درمورد مذاکرات جاری در قطر، سرانجام و نتایج آن دیدگاههای مختلفی وجود دارد که مملو از بیم وامید است. ما میکوشیم در عرصه تحلیل و نظر، صاحب نظران و تحلیلگران نخبه کشور را چه از داخل و چه از خارج کشور با خوانندگان و مخاطبین هفتهنامه وصل کنیم و سوالات و نگرانیهای آنها را با ایشان در میان گذاریم. به هیمنرو عبدالاحد برینمهر سردبیر هفتهنامه نننیافغانستان سوالاتی را پیرامون گفتگوهای صلح قطر با آقای محمدعارف عرفان تحلیلگر اوضاع سیاسی کشور در میان گذاشته که اینک مصاحبه ایشان به خوانندگان عزیز پیشکش میگردد.
برینمهر: اندازه و درجه حاکمیت و دخیلبودن افغانها در مذاکرات جاری قطر چقدر است تا نتایج این مذاکرات به نفع افغانستان رقم بخورد، آیا طرفهای مذاکره که روبروی هم نشسته حرف میزنند ظاهر و صورت مسله اند یا اصل و اساس مسئله؟
عرفان: با درود و احترام بیپایان به خوانندگان عزیز و با سپاس از طرح سوالات کلیدی وسرنوشتسازشما به مثابه سردبیر هفته نامه وزین «نننی افغانستان» ویا «افغانستان امروز» برای گشایش گرههای پیچیدهٔ سیاسی کشور.
هرگاه به ژرفای برنامه مذاکرات دوحهٔ قطر نگاه شود، گفتمان دوحه پوششی است برای تحقق اهداف استراتیژیک آمریکا و پاکستان حول نقشه و سرنوشت سیاسی افغانستان که در متن اصلی این مذاکرات گره یافته است.
چنانچه از آغاز تا انجام این مذاکرات میان نماینده آمریکا زلمی خلیلزاد و گروه طالبان در غیاب افغانها براه افتید کماکان با طرفندها و مانورهای عوامفریبانه این پروسه در همین مسیر به پیش میرود و در امتداد آن حضور و نقش افغانها درین مذاکرات نمایشی بیش نیست؛ حتی برخی سران مذاکراه کنندگان تیم دولت که ظاهرأ درین مذاکرات دولت را نمایندگی میکنند، برحکم آزمون زمان مدام گرایش و تمایلات آنها بیشتر بسوی طالبان محسوس بوده است.
برپایهٔ شواهد عینی باید ازعان داشت که چارچوب اصلی و استخوانبدی مذاکرات در عقب پرده میان آمریکاییها و پاکستانیها نهایی گردیده و مذاکره قطر باید این توافقات را مشروعیت بخشد.
برینمهر: اگر مذاکرات قطر را ظاهر مسئله میدانید پس طرفهای اصلی مذاکره قطر کیها اند، آیا یک نتیجه از قبل تعین شده وجود دارد که بلاخره این مذاکرات باهمه کش وقوسهای آن به سوی همان نتیجه هدایت میشود؟
عرفان: مذاکرات قطر محصول تغییر سیاستهای استراتیژیک آمریکا و روشهای تاکتیکی آن کشور در درازنای طولانیترین جنگ آمریکا در پهنهٔ تاریخ است. آمریکا زمانی سیاست اشغال افغانستان را طراحی کرد که از حضور روسیه نیرومند و چین پرقدرت و گرایشات منطقوی چون ایران و پاکستان خبری نبود.
چون امروز آمریکا در باطلاق جنگ افغانستان گیر افتیده است، از اینرو برای بیرونشدن ازین بحران و ادامهٔ حضور غیرمستقیم به یکی از اصلیترین حلقه که عبارت از پاکستان است، دست زده است. اکنون در این تبانی و ارایه امتیاز بزرگ برای طالبان به مثابه ارتش نیابتی پاکستان منافع دوکشور باهم گره خورده است.
اصلا در واقع گذاشتن نام «مذاکرات بینالافغانی» در ین مذاکرات یک نام با مسما نیست. این مذاکرات در حقیقت امر مذاکرات «بین الامریکای- پاکستانی» است.
شما ببینید در دوسوی میز مذاکره دو نیروی نیابتی یعنی طالبان و دولت حضور دارند. طالبان به مثابه نیروی نیابتی پاکستان و دولت به مثابه نیروی نیابتی آمریکا. در چنین ترکیبی هرعقل سلیم میپندارد که نمایندگان هردو طرف میز صلاحیت بحث بنیادی و استراتیژیک را ندارند و آنها باید روی نقشههای داده شده بچرخند، پس پرواضحست که اصل تفاهمات میان دو نیروی اصلی مذاکره کننده یعنی آمریکا و پاکستان نهایی گردیده است، اما برقول سران بلند پایهٔ آمریکا هنوز بخشهای مهم و حیاتی این توافقات مبتنی بر اهمیت راهبردیاش نهایت سِری است و تاهنوز فاش نشده است، پس درینصورت این مذاکرات نمایشی دوحه در مدار توافقات پشت پرده میان آمریکا و پاکستان و منافع استراتیژیک دو کشور در چرخش است.
برینمهر: شما در چند مقالهای که تازه نشر کرده اید این باور را مطرح کرده اید که گویا امریکا افغانستان را به پاکستان تسلیم و واگذار میکند و همین پروسه جاری صلح به همین هدف راه اندازی شده است. اساس تحلیل شما در این مورد چیست؟
عرفان: اساس تحلیل ما مبنی بر تسلیمدهی افغانستان برای پاکستان توسط آمریکا روی فاکتورهای ذیل بنا یافته است:
اول، آمریکا در حال حاضر تحت سه فشار بزرگ قرار دارد، فشار اقتصادی، سیاسی ونظامی، همچنان طرح خروج شتابزده نظامی بطور افزاری برای کسب امتیازات در انتخابات ریاست جمهوری. براساس گزارشات معتبر جهانی تاحال آمریکا در جنگ افغانستان حدود ۲ تریلیون دالر سرمایهگذاری نموده است. بدهی ملی آمریکا بر اساس پیشبینی کارشناسان اقتصادی تا پایان سال روان بالغ بر ۳۳ تریلیون دالر یعنی معادل کل اقتصاد آمریکا خواهد رسید. برای آمریکا تداوم این جنگ در قالب گزینههای نظامی فعلی ناممکن است.
دوم، دولت آمریکا هم در عرصه جهانی وهم در داخل جامعه و میان شهروندان آمریکا و هم در بُعد منطقوی تحت فشارهای عظیم سیاسی قرار دارد. وعدههای ترامپ در قالب شعارهای تبلیغاتی در دور نخست انتخابات ریاست جمهوری برای خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان، براین فشارها فزونی بخشیده است.
سوم، هماهنگی کشورهای منطقه مانند روسیه، چین ایران و پاکستان در عرصههای نظامی در افغانستان، میدان مانور نظامی را برای آمریکاییها محدود ساخته است.
بارها گفتهام که هرگاه پاکستان در تداوم مانورهای نظامی اش در افغانستان به بستن گذرگاه خیبر که معبرگاه اکمالات لوژستیکی و نظامی آمریکا است توسل جوید، در واقع اکسیجن را بالای ماشین نظامی آمریکا قطع نموده و آنرا به تسلیمی وادار میسازد. البته پاکستانی که در لحظهٔ کنونی با مهارتهای سیاسی و استخباراتی بازی دو پهلو را میان روسیه، چین و امریکا به پیش میبرد.
درین سناریو بخوبی میتوان دید که آمریکا برای ادامه حضور در افغانستان به یک رویکرد نوین نیاز دارد.
سطح هماهنگی و دلجوی سران و نمایندگان آمریکا باطالبان، بیرونساختن افغانستان به مثابه طرف اصلی مذاکره با طالبان در مذاکرات قطر، رهایی ۵ هزار زندانی طالبان توسط آمریکا بدون هرگونه پیششرط از جمله قطع جنگ و توافق روی آتشبس، فقدان حضور دولت در مذاکرات دور نخست، اعلامیههای عمدی و پیشهنگام سران آمریکا برای خروج ارتش و تشجیع طالبان در حوزههای نظامی، تحت فشار قرار دادن ماشین جنگی دولت برای سرکوب طالبان، عدم تمایل طالبان برای آتشبس و سکوت آمریکاییها درین موارد و اتخاذ تصامیم سری و محرم که میان آمریکا و طالبان و در واقع پاکستان حول مذاکرات دوحه صورت گرفته است.
همین لحظه ستون پنجم در داخل دولت توسط مسئولین بیکفایت و سران فاسد نظامی و امنیتی وضعیت نفرتبار امنیتی را در افغانستان شکل داده و در اکثر شهرهای کشور بویژه کابل، غارت، دزدی ترور و وحشت به اوجاش رسانیده شده است. چنین وضعیت آشفته و ناهنجار، شرایط عینی و ذهنی را برای یک تغییر سیاسی به رهبری طالبان به کمین نشسته و برچیدن پایگاه دولت پدید آورده است.
