دو صد سال پس از رحلت پیامبر اسلام شریعت تدوین گردیده در آن جریان چهار مذهب با برخی تفسیرهای متفاوت از اصول و احکام دین به میان آمد و موازی با آن عرفان اسلامی شکل گرفت و بعدها شامل چهار طریقت شد.
۱۲۰۰ سال بعد از تدوین شریعت و پیدایش مذاهب انکشاف دیگری در اسلام رو نما شد وان ایدیولوژیک سازی اسلام بود. از اثر ایدیولوژیک شدن اسلام در میان مجموع پیروان فرق مذهبی دو جریان جدا از هم با داشتن برخی مشترکات فکری و استراتژیک بنامهای اعتدالیون یا میانه روها و تند روان یا افراطیون و بنیادگرایان به میان آمد.
از لحاظ مفکوره و استراتژی میان این دو هردو تفاوت زیادی وجود ندارد، هردو مربوط بیک منظومه فکری دینی هستند؛ اما در عمل و تاکتیکهای هردو تفاوت وجود دارد وان اینکه تندروان از راه تشدد و زور و بدون مبانی علمی عمل میکنند اما اعتدالیون قسماً به جنبههای علوم معاصر اتصال ورزیده احکام دین را با شرایط مکان و زمان دمساز میسازند. در مورد نظر اعتدالیون این سؤال وجود دارد که اسلام به حیث یک دین میتواند تابع سیر زمانی و شرایط مکانی باشد یا اینکه باید شرایط را تابع احکام خود سازد؟
نصوص اسلامی در منهیات ثابت و تغیر ناپذیر است شراب، قمار، سود، قتل ناحق و تجاوز بر ناموس از منهیات است که نمیشود آن را تابع شرایط زمان و مکان ساخت و بر مقتضای آن شرایط در مورد مرتکبین آن اعمال بر خورد متفاوت کرد عین اصل در مورد اوامر اسلامی نیز محقق میباشد.
تفسیر ایدیولوژیک از اسلام عمدتاً به دهههای ۲۰ و ۳۰ قرن گذشته میرسد که از مصر آغاز و باعث شکل گیری سیاسی و ایدیولوژیکی اخوانالمسلمین گردید. این شکل گیری ایدیولوژیک- سیاسی تا ایران، افغانستان و پاکستان امتداد یافت که در کشور ما به نام جوانان مسلمان و بعدها بنام تنظیمهای هفتگانه پاکستان مسمی شدند. این تفکر در سایر کشورهای عربی نسبت نفوذ دیکتاتوری وهابیگری جای پای نیافت.
شکل گیری ایدیولوژیک اسلام در زمان جنگ سرد به اوج خویش رسید و در قالب دو سیستم جهانی برخوردار از حمایت غرب و اسرائیل گردید. این حمایت دو صبغه داشت یکی صبغه منطقوی متعلق به جهان عرب تا از اتحاد ممالک عربی علیه اسرائیل جلو گیری و از منافع نفتی غرب بخصوص امریکا در آن سرزمینها حمایت گردد. پاسکال بونیفاس مدیر انستیتوات دیپلوماسی پوهنتون پاریس در کتاب (ابر قدرتها در پی بیقدرتی) افشا میکند که اسرائیل اخوانالمسلمین را از لحاظ پولی تقویت میکرد و علیه جمال عبدالناصر و وحدت جهان عرب آنها را تشویق میکرد.
