چندی قبل نوشتهی در رسانه وزین گزارشنامهی افغانستان تحت عنوان " گزینه اعلام بیطرفی افغانستان یا ادامه جنگ بیپایان " به قلم جناب محترم عزیز "آریانفر" توجه ام را به خود معطوف ساخت.
مقالهای که نویسنده مطالعه آن را به همه توصیه نمودهاند، واقعن دلچسپ بوده و مرا واداشت تا مقالهی ایشان را به کنکاش گرفته نظر خود را خدمت خوانندگان محترم تقدیم نمایم.
در مقاله چنین میخوانیم:
" فشرده سخن، استراتیژی اصلی و نخستین امریکا در افغانستان کاملاً به بن بست رسیده است "
فکر میکنم چنین تصور بیشتر محصول تلقین رسانههای عمومی است که نزد خوانندگان ایجاد میگردد. در اینجا مشکل است از استراتیژی امریکا در افغانستان سخن گفت. اگر مستر دونالد ترامپ را امریکا قبول نماییم؛ او بهمثابه یک پاتریوت یا وطنخواه که موفقیت امریکا از همهچیز برایش اولویت دارد، در کامپاین انتخاباتی خود گفته بود که اگر به ریاست جمهوری انتخاب شود، عساکرش را از خارج به خانه میآورد. صنایع فرار کرده به خارج را به امریکا عودت داده و با ترمیم زیربناهای اقتصادی امریکا، کار ایجاد نموده عظمت امریکا را اعاده مینماید. اما وقتی وارد قصر سفید شد چندان کاری از پیش برده نتوانست و استراتیژی خاصی برای افغانستان نداشت. نه به سبب آنکه نخواست؛ بل که در آنجا با کسانی روبرو شد که برایش گفتند که ببخشید آقا در اینجا موزیک را ما فرمایش میدهیم!!! ازاینرو میتوان گفت که این دیپ ستیت یا ساختارهای ما فوق دولتی است که استراتیژی دارند و قومانده و فرمان میدهند.
این ساختار ها متشکل از نخبه گان انگلوساکسون و یهودی اند که سرمایه های شان به تریلیونها دالر میرسد.
استراتیژی دیپ ستیت درمنطقه ما متوجه آسیای میانه است که افغانستان از جنوب و سایبیریا از شمال به آن ملحق میگردد. این استراتیژی یک قرن قبل به اساس تیوری هارتلند یا قلب زمین بنا یافته است. سرحالفورد جان مکندر 1861- 1947 (Heartland theory)
جغرافیه دان، سیاستمدار و بنیانگذار جیوپالیسی و جیواستراتیژی در سال 1904 تیوری هارتلند را طی راپوری به انجمن شاهی جغرافیه برتانیه تقدیم کرد. به اساس این تیوری هر که هارتلند را کنترول کرد جهان را کنترول میکند.
باید یادآوری گردد که استراتیژی آسیای میانه دیپ ستیت یا قیاسن امریکا مشتمل از بخشهای تکتیکی، اوپراتیفی و نهایی و اهداف نزدیک، متوسط و دور است. بدین اساس کنترول افغانستان هدف نزدیک و تکتیکی، کنترول جمهوریت های آسیای میانه هدف اوپراتیفی است که با کنترول چین و روسیه هدف استراتیژیک دیپ ستیت یا به اصطلاح امریکا! برآورده میشود.
برعکس ادعای نویسنده ی مقاله، در این لحظه نمیتوان از بن بست و یا این که امریکا به تلک افتاده و میخواهد خود را از باتلاق افغانستان رهایی بخشد، سخن گفت. زیرا فلم نو آغاز یافته است. امریکا- انگریز مرحله تکتیکی یا کنترول افغانستان را با پیروزی بسیار موفقانه انجام داده و همه شرایط عبور به مرحله بعدی را آماده کرده، موانع را طی هژده سال و اندی از سر راه دور ساخته و الان در حال گزار به آسیای میانه میباشند.