طوفان خشم خلق بر روند بیاعتمادی جامعه نسبت به دولت موجود بسر آمده و این خود لوکوموتیف است که جاده را برای برگشت طالبان برجاده قدرت هموار میسازد. بدینمنوال دهها فاکت دیگر وجود دارد که نشان میدهد آمریکا عمارتی را که بنام دولت با دستان خود بنا کرده بود، میخواهد از تهداب ویرانش نماید.
معلوم است که در عقب پرده تعهدات و پیمانهای بزرگ برای امتیازدهی سیاسی برای طالبان توسط آمریکاییها صورت گرفته است و این ماموریت برای پاکستان واگذار شده است تا با استقرار نظام جدید، توسعه و استحکام پروژههای فاندامنتالیستی در جامعه و در ساختار قدرت منافع درازمدت آمریکا را تامین نماید.
برینمهر: شما حمایت پاکستان از روند صلح جاری را دال بر این میدانید که امریکا در پی شکست استراتیژی خود در افغانستان میخواهد افغانستان را قربانی کند و در تبانی با پاکستان و عربستان صعودی اداره کنترول نماید، پس این مسئله چگونه منافع استراتیژیک امریکارا در افغانستان تأمین خواهد کرد؟
عرفان: هرچند به گونهای در پیرامون این پرسش قبلا پاسخ گفته ام، اما باید خاطر نشان ساخت که هرگاه به مبدای استقرار پروژه طالبان نگاه شود، ایجاد تحریک طالبان به مساعی مشترک دوکشور یعنی آمریکا و پاکستان صورت گرفت. طالبان بطرز معجزهآمیز در تحت سایهٔ ناتو و حضور ۱۴۰ هزار ارتش آمریکا به یک قدرت عظیم سراسرس نظامی در آمدند و اکنون از حمایت آشکار آمریکا و پاکستان برخوردار میباشند.
برحکم تجارب زمان وشیوهٔ پالیسیهای کاخ سفید میتوان داوری نمود که آمریکاهمزمان در دوعرصه سرمایهگذاری نمود. با حمایت دولت از یکسو نخواست تا یک دولت مقتدر در افغانستان شکل گیرد و از سوی دیگر نخواست طالبان را از محور بازی سیاسی بکلی خارج سازد.
آمریکا در چوکات یک تاکتیک شناخته شده، جنگ طالبان و دولت را به یک درجه معین و نقطهٔ غلیان نگاه داشت. هردو دولت نیابتی در کابل این سیاست آمریکا رادر خصوص طالبان دنبال نمودند. حالا این نسیم تازه پدید آمده است تا آمریکا از خرمن پربار طالبان و از تبانی با پاکستان سهماش را بردارد.
لاجرم در تداوم مذاکرات قطر ساختاری بنام دولت شکل خواهد گرفت که بشکل سهامی منافع آمریکا، پاکستان و شرکای استراتیژیک آنها مثل عربستان سعودی را توسط نمایندگان شان تامین خواهد کرد.
مزید بران نیروی داعش که توسط سازمان اطلاعاتی آمریکا از حوزه خلیج به افغانستان اعزام شده اند، به مشارکت سایر گروههای افراطی، در قالب برنامههای مشترک در راستای منافع آمریکا عمل خواهند کرد.
گمانههای وجود دارد که آمریکا علاوه بر ارایهٔ سایر امتیازات برای پاکستان، ولایات جنوب، جنوبشرق و جنوبغرب افغانستان را برای لشکریان نیابتی پاکستان تسلیم خواهد کرد.
یکی از بزرگترین فاکتوری که برانگیزنده تجاوز آمریکا در افغانستان بود عبارت از منابع بزرگ از تولید تریاک، مواد معدنی لیتیم و اورانیم در افغانستان است که چگونگی بهرهبرداری از آن در توافقات متقابل میان آمریکا و پاکستان تضمین خواهد شد. بر اساس گزارشات، عواید کارتلهای آمریکایی از پروژه مخدر افغانستان سالانه بر ۵۰۰ ملیارد دالر بالغ میگردد.
برینمهر: عکسالعمل قدرتهای منطقهای مانند روسیه، چین، هند و ایران در رابطه به تبعات سیاست خروج و واگذاری افغانستان به پاکستان چه خواهد بود؟
عرفان: کشورهای منطقه دوهدف راهبردی و کوتاهمدت را در افغانستان دنبال میدارند. اهداف اولیهٔ کشورهای منطقه از جمله روسیه، چین، ایران و پاکستان بر خروج پایگاههای نظامی آمریکا از افغانستان متمرکز میباشد.
اهداف استراتیژیک این کشورها در پساخروج احتمالی آمریکا از افغانستان و تاسیس دولت آینده طالبانی، سهیمشدن در برنامههای اقتصادی و سرمایهگذاریهای ارزان در عرصههای اقتصادی بویژه منابع معدنی خواهد بود.
