برای اینکه نگذاشتهاند که اکثریت جامعه در سطحی قرار داشته باشند تا سر نوشت خویش را به دست خود رقم زده و در انتخابشان راه عاری از اشتباه را در پیش گیرند.
بحث سلطههای بزرگ سرمایهبرداری جهانی این مفهوم را ارایه میدارد که سلطه گران جهان سر مایه به خاطر بقا و دوام خود به تولیدات گسترده و بازار وسیع نیاز دارند که قدرت چرخش آن را نیروی کار و موجودیت مواداولیه تشکیل میدهد. به رغم پیشرفتهای علمی و تکنالوجی پیشرفته گزینش تهیه مواداولیه و نیروی بشری ارزان هنوز در دستور کار جهان سرمایهداری قرار دارد که همه توان و مهارتشان را به خاطر تسلط بر سرزمینها و به دست آوردن ثروتهای طبیعی و قوای بشری کشورها متمرکز ساخته و به وسیله افسانه سازیها و نیرنگهای گوناگون اراده خود را بر کشورهای دیگر قبولانده آنها را وادار به فرمانبرداری از خودساخته باالنتیجه منافع آزمندانه خویش را به دست میآورند.
بقول معروف، امپریالیزم فقط به معنی تصاحب قلمرو اراضی کشورها نیست بلکه به نحوه گستردهتری با کسب کنترول سیاسی اقتصادی بر مردم، خواه با نیروی نظامی و خواه با ابزارهای ماهرانه دیگر ارتباط میگیرد موضوع سیاست و شیوههای دولتی است که غالباً با ابزارهای اقتصادی، البته سلطهجویی خصلت حریص نظام سرمایهبرداری جهانی است؛ که برای اجرای خواستههای خود تسلط خود را بر کشورها قایم ساخته ازین طریق نیروهای بشری مورد نیاز خود را بکار گرفته بقیه را به زعم خودشان فلج میسازند در نتیجه صاحبان اصلی کشورها را از سرزمین آبایی و ثروتهای میراثی بجا مانده از پدران و نیاکانشان محروم و بیگانه میسازند.
کارل مارکس میگفت: این نیروهای بیگانه ساز که بر جامعه تسلط یافته در واقع فعالیت انسانها در آن نهفته است. همچنان معتقد بود «آنچه که ما بعنوان جوانب طبعی وخارج از کنترول خود در جامعه مشاهده میکنیم در واقع حاصل اعمال گذشته خود انسانها است لذا اگرچه در حال حاضر در برابر ماست ولی دستا ورد عملکرد های گذشته است»
او میگفت انسان محصول جامعه است اما همین انسان توانایی تغیر آوردن جامعه خود را هم دارد. «انسان با کار خود نی تنها طبیعت را تغیر میدهد بلکه طبیعت خود را نیز تغیر میدهد» حرف جهانشمول کارل مارکس مبین این حقیقت است که در هر گوشه و کنار جهان که سلطه و ستمگری باشد در همانجا بدون شک واکنشهای شدید مردم نیز وجود دارد.
و اما، ما به کشوری تعلق داریم که در نتیجه سه بار جنگ ضد استعماری و دو بار خیزشهای دادخواهانه هنوز تأثیرات عقبگرایانه و روحیه بقایای فرهنگ استعماری در تار و پود جامعه باقی مانده است البته تأثیرات زهرآلود بقایای فرهنگ استعماری کهنه و نو و ستم سالاری، چالشهای خطرناکی است که استقلال، تمامیت ارضی و حاکمیت ملی افغانستان را تهدید میکند که ناشی از عقبماندهگی عمومی بوده و کشور را از کاروان ترقی و تعالی جهانی که با هیچ کشوری در جهان قابلمقایسه نبوده عقب نگه داشته است.
همچنان بحران عمومی داخلی که تداوم آن مردم را به سراشیبی مدهش و کشور را به پرتگاه نزدیک میسازد که هردو عوامل خارجی و داخلی در تبانی هم به کشور سنگینی میکند چنانچه استفاده دشمنان افغانستان از عقبماندگی فرهنگی دانش و سواد سیاسی در هردو دوره با تفاوت زمانی، مردم را علیه منافع خودشان بر انگیخت و آتش نفاق داخلی را چنان شعلهور ساختند که همسایگان و متجاوزین با وقاحت وبی شرمی بر آن روغن پاشیدند.
