارد که در سـایت انترنتی «زبانهای افغانسـتان» به نشـر رسـیده اسـت. او مینویسد که اگر مطابق تجاویز داده شـده در راهنماهای املای زبان در نوشـتن این وند عمل کنیم گرهی از کار ما گشـوده نخواهـد شـد. او پس از آوردن دلایلی چند در مورد پیـوسـت نوشـتن پیشـوند «می» و «همی» چنین نتیجه می گرد که «قاعـده عمومی باید آن باشـد که وندها در همه موارد با کلماتی که با آنها میایند، پیـوسـته نوشـته شـود، مگر آنکه عنعـنه موجود در زبان نوشـتار حکم دیگری بکند.» -10- مگر به عـقـیده بعضی از فضلا مانند استاد زریاب بهتر اسـت برای نوشـتن، پیشوندهای «می» و «نمی» و «همی»، از روش یکـسـانی کار گرفـت، یعنی یا آنها را با فعل همواره پیوسـته نوشـت و یا جدا، تا بزرگان زبان چه گویند و چه در نظر آورند.
* * *
نامه یی/ نامهء / نامه ی: در روش املای زبان دری آمده اسـت که پسـوند نکره در واژههایی که مختوم به (ها) ی غیرملفوظ باشـد بهصورت (یی) نوشـته میشود. مانند: نامه یی به برادرم فرسـتادم. / نگاهی به نبشـته یی / مقدمه یی بر زبانشـناسی (تالیف پروفیسـور دوکتور عبدالظهور و...) یا:
رهرو چاق و تنومندی گذشـت از کنار ماهروی بیـــنوا
از شـگاف پیرهـن چشـمش فـتاد برتن سـیمین و زیبای گـدا
از تبسـم باز شــد لبهای او برق خواهشها از چشـمانش جهـید
پیسـه یی در چادرش افگند و گفت خیرخواهی با چنیـن سـاق ســــپید؟
(محمود فارانی)
در ارتباط به علامت (ء) و (ِِ ی) دکتر پـرویـز ناتل خانلری در کتابش زبانشناسی و زبان فارسی در مورد شـیوه کتابت کسـره اضافه که کلمه به (ها) ی غیرملفوظ ختم شـده باشـد چنین مینویسد:«... در این مورد ابتدا بعـد از کلمه شـکل «ی» نوشـته میشد، مانند «خانهی من». بعـد برای آنکه نشـان بدهـند که این حرف یای اصلی نیسـت و تنها بر اثر التقأ دو کسـره چنین تلفظ میشود. در کتابت شـکل آن را اندکی تغـییر دادند و تنها سـر حرف «ی» را نوشـتند به این صورت: «خانهء من» پسازآن شـاید برای آنکه حروف و کلمات کمتر جا بگیرد، این علامت را بالای حرف (ها) قراردادند و آن را به شـکل همزه درآوردند و این صورت از آن حاصل شـد: «خانۀ من». بنابراین، شکل نوشـتن این حرف پیوسـته در تحول بوده و صورت نخسـتین شـاید ناقصترین وجه آن باشـد.»-۱۱ در جای دیگر در مورد همین هرجومرج در خط فارسی مینویسد که در نوشتههای فارسی امروز کلمه «آمدهای» را به چهار صورت مینویسند: آمده – آمده ئی – آمده یی –آمدهای.
در مورد این ناهمگونیها از همین قلم در مقالهء «ناهمگونیهای املایی و سردرگمیهای چند در نوشتن واژههای زبان فارسی» با استفاده از رساله «روش املای زبان دری» روشنی بیشتری افگنده شده است.
نسـوار/ نصوار: این واژهء فارسی را که ناس هم میگویند، برخی با حرف «ص» مینویسند که نادرست اسـت.
نگهدار/ نگهدار: نگهدار را باید در دو کلمه نوشـت، زیرا که نگهدار امر فعل نگهداشتن اسـت به دوم شـخص. اما نگهدار را که صفت اسـت یکجا.
نه سـوار/ نسـوار: «نه» را تا هنگامیکه مجبور نشـویم نباید پیـوسـت با اسـم و فعل نوشـت، ورنه التباس معـنا رخ میدهد. مثلاً در این جمله: «نه اسـب چابک و نه سوارکار ماهر میتوانند به تنهایی به مقصد برسـند.» میبینیم که اگر نه سوارکار را نسـوار کار بنویسـیم معنای جمله بیخی تغـییر میکند.
* * *
وهله/ وحله: این کلمه را که به رسمالخط عربی به شـکل وهـلة مینویسند و معنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید با ح حطی نوشـت، زیـرا که کلمه وحله نه در عربی و نه در فارسی معنایی ندارد.
* * *
هیِز/ حَیِز: این دو واژه را نیز برخیها درسـت به کار نمیبرند و یکی را بهعوض دیگر مینویسند. اما هـیـِزبا کسـر «ز» به معنای مخنث، بدکار و بیشرم اسـت: او نگاه هـیـز و دریده یی داشـت. و حَیِـزبا فـتح «ح» جا و مکان. «ابنسینا حیـز را اعم از مکان داند، زیرا حیز شـامل وضع هم میشود و مثلاً فـلک الافلاک دارای حیز و در حیـز اسـت و در مکان نیسـت. زیـرا وی ورای آن جسمی نیسـت که مماس با آن باشـد».
هیئت /هیأت: واژه هیئت عربی اسـت و معنای آن، شـکل و صورت چیزی./ همچنان به معنای عـده و دسـته یی از مردم. جمع هیئت هیأت اسـت و نباید یکی را بهعوض دیگری به کار برد.
هُـش دار/هُشـدار: این دو ترکیب را نیز برخیها بهجای یکدیگر و بهصورت نادرسـت اسـتعمال میکنند، درحالیکه از هم فرق دارند، چراکه معنای هـش دار، به هـوش باش یا مواظب باش اسـت و هشـدار که یکجا نوشـته میشود معمولاً به معنای اخطار یا اعلامخطر به کار میرود.
* * *
بدین ترتیب میرسیم به پایان این نبشـته، که اندکی اسـت از بسـیار و تمام و کمال نیسـت و امیدوارم که اسـتادان و خبره گان زبان فارسی اشـتباهات و کمبودیهای آن را برجسـته سـاخته و با نبشـتههای تکمیلیشـان غـنی سـازند، تا دستکم از هرجومرج موجود در درستنویسی و درستخوانی خط فارسی تا حدودی جلوگیری شـده بتواند. اما به عنوان سـخن آخر باید گفت که راه منطقی حل هرجومرج موجود در عرصه درستنویسی و درستخوانی این اسـت که مجمع ذیصلاحیتی مثلاً فـرهـنگسـتان زبان، از کشـورهای فارسیزبان تشـکیل شـود تا این قواعد همآهنگ گردیده بتوانند.
_______________________________________________
رویکردها:
۱- برای توضیح بیشـتر، دیده شـود: «غلط ننویسـیم » تألیف ابوالحسن نجفی، چاپ هـشـتم (تهران) ص ۴۱۴
۲- غیر منصرف کلمه یی اسـت که نه تنوین در آن داخل شـود و نه حرکات در آن ظاهـر. یعنی تنوین (ًً) پذیر نباشـد.
۳- برای توضیح بیشـتر، نک به «زبانشناسی و زبان فارسی» تألیف دُکتر پـرویـز ناتل خانلِری. تجدیدکننده چاپ: موسـسـهء نشـراتی ح. د. خ. ا. عقرب ۱۳۶۷ ص ۲۶۳
۴- توضیح بیشـتر در «غـلط ننویسـیم» ص ۲۰۱
۵- همین کتاب صص ۲۴۳ و ۲۵۱
۶-همین کتاب ص ۲۵۴
۷ و ۸ برای توضیح بیشـتر نک به همین کتاب ص ۳۱۲
۹- نک به فرهنگ معـین جلد سـوم صص ۳۲۹۳ و ۳۳۱۲
۱۰- نک به سـایت انترنتی زبانهای افغانستان: در باره املای زبان دری، میشـود یا میشود؟ به قلم جان محمد.
