سه تیر سه گزیده ای طنزی
سه تیر سه گزیده ای طنزی
کارتون از عتیق الله شاهد

تیر نخست

 فصل و باب

سفیر جمهوری اسلامی افغانستان، سکرتر اداری سفارت را بدون ریسمان وارد احضار و در حالی که بالایش دندان خایی می‌کرد چنین گفت:او سکرترک مالی واداری! تو چطور جرأت می‌کنی که حواله سامان آرایش، عطر، سنتراج، مژه قات، لبسرین و لباس‌های مره تیر نکنی؟سکرتر اداری که از لاغری پطلونش می‌افتاد و هر دقیقه آن را بالا می‌کرد، و زبانکش هم کمی می‌لنگید، نفس زنان گفت:سهسهسه فیره صاحب! می چی کاره که تیر نکنم، وزارت مالیه پرسیده که از کدام فصل و باب حواله را اجرا کنیم؟سف سف، سف فیره صاحب! مه هم کدام فصل و باب برای این حواله نیافتم. شما بگوین که مه چی کنم؟سفیر جمهوری اسلامی افغانستان در حالی که لبان پر گوشت و روی کلچه پنیر مانندش را در آیینه می‌دید و از دیدن آن من من گوشت می‌گرفت به سکرتر اداری سفارت گفت:فصل و باب؟او احمق فصل آن را چهار فصل نوشته کو یعنی لباس‌های بهاری، چپلی بهاری، عطر و مژه قات، سنتراج، سینه بند چار فصل، بوت ها، بالاپوش خزانی و زمستانی و بابش را هم بنویس باب دل سفیره صاحب. فامیدی احمق جان!سکرتر اداری که از شنیدن این پاسخ سفیره تالاق پر مویش خارید، دانست که دو عدد شاخ در کله مبارکش در حال برآمدن است، از خاریدن آن صرف‌نظر کرد و گفت: سف سف سف سفیره صاحب! اگر مه این‌چنین بنویسم، آن را وزارت مالیه تیر نمی‌کند.سفیر جمهوری اسلامی افغانستان گفت:وزیر مالیه هزارها شتر بار را با ملیون ها دالر مکاتب خیالی، ملیون ها دالر ساختمان‌های خیالی، ملیون ها دالر پروژه‌ها و پل‌های خیالی را در نیفه اش تیر کرد، اجازه نمی‌دهد، تا ما همین چند قلم محدود را در سینه بند خود تیر کنیم؟برای وزیر مالیه بنویس، که اگر در این مورد سخت گیری کند، باز سخت گیرد زمانه بر مردمان سختگیر. باز همین مه خات بودم و باز همان شورای ملی، اگر شفتر هایش را بیرون نکشم باز نام مه روی کلچه پنیری نخواهد بود؟ پایان شهر هامبورگ ۱۹ ماه جولای ۲۰۱۶ ترسایی

 تیر دوم

شعر طنزی

 کاش

کاش می‌دیدی که این‌ها از ملت جان می‌کشند

تا که دست یابند به قدرت باز تنبان می‌کشند

می‌زنند با توبره و طبراق به روی وطن

کاش می‌دیدی که این‌ها جان انسان می‌کشند

با ایمانی گشته است بازیچه‌ای افکارشان

کاش می‌دیدی که این‌ها باد ایمان می‌کشند.

گه گفتند: می‌کنیم این خطه را قانونی‌تر

سري هر آنچه که گفتند، خط بطلان می‌کشند.

وعده ها را پشت سر کردند با چال وفریب

از میان چاه خیانت آب باران می‌کشند.

گُم گردد راه عدل تا پای قوم آید میان

بهر جنگ های تباری توپ وهاوان می‌کشند

می‌کشند نسوار و چرس زور را در یک نفس

بهر خشنودی کری (ال - ام) فراوان می‌کشند.

شهر هامبورگ ۳۱ ماه جولای ۲۰۱۶ ترسایی

تیر سوم

فشار درونی

در ارگ ریاست جمهوری وزیران و وکیلان کشور دعوت شده بودند، تا افطاری ۲۷ ماه مبارک رمضان را در ظاهر باهم افطار کنند و در باطن با یکدیگر خود جور بیایند.

پیش از افطار به‌اصطلاح کسی چلُل نمی‌کرد، شاید به خاطر اینکه در کله مبارک شان چیزی برای گفتن نداشتند و یا اینکه بوی دهن شان کسی را ازیت نکند.

هنگام افطار که حمله گرسنگان و تشنگان شروع شد، هر کی هر قدر توانست در بانک معده خود ذخیره کرد.

سیف معده‌ها از نوت های انواع خوره‌ها یا طعام‌ها پر شده بود.

پس از نیایش و نماز، گفت‌وشنود‌ها آغاز شد. و پس از آن نوبت نماز تراویح رسید ودر پایان یکی از دیگر خدا حافظی کردند و به‌اصطلاح: یک قران دارم چی بخرم؟ نخود! هر کی برود خانه خود.

وزیر صاحب که ماشین دیزلی معده‌اش توان هضم کردن، انواع خوره‌ها و یا طعام‌ها را نداشت، شروع کرد به بالا فیر کردن، وزیر دید که معده‌اش با اوضاع سیاسی خوره‌ها یا طعام‌ها سازش نمی‌کند. از زینه ها ارگ به سرعت پایین شد و برای بازدهی عواید ناخالص و ناخوانده استفراغ جای می پالید و برای اینکه بینی گک کوتاه ونیم دلملش بریده نشود، به طرف درخت‌های باغ مسیر ایدیولوژیکی و سیاسی‌اش را تغییر داد. ودر پشت یک دختر شنگ دور از دید دیگران سنگر گرفت و زورهای وزیری‌اش را زد.