اشغال افغانستان، داشتن پایگاه های نظامی در افغانستان، موجودیت رژیم دست نشانده و تروریست های نیابتی طالب - داعش و القاعده (که همه از یک ریشه آب می خورند)، همه عناصر تکمیل کننده ی پیروزی امریکا در افغانستان شمرده می شوند.
در جای دیگر نویسنده مقاله " گزینه اعلام بیطرفی ... "، مینگارد که امریکا در افغانستان مواجه به جنگ فرسایشی بوده قسمی که آرزو داشت نتوانست موفق به پیروزی برق آسا شود. در این خصوص باید گفت که اجرای عملیات جراحی و پیروزی برق آسا و عودت به وطن استعمال داخلی داشته به مردم خود تسلی میدهند که پسران شان زود برمیگردند. در حالی که تاریخ حرب، پیروزی برق آسا را در هیچ یک ازعملیات مقیاس بزرگ به خاطرندارد.
برای نویسنده باید گفت که این جنگ نه برای امریکا، بل برای افغانستان یک جنگ فرسایشی و پر هزینه خواهد بود. زیرا مردم بی دفاع ما توسط رژیم دست نشانده، تروریست های طالب و داعش و عساکر امریکا و ناتو به قتل رسیده، معادن ما سرقت و وطن ما از ترقی و انکشاف باز میماند. ولی عساکر قصی القلب امریکا و ناتو در پایگاه های شان مصئون بوده مصارف شان از سرقت معادن و تجارت تریاک افغانستان که استعماریون از وقت تسخیر هندوستان تا حال به آن عادت دارند، حصول میشود.
در جای دیگر نویسنده ی مقاله که من نمیدانم آگاهانه یا به صورت ناخود آگاه، احتمالن هم ناخود آگاه، چهار راه بیرون رفت از ورته یا بحران افغانستان را به امریکا مشوره میدهد.
غافل از آن که همین اکنون راه اول و دوم توسط امریکا و متحدینش در افغانستان در دست اجرا است. یعنی امریکا به جای پیروزی برق آسا " ادامه جنگ خونبار فرسایشی بیپایان کنونی " را انتخاب نموده و آن را به شکل هرج و مرج مدیریت شده پیش میبرد تا در افغانستان به هر وسیله ی هدف های چون نفوس زدائی، صنعت زدائی، معارف زدائی، فرهنگ زدائی، سرقت معادن و تجارت تریاک را ادامه دهد به امریکا بی تفاوت است که طالب و داعش جنایت میکنند و مردم کشته میشوند زیرا این همه بخشهای از یک نمایش اند؛ به اصطلاح همه را در متریکس انداخته اند.
(مترکس نام یک فلم علمی- تخیلی یا فیوچردار است که در یک جامعه مجازی، کمپیوترها از انسانها جهت اخذ انرژی شان استفاده میکنند).
البته اظهارات جنرال جوزف دانفورد که گفته است تا خطر تروریزم رفع نگردد افغانستان را ترک نمیکنیم و اظهارات جنرال سکرتری ناتو ستولتنبرگ که نمیداند نیروهای ناتو چه وقت افغانستان را ترک میکنند گواه آنست که دیپ ستیت جنگ را تا پیروزی نهائی در افغانستان ادامه داده همه جناح ها را در مسئله صلح عقب نخود سیاه میفرستد.
نمایش فوق الذکر از سواحل غربی و شمال افریقا الی افغانستان در ممالکی مانند موریتانیا، مالی، بورکینافاسو، نایجیر، چاد، کانگو، لیبیا، سودان و سومالیا، عراق، سوریه و افغانستان در جریان بوده امپریالیزم یا دیپ ستیت با باندهای جنایتکارش جهت نیل به اهداف فوق الذکر زمین را برای مردمان آن ممالک دوزخ ساخته است.