Afghan_languages.org
۱۱ زبانشناسی و زبان فارسی صص ۲۳۵ و ۲۳۶
* نگاه کنید به نگارش (پانزده) چهارشنبه 4 آذر «قوس» ۱۳۸۳ خ در وبلاگ آقای محمدکاظم کاظمی:
بخش پنجم:
طوفان/ توفان: در این سالهای پسـین در املای این واژه نیز اختلافنظرهایی میان فارسیزبانان پدید آمده اسـت. مثلاً زندهیاد احمد شـاملو این واژه را با حرف «ت» نوشـته میکرد:
گرچه بر غوغای توفانها کرم وز هجوم بادها باکیم نیسـت،
گر چه چون پولاد سرسختم به رزم یا خود از پولاد شـد ایمانم من
گر بخواند مرغی از اقصای شـب اشـک رقـت ریزد از چشـمان من
آقای عزیز آریانفـر پژوهـشـگر و مترجم چیرهدست کشور عنوان کتاب جنرال لیاخوفـسکی را نوشت «توفان در افغانسـتان» نه «طوفان در افغانستان». اما جناب رهـنورد زریاب در یکی از نامههایش در مورد این واژه چنین نوشـته بود: «...این کلمه از کلمات قرآنی اسـت. در سـوره اعراف، آیه ۱۳۳ آمده اسـت: فارسـلنا علیهم الطوفان و الجراد و العمل و الضفادع و الدم آیتٍ مفصلت. پس ما این واژه قـرآنی را از قـرآن گرفتهایم و نمیشود، آن را با «ت» نوشـت. هرچند اصل این کلمه یونانی اسـت و شکلهای دیگر این واژه یونانی در بسـیاری از زبانهای اروپایی هم به کار میرود، چنانکه در زبان انگریزی: Typhoon و در زبان فرانسه یی: Typhon به همین معنای طوفان به کار میرود. البته یک «توفان» در فارسی هم داریم که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و با «ت» نوشـته میشود و ربطی با توفان ندارد.» در فرهـنگ معین این واژه را که معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت (شـدید) و آب بسـیار که همه را بپـوشد و غرق کند و باد شـدید و ناگهانی که موجب خسـارت و خرابی ابنیه و ساختمانها شـود و سبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، آوردهاند و همچنان به معنای هر چیز بسیار که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش و طوفان باد. اما در همان فرهنگ، توفان به معنای: شـور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران آمده اسـت. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید دقت نمود و معناهای لغوی این واژهها را نیز مدنظر قرارداد.
طوطی/ توتی: در فرهنگ معتبر معین در برابر واژه توتک نوشـته شـده: توتک = توتی = طوطی. و به این ترتیب میتوان آن را با «ت» نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با «ط» نوشتهاند و امروزه نیز بسیاریها با همین املا مینویسند، اگرچه واژهء فارسی اسـت:
از پس آیینه طوطی صفتم داشتهاند آنچه اسـتاد ازل گفت بگو، میگویم
(حافظ)
استاد زریاب که خود یکی از اعضای رساله املای زبان فارسی بود این واژه را با «ت» مینویسد: توتی.
* * *
عفو / عفوه: شکل درسـت نوشـتن این واژه عربی عفو اسـت و بدون «ه» پایانی نوشـته میشود. برخیها واژه کاکا را نیز کاه کاه مینویسند که البته غلط اندر غلط اسـت و کفر مطلق.
غلتیدن/ غلطیدن: این واژه فارسی اسـت و باید با «ت» نوشـته شـود نه با «ط». اما ترکیبات این فعل را برخیها با «ط» مینویسند که نادرسـت اسـت و باید با «ت» نوشـت: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...
غیظ / غیض: در نوشـتن این واژهها نیز باید دقت نمود و هر یک را با در نظر داشـت معنای آن به کاربرد، چراکه غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض در عربی به معنای کاهـش آب اسـت.
* * *
فترت/ فطرت: این دو کلمه از هم فرق دارند. متعارفترین معنای فترت، رکود و سستی و بیحاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی یا فاصله میان دو دوره فعالیت. اما فطرت به خصوصیت هر موجود از آغاز خلقتش میگویند و سـرشـت و طبیعت. بعضیها این دو واژه را بهغلط بهجای هم به کار میبرند و فطرت را بهجای فترت میآورند. مثلاً در این عبارت: «سالهای فطرت واقعی صادق هدایت را باید بعد از انتشـار بوف کور دانسـت» نویسـنده بنام کشور ما آقای حسـین فخری کتابی دارد به نام «حدیث فطرت فرهنگ و فترت فرهنگ» که در آنجا فطرت به معنی آفرینش و ابداع ادبی و فترت به معنای متعارف خویش یعنی سـستی و فتور به کار رفته اسـت. پس اگر با حرف «ت» تخلص آقای ناشناس آوازخوان معروف و خوشصدای کشور را بنویسیم، آزرده گی خاطر او را سبب میشویم: صادق فطرت، نی صادق فترت.
فطیر/ فتیر: اگر مراد ما از نوشـتن این واژه خمیری نارس و تخمیر نشـده باشـد، در آن صورت این واژه را با ط باید نوشـت. زیرا که این واژه عربی اسـت و نادرست خواهـد بود اگر آن را بهصورت فتیر بنویسـیم که از فتور گرفته شده و معنای آن ضعف و سستی و زبونی است.
* * *
قفس/ قفص: این واژه عربی اسـت و باید به «ص» نوشـته شـود. اما در زبان فارسی آن را بیشـتر با «س» نوشتهاند و املای آن به شکل نخسـت (قفس) رایجتر اسـت.
قیمومت / قیمومیت: این واژه را بهتر اسـت بهصورت قیمومت نوشـت. این واژه از ساختههای زبان فارسی است و در عربی به کار نمیرود. فضلای زبان به همین شـکل آن را به کار بردهاند. پس قیمومت درست و قیمومیت نادرست است.
* * *
کُحل / کــَهل: کحل به ضم اول و سکون دوم به معنای «سـرمه» اسـت:
به سـر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد (حافظ)
اما کهل به فتح اول و سـکون دوم، صفت اسـت برای مرد میان سـال: «فراتر شـدم، سـه مرد مرا پیش آمد: یکی پیر، یکی کهل، یکی جوان.» پس در نوشـتن و کاربرد این واژه باید دقـت نمود.—۷-
کراهت/ کراهیت: این دو واژه عربیاند و املای آن به زبان عربی کراهة اسـت. اما چون هردو مصدر و هردو یک معنا دارند، میتوان هم کراهت نوشـت وهم کراهیت: «مشـتی متکبر، مغـرور، معُجَب ... مُفـتَن جاه و ثروت که سـخن نگویند الاّ به کراهت.» (گلسـتان سـعدی) «نه او را از هیچ مکروهی کراهیت باشـد.» (اوصاف الاشـراف 38) یا در این مثال: «چون به تخت بنشـسـت، مردمان را کراهیت آمد و او بدانست.» (تاریخ بلعمی. چا. فرهنگ ا: ۹۰۳) -۸-
* * *
گذاشتن/ گزاردن: امروزه یکی از اغلاط بسـیار رایج املایی، کاربرد درسـت این واژهها اسـت. بهویژه در نوشـتن ترکیبات این واژهها، مانند: قانونگذار، بنیانگذار، نمازگزار، خدمتگزار و غیره. آقای ابوالحسن نجفی در فرهنگ مسـتطاب شـان شـرح مبسـوطی در مورد واژههای گذاشـتن و گزاردن آوردهاند که فشـردهء آن چنین اسـت:
گذاشـتن، در معنای حقیقی کلمه، «قرار دادن بهطور عینی و مشـهود» اسـت. مثلاً «کتاب را در قـفـسـه گذاشـت.» اما مجازاً به معنای «قرارداد کردن، وضع کردن، تأسـیـس کردن» اسـت و چون مقصود از قانونگذار کسی اسـت کـــه قانون را وضع و بنا میکند، باید با حرف «ذ» نوشـته شـود. همچنین اسـت قانونگذاری که به معنای وضع قوانین است چنانکه میگویند «مجلس قانونگذاری». همچنان بدعتگذار، کسی اسـت که بدعت را وضع و تأسیس میکند، نه کسی که بدعت را اجرا میکند، پس باید با حرف «ذ» نوشـته شـود، نه با «ز». و همچنان این واژههای ترکیبی از مصدر گذاشـتن را باید به حرف «ذ» نوشـت: برگذارکردن، بنیادگذار، بنیانگذار و نامگذاری.
