صرف نظر از اینکه اعلام و اعمال «عزای ملی» به خاطر انبوه کشته شده گان غالباً جوان و تحصیلکرده و صاحب مغز و بازوی کار و خدمت مفید اجتماعی؛ در فجایع روز سه شنبه سیاه و خونین گذشته؛ با قریب یک هفته تأخیر به جای و موزون و مناسب است یا خیر؛ سالهاست که همه روز های مردم افغانستان روز های «عزای ملی» است و از هر سو تابوت های خونچکان بر دوش ها روان و به هرکنج و کنار این مرزبوم گلیم های ماتم پهن است.
لذا اینکه در مسجد و حجره یا یک بساط؛ لحظاتی زانوی غم در بغل گرفته و به اقارب نزدیک قربانیان نوبه نو؛ تسلیت گوئیم و به روح شهدا اتحاف دعا نمائیم؛ از سنن پسندیده مرسوم است؛ ولی پیام های معمول و متصوره درین سنت؛ معطوف به تسکین و تخدیر و کاستن از درد و داغ میباشد و به هدفی چنین هم؛ تلقینات اساطیری ویژه به کار گرفته میشود مانند اینکه «مرگ حق است»، «همه دیر یا زود می میریم!»، «چگونگی اجل و جا و زمان و طریق به خاک رفتن، تقدیر الهی است»، «خدا؛ عمر باقیمانده رفته گان را به بازماندگان عطا کند»، «زنده گی سرِ شما و این غم؛ غم آخرتان باشد!» وغیره.
سنت ها و روایات و اوراد و ادعیه و منحیث المجموع عنعنات مقدس فرا زمانی و فرا مکانی؛ تقریباً هیچ چیزی برای تحلیل و تجزیه علل و عوامل ناسوتی و بشری ی سوانح و فجایع و جرایم و جنایات که موجبات اینهمه مرگ و تباهی غیر طبیعی و نابهنگام و ناحق میگردد؛ ندارد و حتی موجبات رخوت و انجماد تأمل و تفکر منطقی و عقلانی پیرامون آنها را فراهم می آورد.
با اینهم در یک حدی تعزیه داری و سوگواری به گونه های عنعنوی و سنتی و مذهبی و عامیانه ضرورت و معقولیت دارد ولی اصلاً و ابداً نباید جایگزین اندیشه و تدبیر برای قطع جریان فجایع و جنایات و تباهی ها گردد.
اندیشه ها و تدابر درین راستا ها خیلی کم میتوانند فردی و شخصی باشند؛ الگو های افسانوی و فیلم های تخیلی که این یا آن تک وارث ستمکُشته ای؛ نهایتاً «انتقام» میگیرد؛ متأسفانه در عالم واقعیت هیچگاه مصداق نداشته است و در شرایط و اوضاع و احوال فوق العاده پیچیده شدهِ جهان کنونی؛ که تقریباً هرگز نمیتواند به واقعیت بپیوندد.
لذا آنچه باقی میماند؛ فقط تدبیر و عمل اجتماعی و دسته جمعی است؛ به گونه نورمال؛ امر تحقق عدالت و اجرای مجازات و مکافات را افراد و مردمان از سازمان اجتماعی دولت و ارگانهای عدلی و قضایی آن طلب میکنند!
ولی تحت شرایط و اوضاع و احوال نظیر افغانستان؛ سازمان دولت در بهترین حالات ناتوانتر از آن است که از عهدهِ انتظارات اعضای جامعه بدر آید و در بسا حالات حتی خود؛ مشکل و یا بخشی از مشکل است نه راه و چینل حل مشکل و رفع و دفع ظلم و اجحاف و جور و تعدی و جنایت...!
صرف نظر از اینکه اندیشه ها و جهانبینی های مردمان قدیم درین گستره چه ها ارشاد و ابلاغ داشته اند و میدارند؛ علوم ناشی از افت و خیز و رنج و زحمت انسانهای قرون اخیر؛ مردمان دارای درد و رنج و مشکل و خواست و آرزو و فکر مشترک را به تشکل ها و سازمان یابی ها و گردهم آیی های میان مدت و بلند مدت و در گستره های وسیعتر به اتحاد ها و ائتلاف ها و همپیمانی های بزرگ و بزرگترین با دوستان و همسویان در منافع مادی و معنوی؛ رهنمون میباشد.
همه افراد و احاد نوع بشر برای فعالیت اجتماعی و بودن با جمع و کار و مبارزه و مدافعه و سیاست و جنگ؛ پیشاپیش به آگاهی و شناخت ضرورت دارند. مخصوصاً برای بشر روزگار کنونی آگاهی و شناخت؛ دیگر کدام تفنن و فیشن نه بلکه ضرورت مطلق زندگی و زنده ماندن و زندگی کردن است.
چرا که این موجود حیه؛ باگذار کردن از مرحله حیوانی محض به بشر و آدمی؛ تسهیلات مدد شدن همه جانبه توسط «اتوماتیسم غریزی» در زندگی را از دست داده و در عوض با تکامل هوشی و عقلانی به طریق بزرگ و توانمند شدن بی نظیر مغز و دماغ خویش؛ استعداد و توانایی های فوق العاده ای را به دست آورده است.
خلاصه بشر به طور روز افزون نیازمندی یافته است تا از حالات غریزی و تنها یا گله ای زیستن؛ به اجتماعی زیستن و کنش و واکنش در حدود قرار داد ها و فرهنگ های اجتماعی و بازنگری و بهسازی مداوم این قرار داد ها و فرهنگ ها... گذار نماید.
متأسفانه افراد و احاد بشری در گستره «تنازع بقا» تنها با ناملایمات طبیعت مانند جانوران درنده و آفات طبیعی مسأله و مشکل ندارند؛ بلکه با افراد و احاد دیگر بشری که در موقعیت و منافع و اخلاقیات متفاوتی قرار گرفته اند و یا هم با آنانی که به گونه های دیگری باور و اندیشه و خصلت دارند؛ مشکل و تنازع و تصادم میداشته باشند.
بنابرین محض «جامعه بشری» تأمین کننده همه احتیاجات و حلال همه مشکلات افراد و آحاد جداگانه بشر نمیتواند باشد؛ ازین جاست که ضرورت گردهم آیی و تشکل و سازمانیابی مردمان دارای منافع و نیاز ها و آرمانها و افکار مشترک و مشابه به وجود آمده است.
در تداوم همین سری و سلسله بود که چند سال انسوتر؛ اینجانب به یک پیام و فراخوان برخوردم و آنرا نظر به محاکمه اوضاع که میتوانستم انجام دهم؛ مهم و منطقی و کارا و مجرب و با دورنما یافتم. به لحاظ اینکه خود نیز حایز دغدغه ها و دریافت های مشابه شده بودم؛ تحت فرنام «سلامی بر یک پیام» آنرا پیشواز گرفتم. امروز که خویشتن را مکلف به نثار اشکی و درود و دعایی برای ستمکشته گان «سه شنبه سیاه» این سرزمین می یابم؛ بسیار مناسب دیدم که این سلام بر آن پیام را نیز بار دیگر و این بار با فزوده های لازمی تازه نمایم.
سلامـی؛ بـر یک پـیـام
نخست خودِ پیام:
((پيام امرالله صالح رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان
برادران و دوستان محترم!
از پيام هاي تان سپاس گذار استم. يكي از سوالات كليدي كه از من پرسيده مي شود اين است كه دقيقاً چرا حكومت را ترك كردم و حالا دنبال چه هدفي استم. ميخواهم به اين سوال ها بسيار پاسخ كوتاه و مختصر ارايه نمايم و از شما خواهشمندم كه آنرا به تمامي دوستان تكثير نماييد.
من برخاسته از متن توده ها و مربوط به پايگاه عقيده و تفكري مي شوم كه اساس آنرا آزادي خواهي تشكيل ميدهد و بخاطر نيل به اين هدف همه ميدانيم كه ملت ما قرباني بزرگ داده است.
من با وجودي مملو از عشق و احساس خود را وقف مبارزه عليه دشمنان وطن و تحكيم هويت ملي اين كشور ساخته بودم تا هنگامي كه به من گفته شد طالبان دشمن نيستند و ما بايد با پاكستان سازش نماييم.
من بار ها و بارها تلاش نمودم از داخل نظام و با نفوذي كه داشتم بزرگان دولت را معتقد سازم كه بلي ما به صلح نياز داريم و بايد به آن نايل شويم ولي اين صلح بايد از موقف قوت و عدالت شكل گيرد.
طالبان يك گروه استند و نماينده گي از ملت افغانستان نمي كنند و اگر سر تضرع و انعطاف بيش از حد به اينكار دست بزنيم معني اش تسليمي است.
روحيه دشمن تقويت ميگردد و وضعيت نظامي به ركود مي انجامد و درس هاي تاريخ نشان داده است كه وضعيت به نفع دشمن تمام ميشود. زيرا مردمي كه در بين دولت و طالبان منحيث بي طرف قرار دارند بخاطر مصونيت خود مجبور مي شوند تن به سازش بدهند.
حالا كه ناتو و حمايت جامعه جهاي را با خود داريم نتوانيم به كشور خويش يك استقامت اساسي طرح ريزي نماييم فردا در انزوا كاري كرده نخواهيم توانست. نبايد به طالبان سرخم نماييم.
بياييد طرح بسيج ملي را بريزيم و از اكثريت قاطع ملت افغانستان بخاطر به انزوا كشانيدن مجدد طالبان كمك بطلبيم. بياييد در برابر تعصب تحت پوشش مذهب كه از جانب پنجابي ها به كشور ما صادر گرديده است از پايگاه ملي گرايي به مبارزه جدي برخيزيم.
حكومت را اصلاح نماييم ملت با ماست؛ اما اين طرح ها كه صد ها جزييات دارد پذيرفته نشد و بازهم به من گفته شد كه طالبان دشمن ما نيستند و برخاسته ازين خاك اند و ما نميخواهيم آنها را شكست دهيم.
اين بود كه اجنداي بزرگ ملت سازي و دولت سازي كه دنيا در افغانستان داشت به سطح مذاكره و امتياز دهي به طالبان كوچك گرديد و اين روند به شدت ادامه دارد.
