جوامع بشری پر از تضادهای مختلف و فعل و انفعالاتی است که یکی بر دیگرش اثر گذاشته و دگرگونیهای را به وجود آورده و به حیث حرکتهای انقلابی، حرکتهای ضد انقلابی پژواک مییابند و هر طبقه و گروه سعی به عمل میآورند تا به اساس منافع خویش این تضادها را حل نمایند. این حرکات در طبیعت و جوامع بشری پیهم بلاانقطاع و مداوم بوده و دگرگونیهای که در آن به وقوع میپیوندد، اجتناب ناپذیراست.
هر چند گفته شود که جامعه افغانی یک جامعه پاسیف، منفعل و مستأصل است و اکثریت مردم در بیسوادی و کم سوادی بسر برده و دوست را از دشمن تفکیک کرده نمیتوانند، ولی باید گفت که جامعه افغانی نیز جزئی از طبیعت و جامعه جهانی بوده و این تضادها و فعل و انفعالات یاد شده درین جامعه نیز وجود داشته و جهت بروز دگرگونیهای لازمه آماده حرکت میباشد چونکه در قفسۀ سینه آن بیسوادان نیز قلبی در تپش است و آنها نیز دارای سیستم عصبیایاند که خوبیها و زشتیها بر آن اثر میگذارند، امنیت، آسایش و صلح را تا جنگ و خونریزی فرق کرده میتوانند و سیری و گرسنگی را احساس میکنند و وقتی میبینند که تکفیریها، دزدان و چپاولگران هستی کم شان را هم به غارت برده و فرزندان جوان بیگناهشان را سربریده و به شرف و حیثیتشان تجاوز میکنند متأثر میگردند و صدای مظلومانهشان تا اوج آسمانها طنین میافگند، از تجمل، شکوه، بیلیاقتی، عدم کاردانی و فساد حاکمانشان رنج برده و بر بیچارگی و بیپناهی خویش اذهان دارند، اما نقص اصلی درین است که این تودههای تحقیر شده و مظلوم فکر روشنی در باره نجات خود ازین ورطۀ بیمناک نداشته و در انبوهی از تضادهای مختلف جامعه راه گم هستند.
این وظیفه مبرم و بااهمیت بدوش منورین، روشنفکران، دانشمندان و روشنگران جامعه میافتد تا تضادهای مختلف جامعه را جمع بندی کرده سره را از ناسره جدا و تضادهای عمده و غیر عمده را از هم تفکیک و تحلیل عینی از جامعه افغانستان به دست دهند، اهداف استراتیژیکی و تاکتیکی را معین و تودههای را از راه گمی نجات داده و آنها را بهسوی آزادی و نجات از مصیبت و نکبت امروزه که فرا راهشان قرار گرفته است هدایت نمایند.
من یقین دارم که هر دوران انقلابی برای خود عناصر انقلابی فراهم میسازد که اصولاً این عناصر خودشان محصول عوامل تغیر دهنده و نارضایتیهای موجود میباشد.
جنبشهای مشروطه خواهی عناصر انقلابی دوران خود و احزاب مترقی مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان عناصر و دینامیزم انقلابی دوران خود بودند و به گذشته تعلق دارند، خطوط اساسی عملکرد، اساسنامه و برنامه عمل این جنبشها و احزاب و راه رفتهشان به حیث یک مشعل فروزان و تجارب و اندوختههای پر بهایشان برای نسلهای موجود و آینده ما باقی است.
به عقیده من این وظیفه خطیر، ارزشمند و تعیین کننده بدوش عناصر انقلابی دوران حاضر که در کوران حوادث ناگوار موجود قرار داشته و انگیزههای رنگارنگ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی محرکه عملشان میشوند میافتد تا لوکوموتیوی شوند برای تحرک تودههای میلیونی کشور که بذلت و حقارت افتادهاند، روی سخن من به نیروی جوان افغان است که در کوران حوادث و وقایع دشوار جامعه قرار داشته و با تار و پود وجود خود این شرایط مشکل را احساس و درک میکند و همه روزه جریان تالابی را مشاهده میکنند که از خون هموطنانشان جاری است.