گزاردن: نخسـت باید دانسـت که گزاشـتن با «ز» و گذاردن با «ذ» غلط اسـت و درسـت آن گذاشـتن و گزاردن اسـت. گزاردن معانی متعدد دارد که همهء آنها را میتوان در دو معنی به شـرح زیر خلاصه کرد:
۱- به معنای «بهجا آوردن» یا «ادا کردن». مثلاً نماز گزاردن یعنی «ادا کردن نماز»، پس باید نوشـت نمازگزار و نه نماز گذار. یا وام گزاردن یعنی «ادا کردن وام»، بنا برین وامگزار درسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حجگزار، خراجگزار، سپاسگزار، شکرگزار، خدمتگزار، حقگزار، پاسخ گزار، مدح گزار، سـنت گزار (اگر مراد بهجا آورنده سـنت باشـد)، پیغامگزار، کارگزار، گلهگزاری، خبرگزاری، کارگزار (اجراکننده و انجام دهـنده کار)، پیغامگزار (کسی که پیغام را بازگو میکند؛ یا پیغام را میآورد) و...
۲- معنای دوم گزاردن «برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت» بنابراین مرادف اسـت با ترجمه کردن: گزارنده و گزارش به معنای مترجم و ترجمه. و همچنین اسـت خوابگزاری یعنی «تعبیر خواب» و خوابگزار یعـنی تعبیرکننده خواب (معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر و خبرگزار و خبرگزاری.
گریز/ گزیر: از غلطهای رایج املایی یک هم این اسـت که برخیها این دو واژه را- مانند فریضه و فرضیه - باهم خلط میکنند و جایی که باید گزیر بنویسـند، گریز مینویسند. درحالیکه گزیر به معنای چاره و علاج اسـت:
در عاشـقی گزیر نباشـد ز سـاز و سوز اسـتاده ام چو شـمع، مترسـان از آتشـم
(حافظ)
و گریز اسم مصدر اسـت و به معنای فرار کردن:
بروید ای حریفان! بکشـید یار ما را به من آورید آخر صنم، گریزپا را
و اما فریضه به معنای واجب و لازم اسـت و آنچه خدا واجب کرده بر بنده و فرضیه مؤنث فرض و فرضی به معنای تصور و پنداشـت و حدس اسـت، که باید در کاربرد آن دقت نمود. واژه ناگزیر را هم برخیها ناگریز مینویسند، که نادرسـت اسـت. -۹-
گزارشـات/ گزارشها: برخیها این واژهء فارسی را با «ات» عربی جمع میبندند که نادرسـت اسـت. و باید نوشـت گزارشها، نه گزارشـات.
بخش چهارم:
حایل/هایل: این دو واژه را نیز عده یی با یکدیگر اشـتباه کرده و حایل را به جای هایل و برعکس اسـتعمال می کنند. باید گفت که حایل با «ح» حطی اسـم اسـت و به معـنای آنچه که میان دو چیـز واقع شـود و مانع از اتصال آن دو گردد: ظلمت حایل گشـت.
پرده چه باشـد میان عاشق و معـشـوق سدّ سکندر نه مانع است ونه حایل
(سعدی)
اماهایل با «ه» هـوّز صفـت اسـت و به معنای ترسـناک:
شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحلها
(حافظ)
حامله / حامله دار: واژه حامله از حاملة عربی و مؤنث حامل اسـت و معـنای آن آبسـتن باشـد و شـکمدار. پس نوشـتن این واژه به صورت حامله دار غلط اسـت.
حیات / حیاط: این دو واژه را نیز برخی ها به غلط، عوض یکدیگر می نویسـند. حیات به معنای زنده گی اسـت و حیاط به معنای حویلی یا فضای سـرگشـوده یی که اطرافـش دیوار شـده باشـد؛ اما املای عربی حیات (رسـم الخط قـرآنی) حیواة اسـت و حیاة نیز نوشـته اند در زبان تازی.
* * *
خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد- بدون حرف (واو) - کوچک و ریز واندک اسـت، و معـنای واژه خورد این اسـت که سـوم شـخص مفرد- در زمان ماضی مطلق- غذا خورده اسـت. مصدر این واژه خوردن اسـت. پس نباید خردظابط را خوردظابط نوشـت و خردسـال را خوردسـال. همچنین این واژه ها را باید بدون (واو) نوشـت: خرده گیری، خردشدن، خردکردن، خرده فروش، خرده بینی، خرده خرده، خرده شـناس، خرده کاری، خرده مالک، خردهمت، خردی و... این واژه ها را هم باید به همین صورت نوشـت: سـالخورد، سـالخورده، خورد و خوراک، خوردونوش، خورد وخواب، خورده برده، خوردنی، خورده پـز و...
خورشـید/ خرشـید: املای درسـت این واژه خورشـید اسـت. اصل آن پهلوی اسـت.
خرسـند / خورسـند: یکی از غلط های رایج و مشـهور نوشـتن این واژه با حرف (واو) اسـت. پس نباید خرسـند را که به معـنای شـادمان و بشـاش اسـت نوشـت: خورسـند.
* * *
داؤود/ داود: املای این واژه را در روش املای زبان دری با دو (واو) به صورت داؤود توصیه کرده اند. به همین ترتیب باید واژه های مصؤن و کاون و طاوس و کیکاوس را باید با دو (واو) نوشـت: مصوون، کاوون، طاووس، کـیکاووس.
دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـهء آن دو چهار باشـد، در متون قـدیم به صورت دوچار می نوشـتند. اما در قرون اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز بهتر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.
دعاء/ دوعا: یکی از غلط های رایج نوشـتن واژه دُعاء به صورت دوعا اسـت؛ اما خواندن جمله های مأثور از پیامبر و امامان در اوقات معین و طلب آمرزش کردن و نیایش نمودن و یا نفرین کردن را بدون حرف (واو) نوشـته اند:
زورمندی مکن براهـل زمیـن تا دعایی برآسـمان نرود (گلسـتان سـعدی)
امروزه علامت همزه را در اخیر دعا نمی نویسـند.
دُکان / دوکان: املای این واژه نیز بدون (واو) درسـت اسـت و با (واو) نادرسـت. جمع آن دکاکین اسـت و دکان ها فارسی تر است و معـنای آن اتاق و یا جایی اسـت که کاسـب اجناس خود را در آن نهد و به فروش رسـاند:
همه جا دکان رنگ اسـت، همه رنگ می فروشـند دل من به شـیشـه سـوزد، همه سـنگ می فـروشـند
(رازق فانی)
دلبند / دل بند: چون در زبان فارسی واژه های ترکیبی را پیوسـت به هم می نویسـند، بنابراین صورت درسـت نوشـتن این واژه دلبند اسـت. املای واژه هایی مانند دلبسـته و دلخوش نیز که هر دو صفـت هـسـتند به همین صورت درسـت اسـت. زیراکه اگر این واژه ها جدا نوشـته شـوند معـنای آنها نیز تغـییر می کند. مثلاً هرگاه بگوییم: «او به خواندن کتاب دلبسـته است» در اینصورت دلبسـته صفت و هرگاه بگوییم «او به خواندن کتاب دل بسـته اسـت.» متوجه می شـویم که مراد ماضی نقلی فعل بسـتن اسـت و باید جدا از دل نوشـته شـود. دلخوش نیز صفت مرکب اسـت و پیوسـت نوشـته می شـود: «مردم ما از تأمین امنیت دلخوش شـدند» اما دِل خوش در دو کلمه و جدا از هم باید نوشـته شـود: «کجاسـت آن دِل خوش در این ماتمسـرا؟» بدین ترتیب هـنگام نوشـتن واژه های ترکیبی باید دقـت بیشـتر نمود تا التباس معـنا رخ ندهــد.