درين ميان دولت كنوني افغانستان با اتخاذ سياست نا شفاف تيشه به پاي خود زده و به يك فكتور گذرا تبديل گرديده است و ما يك بار ديگر مواجه استيم به هيولاي طالبان كه فكر ميشد شكست خورده اند.
حالا اساسي ترين سوال اين است كه ما در برابر طالبان چه خواهيم نمود. وقتي من از ناتو اين سوال را مي پرسم آنها ميگويند آيا در افغانستان صداي با ريشه و حركت مردمي است كه انگيزه حافظت از افغانستان هنوز داشته باشد و اگر است كجاست.
بلي من دقيقا درين راستا گام مي گذارم. اقاي كرزي در مذاكره با طالبان از ملت افغانستان نماينده گي كرده نمي تواند. رهبري كه قلبش مضطرب باشد نمي تواند به كشورش استقامت ايجاد نمايد.
هنوز فرصت ها نمرده اند. من ميخواهم با ايجاد هسته هاي هدفمند در محلات روحيه ملت ما را دوباره زنده سازم و اين فضاي يأس را كه اقاي كرزي بوجود آورده است دوباره به اميد تبديل نمايم.
شايد دستاورد هاي ما كوچك باشد اما مرگ با عزت بهتر خواهد بود از تسليمي به اجنداي تاريك و انسانيت ستيز طالباني.
استند كساني كه در بند منافغ كوچك شخصي و خانواده گي و در قفس خواسته هاي نفساني خويش اسير اند و نمي خواهند ملت ما را از ين طوفان عظيم كه درراه است باخبر سازند زيرا در آنصورت منافع شان در خطر قرار ميگيرد.
من منافغی جز از مردم و وطن خويش ندارم. با خانواده ام در افغانستان استم وخواهم ماند. طالبان منحيث يك گروه منفور و شكست خورده بخاطر سياست هاي ناشفاش دولت دوباره به يكي از برجشته ترين حركت هاي نظامي سياسي در افغانستان تبديل شده است.
بياييد امروز در برابر آنها يك بار ديگر صف متحد بسازيم.
امروز صداي ما ميتواند در دهليز هاي سازمان ملل در پايتخت هاي كشور هاي غربي و منطقه و در بين جامعه مدني طنين انداز شود. اگر امروز ما نتوانيم صداي خود را بلند سازيم فردا قربانيان يك معامله انجام شده خواهيم بود و آن وقت بلند كردن صدا از قله هاي كوه تاثير امروزي را نخواهد داشت.
ماصلح ميخواهيم اما صلح باعزت. بايد طالبان به ملت افغانستان سرخم نمايند نه اينكه ملت افغانستان وادار ساخته شود كه به يك گروه دهشت افگن سرخم نمايد.
محور تفكر رهبري امروز دولت را سازش با طالبان از موقف ضعف و اضطراب تشكيل ميدهد و من نميخواستم درين شرم تاريخي سهيم باشم. ترجيح دادم منحيث يك فرد برخاسته از توده ها دوباره به ريشه هاي خود برگردم كه اينكار را كردم.
بياييد درين راستا با من همصدا شويد هرتعدادي كه استيد كوشش نماييد هسته هايتان را اگاهتر سازيد به تعداد خويش بافزاييد و از من بحيث حنجره خويش بخاطر انعكاس درد ها و خواسته هاي برحق خويش استفاده كنيد.
من شكي ندارم كه با مبارزه هدفمند ما يك بار ديگر اميد بوجود خواهيم آورد و ازين سردرگمي ملت خويش را نجات خواهيم داد. ما يك بار ديگر با اتكا به اسلام و هويت ملي تفكر و انديشه ايجاد خواهيم كرد و فورمول باطل توصل به قوم گرايي را از بين خواهيم برد.
امروز انسانهاي بي انديشه ملت افغانستان را از جغرافياي معنويت و انديشه بيرون ساخته و هويت اين ملت را تا استخوان آن صدمه زده اند به يقين با بلند كردن اين صدا ما نه تنها برميگرديم به جغرافياي معنوي بلكه هويت ملي كشور خويش را اعاده خواهيم كرد.))
(سایت گفتمان دموکراسی افغانستان ) www.gofaman.com
باید خاطر نشان کنم که من صاحب این پیام را جز یکی دو بار در پردهء تلویزیون، ندیده ام. میگویند او از میان مجاهدین بر آمده و شاید به «جهاد مردم افغانستان!» مؤمن باشد. مگر من به ایمان کس کار نداشته و در حد لازم احترام هم دارم. می بینیم که آدم ها به چه چیز ها که ایمان ندارند؟!
ولی وقتی این پیام را می بینم؛ تصوری شبیه این نزدم پیدا میشود که احتمالاً موسای دیگری در دربار فرعون زمان پرورده شده بوده و دارد؛ به رسالت خویش می پردازد. با این تیمن اساطیری؛ در دیدگاه علمی هم چیز های امیدبخش دستگیر مان میشود.
افغانستان؛ چنانکه سال هاست من خاطر نشان میکنم اَبَر لابراتوری در دنیای امروز است. ممکن است کسی در این لابراتوار حتی مرده داخل شده باشد ولی زنده و نه تنها زنده که با دانش و دها و درایت و خلاقیت دورانساز و تاریخ آفرین بیرون آید؛ فقط مشروط بر اینکه آدم بوده و گوهری از آدمیت داشته باشد.
مگر من علی الوصف شور و امید؛ نگرانی هم دارم. نکند جریان چنانکه تاریخ و مصالح ملی و منطقوی و جهانی و حقیقت و علم و اکتشافات اَبَرلابراتور بی نظیری که به ما تعلق دارد؛ می طلبد؛ به پیش نرود و باز اسلام دیورندی و پاکستانی و وهابی و جهادی... راه ملی بودن را برای مان سد کند و این امکان ـ شاید آخرین ـ نجات ملی و آزادی ملی ما را به پای آی اس آی و فراعنهء پنجابی و شداد های پطرو دالر عربی قربانی نماید.
ببینید: دزد هم میگوید؛ خدا و کاروان هم.
طالب و کرزی و فراعنهِ پنجابی و عربی هم میگوید اسلام؛ و موسی و منجی و مدعی نجات ملی و هویت ملی هم میگوید: اسلام و با اتکا به اسلام.
اَبَر لابراتوار افغانستان اگر هیچ چیز را به قطعیت نهایی ثابت نکرده باشد؛ این را یک میلیون فیصد قاطعانه ثابت کرده است که: اسلام دزد؛ نام مستعار دزد است؛ اسلام طالب و حتی مجاهد نام مستعار پاکستان و دیورند لاین و خدایی شرور پنهان شده در زیر قصر ملکهِ بریتانیای استعمار و استحمارگر و همانند هاست!
به عبارت صریحتر؛ خدای طالب و مجاهدِ آی اس آی؛ جز در لای نعش منحوس «دیورند» وجود نداشته و اصلا روح پلید «دیورند» خودِ پاکستان را آفریده است؛ چنانکه «لارنس» عربستان؛ حاکمیت های عربستان سعودی و اردن و عراق را آفریده بود!
حتی اسلام ادعایی رسمی در سراسر بلاد اسلامی؛ اسلام قرآنی و محمدی نیست. این ظلم و بیداد و وحشت و دهشت و بالاخره تباهی های کشور و حیات و معنویت و اخلاق و فضایل مردم ما که طئ حدوداً نیم قرن و اصلاً از زمان اغتشاش ضد امان الله خان و ضد استقلال نیم بند و نوپای کشور دوام دارد؛ ادامهء همان ظلم و توطئه و وحشت و تبهکاری است که قبل از همه تن و جان پیامبر گرامی و مسموم و مظلوم ما حضرت محمد مصطفی متحمل گردیده و بالنوبه هر آنچه یار وفادار و پیرو و دوستدار صدیق داشته است؛ آنرا چشیده است و کشیده است و هنوز می چشد و می میکشد.
این روح ابلیس است که آنزمان در پیکر ابوسفیان و ابی لهب و معاویه و یزید و اربابان یهودی ی شان دمیده بود؛ و اسلام راستین را به تباهی کشاند و این زمان در پیکر پاکستان و آی اس آی و کمیتهء 300 و فرماندهان جنگ های صلیبی و جهاد های بربر منشانه و انتحاری و انفجاری؛ منجمله افغانستان و فرهنگ و هستی و هویت و شرافت آنرا نابود میکند.
لذا مسأله این است و میدانم به دلایل زیاد روشن شدن آن؛ بلافاصله تقریباً ناممکن میباشد که آیا محترم امرالله صالح تمامی ابعاد فاجعهء افغانستان را درک کرده اند و یا صرف با یک کرزی ی مشخص و مجرد مُشکل دارند!
اما به نظر من؛ عمده این است که طرح و شعار ایشان و حتی کلماتی که متن پیام شان را درست کرده است؛ ماورا جهادی و ماورا دیورندی و ماورا اخوانی و ماورا وهابی است.
بدینجهت امیدوارم که مردم و جوانان آگاه و دانای افغانستان در همراهی با ایشان تردید ننمایند. ولی در همه حالات سخت مواظب سلامت جنبش و رستاخیز و ایده ها و آرمان ها و دوستان و دشمنان و ستراتیژی ها و تاکتیک ها باشند.
امیدوارم دورانی که با چنین طرح ها و تیزیس ها هم بتوان؛ همچون گذشتهء تنظیم ها عمل کرد؛ برای ابد سپری شده باشد. اکنون دیگر مردم و مبارزان ما باید بیحد و بیدریغ بیاموزند و حتی در نادانی؛ عبادت هم نکنند!
چون اینجانب سال هاست که با همین اندیشه ها و وسواس ها سر و کار داشته و سعی میکنم؛ حقایق ریز و درشت لعنت شومی را که گرفتارش هستیم حتی الامکان تدوین و تقدیم مردم عزیز و محتاج خود نمایم؛ لذا تصور میکنم حساسیتم بیشتر است و حدوداً صلاحیت و مسئولیتی دارم.
