قسمت اول:
طوریکه از وضع کنونی جهانی ،وحاکمیت نظام اجتماعی ان معلوم است .نظام حاکم جهانی ، نگرش به شرایط اجتماعی را به نفع خود ،به باورعمومی درجامعه تبدیل کرده و به تارک قدرت دست یافته اند. یگانکی اندیشه را برمبنای تبلیغات ایدیالوژیکی باتحکیم نظام سرمایداری یا نیولیبرالیزم درجهان، درمیان روشنفکرن و اهل نخُبه سیاسی وفرهنگی تحریف شده بوجود اورده،که روشنفکران انرا یک واقعیت محض وقبول شده ، می پندارند؛ درحالیکه روند اجتماعی ـ سیاسی درکشورها ی کم زور و ضعیف از لحاظ اقتصادی طوری دیگر است. واقعیتها چنان که هست برملا نه شده، وبا تبلیغات ابر نخبه کان جهان سود سرمایه وارونه انعکاس یافته، وروشنفکران وسایر افراد جامعه مغز شویی شده وتوانسته اند، که اهداف مستبدانه مالی خودرا درجهان بمثابه وضع تغیر ناپذیر وبی دلیل در اذهان جهانیان تلقین نمایند. با افزار فنااوری پیشرفته خود، ابتکار و بازنگری روشنفکران را سلب نموده و باعث قناعت فکری انها نسبت به نظریات حاکمان ، شده است.
با روشهای مذبوحانه وخلاف شرایط عینی جامعه ، درمسیر تاریخ که مستقل از شعور انسانهاست قرار گرفته، وقوانین تکاملی اجتماعی را بربنیاد دیالکتیک طبیعت واجتماع نادیده میکیرند.
درجهانی که ما زندگی میکنیم،سرپا درتغیرو تکامل هست ،که مطابق به قوانین طبیعت بمثابه موج خروشان به پیش میرود. جهان ،اندیشه وجامعه انسانی که ما به ان تعلق میگریم، دستگاهیست عینی ، واقعی، بی حدو بیکران وعظیم که سرپای انرا تضاد های اشتی پذیر و اشتی ناپذیردربرگرفته هست. بر بنیاد تضادهای درونی پدیده های اجتماعیست، که ماهیت وکیفت انها تغیر کرده وبه اشکال مختلفی بروز میکنند. پدیده ها وماهیت ، شکل ومضمون وغیره بایکدیگر مرتبط وموثرند ولازمه وجودیکدیگر درزمان ومکان میشوند.
با حرکت است که سیستمها کامل تر ، بغرنجتر وعالی تر یعنی نو را از سیستمهای ناقص ترکهنه ،دردرون کهنه بوجود میاورد، و پیشتازمیگردد . نو بعد از ادامه حیات وطی فاصله زمانی بسوی کهنکی رفته، جای خود را به رقیب میرنده خود واگذار مینماید.
پژوهش های تاریخی بشردرعرضه علم وفرهنگ نشان میدهد، که انسان درفرایند زندگی خویش با قوانین دیالکتیکی که عبارت از تشریح وتوصیف جهان به طوری عرصه نبرد ضدین: نووکهنه، گذشته واینده مرگ و زندگی ، خوب و بد ،زشت وزیبا، وغیره وغیره ، مواجه بوده است. همین مبارزه ونبرد اضداد هست، که مایه تحرک دررشد وتغیر پدیده میگردد؛وسرچشمه جنبش تکاملی هستی از ساده به بغرنج از نازل به عالی میگردد. بشر از دیر زمانی نبرد متضادرا در طبیعت واجتماع میدیده، وبه سطح اقتضای تکامل فکری ساده واابتدائی زمان خویش انرا تحلیل وبازگو می کرده است.این روند را فرید ریش انگلس دراثر معروف خود ب « انتی دورینک» دیالکتیک ساده لوحانه ابتدائی ویا بدوی نامیده وچنین توضیح داده است:« هنگامی که طبیعت یا تاریخ بشر یا فعالیت روحی را از جهت فکری مورد بررسی قرار می دهیم در برابر ما ابتدا منظره درهم بافتگی بی پایان روابط وتاثیرات متقابل ظاهر می شودودر داخل این منظره هیچ چیز غیر متحرک وغیر متغیر نیست،همه چیز درحرکت است،تغیر می کند،پدید می شود ونابود می گردد.»
