نه افغانیم و نی ترک و نی تتاریم
چمنزاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو بر ما حرام است
که ما پروردهی یک نوبهاریم
نهم ماه نومبر سال جاری برابر است با ۱۳۴ مین سالروز پیدایش خرد مرد روشناندیشی که سوار بر کشتی زرین دانش و انسان باوری ره به دریای زیبای انسان سالاری و انساندوستی پیمود.
اینجا سخن بر سخنسرای است که با تازیانهی شعر اش دریچهی (پیام مشرق) را بهسوی اروپای درهموبرهم آنزمان گشود.
علامه محمد اقبال لاهوری در سال 1293 مهتابی در شهر سیالکوت پنجاب دیده به جهان گشود. پدرش نورمحمد نام پیشه بازرگانی داشت وبا نیکنامی و پارسایی روزگار میگذاشت. مادرش نیز پارسا زنی بود، که خداپرستی را بر همهچیز بر تر میشمرد. در چنین خانوادهای که نسب به برهمنان کشمیر میرسانید اقبال درس انساندوستی و خداپرستی آموخت. آموزش و خوانش را نخست در کشمیر در زادگاهش آغاز کرد و سپس برای فراگیری بیشتر دانش به لاهور که مرکز شعر و هنر زبان دری و اردو بود ره گشود. در مدرسهی بلندپایهی دولتی لاهور از اقیانوس بیکران فلسفه گهر های چید و چندی در آنجا استاد فلسفه شد. آشنایی با (سرتو ماس آرنولد) که در زمینه هنر در دنیایی اسلام آگهی فزایندهی داشت. در افزایش و پر باری اندیشهی او در زمینه جهانی شدن اسلام جایگاه ویژهی بار آورد. در این دوران اقبال دست به دامن شعر زد و به زبان اردو اشعاری دلپذیری سرود؛ که به نامور شدن او در سراسر هند انجامید. در میانهسال 1905 تر سا یی با گذر از قلههای دشوار گذر اداری وبا تشویق استادش (سرتوماس آرنولد) به اروپا مسافرت نمود و در کشورهای انگلستان و آلمان به پژوهش و پوهش پرداخت. چندی به آموزش حقوق همت گماشت و سپس دوبار به آموزش فلسفه رو آورد و به اندیشه و افکار فیلسوفهای اروپایی از افلاطون تا برگسون آشنایی یافت. در این زمان به پرس و پال در اندیشههای فلسفی اسلامی پرداخت و یکبار دیگر در این کوره راهها ره پیمود. در همین هنگام به نگارش رسالهی زیر عنوان (تحول علم ماوراءالطبیعه در ایران) دست یازید؛ که در کشور آلمان به خاطر همین رساله درجه دکترا به او دادند. پس از آن به این پندار که بار آرزوی آموزش را به سر منزل مقصود رسانید. دو بار به وطن بازگشت کرد. نخست به کار وکالت دعاوی (دادخواهی) پرداخت. ولی دیری نگذشت که دل وسوسه انگیزش اورا دوباره بهسوی اندیشه آزادی انسان شرق از بند زلفان سیاه و چرکین استعمار غرب کشانید. به همین منظور و بخاطر پرورش روح آزادمنشی و آزادیخواهی ملت مسلمان به یک سلسله سخنرانی ها در دانشگاههای هند پرداخت.
در این سخنرانی ها که پسان ها مجموعهی آن بنام «تجدید بنای فکر دینی در اسلام» به چاپ رسید. اقبال تلاش نمود تا نقش ایمان و باور دینی را در پروسه گفتمان های فلسفی برجستهتر نشان بدهد. و همچنان در این گفتمان ها میکوشید تا برای باور یا ایمان نیز آغاز فرا گیتی (ماوراء الطبیعی) بدهد. و این باور را با دانش زمان سازگار و همآهنگ برآورد کند. در برابر اندیشه تصوف اسلامی بر میخیزد و آن را بهنقد میکشاند؛ و تصوف را در زمان مدرنیزه جهانی مایه سردرگمی و انحراف میپندارد.
اندیشهای فلسفی اقبال از آموزش فلسفه استادش (مک- تگارت) که در دانشگاه کامبرج لندن استاد او بود، متأثر میباشد. برخورد ویژه و پافشاری او به عنصر ایمان و باور و بازگشت به (خودی) از آموزش آموزه های استاد هگل مشرب اش (مک- تگارت) مایه گرفته است. علامه اقبال با پیوند اندیشههای اوهام (نیچه)، گفتههای (برگسون) با اسلام حجاز و اندیشه مولانا جلالالدین محمد بلخی واز آمیزش فلسفه خاور (غرب) با باختر (شرق) دیدگاه جدیدی را ارایه داشت از دیدگاه او دنیا یک تصور نیست بلکه
(عمل حیاتی است) که آن را میسازد و انسان با اشتغال بدان به ذرهی اوج خوشبختی میرسد و مفهوم هستی برای او پایدار میگردد.