منجمله در همین حوزهء تئوریک و عملی که پیام محترم امرالله صالح از آن نوید میدهد؛ پاره ای از استنتاجات و احتجاجات را به حیث مؤخرهء کتاب «جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» آورده بودم که به دلیل نزدیکی و تداخل نسبی آن بر موضوع حاد کنونی؛ اینجا بروز میکنم تا به حیث مواد تفکر مورد استفادهِ زود تر و گسترده تر قرار گیرد:
پسگفتار و نتیجـهء معادلات
کنت دو مارانش رئیس سابق سازمان جاسوسیی فرانسه؛ کتابی دارد بر مبنای خاطرات خود؛ به عنوان «جنگ چهارم جهانی ...»
آری! جنگ چهارم جهانی!
ما که دو جنگ جهانی بیشتر نمی شناسیم؟!
پس جنگ جهانی ی سوم هم بائیستی بوده باشد. این جنگ چگونه بوده؛ میان کدام کدام قوت ها و دولت ها و مناطق جهان بوده؛ چه پهنا ها و ضایعات و تلفات داشته، روی چه اهدافی می چرخیده و سرانجام برنده و بازندهء آن کی ها بوده اند؟
در همان آغاز کتاب؛ این پرسش جواب عمومی ی خود را دارد:
«من با رونالد ریگان؛ کمی پس از انتخاب او به ریاست جمهوری ی امریکا و حتی پیش از به دست گرفتن زمام امور... ملاقات کردم ... (به او) گفته بودند که اگر فقط یک اروپایی باشد که شما پیش از پذیرفتن زمام امور او را ببینید؛ تنها «کنت دو مارانش» است. من در آن زمان به پایان بیش از یک دهه خدمت خود در مقام ریاست سازمان جاسوسی ی فرانسه می رسیدم که طولانی ترین زمان ... در تاریخ فرانسه است ...
رئیس جمهور انتخابی چند نگرانی عمده و فوری داشت ... اول آزاد ساختن گروگان های امریکایی در ایران؛ و دوم تجاوز شوروی به افغانستان ... ریگان و کسانی که توسط وئ به عنوان مشاوران اصلی ی امنیت ملی انتخاب شدند؛ در آن موقع در صحنه های آخر جنگ جهانی ی سوم ـ یا نام دیگر آن یعنی همان جنگ سرد ـ نقش آفرینی میکردند. به آنها عنوان «سربازان سرد» داده بودند ... ولی جنگ سردی که آن ها در میدان آن به مبارزه مشعول بودند؛ مانند درگیری کُل دنیا؛ در جنگ جهانی ی دوم ـ که من طئ آن برای بار اول مهارت جنگ، جاسوسی و دپلوماسی را آموختم ـ تمامی مسایل گوشه کنار جهان را شامل می شد و یا مثل جنگ جهانی اول که طئ آن آجودان جنرال «پرشینگ» که پدر من بود؛ شهرت هایی کسب کرد.
در آن موقع رئیس جمهور انتخابی سعی داشت در مورد مخالفین و متحدین خود و آن نوع درگیری هایی در دنیا که ایشان را مشغول مبارزه کرده بود؛ بهترین تجاربی را که می توانست کسب کند. او حتی فکر جنگ جهانی بعدی را هم نکرده بود که بر سال های پایانی ریاست جمهوری ی وئ یکپارچه سایه افگند (جنگ شمال ـ جنوب و یا جنگ چهارم جهانی)...»
اینک دریافتیم که حلقهء مفقوده در بین جنگ اول و دوم جهانی و «جنگ چهارم جهانی» که نویسنده از آن در این کتاب سخن میگوید؛ «جنگ سرد» است.
آری؛ جنگ سرد «جنگ سوم جهانی» بود و «مانند درگیری کُل دنیا در جنگ جهانی ی دوم؛ تمامی مسایل گوشه کنار جهان را شامل می شد»
ولی نویسنده «جنگ جهانی چهارم» هم پیش از آنکه وارد جنگ جهانی چهارم شود؛ در جنگ جهانی سوم دخیل است. او طی اولین ملاقات از سلسله ملاقات های متعدد بعدی با ریگان رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا با گستردن 8 نقشهِ مختلف از جهان پیش روی او؛ مباحثات مقدماتی میکند و در ملاقات دوم (حینی که جنگ سرد ـ جنگ جهانی سوم ـ که اصلاً از فردای پایان جنگ جهانی ی دوم میان بلوک اقتصادی ـ سیاسی ی شرق به رهبری اتحاد شوروی و بلاک غرب به رهبری امریکا آغاز گردیده و ادامه دارد و اینک به اوج پایانی خود رسیده؛ و از جمله پای شوروی به درون افغانستان کشانیده شده است) می گوید:
«من پس از کمی شوخی و تعارفات ابتدایی؛ شروع به صحبت کردم:
آقای رئیس جمهور! برای مبارزه در این نوع جنگ؛ چندین راه وجود دارد. راه های بیشماری که یکی از آن ها عاقلانه است و به دلیل اینکه ما نمی توانیم ارتش یک ملیونی به افغانستان روان کنیم ... آنچه را که من عملیات «مُسکینو» نامیده ام؛ باید شروع کنیم.
او پرسید: چرا «مُسکینو»؟
پاسخ دادم: «مُسکینو» یا پشهء ملاریا نمیتواند خرس را بکشد ولی میتواند آنقدر او را آزار دهد که دیگر نتواند بخوابد؛ دیگر نتواند چیزی بخورد و از آن همه وز وز گیچ شود... بنابر این یک پشهِ ملاریا میتواند یک دشمن بسیار خطرناک باشد... ما می توانیم از چنین تصور و تمثیلی بهره ببریم و شاید بتوانیم در افغانستان کاری انجام دهیم ... کار گزاران من تحلیلی از نیرو های دشمنان مان تهیه کردند. آن ها یک پایگاه نظامی در یک نقطهء غیر مدرن و مسطح دارند. بنابر این ما باید به شکل منظم به آنها حمله کنیم.»
بلی؛ درست فهمیده اید؛ میگوید بدون ارتش یک میلیونی؛ بر ارتش یکصد هزار نفری که لا اقل چند صد هزار کمکی و پُشت جبهه با خود دارد؛ باید به شکل منظم حمله کنیم. خوب بخوانید که بدانید؟!
آخر این دیگر متأسفانه! مسلمانی ی ابوسفیانی و وهابی و بن لادنی و پاکستانی... نیست که نخوانده؛ بدانید و حتی نخوانده مولوی و پروفیسور و حجت الاسلام و آیت الله و اهل فتوا های جهاد و تعیین و توزیع بهشت و دوزخ شوید!
اینجا نخوانده؛ فهمیده نمیشود؛ چنانکه در مسلمانی ی محمدی هم نخوانده؛ فهمیده نمیشود؛ نخوانده نمیتوان حتی مسلمان شد و حتی مسلمان بود!
مسلمانی ی محمدی؛ قرآن است که خواندنی است؛ مسلمانی محمدی؛ با حکم «اقراء ـ بخوان!» بر پیامبر قطعاً اُمی و فاقد سواد آغاز گردیده است؛ یعنی که مجبوری بخوانی، مجبوری خواندن بتوانی و همه چیز را که برای خواندن و دانستن لازم داری توسط استعداد هایی که خالق در تو به وفور بخشیده است؛ تهیه و تأمین کنی، مجبوری با خواندن دریافت نمایی که دین تو و اسلام تو و خدای تو چیست و پیش از همه خود تو چیستی، چه بوده ای، چه میتوانی باشی و چه باید باشی؟!
کنت دومارانش ادامه میدهد:
«من گروهی را در پاریس می شناسم که افراد جوان هستند و حال بنا به هر دلیلی استطاعت مالی ندارند. آن ها به شکل دستی و در قالب «سیریلیک» انجیل های روسی چاپ میکنند. آن ها هنرمندان کوچکی هستند و آن ها در یک مقیاس جنگی کوچک میدانند که به چه کاری مشغول اند. آنان در بین سربازان ارتش سرخ که در افغانستان مستقر هستند؛ یک بازار سیاه کوچک برای انجیل ها دست و پا می کنند.
تصور کنید در یک مقیاس بزرگ در آنجا چه موج عالی و وسیعی بین ارتش شوروی می توان به راه انداخت؟! ما باید انجیل ها را از شوروی برای ارتش روسیه مستقر در افغانستان بفرستیم. باید بازار های کابل را با آن ها پُر کنیم. به علاوه که سربازان؛ خود توسط آن ها مسحور می شوند؛ به نوبهء خود انجیل ها را به صورت قاچاق به وطن شان می برند و پخش میکنند.»
دیدید که با خواندن؛ دانسته میشود و الا چطور می توانستید معنای حملهِ مستقیم بدون ارتش؛ بر یک ارتش را بفهمید؟!
هله هله خوانده بروید؛ فهمیده میروید و کیف هم میکنید!
سر جاسوس پدر کرده و دارای طولانی ترین مدت کاری در ریاست جاسوسخانهء فرانسه؛ مهد انقلابی کبیر در تاریخ بشریت؛ خطاب به زعیم هالیودی ی نو به دوران رسیدهِ امریکا میگوید:
«شما نمی توانید با یک عقیده؛ به وسیلهء توپ و تانک و هواپیما مبارزه کنید؛ و در این کار هوشمندانه ـ چیزی که من آن را نبوغ فعال نامیده ام ـ شما باید با هر عقیده ای به وسیلهء عقیده بجنگید؛ کلام در برابر کلام و گاهی حتی دروغ در برابر دروغ؛ و بگذارید هواپیما های نیروی هوایی با هواپیما ها مبارزه کنند، نیرو های ارتش زمینی در برابر افراد ارتش زمینی و نیز نیرو های کشتی به کشتی در مقابل هم نبرد کنند. ما به جاسوسی معتقدیم بنا بر این باید از «فکر» استفاده کنیم!»
میدانیم که در اسلام ابوسفیانی و دنباله هایش از چیزی که نگذاشته اند و نمی گذارند؛ عامهء مردم استفاده کنند؛ همین «فکر» است. ولی مسلماً فرماندهان و حاکمان در این اسلام که «بی فکر» نبوده اند، نیستند و نمی توانند باشند.