بنابر نظریه فوق درابتدا " نظریه ابتدایی ساده لوحانه" در وجود فلسفه یونان بوسیله هراکلیت بیان کردیده بود. هراکلیت میگفت :همه چیز وجود دارد ودرعین حال همه چیز وجود ندارد؛ زیرا همه چیز دایمأ درجریان وتغیرپذیر است و همه چیز درروند دایمی ظهو وزوال میابد.
همچنان فیلسوف مارکسیست هندی مونوریجن میگویدکه:« بودا به مراتب قبل از هراکلیت شکل روشنی به دیالکتیک داد.» . بنابر تحلیل انگلس :"" تفکر دیالکتیکی ابتدایی که جنبه علمی ندارد وهنوزمحتوای واقعی تفکر وتضادرا درک نکرده زیرا تجارب علمی دسترسی نداشته وهزاران راز وجودرا نگشوده است. . محتوای ان معمولأ عبارت از پندارها ،تخیلات مذهبی ،اساطیری وساخته های تجریدی ذهن میباشد. اما حرکت، انتقال ، ارتباط وتضاد را درک میکند وهمه اینهارا براساس رشدوترقی افکار مذهبی وتخیلی خود انطباق میدهد". بادرنطرداشت این اصل، ادراک دیالکتیک ابتدایی دارای نواقص وکمبودیهای پیشتر ی علمی بوده که ، با ادراک دیالکتیک معاصر فرقِ فاحش دارد.
بنابراین ،تجارب اندیشه های بشری در روند تاریخی بما چه بشکل علمی ویا غیر علمی می اموزاند که: تضادهای دیالکتیکی از اغازین زندگی بشر چه بشکل طبیعی ، اجتماعی وتخیلی وجود داشته است ؛ با پیدایش دین ومذهب بازهم دیده میشود، که دردرون خویش از دوپدیدهء خوب و بد که مبدای فکری انهارا تشکیل میدهد و برسرنوشت بشر تعلق میکرد، درنبرد قراردارد. طوریکه در مذهب مزدیسنا« دین زردشتی» تعلیم واموزش خودرا برقبول دوعنصر متضاد اورمزدا واهریمن و خیرو شر،نوروظلمت، مبتنی ساخته است. همچنان مذهبی مانوی که مختلط از باورهای دین برهمنی واز انواع جریانات فکری زمان بوده، طوریست که از ستیز بین نور وظلمت جهان بوجود میاید. یعنی روان نورانی است، ولی تن ظلمانی. روح که از نوراست، درقفس ظلمانی بدن زندانیست وبعد ازمرگ ازبدن جداشده به سوی خورشید صعود میکند ،بلاخره حکومت جاودانی نور برقرار میشود، اما درحال حاظر ظلمت درجهان مسلط است وجهان در رنج وبی عدالتی بسر میبرد. در تفکر واموزش مزدک هم نور و روشنی مبدائ اگاهیست. نوردرجهت داد وخیر وتاریکی ظلمت بوده ،این تفکر علیه نظامهای مستبدانهء طبقات اشرافی ومذهبی که مسلط بود پدید، شد. در نزد قبایل ارتک های کشور مکسیکو پیش از امدن اسپانویها دران کشور،انها نظرات مانند مذهبِ زردشت ومانوی داشتند ومعتقد به نبرد نور وظلمت ، سرما وگرمی ، شمال وجنوب، غروب وطلوع ، بودند.