بطور نمونه مدارک معتبری موجود است که خلاف تمامی نورمهای قبولشده دیپلماتیک برخی توافقات از قبل میان نمایندگان طالبان و وزارت خارجه چین در مورد تمدید جاده ابریشم «یک کمربند یک جاده» و برخی برنامههای دیگر در عرصه خطوط مواصلاتی در افغانستان صورت گرفته است. ازینرو بهنظر میرسد که دولت پاکستان در بازیهای دوگانه توانسته است تا رضایت کشورهای منطقه را در مذاکرات دوحه جلب نماید.
درین میان دولت هند به مدد آمریکا و پاکستان از مدار سیاسی افغانستان خارج ساخته شد و به حاشیه قرار گرفته است.
برینمهر: آینده افغانستان را با این برآیند چگونه پیشبینی میکنید، چه چیزی در کشور اتفاق خواهد افتاد، مقاومت، جنگ داخلی و یا هم حالت دیگری اگر مقاومتی شکل بگیرد ظرفیتها و امکانات مردم و نیروهای موجود را چگونه ارزیابی میکنید؟
عرفان: پیچیدگی بحران سیاسی موجود بر داوری سیاسی در پیرامون سرنوشت سیاسی افغانستان سایه انداخته است. آمریکا و پاکستان مصمم اند تا طالبان را بر سکوی اقتدار سیاسی افغانستان قرار دهند.
سناریو طوری است که طالبان ظاهرأ از شاهراه صلح گذر نموده و در یک ساختار طراحی شده اشتراکی نوع «دولت موقت» بر اریکهٔ قدرت تکیه زده وسپس با توسل به مراکز اصلی قدرت، نظام خودکامه، انحصاری و استبدادی را در افغانستان استقرار بخشیده و سپس با مخالفین سیاسی به تسویه حساب بپردازند.
من به این باورم که با توجه به تجارب تلخ دور نخست حاکمیت طالبان در افغانستان، طالبان به مثابه گروه غیربومی افراطی، عقبگرا و تندرو ازداشتن ریشههای اجتماعی در داخل جامعه محروم اند. طالبان از طرح اجندا و برنامه دولتسازی و طرحهای اقتصادی و اجتماعی و کارایی محروم بوده و با داشتن مارکهای بیگانه در جبین شان، با جامعهای نسبتأ آگاه که مدتی هوای نیمبند دموکراسی، فضای مدرنیته و ارزشهای فرهنگی و فرهنگ مدنی و رسانهای را تجربه کردند، نمی آمیزد. مردم افغانستان خواهان استقرار دولت ملی، مدرن و مردمسالار و مبتنی بر آزادی وعدالت اجتماعی میباشند نه امارت اسلامی.
هوای مقاومت سراسری ملی و خیزشهای مردمی در برابر طرحهای اسارتبار آمریکا و پاکستان در جریان است و جامعه در التهاب کامل بسر میبرد. کوچکترین جرقه سیاسی خشم همگانی ملی را آتش خواهد زد.
در افغانستان پتانسیل دفاعی بزرگ است، در سراسر کشور نیروهای مسلح فراوان که سر مخالفت با برنامههای افراطی طالبان دارند وجود دارند. دیدگاههای مشترک در میان جامعه تباری افغانستان در مورد طالبان، نظام آینده و برنامههای آمریکا و پاکستان همه روزه نزدیک میگردد.
عنصر مهمی که فقدانش درین فضای بحرانزای کنونی مشهود است، نبود پایگاه مرکزی و یا جبهه مقاومت ملی برای هماهنگی مقاومت سراسری ملی در افغانستان است که بدون شک جبر تاریخ به آن پاسخ خواهد گفت.
باور کامل دارم که با خروج احتمالی ارتش آمریکا از افغانستان به مثابه حامیان اصلی طالبان، دیدگاههای کشورهای منطقه حتی برخی کشورهای اروپایی در مورد طالبان دگرگون خواهد شد که چنین تغییری در نبردهای میدانی کشور نقش تعیینکننده ایفا خواهد کرد. هند دوباره به افغانستان برخواهد گشت و با کاربرد سیاستهای فعال جبهه ضد طالب را در کشور حمایت خواهد کرد. به باور من یک بحران سنگین و کشنده مدتی دیگر افغانستان را درهم خواهد پیچید، اما جنگ که خود از افزارهای سیاسی آمریکا است در کشور ادامه خواهد یافت.
ماهیت اصلی جنگ، جنگ میان عدالت و استبداد، جنگ میان جهالت و مدرنیسم و جنگ بر محور استقلال واسارت بنا خواهد یافت؛