آن ها در از بین برداشتن محمد پیامبر؛ نابود کردن پیهم پیروان صدیق و وفادار به مغز و معنا و مصادیق تعالیم او؛ با بغرنجترین و شیطانی ترین «فکر» ها مجهز بوده و از این همه «فکر» بهره گرفته اند و میگیرند و این هم که به توده می فرمایند و می قبولانند که «فکر» نکنید؛ «فکر» کفر است و کفر به بار می آورد؛ نتیجهء کلانترین؛ جهانشمول ترین و دور اندیشانه ترین «فکر» است.
فقط چنین «فکر» کلانی میتواند طئ 1400 سال فرضاً به 1400 ملیون خلق خدا بباوراند که دین و اسلام شما «فکر» نیست؛ «ذکر» است و «تلاوت» معنی زداء و جادو گرانهِ متون هزار و هزاران سال پیش!
ببخشید که از حکایت جاسوس اعظم به دور نرویم:
«رئیس جمهور [ریگان] می خندید (برای آنکه فهیده بود و مزه اش داده بود. ها؛ که فهمیدن چه مزه ای دارد!) و به من اصرار میکرد که این موضوع را چاپ کنم.»
چرا که کافی نبود؛ تنها او موضوع را بفهمد و از آن حظ ببرد؛ باید تمام ملیونران و ملیاردران و جاسوسان و ماجراجویان و سیاستکاران و حتی توده های مردم امریکا و جهان بدانند که از «فکر» باید استفاده کرد و با «فکر» به مصاف دشمن بروند یا به آن مدد کنند ... و درین قسمت با «فکر» [عملیات مسکینو یا پشهء ملاریا] را که نیش و بال هایش عجالتاً از انجیل درست شده است و درست میشود؛ راه اندازی نموده و تا پیروزی تداوم بخشند!
بخوانیم؛ کتاب را بخوانیم:
«و من ادامه دادم: دومین قسمت طرح من هم ساده است. ما یک گروه از جوانان روزنامه نگار در پاریس داریم ـ که «فکر» کرده ـ نسخهء دقیقی از روزنامهء ارتش شوروی یعنی «کراسنایا زوزدا» (یا همان ستارهء سرخ) را منتشر میکنند. یعنی همان روزنامه با همان شکل تایپی با همان روش؛ ولی کاملاً مخرب و بر اندازنده. آن روزنامه همان فضای ستارهء سرخ را دارد؛ ولی آن نیست. مقالات در مورد ارتش سرخ، شکست های آن در افغانستان و هرجای دیگری در دنیا سخن میگوید.
این روزنامه باید «اکسیزسالی» یا «رُز توکیو» در جنگ «جهاد فی سبیل الله!» افغانستان بشود. ما باید آن را چاپ و در بین سربازان روسی آنجا توزیع کنیم. به علاوه شما می توانید وقتی این انجیل ها و روزنامه ها را به داخل قاچاق می کنید؛ آن ها را در بازار سیاه به قیمت سه هزار درصد از نرخ تولید بالا به فروش برسانید. بنابر این چنین کاری؛ پول ساز هم هست و ـ در هر حال ـ به از بین بردن نظم و قانون اخلاقی ی ارتش شوروی کمک خواهد کرد.»
درین موقع رئیس جمهور امریکا پوزخند میزد و شیفتهء مطلب شده بود.
من گفتم: «آقای رئیس جمهور! عامل سوم شاید از همه دیو صفتانه تر باشد. راستی شما با اینهمه مواد مخدر که توسط آژانس اطلاعات دفاعی، گارد ساحلی، اف بی آی و پُست خدمات گمرکی توقیف میشود، چه میکنید؟»
رئیس جمهور پاسخ داد: «خوب؛ من نمی دانم فکر میکنم آن ها را نابود می کنیم»
من جواب دادم: «کار اشتباهی است. ما باید آن ها را به طور مجانی پخش کنیم. »
او با صدای آهسته گفت: «آه اوه خدای من؛ اُف ... » من چون دیدم تعجب کرده؛ ادامه دادم: «این دقیقاً همان کاری است که ساکنان ویتنام شمالی در ویتنام با سربازان داوطلب شما کردند. آن ها این کار را طبق برنامه انجام داده بودند. اگر این اقدام صورت گیرد؛ شما دولت شوروی را از کار خواهید انداخت. در روسیه برای دست کشیدن سربازان از جنگ و بر گشتن آن ها به روسیه و برای جلوگیری از چنین فروپاشی جسمی و روحی ـ اخلاقی آن ها؛ فشار بسیار زیادی بر دولت روس وارد می آید.»
و افزودم: «این است شرح عملیات پشهء ملاریا!
این کاملاً طرح زیرکانه ای است و چیزی است که برای انجام گرفتن طراحی شده است. مبارزهء جنگی بدون آنکه حتی یک گلوله از روی خشم شلیک شود.»
من قدری برای تأثیر حرف هایم مکث کردم و بعد ادامه دادم: «بر علاوه؛ کل عملیات را می توان با یک میلیون دالر و نه بیشتر و با تعداد افراد وفادار سازمان دهی کرد. فقط یک میلیون دالر؛ چون اگر بیشتر بیاورید؛ طرح کارگر نمی افتد. حال آنچه را که باید درین عملیات انجام دهید؛ میدانید. شما مجبورید مغزی داشته باشید که شاید مورد لعنت خداست و آن را مانند یک لیمو تحت فشار قرار دهید.»
ریگان ادعا کرد: «کار سختی است؛ هیچ کس تا به حال چیزی شبیه این؛ به من نگفته است.»
و به طرف تلیفون امنیتی دست دراز کرد و به ویلیام بیل کیسی در آژانس اطلاعات مرکزی (سیا-C.I.A) تلیفون زد.
کیسی در آن موقع مسئولیت اطلاعات مرکزی را به عهده داشت. ولی او بیش از یک مدیر مسئول بود. او دوست و محرمی بود که ریگان شدیداً به او متکی بود و در مورد موضوعاتی که اساساً پیچیده و حساس بودند و پروژه های مخاطره آمیز دارای فراز و نشیب های بسیار بزرگ بودند؛ با وئ مشورت میکرد.
ریگان در مورد آنچه که ما بحث کرده بودیم؛ توضیح مختصری به کیسی داد و به او گفت که ناگزیر است تا با من ملاقات کند.
دو روز بعد من با کیسی ملاقات و در بارهِ عملیات پشهء ملاریا با او مفاهمه کردم؛ او عاشقش شده بود؛ از صندلی به هوا جست و مشت هایش را به هوا پرتاب کرد و گفت: «یک خرس ـ یک آدم!»
بعد در بارهء اینکه امریکایی ها در کار به جای 5 نفر، پنج هزار نفر میگمارند و اینکه به هیچوجه طور لازم راز دار نیستند و باید 90 درصد آنچه را که مخفی میکنند علنی؛ و 10 درصد آنچه را که علنی انجام میدهند؛ مخفی کنند؛ و مسایل دیگر صحبت کردیم و سرانجام این نتیجه گیری خود را توضیح دادم که:
«هیچ امریکایی نباید در عملیات باشد؛ چون شما نمی توانید راز نگهدار باشید و ما به پاکستانی ها احتیاج داریم.
(ادامه را هفته آینده خواهید خواند)
اشکی به عزای ملی و فکری به نجات و رهایی
(بخش دوم و پایانی)
حزب فرا قومی و فرا مذهبی ی مردم معاصر افغانستان؟
در بخش نخست؛ سخنان کنت دومارانش رئیس اسبق سازمان جاسوسی فرانسه خطاب به رئیس سازمان جاسوسی (سیا) امریکا بدینجا رسیده بود:
و سرانجام این نتیجه گیری خود را توضیح دادم که:
«هیچ امریکایی نباید در عملیات باشد؛ چون شما نمی توانید راز نگهدار باشید و ما به پاکستانی ها احتیاج داریم.
همو ادامه میدهد:
من بیدرنگ به پاکستان پرواز کردم و چون بیل کیسی با پاکستانی ها تلیفونی صحبت کرده بود؛ با آن ها ملاقاتی را ترتیب دادم. به آن ها گفتم: موضوع خیلی ساده است. همه چیزی که من از شما می خواهم آن است که وقتی ما در فلان روز، فلان ساعت و در فلان مکان بودیم شما چشمان تان را ببندید.»
بدینگونه می بینیم که جنگ جهانی سوم؛ جنگ سرد است و با اینکه یکطرف آن در هر حال ابرقدرت امریکاست؛ اما پاکستانی ها نسبت به امریکایی ها درین جنگ به حدی لیاقتِ پیش قدمی دارند که ترجیحاً توسط همون ها و با مدد همون ها این جنگ پیش می رود و باید پیش برود.
دلیل ارجحیت پاکستانی ها چیست؟
ـ البته نه منظور ما و نه منظور کنت دومارانش؛ عامهِ مردم ساکن سرزمین نامنهاد پاکستان نیست ـ منظور اشخاص و حلقات حاکمهِ وابسته به لندن و واشنگتن و سایر مراکز امپریالیستی و استعماری با محوریت بیست و چند خانواده پنجابی است. این اشخاص و حلقات از مدت ها قبل از ایجاد پاکستان پُشت اندر پُشت درین امور؛ حرفه وی تربیت و آماده می شدند و پاکستان برای آنان و به خاطر آنان و به خاطر نقش و رسالت خاص که آنان در تبهکاری های استعمار کهن و نوین به نیابت از انگریز و سپس آمریکا ایفا کنند؛ به وجود آورده شد و تا کنون حفظ شده است!
امریکایی ها علی الوصف عزائیم شان بیشترینه به این درجه در پستی و ذلت و بربریت تربیت نشده اند و نمی توانند هم چنین آماده شوند و قالب گیرند.