و اما نقش عوامل خارجی در بحران افغانستان بیشتر از همه نفوذ خارجیها و به خصوص همسایگان در ادامه جنگ و ناامنی دایمی کشور ما را آسیبپذیر تر ساخته است. کشورهای خارجی که در افغانستان اکثراً به دنبال منافع خود میگردند، بهمنظور برآورده شدن هدفها و تطبیق پلانهایشان به یاران و دستیاران سر سپرده در مقامات بلند نیاز دارند دستیارانی که از منافع آنها پاسداری کرده بتوانند. با این حال و هوا سؤال پیدا میشود که در اینگونه شرایط چنین دولتها آیا خواهند توانست با برنامه کاری مستقلانه و استراتیژی هدفمندانه لا اقل بکار آغاز کنند؟ دولتی که متکی به خود نباشد و با خصلت ترکیبی خود ماهیتاً در منجلاب عقب گرایی فرورفته باشد، چگونه میتواند آزادانه تصمیم بگیرد به آنکه زیاد روشن نیست که میزان منافع ملی با منافع خارجیها در کشور چقدر مطابقت دارد یا ندارد تاریخ پاسخ آن را خواهد داد ولی خصلتاً چنین دولتها از عهده کاری در سطح قناعت مردم برآمده نخواهند توانست. مزید بر آن باید گفت که آیا همسایگان افغانستان یک کشور با امن، دارای دولت قوی، قوای مسلح نیرومند، مردم با اتفاق و صحتمند، اقتصاد و فرهنگ پیشرفته را تحمل کرده میتوانند. جواب معلوم است که هرگز نه، بلکه دشمنان افغانستان به خاطر منافع آزمندانهشان مذبوحانه تلاش میورزند که به خاطر ویرانی کشور ما سیل تروریستهای مسلح و دهشت افگنان جنگطلب را به اینسوی مرزها بفرستند تا بر هستی وزندگی مردم افغانستان آتشافروزند.
همچنان منابع داخلی نیز در تبانی با دشمنان خارجی اگر تاب تحمل ترقی و پیشرفت افغانستان را میداشتند در تاریخ معاصر کشور در هردو دوره در مقابل منافع ترقیخواهانه کشور خودشان قرار نمیگرفتند وطن خود را به میل بیگانه و به دست خود خراب نمیکردند که کردند در چنین حال و هوا باز هم آیا میتوان چشم امید به سوی خارجیها داشت و از سردم داران داخلی وابسته به آنها نیز توقع کار و خدمتگزاری نمود؟ آیا وعدههای دادهشده در کارزار انتخابات که برای دلخوشی مردم راهاندازی میشود دولتهای برآمده از چنین انتخاباتی که همه از آن شاکی هستند تا کدام اندازه در اجرای تعهدات دادهشده صداقت و استقلالیت کاری دارند آیا با موجودیت چنین اوضاع رقتبار، گفته میتوان که مردم سرنوشت خود را به دست خود رقم میزنند؟
کشوری که با سرازیر شدن بیش از هفتاد میلیارد دالر از خارج و موجودیت قوای ناتو، تا هنوز جنگ و ناامنی نی تنها متوقف نگردیده است بلکه روزتاروز بد امنی بیشتر شده میرود، اوضاع اقتصادی آن چگونه خواهد بود؟ باید گفت که از لحاظ اقتصادی افغانستان بعد از کشور سومالی دومین کشور فقیر جهان بشمار میرود. قرار آمار رسمی بیشتر از نه ملیون نفوس کشور در زیر خط فقر شدید نفس میکشند. هفتاد فیصد از اهالی روستانشین کشور از حد اقل شرایط ابتدایی زندهگی محروم بوده و در محرومیت مطلق بسر میبرند. به تعداد پنج میلیون نفر جوانان با تحصیل و کم تحصیل از نبود شغل و بیکاری رنج میبرند که پیامدهای ناگوار آن در قلم نمیگنجد. بگونه مثال شهادت بانو فرخنده شهید به دست کوردلان تاریکاندیش یکی از نمونههای بارز جهل و عقب گرایی و بیکاری در پایتخت کشور میباشد. مزید بر آن در کشور میزان خودکشی، آدمربایی، رشوت، قاچاق، فساد اداری، فقر، جهل، مرض، بیکاری، تجاوز، تخلف،
