درنوشتۀ قبلی خود با تفصیل توضیح کرده بودم که انسان ها نه تنها ذریعۀ هویت شخصی شان شناسائی میشوند ، بلکه بوسیلۀ هویت های جمعی شان نیز مشخص میشوند. همین طورهرهویت جمعی ، خودرا بوسیلۀ یک سلسله مشخصات ، ازهویت جمعی دیکر مشخص میسازد.
همۀ این هویت های ظهور یافته درطول تاریخ ، نتوانسته اند که بطور یکسان وبرای همیش پا برجا بمانند. شماری از آنها که توان سازگاری با روند تکامل جوامع بشری را نداشتند ، جبراٌ درتحت عومل نوظهوراز بین رفتند. از زمرۀ هویت های جمعی که تا هنوز بطور کامل منحل نشده اند ، مطرح ترین همۀ آنها ، هویت های قومی ، نژادی ، مذهبی و سرانجام متعلق شدن انسانها به " هویت ملی" شان میباشد.
امروز انسانها بالاثر تکامل اجتماعی و رسوخ مدرنیته درسطح جهانی ، به دورهویت ملی شان حلقه زده ، ملت ها و دولت های ملی خودرا بوجود آورده اند و یا هنوزهم در مسیر نیل به این هدف قرار دارند. هویت ملی مجموع ارزش هایی است که در طول تاریخ یک ملت ، درمیان مردم ، شکل میگیرد. به عبارت دیگر" ملت " بربنیاد مفهوم " هویت ملی" بناء می یابد. جریان پیدایش " دولت ملی " نیز وابسته از هویت ملی بوده و برمبنای آن پایه گذاری میشود.
هویت ملی نمی تواند بدون اجزای مکملۀ آن ( سرزمین مشترک ، تاریخ مشترک ، نظام واحد سیاسی - اجتماعی ومنافع مشترک اقتصادی ) ، برپایۀ اکمال برسد. همینطور باید بخاطرترکیب و هماهنگ سازی اجزای فوق الذکر، همبستگی ، مشارکت فعال و هد فمند ملی وجود داشته باشد. چنین مشارکت بوسیله قوانین در جامعه تنظیم شده ، حدود مکلفیت های ملت و صلاحیت های دولت ملی راتنظیم مینماید. به عبارۀ دیگر چگونگی مشارکت ملت ، درپرتو قوانین ، برمبنای اصول عادلانه و رعایت آزادی انسانها تنظیم می شود. برپایۀ چنین مشارکت ، احساس همبستگی و ارادۀ ملت تبارز یافته و مردم سالاری قوام میابد. ساختار ملت به پیدایش مدرنیته ارتباط داشته وبا ظهورصنعت وتکامل شهرها ، رشد میآبد. به همین گونه شیوه های جدید تولید و سراسری شد ن تجارت ، موجب دگرگونی ها گردیده ، محدودیت های قومی و منطقوی را درهم می شکند . همچنان تعلیم وتربیه ، زمینه های خود آگاهی و تبارز " ارادۀ فردی" را مساعد ساخته و به انسانها فرصت میدهد ، تا در ساختار دولت سهیم شده و در پرتو " افکارملی " خود عمل نمایند.
اینکه دولت های ظهوریافتۀ ملی ، حاکمیت داخلی برقلمرو های یکدیگررا به رسمیت شناخته و درامورداخلی همد یگر مداخله نکنند ، برای بار اول درسال ( 1648م ) زیرنام " حاکمیت ویستفالی " (Westphalian sovereignty) میان دولت های مقتدردر اروپا موافقه شد . امضا کنندگان این توافق نامه عبارت بودند از : امپراتوری مقدس روم ، امپراتوری اسپانیا ، پادشاهی فرانسه ، امپراتوری سوئد و جمهوری هالند . باگسترش نفوذ اروپا درسایر نقاط جهان ، اصول وستفالی فراگیر شد. اما تسلط و نفوذ استعمار، مانع بزرگ برسر راه تکامل طبعی جوامع بشری ، منجمله کُند شدن تحقق این اصل ، درسایر قاره ها گردید.
ملت سازی در کشورهای مختلف ، مطابق به داشته های ملی هرکشور تحقق می یابد . بناءٌ بخاطر شناسایی زمینه های پیدایش این پدیده در افغانستان ، هم بایست اندکی به عوامل ذی نفوذ برحدود جغرافیائی و گذشتۀ تاریخی وطن خود تأمل نمائیم:
سرزمین افغانستان ، مسماء به نامهای " آریانا " ، " خراسان " و " افغانستان " مهد یکی از کهن ترین مراکز تمدن های جهان بود. ولی بالاثرعوامل گوناگون که ذکرآن درین نوشتۀ مختصر نمی گنجد ، در آغاز قرن شانزدهم به اثر هجوم قوتهای مغلی ، صفوی و شیبانی ، دچار تجزیه شد. اما مردم این سرزمین ، در تحت چنین شرایط تحمیلی ، تا اواسط قرن هجدهم بخاطرآزادی ، وحدت سرتاسری و استرداد سرزمین شان در هرسه استقامت ، قهرمانانه می رزمیدند.
در غرب افغانستان ، صفوی ها ، نه تنها رانده شدند ، بلکه در تحت زعامت محمود هوتکی به کشور اشغالگر نیزیورش برده شده و پس از محاصرۀ طولانی شهر اصفهان ، شاه حسین صفوی که 32 سال برکشور ایران سلطنت کرده بود ، تاج شاهی خودرا به شاه 25 سالۀ افغان تسلیم کرد .