چنانکه در کتاب «تلک خرس» با روشنی هرچه کاملتر دیدیم؛ اینگونه اشخاص و حلقات محضاً در درون پاکستان نیستند؛ افغانستان و گسترهء قبایل آزاد دو طرفهء دیورند لاین؛ حتی قرارگاه و مأمن اصلی تر آن ها بوده است و می باشد. به همین دلیل هم هست که افغانستان آخرین میدان و خونین ترین و تباهکننده ترین میدان جنگ سرد می شود و بیشترین «عملیات مسکینو یا پشهء ملاریا» در آن صورت می بندد و متحقق میشود.
مسکینو های «افغانی» و پاکستانی؛ البته نیش و بال پیشهء ملاریای کنت دمارانش را به عوض انجیل؛ از قرآن درست میکنند؛ در نتیجه؛ این پشه اگر فی المثل طی 9 سال حدوداً 15000 عسکر شوروی را نیش می زند؛ به مراتب بیش از 1500000 جوان و سرمایهِ بشری ی افغانستان را به کام مرگ میفرستد و دو چند آن را؛ بیمارِ عمری و دیوانهء زنجیری درست می نماید.
حتی امروز به حسرت می افتیم کاشکی افسار و ریموت کنترول مسکینو های افغانی به دست مماثل های پاکستانی نمی بود و آن ها خود مستقیماً با دمارانش ها و بیل کیسی ها و دیگران طرف معامله قرار میگرفتند. در نتیجه ما یک درجه کمتر بدبخت می بودیم یعنی غلامِ غلام می بودیم نه غلامِ غلامِ غلام!
به هرحال تصور میشود که صحبت درین راستا کافی است و حقایقی که توسط سایر ناظران اوضاع جنگ سرد ـ جنگ سوم جهانی ـ افشا و برملا شده حتی خود ستایی های کنت دومارانش را بی رونق میکند.
منجمله فراتر از آثاریکه درین کتاب (جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!) مورد استناد بود؛ یافته های جناب مصطفی دانش ژورنالیست با شهامت و با شرافت بین المللی خیلی پر پهنا و روشن و شفاف و عمیق است. همو که طئ روز های طوفانی این جنگ کثیف جهانی بیش از 70 مرتبه به افغانستان سفـر های ژورنالیستیک پُر بار داشته و منجمله با احمدشاه مسعود و جبهات و کار ها و یاران و بالاخره مرگش از نزدیک آشنایی و وقوف منحصر به فرد یافته است.
تا جائیکه دقیقاً کشف کرده که چه کسی و چگونه احمدشاه مسعود را وادار به نشست با تروریست های عرب میکند و توسط تلیفون و خواست فریبکارانه و ابلیسانه؛ این زیرک ترین آدم کوهساران شمالی را می فریبد و وادار میسازد تا از هیلی کوپترِ تازه به هوا بلند شده؛ فرود آید و به کام مرگِ تدارک شده توسط مافیای تروریزم جهانی برود؛ همان مافیا که شوک جهانی ی 11 سپتامبر را تدارک دیده تا برای اشغال افغانستان و تاخت و تاز اسیر کننده بر کُل عالم بهانه فراهم نماید.
مسلماً همزمان با آن؛ باید احمد شاه مسعود هم نابود گردد که احتمالاً مزاحمتی بر جا نماند! و درین راستا شخصیت کبیر اشرف المؤحدین؛ رسالت الهی ی! بی مثال ایفا می کنند تا شاید «شرکی خفی تر از حرکت مورچهء سیاه بر سنگ سیاه در تاریکی شب سیاه!» را که در وجود مسعود یافته بودند؛ زایل فرمایند!
(لطفاً در صورت ضرورت به مصاحبه های مستند و مستدل جناب مصطفی دانش منجمله با تلویزیون «اندیشه» به گرداننده گی محترم سهراب اخوان و در انترنیت به «فیلمکس میدیا http://www.filmexmedia.com/» مراجعه فرمائید .
میتوانید متن های مورد نظر را از ایمیل filmex@filmexmedia.com هم مطالبه و دریافت بدارید)
بدینگونه از هر دری که به «جهاد فی سبیل الله!» پاکستان و افغانستان وارد شویم؛ آن را سناریویی از جنگ سرد و جنگ سوم جهانی می یابیم و به همان درجه که فاشیزم هیتلری و ایتالوی و جاپانی و سایر زد و خورد ها و کشت و کشتار ها و آدمسوزی ها و کشور سوزی ها در جنگ دوم و اول جهانی به محمد و قرآن و اسلام ربطی نداشت؛ فجایع به راه افتاده تحت نام «جهاد فی سبیل الله!» هم به قرآن و محمد و حقیقت دین مقدس اسلام؛ ذره ای ربط نداشته است و ندارد .
بلکه بدبختانه و بسیاربسیار بدبختانه بدینوسیله اسلام و قرآن و محمد؛ نهایت دیو صفتانه به پای ابلیس جنگ جهانی ی سوم قربانی شده اند و کماکان به پای ابلیس جنگ جهانی ی چهارم که گویا جنگ شمال ـ جنوب و جنگ تروریزم و دنیای آزاد است؛ قربانی می شوند.
با اینهمه وضوح و آفتابی بودن موضوع؛ عده ای موجودات قابل ترحم وجود دارند که می فرمایند:
اصل جهاد مردم افغانستان درست و قابل تجلیل و جش گیری و فلان و فلان میباشد؛ اینکه عده ای به آرمان های جهاد خیانت کردند؛ امر دیگریست!؟
درینجا پرسش این است که اصلاً جهاد چیست؟
به هرگونه تعریفی که میخواهید بکنید؛ «جهاد» امریست مذهبی؛ و به هیج وجه امر کشوری و ملی و جغرافیایی بوده نمیتواند.
در حقیقتِ دین مقدس اسلام؛ جهاد اکبر؛ عبارت از مبارزه با نفس اماره می باشد؛ یعنی ریاضت برای تزکیهِ نفس خویش و زدودن همه انواع وسواس ها و شایبه های ضد تقوای اسلامی.
از آنجا که شرط نخست مسلمان بودن دانشِ دین و دنیا ست و به حکم قرآن؛ نادان؛ مسلمان نیست؛ همچنان کسب سواد و آموزش علم راستین دین و دینداری و تاریخ ادیان و فلسفهِ ادیان؛ جهاد اکبر می باشد؛ چرا که در حالت جهلِ دین اصلاً نمی توانی بدانی تقوی چیست و نفس اماره را چگونه و تا چه حد بائیست کنترول کرد؟!
اما در شرایطی که دین و ایمان مورد تجاوز قرار می گیرد و مسلمانان (صِرف و تنها) به خاطر دین و ایمان شان از آزادی های لازم، مساویانه، قبول شده و مماثل اهالی ی سایر عقاید و ادیان محروم ساخته میشوند؛ چنانکه در جبر تحمیل هجرت بر مسلمانان در زمان پیامبر پیش آمد؛ جهاد اصغر همانند جنگ برای دفاع از خود و حقوق مسلم عقیدتی ضروری میشود و چنین جهادی بر کلیه پیروان واجد شرایط دین و عقیدهِ طرف اجحاف و در مورد طرف بحث ما ـ بر کافهء مسلمانان ـ علی السویه واجب میگردد.
لیکن مانند آفتاب روشن است که بخصوص پس از جنگ جهانی ی دوم و تصویب و اجرایی شدن اعلامیه جهانی ی حقوق بشر؛ اصلاً امکان اینکه عقیده و دیانتی مورد تبعیض و ستم نابود کنندهِ مسلحانه قرار گیرد؛ مانند احیای برده گی ی کهن؛ غیر ممکن و غیر مقدور گردیده است.
مکاتب سیاسی، نظریات فلسفی و تبلیغات دینی به حکم آزادی های فطری ی بشری برای همه گان مساویانه آزاد است و نمی توان تبلیغ دینی، نظریهء سیاسی و فلسفی و انتقاد بر نارسایی ها و عملکرد های سوء و استفاده های سوء و خائینانه و عوامفریبانه و اهریمنانه از دین ها و باور های مردمان منجمله اسلام را دستاویز مخالفت ها و صف آرایی های مسلحانه و آشوب و بغاوت قرار داد.
چنین اعمال جنون آمیز و بیمار گونه مغایر حق آزادی است چون آزادی دیگران و امن و نظم جامعه و جهان را تهدید میکند و ذاتاً؛ خود خدا تراشی و کفر و ضلالت است.
چنین اعمال جنون آمیز و بیمار گونه منافی حق عضویت در جامعهء قانونمند بشری است که خوشبختانه علی الوصف کاستی ها هزاران مرتبه؛ امروز از هزار، دو هزار سال پیش بهتر می باشد و بهتر نیز می شود.
ولی دفاع از آزادی و استقلال سرزمین و وطن و حقوق دولتی و ملی را نمی توان «جهاد» نامید؛ چنین امری بخصوص در شرایط و اوضاع و احوال دنیای امروز منافقتی وخیم است؛ چرا که مبارزهِ آزادیبخش علیه متجاوزان و اشغالگران و بیدادگرانِ و تروریست های همدین چون طالبان و القاعده و داعش و پاکستان و کشور های متحارب همکیش را؛ نفی می کند و کشور ها و مردمان را به روز و حال افغانستان کنونی می اندازد!
چون صرف نظر از اینکه دین بشر چیست و به چه ایمان دارد یا ندارد؛ این وجیبهء کشوری و ملی است و همدین بودن و هم عقیده بودن تجاوزگر و دهشت افگن و پامال کنندهِ حقوق و نوامیس ملی و کشوری؛ مانع از رستاخیز هوشیارانه و خردمندانه برای استقلال و تمامیت ارضی و صیانت حاکمیت ملی و سایر حقوق متساویانه که برای همه باشنده گان کشور ها مسلم است؛ نمیگردد؛ مثلاً مانع جنگ بر حق و عادلانه اردو و قوت های امنیتی افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و سایر کشور های اسلامی؛ علیه طالبان و داعشیان و همانند های شان که به ظاهر همدین اند.
توجیه تروریزم و تحمیل اجباری و مسلحانهء خود و عقیده و دین خود بر سایران؛ به نام جهاد؛ نه تنها امر ضد دینی و در اسلام حقیقی؛ کفر و فساد فی الارض است بلکه پلید ترین جنایت علیه بشریت بوده و نهایتاً به بیزاری ی نوع بشر از چنین دین جلابان خشن و وحشی؛ و از دینی که با اعمال خود تمثیل میکنند؛ می گردد و به بد نامی و زوال دین طرف ادعا منتج میشود.