آری! دشواریها زیادند، کشور تحت اشغال است، اقتصاد کشور فروافتاده است، تودهها در سطحی از آگاهی لازم نرسیدهاند ولی تاریخ جهان نمایانگر آنست که اگر پیشوایان فکری تصمیم بگیرند تا جامعه را از ذلت و حقارتی که گرفتار آمدهاند آگاهی داده وایشان را بهسوی سرافرازی و پیوستن به عزت و شرافت یک انسان آزاده رهنمون گردند، امکان تحقق آن میسراست.
ما در تاریخ جهان نمونههای زیادی را سراغ داریم که در شرایط بسیار دشوار در حالی که همه داشتههای مادی و معنویشان به فناء رفته بود و احیای مجددشان در تصور نمیگنجید مردان مصممی سربلند کردهاند و دست و آستین برزده و کشورشان را از قعر بدبختی به اوج سعادت رسانیدهاند. مثلاً:
ترکیه عثمانی که در جنگ عمومی اول شرکت داشت مغلوب متفقین گردیده و قبل از آلمان خط تسلیمی امضاء کرد، این کشور عملاً تجزیه شده بود، دستگاه دولت از کار افتاده بود، ناوهای جنگی انگلستان در تنگه باسفور در برابر شهر استانبول موجود لنگر انداخته بود، سربازان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیائی در همه جا دیده میشدند، مأموران پولیس مخفی انگلستان در هر گوشه کنار پراگنده بودند، ارتش ترکیه تمام اسلحه خود را تسلیم کرده بود، رهبران نهضت (ترکیه جوان) به کشورهای دیگر گریخته بودند، شخصی بنام وحید الدین که عروسکی بیش نبود و مومی بود به دست متفقین و پیروز میدان جنگ بر تخت بهاصطلاح خلافت جلوس کرده بود و صرف به خود و خانواده خود میاندیشید، پارلمان منحل گردیده بود و ترکها روحیه درهم شکسته داشتند، زیرساختها همه از بین رفته بودند انگار! جان ترکیه به لب رسیده بود و دیگر رمقی نداشت تا آخرین نفسهای خود را بالا بیاورد.
گفته میتوانیم که شرایط ترکیه آن روز بهمراتب بدتر از شرایط دشوار امروز ما بود اما مردی از میان این همه دشواریها و مشکلات کمر همت بربست و با چندی از رفقای از جان گذشتهاش علیه سلطان دست نشانده انگلیس قرار گرفته و سازمانی برای نهضت مقاومت ملی به وجود آوردند و رفتهرفته با روشنگریهای واقع گرایانه و توضیحات داهییانه از وضع و شرایط مسلط جامعه، مردم اناتولیه را از بیحالی و بیرمقی کشیده و با خود همراه ساخت و سرانجام ترکیه فرورفته در آتش و خاکستر را که رمقی بیش از آن نمانده بود از میان همه مشکلات بیرون کشیده و به حیث یک مملکت سرافراز، آزاده، نوین، پیشرفته و عاری از هرگونه حقارت به حیث یک کشور الگو به نسل آینده و بالنده تسلیم دادند.