درفلسفه باستان چین هستی را از دو عنصر متضاد «یان»و«این» میدانستند ،که به مانند اورمزد واهریمن منشا دو عنصر متضاد بود. اساس جنبه های عرفانی ،مرتاضانه وبدبینانه مسئله نبرد متضاد دیالکتیکی را ، درهمه مذاهب واساطیری جهان باستان وامروز در یونان، مصر ،هند، چین ، ایران ، افغانستان وغیره، وجوددارد، بمشاهده میرسد. در ادیان توحیدی وسامی مانند: دین اسلام ، یهودیت وعیسویت ، دارای عناصرمتعدد ، متضاد بوده ،که اساس تفکرواموزش انهارا تشکیل میدهد؛ ومعتقد به نیروهای مافوق الطبیعه مانند خداوند وابلیس«شیطان» که یکی خالق خیر ودیگری خالق شر است میباشند، که جهان موجود رابر شالوده ء قدرت واراده لایتناهی انها درک ومیشناسند . طوریکه بعد از اسلام نبرد ایدیالیسم وماتریالسم در رویارویی همدیگر قرار گرفت ، که در عقاید ونظریات گروه هیولی(مادیون)،دهریون ،طباعیون وازاداندیشان مانند: زکریای رازی ،ابونصر فارابی ،ابوعلی سینای بلخی ، شهاب الدین سهروردی، عطارنیشاپوری واحمد غزالی وغیره بازتاب میافت. برخی از نظرات انها در اثار ادبی خیام ،حافظ ،مولانای جلال الدین بلخی،انعکاس یافته است. برعلاوه نبردعقیدوی میان اصحاب رآی واصحاب حدیث ،بین جبریه وقدیریه ، اشاعره ومعتزله ،ظاهریون وباطنیون وعرفان وکلام ، درانزمان وجود داشت. این عقاید ناشی از مقاومت مردم وابراز نارضایتی علیه حاکمان مستبد مذهبیون وسلطه بیگانگان بود ، که پرچمی ازاد اندیشی راعلیه کهنه پرستی واستبداد حاکمان بلند نموده بودند.
انسان در فرایند تاریخی یکجا با رروند دیالکتیک نو وکهنه ،باتضاد های دوگانه به نوع عینی وذهنی ویابشکل وحدت اضداد رشد وتکامل نموده است. این قانون بر تمام عرصه های زندگی انسان حاکم وتعین کننده میباشد.شناخت انسانرا بالای پدیده های مادی ومعنوی تکمیل کرده است مانند: خوبی وبدی ،زشت وزیبا، زنده گی و مرگ، زور و کم زور، غنی ونادار وغیره .
با رشد جامعه بشری دردرون تشکل فرماسیونها ااقتصادی واجتمادی مانند: کمون اولیه ،برده کی، فیودالی وسرمایداری دوعنصر متضاد(وحدت تضاد)که پایه های اساسی این نظامهارا تشکیل میدهند، وجودداشته است: برده وبرده دار، اشراف ــ فیودال و رعیت ودهقان وکارگر وسرمایدار، که باهم درنبردطبقاتی برای ازبین بردن علیه یک دیکر قرار داشته اند. این نبرد درمرحله اخری ، درجامعه سرمایداری وامپریالیستی به نضج خود میرسد. در شکلبندی این فرماسیون اقتصادی ـ اجتماعی ، قانون ناشی از تضاد میان رشد نیروهای مولده وشکل تصاحب تولید اجتماعی که برپایه مالکیت فردی وخصوصی برابزار تولید هست، قرار دارد . دراین تشکل اجتماعی تمام افشار وطبقات اجتماعی براثر تقاضای جایگاه ووضع خود درتولید و درمبارزات اجتماعی سهم میکرند و دران شرکت می ورزند. تا ازمنافع خو دفاع نمایند. برشالوده این امر ارزیابی افراد متعلق به طبقات تنها ارزیابی انتزاعی ومجردی نیست ،که به اصطلاح ، تعداد انها، نظربه منافع مختلف وجود دارد، قسمیکه نخبه گان سیاسی پسامدرن و طبقات حاکم انها امروزه تبلیغ مینمایند،تا این اصل را بمثابه اصلی "دموکراتیک" به انسان تلقین کنند. طوریکه کارل مارکس در اثر با ارزش تاریخی خود سرمایه چنین توضیح داده است:" که تعمق تضاد اشتی ناپذیر میان نیروهای مولده وشکل سرمایداری تصاحب ثمرات تولید اجتماعی ، به سخنی دیگر، تعمق تضاد درمناسبات تولید که قانونمندی تغیر شر ایط اقتصادی ــ اجتماعی دراین نظام را تشکیل می دهد، زمینه وسپس پیش شرط ایجاد تغیر انقلابی وضع موجود وایجاد کیفیت نوین است که به نفی درنفی دیالکتیکی طبقات متخاصم وبه طور کلی جامعه طبقاتی می انجامد."
درجریان نبرد طبقاتی در مراحل مختلفی اقتصادی واجتماعی، عناصر فرعی ازقبیل دین مذهب وروان اجتماعی بمثابه تضاد فرعی، درجهت رشد وتکامل ان درپهلوی تضاد اصلی برای نفی درنفی دیالکتیکی نفش بازی مینماید. از وجود این تضادها واختلافات فرعی هر کدام به نفع خود بمثابه افزارعمل چه بشکل خشونت ویا مسالمت امیزاستفاده برده است. طوریکه انقلاب اکتوبر براساس مبارزه طبقاتی میان نیروی های کارگر وسرمایه دارمطابق به دیالکتیک " وحدت اضداد"به پیروزی رسید دولت سوسیالیستی در روسیه تزاری بنام " اتحاد جماهیر اشتراکیه شوروی "بوجود امد. بابوجودامدن دولت شوراها دروجود جنبش " انترناسیونالیزم کارگری" جهان به دوقطب شرق غرب یعنی اردوگاهی سوسیالیستی وامپریالیستی تبدیل کردید. نبرد طبقاتی میان این اردوگاه به سطح جهانی که بنام "جنگ سرد" یادشده است ،بوجود امد. این دوقطب در نبرد علیه یکدیگر ازهمه وسایل وافزارمادی ومعنوی ، برای نابودی یکدیگر استفاده کرده اند. نظام امپریالیستی با استفاده از عقاید دینی ومذهبی جهان اسلام برضد نظام کمونیستی ،که انرا ایدیالوژی الحادی وتکفیری تبلیغ مینمود، در دهه 70 در کشورهای عربی ازجمله مصر، اردن، عربستان وغیره کشورهای اسلامی ،احزاب وگروهای بنیادی وافراطی اسلامی را بوجود اورد، وانرا بمثابه سلاح بُرنده ، برای سرنگونی کشورهای سوسیالیستی و کشورهای تازه به استقلال رسیده، که سمت گیری واهداف دموکراتیک ملی وسوسیالیستی داشتند ازجمله درافغانستان، استفاده برده اند. این احزاب در شرایط مختلفی زیر نام: الاخوان المسلمین، سلفیست ـ وهابیت ، القاعده وتنظیمهای جهادی افغانستان ، طالبان واخرین انها داعش«دولت عراق وشام» ظهور کرده که با پشتبانی محافل جهانی درراس امپراتوری امریکا ، با کمکهای مالی و نظامی شان فعالیت کرده.،که هر کدام انهارا بعداز تحقق اهداف استراتیژیکی خویش ، توسط یکدیگراز پیرامون سیاستها خود حذف ساخته ،ویا به یکدیگر منحل ویا نابودساخته است.
ادامه دارد..
