مفهوم «ستراتیژی » از کلمۀ یونانی موسوم به «ستراتیگوس » (Strategos) بمیان آمده است. این اصطلاح در یونان باستان به معنی فرماندهی لشکر بکار می‌رفت؛ اما در ازمنۀ متأخر، به کاربرد قدرت سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی یک ملت را، به خاطر دستیابی به اهداف نظامی افاده می‌کرد.

 ولی امروز «استراتیژی» تنها بُعد نظامی را احتوا نکرده، بلکه مجموع اهداف ملی یک کشور را افاده می‌نماید. تقابل اهداف استراتیژک قدرت‌ها سبب می‌شود که مناطق فی مابین آن‌ها از اهداف استراتیژیک طرفین متأثر گردد و درنتیجه، این نواحی بنام مناطق استراتیژیک (مناطق سوق‌الجیشی) مسما شوند. طرفین متقابل می‌کوشند تا به خاطر نیل به اهداف استراتیژیک شان، تاکتیک‌های طرف ضرورت خویش را بیازمایند. ولی همۀ این تاکتیک‌ها برای مدت‌های کوتاه بکار گرفته شده و عندی الضرورت، به خاطر رسیدن به اهداف طویل‌المدت (استراتیژیک) تغیر می‌آزند.

 تقابل قدرت‌های پیرامون افغانستان در طول تاریخ، خصلت خاص جیواستراتیژیک به این سرزمین داده است. همین خصلت در سمت دهی مسیر تاریخ و چگونگی حوادث اجتماعی و سیاسی آن تأثیر مهم داشته و اغلب اوقات تعین کننده نیز بوده است. کشور ما در سده‌های قدیمه و گذشته، نه تنها نقطۀ تلاقی تجارت آسیا بود، بلکه مهاجمین نیز از این کشور منحیث گذرگاه شان استفاده می‌نمودند. بارها، ساختار دولتی، اقتصاد و فرهنگ وطن ما بلااثر تهاجمات بیرونی‌ها تخریب و کشور در گرداب تضادهای داخلی گیر مانده است.

 به کاربرد قوۀ بخار، در وسایل انتقالات بحری، نقش و اهمیت راه خشکۀ تجارتی را پایان داد که درنتیجۀ آن، راه مهم تجارت آسیا از طریق افغانستان (راه ابریشم) نیز غیرقابل استفاده شد. در سال 1608 کشتی‌های انگلیسی، زیر نام کمپنی «شرق الهند » به سواحل جنوبی هند لنگر انداختند. انگلیس‌ها، نخست تأسیسات جابجا شده فرانسوی‌ها را در آن نواحی برچیده و متعاقباٌ قدمه به قدمه نیم قارۀ هند را تسخیر نمودند. استعمارگران انگلیس با جلو رفتن به صوب شمال هند، خود را در حواشی سرحدات جنوب افغانستان رسانیدند.

 در کشورهای واقع در استقامت شمال افغانستان نیز روس‌ها طی قرن 16 به توسعه طلبی آغاز کرده بودند؛ اما دو قرن گذشت تا به آسیای میانه لشکرکشی نمایند. «روس‌ها بالاخره به مرو جلو آمده و رود جیحون (آمو) را به تصرف شان در آوردند. اهمیت این رود عظیم برای روس‌ها مثل اهمیت رود سند برای انگلیس‌ها بود». (۱)

 با نزدیک شدن روس‌ها به آسیای میانه، «بازی بزرگ » میان روس‌ها و انگلیس‌ها به راه افتاد و به ادامۀ این بازی، هردو قدرت با افغانستان همسرحد شدند. (2) با تقارب هردو قدرت استعماری به جوار سرزمین ما، سرحدات افغانستان امروزی، از جانب آن‌ها معین گردید. به این ترتیب موقعیت جیواستراتیژیک افغانستان، حدود جغرافیائی آن را مشخص ساخت.