من درین جا اشاره نکردم که مصطفی کمال برکنام دردهای مردم خود انگشت گذاشته و از کدام انگیزههای که باعث تحرک مردمش شد استفاده برد تا در بسیج عناصر انقلابی کشورش موفق گردیده و علیه سردمداران وطنفروش ترکیه به پا استادند، چونکه دردها و انگیزههای که مردم را وادار به تحرک میسازد مربوط و منحصر به شرایط خاص زمانی و مکانی آن جامعه میباشد، اما رویهمرفته روشنگران سایر جوامع از مطالعه وقایع و حوادث تاریخی میآموزند تا دردهای مردم خود را چگونه تشخیص کرده و برای علاج و مداوای آن مردم خویش را آگاهی داده و با شرکت آنها به تداوی مریضی بپردازند. برمیگردیم به جامعه افغانی خویش:
امریکا و ناتو با ساز و برگ نظامیاش به افغانستان آمد تا مردم ما را کمک کنند و از شر تروریزم نجات دهند! ولی هر چیز وارونه شد، تروریزم قوت گرفت و به جنسیت و تعدادشان افزونی به عمل آمد، شرایط اقتصادی چنان آمده است که هرروز حالت مردم از روز بیشتر بدتر میگردد، امنیت و آرامش از جامعه رخت سفر بربسته است، زورمندان به ناموس و شرف مردم ما تجاوز میکنند، دولت یا نمیخواهد و یا توانائی ندارد تا مردم را از تهاجمات انفجاری و انتحاری دشمنان درامان نگه دارد، مواد مخدر همه روزه تعدادی را به کام مرگ فرومیبرد، فساد بیداد میکند، قانون جنگل بر تاروپود جامعه سایه افگنده است و... و...هزاران مصیبت دیگر.
اینها انگیزههای کمی نیستند برای یک رستاخیز عمومی، اما لازمه آنان است تا جامعه از میان خود مصطفی کمال خود را با عناصر انقلابی دیگری بیرون دهد تا در بسیج و سازماندهی مردم علیه عاملین این همه بدبختی همت گذارند، مهمتر از همه اینکه امروز در دنیا و بهویژه در افغانستان انگیزه بزرگ و تضاد عمده عبارت از تضاد صلح و جنگ است دریک طرف این تضاد یعنی جنگ که به افغانها تعلقی ندارد انبوهی از کشورهای دور و نزدیک افغانستان قرار دارند که افغانها را به حیث هیزم سوخت برای این جنگ لعنتی استفاده میکنند و حاکمان افغانستان نیز به حیث نماینده و هواخواه این کشورهای ذینفع در جنگ، در پی تطبیق اوامر و منهیات آنها به حیث یکی از عاملین مهم جنگ بوده و به نحوی از انحا با امروز و فردا گفتن اذهان تودههای مردم را مشغول ساخته و به فریب آنها میپردازند. و جانب دیگری این تضاد که خواهان صلح و امنیتاند تودههای میلیونی افغان قرار دارند که تشنه صلحاند و از جنگی که هستی مادی و معنویشان را به باد فنا داده است خستهاند ولی مدرک نیستند که اینها وظیفه ندارند که به خاطر منافع غیر بجنگند.
منورین، عناصر انقلابی و مصطفی کمالهای وطن ما میتواند با استفاده ازین انگیزه بزرگ که حکومت بر سر اقتدار در همدستی با اربابان خویش غیر حق و ظالمانه تودههای افغانستان را به خاطر منافع خویش هیزم سوخت ساختهاند تودهها را به تحرک واداشته و آنها را به نافرمانی مدنی تشویق بدارند و این سرآغازی باشد برای یک رستاخیز انقلابی بدون استعمال اسلحه و یک دادخواهی بزرگ مدنی.
امیدوارم جامعه افغانستان قادر باشد تا نیروی رسالتمند و دلسوزی را برای دوران موجود از خود بیرون دهد تا مستقیماً در چشمان خسته، به اعماق قلبهای فشرده و درهم شکسته تودههای مظلوم افغانستان نگریسته و رنجهای بیکران آنها را احساس کرده و در نگاه این نیرو اثر معجزه آسا و در تماس آنها آتشی و در صدای آنها فهم، آرزو، عشق، محبت و اعتقاد بیپایان جلوه کند تا مردم از پا افتاده افغانستان را چنان درک کنند که دلهای مردهشان ازنو جان بگیرد و به تپش آید وامید نیرومند و شگفت انگیزی در ایشان پدیدار گردد تا خود را آماده سازند که از ورطه تیره و تاریک رنجهای شان خود را برهانند.
در فرجام نبشتهام را با این جملۀ مصطفی کمال پاشا خاتمه میدهم: ((ملتی که به خاطر زنده ماندن و استقلال وطن خود فداکاری کنند، هرگز شکست نخواهند خورد، زیرا شکست به معنای مرگ ملت است))