قسمت دوم:
افغانستان چهاردهه هست که در مقابل اماج حملاتِ، این نیروهای مستبد ارتجاعی، که تحت رهبری سازمانهای جهنمی استخباراتی پاکستان عمل میکند، قرار دارد، وبادرنطرداشت شرایط مختلف ازوجود انها علیه منافع کشور ما استفاده شده است. طوریکه معلوم است زمامداران امپریالیزم جهانی به کمک محافل ارتجاعی پاکستان درزمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، زیر نام دفاع از اسلام و بعد از فروگذاری قدرت بطور مسالمت امیز به تنظیمهای جهادی، زیر نام "دموکراسی " برای گسترش پایه های مالی ونظامی و تسلط خود درجهان، اخص درافغانستان ازاین نیروها بهره برداری وسیع سیاسی کرده است. چنانچه بعد از کسب قدرت تنظیمهای جهادی درافغانستان، به خاطرتسلط وتقسیم حاکمیت، جنگهای تنطیمی واختلافت حزبی درمیان شان بروز کرد، که سبب خرابی ویرانی شهر کابل وکشتار ومهاجرت هزار انسان افغان به پاکستان وایران شد. با بوجود امدن این وضع، امنیت در منطقه اسیا ی میانه به خطر مواجه شده که باعث عدم تطبیق پالیسهای ژیوپولتیک جهان سرمایه دراین منطقه گردید؛ بنابراین بخاطر حفظ ابرو واحیای دوباره کنترول در وضع منطقهء " ایرواسیا"(کشورهای مانند روسیه، اسیامیانه وترکیه) گروپی جدیدی ازمیان گروهای مختلف تروریستی، از کشورهای عربی وتنظیمهای جهادی، بنام"طالبان" دراکتوبرسال 1994 ترسایی زیر نظر وهمکاری مادی و معنوی امریکا، انگلستان و دولت پاکستان، در مناطق قبایل نشین در مرز افغانستان تشکیل شد. بعدأ یکجا باپشتبانی نیروهای نظامی پاکستان غرض سقوط حکومت مجاهدین از طریق ولایت کندهار با تاکتیک های مختلفی استخباراتی درسال 1996 ترسایی وارد کابل شدند، که دولت مجاهدین را سرنگون، وقدرت را درافغانستان غضب ودولتی را بنام " امارات اسلامی افغانستان" تشکیل د ادند. افغانستان دوباره زیر سلطه بنیاد گرایی افراطی دینی ومذهبی درامده و به پناه گاهء سران واعضای افراطی ترین نیروهای مذهبی تروریستی (وهابیت ــ سلفیستها) جهان تبدیل گردید.
در زمانی حاکمیت طالبان بود، که در 11 دسمبر 2001 در امریکا اقدام تروریستی توسط اعضای القاعده، علیه مرکز تجارتی جهانی در نیوریاک انجام شد، که خسارات مدهش را به نظم مالی جهان وارد کرد. با این بهانه زمامداران امریکا برای کسب انتقام از گروهی تروریستی القاعده ونفی ان دست بکار شده، ودرصد د لشکر کشی نظامی برای دستگیری ونابودی اسامه بن الادن رهبر القاعده وسایر اعضای رهبری ان که در انزمان به افغانستان بودباش داشتند، شدند. دولت امریکا درخواست تسلیمی رهبر القاعده را به ملا عمر رهبر طالبان وامیر افغاستان نمود، که با جواب رد ملاعمر مواجه شده واز تسلیمی ان أباورزید. این امر بهانهءدر جهت تسریع روند نفی کهنه که عبارت ازگروه القاعده و طالبان که ازدرون نیروی های کهنه تنظیمهای جهادی برامده بودند، شد. براین اصل امریکا برای دستگیری اسامه بن لادن بدون موافقه رهبری طالبان، درافغانستان لشکر کشی نظامی کرده، که باعث سرنگونی حکومت طالبان ومتلاشی شدن اعضای طالبان والقاعده درافغانستان وپاکستان وسایر کشورهای عربی شد؛ با ازبین رفتن طالبان، دولتِ موقت حامد کرزی نظر به موافقه کنفرانس بن درافغانستان زمام امور را بدست گرفت، که این دولت بعدأ بابراه اندازی انتخابات ریاست جمهوری برای دو دوره دیگر زمام دولتداری بدست داشت؛ اماشوربختانه بقایای طالبان دراین دوره، دوباره به اغوش باداران پاکستانی خویش قرارگرفتند، که دولت پاکستان از بقابای این نیروهای کهنه بمثابه افزار، برای تحقق اهداف خویش تابحال علیه دولت افغانستان استفاده مینماید؛ و با کمک مالی ونظامی دستگاه استحباراتی پاکستان، توسط حملات انتحاری، هزارها انسان بیگناه اعم از زن ومرد طفل را در شهر کابل وسایر ولایات افغانستان به قتل رسانیده اند؛ بنأ برای ختم جنگ وتامین صلح در منطقه، با مداخله جامعه جهانی پیشنهاد صلح میان دولت افغانستان درزمان زمامداری حکومت حامد کرزی باطالبان پیشکش شد، که با کوشش های زیادی دیپلماتیک نتایج مثبت بدست نیامده، بلکه برعکس خصومت وحملات تروریستی علیه مردم و شخصیتهااجتماعی وسیاسی درافغانستان تشدید یافت. تا اینکه درزمان حکومت وحدت ملی به زمامداری اشرف غنی دوباره روند صلح تعقیب شده وطالبان حاضر شدند، که با دولت افغانستان مذاکره و راه حلی را برای تامین صلح همه جانبه در افغانستان جستجو و به موافقه برسند؛ اما دولت پاکستان به دلایل وبهانه های مختلف در سدِ، این روند قرار گرفته است. بادرنطرداشت اینهمه تلاشهای مذبوحانه نتوانیست که جلوی این پروسه را بگیرد؛ برعکس دراین روند نظر به کوششها واقداماتِ اعضای گروه صلح دولت افغانستان وعدهء اعضای رهبری طالبان، پیشرفتی رونماکردید ه بود، اما بتاریخ 8 اسد 1394 خورشیدی توسط وسایل اطلاعات جمعی و تائید رهبری حکومت افغاتسان مرگ ملا عمر رهبر طالبان را که دوسال قبل در پاکستان وقوع یافته بود، به اطلاع همگان رسانیدند. با پخش این خبر روند صلح دوباره متوقف وبه تعلیق افتاد. بعداز اعلام خبرمرگ ملا عمر، ملا اخترمنصور معاون ملاعمر تحت نظری دستگاه جاسوسی پاکستان، درخاک پاکستان به صفت رهبر طالبان به عوض ملا عمر منسوب واعلان گردید. این امر زمینه سازِ متلاشی ودوقطبی شدن در صفوف طالبان برای جانشینی ملاعمر کردیده، که رقابت شدیدی را میان طرفدران وپسر ملاعمر بنام ملا یعقوب بوجود اورد. همچنان مخفی نگهداشتن مرگ ملا عمربرای صفوف طالبان ونزدمردم، سوال برانگیز بوده، که درمرگ طبیعی ان شک دارند؟ نظر به شایعاتِ که درمیان مردم ونخبه گان سیاسی است، معلوم میشود که ملا عمر توسط نیروهای استخباراتی پاکستان دوسال پیش در شهر پشاورزیر نظر دستگاهی جاسوسی پاکستان اختطاف وبعدأ به قتل رسانیده شده، ودر جای مرموزی دفن کردیده است.
اعلان مرگ ملاعمر درچنان وضع اساس، دوعلت دارد: یکی خنثی ساختن پروسه صلح دولت افغانستان با گروهی میانه رو وطرفدار ان ملاعمرکه به زعم رهبران دولت پاکستانیها نه بوده، نمی خواهستن، که به ساده گی صلح ویک دولت باثبات درافغانستان بدون اراده انها بوجوداید. دوم: تحمیل انشعاب درمیان طالبان برای پیوستن انها به گروهی داعش، غرض تقویه ان میباشد. تا ازاینطریق پاکستان جاسوسان وغلامان حلقه بگوش طالبی خود را درصفوف ورهبری داعش برای اهداف بعدی جابجا نماید. چنانکه با انتخاب ملا اخترمنصور به صفت رهبر گروه طالبان اختلافات میان شان بالا گرفته وامکان انشعاب را در میان انها بوجود اورده است. خواست پاکستان ازاین تاکتیکهای سیاسی اینست که تا توانسته باشد دراینده توسط هواخواهان خویش دردرون داعش، علیه دولتهای فعلی وبعدی درافغانستان، استفاده نماید. با این گزینه ها میخواهند که گروه طالبان را نفی ومتلاشی ساخته، تاداعش بمثابه پدیده نو با تاکتیک واهداف نودر منطقه وجهان تبارزنماید.
طوریکه گفته امدیم، جهان وانسان باپیدایش خویش، مطابق به قوانین دیالکتیکی رشد وتکامل نموده، و در سرنوشت انسانها وجهان حاکم وتعین کننده بوده است؛ ودرنتیجه نبرد وحدت متضاد که زمینه ساز رشد کمی وکیفی جهان و انسان، پیوندبا طبیعت در دوره های مختلف اقتصادی واجتماعی کردیده، خالق تمدنهای غنی مملو ازارزشهای علمی فرهنگی شده است.