صبغه جهانی این پروسه متعلق به ایفای نقش در ممانعت از پخش ایدههای سوسیالیستی در سراسر جهان اسلام بود که این هردو در رقابت دو سیستم به نفع غرب تمام شد. چنانچه پیروان این اندیشه با برخورداری کمکهای لا محدود غرب در رأس امریکا و محافل بنیادگرای عرب و پاکستان به جنگ در افغانستان زیر نام جهاد با رقیب جهانی امریکا (اتحاد شوروی) بسیج ساخته شدند و تا حد ویرانی کشور خودشان پیش رفتند. نظر به اینکه هر ایدیولوژی و روند سیاسی ایدیولوژیک از زمان شکل گیری تا انکشافات بعدی دستخوش دگر گونی و تحول و به فحوای پیروان آن انحراف میگردد، در نهاد ایدیولوژیک شده اسلام نیز هستههای مغایر با روند جاری آن در حال شکل گیری بود که مبدأ فکری آن را عمدتاً عدم سازش با ادیان دیگر تشکیل میداد و این سر آغاز پیدایش هستههای فکری ضد غربی در میان برخی پیروان ایدیولوژیکی اسلامی گردید.
ایدیولوژیک شدن اسلام برای پیروان آن مفکوره رسیدن به قدرت را القاح کرد و به این اندیشه شدت بخشید تا تفکر ایدیولوژیک شان را با بدست گرفتن قدرت سیاسی سرتاسری سازند و جهان را برویت جهان بینی الهی از طریق بسیج مسلمین تغیر دهند.
آنطوری که معتقدان این مفکوره سنجش کرده بودند اسلام ایدیولوژیک نه سراسری شد و نه در سیاست موفقیتی بدست آوردند زیرا ساحه عمل این ایدیولوژی به شکل جنگ در افغانستان تبارز کرد، سرزمین پاکستان پایگاه فرماندهی آن قرار داده شد، جنایتکاران رها شده از زندانهای عربی متمم جهاد گردیده سلاح، پول و کارزار تبلیغاتی غرب در رأس امریکا در عقب آن قرار گرفت. با تمام تلاشی که برای جهانی سازی این ایدیولوژی به عمل آمد این ایدیولوژی در یک مقطع کوچک زمانی در مقایسه با تاریخ کشورها یعنی ده سال حاکمیت جهادی و طالبی و در یک حوزه کوچک در مقایسه با جغرافیای جهان اسلام یعنی افغانستان ساحه تحقق عملی یافت که از اول تا انجام توأم با خشونت، خونریزی و ویرانگری بوده معلوم شد که دستاورد این ایدیولوژی سازی پس از گذشت شش دهه از عمر آن چیزی جز تباهی، بربادی و بد نامی آن تا حد نفرت نسبت به آن نمیباشد که افغانستان نمونه زنده آن است. این روند حدود ۹۰ سال قبل بنام جنبش سقوی در برابر مدرنیزه شدن دولت در عصر امانیه نیز قد بر افراشته بود اما با تمام حمایت خارجی و مراجع بنیادگرائی افغانستان هفت ماه بیشتر در قدرت نماند و سقوط کرد.
به این ترتیب اسلام ایدیولوژیک شده یک منظومه فکری ناکام و غیرقابل قبول برای مردم گردید در حالی که اعتقادات اسلامی و پابندی به ارزشها و احکام آن نزد مسلمانان با قدسیت تمام بجا مانده است.
ناکامی و بد نامی این روند فکری را علاوه بر اینکه فی نفسه اصالت اسلامی نداشت در اعمال مجاهدین باید دید. آنها در دوران جهاد با شعارهای خاص مربوط به خودشان توانستند افراد تنظیمی را متحد نگهدارند، آزاد سازی افغانستان از سلطه کفر، ایجاد حکومت ناب اسلامی و امحای کامل اندیشههای چپی با عاملین این اندیشه شعارهای بود که از لحاظ فکری میتوانست جنگندهها را بهم پیوند دهد؛ اما با رسیدن به قدرت رقابتهای تنظیمی تا جنگهای داخلی رسیده نتوانستند با حفظ تفکر واحد اسلامی در یک همزیستی سیاسی به تشکیل حاکمیت ناب اسلامی نایل آیند.