از این دیدگاه؛ یگانه مورد که در حال حاضر یک جهاد واقعی را بر کلیه مسلمانان فرض و واجب میگرداند؛ جهاد علیه تروریزم کور و وحشیانهء القاعده ای ـ انتحاری و طالبانی و پاکستانی و مماثل های آن هاست. یک چنین خطر نابود کننده ای طئ 1400 سال گذشته متوجه بقا و حرمت و مقبولیت دین مقدس اسلام نشده بود!!!
باور و نظر اغلب ناظران امر این است که این پروژه عمداً به وجود آورده شده است و هدف غایی ی آن خاتمه بخشیدن سهل و سریع بر خودِ دین مقدس اسلام و سلطه یافتن استعمار گران و صیهونیست ها بر سرزمین ها و منابع ثروت های مسلمانان می باشد و به عبارت دیگر حالت سازماندهی شدهِ جنگ چهارم جهانی است که دومارانش میگوید و رابرت درایفوس در کتاب مستند «بازی ی شیطانی» آن را به طرز درخشان مسجل کرده است!
بر علاوه؛ ثبوت اینکه حادثهء 11 سپتامبر 2001 در برج های عظیم مرکز تجارت جهانی «سناریوی کاخ سفید نشینان» بوده و بن لادن و القاعده صرف نقش شریک معامله را ایفـا کرده اند؛ تا شاک تراپی برای همسو کردن روانی ی تقریباً کُل جهان علیه کشور ها و معنویات اسلامی و بخصوص افغانستان و عراق متحقق شود؛ از طرح های بسیار مخوف هنوز پُشت پرده؛ برای اهداف جهان خواران در عالم اسلام خبر میدهد.
درین زمینه منجمله کتاب «فریب دهشتناک» تحقیق و تألیف ژورنالیست هموطنِ کنت دومارانش؛ جناب تیری میسان با ترجمهء بسیار خوب دنیا مملکت دوست؛ خواندنی است.
یک چکیدهء قابل استفاده از آن در سایت های پیام آفتاب، آریایی وغیره نیز وجود دارد. با جستجوی «دروغ بزرگ 11 سپتامبر» در گوگل سرچ نیز به دست می آید.
با تمام این ها؛ آیا باز هم می توان بدون ابتلا به سفاهت؛ از چیزی به نام «جهاد مردم افغانستان» سخن راند؟!
آیا حد اقل شش سال پیش از اینکه مسئاله کمونیست های نام نهاد و خصوصاً تجاوز شوروی مطرح باشد؛ کدام مردم افغانستان؛ طرفه های معلوم الحال را نزد نصیرالله بابر بریگیدر بالاحصار پشاور فرستاده بودند تا برای «جهاد» آماده شوند؟
آیا امکان داشت آنان همان شب و روز ناگهان خواب نما شوند و وحی ای بالاتر از حضرت محمد برایشان نازل گردد که در عالم غیب؛ چنین خبر هایی است و شما مأمور جهاد مردم افغانستان تحت قومانده ISI پاکستان استید؟؟
مگر نه این است که در مطابقت به مندرجات حیرت انگیز و ننگ بار کتاب «بازی ی شیطانی»؛ آن «هلکان» شکار یک توطئهء دامنه دار خارجی علیه مردم افغانستان شده بودند؛ سال ها در حوزه های اندرگروند درون کشور شستشوی مغزی و تجهیز جهادی برای انتلیجینس سرویس، ISI - CIA و شبکه های شیطانی همسانشان گردیده و بعد یکه راست و با معرفی و سفارش و سوابق؛ خدمت نصیرالله بابر و بهوتو صاحب ... گسیل شده بودند؟؟؟
درینجا الزامی است که بر یک جبر انکار ناپذیر معرفتی برای آدمیان که اساساً به علت جهش تکاملی نیز جایز الخطا استند؛ دقتی مبذول داریم:
در ادبیات پربار کهن شرق؛ این جبر؛ طی تمثیلی بلند آوازه؛ به کرات خاطر نشان میگردد که عبارت است از داستان فیل و مردان نابینا یا افسانه فیل و کور ها.
ریشه این داستان را در جنوب شرقی آسیا دانسته و به آیین جین، بودیسم و هندوئیسم نسبت دادهاند. علاوه بر این سه آیین، صوفیان مسلمان چون سنایی و مولوی نیز از این داستان در آثار خویش بهره ها بردهاند.
در روایتهای اساطیری گوناگون؛ وجه مشترک چنین دیده میشود که گروهی از مردان نابینا دست بر فیل میکشند؛ و چون هر یک فقط به عضوی از اعضای فیل دست میزنند، به تصویر فراگیر، درست و کاملی از فیل نمی رسند و بنابر برداشت های مختلف؛ هریک؛ باور های مختلف در باره واقعیت فیل پیدا می کنند؛ و به سبب باور های مختلف؛ به اختلاف ها و جدال ها با هم میپردازند.
مولانا جلال الدین محمد بلخی؛ در مثنوی معنوی این تمثیل باستانی را با تعدیل خردمندانه و مهمی باز سازی کرده و به جای کوری مردمان؛ «تاریکی» را گذاشته است که توسط شمع یا نور افگن و نور پردازی دیگر؛ به حل مشکل؛ راه میگشاید:
داستان از این قرار است:
مردمی اصلاً فیل ندیده بودند؛ از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند. مردم که در تاریکی نمی توانستند فیل را ببینند؛ ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل؛ یک ناودان بزرگ است. دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت: فیل یک بادبزن است. یکی که بر پای فیل دست کشید گفت: فیل یک ستون است و شخصی دیگر که پشت فیل را با دست لمس کرده بود گفت فیل یک تختِ خواب است...:
پیل اندر خانۀ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیاش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودان است این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بُد است
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هرجا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دست است و بس
نیست کف را بر همه سو دسترس
مولانا پس از اینکه طی ابیات زیاد این پارادایم معرفتی را به شیوه خود؛ تفسیر و تحلیل میکند؛ تعصب ورزیدن بر همچو برداشت ها و باور های سست و سطحی و یکسویه را؛ خامی ای معادل حالت جنینی اعلام میدارد:
سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خونآشامی است...
(دفتر سوم از کتاب مثنوی مولوی- 1259)
درین تمثیل؛ مراد از فیل؛ میتواند هر یک از موضوعات معرفتی باشد یعنی از تمامت کاینات گرفته تا جامعه بشری تا جسم و اندیشه و روان مشخص هر کدام از افراد آدمی.
در قیاس به تمامت کاینات؛ شناخت و آگاهی انسانی؛ تقریباً همیشه مانند کور های لمس کننده اعضای جداگانه فیل؛ ناقص و نارس و مغلوط باقی خواهد ماند؛ برای احاطه معرفتی همه هستی و کاینات؛ بشر به حیث یک جزء ناچیز هستی؛ شانسی زیاد ندارد. چنانکه البرت اینشتاین میگوید:
«تمامی دانش ما؛ در مقایسه با واقعیت هستی؛ چیز ابتدایی و کودکانه است.
ولی با این حال با ارزش ترین دارایی ما؛ همین است.»
اما برای شناخت نسبتاً درست و کارآمد جهان زمینی و جوامع بشری؛ امکانات در سطوح اقشار با سواد و تحصیلکرده و ارباب مطالعه و تحقیق و تتبع در عصر و زمان ما بسیار بلند و قابل ملاحظه میباشد و احاطه کافی کشفی و معرفتی و حتی تسخیر واقعیت ها و جریانات و اتخاذ کنش های پیشگیرانه در قبال مخاطرات و گمراهی ها؛ به علتی امکان پذیر است که جوانبِ مقابل و مجاور همه مانند ما؛ کتله های بشری اند و در حد بشر و همنوع ما توانایی و استعداد میداشته باشند نه فی المثل در حد خدا و خالق و لاهوت آفرینش و تکامل.
بدبختانه مردمان بدوی مانده و عقب نگهداشته شده از تکامل بشری به لحاظ اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که عمدتاً در بیسوادی و خرافات غرق استند؛ همسان همان کوران لمس کننده سطوح اعضای جداگانه فیل و یا چشمدارانی که محکوم به کورمال کورمال دست زدن به اندام های جداگانه فیل در تاریکی استند؛ تقریباً از هیچ رهگذر سیال مردمان کشاف و پیشتاز و پیشرو نمی توانسته اند باشند و نمی توانند بود؛ مگر اینکه بر علت العلل (عقبماندگی تکاملی) غلبه کسب نمایند.
افغانستانی های عوام نه که نیمچه ملا ها و نیمچه روشنفکران دهه های چهل و پنجاه و شصت و هفتاد افغانستان عمدتاً چنین بودند و در شناخت فیل های ابرقدرت شرقی و غربی یعنی طرفین جنگ سرد (جنگ سوم جهانی) به سرنوشت مردمان همین داستان اساطیری گرفتار آمدند و بدبختانه هنوز که هنوز است تفاوت خیلی سازنده در شناخت و معرفت آنان از فیل های دنیای بشری و اندام های دور و نزدیک آن؛ به میان نیامده است.
از اینجاست که هم گرفتار افراطیگری های چپ گرایانه و انقلابیگری های نابهنگام و ناصواب و هم اسیر افراطیت های راستگرایانه و تعابیر مذهبی سیاست و موضوعات اداره و حکومت گشتند و متناسباً به وسیله طرفین جهانی و منطقوی ی جنگ سرد ـ یا جنگ سوم جهانی ـ تحمیق و تطمیع و مورد استعمال جنگی اجیرانه و تروریستی قرار گرفتند.
البته اقامه قضاوت دقیق در مورد نیک و بد یا بد و بدتر جریانات چپی و راستی اینجا مقدور و ممکن نیست ولی به طور یک کل؛ هردو جانب؛ صرف نظر از نیک و بد عزایم و آرمانهای شان؛ به ناگزیر در شناخت جامعه و جهان به شدت ناتوان از آب درآمده و به همان نسبت؛ موجب خطاهایی مرگبار و تبه کارانه و جنایتکارانه گردیدند.
از این جمله چسپیدن متعصبانه و متشددانه بر ترمینولوژی غلط اندر غلط «جهاد» و «اسلامی» ؛ که صرف نظر از دیروز؛ همین امروز به آی ایس آی پاکستان، طالبان و دار و دسته های تروریستی القاعده و داعش و بوکوحرام و همانند ها مشروعیت دینی و شرعی ارزانی میدارد؛ از نظر دین؛ گناه کبیره و از نظر عرف و عمل؛ جنایت علیه عقل سلیم و صلح و امنیت انسانی است!
شخصیت ها و تشکل های سیاسی که نتوانند با انتقاد از خود و اعتلای دانایی و تجزیه و تحلیل و اجتهاد و استنتاج خردمندانه از گذشته و حال؛ چنین مغالطه شوم و وخیم را به دور اندازند؛ اصلاً و ابداً به درد سیاست نجات بخش و سازنده مردمی نمیخورند و نقطه عزیمتی به جز همانجا که القاعده و طالب و داعش و بوکوحرام... واقع میباشد؛ ندارند.
فکر می شود اضافه گویی درین مورد توهین به شعور خواننده باشد و بدینجهت کوتاه می کنیم:
مردم مظلوم و از دنیا بی خبر سرزمین ملی ما؛ تحت هیچ عنوان و از هیچ استقامتی به اجیران جنگی ISI -CIA مجوز و ماموریت جهاد! و وطنسوزی و برادر کشی و خواهر کشی و فضا سازی برای مداخلهء شوروی ها و بالاخره 46 کشور غیر مسلمان و مداخلات چندین کشور و حلقهِ مافیایی بدتر از کفرِ اسلامی نما را نداده اند! چیزی که پلان ابلیس هایی مانند بریژنسکی، کنت دومارانش، بیل کیسی، ضیاء الحق، اختر عبدالرحمن، دگروال یوسف، حمید گل، ترکی الفیصل، رونالد ریگان، جورج بوش و «کمیتهء 300» بود و هست.
گفتیم: سرزمین ملی ی ما!
با اینکه هنوز برای «ملت شدن افغان ها» طبق منطق و علم جامعه شناسی؛ زمان طولاً غیر قابل پیشبینی باقی مانده است؛ ولی میتوان از واژهء سرزمین ملی بدون هیچ نگرانی استفاده کرد؛ چرا که بالاخره «ملت شدن افغان ها» به مثابهء زیبا ترین و هیجان انگیز ترین آرمان در پیش است و این پروسه مسلماً در همین سرزمین تحقق خواهد یافت!
آری! ملت شدن افغان ها یک آرمان جلیل است و اما «افغان ملت» به مفهوم علمی و مسئولانه در سطح فرهنگ بشری؛ هرگز و ابداً از قبل وجود نداشته و حالا هم جز به مقادیر ریز نسبی؛ وجود ندارد.
لذا این دعاوی که «افغان ملت» هست و حتی همراه با پیدایش هستی بوده است؛ یا جنون و سفاهت است یا مانند «جهاد»! دسیسهِ ملت بر انداز و وطنسوز .
بدینگونه به جان گداز ترین و گیج کننده ترین معادله می رسیم:
در حالیکه اسلام و «افغان ملت» جز به گونهء دعاوی جاهلانه و شیطنت بار؛ واقعیت عملی و میدانی ندارد،
در حالیکه کشور تحت اسارت نیمهِ قلدوران جهان کنونی به سر می برد، از استقلال ملی و دولت ملی و قضا و قانون ملی... خبری نیست،
در حالیکه حتی ژورنالیست خوبی چون احمد رشید که روزی واقعیت شوم و نحس ضد ملی و ضد افغانِ طالبانِ شامل بازی ی نفت و یونیکال و بریداس... را همو برایمان برملا کرده و نشان داده بود؛ ظاهراً تب دارد و یا به نسیان و الزایمر مصاب گشته و با حمیدگل ولد الزنا؛ تقریباً همکلام شده است که از قهرمان یگانهِ زمین و زمان شدن و حریف یکه تاز ابر قدرت ها شدنِ ملا عمرِ موهوم و در واقع شخص شخیص خودش؛ سخن میگوید؛ و
در حالیکه حزبی، شخصیتی، جماعتی، دولتمردی، فرهنگی زنی ... ناپیداست که یک جرقهء روشن بدمد و ما و مردم پاکستانزده، بربریت پیچانده و به لعنت جهاد گرفتار آمده؛ ببینیم که بالاخره به اندازهء «بُز رو» هم راهی در پیش رو داریم یا خیر؟ و یا سرنوشت و تقدیر مان؛ به برکت جهاد های فی سبیل الله! همانا گودال مرگ ها و محو شدن های عصر حجری است و خلاص!
بالاخره قبل از همه اسلام حقیقی را چطور بشناسیم؛ بیابیم و حصول کنیم؟
بالاخره؛ چگونه دورِ آرمان «ملت شدن» اقوام و قبایل خود تمرکز نمائیم و از «هیچ»؛ به «چیزی شدن» آغاز بداریم!
به نظر میرسد که در ضرب و تقسیم و کسر و جذر آنچه درین کتاب آمد و پیشتر در «فقط به دنبالِ یگ گوهر اصیل آدمی...» آمده است؛ بُزرو؛ نی که شاهراه ها در برابر مان گشوده است.
شخصاً این بندهِ عاجز رب العالمین به آگاهی می رسانم که؛ از برکت قربانی بیحد و حصر و مظلومیت های مافوق تصور مردمان بیچاره و بیدفاع و هردم شهید افغانستان؛ اینجانب حقایق کم سابقه و بیسابقه ای را در مورد واقعیت اسلام و قرآن دریافته و قسماً تحت عنوان «معنای قرآن ـ نگرش منطقی و ساینتقیک بر مؤمن به مسلمانان جهان» تألیف و آماده کرده ام.
این چنین بر انبوهی از ثمرات اندیشه های خلاق متفکران آزاده دیروزی و امروزی مسلمان و محققان جهانی ادیان و اساطیر دسترسی دارم که در پرتوی همه آنها؛ بازشناسی باور ها و معتقدات و معارف اساطیری ما به درخشانترین وجهی میسر است!
تعریف ملت و ارزیابی ی ملت بودن و نبودن و در عین آرمان ملت بودن افغان ها ـ تأکید می کنم: افغان ها و نه هیچ کلمه و واژهِ دیگر!!! ـ در دایرة المعارف ها و تجربهِ عملی ی سی و چند سالهء سرزمین ما؛ قطعاً مقدور میباشد یعنی به راحتی ی نسبی میتوان در زمینه به اجماع عمومی رسید.
اینکه میگویم: افغان ها و نه هیچ کلمه و واژهء دیگر!!!؛ بدین معنی نیست که دروازهِ بحث های اکادمیک و تحقیقات بر روی کسی بسته شود. نه خیر؛ در این عرصه هرکس شرافتمندانه و با صداقت و اخلاق علمی و اکادمیک گام بر میدارد؛ گام هایش روی چشم! جای چاپ و نشر آثارش برای فرهیخته گان و اولی الاباب محفوظ!
ولی در گستره های پراگماتیک و عامه؛
متأسفانه وقت و بخت تجدید نظر عاجل بر نام ها و ارزش های نهادینه شده ـ گیرم به گونهء تحمیل قبولانیده شده ـ را نداریم. لذا درین گستره: افغانستان، افغان، اسلام و همینگونه خیلی ارزش ها و سنن موجود؛ طرف بحث و جدلِ تزئینی و لابُد تفتینی نیست. غنامند سازی و تطهیر و تزکیهِ آن ها از تعابیر و استفاده ها و برداشت های سوء؛ امریست که به راحتی تحتِ خود همین عناوین؛ حتی بهتر و کارا تر متحقق میشود.
مندرجات و مباحث کتاب حاضر و نیز «معنای قرآن» احتمالاً تا حدود پیش درامد ها؛ ثبوت های قانع کنندهِ این مدعا را به دست خواهد داد.
اما برای علی البدل وضع موجود متأسفانه معجزه ای سراغ نمی شود جز یک حزب بزرگ تمام مردمی و دارای وسیعترین و بهترین بینش ها و انگیزش ها!
هدف تخطئه و بد و رد گفتن به هیچ حزب موجود کشور نیست. ولی حقیقت این است که طئ دو سه دههء اخیر حتی در قلمروی ذهن؛ از قید کلیشه های فرتوت نتوانستیم رهایی یابیم. حتی یک نام و عنوان جذاب و دلپذیر به میان نیامد. گویا تمام آنچه که بر این سرزمین گذشت و میگذرد و هکذا جریانات و تجارب در عرصهِ جهانی بر ما؛ هیچ چیزی القا نکرد و بر عکس فقط گنگس مان ساخت و بس!
به راستی؛ جای بسی تأسف است!
به هرحال؛ تصور میکنم؛ قدری توانسته ام با کلیشه ها بستیزم و یا با آن ها کنار بیایم. حتماً خیلی ها تعجب خواهند کرد؛ حزبی که من برای آن اندیشیده ام معناً حزب محمد پیامبر مظلوم و شهید نامراد نیاکان ماست که حتی به واقعیت تلخ و جانکاه شهادتِ توطئه گرانه و فتنه جویانهِ آن بزرگوار تا کنون کس التفاتی نتوانسته و یک دعای شائیسته شهید چنان بزرگ و جلیل هم آگاهانه نثارش ننموده است.
بنا بر این همین حزب، حزبِ الله هم هست چون محمد رسولِ الله می باشد. ولی در همین حال؛ این حزب با هیچ حزبُ الله و حزب محمدی؛ وجه مشترک و شباهت مفهومی و شعاری و برنامه ای و آرمانی ندارد.
اسلام محمدی توسط یکی از بزرگان صحابه چنین تعریف شده است:
برای دنیایت چنان کار کن که پنداری هرگز نمی میری،
برای آخرتت چنان عمل نما که پنداری همین فردا می میری.