 کمسیون مشترک روسی و انگلیسی میان سال‌های 1873 و 1895 روی سرحد شمالی افغانستان به موافقه رسید. طی سال‌های 1870 تا 1872 هیأت حکم انگلیسی (گولد سمیت و ریچارد پالک) در جنوب غرب کشور، منطقۀ سیستان را میان ایران و افغانستان منقسم نمود. به سال 1893 با تحمیل «خط دیورند» بخش بزرگ افغانستان از پیکر آن جدا شده و راه افغان‌ها از طریق بلوچستان به بحر مسدود گردید. (3)

 انگلیس‌ها در رابطه به افغانستان، استراتیژی خود را در پرتو روابطشان با روس‌ها تعین می‌نمودند. اگر با روس‌ها در حالت تفاهمی می‌بودند، از ایجاد یک «دولت حایل» (Buffer State) در بین روس و انگلیس حرف می‌زدند. در غیر آن «سیاست ییشروی» (Forward policy) شان را دنبال می‌کردند.

 مردم افغانستان با قیام‌های ملی‌شان، طی سه جنگ افغان و انگلیس پلان‌های شوم آن‌ها را خنثی نمودند. ولی میراث باقی ماندۀ آن‌ها هنوز هم در منطقه، منحیث استراتیژی خصمانه، در برابر افغانستان قرار دارد.

 پس از پایان جنگ جهانی دوم، فرانسه و انگلیس از ادامۀ تسلط بر مستعمرات شان ناتوان شده و جهان در سایۀ نفوذ دو ابرقدرت تازه نفس (ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی) قرار گرفت. این نظم جدید قبل از ختم جنگ جهانی دوم در فبروری 1945 از طرف روزولت، چرچل و استالین در «کنفرانس یالتا» پذیرفته شد؛ که درنتیجۀ آن حدود ساحات نفوذ هردو ابرقدرت معین گردید.

 به ادامۀ همین تصمیم، کشور نوظهور پاکستان که بعداً بلااثر دسیسۀ استعمار انگلیس در جوار افغانستان به بمیان آمد، زیر چتر حمایوی انگلیس و عضویت در پکت های نظامی منطقوی، در ساحۀ نفوذ ایالات متحدۀ امریکا قرار گرفت.

 افغانستان می‌خواست، بی‌طرفی خود را مانند سال‌های جنگ جهانی دوم حفظ کرده و شامل زد و بندهای نظامی در منطقه نشود؛ اما ادامۀ این مشی در مغایرت با محاسبۀ ابرقدرت‌ها قرارگرفته و افغانستان کمافی السابق در حالت انزوا باقی ماند. افغانستان به کمک خارجی ضرورت داشت و باید ازین حالت بیرون می‌شد. یگانه راه بیرون رفت از چنین یک وضع، خارج شدن از حیطۀ همکاری با غرب و پذیرش اصل قرارگیری در ساحۀ نفوذ اتحاد شوروی بود

  افغانستان به خاطر بقای نظم و حفظ قدرت سلطنت به کمک‌های تسلیحاتی عاجل ضرورت داشت. ولی دریافت چنین مساعدت از جانب ایالات متحده و متحدین آن ممکن نبود. لاجرم به‌جانب مقابل آن (اتحاد شوروی) روی آورد. شوروی تقاضای افغانستان را پذیرفت. سیستم تربیۀ نظامی افسران و تربیۀ آن‌ها توسط شوروی‌ها تنظیم شده و تمام وسایط نظامی از جانب آن کشور اکمال گردید. به این ترتیب پروسۀ نقض بی‌طرفی افغانستان از جانب هردو ابرقدرت رقیب بر کشور ما تحمیل شد.

 سال 1955 در مناسبات افغانستان و اتحاد شوروی، نقطۀ عطفی را تمثیل می‌نماید. بعد ازین سال عوامل بین‌المللی و منطقوی در رشد مناسبات دو کشور نقش برجسته می‌یابد. این وقتی است که کمک‌های اتحاد شوروی به افغانستان ماهیت دوجانبه نداشته، بلکه بیشتر در رقابت به کمک‌های امریکا به پاکستان انجام میافت. تقرب به‌جانب اتحاد شوروی، افغانستان را بار دیگر به «بازی بزرگ» کشانیده و کشور را در میدان تقابل پلان‌های جیواستراتیژیک هردو طرف قرارداد. با ختم دورۀ مشروطیت و روی کار آمدن جمهوریت، اختلاف میان افغانستان و پاکستان شدت یافته و روابط هردو کشور در تحت شعاع جنگ سرد قرار گرفت. بالاخره با تربیه و تجهیز مخالفین دولت در پاکستان، کار انقطاب جامعۀ افغانی به راه افتاده و این پروسه زمینه ساز آن شد که ابرقدرت‌ها در افغانستان، جنگ‌های نیابتی را به راه انداخته و یا مستقیماٌ در زدوخوردها شرکت نمایند.

