در هندوستان تمام شاهان غزنوی، غوري، سوري، لودي و گورگاني فارسی نویس، فارسی گوی و فارسی خوان بودند. نزدیک به یک ملیون برگه یا صفحه کاغذ در هندوستان به زبان فارسی نگارش یافته است.
بیدل، فیضي دکنی، صاحب، خوشبو علامه اقبال لاهوری، واقف لاهوری، مرزا غالب خوشحال خان ختک مشهور به کوهي، حمید ماشوخیل و اشرف خان هجري همو است که گفته: طبعیت من ندارد، میل بر گفتار افغاني تا اشعار زبان فرس در خاطر می رسد و دیگران هیچکدام تاجیک نبودند. مگر فارسی شعر گفتند و نوشتند.
تنها سلطان سلیمان خان اول یا قانونی متخلص به محبی نیست که با همسر و دلدارش خرم بانو با شعر فارسی معاشقه می کرد، بلکه بسیاری از امپراتوران، شاهان یا خلفای عثمانی، پارسی سرا بودند. به بیوگرافی سلطان ایلدرم بایزید خان اول، سلطان محمد خان دوم (فاتح)، سلطان بایزید خان دوم، سلطان سلیم خان اول (متخلص به سلیمی) و حتی سلیم اول بنگرید.
از شمار شاعران فارسی گوی دربار عثمانی، کم از کم 24 تن پر آوازه بودند. امروزه 19 دیوان و یا مجموعه شعر از آن ها در ترکیه منتشر شده است. اردشیر استرآبادی، نسیمی بغدادی، شیخی، طبیب، گلشنی، مولانا قبولی، مولانا حامدی، سمرقندی، ملازاده، لطیفی، سروری، مولانا باقی، چلبی و محمد رضا پاشای تبریزی، از شاعران پارسی گوی دوره ی عثمانی بودند.
باور کنید از تریپولی در ساحل مدیترانه، تا ترکستان در چین و از خیوه و بخارا و سمرقند تا تانزانیا در خاور آفریقا، پارسی گویی و پارسی خوانی رواج داشته است. مگر هیچکدام خود را فارس نمی دانستند. پارسی زبان مشترک همه گروه های فرهنگی- قومی بود که در ساحه میان بنگله دیش تا صحرای غربي می زیستند و می خواستند زبان مشترکی یا میانجی نیز داشته باشند.
به زبان امروز بنگالی یا مردم بنگلادش بنگرید، این که بیش از 60% واژه های این زبان فارسی است، برای ما دشوار است. تا باور کنیم.
به گفتاورد جوالیقی نزدیک به 5 هزار واژه از زبان فارسی به زبان عربی رفته است
همزمان هنگامی که به نام های بزرگان و ادیبان ایران و پارسی گویان می نگریم، کمتر کسی خود را فارس تاجیک یا ایرانی گفته است.
رضازاده شفق، ترُک آذری بود. رشید یاسمی و معینی کرمانشاهی کرد، زرین کوب لُر، نیما اهل یوش مازندران، سعدی و حافظ شیرازی، ابن سینا بخارایی، شهریار و کسروی هم تُرک آذری، سلطان سلیمان تُرک آناتولی، خیام نیشابوری، فردوسی، اخوان، ملک الشعرای بهار و...خراسانی، سهراب سپهری کاشی، عبید زاکانی عرب و پرورش یافته قزوین، ابوحفض سغدی، حنظله، بادغیسی، ابو شکور بلخی، ابوالعلاء، شوشتری، بابا طاهر لُر یا لک، فخرالدین اسعد، گرگانی، استغنایی، نیشابوری، فرخی، سیستانی، قطران و صائب، تبریزی، منوچهری، دامغانی، اوحدالدین، کرمانی، جمال الدین عبدالرزاق، اصفهانی، خاقانی، شروانی، نظامی، گنجه ای، بدر، جاجرمی، نزاری، قهستانی، کیکاووس، اهل ری، حمید سبزواری، سیمین بهبهانی، فرخی، یزدی، شاملو، گرجی، فروغ فرخزاد اهوازی، میر زاده عشقی، همدانی، عارف، قزوینی و...حتی زیب النساء، شاهزاده بزرگ مغول هند، که هر گز هم کابل را ندید، به زبان فارسی می سرودند و به این زبان عشق می ورزیدند،
شاهان هوتکي، شاهان دراني از آن میان احمد شاه دراني به زبان فارسی عشق می ورزید او است که گفت:
وای بر امیری کز داد رفته باشد
مظلوم از در او ناشاد رفته باشد.
تيمورشاه و شاعران دربارش میر هوتک افغان و عاجزک تنها به همین زبان شعر گفته اند.
شجاع الدوله صاحب دیوان شعري در همین زبان است.
مرغ سحر تو گم شوی
يار به این بهانه رفت.
دفتر، دیوان و تمام نامه های که تا تا سال 1340 خورشیدی در افغانستان امروزی به نگارش آمده اند، تنها و تنها به زبان فارسی اند. حتی یک پرزه خط و یک یادداشت کوچک در ارشیف ملی به دیگر زبان ها بجز فارسی وجود ندارد
چرا دم به دم و بیشتر ندانسته و ناآگاهانه و بی دلیل و برهان، این زبان مشترک را لگدمال می کنیم؟ ما را چه شده است؟ به کجا می رویم و یا به کجا ما را می برند؟ مگر در میان 123 گروه فرهنگی-قومی آمریکا، انگلیسی بی آن که زبان رسمی شناخته شده باشد، زبان مشترک نیست؟
شاید منظور هیدگر در گزاره ی: زبان خانه ی وجود است، از جمله آن است که اگر قصد نابودی ملتی را دارید، کافی است زبانش را از او بگیرید.
به گمانم آن چه خانه مشترک وجودی ایرانیان افغانستانی ها و تاجیکستانی ها و خانه وجودی دهها گروه فرهنگی- قومی دیگر را سست و لرزان کرده است، درک اندک و ناچیز مدیریت کلان ملی از این مهم بوده است. در گزاره ای فراگیر می توان گفت: شور بختانه، زبان ها و گویش های فرهنگی- قومی پراکنده در منطقه یا مرده اند یا رو به مرگ؛ و به گمانم خسارت چنین پدیده ای کم از خشک سالی نیست. به هر روی وای به حال و روزی که زبان مشترک فارسی دری به مثابه زبان میانجی و سایر زبان های این کشور نابود شوند، به سختی دیگر بتوان گفت: نردبان آسمان است این زبان. به کجا رفته است.
دیوار های این زبان را وحشی های سده ای بیست و یک با کدال و بیل می لمبانند.
نگذارید و غیرت کنید و این نردبان آسمان را نجات بدهید.
با درود ومهر