* * *
ذره/ زره: ذره به معنای هـر چیز بسـیار ریز و هر یک اجسـام ریزهء پراگنده در هوا که در شـعاع آفتاب دیده می شـود، می باشـد. نوشـتن ذره با حرف «ذ» درسـت اسـت و با حرف «ز»، نادرسـت.
ذکی / زکی: اگر مراد از نوشـتن این واژه، تیز هوشی و ژرف نگری باشـد با حرف «ذ» نوشـته می شـود: «احمد جوان ذکی اسـت.» ولی اگر منظور ما پاک و پاکدامن باشـد، در آنصورت این واژه را با حرف «ز» باید نوشـت. قابل ذکر اسـت که جمع زکی ازکیا می شـود و جمع ذکی، اذکیا؛ و زکریا و زکی اسـم خاص اند: زکریای رازی، زکی خان زند. مؤنث آن زکیه اسـت. و مؤنث ذکی نیز ذکیه اسـت و از نامهای بسـیار رایج برای زنان.
ذِلت/ َزلّت: نوشـتن ذلت با حرف «ز» نیز یکی از غلط های رایج می تواند بود. چرا که معـنای ذلت خواری اسـت و متضاد عزت:
خدایا به ذلت مران از درم که صورت نبندد دری دیگرم
(سعدی)
اما زلت به معنای سـهو خطا اسـت -۴-:
به پاکان، کزآلایشـم دور دار وگر زَلتی رفـت معـذور دار
(سـعدی)
* * *
رُتیل / رطیل: عنکبوت یا جولا را به عربی رتیل می گویند و املای درسـت آن با حرف «ت» اسـت، نه با «ط».
* * *
زرع/ ذرع: در املای زرع که به معـنای «کشـت» و «کاشـتن» اسـت برخی ها دقـت لازم مبذول ننموده و آن را با «ذ» می نویسـند، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم طول و معادل یک اعـشـاریه چهار متر بوده اسـت.
زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت نه ذغال.
زکام / ذکام: این واژه را بایـد با «ز» نوشـت، نه با ذ.
* * *
سِـتبَر/ سـِطبَر: این واژه را که به معنای درشـت، کلفت اسـت، قـدما با حرف «ط» هم نوشـته اند. اما چون این واژه فارسی اسـت بنا بر این بهتر اسـت با حرف «ت» نوشـته شـود به این صورت: سـتبر
سـؤال / سـئوال: برخی ها این واژه را به شـکل سئوال می نویسـند که نادرسـت اسـت. شـکل درسـت آن این اسـت که علامت همزه روی کرسی «و» نوشـته شـود: سـؤال
سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با «ک» و هم با «گ» پایانی صحیح اسـت.
* * *
شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.
شـسـت/ شـصت: این واژه ها را هم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند؛ اما شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت و پا و شـصت عدد اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، ظاهـراً برای تمایز میان معـنای آنها، یکی را با «س» و دیگری را با «ص» می نویسـند. در متون کهن، هر دو واژه با «س» آمده اسـت. -۵-
شیء/ شئی: املای این کلمه به صورت اول درسـت اسـت؛ یعنی با همزهء جدا از «ی»: شیء؛ اما امروزه بسـیاری ها این همزه را نمی گذارند و صاف و سـاده می نویسـند: شی.
* * *
صد / سـد: چندی پیش در یکی از نشـرات برون مرزی دیدم که این واژه را به «س» نوشـته بودند: «سـد سـال تنهایی» و البته که چون سـده فارسی اسـت، سـد را نیز میتوان با «س» نوشـت؛ اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با «ص» نوشـته اند، نوشـتن آن با «س» غـیر متعارف به نظر می رسـد. از طرف دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ۱۰۰ را به «ص» نوشـته باشـند، برای تفکیک صد از سـد.
صفحه/ صحیفه: این دو واژه یک معنا دارند؛ اما در معنای اخص، همچنان که آقای ابوالحسن نجفی می فرماید، صفحه به هر یک از دو رویهء کاغذ و صحیفه به ورق کتاب (که دارای دو رویه) اسـت اطلاق می شـود. ورق را در این سـال های پسـین، برگ نیز می گویند: در برگهای این شماره.۶-
بخش سوم:
پایین / پاهین/ پائین: برخیها واژهء پایین را که ضد بلند اسـت با (ه) و یا با (ء) مینویسند که درسـت نیسـت و معنا ندارد. در باره ء
کاربرد همزه در نوشتار فارسی در شمارهء ۴۸ مجله اسپند (ایرانی) که در امریکا چاپ میگردد میخوانیم که آلودهگی خط پارسی تنها به نوشتن «صد» و «صندلی» با بند واژههای تازی «ص» و نوشتن طوفان و طپش و طوس و طا لش و ... با بند واژههای تازی «ط» پایان نمی گیرد ودست اندازی را تا بدان جا کشیده اند که «همزه» تازی را که در نوشتار ما جا ندارد بسیار به کار میبرند. شاید گروهی چشمگیری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار «همزه تازی» را در نوشتار های خود به کار میبرند و نمی دانند که این نشانهء نوشتاری درزبان پارسی جایی ندارد. (به جزیک واژه که آن واژه «زائو» است که آن را هم باید «زایو» نوشت وگفت، زیرا از ریشه کار واژه یی زاییدن می آید، نه زائیدن). براین پایه نوشتن واژههای «پائیز»، «پائین»، «موئین»، «روئین»، «آئین»، «پر گوئی»، «چائی» و... نادرستاند و باید پاییز، پایین، مویین، رویین، آیین، پر گویی، چایی و چون اینها نوشت. پس نادرست است اگر بنویسیم:
- جامه ئی را که خریده ئی کهنه است یا این زن امریکائی است. به جای این ساخت های نادرست باید نوشت:
- جامهیی را که خریدهیی کهنه است. – این زن امریکایی است.
گفتنی است که (روش املای زبان دری) پذیرفته شده انجمن نویسندهگان افغانستان کاربرد همزه را به کلی مردود نمیداند و در صص۳۰-۳۳ رهنمود های مشخصی در مورد واژههای همزه دار، ارایه مینماید.
پزشـک / پـزشـگ: صورت درسـت نوشـتن این واژه پزشـک اسـت نه پـزشـگ. همچنان واژههای زیر در فارسی فصیح با «ک» نوشـته می شـوند، نه با گ: پشـک، خشـک، رشـک، زرشـک، سـرشـک، کشـک، کشـکول، دوشک، گنجشـک، لشـکر، مشـک، مُشـکین، شکار و ... گفتـنی اسـت که در تعمیم این قاعـده دو نکته را باید در نظر داشـت. نخسـت این که بنا بر قاعـدهء آوایی زبان فارسی در واژههای بسـیط اگرش سـاکن باشـد تمایـز میان «ک» و «گ» از بین رفـته و در زبان محاوره صدای گ شـنیده میشود ولی چنان که گفـته آمد در فارسی فصیح آن را ک تلفظ میکنند. اما اگر «ش» متحرک باشـد و واژهها هم مرکب یا مشـتـق، در آن صورت اسـتعمال گ مانعی ندارد. مانند: شـگرف، شـگفت، شـگرد، پـژوهـشگر، خوشـگل، دانشـگاه و...
پیش روی/ پیشَـروی: اگر مراد، مقابل و یا جلو کسی یا چیزی باشـد، این ترکیب را بـــــاید به صورت جدا (دو واژه) اینطور نوشته کنیم: پیش روی. ولی اگر منظور حرکت به جلو باشـد یکجا نوشـته میشود. مثلاً: پیشروی سـپاهیان هیتلر در اروپا حیرتبرانگیز بود. به همین ترتیب، ترکیب پیشُـبرد اگر به صورت اسـم به کار رود، در یک کلمه و اگر به صورت فعل مرکب باشـد در دو کلمه نوشـته میشود: «احمد در پیشـبرد امور محولهء خویش مؤفق اسـت.» یا «او با کوشـش های خود آن کار دشـواررا پیش بُرد.»
پترول/ پطرول: این واژه فـرانسـهیی اسـت. پس بهتر اسـت به «ت» نوشـته شـود. همچنان واژهء پتلون را که عربی نیسـت نباید به ط نوشت.
* * *
تاس / طاس: تاس واژهء فارسی اسـت و باید به حرف «ت» نوشـته شـود نه به «ط».