 با قوت گرفتن جنگ سرد، افغانستان روز تا روز به‌صورت فزاینده در معرض کشمکش‌های هردو قدرت قرار می‌گرفت. تا اینکه با فروپاشی اتحاد شوروی در آغاز دهۀ 90 قرن گذشته، تنها ایالات متحدۀ امریکا منحیث ابرقدرت در جهان باقی ماند؛ یعنی جهان از «سیستم دوقطبی» به «یک قطبی» مبدل شد. به ادامۀ این تغیر، رقابت استراتیژیک به سطح جهانی در قبال افغانستان پایان یافت. ولی افغانستان در زیر نفوذ قدرت‌های منطقوی قرار گرفت. بلااثر این حالت، تنظیم‌های مستقر در پاکستان و ایران به کشور برگشته و با راه اندازی جنگ‌های بین تنظیمی، نظام دولتی را از هم پاشاندند. این خرابکاری، زمینه را برای قوت گرفتن طالبان مساعد ساخت.

 انکشاف این حوادث غم انگیز مبین این واقعیت است که ایالات متحدۀ امریکا درین مقطع زمانی به ارزش جیواستراتیژیک افغانستان کمتر بها داده بود. همین برخورد سبب گردید که بعد از حادثۀ یازده سپتمر، امریکا مستقیماٌ در افغانستان وارد عمل شود.

 در آن‌وقت، کشورهای منطقه از اقدامات نظامی آمریکا برعلیه تروریزم و حاکمیت طالبان استقبال کردند. ولی پس از مدتی، همنوایی‌شان فروکش کرده و با طالبان تماس‌های مخفی برقرار نمودند. هکذا آن‌ها نقش ایالات متحدۀ امریکا را منحیث یگانه ابرقدرت در منطقه مورد سؤال قرار می‌دهند.

  این کشمکش‌ها، موانع جدیدی را بر سر راه حل معضل افغانستان به وجود آورده است. ایالات متحدۀ امریکا روابط مستقیم با طالبان برقرار نموده و با امضاء توافقنامه با آن‌ها، حیثیت و اعتبار سیاسی به این گروه ارزانی کرد. اکنون طالبان خود را مستحق تاج و تخت افغانستان دانسته و حاضر به مصالحه با دولت موجود نمی‌شوند. کشورهای منطقه نیز آن‌ها را تشویق و حمایه می‌نمایند. همین کشمکش سبب شده است که ادارۀ جدید امریکا باید روی سیاست‌های جیواستراتیژیک خود درین منطقه بیشتر از گذشته بی اندیشد. چنین معلوم می‌شود که این اداره، علاقه‌مند بازنگری بر موافقات آن کشور با طالبان بوده و نمی‌خواهد که بار دیگر افغانستان به میدان کشمکش کشورهای منطقه و اقامتگاه تروریست‌ها مبدل شود.

 در پایان این مقال باید تأکید نمود که اگر نقش دولت و مردم افغانستان نادیده گرفته شده و یک تفاهم روشن منطقوی و بین‌المللی بمیان نیاید، بازهم تغییرات ناخواسته در افغانستان و ما حول آن بروز خواهد کرد که مانند گذشته موجب ناآرامی‌ها در اقصی جهان خواهد شد... لذا باید جایگاه افغانستان، با در نظر داشت تحولات جدید در سطح جهان و منطقه، در نظام جیواستراتیژیک منطقه دوباره تشخیص و تعریف شود.

 پایان

 فبروری 2021

 

۱- امیر عبدالرحمن خان: تاج التواریخ؛ بمبی جلد اول صفحه ۱۵۷

 2- اصطلاح «بازی بزرگ» نخست از جانب رودی ارد کپلینگ در سال 1898 بکار رفت و بعداً از جانب مورخین پذیرفته شد.

 3- بوخرر- دیتچی، پول. «حملۀ استراتیژیک مثال افغانستان» شتیفتونگ بیبلیوتیکا افغانیکا، سویس 1991 صفحۀ 23