در باره شش جدی در تاریخ افغانستان دو واژه به کار میرود: یکی گلواژههای رستگاری و نجات مردم افغانستان از زیر ساطور خونریزترین هیولای تاریخ به نام حفیظ الله امین و باند جنایتکارش و دیگری واژه سیاه و غیرمنصفانه اشغال افغانستان توسط قوتهای نظامی اتحاد شوروی پیشین به دعوت شاخه پرچم حزب دیموکراتیک خلق افغانستان به رهبری زنده یاد ببرک کارمل فقید.
غیرمنصفانه به سبب آن که این نیروها بنا بر دعوت شخص حفیظ الله امین مدتها قبل به خاطر مقابله با تهدیدهای روز افزون شورشیان دولت خلقی پیش از شش جدی به بگرام اعزام شده بودند و منتظر دساتیر از مقامات فرماندهی کشورشان بودند.
اما نجات و رستگاری به خاطر آن که این نیروها در اولین اقدام خویش که بر کاخ دارالامان صورت گرفت، به همکاری بخش مخفی حزب، حفیظ الله امین را کشتند و طومار کار نامههای سراسر وحشت و دهشت و خونریزی او و همدستانش را برای ابد پاره کرده، به دور ریختند و مردم زجر دیده افغانستان را که تا آن تاریخ هزاران تن از فرزندان و عزیزان شان را از دست داده بودند، از شر وی نجات دادند.
از همین سبب است که نیروهای مترقی، روشنفکران و روشن ضمیران و اعضای حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و مردم آزادی خواه سرزمین رنج کشیدهمان، این روز را بهمثابه یک رستاخیز ملی میشناسند و آن را هرسال تجلیل میکنند. روزی را که سازمان بخش مخفی پرچم رهبری قیام علیه خونتای امین را به دست گرفت و به کمک دوستان انترناسیونالیست خویش امین را نابود و قدرت سیاسی و دولتی را به وارثین حقیقی آن تحت رهبری زنده یاد ببرک کارمل سپردند. بنا بران جا دارد تا فرا رسیدن این روز سترگ را به تمام زندانیانی که انتظار مرگ را میکشیدند و رها شدند، به تمام نیروهای مترقی، به رفقایی که در سازمان مخفی میرزمیدند و به چشمان مرگ بیهراس مینگریستند، به مردمان ستمدیدهمان، به کارگران دورانساز، به دهقانان تحت ستم قرون، به پیشهوران، تاجران ملی به زنان مبارزی که در پیشاپیش صفوفی شمشیر میزدند که به انتقام بر خواسته بودند، از ژرفای قلب تبریک و تهنیت بگوییم.
و اما:
امروز ششم جدی دیگری فرارسیده است: کشور ما توسط نیروهای امپریالیستی بیش از چهل کشور جهان در رأس امریکای جهانخوار اشغال شده است. در رأس دولت، دو عنصر دست نشانده و گوش بهفرمان الصاق و سنجاق شدهاند. جنگ بیداد میکند و خشک و تر را میسوزاند. ملیون ها تن زیر خط فقر قرار دارند و نیازمند یک لقمه نان، یک تن پوش و یک سر پناهاند. هزاران جوان مرد و زن کشور را ترک کرده به امید رسیدن به سواحل آرام و پیدا کردن کار ونان راهی کشورهای اروپایی شده و تعداد زیادی از آنان در آبهای دریاها غرق شدهاند، کشت مواد مخدر بیشتر از پیش رونق یافته است و تعداد معتادین زن و مرد که زندهگی انسانهای اولیه را تمثیل میکنند، به دهها هزار تن میرسد. دیگر بین ارگ و اردوگاه معتادین در زیر پلهای خشتی و یک پیسه گی کابل ۵۰ قدم فاصله نیست. دیگر اصطلاح فساد اداری به چور اداری تبدیل شده است و واژههایی مانند چپاول، تاراج، دستبرد زیب وزینت ادبیات روزمره و متعارف رسانهیی شدهاند. دیگر زندهگی یک شهروند به تار مویی بسته است و شمشیر داموکلس بر فراز شهر به خون نشسته میدرخشد و خون میطلبد. هیچ کسی امان ندارد و زندهگی بسته به شانس و تصادف و تقدیر شده است.
در چنین احوالی افغانستان اما چندان درگیر نبردهای خونین و روزگار سیاه و بی امید و بی آینده است که هرگز مردم فرصت نمیکنند به یاد آورند که ششم جدی چه مناسبتی دارد و در این روز، چه اتفاقی، سرنوشت آنها را از بنیاد، دگرگون کرده است.
در این میان رهبران ارشد مجاهدان، ناظران سیاسی و تحلیلگران تاریخ سه دهه اخیر افغانستان، هنوز سعی میکنند همهء بدبختیهای دیروز و امروز افغانستان را به ششم جدی نسبت دهند. ولی نفرت از شوروی اگر تا دیروز از اثر تبلیغات میان تهی غرب و مجاهدان پیشین در ذهن مردم تزریق شده بود، اکنون آرامآرام جایش را عوض کرده و به نفرت از امریکا و انگلیس و رهبران مجاهدان و اسلام افراطی مبدل شده است.
در میدانهای نبرد، ابتکار جنگ به دست مخالفان دولت است. آنان هستند که کمین میگیرند، حمله میکنند، پوستهها را با قوماندانان و سربازانش میخرند و یا سقوط میدهند، ولسوالی ها و شهرهای بزرگ را تسخیر میکنند، اسلحه و تخنیک محاربوی و تجهیزات نظامی و ذخایر مواد مادی را به غنیمت میگیرند و بر سرگردانی و دست پاچه گی «پس از مرگ» سران رژیم میخندند. این سران دولت که تا کنون در پی امتیاز گیریها و امتیاز طلبیهای درونیشان هستند، هیچ راهبردی برای یک مدیریت سالم و به دست گرفتن ابتکار جنگی ندارند. تیم ارگ به دهل و کرنای پاکستان پای میکوبد و برای رخنه دادن طالب وداعش در شمال افغانستان با حیثیت و وقار و شرف کسانی که بازوی قدرت و رسیدن آنان به این مقامها شدهاند بازی میکنند. ادبیات متعارف و معمول و پذیرفته شده میان سران و بزرگان نظام بهطعنه و کنایه و فحش و ناسزا مبدل شده است و روزی نیست که این سران مزدور از طریق رسانهها برای همدیگر خط و نشان نکشند. در پارلمان شاخ به شاخ شدنها، فحش باران نمودنها، زور گویی ها، سیلی زدنها همچنان ادامه دارد و شیرازه نظم و دسپلین و پرداختن به وظایف روتین و روز مره از نزد همه گسسته است. تنش میان پارلمان و سران دولت روز افزون و تا مرز ابتذال پیش میرود. تهدیدهای سران دولت و صف آراییهای شان دمار از روزگار مردم کشیده و بر قیمتهای مواد اولیه تأثیر منفی بهجا گذاشته است... مردم در برزخ بیم و امید، دست و پا میزنند. آیندهیی در کار نیست. تروریستها قدرتمندتر از همیشه در سرتاسر کشور، جولان میدهند. پاکستان در تجاوزگریها و زورگوییهایش، جریتر و هتاکتر میشود و صد البته که هیچ قدرتی نیست که مشتی بر دهانش بکوبد و تقاص خون هزاران مرد وزن و جوانانی را که در میدانهای نبرد قربانی شدند و یا از اثر حملههای انتحاری آنها چشم از جهان فرو بستند، بگیرد.
این وضعیت، بدون تردید نگاه شماری از ناظران سیاسی مبنی بر این که ششم جدی آغاز سیه بختی افغانستان و عامل اصلی شرایط نکبت بار کنونی است را بهصورت جدی به تردید میکشاند.
در چنین حالتی بسیج نیروهای جوان و آگاه به دور هم و پذیرش همدیگر بدون در نظر داشت مسایلی مانند قوم و ملیت و زبان و بلند نمودن صدای اعتراض شان با این وضع موجود میتواند نوید دهنده یک آینده درخشان باشد. تنها همدیگر پذیری و پذیرش حقوق شهروندی برای تمام اتباع افغانستان، زمینه ساز صلح فراگیر و برچیده شدن خشونت¬های دوام¬دار در این سرزمین خواهد شد. بهخصوص امروز که در برابر دشمن پیچیده و خطرناکی به نام تروریسم و افراطیت مواجه هستیم، جریانهای سیاسی و مردم افغانستان در شرایط کنونی نباید همدیگر را نفی کنند؛ بل باید مصالح کلن کشور را مد نظر قرار بدهند و نگذارند این بحران همچنان تداوم بیابد.
دوستان شش جدی روز رهایی و رستگاری مردم ما مبارک!