درمورد گزینه دوم نویسنده مقالهیعنی " تقسیم افغانستان با پاکستان " باید تذکردهم این که هسته های تقسیم افغانستان با تاسیس پاکستان گذاشته شده است، گرچه امروز در جغرافیه سیاسی افغانستان کدام تغییری دیده نمیشود اما علایم زیادی گواهی میدهد که امریکا و انگلیس افغانستان را با پاکستان تقسیم کرده اند. این علایم عبارت اند از:
1- صدورتروریستها و انتحاری ها به افغانستان جهت قتل مردم در هر مکان و هر زمانی که خواست پاکستان باشد.
2- هدف قرار دادن مردم ملکی در مناطق سرحدی افغانستان ذریعه راکت اندازی.
3- ترویج استفاده از کلدار پاکستانی جهت خرید و فروش در مناطق سرحدی افغانستان.
4- جابجا کردن جاسوسان و ستون پنجم پاکستان در تمام قدمه های دولت مستمراتی کابل.
5- استفاده پاکستان از معادن و تریاک افغانستان.
در گزینه یا راه سوم و چهارم نویسنده کوشش نموده تا بدون دلیل موجه گاهی امریکا را با روسیه گاهی با ایران و زمانی امریکا را با روسیه و ایران و هند در یک بستر همخوابه سازد. در شرایط فعلی گمان نمیرود که امریکا ایران و روسیه را شریک طعمه خود سازد.
و اما در جای دیگر:
درجای دیگری مقاله دیده میشود که چین و پاکستان خیلی باهم نزدیک اند و در یک ردیف قرار دارند. پاکستان یعنی چین و چین یعنی پاکستان است. در حالی که چنین نیست و مهم ترین عوامل نزدیکی چین وپ اکستان مسئله سرحدی بین هند و چین، تجارت چین از طریق شاهرای قراقرم و بندرگوادر و صدور تروریزم به ایالت شین جیانگ و اویغورمیباشد ورنه چین میداند که پاکستان یک مملکت مفسد، بی قانون، اجیر و فاقد اعتبار بین المللی است که اکثر رهبران ملکی و نظامی اش مخصوصن سازمان جهنمی " آی اس آی " از زمان تاسیس نامیمون پاکستان تا حال همه از پدر پدر نوکران انگلیس و نیابتی های " ام آی شش" دستگاه جاسوسی انگلیس میباشند.
بالاخره مهمترین توصیه نویسنده محترم مقاله به امریکا اعلام بیطرفی افغانستان، سپردن پایگاه های امریکا به ملل متحد و امنیت کشور به نیروهای آیساف میباشد. به ارتباط این توصیه باید نوشت که در سال 1955 ممالک بیطرف جهان در شهر باندونگ (اندونیزی) جنبش عدم انسلاک را با ده اصل منشور بیطرفی تاسیس کردند. بعضی از اصول بیطرفی عبارت اند از احترام متقابل به تمامیت ارضی و استقلال یکدیگر. عدم تجاوز به یکدیگر. عدم مداخله در امور یکدیگر. تساوی منافع و همزیستی مسالمت آمیز، بناً به مجرد اعلام بیطرفی، افغانستان تحت پوشش اصول بالا قرارگرفته عساکر امریکائی باید پایگاه های هوائی افغانستان را ترک کند. افغانستان به ملل متحد، نیروهای آیساف و کدام گوروان دیگر ضرورت ندارد. اگر حمایت قدرت های ذیدخل از تروریزم و بنیاد گرایی منتفی و قطع شود، نیروهای وطن میتوانند امنیت عام و تام را در سرتاسر افغانستان عزیز تامین نمایند.
به اساس آنچه نگاشته شد امریکا ابدا بیطرفی افغانستان را نمیخواهد. زیرا بیطرفی افغانستان خودکشی و شکست فاحش امریکا و متحدینش در راس همان دیپت ستیت، در افغانستان است.
***
منابع:
https://www.globalresearch.ca/project-new-holocaust/5679214http://www.razaqmamoon.com/2019/05/blog-post_196.html
https://www.fort-russ.com/2019/05/origins-of-the-deep-state-in-north-america-part-iii/