درک همبستگی روندتاریخ، بالخصوص راه حلهای ممکن برای اینده جامعه بشری، به گفته روزآ لوکزامبورگ «سوسیالیسم ویا بربریت» است. طوریکه میبینیم که رقابت ها وتضادهای در میان کشورهای امپریالیستی وسرمایداری برای تقسیم جهان برای غضب منابع طبیعی وصدور سرمایه های شان درکشورهای عقب مانده وکم رشد مانند: اسیا، افریقا، امریکای لاتین، شرق میانه واروپای شرقی ازجمله سوریه، لیبی، عراق، افغانستان، اوکراین کوزو وغیره که مسقیمآ با مداخله نظامی کشورهای امپریالیستی دررآس امریکا وشرکایش شکل کرفته است، میباشد. برعلاوه مقاومت کشورهای چپِ امریکای لاتین بر ضد دسایس ومداخلات مستقیم وغیر مستقیم جهان نیولیبرالیزم، برای حفط استقلال، حاکمیت ومنافع ملی خویش، هویت هرچه پیشترِ نبرد طبقاتی را میان کشورهای متذکره، اشکارا میسازد، که در عرصه جهانی سبب دوقطبی شدن، میان کشورهای بزرگ سرمایداری مانند امریکا، روسیه وچین شده است. نیروهای نیولیبرالیزم ونخبه گان سیاسی انها میخواهند" تسلط قدرت مالی" خود را ازطریق استثمارطبقه کارگر وسایر نیروهای پشتاز جامعه که در تولید اجتماعی سهم فعال دارند، درجهان تأمین نمایند، نه ازادی وانسانیت.
پوشش وحفظ شرایط ناهنجارموجودجامعه جهانی که اهداف واندیشه پسامدرن بالای ان حاکم است، ادامه حیات بشری را فاجعه بار و به پرتگاه نیستی کشانیده است؛ براین اساس اینده ء تاریک وخانمانسوز که ناشی ازتشدید فقروتهیدستی مردم جهان حتی درمیان دولتهای امپریالیستی رونما کردیده است، روزافزون میباشد، راه اندازی جنگها های تعرضی واشغالگرانه درکشورهای درحال رشد وپیشرفته توسط امپراتوری امریکا و شرکایی اش، بوسیله نیروهای سیاه ازتجاعی سلفیست ووهابیت زیر نام "داعش"، باعث تخریب محیط زیست، نابودی منابع زیرزمینی کردیده است، تولید ومصرف افراطی برای بازتولید سرمایه برای کسب سود وسرمایه وتحمیل " نوع زندگی ماشینی ومصرفی" وصدور دموکراسی جعلی وپوشالی، جزو از اهداف استراتیژیکی شانرا درجهان، تشکیل میدهد.
بنابراین ضرورت شناخت، درک واموزش منطق دیالکتیکی برای تحولات دموکراتیک وبنیادی ورسیدن به ازادی واقعی از بند سیستمهای های مستبداجتماعی وظیفه هر انسانِ مترقی وملی میباشد؛ و ضرورت شناخت قوانین ان در روند رشد سرمایه مالی که توسط بانکها وکنسرنهای بزرگ فراملیتی بالای کشورهای درحال رشد وپیشرفته تحمیل شده است، درالویت نیروهای پیشتاز مترقی بالخصوص طبقه کارگر، روشنفکران مترقی ونخبه گان سیاسی که به شیوه های مختلفی استثمار میشوند، قرارگیرد؛ ومبارزه متشکل سازمانی را بطور اگاهانه، برضد برنامه های جهانی سازی پیشتر سرمایه امپریالیستی، تشدید بخشیده. تا صلح جهانی ورهایی انسان زحمتکش ازجنگهای نیابتی، که توسط گروهای افراطی دینی ومذهبی درجهان سوم ادامه دارد، مساعدشود. بالاخره از یوغ نظام مالی نیولیبرالستی که تحت رهبری ابر ثروتمندان جهانی دررأس امپراتوری امریکا اغاز کردیده است، نجات یابند. ختم
رویکردها:
برخی بررسیها، جنبش های توده یی درایران: مولف احسان طبری
تاریخ ودیالکتیک، موءلف، لئوکفلر، برگردان: فرهاد عاصی