فرید به امید اینکه روزه خود را با کدام نان خیراتی در مسجد افطار کند، سوی مسجد روان شد، فکر میکرد که مانند سالهای پیشین کدام خایری، خوراکه لازم یا نان با حلوا و یا خرما را جهت افطار به مسجد خواهد آورد، از اینرو به امید سالهای قبل، خود را وقت تربه مسجد رسانید.
هر دقیقه که ساعت بهسوی افطار قدم ارش میرفت انتظار فرید هم زیادتر میشد، هوش و گوشش بهسوی ولس مسجد بود، که شاید با خود چیزی برای افطار بیاورند، مگر بدبختانه انتظارش بی هوده بود.
حاجی امین الله که همیشه دسترخوان و غذاهای مختلف را جهت افطار به مسجد میآورد، امسال با بیست عدد خرما در یک بشقاب آمد و توسط پسرش به نمازگزاران توزیع کرد.
امید فرید از نان افطار هم به سنگ خارا خورد، گرسنگی از یک سو و نبود نان افطار از سوی دیگر او را خوار و زار ساخته بود، با یک خرما و یک گیلاس آب چاه مسجد افطار کرد و به نماز شام ایستاده شد، در همین هنگام محمد رفیق را که زمانی باهم در ریاست اداری شورای وزیران کار میکردند، بعد از سالها دید، او هم پیر و شکسته شده و تقاعد کرده بود.
مرغ خیالش به سالهای گذشته به سالهای دهه شصت خورشیدی که با او یکجا در ریاست اداری شورای وزیران کار میکرد پرید.
به یادش آمد، حینی که از دانشکده حقوق فارغ شد، بدون واسطه و وسیله در ریاست اداری شورای وزیران در مدیریت عمومی خدمات مقرر شد، در آنجا با تمام نفرت نسبت به دولت کار میکرد، از حزب و حزبی بودن نفرت داشت و حزبیها را به چشم کمونیست و کافر و ملحد میدید، با آنهم کار میکرد، به یادش آمد که درهمان زمان توسط نور محمد بچه حاجی شریف تیکه دار به حزب اسلامی علاقمند و سپس جذب شد، به دستور نور محمد فهرست کارمندان حزبی ریاست اداری و اداره امور شورای وزیران را تهیه و به او داده بود که اگر روزی فرا رسید همه را سر به نیست و یا با یک بمب گذاری نابود کنند.
رویدادهای دهه شست از برابر چشمانش رژه میرفتند. با خود گفت، عجب دوره بود، ما اینها را کافر و کمونیست میگفتیم، مگر اغلب شان نماز خوان و مسلمان و از ما کرده در دین و مذهب وفادارتر بودند. با خود گفت: عجب مردم ساده هستیم، اگر کسی بگوید که بینی ته پشک برد، بجای اینکه در بینی خود دست بزنیم پشت پشک میدویم، با خود گفت: زمان کمونیستها را باحالی و با زمان جمهوریت مفسد و با زمان مجاهدین نمیشه مقایسه کرد، کمونیستها برای دو ملیون کارمند دولت آرد، روغن، شکر، صابون و چای از طریق کوپون رایگان و مجانی توزیع میکردند در ان سالها هنگام افطار ده نوع خوراکه بالای دسترخوان ما رسم و گذشت میکردند حالی ما را کسی اجازه نمیدهد، که گندنه فروشی کنیم، تمام حقوق تقاعدم، معاشات دخترم، فخریه که استاد دانشگاه است، معاش دخترم فرخنده که معلم لیسه عالی ملالی است و معاش دخترم فوزیه که مدیر عمومی معاشات اداره معلولین بود همه بند هستند و خودشان در خانه زندانی و اجازه بیرون رفتن را ندارند. با خود گفت: بدبختانه که شوهر فخریه در حمله انتحاری در وزارت خارجه کشته شد و اکنون سه اولاد او را نیز من باید اعاشه کنم، خانمم که پیر و زهیر شده و تقاعد کرده، معاشات تقاعد او هم بنداست.
دو باره روزنهای افکارش بهسوی بدبختیهای که از دو نیم سال به اینسو با فرار ريیس جمهور فراری دامن گیر او شده بود گشوده شد، خانمش، سه دخترش و سه نواسه اش گرسنه در خانه نشسته بودند، به امید اینکه مرد خانه یگانه کسی که اجازه داشت تا از خانه بیرون برود و کار کند، چیزی به دست بیاورد.
ملا امام با جهر سورههای قران را یکی پی دیگری تلاوت میکرد، مگر فرید صمآ و بکمآ ایستاده بود و به بدبختیهایش و به گذشتههای حماقت بارش میاندیشید،
ملا الله اکبر گفت و به رکوع رفت، فرید نیز به رکوع رفت، به یادش آمد، که دقیقآ در هنگام رکوع در مسجد پهلوی وزارت خارجه انتحاری یی خود را کفاند و در فرایند آن دست راست فرید قطع و چشم راستش کور شد و فرهاد شوهر فخریه دامادش جابجا در پهلوی او به شهادت رسید.
اوفی ژرفی کشید و بدون اینکه بداند، که سبحان ربی العظیم گفته است یا خیر ایستاده شد و سپس به سجده رفت.
در سجده نیز ذهن زخمی و خسته و گرسنه اش بهسوی سالهای دهه شصت و هفتاد رفت، به یاد پیروزی مجاهدین افتاد که با غرور و شادی در کوچهها ریختند، بجای اینکه قدرت را میان خود تقسیم کنند و دولت بسازند به چور و چپاول دولت پرداختند، بیادش آمد که از نور محمد که در آنوقت مسئولیت یک گروپ حزب اسلامی را به دوش داشت پرسید که شما به خاطر اسلام مبارزه کردید یا به خاطر به دست آوردن قدرت؟
او در پاسخش گفته بود: اسلام یک بهانه است، ما به خاطر قدرت مبارزه کردیم، باید تمام قدرت ریاست جمهوری به حزب اسلامی تعلق بگیرد، آنگاه مبارزه ما نتیجه میدهد ویرانی شهر کابل و نابود مردم این شهر که اغلب کافر و کمونیست هستند به خاطر قدرت فرقی نمیکند و فرید بیادش آمد که از همان روز با نور محمد برید و از مبارزه به خاطر اسلام دست کشید،
ملا در فرجام نماز شام قرار گرفت و سلام گشتاند، فرید نیز سلام گشتاند دیگران باعجله نماز سنت شام را خواندند تا بهسوی خانههای شان بروند، مگر فرید باآنکه از الله صبح تا این وقت شام گندنه فروشی بالای کراچی کرده بود مگر بدبختانه، نتوانسته بود تا پول شش قرص نان خشک را پیدا کند، امروز نیز بخت با او یاری نکرد و دو بار کراچی گندنه فروشی او را طالبان چپه کردند و یک بار او را لت و کوب نیز کردند.
همینکه نماز را تمام کرد، بهسوی اولس مسجد، بهسوی ملا امام که به خاطر بقای شریعت و طول عمر رهبر طالبان دعا میکرد، بهسوی غروب آفتاب در کرانههای شام، بهسوی طبعیت تسخیر ناپذیر و بهسوی دست قطع شده خود نگریست و گفت:
خودکرده را نه درد است و نه درمان این را گفت و از مسجد با تمام نفرت برآمد و بهسوی تاریکیهای ناپیدای تاریخ روان شد. پایان اول ماه رمضان سال ۱۴۴۵ هجری قمری