در شرق افغانستان ( مناطق میان کابل و پیشاور) قیامهای نیرومند آزادی خواهی برضد استیلای دولت بابری ، تا قرن هفدهم ادامه داشت. گرچه قیام ها بخاطراعادۀ هویت ملی افغانها درشرق افغانستان شکست خورد ، اما حماسه های این قیامها به رهبری پیرروشان و خوشحال ختک ، رهنمای آزادی خواهان در سایر جبهات سرزمین ما نیز بود.
درشمال افغانستان نیزبمقابل قبایل هجوم آورده از ماوراء النهر ( شیبانی ها و جنیدی ها ) مقاومت ها ادامه داشت . تا آنکه پس از دونیم قرن ، سلاله های آنها ضعیف شده وحکام محلی ( اوزبیک و تیموری) خودشان ادارۀ شمال را بدست گرفتند.
درهرسه استقامت فوق الذکر مردم افغانستان ، مبارزات دلیرانه و پیهم را دنبال کردند . آنها میدانستند که طرد اشغالگران بخودی خود تنها کافی نیست ، تا ایشان به هویت مستقل و ملی دست یابند. ازهمین جهت آنها بسال 1747م دریک جرگۀ عنعنوی به اشتراک سران تمام اقوام غلجائی ، ابدالی ، تاجک ، اوزبیک ، هزاره و بلوچ ، مشترکاٌ تصمیم به تأسیس یک دولت مستقل به رهبری احمد شاه بابا گرفتند. به عبارت دیگر " هویت مستقل و ملی" افغانها منحیث نتیجۀ منطقی مبارزات دونیم قرنۀ مردم این مرز و بوم برعلیه اشغالگران شکل گرفت ، که بازتاب آن " افغانستان " منحیث سرزمین مشترک و واحد ما میباشد.
بر مبنی این خواست ، دولت سرتاسری تآسیس شد ، اما قدرتهای قومی ، هنوز پایه های دولت را میساختند و جای آنها را یک اردوی سرتاسری نگرفته بود. درچنین اوضاع و احوال ، قوای استعمار انگلیس قدمه به قدمه به مراکز قدرت افغانها نزدیک شده ، ضربات بزرگی را برتمامیت ارضی و وحدت ملی شان وارد کرد. پی آمد این تجاوزات ، به میان آوردن یک افغانستان کوچک و محاط به خشکه بود. درهماهنگی با این سیاست ها ، امیرعبدالرحمن خان بسال 1880م زمام امور را بدست گرفت . تا حدود چنین یک کشور را تعین کرده و با تضعیف قدرت سران قبایل ، نفوذ دولت مرکزی را سرتاسری بسازد. به این ترتیب ، دولت مرکزی افغانستان در پرتو انکشافات اوضاع و تدابیرامیر ، با تحت الشعاع قراردادن قوتهای قومی ، شکل گرفت.
اما این دولت هنوزهم در مسیر یک " دولت ملی " قرارنداشت . زیرا آزادی دربخش سیاست خارجی وجود نداشته و این عرصه در انحصارهند برتانوی بود. در بخش سیاست داخلی هم ، سرنوشت مردم برطبق فرامین امیر ، رسم و رواج های قبایلی و تعبیر های مذهبی معین گردیده و کدام مشی روشن ، بخاطر رسیدن به یک دولت ملی ، موجود نبود. تا اینکه با پاه گرفتن جنبش مشروطیت و رویکار آمدن اعلحضرت امان الله خان غازی ، اساسات یک دولت مدرن گذاشته شد. با شکست استعمار، ممانعت ها از سرراه مردم برداشته شده واین زمینه بوجود آمد تا زندگی اتباع کشور بوسیلۀ قوانین تنظیم شود. طی سال 1922م چهل قانون نافذ شد و درجریان سالهای بعدی الی ختم دورۀ امانی ، بیست وپنج قانون دیگرنیز انفاذ یافت. اعضای لویه جرگه ( یکصد و پنجاه نفر) مرکب ازوکلای انتخابی بوده و بوسیلۀ رأی مستقیم و سری ، فیصله های شان را اتخاذ مینمودند. با انفاذ قانون اساسی بسال 1924م مفهوم حاکمیت مردم مطرح گردیده و سایر تدابیر اصلاحی نیز درجهت ساختن یک دولت مدرن روی دست گرفته شد که شمار از آن به منصۀ اجراء قرارگرفت.
امروز که ازقیام افغان ها و تدابیر ملی گرایانۀ اعلحضرت امان الله خان 101 سال میگذرد ، هنوزهم فرزندان واقعی مردم افغانستان مصروف گذاردن سنگپایه های اولی بنای ساختمان " ملت " ، اشاعۀ " هویت ملی " و مستحکم سازی " حاکمیت ملی " شان میباشند.
متأسفانه هستند کسانی که با وجود این همه توضیحات ، به مفاهیم سرنوشت ساز فوق پی نبرده و درک نمی توانند که پیدایش " دولت ملی" یک پدیدۀ پس از انقلاب صنعتی است. همچنان آنها مبارزات مردم این سرزمین را درجهت بیرون راندن صفوی ها ، مغل ها و شیبانی ها نادیده گرفته وهویت ملی شان را در سرزمین واحد ما ( افغانستان ) جستجو نمی نمایند.
این افراد با نام " افغانستان " مخالفت کرده و بخاطرپیشبرد اهداف تجزیه طلبانۀ شان ، نام خراسان را درمیان میکشند. آنها فکر میکنند که با طرح این توطئه ، تفاهم ملی میان افغانها را برهم زده میتوانند. تا اهداف شوم بیگانگان برآورده گردد. این نفاق افگنان درک نمی توانند که تاریخ به غقب برنمیگردد. به عبارت دیگر ، " هویت ملی " مردم این سرزمین با نام " افغانستان " گره خورده و دست آورد تاریخی مبارزات حماسه آفرین آنها میباشد. پایان