برای مطالبات و خواستهای مردم و به غرض تحت فشار قرار دادن حکومتها، تنها ريختن مردم به جادهها، برافراشتن پرچمها و شعار دادن «مرده باد» و «زنده باد» کافی نيستند. مظاهره، اعتصاب و مارشهای مردمی، يک حرکت و عمل سياسيست و به برنامه ريزی، اداره و رهبران دانا و خردمند سياسی نياز دارد، آنچه متأسفانه در جامعهء امروز افغانستان که دامنش از وجود سياسيون، احزاب و فعالان سياسی در جريان جنگ چهل ساله کاملاً تهی گرديد، وجود ندارد و حالا در موجوديت امريکائيان و در روشنی قانون اساسی، تازه به تمرين گرفته شده است، ورنه در قاموس و فرهنگ جنگجويان تنظیمهای جهادی (ملا و طالب)، جایی برای اعتراضات و مظاهرات صلحجویانه وجود ندارد و يگانه وسيله برای حل منازعات شان، اِعمال زور، تفنگ و انجام خشونت بوده است، چنانچه در تظاهرات ۱۲ جوزای کابل، يکبار ديگر به نمايش گذاشته شد!
آری، فقدان و نبود يک فرهنگ عالی سياسی، يکبار ديگر در تظاهرات جمعه ۱۲ جوزا در کابل با شدت احساس شد و نشان داد که نه تنها مردم، بلکه حتی فعالان سياسی کنونی افغانستان نيز آنگونه که ادعا وجود دارد مردم قبلی نيستند، صحت ندارد. واقعيت اين است که، واژههای «آزادی بيان»، «دموکراسی»، «حقوق بشر» و...، هنوز برای مردم بيگانه و وارده بشمار میآیند و از آن برداشتهای غلطی دارند!...
تظاهرات ۱۲ جوزا، مانند مظاهرات قبلی که جز قربانی سود ببار نيآورد، از همان ابتداء با لنگش و اشتباه همراه بود، آنجا که شعار داده شد: (خسته از مرگ – بسوی ارگ). اين شعار سادهلوحانه که مبتکرش شايد به اوزان آن (مرگ و ارگ) دلخوش کرده بود، خود تحريک کننده و تشويق کننده برای انجام خشونتهای بعدی بود.
از اين واژهء (بسوی ارگ)، که در حقيقت يک نوع اعلام جنگ در برابر حاکميت دولتی بود، يک رقم بزرگ تظاهر کنندگان، شايد چنان تصوری داشتند که گويا میروند و «ع و غ» را دست گرفته از «ارگ» و «سپيدار» بيرون میکنند و به حاکميت شان پايان می دهند، به همين سادگی؟!... در حاليکه هدف از راه پيمائی ۱۲ جوزا، رسانيدن پيام و اعتراض مردم به گوش رهبران کشور و خصوصاً جامعهء جهانی بود، تا برای قطع خونين ريزی در افغانستان دست بکار شوند!
اولين خطا در برنامهء گردانندگان مظاهرهء ۱۲ جوزا آنبود که، چرا چنين شعار (بسوی ارگ) را که هدف تهاجمی را افاده می کرد، در سرخط خويش قرار دادند و بعد در عمل نيز چرا عده یی از تظاهر کنندگان تلاش داشتند خود را به دروازه های «ارگ» برسانند؟! اگر هدف، رساندن صدا و پيام شان به حاکمان کشور و جامعهء جهانی بود، چه نيازی به نزديکی به «ارگ» را داشتند؟! مگر در عصر «سنگ» قرار داشتند، که نه مکروفون بود، نه تلويزيون، نه خبرنگار و نه هم عکاس و بايد چيغ و فرياد می زدند تا حاکمان بشنوند؟!
اگر تلاش برخی ماجراجويان و حادثه جويان، که هويت شان با بيرق های تنظيمی وقت شان کاملاً در درون تظاهر کنندگان وضاحت داشت، با مارش بسوی «ارگ»، تکرار حوادث ليبيا و سرکوب فزيکی تا معدوم کردن رهبران حکومت «وحدت ملی» بود، چه خطا و محاسبهء سبکسرانه ای؟!... اين ذوات بايد بدانند که، همان امريکای که برای قذافی در جريان تظاهرات دام گسترد و او را از بين بُرد، اشرف غنی را نيز در کابل مامور ساخته و از او حمايت می کند، لذا هرنوع کودتا و حرکت ماجراجويانه به غرض سرکوب و سقوط نظام در موجوديت قوای امريکا، جز به کشتار بی گناهان (که متأسفانه در عمل انجاميد)، حاصل ديگری نخواهد داشت!