ذرهیی از کف مده تا بی که هست
پخته گیر اندر گره تابی که هست
تاب خود را بر فزودن خوشترست
پیش خورشید آزمودن خوشترست
ویا
پیکر فرسوده را دیگر تراش
امتحان خویش کن موجود باش
اینچنین موجود محمود است و بس
ورنه نار زندگی دود است و بس
علامه اقبال با تأثیری که از فلاسفه خردگرایان دارد، به منطق و خرد ارج والا میگذارد؛ گفته است:
خدایا جز رضای تو نجویم
بجز راهی که تو گفتی نپویم
ولی با اینهمه گر تو بگویی
خری را اسپ تازی گو، نگویم
علامه اقبال با پیام بیدارگری و آهنگ رهایی از یوغ استعمار کمر همت بست و برای رسانش یک حرکت یک جنبش ویک شورش به پا خاست وبار بنه سفر را بردوش کشید. جهان اسلام را برای بیداری و برای مقابله در برابر استعمار غرب اماده ساخت. گفتنی است که این پیام در دوران بود و باش شاعر در اروپا در درون او شکل گرفت و بر ضد جاذبه غرب به غرشی مبدل گشت.
باهمین ره آورد علامه اقبال «ارمغان حجاز» را سرود. پسانتر «پیام مشرق» را در پاسخ «دیوان شرقی» گویته شاعر غرب آفرید. با آفرینش «گلشن راز جدید» مسایل «حکمت و عرفان» را به چالش کشید.
با پیشکشی «جاوید نامه» با رهبران آزادیبخش و بیدار گر جهان اسلام چون سید جمالالدین افغانی و حلیم پاشای ترک همره گشت. با ارایه پرسشی (چه باید کرد؟ ای اقوام شرق!) ضرورت رهایی از یوغ استعمار غرب را شرط اساسی آزادی وانمود کرد. وبا آنچه در آن روزگار از جانب مهتما گاندی رهبر فقید هند مطرح میشد همنوا گشت. علامه اقبال با تنفر از بردگی و غلامی گفته است:
آدم از بیخردی بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی که خوی غلامی ز سگی خوارتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد
همسویی و هماوایی مسلمانان هند وجهان انگیزهی بود که اقبال را به پخش پیامی در قالب شعر رهنمون شد. زبان دری را که زبان مولانا و فردوسی بود به همین خاطر برگزید. باآنکه وکیل (دادخواه) بود، با آنهم به سیاست و شعر رو آورد. در باره هند و بویژه مسلمانان آن سرزمین دلهره داشت و همیشه میاندیشید. وضع سیاسی هند را در قالب (افسانهء عبرتانگیز) و (تصویر درد) پی ریخت و ازسر نوشت درد انگیز مسلمانان هند رنج میبرد. در پی وحدت و همسویی مسلمانان هند تلاش میکرد. سختگیری و نفرت هندوان را در برابر مسلمانان سدی بزرگی میشمرد که او را وادار ساخته بود تا به ایجاد یک دولت مستقل مسلمانان بیندیشد.
علامه اقبال این دیدگاه خود را در سال 1930 ترسایی در یک جلسه رسمی که نمایندگان تمام مسلمانان هند حاضر بودند؛ ابراز کرد. آن را در مثنوی (رموز بیخودی) خود نیز بازتاب ساخته است.
به راستی میتوان گفت که علامه اقبال بنیانگذار اندیشه تقسیم هند و ایجاد پاکستان میباشد.
نخستین گزیدهی شعری اقبال به زبان فارسی دری بنام (اسرار خودی) نام دارد که در سال 1956 ترسایی به چاپ رسید. پس از نشر این کتاب اندیشه و دیدگاه اقبال موجب غوغای شگفتانگیزی شد؛ زیرا در این کتاب اقبال به درویشی و قلندری تاخته بود. پس از آن (رموز بیخودی) را به چاپ رسانید.
اقبال سروده است:
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سروکاری ندارم
که دهقانش برای دیگری کشت.