آنچه بیشترین اثر گذاری منفی تا حد نفرت علیه اسلامگراهای سیاسی داشت تفاوت گفتهها و کردهها بود. چور، چپاول دارائیهای عامه و مردم، کشت و خون بدون تفریق میان مخالف و موافق، جهالت و عدم فهم سیاسی، اسلامی و حد اقل داشتن وجدان سالم و دست پاک، خصومت با معارف و علوم معاصر همه سبب تنفر مردم از روند جمعی، تنظیمی و فردی این جنگاوران شد.
آنچه را طالبان برخاسته از مدرسههای پاکستان در افغانستان انجام دادند چهره سخت خطرناک و غیرانسانی ازین روند را تمثیل کردند.
بعداً طی سالهای روان کادر رهبری این گروه آلوده پول اندوزی ثروتمندی از طرق نامشروع گردیده مردم درک کردند نزد اینها اسلام وسیله بود نه هدف.
با بیپردگی نیات رهبران و کادرهای دست اول جهاد و روابط آنها با مراکز استخباراتی غرب و پاکستان روز تا روز حیثیت شان نزد مردم پائین آمد ازین جهت آنها به پهلوی دیگر غلط زدند و برای حفظ دستاوردهای جهادیشان (آنچه دزدیدهاند)، بقای سیاسی و سهیم بودن در قدرت تعلقات قومی، ملیتی و سمتی را بخورد پیروان شان دادند و با بیپروائی تمام نسبت به منافع ملی، تمامیت ارضی و اصول اسلامی به تبلیغات تفرقه اندازی و تقسیمبندی قومی آغاز کردند. این شیوه مانند جهاد مربوط به خود آنها نبوده بلکه مراجع نامرئی تفرقه ملی و سمتی را توسط ابزار ۴۰ ساله معلومالحالشان دامن میزنند. اشرف غنی خدمتگزار مراجع استخباراتی امریکا و بخشی از جمعیت اسلامی به رهبری عطا محمد نور که تجاوز نظامی امریکا به اتکای آنها صورت گرفته افراد این تنظیم پیشقراولان عساکر تجاوزکار بودند، مجموع امتیازات این تجاوز را صاحب شدند و حالا غولهای سرمایه و ثروتاند هیزم بیاوران تفرقه ملی و قومی هستند، یکی از راه سیاست و دیگری از راه زور گوئی و تهدید وطن را به بحران جدید فرو برده سیاست تشدید تشنج و بحران امریکا را عملی میسازند.
دیده میشود که سیر جهاد از وحدت اسلامی و حاکمیت اسلامی تا تفرقه گرایی و بر هم اندازی اقوام و ملیتهای با هم برادر افغانستان هیچکدام نتوانست کدام هویت مستقل اسلامی، ملی و وطنی برای پیروان این ایدیولوژی بدهد.
منظومه فکری انحصارگرایی میان تنظیمهای جهادی نه تنها در کثرت گرایی و قبول دیگراندیشان بلکه در وحدت گرایی ایدیولوژی دینی خودشان نیز اثر گذار شده انحصار قدرت را مبدأ حرکت بعد از پیروزی قرار دادند.
انحصار گرایی با کثرت گرایی و پلورالیسم در تخالف قرار دارد. گرچه اسلام به کثرت ادیان سماوی باور دارد و پیروان خود را به اعتقاد به آن توصیه میکند اما در میان همه ادیان یک دین یعنی خود را دین برحق میداند. پیروان اسلام بر کثرت مذاهب باور دارند اما پیرو هر مذهب راه خودش را بر حقتر میداند.
همه فرق اسلامی باور مشترک به یک حقیقت عالی دارند که بر حق و مشروع است؛ اما هر فرقه مدعی نزدیکی با آن حقیقت متعال بوده خودش را نسبت به دیگران برتر میانگارد ازین جهت مسیر خود را بر حقتر و از دیگران را انحرافی یا بدعت معرفی میدارد، این خود منشأ انحصارگرایی است که ایدیولوژیک شدن اسلام محصول آن میباشد.