تراز/ طراز: تراز واژهء فارسی و معـرب آن طراز اسـت. به همین سـبب باید «تراز» با همه ترکیباتش با حرف «ت» نوشـته شـود. مانند: ترازنامه، هم تراز، تراز کردن و مانند اینها. اما واژهء دیگری که معنای آن (سـطح) است و لغت نویسـان نسـب نامهء آن را از واژه طرز عربی میپندارند به معـنای طبقه و ردیف اسـتعمال میشود: این فـیلسـوف همطراز ابنسینا سـت. در این مورد آقای ابوالحسن نجفی مینویسد که چون محتمل اسـت این واژه از تراز فارسی گرفته شـده باشـد، بناءً نوشـتن آن با حرف «ت» نیز درسـت اسـت.
تپیدن / طپیدن: این واژه نیز فارسی اسـت؛ و با حرف «ت» نوشـته میشود، پس نوشـتن واژههای مشـتق از این واژه مانند تپش و تپنده و تپید و تپاندن را نیز باید به همین صورت نوشـت. همچنان واژههایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت و تهران که فارسیاند، نباید با «ط» نوشـته شـوند. حرف دیگر این اسـت که اگر کلمه عربی باشـد، به املای آن باید توجه کرد. زیرا که در زبان عربی هم «ت» وجود دارد و هم «ط». مانند تابع و طبیب. نکتهء دیگر: اگر کلمه موردنظر مربوط به زبانهای بیگانه باشـد، به «ت» نوشـته میشود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما به نظر میرسد که در بعضی از نامهای خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و ذیمقراطیس آوردن حرف «ت» به عوض ط نادرست باشـد. زیرا بیم آن می رود که اگر سـقرات و بقرات و افلاتون و ذیمقـراتیس بنویسـیم به درک مفهوم این نامها زیان برسـد. آقای جعـفر شـعار در شـمارهء دوم دوره سی وچهارم مجله سـخن در همین مورد چنین مینویسد: «... به علا وه این کلمات که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده اند چه فرقی با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارند و آیا میتوان در این نامها هم حروف خاص عربی را تغـیـیـرداد؟»
تغـیر/ تغـییر: اصل این کلمه عربی اسـت و با هردو املا با معـنای یکسـان بهکاررفته اسـت. همچنان تمیز و تمییز را که نسـب نامهء عربی دارند میتوان با هردو املا نوشـت.
* * *
ثواب/صواب: نوشـتن یکی به عوض دیگر این واژهها، نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. درحالیکه ثواب و صواب معانی جداگانهیی دارند و نباید این دو واژه را باهم اشـتباه کرد. ثواب اسـم اسـت، به معـنای «پاداش»:
ثواب و روزه و حج قبول آن کس باد که خاک میکدهء عـشـق را زیارت کرد (حافظ)
اما صواب صفت اسـت و معـنای آن، درسـت و صحیح و بجا و مناسب است.
* * *
جذر/ جزر: برخیها در کاربرد درسـت این دو واژه نیز گهگاهی اشـتباه میکنند و جذر را به عوض جزر و یا جزر را به عوض جذر مینویسند. اما جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی جـذر، عددی اسـت که آن را در نفس خودش ضرب کنند. مثل ۳ که وقتی آن را در نفس خودش ضرب کنند عدد ۹ حاصل میشود. حاصلضرب را مجذور میگویند. و جزر با حرف «ز» عبارت اسـت از فرونشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مدَ.
جرأت/ جرئت: این واژه را به همین صورت باید نوشـت، نه به صورت جرئت.
* * *
چنانچه / چنانکه: این دو ترکیب را که از هم فرق کمی ندارند، عدهیی به اشتباه به جای یکدیگر به کار میبرند. آقای ابوالحسن نجفی در صفحه ۱۴۸ کتابش مینویسد: «چنانچه قید تاکید است و پس از کلمه» اگر» و برای تقویت معنای آن به کار می رود: اگر چنانچه یعنی «اگر چنین باشدکه»: «اگر چنانچه موافقت کند همراه او خواهم رفت.» بعضی از فضلا از جمله جلال همایی (قواعد زبان فارسی ص ۱۹۰) معتقدند که چنانچه خود به معنای «اگر» است و بنابراین استعمال هردو کلمه باهم صحیح نیست؛ مثلاً به جای «اگر راستکار باشی، رستگار می شوی»، میتوان گفت: «چنانچه راستکار باشی، رستگار می شوی».
آقای محمدکاظم کاظمی، شاعر، نویسنده و پژوهشگر سر شناس کشور ما نیز در این زمینه مینویسد: «... بسیاری از نویسندهگان ما به جای " چنان که " به معنای " آن گونه که " کلمة " چنانچه " را به کار میبرند که به معنای " اگر " یا " در صورتی که " است. این دو کلمه فرقی ظریف و مهم با هم دارند و غالباً این تفاوت نا دیده گرفته می شود. چنانچه یک " شرط " است، یعنی در صورتی که این کار بشود، فلان کار خواهد شد. ...»
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی چنانکه پرورشم میدهند، میرویم (حافظ)
برای تفصیل بیشتر این تفاوت، خوانندهء گران ارج میتواند به صص ۱۴۸-۱۴۷ کتاب مستطاب «غلط ننویسیم» و نوشتهء آقای محمدکاظم کاظمی در و بلاگ انترنتی نامبرده مراجعه فرماید.*
چایخانه / چای خانه: این واژه ترکیبی اسـت و به همین شـکل نوشـته میشود، مانند چشـمگیر، چشـمداشـت، گلچهره، ماتمسرا، غربتسـرا، بزرگمهر، سـپاسـگزار، خراجگزار و...
بخش دوم:
اتاق / اطاق: از آنجایی که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج «ط» وجود ندارد پس بهتراسـت آن را با حرف «ت» نوشـت.
اتو / اطو: چون این واژه عربی نیسـت و ممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، بناً بهتر اسـت به «ت» نوشـته شـود نه به «ط».
ارابه/ عـرابه: ارابه واژهء فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس بهتر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.
ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها میتوان با حرف «ح» نوشـت. زیرا که ازدهام بیمعنی اسـت.
اسـب/اسـپ: به هردو صورت میتوان این واژه را نوشـت. هم با «ب» و هم با «پ». به سـبب آنکه این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیشـتر با «ب» مینویسند. اما در گذشتههای بسـیار دور با «پ» مینوشتند و همین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بود. مانند: ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ، لهراسـپ و...
اسـتادان/اسـاتید: چون اسـتاد واژهء فارسی اسـت جمع آن میشود اسـتادان. اما این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته بود، به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته میشد. امروزه بهتر اسـت آن را اسـتادان بنویسـیم.
اسـت/ هـسـت: آقای ابوالحسـن نجفی در کتاب «غلط ننویسـیم» اش در ارتباط با این دو کلمه چنین مینویسد: «بعضی از فضلا میان این دو کلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای «وجود دارد» یا نشـانهء تأکید و اسـت را فقط رابطه (یا فعل اسـنادی) میدانند و بنابراین جملههای زیر از نظر آنها غلط یا لا اقل غیر فصیح است: «او هـنوز جوان هـسـت» به جای «اوهنوز جوان اسـت». یا «درختی در خانهء ماسـت» به جای «درختی در خانهء ما هـسـت». ... این حکم تا اندازهای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی غالباً هـسـت به معـنای «وجود دارد» به کار رفـته اسـت:
انگار که هست هرچه در عالم نیست پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت
(خیام)
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت
(سـعدی، غزلیات)
و اگر هم هـسـت، به جای اسـت به کار رفته باشـد بهمنظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلاً در دوجملهء زیر: (۱) احمد عاقل است. / (۲) احمد عاقل هـسـت. جمله (۱) عاقـل بودن احمد را خبرمیدهد و حال آنکه جملهء (۲) این خبر را به تاکید بیان میکندو گویی به مخاطب اطمینان میدهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده اسـت. و در ادبیات فارسی مواردی را میتوان یافـت که در آنها هـسـت واسـت علی السـویه به جای یکدیگر به کار رفتهاند. در نتیجه میتوان گفت که اسـتعـمال کلمه هـسـت به جای اسـت و بالعکس غلط نیسـت اما اگر هر کدام از آنها، بر طبق آنچه گفته شد، به جای خود به کار رود البته بهتر اسـت.» -۱-
اسـلحه/ سـلاح: بسیاریها اسـتعمال درسـت این دو کلمه را نمیدانند. به طوری که گاهی به عوض اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار میبرند. درحالیکه اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد. پس کسـانی که میخواهند فارسی فـصیح بنویسـند نباید جمع اسـلحه را اسـلحهها بنویسـد. زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت. اما میتوان به عوض اسـلحه ها واژهء سلاحها را به راحتی اسـتعمال نمود.
اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی غیر منصرف اسـت و تنوین نمیگیرد. پس کاربرد آن به صورتهای فوق از جملهء اغلاط مشهور تلقی میشود. بهتر اسـت به جای اقلاً، حد اقل و یا دسـت کم و یا کم از کم نوشـت و به جای اکثراً، غالباً و یا بیشتر. همچنان نمیتوان واژههایی مانند دوم و سوم و چهارم را که فارسیاند، دوماً و سـوماً و چارماً نوشـت. یا واژهء عربی اغلب را که بر وزن افعل اسـت، اغلباً و یا اعظم را اعظماً و اکرم را اکرماً نوشـت و یا واژه فارسی زبان را زباناً. اما میتوان به عوض اغلباً، کلمهء غالباً را به کاربرد. برخیها واژهء فرانسـه یی تلفون و تلگراف را نیز مینویسند: تلفوناً، تلگرافاً که صد البته غلط اسـت. -۲-
الله / ا له: نوشـتن اله به جای الله نیز از جمله غـلطی های رایج اسـت، به ویژه هنگامی که در جزء دوم اسـامی اشـخاص به کار میرود. مثلاً، حمیدالله را بسیاریها مینویسند: حمید اله، که غلط اسـت. ولی اگر عـبدالاله بنویسـیم به همین شکل درسـت اسـت و دو حرف (ل) برای نوشـتن آن ضرور نیسـت. در همینجا باید یادآور شـد که نوشـتن آیهء بسمالله الرحمن الرحیم به شکل بسم اله الرحمن االرحیم هم درسـت نیسـت.
اِن شاءالله / انشاألله: این جمله از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن (اگر)، شـاء (بخواهد)، (الله). اما انشـاءالله از این دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء (آفریدن)، الله (خدا) پس میبینیم که این دو جمله از هم فرق بسـیار دارند.
انتها / انتهی: بعضیها میپندارند که انتها و انتهی یک کلمه اسـت و مانند فـتوی و کبری وحتی و عـیسی مطابق شـیوه نگارشی عربی، نوشـته میشود. ولی معـنای این دو کلمه از هـمدیگر فرق دارد. انتها اسـم اسـت و معـنای آن «پایان» می باشد ولی انتهی صیغهء فعلی اسـت به معنای «تمام شـد، پایان یافـت.»
انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی اسـت و معنای آن بوزینه میباشد باید به همین صورت نوشـت: انتری که لوطیاش مرده بود، داستانی از صادق چوبک. معـنای عـنتر با حرف (ع) به زبان عربی نوعی مگس و مجازاً به معنای شـجاع است.
* * *
باتلاق/ باطلاق: واژهء باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف «ت» درسـت اسـت نه با «ط».
باغها / باغات: واژهء باغ فارسی اسـت، جمع بسـتن آن به «ات» عربی نادرست اسـت. پس باید باغها نوشـت، نه باغات.
برعلیه / عـلیه: دکتر پـرویـز ناتل خانلری نوشـته اسـت که: «در زبان فارسی نه برعـلیه چیـزی یا کسی مبارزه میکنند و نه بر ضد آن، بلکه با چیـزی یا کسی میجنگند و پیکار میکنند و مصاف میدهند و مبارزه و ستیزه میکنند.
چو جنگآوری باکسی در سـتیز که از وی گزیرت بود، یا گریـز (سـعدی)
شـاهـد این معنی در ادبیات فارسی فراوان اسـت. اما آسـان تر از همه کار این اسـت که خودتان در خیابان گریبان باربری را بگیرید و از او بپـرسـید که اگر مزدش را ندهـید برعلیه شـما دعوا میکند یا با شـما؟» پس برعلیه هم یکی از غلطی های رایج میتواند بود. درسـت آن علیه اسـت که مرکب از «علی» و «ه» ضمیر اسـت و معنای آن ضد او. در این صورت گاهی که ضد او مراد باشـد باید نوشـت علیه نه برعلیه. -۳-
بلهوس/بوالهوس: پیشـوند « بُل » بر سر برخی از کلمات میآید و معنای پـُر و بسیار و فراوان را میرساند، مثل بلکامه، بلعجب، بلهوس، بلفضول در باره منشـأ و املای این واژهها باید گفت که هم جزء اول این واژهها یعنی بُل فارسی اسـت وهم کامه و عجب و هوس و فضول در عربی به کار نرفتهاند، بناً املای این واژهها به همین صورت درسـت اسـت، نه به صورت بوالکامه و بوالعجب و بوالهوس و بوالفضول.
بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود. املای درسـت آن بوته اسـت.
به نام / بنام: در لسـان عربی حرف جر «به» را هـمیشـه باید به کلمهء بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت و هرگز کسی پیدا نشـده است که در این قاعده شـک کند و این حرف را جدا بنویسـد. اما حرفاضافه «به» را در زبان فارسی باید همواره جدا از کلمه نوشـت. جز در موارد اسـتثـنایی مثل بنام و بدین و بدر و بهوش و بدو... زیـرا اگر چنین ننویسـیم، التباس معـنا رخ میدهد، مثل همین به نام و بنام که هر کدام محل اسـتعمال ویـژهیی میطلبد. مثلاً در این مثالها: « او نویسـندهء بنامی بود.» یا «من او را به نام نمی شـناختم.» اگر محل این دو ترکیب باهم تبدیل گردد، معنا دچار آشـفتهگی میگردد. به همین ترتیب اگر ما « به روی» را بنویسـیم «بروی»، معلوم نخواهد شـد که مراد ما چیسـت؟ آیا منظور از« بروی» فعلی از مصدر رفـتن اسـت مانند برو، بروی و.... یا میخواهیم بنویسـیم که مثلاً: «این قـلم به روی میز اسـت.» یا اگر ما « به درد» را «بدرد» بنویسـیم بازهم التباس معـنا رخ میدهد. زیرا بدرد یعنی پاره کند و به درد یعنی به غم و اندوه دچار شـدن یا فـرو رفـتن. به همین گونهاند صدها واژه و از جمله این واژهها که باید در هنگام نوشـتن آن با احتیاط بود: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره. به این ترتیب همان طوری که در بالا گفتیم جز در موارد اسـتثنایی، باید حرف اضافهء « به » را جدا از کلمه نوشـت. مانند: به قصد، بهمنظور، به خاطر، به سـبب، به دسـت، به سـر، به سـوی، به قـدر، به زحمت، به زودی، به عنوان، به وسـیله، به بهانه، به مناسـبت، به غرض، به من، به تو، به ...
بها / بهاء: معنای بهای بدون همزه پایانی، قیمت، ارزش و نرخ یک شی است. اما معنای بهاء روشنی، درخشندهگی، رونق، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر و شکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است. مانند بهاءالدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آنها رونق دین، شکوه دین و شکوه کشور است. آقای ناصر انقطاع، یکی از فضلای ایرانی در همین زمینه در مجله اسپند نوشته است که نادرستی دیگر در زمینهیی به کار بردن نا به جای همزه این است که غالباً در پشتی جلد (پوشانه) کتابها مینویسند: بهاء ... ریال. که البته با درنظرداشت معنای بهاء نادرست است.