این حزب مأمور رسیده گی به امور جامعهء اسلامی ی ما در حوزهء نخست است و برای دنیای مردم مسلمان عهده دار مسئولیت میشود. مسئولیت بخش دوم وظیفهء مستقیم حزب نیست ولی در وجود اخلاقیات و تقوی و طهارت صفوف حزب و رهبری پُرغنای معنوی ی جامعه به بخش دوم نیز بهترین مدد ها را خواهد رسانید.
وانگهی برای تحقق اهداف و احتیاجات روحی و عبادی ی مردم؛ مؤسسات و نهاد های فراوان دیگر وجود دارد که حسن تفاهم و همکاری های متقابلهء آنان و حزب؛ هنوز ثمرات و برکات بیشتر عجالتاً غیر قابل تصور را به همراه خواهد آورد.
به درجهء دوم؛ این حزب؛ حزب مردم معاصر افغانستان است. آن بخش عظیم و اکثریت مطلق مردم که به زمان اعتنا و احترام دارند و حتی میدانند و آگاه می گردند که این فقره چنان مهم است که رب العالمین به آن سوگند یاد نموده است و حتی کلام خویش قرآن مجید را تابع زمان و مکان ساخته است!
با اینهم؛ آن عده که می خواهند در اعصار کهنه و پیشین زنده گی و تحجر کنند؛ نیز امریست که اختیارش؛ شاید از فطرت با ایشان آمده است و هیچگونه جبر و اکراهی جز حدود آزادی ی دیگران و امنیت و مصالح عمومی؛ مقابل شان؛ در کار نیست!
فقط آنان و نیز کسانی که زمان معینی را که جامعه در آن قرار دارد؛ در نمی یابند؛ و منجمله فرهنگ و مؤسسات امریکایی یا روسی را بر آن تحمیل کردن میخواهند شامل کتگوری ی مردمان معاصر افغانستان نمی گردند.
البته روش اقناعی و دانش و هنر رهبری ی حزب دیر یا زود تغییراتی پدید می آورد و یا عوامل دیگر موجب توسعهء دایرهِ مردمان معاصر و محدود تر شدن حلقه های بیرون از آن میگردد .
حزب مردم معاصر افغانستان که میتواند هر نام مناسب و انگیزنده ای داشته باشد؛ بدین معناست؛ که خرد دسته جمعی همین مردم است؛ هدف اساسی حزب مانند هر حزب سیاسی ی دیگر؛ گرفتن قدرت سیاسی و حکومت است. ولی در این امر عجلهِ کودتایی و انقلابی ندارد.
حتی برای هدف اصلی؛ الزامی است که حزب دولتمردان و دولتزنان را به حد کافی و در عالیترین سطوح تربیت کند. برای این مأمول علاوه بر جلسات معمول و دورانی حزبی و محیط سرشار از سواد بالای سیاسی و فرهنگی آن؛ وسایل اطلاعات جمعی، ویب سایت ها، کتابخانه ها، رادیو تلویزیون ها، انستیتوت های تخصصی عالی ... دایر خواهد بود و عندالزوم کادر ها به خاطر نیل به حد بالای دانش های عصر به پوهنتون ها و اکادمی های داخلی و خارجی فرستاده خواهند شد.
حزب مردم معاصر افغانستان پیش از هر امر دیگر میداند که به مردم دارای بنیهِ اقتصاد ضعیف و حتی اکثراً بیکار و درمانده تعلق دارد و بر آنها متکی است. در همین حال کشور در مجموع محتاج و مستاصل می باشد؛ بدین جهت حزب سعی میکند شبکه گسترده ای از تشبثات اقتصا دی را در جنب خود و تحت رهبری (و نه مدیریت) خود مورد مساعدت چندین جانبه قرار دهد.
هر گونه کار و تشبث ممکن و در هر سطح؛ با استفاده معقول و پاک از همه منابع میسر مالی و امکانات فنی و علمی داخلی و خارجی!
حزب مردم معاصر افغانستان؛ از لحاظ طبقاتی حزب طبقه متوسط افغانستان است که طبقه کارگران یدی و فکری را هم در بر میگیرد ولی عجالتاً کار آفرینان و سرمایه گذاران صنعتی و تجاری و زراعی هستهء اساسی آن را می سازند. بدینگونه حزب الگو های یک طبقهِ متوسط معاصر ایده آل کشور جهان سومی را مستقیماً در صفوف خویش خواهد پرورانید. حتی در شرایطی که حزب مسئول دولت گردد؛ مؤسسات و بازار های زیر رهبری حزب تغییر موقعیت و خاصیت نخواهند داد .
حزب در نخستین فرصت ها با مطالعه و بهره گیری از همهِ امکانات مشروع داخلی و خارجی هستهِ یک صندوق اقتصادی را پدید آورده انکشاف خواهد داد که با اصول و ضوابط مردمی ترین بانک ها و شاید هم مبتکرانه تر مدیریت خواهد شد .
در نتیجه جز تعدادی محدود افراد پروفیشنل و محقق و معلم؛ متباقی اعضا و هواداران حزب همه شرکای فعال اقتصادی و مالی در بخش تحت رهبری شورای عالی اقتصادی حزب خواهند بود و مستیقماً در کار و تولید و رهبری و بهبود تولیدات عمومی حصه خواهند گرفت. و درین جهت علاوه بر همه دانش های معاصر؛ تجارب عظیم اقتصادی و تولیدی جاپان، چین، کوریا، اندونیزیا، هند و سایر مردمان؛ هوشیارانه مورد بهره برداری قرار خواهد گرفت و فرموده حضرت زکریای رازی متحقق خواهد گشت که:
آنانکه از تجارب خود می آموزند خردمندان اند؛
آنان که از تجارب دیگران می آموزند سعادت مندان اند!
و بر عکس؛ این ننگ که:
آنان که نه از تجارب خود می آموزند و نه از تجارب دیگران؛ ابلهانند!؛ از محیط زیر رهبری حزب مردم معاصر افغانستان زایل خواهد شد.
حزب از طریق مطالعات و مبادلات تجارب و اطلاعات، تشبثات و امور تولیدی کاملاً جدید را وارد اقتصاد عمومی کشور خواهد کرد.
مثلاً ترویج کشت و برداشت حاصل از بتهِ یتروفا که با یو دیزل حاصل دارد؛ در اراضی ی نامرغوب و کم آب ثمر میدهد و هر مزرعهِ آن حیثیت یک چاه نفت را دارد و همانندها.
بدینگونه در بخش های صنعت، طبابت، امور خدمات عامه و خلاصه هر ساحهِ تولیدی و خدماتی.
حزب تلاش خواهد کرد بهترین مکاتب و پوهنتون ها را برای اتباع کشور راه اندازی و در رقابت ظریف علمی ـ فرهنگی سهم هرچه نیرومند تر بگیرد.
در عرصه روابط بین المللی حزب مردم معاصر افغانستان؛ تا به دست گرفتن زمام دولت دست زیر الاشه نمی نشیند. با تمامی احزاب و مؤسسات و سازمان های بشری مناسبات خواهد داشت و حتی با دولت ها و پارلمان های جهان و مؤسساتی مانند ملل متحد؛ همکاری و مناسبات تنگاتنگ بر قرار خواهد کرد؛ ولی هیچگاه موقعیت خود به حیث حزب را؛ فراموش نخواهد کرد و در داخل کشور نیز حینی که در قدرت نیست حیثیت دولت موازی به خود نخواهد گرفت.
بدینگونه حزب مردم معاصر افغانستان؛ باشگاه شور انگیز کار و تولید خلاقانه و ابتکاری، آموزش سواد و علم و هنر، تبارز همه گونه استعداد های خفته و نهفته و حتی سرکوفته خواهد بود و الگو ها و نمونه مثال های زنده گانی ی پاک و پُرشور و غـنـی و زیبای فردی و دسته جمعی را تکوین و عرضه خواهد داشت.
ناگفته نماند که حزب مردم معاصر افغانستان؛ رهبر کبیر و شاگرد وفادار ندارد؛ با کیش شخصیت در آن؛ به مثابهِ آفت سرطانی مبارزه بی امان همیشه گی خواهد شد و ممکن است در تصامیم دسته جمعی مسجل گردد که رئیس حزب هیچگاه همزمان رئیس دولت نشود.
به طور کلی تمامی تجارب مثبت و منفی احزاب سیاسی جهان و کشور مطالعه و خطوط قرمز در هر ساحه مشخص خواهد شد. نصب العین حزب مخصوصاً در گسترهِ اقتصادی علاوه بر نان و آب اعضا و هواداران آن؛ فایق آمدن بر فساد مافیا های اقتصادی و بانکی و بازاری و دولتی و انجویی در کشور است که متأسفانه اکنون دومین کشور از لحاظ فساد در جهان را می سازد و گند این فساد چنان فراگیر شده که اینک بعضی ها جرئت میکنند؛ حتی مردم افغانستان را فاسد ترین ملت جهان بنامند.
جای امیداری است که خواننده تصوری در حد یک طرح و ایدهء کلی تازه در زمینه به دست آورده باشد . البته اصول و موازین و روش ها و استراتیژی ها و تاکتیک های یک حزب سراسری مردم معاصر افغانستان در این حد و سطح؛ طئ این چند سطر عجولانه توضیح و روشن شده نمی تواند.
با احترام
افغانستان ـ عالم افتخار
15/7/2010
ویرایش شده در اول دلو 1395ـ 20 جنوری 2017
استاد گرامی ام محمد عالم افتخار!
اکثرا مقالات و نوشته های شما را از طریق ایمیل یا سایت ها میخوانم گاهی تکرارا میخوانم و لذت میبرم میتوانم بصراحت بگویم که حقیقت را آشکارا بیان می دارید امیدوارم که ملت ما هم مثل سایر ملت ها بتواند
پله های معرفت و شناخت از خود و ما حول خود را بیشتر دریابند و در رفع این همه مشکلات ناشی از جهل و خرافات قدم نهند و به امید اینکه نسل بعدی این همه زجر را متقبل نگردند.
موفق و کامگار باشید فهیمی
On Jan 16, 2017 2:52