چون اسلام ایدیولوژیک در پی قدرت سیاسی است لهذا در حوزه سیاست نیز انحصار گرایی به میان میاورد. همین مؤلفههای انحصار گرایی ایدیولوژیک اسلامی باعث شد تا تنظیمها در پی انحصار قدرت گردند و نتیجه عملی این روند فکری در افغانستان ناکامیشان را ثبت تاریخ نمود.
امتداد روش فکری انحصاری شکل مقابله فکری با غرب را نزد برخی از ایدئولوگهای اسلامی قرارداد و آنها با فلسفه غرب، سیستم قضایی غرب و حقوق غرب مقابله ایدیولوژیکی را آغاز کردند زیرا به نظر آنها علوم، فلسفه، حقوق و ادبیات در غرب همه محصول فکر انسانیست، منبع الهی ندارد و با کلام الهی در تضاد است، حقوق بشر، برابری ادیان، تساوی مرد و زن را که غرب پیش گرفته است هیچکدام منبع الهی نداشته نتیجه عقل بشر است و برای پیروان ایدیولوژیک اسلامی فاقد ارزش تحقیقی و تطبیقی دانسته میشود.
آنچه ایدیولوگهای اسلامگرا را بیشتر به تندروی تا سرحد تروریسم معتقد ساخته است اندیشه غلبه و پیروزی از راه خشونت میباشد، تیوری قهر و غلبه نزد مجاهدین و گروهای تندرو طالب، القاعده و داعش یگانه راه شکست مخالفین و موفقیت خودشان دانسته میشود.
اصول قهر و غلبه از راه زور را مجاهدین، طالبان و اخیراً داعش که همه دریک رسن تاریخی بهم پیوند میخورند عامل حقانیت هر عمل شان میدانند که با یک اتهام عام "تکفیر" مخالفین خود را واجب القتل میدانند.
بنیادگرایان دین و سیاست را از هم جدا نمیدانند. بر اساس اندیشههای سید قطب، حسن البنا و محمد عبدو که مؤسسین ایدیولوژی اسلامی بودند باید یک جامعه اسلامی خالص وجود داشته باشد و کار را از دعوت شروع و به جهاد برساند تا جامعه ناب اسلامی بر پا گردد، اخوانالمسلمین، القاعده، تنظیمهای جهادی، طالب و داعش همه از همین اندیشهها تراوش کردهاند. افغانستان میدان تعمیل این اندیشه شده پامال گردید اما آنها موفق نشدند.
خلاصه اسلام بنیاد گرا و ایدیولوژیک بهر شکلی که چهره گشود مورد قبول مردم واقع نشد اگر به شکل اسلام ایدیولوژیک شده مرکز تحقیقات اسلامی واشنگتن دی. سی. در دوران حاکمیت مستعجل دو ماهه آغای مجددی، یا اسلام اخوانی دوران حاکمیت مشترک ربانی و حکمتیار و یا اسلام نوع قرون وسطایی طالبانی ملاها هیچیک نتوانستند کاری بکنند تا طرز تفکرشان طوری میان مردم نفوذ کند که مورد حمایت قرار گیرد؛ اما ترسبات بنیادگرائی در ساحات خارج از حاکمیت دولت به طرز وحشتناک در جریان است که در ورای قوانین نافذ گروهی از ملاها بر طبق طرز اندیشه خودشان آن را تعمیل میکنند با تأسف قرا و قصبات افغانستان در سایه این روش فکری سالهای زیادی رنج خواهند برد.
ایالات متحده امریکا که طی بیش از ۲۰۰ سال حضورش در نقشه جهان مدعی تعمیم ترویج زندگی مدرن در سایر کشورها است در افغانستان از اول تا کنون از عقبگراترین گروهها غرض حفظ نفوذش کار گرفته همین اکنون بیش از ۶۰ فیصد ساحه کشور ما در جنگ بنیادگرائی و مظالم آن درگیر است.