مقالۀ جالبی را در ارتباط به انسجام، احیا و عملیاتی سازی اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان، تحت عنوان «وحدت سازمانهای چپ دموکراتیک عملی شده میتواند» (لینک در ختم نوشته) از قلم آقای محمد ولي مطالعه نمودم. ایشان در این نوشته خیلی مفصل شاخههای جدا شده از حزب را شناسایی، و انسجام دوبارۀ آنها را در خط واحد حزبی، پیشنهاد نموده است.
تقریباً حدود ده سال میشود که فعالیتهای اعضای فراکسیون پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان را در رسانههای اجتماعی و سایتهای نشراتی تعقیب مینمایم و متوجه شدهام که بحث برگشت ایدئولوژیک حزب در میان رُفقای مقیم خارج همیشه داغ بوده. اینک طرح رفیق ولی هم روی دست افتاده است. نوشتۀ رفیق ولی باعث شد تا من هم (البته به صفت فردی که اعضای هیچ جریانی سیاسی نبوده و نیستم) در زمینه یادداشتی بجا گزارم:
دوران انتخابات ولسیجرگه (سال ٢٠٠۵) بود. مردمان بسیار در هر ولایت خود را کاندید نموده بودند. بازار پول و پیسه خیلی گرم بود، بگفته حاجی سلیم لوگروال دوران میلۀ کرزي و فریماني و پلو و کباب بود. همه مردم در کار و بار و پیدا و پناه مصروف بودند و پیسه واقعاً در بازار کار و بازار سیاست آن وقت فریمان بود.
در میان کاندیدان ولسیجرگه، خال خال، یگان نفر از اعضای بلند و پائینی حزب دموکراتیک خلق افغانستان روبه کارزار سیاسی آورده و کاندید بودند، اما این بار از آدرسها و جایگاههای مختلف.
آن تعداد که پس از سقوط رژیم داکتر صاحب نجیب با گروههای مجاهدین یکجا شده بودند و از جنگهای داخلی هم زنده برآمده بودند، در این دوران با چهرۀ مقاومتگر و مجاهد، طالب، راستگرای گروهی، طرفدار امریکايي با امکانات بزرگ سیاسی و مالی حضور داشتند. اما تعدادی دیگری آنها که پس از فروپاشی رژیم داکتر صاحب نجیب، دست از مبارزه سیاسی کشیده بودند و رو به زندگی عادی همچو دوکانداري، مأموریت غیرسیاسی، معلمی و حتا کارهای شاقه رو آورده بودند، چندان وضع خوب اقتصادی نداشتند، از نظر حضور سیاسی ایدئولوژیک تقریباً متلاشی شده بودند و در چوکات روابط شخصی خویش با کاندیدان پیسه دار همکاری مینمودند. بلی، کاندیدها، به قلم شان، به فصاحت و بلاغت شان، دانایی و فهم شان در امر انگیزش و عملیاتی سازی تودهها، سخت نیاز مبرم داشتند.
یک تعداد دیگر از رُفقا، آنهاییاند که پس از فروپاشی رژیم داکتر صاحب نجیب با تهدیدات شدید امنیتی روبرو و مجبور به ترک وطن شدند. این بخش از رفقای حزبی بیشتر در کشورهای اروپایی زیست دارند. در ایالات متحده هم کم و بیش هستند، اما حضور پُر رنگ و فعال شان در اروپا بیشتر است و همواره با اصول فکری و ایدئولوژیک حزب دموکراتیک خلق افغانستان فعالیتهای انسجامی، رسانه يي، نوشتاری و دیالکتیک دارند. هنگامی که از موجودیت و فعالیت اعضا و پیروان حزب دموکراتیک خلق افغانستان حرف میزنم، هدف ام تنها از آن جریانی فعال و مبارزین است که مربوط فراکسیون پرچم آن حزب میباشد زیرا بنده تا حالا فعالیتهای فکری و ایدیولوژیک یاد شده که توسط فراکسیون خلق راه اندازی شده باشد را چندان ندیدهام. البته قابل یادآوری میدانم که من، بهعنوانی کسی که علاقه به تعقیب سرنوشت جریانهای سیاسی افغانستان دارم، از جایگاه خود اعضای حزب را در پنج بخش ذیل یافتهام:
۱. مقاومتگر و مجاهدنماهای کاپیتالیست شده
۲. متلاشی، غریب و گرفتار روزگار شده
۳. بهطور دوآتشه طرفدار پروژه و چهرههای وفادار به واشنگتن شده (البته به دلایل قومی، زبانی و سمتی)
۴. مخالف با نام، وحدت جغرافیایی و شناخت هویتی افغانستان
۵. منسجم، ایدئولوژیک اما در خارج مقیم شده
آقای جلیل پُرشور که یکی از اعضای فعال، بلیغ و نامدار حزب و مقیم اروپا بود، از جمله کسانی بود که مربوط بخش منسجم، ایدئولوژیک حزب بود و در دوران جنگهای داخلی به اروپا در کشور سویدن مقیم شده بود. او از جمله فعالین حزبی بود که در اروپا با رُفقای حزبی یکجا و منسجم فعالیت داشت. از اینرو او در ٢٠٠۵ در هنگامی انتخابات ولسیجرگه جهت انسجام رُفقا و احیای هویتی حزبی آنها در کارزارهای سیاسی کشور، وارد افغانستان و بغلان شد تا رُفقا را در راستای حمایت از یک یک کاندیدی رفیق، انسجام دهد و با کامیاب سازی رُفقای حزبی آواز حزب را از پارلمان کشور بلند سازد.