بخش نخست:
برای آموختن یک زبان تا حدی که بتوان به آن زبان گفت و خواند و نوشت، تلاش بسـیار ضرورت اسـت، از گهواره تا گور. به ویـژه برای جوانانی که از بد حادثه از وطن مألوفشـان دور افـتاده و یا در همین محنت سـرای غرب تولد یافـته و وطن را هـرگز ندیدهاند، فراگرفتن درسـت زبان مادری، امریسـت ضروری. چرا که زبان مادری و از جمله زبان فارسی بنیان اصلی فـرهـنگ ملی ما را تشکیل میدهد و نقش قاطعی را در بسط و تکامل و شـناخت فرهـنگ سـرزمیـن کهنسال ما، به عهده دارد. از طرف دیگر این مسـأله نیز روشن اسـت که زبان، پیش از آن که ابزار گفـتار باشـد، وسیلهیی اندیشـیدن و تفکر اسـت و نمودار فرهـنگ مردم. پس هـر قـدر زبان ناقص تر و ضعیف تر و مبهم تر فراگرفته شـود به همان اندازه فرهنگ و تفکر و منطق انسـانی نیز بیرنگ تر منعکس میشود. زبان شیرین فارسی ما هم که پیشـینه ء بیشتر از هـزار سـال دارد و از زبان های پـر سُـنت، نیـرومند و پخته ء جهانی اسـت، ارثیهء گرانبهایی اسـت که هم فراگرفتن درسـت آن وظیفهء ما اسـت وهم تکامل و غـنامندی آن رسـالت ما. اما سـوگمندانه باید گفت که زبان ما که در زمان حافظ هـمچون قـندی بود که به بنگاله میرفت و حتا طوطیان آنجا را شکرسخن میساخت، اکنون از همه جهات، چه در زمینهء آواشناسی (فونتیک) و چه در زمینهء گرامر و صرف و نحو و چه در زمینهء ترکیبات لغوی (لکسـیک) و دانشواژهها، چــه در زمیـنـه درستنویسی و درست خـوانی (املا و تلفظ صحیح) دچار هرجومرج شـگرفی اسـت که ناشی از عدم توجه کافی به آن اسـت. ولی علیرغم این بیتوجهی زبان تکامل میکند و قواعـد زبان نیز که زاییدهء خود زبان اسـت با آن رو به تکامل میگذارد، هم در تلفظ، هم در خواندن و هم در نوشـتن. مثلاً هـمین واو معـدوله و یا (ح) حُطی را در زمان قـدیم با کیفـیت خاصی تلفظ میکردهاند. یا همین کلمهء زغال را روانشـاد عـبد الهادی داوی و ملکالشعرا بهار با «ذ» نوشـته میکردند و یا بزرگانی چون علامه قـزوینی و سید حسـن تقی زاده و جمالـزاده واژهء تهران را با «ط» نوشتهاند و یا قـدما اتاق را اطاق و تپـیـدن را طپیدن و زکات را زکـواة مینوشتند که صد البته غـلط نبود ولی در املای امروزه و تحقیق دسـتوری و زبانی زمان ما نوشـتن ایـن واژهها به چنان شـکلی مردود شـمرده شـده و غـلط پنداشـته میشود. از طرف دیگر، درسـت اسـت که این غلطها در گذشـته انجام میشدهاند اما برخی از این ناهـمآهنگیها و سـردرگمیها و به قول زندهیاد احسـان طبری: «هرجومرج واقعی و گاه خندهآور» که در املای فارسی وجود دارد، چنان معلوم و هویدا و مشهور اند که دیدن و خواندن آنها سـخت دلازار است.
در بارهء غلطهای رایج و فاحش و به گفتهء قـدما اغلاط مشـهور در نوشتن واژهگان زبان فارسی با اسـتفاده از منابع و مآخذ معتبر دست داشـته و نامههای برخی از دوسـتان فرهـنگی، عرایضی دارم که اگر باری گره از کار چند جوان و چند نوآموز زبان فارسی، در این ماتمکده بگشـاید و به کار آید، پاداش زحمات خود را گرفـته خواهم بود.
گفتنی میپندارم که مبنای درسـت و نادرست بودن واژهها، بر اساس منابع آتی مشـخص شـده اسـت: با مراجعه به فرهـنگ های لغات از جمله فرهـنگ معـتبر معـین و فرهـنگ عمید، با مراجعه به کتابهای ارزشـمندی چون «غلط ننویسـیم، فرهـنگ دشـواری های زبان فارسی» نوشـته ابوالحسـن نجفی، «زبانشناسی و زبان فارسی» نوشـته دکتر پـرویـز ناتل خانلری، «بر سمند سـخن» نوشـته دکتر نادر وزین پور، «دستور خط فارسی» منتشـره فرهـنگسـتان زبان و ادب فارسی، «مسـایلی از فرهنگ، هنر و زبان» نوشـتهء زنده یاد احسـان طبری، برخی از شمارههای دورهء نزدهم و بیستم مجلهء سـخن، «روش املای زبان دری» پـذیـرفـته انجمن نویسـنده گان افغانسـتان به کوشـش جناب پویا فاریابی، و یادداشتهای شـخصی. این نکته نیز قابلیادآوری میتواند بود که در این پـژوهـش تنها از آن واژههایی نام میگیرم که در نبشـت و خوان روزمره فراوان به کار می روند و مانند کفر ابلیـس مشـهور اند و یا غلط در غلط. ورنه اگر از لحاظ دسـتوری این لغزشها را بررسی کنیم و صرف و نحو عربی و تلفظ فصیح عربی را ملاک واقعی برای درستنویسی و درست گویی قـرار دهیم، مثنوی هـفتاد من کاغـذ خواهد شـد که هم از حوصلهء این مقال خارج اسـت وهم از صلاحیت این ناتوان بیرون. پس میپردازیم به غلطهای رایج املایی به ترتیب الفبا:
* * *
آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسیزبانان با «آت» عربی جمع میبندند که نادرسـت اسـت و باید با «ها» ی فارسی جمع بسته شود. آزمایشها درسـت اسـت. در جمع بستن واژههای فارسی با «جات» نیز غالباً همین گونه اشتباهات رخ میدهد. زیرا که به نظر میرسد این نوع جمع فرقی با جمع «آت» ندارد. اما برای نوشتن فارسی فصیح بهتر است که این نوع جمع نیز با «ها» جمع بسته شوند، به خاطر احتراز از عربی مآبی. یعنی به عوض روزنامهجات، کارخانجات، نوشتهجات، شیرینیجات، ترشیجات، دستهجات، میوهجات، نقره جات و... بهتر است چنین بنویسیم: روزنامهها، کارخانهها، نوشتهها، شیرینیها، ترشیها، دستهها، میوهها، نقرهها.
از غلطهای فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با: «آت» آن را جمع میبندند، جمع الجمع میشود. بنابراین در نوشتن و کاربرد اینگونه واژهها نیز باید دقت نمود. از آنجمله اند: آثارها، اخبارها، ارکانها، اعمالها، جواهرها یا جواهرات، حوادثات، حواسها، عجایبها، عجایبات، غرایبات، منازلها، نوادرات، امورات، عملیلاتها و دیگر، که شکل درست نوشتن و گفتن آن چنین است: آثار، اخبار، ارکان، اعمال، جواهر، حوادث، حواس، عجایب، غرایب، منازل، نوادر، امور، عملیات و ...
آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم تفریق نمود. زیرا که معـنای آذان (گوشها) و معـنای اذان عبارت از اعلام کردن، آگاه کردن، خبر دادن از وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معین در گلدسـته و مناره.
آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آن را آزوغه هم مینویسند ترکی اسـت. پس بهتر اسـت به «ز» نوشـته شـود نه به «ذ».
آسـیا / آسـیاب: به هردو شکل میتوان این واژه را نوشت. زیرا که بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بستهاند. مثلاً: چنان بر فرق من چرخ آسـیا راند که مویم زیر گرد آسیـــا ماند (عطار)
یا:
دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی
عجب اسـت اگر نگردد که بگردد آسـیابی
همچنان یکی از بزرگترین براعظمهای جهان را با همیـن املا (آسـیا) مینویسند و دندانهای عـقـب دهان را نیز که دارای تاج پهن و ناهموار اسـت و تعداد آنها در هر فک ده عدد است، همین طور مینویسند.
السلام علیکم/ اسلام علیکم: معـنای جمله نخسـت (سـلامتی بر شما) اسـت و معـنای جملهء دوم (اسـلام بر شما). حالا اگر کسی در نامهیی برای دوسـتش بنویسـد که اسـلام علیکم، میبینید که چه غلط مضحکی را مرتکب خواهد شـد.
آن را / آنرا: فضلای زبان چون «را» را واژهء مسـتقلی میپندارند، پـیـوسته آن را جدا از کلمه پیشـین مینویسند. مانند: این را وی را، ایشـان را، تو را، آن را پـس نباید چنین نوشـت: اینرا، ویرا، ایشـانرا، تـرا، اینرا
ادامه دارد
چند نکته دیگر در مورد درستنویسی:
درباره واژههایی که به یای معروف پایان یافتهاند:
در حالت پسوند نکره: صوفی: صوفییی میگشت برگرد جهان
کشتی: کشتییی از دریا میگذشت.
زندهگی: زندهگییی این مردم رقتبار است
اما برخیها این واژهها را در همین حالت پسوند نکره چنین هم مینویسند:
صوفیی، کشتیی، زندهگیی که نادرست نیست. ولی شکل پذیرفتهشده آن همان صورت اول است که در بالا تذکر داده شد.
نکته دیگر:
این پسوندهای تر و ترین که صفات تفضیلیاند جدا نوشته میشوند:
کوچک، کوچکتر- کلان، کلانتر، کلانترین - مهم، مهمتر، مهمترین
و اما گاهی با صفتهای یکهجایی پیوسته یا یک جا نوشته میشوند: مهتر، کهتر، بیشتر، کمتر
پسوند «چه» همیشه به واژه پیش از خود میچسپد:
کتابچه، تاقچه، پوستینچه، بافچه و غیره
چند نکته در باره برخی واژهها مانند بعض و برخ در عبارتهای اضافی و توصیفی:
بعض مردم، برخ نخست، بخش دیگر را همین طور باید نوشت؛ اما اگر پس از این واژهها پیشینه «از» بیاید چنین نوشته میشوند: بعضی از مردم، برخی از کاربران، عدهیی از ماجرا جویان، برخی از این سرودهها و ...
ولی اگر این واژهها در حالت نکره قرار بگیرند چنین نوشته میشوند: عدهیی این سو رفتند و عدهیی آن سو. برخیها پذیرفتند و برخیها نی.
- چند نکته دیگر درباره چگونهگی نوشتن ترکیبهای عربی مستعمل در زبان فارسی دری:
ان شاء الله را نباید انشاء الله و یا انشاء اله نوشت. معهذا را معهذا و منجمله را منجمله و علیهذا را علیهاذا.
بالخصوص را با یک الف بنویسید نه با دو الف: بااخصوص. و واژههای زیر را به همین شکل بنویسید که پیشنهاد میشود: بالأخص، بالأخره، بالعموم، بالعکس که صورت نادرست آنها چنین میباشد: بالااخص، بالاخره و باالاخره، باالعموم، باالعکس.
- «کی» در برخی حالات به همین شکل نوشته میشود: کی آمد، کی رفت؛ اما در برخی حالات بهویژه در متون کهن به این شکل نوشته شده است، «که»: هرکه مکتب رفت آدم میشود/ هرکه آمد عمارتی نوساخت.
یک یادداشت کوچک دیگر درباره درست نویسی:
در زبان فارسی - دری باید پیش از حرف «س» ساکت حرف الف ایزاد گردد ۰ پس در این صورت سکات، ستنگر، ستراتیژی، ستانبول، ستیشن، سپارتاکوس و ۰۰۰ را باید بدین گونه نوشت: اسکات، استنگر، استراتیژی، استانبول، استیشن و اسپارتاکوس.
بنا بر تقاضای دوست گران ارج جناب عظیم کوهستانی، چند سطری درباره فعل است و هست:
فعل است از جمله افعال عام یا ربطی است و از وقوع یا وجود یک حالت حکایت میکند: هوا سرد است یا احمد خوشحال است.
فعل هست هم فعل ربطی شمرده میشود؛ اما تا وقتی که معنای مجرد نداشته باشد. هست یعنی وجود دارد و حال اگر عوض فعل هست در یک حمله وجود دارد بنویسیم، در این صورت دیگر فعل ربطی نیست و فعل خاص شمرده میشود: مانند در خانه ما مرسل زیبایی هست. یعنی مرسل زیبایی در خانه ما و جود دارد. در این بیت حافظ میتوان تفاوت بین است و هست را دریافت:
بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست
بنابراین نمیتوان گفت: لطف شیخ و زاهد گاه است و گاه نیست.
و اما در جمله هوا روشن است، فصیح نیست که بگوییم هوا روشن هست.
فعل است در ماضی قریب بهصورت فعل معین یا کمکی به کار میرود و ساختهای مختلف آن به کمک همین فعل شکل میگیرد: رفتهام، رفتهایم، رفتهای، رفتهاید، رفته است که در واقع از رفته استم، رفته استیم، رفته استی ساخته شدهاند و در متون کهن به همین شکل به کار رفتهاند.
باز هم درباره آیین درست نویسی
و این بار در باره پیشوندهای می و همی
پیشوندها واژههایی هستند که پیش از کلمه اصلی یا پایه یک واژه قرار میگیرند و واژه جدید میسازند. این پیشوندها به دو قسماند. پیشوندهای صرفی و پیشوندهای واژه ساز.
- پیشوندهای صرفی بر سر فعلها میآیند و عبارتاند از می، همی، نون نفی و حرف «ب» تأکید. این پیشوندها همواره از فعل جدا نوشته میشوند: میخورد، مینوشید، میگفت، میرفت، میروم. میآید، میرود، مینوشت، میخواند
یا همیگفت، همیخورد، همی یافت، همی شنید، همی افروخت
البته تعدادی این شیوه را نمیپذیرند و نوشتن این دو پیشوند را با فعلها تأکید میکنند.
پیشوندهای ن- نفی و م- نهی:
اگر با فعل آغاز شده باشد با فعل پیوسته نوشته میشوند. مانند: ن - نفی: نرفت، نشنید، نگفت، نخورد
م-نهی: مکن، مخور. مریز، مزن، مخوان، مگو
***
هرگاه با فعلهای آغاز شده با حرف آ بیاید، به ی تبدیل میشود. مثال از ن- نفی: انداخت - نیانداخت. افروخت - نیفروخت، افشاند - نیفشاند.
م- نفی: انداز - مینداز، افروز- میفروز، افگن- میفگن.
و اما ن- نفی در واژه ایستاد و ایستد بدین گونه نوشته میشود:
ایستاد- نایستاد، ایستد - نایستد. ایست- نایست.
اگر با فعلهای آغاز شده با الف مد دار یعنی (آ) بیاید، در آن صورت میان این پیشوندها و فعل یک حرف ی افزوده شده و نشانه مد برداشته میشود:
ن- نفی: آمد- نیامد. آراست - نیاراست، آورد - نیاورد.
م - نهی: آ - میا، آر- میار، آور - میاور
پیشوند /ب/ تأکید یا زینت:
۱- هرگاه با فعلهای آغاز شده به همخوانها، الف مکسور ونیم واکههای /و/ و ی / بیاید ب تأکید با فعلها پیوسته نوشته میشود:
همخوانها: گفت، بگفت – زد، نزد – بین، ببین- رو، برو – خوان، بخوان و...
الف مکسور: ایستاد، بایستاد- ایستد، بایستد.
نیم واکهها: یافت، بیافت- ورزید، بورزید – وزید، بوزید.
۲- اگر با فعلهای آغاز شده به حرفهای نمودار واکه (الف زیر دار یا پیش دار) بیاید به ی تبدیل میشود و / ب/ با آن پیوسته میآید: افگند، بیفگند – افروز، بیفروز- افتاد، بیفتاد- انداخت، نیانداخت.
۳- هرگاه ب زینت با فعلهای آغاز یافته به واکه / آ / بیاید، میان پیشوند واصل فعل یک «ی» افزود میشود. ودر نگارش علامه مد از آغاز فعل حذف میگردد. آید، بیاید – آورد، بیاورد – آراست. بیاراست – آغازید، بیاغازید.