 در همین هنگام وکیل صاحب بخش دفاعی پارلمان، که اینک در برابر حملات تازشی معده‌اش، که در آن دوغ شب مانده با راکت و دهشکه به جان معده‌اش افتاده بودند، تاب مقاومت نیاورد، در نخست، فکر می‌کرد، که شاید. یک دو باد خالی باشد، مگر همین که جای برای تخلیه یافت، و ایزار بند نازنین و دلنشینش را که پوپک افتخارات سیاسی آن بود باز کرد، انداخت پیاپی با اواز های رنگین وسنگی آغاز شد.

در یکسوی درخت وزیر صاحب ودر سوی دیگر درخت وکیل صاحب آخرین زورهای شان را می زدند، یکی مانند دهشکه از بالا به پایین فایر می‌کرد ودیگری مانند توپ بی پسلگد مجاهدین از پایین به سوی بالا انداخت می نمود. یکی استفراغ می نمود ودیگری شکمرو شده بود.

آنها آنقدر مصروف بودند وهوش وگوش شان به سوی فشار داخلی بود، که از یکدیگر غافل شده بودند.

پس از آنکه فشار داخلی معده‌های شان کمی کاهش یافت، متوجه شدند، که غیر خود شان اواز دیگری نیز از پهلوی شان شنیده می شود. هردو آهسته، آهسته سر های مبارک سیاسی واجتماعی شان را به سوی دیگری دور دادند. در تاریکی لنگی های مبارک سیاسی شان باهم برخورد کردند. هردو از یکدیگر ترسیدند و به شتاب سر های شان را برگشتاندند. چون وکیل ووزیر در کشور ما همیشه ماجرا جویان اند. دوباره مانند دزد نابلد، برای اینکه تشخیص بدهند، اینجا کی است وچرا زور می زند. سوی هم نگریستند، بلی! افشآ شد، وزیر صاحب دفاع ملی برای دفاع از بی آبرویی اش ووکیل بخش دفاعی پارلمان به منظور تحلیل حالت دفاعی معده‌اش دور از چشم مردم مصروف تخلیه بودند. آنها باهم آنقدر در تماس بودند، که در تاریکی شب ماه مبارک رمضان نیز یکدیگر را شناختند،

وزیر از اینکه وکیل را در حالت بویناک سیاسی وفرهنگی یافته بود، کمی شیرک شد وبه‌اصطلاح اسناد موثق برای سر افگندگی اش بدست آورد.

وکیل نیز که در رندی وزرنگی کمتر از وزیر نبود، بدون چون وچرا گفت: وزیر صاحب نی که خوردنی ها را بالا آوردین و آنها را در ارگ در زیر درخت شنگ شگفتین؟

وزیر دید که وکیل رندی کرد واو را زیر گرفت، گفت: هان والله وکیل صاحب، از ما خو استفراغ است، مگر شما در ارگ جمهوری اسلامی افغانستان خوب گل افشانی کردین، بویش فکر می کنم، که امشب رییس جمهور را به خواب نخواهد گذاشت؟

وکیل نیز که مفت و کلذی به پارلمان راه نیافته بود زرنگتر از آن بود، که نتواند یک وزیر را به دادگاه پشت درخت ارگ بکشاند. برای وزیر گفت: وزیر صاحب مه فکر می کنم، که بوی استفراغ شما هم کم از بوی دل آزار من نیست. شما هم در برابر بادی گارد ها وموتر وانان تان ودر برابر چشمان یک وکیل پارلمان در ارگ جمهورس اسلامی افغانستان شگفتین ومرداری کردین این کار شما نیز ناصواب ودور از اخلاق وزارت است.

یکی بالای دیگر می تاختند، وکیل در حالی که تلاش می‌کرد، تا با شال سر شانه اش، که در حالات بد به دردش می خورد، خود را پاک کند، وبند ایزار بی فرمانش را زیر فرمان آورد، همزمان در پی دفاع از کمیسیون مرداری اش بود. وزیر نیز، با پاک کردن دهن استفراغ پُرش با شمله پر افتخار لنگی اش می خواست برای نسل افغانان افتخار بیافریند. وکارش را زودتر پایان بدهد. همینکه هردو از شر اشرار فشار داخلی معده‌های شان فارغ التحصیل شدند، سوی یکدیگر نگریستند. وباهم دست دادند.

وزیر مصلحت را به آن یافت تا با وکیل صاحب از در مسامحه پیش آید. به وکیل که اکنون او هم به خاطر اینکه راز ریخ زدنش بر ملا شده بود ودر دل به مصالحه وسازش راضی بود پیشنهاد کرد و گفت: وکیل صاحب شتر دیدی ندیدی، من چیزی ندیدم، شما چی؟

وکیل نیز که این مصلحت را از خدا می خواست، به مصلحت تن در داد و گفت: بلی وزیر صاحب: ما هم وزیر دیدیم ندیدیم.

هردو در حالی که بوی گند تاریخی از خود بجا گذاشتند، به سوی موتر های شان در حالی که دل های شان را بالای تاریخ خالی کرده بودند. روان شدند.

راننده وکیل که آدم گرم وسرد دیده وروزگار را تول ترازو کرده بود. جریان این دیالوگ ها را از نزدیک دید وشنید.

 باخود گفت: این وزیر واین وکیل که باهمه مرداری های شان باهم توافق ومصالحه کردند، چرا دولت وطالبان که هردو از این‌ها بدتر مرداری می کنند باهم توافق نمی کنند. پایان

سوم ماه اگوست ۲۰۱۶ ترسایی