رفیق پُرشور، نزد رُفقای که فعلاً در چهرۀ مقاومتگر و مجاهد کاپیتالیست حضور دارند، رفت تا از امکانات سیاسی و مالی آنها برای احیای جریان حزبی استفاده نماید، اما مؤفق نشد. نزد رفقای خلقی و پرچمی که فعلاً طرفداران دوآتشۀ چهرههای وفادار به آمریکا هستند، رفت تا از حمایت آمریکاییها و مرتجعین (بنا بر دلایل قومی)، دست کشند و در چارچوب حزبی خویش دوباره منسجم گردند، مؤفق نگردید. نزد رُفقای که فعلاً خواب تجزیه و تغییر نام افغانستان را در سر میپرورانند هم رفت تا آنها را از پدیدۀ قومگرایی و سمت گرایی نجات داده، دوباره به خط حزبی بیاورد، باز هم بی دستآورد ماند. در آخر رُفقای متلاشی شدۀ که در همان دوران در چندین کمپ انتخاباتی در خدمت نامزدان بودند را در شهر پلخمری جمع و طی چندین جلسه کوشید تا حد اقل آنها را منسجم و در خط واحد قرار دهد، اما افسوس که در این قدم هم کسی با او همراه نگردید.
خلاصه رفیق پُرشور الی پس از انتخابات ولسیجرگه در افغانستان و مخصوصاً در بغلان بود و پس از آن برگشت به اروپا. هنگامی که به اروپا رسید، با رُفقای که هنوز هم به اصول فکری حزبی متعهد و متحد اند ملاقات نمود. رُفقا از رفیق پُرشور پرسیدند که از رفقا در افغانستان چه خبر و چه دست آورد آورده است؟
قرار معلومات بنده، رفیق پُرشور در جواب میگوید، «رُفقا همه کلتور و فرهنگ پاکستان را اختیار نمودهاند».
حالا اگر متوجه شده باشیم، پس اعضای ایدئولوژیک و فعال حزب که در خارج مقیماند با دو نوع دیدگاه روبرو اند. یکی دیدگاهی رفیق ولی، که بر محور انسجام و همگرایی جدا شدهها میچرخد و دیگر همان سخن رفیق پُرشور که رُفقای مقیم کشور دیگر از کار نیستند و کلتور پاکستاني اختیار نمودهاند (یعنی رو به ارتجاع آورده اپرچونیست شدهاند).
تحلیل و پیشنهاد من این است که هردو حرف و دیدگاه واقعیت دارد. در عین حال فراموش نشود که افغانستان نیاز جدی و مبرم به ایجاد جریانهای سیاسی فکری و آزادی خواه دارد. بناً، از دید من آن تعدادی از رفقای حزبی که تا حالا در محور اصول فکری و ایدئولوژیک حزب باقی مانده فعالاند، باید دست امید از انسجام چهار گروهی جدا شدۀ فوقالذکر بردارند، چتر واحد کار و اندیشۀ خود را در حد توان مالی انفرادی خویش فعال و روی ایجاد قشر سیاسی جدید و جوان در داخل افغانستان کار نمایند. اعضای فعال و ایدئولوژیک حزب با تجارب عمیق که از چهل سال رخدادهای کشور دارند، سرمایه معنوی و دانش عقبی خیلی بزرگ برای قشر جوان، آزادی خواه و زحمت کش که بهطور راه گُم در دنیای سیاست افغانستان سرگرداناند، بوده میتوانند.
تولید قشر جدید سیاسی، برای حزبی که از میدان سیاسی و اجتماعی افغانستان بیرون شده، یگانه راهی بقای مفکوره و ایدئولوژی بوده میتواند. مخصوصاً جریانی که هر ماه یکی دو رفیق ایدئولوژیک اش به جاودانگان میپیوندد، از همه اولتر باید برای تجدید نیروی سیاسی کار نماید نه اینکه از پی آب رفته بیل بردارد. حزب دموکراتیک خلق افغانستان برای بار اول قشر سیاسی بیدار و صاحب مفکوره را در تاریخ معاصر افغانستان ایجاد نموده و جایگاهی بیبدیل را در تاریخ احزاب کشور از آن خود نموده است. از اینرو بهعنوان یگانه جریان سیاسی دارای اصول فکری و تجربۀ مبارزۀ ایدیولوژیک، در قبال ایجاد قشر جدید سیاسی باز هم مسؤولیت بر دوش دارد. در این زمینه مطالعۀ نوشتههای رفیق عمر فیض را که تحت عنوانهای «موجودیت حزب ولو کوچک ولی جسور و دادخواه ضرورت زمان است» و «افغانستان به بدیل جریان دموکراتیک خلق ضرورت دارد» به نشر رسیدهاند، نیز پیشنهاد میگردد!
علی سمیع
نامزد دوکتورای اقتصاد جهانی
پوهنتون کوروینوس
نوشتۀ آقای محمد ولی را در لینک ذیل دریابید: