جنگهای خانمانسوز تحمیلی و نیابتی چند دهه اخیر نه تنها هستی مادی کشور را برباد داده که ارزشهای معنوی و فرهنگی آن را نیز سخت صدمه رسانیده و حتا به نابودی کشانیده است. ملتهای گرفتار در جنگهای طولای و فرسایشی توانستهاند بربادی های مادی را با سعی و تلاش خستگی ناپذیر و همبستگی ملی در زمان نه چندان طولانی جبران نمایند؛ ولی آسیبهای فرهنگی و نهادینه شدن ارزشهای ضد فرهنگ را نمیتوان حتا در یکی دو نسل جبران کرد. با دریغ به آن ارزشهای که میبالیدیم و آنان را جز فرهنگ اجتماعی خویش به شمار میآوردیم دیگر کمتر مواجه میگردیم و آن ارزشها جای شان را به ضد ارزشها خالی نموده است. از آن شمار بودند ارزشهای همچون آزادی خواهی، مسؤولیت پذیری، صداقت، وفاداری، رواداری، محبت، گذشت، ترحم، پاکی و هم مانند آنها که از خانواده آغاز میگردید و به مکتب میرسید و در جامعه شکل میگرفت. احساس مسؤولیت نسبت به خود، خانواده و جامعه را والدین در فرزندان شان پرورش میدادند و چگونگی رشد آن را در فرزندان نظارت میکردند. کار خوب و یا کار زشت تعریف مشخص داشت و در ذهن فرزندان مینشست و بر بنیاد آن راجع بهخوبی و یا بدی فرزندان داوری میگردید.
اما در دوران جنگ که مادر همه بیماریها هست و آنهم جنگی که برادر یخن برادر را میدرد و یکدیگر را به خون میکشانند و بر فرزندان شان و ناموس همدیگر رحم نمیکنند، مال و منال یکدیگر را تاراج میکنند و با رضایت کامل و وجدان (!) راحت آن را جهاد مینامند و از تکه و پاره کردن هم میهن خویش گویا ثواب میبرند و با رضایت و افتخار در خدمت منافع آزمندانه دشمنان وطن به صفت مزدور جاهل و فریب خورده عمل میکنند، چه میتوان گفت؟ همین جنگ و تداوم آن به عناوین گوناگون است که ارزشهای فرهنگی را به ضد ارزشها مبدل میکند. با این همه پی آمدها، از فرهنگ مسؤولیت پذیری در کشور نیز خبری نیست. نه وجدان شخصییی وجود دارد که خود را مقصر بداند و محکوم نماید و نه هم نهاد ملی و دولتی که از چگونگی امور و کارکردهای ادارههای دولتی و اشخاص صادقانه نظارت نماید؛ و نه هم سیستم آموزشی یی که مسؤولیت پذیری را ترویج دهد. با این همه بربادی های جانسوز، گو این که در افغانستان هیچ کس مقصر نیست و گنهکاری نیز وجود ندارد. همه با دستان پاک و وجدان راحت، بدون کوچکترین تشویش و احساس گناه، روز و روزگار میگذرانند. شاید این وضعیت ناشی از یک اعتقاد مسخ شده دینی باشد و چنین تصوری به وجود آید که هر آن بدبختی که بر این مردم نازل میگردد، بسته به رضای خداوند هست و تقدیر چنین حکم میکند و باید هم چنین باشد! اگر دهها و صدها نفر به خاک و خون کشانید میشوند، کسی را مقصر نمیدانند و آن را رضای خداوند میانگارند و بهسادگی میگویند که به رضای حق پیوست.
آنانی که از این بازار مکاره و دریای خون به جاه و جلال رسیدهاند نیز خوشحالاند از این که آنان را خدا داده است! و مردم ساده لوح که در تنور جهالت میسوزند هم به همین باور اند. اگر از دهها ترفند، نیرنگ، فریبکاریها، دروغگویی ها و دغلبازیهای اراکین دولتی که با کردار و گفتار و فسادشان عوام فریبی میکنند و در نتیجه رسوا هم میشوند و مورد تحقیر و توهین قرار میگیرند و در نهایت خم به ابرو نمیآورند و کوچکترین واکنشی نشان نمیدهند، بگذریم صرف حوادث و رویدادهای خونبار کشور را از نظر بگذرانیم که در آن سربازان و افسران وطن، جوانانی که امید فردای این کشور اند، زنان، اطفال و کهنسالان به طرز وحشیانه به خاک و خون کشانیده میشوند، متوجه میشویم که نه کدام شخص حکمی و حقیقی و نه هیچ نهادی مسؤولیت این ناهنجاریها و فاجعهها را به عهده نمیگیرد.
در همین فاجعه بسیار خونبار اخیر در دوم اسد سال روان در کابل که بیش از هشتاد نفر کشته و دو صد نفر زخمیشدند، باز هم متوجه میشویم که صرف با محکوم نمودن فاجعه و ابراز تسلیت و غم شریکی با خانوادههای شهدا اکتفا شده است. حالا که جریان رویداد پیش از دوم اسد و پس از آن باوجود پخش ضد اطلاعات، شایعه پراگنی ها و منحرف ساختن ذهنیتها، سخت آشفته شده است، با آنهم تا جایی که نگاههای متفاوت به بررسی گرفته شده و در رسانهها بازتاب یافته است. مجموع این نگاهها بهخوبی بیانگر آن است که در هر دو طرف ـ دولت و رهبران جنبش روشنایی ـ بیمسؤولیتی، بیکفایتی، نبود مدیریت سالم و بسا کاستیهای جدی دیگر وجود داشته است. آنها میتوانستند باتدبیر، تأمل، تحمل و انعطاف پذیری و با بهپیش بردن مانورهای سنجیده شده و دقیق سیاسی بر بنیاد واقعیتهای موجود، جلوی به بحران کشانیده شدن جنبش و این قتل عام مردم را بگیرند. ای کاش رهبران و فعالان جوان جنبش روشنایی که بهترین آزمون را در نخستین تظاهرات شان بهروز بیست و هفتم ثور ۱۳۹۵ (شانزدهم می ۲۰۱۶) در کابل به یادگار ماندند، دست ماجراجویان و معامله گران را کوتاه میساختند و از ماجراجویی دست میکشیدند و با استفاده از این فرصت تاریخی، جنبش را به یک جنبش واقعی ملی مبدل میکردند.
در شرایطی که دستگاههای بزرگ استخباراتی منطقهیی و فرا منطقهیی با همکاری عمال داخلی در دولت و خارج از دولت، دست بکار اند تا امنیت نسبی را کاملاً از بین ببرند و بحران را بیشتر از این در کشور گسترش دهند و فرزندان این وطن را به خاک و خون کشانند و امکانات و تواناییهای آن را نیز دارند که حتا در مصونترین محلها دهشت افگنی کنند، بنا بر آن نباید احتیاط از دست میرفت و زنده گی صدها جوان آرزومند به مخاطره انداخته میشد. در تحت همین شرایط است که رهبران سنتی و دولتی بهعوض یک عراده موتر زره در چندین عراده موتر زره جای نمیگیرند و قافله طولانی از وسایط مختلف با افراد مسلح آنان را همواره در جادهها محافظت و همراهی میکنند و اکثراً جادهها را به روی مردم عادی میبندند. در عوض جوانان وطن، فرزندان مردم عادی و عمدتاً نادار کشور را گروهگروه به مظاهرات دوامدار دعوت نمودن و آنان را گوشت دهن توپ داعش، این دشمن به کمین نشسته ساختن، غیرقابل بخشایش است. شگفت این که هیچ کدام از این اراکین و اشخاص نسبت به قتل عام صورت گرفته احساس مسؤولیت نمیکنند و از مردم و خانوادههای شهدا معذرت نمیخواهند و در مقابل مانند همیشه به بهای خون شهیدان و هردم شهیدان، به معامله مینشینند و امتیازات تازه به دست میآورند! با دریغ و درد این همه خونهای ریخته شده بهزودی به فراموشی سپرده میشود. این مادران داغدار، پدران سوگوار، فرزندان یتیم و زنان بیوهاند که باید بار عظیم این فاجعه را برای همیش به دوش بکشند.
اما مسؤولیت پذیری چیست؟ مسؤولیت پذیری در معنای عام به معنای قابلیت پذیرش، پاسخگویی و به عهده گرفتن کاری است که از فردی خواسته شده است. مسؤول بودن به معنای پاسخگو بودن در مقابل انجام کار و احساس مسؤولیت میباشد. وی به صفت شخص پاسخگو و جوابگو، اگر کار مورد نظر را درست به انجام نرساند مورد بازپرس قرار میگیرد. اگر مسؤولان جامعهیی نسبت به اموری که به آنان محول شده است، مسؤولیت پذیر نباشند، به علت اثرات سویی که این مسئله برجای میگذارد، یک ضد ارزش به ارزش تبدیل میشود و از طرفی دیگر مشکل فرهنگی ایجاد میکند به نحوی که افراد بهجای تلاش در جهت رفع دشواریها و بررسی علل ناکامیها، آن را توجیه کرده و به دنبال مقصر دیگری میگردند تا خود را پاک و لایق نشان دهند. بدین ترتیب زمینه یادگیری رفتارهای نادرست در جامعه به وجود میآید که این خود عامل عقب ماندگی و درماندگی آن کشور در حوزههای مختلف میگردد. پژوهشگران امور انسانی، ویژگیهای افراد مسؤولیت پذیر را چنین مشخص ساختهاند:
• داشتن اعتماد به نفس
• فعال بودن و پویایی
• قبول شکستها در صورت ناکامی بهجای مقصر دانستن دیگران یا توجیه شکستها
• تلاش جهت جبران ناکامیها • انعطاف پذیر بودن در صورت لزوم
• پاسخ گو بودن نسبت به امور محوله
• هدفمند کردن فعالیتها
• برنامه ریزی جهت دسترسی به اهداف از قبل تعیین شده.
آیا این ویژه گی ها را میتوان در وجود مسؤولان نهادهای ملی و دولتی در تمام ردههای عمودی و افقی دریافت؟ آیا کسی به یاد دارد که یکی از مسؤولین امور دولتی بنا بر نبود توانایی و یا ناکامی در اجرای امری و با به دوش گرفتن این مسؤولیت از وظیفه کناره گیری نموده باشد؟ میخواهم با استفاده از به میان کشیدن این موضوع بااهمیت در زنده گی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، دو رویدادی را که شاهد آن بودم با دوستان شریک سازم.:
حزب سوسیال دموکراتهای دنمارک جشن بزرگی را به مناسبت آماده گی برای انتخابات بر پا نموده بود. مسؤول جوانان این حزب که یک جوان بسیار مستعد و با آینده درخشان بود، زیر تأثیر ناشی از مستی و جوانی، پس از ختم محفل، شب را با یک دختر جوان پانزده ساله سپری مینماید. فردای آن خودش این موضوع را به مسؤولین بلندتر حزبی گزارش میدهد و از وظیفه کناره گیری میکند. چون در دنمارک سن قانونی برای روابط جنسی پانزده سال است بر بنیاد آن مسؤولان امور به آن جوان یاد دهانی کردند که وی کدام جرمی را مرتکب نشده و نباید استعفا دهد. ولی جوان موصوف اصرار داشت که وی از انجام این کار شرمنده است و خود را شایسته مقام حزبی نمیداند و تقاضای مسؤولین حزبی را نه پذیرفت.
باری رهبر حزب چپ لیبرال دنمارک که شخصیت بسیار محترم، آگاه و شناخته شده در این جامعه است در انتخابات کشوری نتوانست بر آنچه خود برنامه ریزی نموده بود، دست یابد و اکثر کرسیهای پارلمانی را به دست آورد. هر چند وی میتوانست با ایجاد بلاک آبی به نخست وزیری برسد؛ ولی با شهامت و صراحت مسؤولیت شکست را پذیرفت و از رهبری حزب استعفا نمود. رهبر جدید با استفاده از همین بلاک آبی نخست وزیر شد. چنین نمونهها در کشورهای متمدن بارها دیده شده و بیش از همه در فرهنگ جاپان نهادینه شده و مسؤولین درجه اول آن کشور همواره در برابر هر کمبود و هر عیبی که مردم را متضرر سازد با کمال فروتنی کمر خم مینمایند و بار بار معذرت میخواهند. این است عالیترین نمونه فرهنگ مسؤولیت پذیری!