آقای حکمتيار، قویترین مخالف و يگانه حريف بزرگ گروه «جمعيت اسلامی» در دوران «جهاد»، عاقبت شهرنشين شد، گويا که به پروسهء صلح پيوست. حضور سران «جمعيت اسلامی» در مراسم رسمی استقبال از حکمتيار در کابل و آن صحبت کوتاه آقای عبدالله در ميان سخنرانان محفل، که با بيان ديپلوماتيک، خاطره گوئی و لبخندهای نيش داری همراه بود، خبر از آن میدهد که از پيوستن حکمتيار به صلح و احتمالاً شرکت اش در قدرت، ناخوش و بیمناکاند. حال ديده شود سرنوشت و عاقبت اين دو گروه مخالف و تشنه به خون همديگر، که کمتر با زبان سياست، خاصتاً در مرتبههای پائينی آشنا اند، در بازیهای نو ابرقدرتها، به کجا منتهی خواهد شد!
جای شک و ترديد نيست که در موجوديت قوای نظامی ايالات متحده در افغانستان و در روشنی اوضاع جاری منطقه و جهان، اين دو گروه رقيب بايد بيک قومانده از بيرون عمل کنند، اما با در نظر داشت محتوی سخنرانی آقای حکمتيار که در ذيل روی آن مکث کوتاهی خواهم کرد و در روشنی پیشینهای تاريخی و اختلافات اين دو گروه، بعيد به نظر میرسد اين تفاهم و همکاری، از محدودهء حرف به عمل کشانده شود و بيک صلح مطمئن و تضمين شده منتهی گردد!
گرچه بين سران سابق «شورای نظار» مربوط به گروه «جمعيت اسلامی» در چوکات «حکومت وحدت ملی»، بر سر سهم در مقامات قدرت اختلافها روز افزوناند و اين گروه با بحران فقدان رهبری مواجه است، حکمتيار نيز آن چريک جوان و خشن ديروز نيست و از لحاظ نظامی موضع ساليان «جهاد» را ندارد، اما در درون صفوف هردو گروه، هنوز همان احساسات، خونگرمی و روحيهء انتقامجوئی هایی دوران جوانیهایی دو سر کرده: (حکمتيار و مسعود) وجود دارد و رقابتها و خصومتها، در همان حد و پيمانهء دوران «جهاد» اند، که احتمال وقوع و تکرار خشونتهای دههء هفتاد در کابل از آن، متصور است.
لذا در روشنی رویدادهای اخير، اين پُرسش جداً مطرح است که، اگر اين دو گروه بزرگ دوران «جهاد»، از مواضع قبلیشان عقب نروند و متحول نگردند، آيا بقاء و دوام خواهند کرد؟... چه گزينه و فرصتها وجود دارند و کدام يک برندهء اين چهل سال جنگ، خشونت و ويرانی برای تصاحب قدرت خواهد بود؟!
و اما بزرگترین سؤال شايد اين باشد که: در دراز مدت، ايالات متحدهء امريکا از حاميان و گروههای «جهاد» ديروز خواهد خواست از گرایشهای مذهبی بکاهند و بر مدنيت گرائی و حرکتهای فرا قومی بيفزايند و حزب واحدی را تشکيل بدهند. آيا همچو يک روحيه و وحدت طلبی را میتوان در وجود نسل بعدی هردو گروه پيش بينی و ممکن دانست؟ بيائيد همهای اين فرصتها و چالشها را به بررسی گيريم:
از توافق صلح با حکمتيار و حضورش در کابل آغاز میکنیم:
توافق اخير با حکمتيار را، که رشتهء اصلی آن در دست «سيا» در تفاهم با پاکستان است و خودیها (حکومت وحدت ملی)، صرفاً آن را نظارت و مديريت میکنند، عجالتاً نمیتوان «صلح» کامل ناميد. فعلاً «آتش بس» و مذاکره در جهت رسيدن به يک صلح پايدار و دايمی آغاز شده است، اما ويژگی اين پروسه در آنست که اين توافق و صلح، نه بين اشرف غنی و حکمتيار، بلکه در حقيقت بين دو گروه بزرگ دوران جنگ سرد «جمعيت اسلامی» و «حزب اسلامی» که سابقهء اختلاف و خصومتهای نيم قرنه دارند است، که بايد پخته و تضمين گردد.
از اينرو توافق برای تأمين صلح و کار مشترک را، علاوه بر سران هردو جانب که بايد بپذيرند و احتمالاً خواهند پذيرفت، بيشتر در موضعگيری پائینیها (صفوف هردو گروه) در عمل است که میتواند آن را برآورده و يا نقش بر آب کنند، آنانی که متأسفانه هنوز خويشتن را در معرکههای دوران «جهاد» مییابند و از مطالبات و جو سياسی کنونی در منطقه و جهان، چيزی نمیدانند!
آقای حکمتيار، گرچه در مراسم رسمی تالار «سلام خانه»، خطاب به سران جهادی حاضر گفت که، اگر شما حضار در تالار خواسته باشيد، صلح در افغانستان میتواند برقرار شود، اما نگارنده با اين قضاوت ايشان موافق نيست، زيرا علاوه از اينکه اين مواضع سياسی روسيه و امريکاست که به صلح و يا ادامهء جنگ در افغانستان منتج خواهد شد، در داخل نيز صلح تنها با گلبدين و سران «جمعيت اسلامی» با ميانجی گری اشرف غنی و به ابتکار امريکا برقرار نخواهد شد، بلکه با اشتراک فعال و آگاهانهای صفوف هردو طرف پيوند خواهد داشت، آنانی که همه روزه يا کشته میشوند و يا میکشند و هنوز مانند دوران «جهاد»، در فکر و خيال تقويت جايگاه گروه و تنظيم خويش و تلاش برای تصاحب کامل قدرتاند!
آنچه امروز در رابطه با توافق برای صلح با گلبدين تعين کننده است و اين پروسه را تکميل میکند، مواضع و دورنما (برنامه) ی دو گروه بزرگ «جمعيت اسلامی» و «حزب اسلامی» و گذار ايشان بهسوی تشکيلات سياسی است، زيرا در موجوديت قوای نظامی امريکا و دوام حضور حکمتيار در کابل، ديگر از مقابلههای بزرگ نظامی آنها چون گذشته، خبری نخواهد بود!
آنچه از رویدادهای اخير به مشام میرسد، غرب و در رأس ايالات متحدهء امريکا، تلاش خواهند کرد سران اين دو گروه را متقاعد سازند تا از ساختارها و تشکيلات نظامی بيرون آمده و به نهادهای سياسی مبدل شوند و به رقابتهای انتخاباتی اکتفا نموده و در چهار چوب قانون اساسی و انتخابات آزاد، به فکر گرفتن قدرت باشند، که بدون شک با در نظر داشت سوابق تاريخی و فرهنگی و خصوصيات اتنيکی جامعهء قبيلوی و مرد سالار ما، به اين سادگی نخواهد بود و چالشهای زيادی بر سر راه هردو گروه، وجود خواهد داشت.
يکی از چالشهای بزرگ برای هردو گروه آنست که، ايشان تا هنوز برنامهء سياسی ندارند و تمام تلاش آنها تقويت پایگاههای قومی، مذهبی و زبانیشان است، آنچه برای «نئوليبراليسم» ايالات متحدهء امريکا، يک چشم انداز دلخواه برای آيندهء افغانستان نمیدهد. گذار از عقبمانی و خرابههای جنگ بهسوی ساختارها و مناسبات نظام «سرمایهداری» در افغانستان، آنچه استراتيژی واشنگتن را در دراز مدت تشکيل میدهد، در وجود هيچ يکی از اين دو گروه (جمعيت اسلامی و حزب اسلامی)، که اگر متحول نشوند و حتی وحدت نکنند، تحقق نخواهد يافت.
»جمعيت اسلامی» و «حزب اسلامی»، اکنون در چه وضعيتی قرار دارند:
«حزب جمعيت اسلامی»، گروه تقريباً حاکم در کابل و بخشی از ولايات شمال کشور و يک واقعيت است و نمیتوان بهسادگی آن را ناديده و حذف شده تلقی کرد. ولی مشکل امروزی آنها اين است که، سران اين گروه (جمعيت اسلامی) با راه اندازی جنگها و جنايات نابخشودنی و گسترده در جنگهای داخلی دههء هفتاد (بعد از سقوط نجيب الله) و ادامهء فساد کنونی در درون «حکومت وحدت ملی»، با شدت از مردم و حتی از صفوف خويش فاصله گرفته و تجريد شدهاند. اين تجريد و روحيهء عدم اعتماد بين بالائیها و پائینیها در درون «جمعيت اسلامی»، اين گروه را در يک لبهء تيز مرگ و زندگی قرار داده است، که اگر با درايت از آن عبور نکنند، نابود و به تاريخ سپرده خواهند شد!