اعتیاد، قانونشکنی، نفاق قومی، زبانی و سمتی روز بروز بیشتر شده میرود. آیا این لکه ننگ، این لکه ننگ و نفرین بر جبین کیها نقش میبندد. کسانی که در بین جامعه نفاق مذهبی، سمتی، قومی، و زبانی را دامن میزنند و با صداهای فریبنده در عقب نعرههای مقدس پنهان میشوند آیا اسلامیت خود را زیر سؤال نخواهند برد که با استفاده از عقبماندگی و باورهای پاک مردم با بکار گیری کلمات ابزاری احساسات مردم را جریحهدار ساخته و ملت را به گروگان خود میگیرند؛ اما آنها باید بدانند که ملت بزرگوار افغانستان دیگر خیر و شر خود را تمیز کرده میتوانند و عملکرد انسانها را اعم از بالانشینان مذهبی تا مفت خواران اجنبی را به تجربه گرفتهاند زود است ملت بااراده و با عزم، با بازوی اتحاد و همبستگی در پرتو مبارزات نجاتبخش از انحصار چند تا زورمندان و حالت اسفبار کنونی خود را رهایی بخشند. البته زمان آن فرا خواهد رسید که مردم آگاه و چیزفهم افغانستان با از بین بردن تبعیض و تعصبات قومی، سمتی، مذهبی، زبانی و جنسیتی، همه باهم در یک صف واحد وطنپرستانه در راه نجات وطن و مقابله با خطرات بزرگ احتمالی دست به دست هم داده گامهای مشترک بردارند تا بتوان افغانستان را از پرتگاه حتمی نجات داد زیرا طوری که معلوم است هوای نامطبوع تجاوزکارانه به صورت مستقیم و غیرمستقیم، سلامتی کشور ما و حریم مقدس آن را تهدید میکند.
وقت آن رسیده است که آگاهان امور، دلسوزان وطن وداد خواهان متعهد و مسؤول، در هر کجایی که هستند با چشمان باز و گوشهای شنواتر و با ژرفنگری به وضع موجود کشور توجه داشته باشند که اگر اوضاع رقتبار کنونی در وطن به همین حالت ادامه پیدا کند، هم دولت، هم ملت، هم حریت وهم تمامیت در خطر جدی قرار میگیرد. آنگاه برای همه دیر خواهد بود بجز اینکه با سنگ ملامتی فرق یک دیگر خود را کوفته باز هم دشمنان داخلی و خارجی افغانستان از آن بهره خواهند برد. بنا بر آن راه علاج و نجات وطن هرچه زود تر با خرد جمعی و تصامیم مشترک میهنی پیدا شود.
تاریخ به خوبی نشان داده است که هیچ نیرو، سازمان و یا گروهی به تنهایی خود نمیتواند درد مردم را مداوا کند. مردم افغانستان به خاطر نجاتشان از حالت جانکاه موجود بیش از هر زمان دیگر به وحدت و همبستگی نیاز دارند که بهترین مؤلفات آن را کسب دانش، رشد فرهنگ، درک و راهاندازی سیاست انساندوستی، صلح دموکراسی و عدالت اجتماعی تشکیل میدهد. یگانه راه نجات مردم از بد بختی کنونی هما نا اتحاد و همبستگی وطنپرستانه و بسیج آنان به دور سازمانهای دلسوز آگاه و متعهد، ترقیخواه و عدالت پسند میباشد. بدون شک راه نجات مردم تشکل مردمی به دور احزاب مردمی و صادق به مردم افغانستان که با دستان پاک و اندیشه خدمتگزاری، همچون فرزندان صدیق وطن در غم و شادی ملت هردم شهیدمان حاضرند بسیج گردند و در پرتو آن، راه برونرفت از رنجهای بیکرانشان را روشن ساخته و سرنوشت خویش را به دست خود رقم زده و در راه آرمانهای والای خلق ستمدیده افغانستان گامهای مشترک بردارند و با نیروی اتحاد به سر منزل مقصود خواهند رسید.