در سال 1351 مهتابی (جاوید نامه) خود را آفرید که میتوان آنرا بهمنزله (کمیدی الهی) اقبال در برابر
(کمیدی الهی دانته) پذیرفت. در این اثر که در حقیقت معراج نامه شعر اقبال است به پیروی از دیدگاه فلسفی و شعری مولانا جلالالدین محمد بلخی سروده شده است. رهاورد سفر روحانی اقبال که در این اثر بازتاب شده از آنچه در کتاب (دانته) رویداده گرانبهاتر و افزونتر است. اقبال در طی سفر روحانی که در این اثر بیان میدارد با توالی رخداد ها وبیان صحنهها شعر خود را با زیبا ترین شکل شعری مثنوی ارایه میکند و گاهگاهی از قالب سنتی مثنوی نیز بیرون میپرد.
دقت و موشگافی اقبال در ارایه و پیشکشی گفتمان های فلسفی و عصری در گفت و شنود های که شاعر با اشباح و سایههای جهان ماورای گور در افلاک برین دارد، در برخی موارد درخشندگی و جلوه بیمانندی دارد.
کتاب (مسافر) را در سال 1355 مهتابی به چاپ میدهد. اقبال در این اثر به جستجوی رهبری مدبری میبراید، که جهان اسلام را از قید بندگی وارهاند. گاهی به پادشاه افغانستان دل میبندد و گاهی بهسوی پادشاه ایران رشتههای امید خود را میدوزد. ولی از هردوی آنها که لحاف غفلت را تا گلوی خود کشیدهاند میرنجد. اقبال در مییابد که هم پادشاه ایران وهم پادشاه افغانستان هردو به تداوم استعمار انگلیس بیتفاوت هستند میگوید:
بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاده است
درون پردهء او نغمه نیست فریاد است
زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست
من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است
درفش ملت عثمانیان دو باره بلند
چه گویمت که به تیموریان چه افتاده است
پس از آنکه از همه دل میکند با هزار درد وغم میسراید:
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل
آتشی در سینهدارم از نیاکان شما
علامه اقبال باآنکه در جوانی اشعاری به زبان اردو سرود؛ اما پس از نشر (اسرار خودی) و (رموز خودی) زبان دری را برای بیان اندیشه و دیدگاههای خود رسا تر یافت. چنانکه خود گفته است:
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرین تر است.
علامه اقبال حتا در روز های پایانی زندگیش از سرایش شعر دست نکشید و در آخرین دم زندگی که صفر 1357 مهتابی بود. نیز شعر گفت:
سرود رفته بازآید؟ که ناید
نسیمی از حجاز آید؟ که ناید
سر آمد روزگار این فقیری
دگر دانای راز آید؟ که ناید
در دیوان شعری علامه اقبال همه گونه انواع شعری بدون قصیده بدیده میآید غزل، مثنوی، دوبیتی و انواع قطعات.
غزل هایش مانند غزلیات حافظ رنگ و بوی عرفان و حکمت دارد. گاهگاهی درد و سوز امیر خسرو و عراقی نیز در غزلیات او بدیده میآید.
در مثنوی لحن و آهنگ مولانای بلخ و شبستری را باهم آمیخته است. ولی در کلامش ممتازی سبک هندی نیز وجود دارد.
در قطعات و مفرداتش شیوهی بیان ناصرخسرو، فیضی دکنی و غالب را بدیده داشته و چون از اندیشه ویژه فلسفی برخوردار است آنرا زیباتر و رساتر ارایه کرده است.
آنچه را که اقبال با زیبای برازنده بیان کرده رباعیات ویا دوبیتی های اوست. گرم تابناک و آگنده از شعلههای شور وحیات ترکیبی از درد و اندوه فلسفی خیام و سوز و ساز باباطاهر عریان، در آنها بازتاب دارد.
در این دوبیتی ها افزون از بازتاب اندیشه، حکمت و فلسفه شور و هیجان شاعرانه ویژهی نیز گنجانیده شده است. گاهی یک دوبیتی بهاندازه یک غزل گیرندگی دارد.
علامه اقبال به مردم افغانستان علاقه ویژه داشت و آنان را زنجیر شکنان استعمار انگلیس میپنداشت. زبان دری لهجه کابلی را خوب میدانست وواژه های گفتاری مردم کابل در اشعارش بازتاب دارد. به افغانستان سفر کرد و طرف استقبال گرم شهریان کابل قرارگرفت.
در مثنوی زیبای در باره افغانستان چنین گفته است:
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در این پیکر دل است
با همه حال اقبال شاعری بود زنجیر شکن و ضد استبداد و استعمار غرب. پس از یک عمر مبارزه و پیکار در ماه صفر سال 1357 به ابدیت پیوست. روانش شاد و اندیشه اش برازنده باد.