گرچه سلسله حرکتها و تکانهها در بين برخی اعضای جوان «جمعيت اسلامی» در حال تکوين است و پيوسته مینویسند و هشدار میدهند، که اگر بر اوضاع کنونی مسلط نشوند و از بين خويش رهبر خردمندی را با مشی معين و قابل قبول برای «جامعهء جهانی» بيرون نکشند، در روشنی رویدادهای اخير و خاصتاً حضور رقيب تاریخیشان حکمتيار به پروسهء صلح و آغاز معرکههای جديد سياسی، راه زوال را در پيش خواهند گرفت.
حالا سؤال در اينجاست که، «جمعيت اسلامی» که در مقايسه با «حزب اسلامی» اندک مُدرن پسند و تحولپذیرتر به نظر میرسد، چگونه میتواند به يک نهاد سياسی مبدل و با بالا کشيدن رهبری از ميان خود، برنامهای را برای آيندهء افغانستان مطرح سازد. بعيد به نظر میرسد اين گروه بتواند در وجود شخصیتهای چون عبدالله، قانونی، عطای نور، اسمعيل خان، امرالله صالح و ديگران، که نه تنها فهم و ظرفیتهای سياسی و تقوای نفسانی ندارند و در فساد تا گوش غرقاند، بلکه سخت در اختلاف با همديگر نيز اند، بتوانند سکان اين گروه را در کشتی شکستهایشان اداره و سمت دهی کنند، مگر اينکه نسل نو اين گروه، در برابر «ماران» درون آستين اين گروه، حرکتی کنند و از ميان شان رهبری را بيرون کشند و در چهارچوب يک دولت ملی و اسلام معتدل، از اعتماد غرب در رأس ايالات متحدهء امريکا برخوردار گردند!...
واقعاً سؤال در اينجاست که، آيا در صفوف اين گروه (جمعيت اسلامی)، چنين توان و ظرفيت برای حرکت و پاک سازی و حيات دوباره مشاهده میشود؟ فکر نمیکنم!... اگر هم در پائين چند فرد اينجا و آنجا قلم میزنند و تشويش از آينده دارند، ولی کمتر از تعداد انگشتان يک دست بوده و چنان در محاصرهاند، که توان گرفتن مقام اکثريت در اين گروه را به اين زودی، ناممکن میسازد!
و اما در گروه «حزب اسلامی» اوضاع بدتر و شکنندهتر از «جمعيت اسلامی» است، زيرا اين گروه گرايش بيشتر قومی داشته و بيشتر مذهب گرا و متعصب است، که اگر به اين پاليسی ادامه دهند، در دراز مدت به درد دوستان امريکائی شان نخواهند خورد. گرچه حکمتيار آن موضع ضد امريکائی اش را که زمانی گفته بود: «... در موجوديت امريکائيان، پيوستن به صلح شايستهء امت رسول خدا نيست...»، حالا ندارد و پير و شکسته است و روزگار او را واداشت آن گفتهاش را پس بگيرد، اما زدودن افراط گرائی و قوم گرائی در بين اين گروه، کار يک شبه نيست و راهيست دراز و پُر خم و پيچ...
پيوستن حکمتيار به پروسهء «صلح»، آنگونه که در بحث قبلی بدان اشاره داشتم، ناشی از آنست که از یکطرف حزب اسلامی آن تشکيلات و نيروی قبلی نظامی را ندارد و اکثر قوماندانان مشهور اش را از دست داده و از جانب ديگر حکتميار، ديگر توان اقامت در کوهها و ادامهء جنگهای چريکی را به دلايل جسمی، سنی و فزيکی ندارد و از جانبی هم «سيا» در اوضاع و جو نوين سياسی در منطقه و جهان، به نوسازی شبکههای تروريستی و فعالیتهای مخفی خويش، به نيروهای تازه دم و با تجارب نوين نياز دارد، که حکمتيار و گروه اش ديگر از عهدهاش بر نمیآیند و بهاصطلاح امريکائيان (Old Fashioned قديمی و کهنه) شدهاند.
حکمتيار، به همان پيمانه که برای مردم کابل و صفحات شمال و مرکزی افغانستان يک عنصر خطرناک و آشتی ناپذير بشمار میرود، به همان پيمانه سران و اعضای گروههای اهل تشيع و خاصتاً «جمعيت اسلامی» نيز از آن نفرت و منزجر اند، که با پيوستن اش به پروسهء صلح و اقامت در کابل، بيشتر اسباب تشويش مردم خاصتاً گروههای رقيب اش گرديده است.
سخنرانی آقای حکمتيار در مراسم تالار «سلام خانه»، برخلاف توقع و انتظار که بايد از موضع شکنندگی، يعنی شکست و پناه آوردن به حکومت کابل میبود، برخلاف با همان تون (آهنگ) سابق و از موضع يک ناصح و قاضی عادل صورت گرفت. حکمتيار به استثنی محکوم ساختن جنگ ۱۳۶۸ «جلال آباد» و حملهء سال ۱۳۹۲ «طالبان» بر کندز، همه مواضع جنگی خود در گذشته را، بهنوعی مشروعيت داد!...
حالا بيائيد آقای حکمتيار را، از خلال سخنرانیهای اخيرش بعد از قبولی صلح با حکومت کابل، دوباره محک زنيم و ببينيم که اين شخص ماجراجو و خشن ديروز، چقدر از گذشته پند و عبرت گرفته و خود را برای يک صلح واقعی آماده کرده است:
آقای حکمتيار، نخست آن هنگامهها را که گويا «حزب اسلامی» با قانون اساسی مصوب سال ۲۰۰۱ مخالف است و هرگز به صلح موافقت نخواهد کرد، اینگونه اصلاح و بيان کرد و گفت: ما بنا بر «بند دوم» قانون اساسی که در آن ذکر شده: «هيچ قانونی، در مخالفت با اسلام نخواهد بود»، به صلح پیوستهایم، اما با ذکر مثالی از تعديلات اخير قانون اساسی در ترکيه و برگزيدن نظام رياستی در آن کشور، به تغيير قانون اساسی افغانستان در يک «لویهجرگه» اشاره کرد و نظام پارلمانی را مردود دانست!
و اما قبل از ادامهء بحث، در همين رابطه: «مادهء دوم» قانون اساسی، میخواهم دو پرسش را از آقای حکمتيار مطرح سازم:
يک: شما که بر اساس مادهء (۲) قانون اساسی، گويا که به صلح پیوستهاید، آيا گفته میتوانيد که چرا اینقدر ناوقت و بعد از شانزده سال جنگ و ويرانی؟... مگر چرا در همان شب و روزهایی نخستين تصويب اين مادهء قانون، به جنگ پايان نداديد؟!
دو: پس آيا در قتل صدها هزار هموطن و ویرانیهای ناشی از ادامهء «جهاد» تان (۲۰۰۱ – ۲۰۱۷)، مانند محکوم کردن جنگ جلال آباد و حمله بر کندز، خود را مقصر میدانید؟...
میرویم به دومين گفته:
حکمتيار، حکومت ائتلافی «حکومت وحدت ملی» را قبول ندارد و آن را يک تلاش ناکارآمد میداند و باجرئت میگوید: از آنجائی که هيچ حکومت ائتلافی در جهان مؤفق نبوده، لذا اين حکومت نيز مؤفق نيست، لذا يا بايد استعفا بدهد و يا صادقانه و بدون توجه به مسأله «تقسيم قدرت»، کنار بیایند و کار کنند.
نگارنده با اين قضاوت آقای حکمتيار که حکومتهای ائتلافی نشانه از عدم پيروزی هيچ يکی از طرفين مدعی قدرت نيست، موافقم و مخالفتی ندارم، اما در برخی موارد يگانه گزینهای میدانم، که بايد بدان تن داد:
در افغانستان کنونی که مدعيان «جهاد»، شرکت در قدرت را «حق پدری» میدانند و در غير آن بايد خون بريزند و يا بريزانند، چه بايد کرد؟! آيا حکمتيار آنگونه که گفته است: «... برای شرکت در حکومت و قدرت نیآمدهام، برای ختم جنگ آمدهام...»، آيا تا آخر در همين موضع قرار خواهد داشت؟! فکر نمیکنم و تا جائی که در خبرها خواندهام، ليست طويلی از کاندیدهای خويش را برای حصول مقامات، خاصتاً در عرصهء نظامی، به «ارگ» سپرده است!
پيشنهاد ديگر آقای حکمتيار را که من در شکل و محتوی نمیتوانم مخالف اش باشم آنست که، رهبران کشور را تشويق کرد تا اعضای فاميل و خانوادههای شان را از خارج فرا بخوانند و در عمل ثابت سازند که وطن شان هم «گور» و هم «کور» (خانه) آنهاست و لذا راهی جز خدمت به وطن را نخواهند داشت. ايشان متذکر شدند که او با خانم و فرزندانش به کابل آمده است؛ اما اينکه آقای حکمتيار چه امکاناتی برای اقامت خانوادهاش در خارج داشت و او میتوانست باهم يکجا زندگی کنند، در اين بحث نمیپردازم!
آقای حکمتيار، در لابلای صحبت اش، نيش و نوشهای فراوانی را عليه «حکومت وحدت ملی» خاصتاً حريف تاریخیاش (جمعيت اسلامی) رسانيد، چنانچه بهصورت آشکار گفت که: از زورگوئی خوشش نمیآید، زيرا در تفنگ زورگويان، مرمی خارجیهاست و آنها قدرتی ندارند!... اين اشارهء عريان را بدون شک سران گروه «جمعيت اسلامی»، به مثابهء يک واقعيت، اما چون جام زهری در آن تالار سر کشيدند و آخ نکشيدند!...
نکتهء ديگری که آقای حکمتيار برجسته ساخت، مسأله «انحصار قدرت» بود. او خاطر نشان ساخت که يکی از دلايل جنگهای داخلی سالهای هفتاد، مسأله «انحصار قدرت» بود. او تأکيد کرد که اين مسأله باعث شد نيروهای خارجی وارد کشور شوند. حکمتيار يادآور شد که موجوديت اين نيروها، باعث ختم جنگ نمیشود. ايشان در اين رابطه رقمی دادند و گفتند: اين قدرتها، نمیتوانند پيروزی و امنيت بیاورند: وقتی با ۱۵۰۰۰۰ سرباز قبلی نتوانستند، با ۱۰۰۰۰ سرباز کنونی چگونه میآورند؟! (اشارهای بود به ارقام قبلی و کنونی نيروهای امريکا در افغانستان). تأکيد حکمتيار آنست که، فقط مردم میتوانند امنيت و صلح را بیاورند!
مسأله با اهميت ديگری که ايشان مطرح کردند، موضوع محاکمهء «جنايت کاران جنگی» بود. او (حکمتيار) به وضاحت و جرأت بيان داشت که با چنين محاکمه در شرايط حاضر مخالف است. زيرا اين محاکمه نه تنها در شرايط صلح ميسر است، بلکه مستلزم موجوديت يک دولت قوی و متمرکز مرکزی نيز است. او همچنان با نظام پارلمانی و موجوديت مقام صدراعظم مخالفت کرد و خواهان يک دولت قوی با نظام «رياستی» شد.
و اما جالبترین بخش صحبت آقای حکمتيار، انکار او از تيزاب پاشی بر روی مردم است. او با صراحت آن را رد کرد و خاطر نشان ساخت که اين کار با اساسات دين اسلام مغايرت دارد و او هرگز مرتکب آن چنان جنايت نشده است.
آنچه در بالا جستههایی از سخنرانی آقای حکمتيار در تالار «سلام خانه» را خوانديم، حکايتگر از اين واقعيت دارد که ايشان، نه در حد يک فرد فراری و «پيوسته به پروسهء صلح»، بلکه توصيه گر، رهنما و حتی در حدِ يک رهبر و ناجی صلح و قاضی عادل خود را به نمايش گذارد و برجسته کرد، آنجا که در اخير صحبت اش گفت: من ميان غنی و عبدالله و همچنان کرزی و غنی، ميانجی گری خواهم کرد!...
حالا و در فرجام، اين سؤال برجسته میشود که، اين چنين قدرت و توانائی خارقالعاده و آن بيانات صريح را به ايشان، که ديروز به گفتهای خودش در «کوه» ها زندگی میکرد و تازه به شهرها سرازير شده است، کدام مرجع داده است؟!... مگر کاسههایی هنوز زير نيم کاسه وجود دارند؟! که حتماً دارند و بايد بازهم منتظر شد و تجربه کرد!...
نجيب روشن، شمال اروپا
۱۱ ماه می ۲۰۱۷