سران ايالات متحده، آنگونه که در قبال مسايل افغانستان بارها اظهار داشته اند، فقط در پرتو قانون اساسی و انتخابات گويا آزاد، از تغييرات پشتيبانی خواهند کرد. لذا مردم افغانستان جز ختم دورهء کار اشرف غنی و عبدالله، انتخاب ديگری ندارند، مگر آنکه خود آنها حاضر به استعفاء گردند، که در تاريخ به استثنای محمد هاشم ميوندوال صدراعظم فقيد وقت، کسی تا حال حاضر نبوده است!
اگر هدف از تظاهرات ۱۲ جوزا، اعتراض برعليه بيکارگی، ضعف اداره و فساد در درون دستگاه حکومت «وحدت ملی» بود، اين اعتراض زمانی قابل شنود برای «ارگ» و جامعهء جهانی بود، که به صورت آرام و دور از خشونت و سوء استفاده از جانب گروه های تنظيمی و سران ناراضی آنها، به انجام می رسيد.
اينکه تظاهرات عمداً به سوی عقده گشائی برخی افراد خلع شده از مقامات دولتی کشانيده شد و آنها با حرکات ماجراجويانه در صدد نزديکی و احياناً دخول تظاهر کنندگان به داخل «ارگ» بودند و منجر به تيراندازی از سوی محافظان آن گرديد، در حاليکه آنرا نکوهش می کنم و با قربانيان همدردی دارم، اما شايان تذکر می دانم که اگر به مقر و يا دفتر رئيس جمهور، دموکراتيک ترين و خدمتگذار ترين دولت در جهان، چنان يورش صورت گيرد و هزاران نفر با فرياد و خشونت در صدد دخول به مقر رياست جمهوری باشند، تفنگ ها به صدا در خواهند آمد و قربانيانی را برجا خواهد گذاشت. لذا در آن رويداد خونين، علاوه از مسؤولين امنيتی، نگارنده برخی چهره های ماجراجو را نيز مسؤول می داند، آنانيکه تاريخ تير شده ها اند و ديگر جایی در مقامات قدرت و حتی در درون جامعه ندارند!
فعالان سياسی و آنانيکه آن تظاهرات را گردانندگی کرده بودند، بنابر ضعف اداره، نداشتن کنترول بالای صفوف و افراط در بالا بردن رقم مردم و صرف چسپيدن به کميت و عدم توجه به کيفيت و دستآورد های آن تظاهرات، امنيت و اهميت آن را آنچنان پائين آوردند، که نه تنها خبرنگاران خارجی جرأت نزديک شدن به صفوف آنها را نداشتند، بلکه از خبرنگاران داخلی نيز خبری نبود و بعد از يک وقفهء طولانی، تنها «طلوع نيوز» از يک فاصلهء دور، خبرهای ضد و نقيضی را پخش می کرد. بيشترين خبرها و ويديوها، از جانب کاربران «فيس بوک» به صورت زنده پخش می گرديد!
در پايان سخن، با تأسف و اندوه بايد اذعان کرد که، اگر هموطنان ما در داخل مجبور شده اند زير نام قوم و تبار، سپری برای شان ايجاد کنند و در پوسته های پوسيده ای قوم، مذهب و زبان جبراً خويشتن را بپيچانند تا حد اقل زنده بمانند، چرا در خارج از کشور و بخصوص در ميان روشنفکران چپ ديروز که در شرايط صلح بسر می برند و با وصف که درجه های علمی دوکتورا، ماستر و مشاغل چون حقوق دانان و فعالان و تحليلگران سياسی را دارند، نيز تبليغات قومی سر داده و با محکوم و توهين کردن يک قوم و دفاع از ديگری، نقش و جايگاه منورانه ای «روشنفکر» را آلوده ساخته و از حقايق طفره میروند و تمام ماجراهای خونين کشور را، ناشی از پاليسی های گويا «ارگ نشينان» در همکاری با پاکستان می دانند و در تبصره ها و نوشتارهایی شان، هيچ تذکر و اشاره ای در رابطه با منشاء «تروريسم» در سطح جهان، که پاکستان يکی از حلقات منطقوی آنست و ياهم اينکه «ارگ نشينان» را، کيها داخل ارگ ساخته اند، نمیکنند؟!...
چهارم ماه جون ۲۰۱۷