در اندیشههای علمی جهانی واژه «فدرال» به مفهوم وسیع و فشرده کلمه کاربرد دارد. این واژه به مفهوم فشرده به معنای مناسبات متقابل میان سطوح گوناگون حاکمیت میباشد. به بیان دیگر دولت فدرالی سازمان سیاسی است که بر مبنای آن مدیریت بین حکومات مرکز و ایالات طوری تقسیم میشود که هر سطح آن حق میداشته باشد تا در مورد امور مربوطه، خود تصمیم نهایی بگیرد.
فدرالیزم به مفهوم وسیع، از یکسو خودگردانی و از سوی دیگر مشارکت شهروندان، با تمکین به قانون اساسی و اصل نامتمرکز در حاکمیت سراسری میباشد. فدرالیزم هم به نیازهای مردم پاسخ میگوید و هم منافع نهادهای دولتی را در نظر میگیرد. انگیزهی برپایی و تکامل فدراسیون در آن نهفته است که، نهادهای سیاسی و اجتماعی با بهترین شکل آن از راه پیمان و موافقت به خاطر آزادی انسانهایی که باهم متحد میشوند و دولت فدرالی را میسازند، ساخته میشوند.
به این ترتیب فدراسیون از روی ماهیت و مفهوم در واقع جامعه شهروندی است که متکی بر پیمان و همسویی میان شهروندانی که برای آزادی و حقوق بشری مناسبات متقابل و هم تراز را با ارگانهای حاکمیت دولتی برپا مینمایند و برای بخشهای جداگانه حاکمیت صلاحیت و اقتدار لازم را واگذار میشوند.
معیارهای که بر اساس آن میتوان فدرالیزم دموکراتیک را بازشناختی کرد، اینها اند:
• نخستینگی حقوق بشری نسبت به قوانین دولت؛
• برابری همه شهروندان؛
• مردم سالاری؛
• جامعه تکامل یافته شهروندی؛
• تقسیم حاکمیت.
نخستین ویژهگی فدرالیزم یا نخستینگی حقوق بشری به این معنی است که دولت و از جمله ارگانهای قانونگذاری و اجرایی آن حقوق اساسی بشری را مقدم دانسته، رعایت مینمایند و آن را نقض نمیکنند. این اصل با وارد ساختن حقوق و آزادیهای انسان در قانون اساسی قانونیت پیدا میکند و قضات منصفه، رعایت حتمی آن را از جانب تمام ارگانهای دولتی پیگیری میکنند که شهروندان خود نقش سازنده را درین رابطه ایفا مینمایند.
ویژهگی دوم فدرالیزم یا برابری همه شهروندان که از اولویت حقوق بشری برمی خیزد، متکی به فراگیر بودن حقوقی است که در مورد همه شهروندان دولت، سازمانها و نهادهای اجتماعی و از جمله در مورد ارگانهای حاکمیت صدق میکند. برابری شهروندان بدین معنی میباشد که انسانها بر اساس پیدایش و موقف اجتماعی، جنسیت، سن و سال، مذهب و قوم خویش از هیچ نوع امتیازی نسبت به دیگران برخوردار نمیباشند.
ویژهگی سومی فدرالیزم با سهمگیری جامعه در حاکمیت ارتباط دارد؛
دولت فدرالی باید به مردم تعلق داشته باشد نه اینکه ملکیت خصوصی این و یا آن شخص یا بخشی از جامعه باشد؛ مدیریت دولتی سهمگیری مردم را بهطور جدی مطالبه مینماید؛ انسانها درحالیکه در جماعتهای خودگردان باهم متحد میشوند صلاحیتهای خود را به حکومات واگذار میشوند و خود آزاد باقی میمانند. آزادی ملکیت غیرقابل سلب آنها میباشد. از همین لحاظ است که در مورد حکومات دولت فدرالی سخن نه بر سرخود ارادیت بلکه از صلاحیتها میباشد. در چنین سیستم آزاد، انسانها خود نقش تعیین کننده را در اداره امور خود بازی مینمایند.
ویژهگی چهارم فدرالیزم همانا موجودیت جامعه شهروندی میباشد؛ جامعه شهروندی در همین رابطه عبارت از ساختار سیاسی و اجتماعی است که برطبق آن جامعه محاط به دولت ولی جداازآن میباشد. ساحه ی اجتماعی مرزهای گستردگی دولت را ترسیم میکند؛ اندرین میانه ساحه کافی برای هژمونیت زندگی شخصی که، مشروعیت خود را ازحقوق فردی گرفته ودربرابر مداخله بی مورد دولت پایداری میکند، وجود میداشته باشد
ویژهگی پنجم فدرالیزم را تقسیم حاکمیت دولتی به قوه ها (مقننه، اجراییه وقضاییه) تشکیل میدهد. در چنین سیستم برتری یک قدرت بالای دیگری وجود ندارد. علاوه برآن اجراآت هریک ازین سه نیرومیتواند بازنگری شود. بکارگیری صلاحیتهای دولتی، درقدم نخست وابسته به همسوبودن تصامیم ساختارهای گوناگون حاکمیت میباشد. به این ترتیب در دولت فدرالی، حق سرشت اجتماعی را بخود میگیرد؛ برای هیچ یک از نهاد ها اجازه داده نمیشود که به مثابه عالی ترین قدرت یا قوه عمل نماید.
درمناسبات فدرالی اصول زیرین برجسته میباشد:
• نخستین اصل همانا تمامیت یاغیرقابل تقسیم بودن خود ارادیت ملی (حاکمیت ملی) میباشد. اعضای دولت فدرال حق خود ارادیت دولتی را ندارند؛ واین بدین معنی میباشد که اعضای یک دولت فدرال ازلحاظ حقوق بین الدول چهره های حقوقی بوده نمی توانند.
• اصل عمده دیگرفدرالیزم آنست که عالی بودن حقوق حکومت فدرال نسبت به حقوق اعضای آن در قانون اساسی درج میگردد. قابل تذکردانسته میشود که وحدت دولتی – منطقه یی، وحدت حقوقی دولت فدرالی به شمول دفاع ازحقوق و آزادیهای شهروندان را قانون اساسی فدرال وسایرقوانین همین سطح تامین میکند.
فکتورهای که وحدت اجتماعی دولت فدرالی را تامین مینمایند، اینها اند:
• هویت یگانه شهروندی برای همه اهالی،
• برابری دربرابرقانون،
• تعیین یک یا چند زبان به حیث زبان رسمی دولتی.
وحدت ارگانهای حاکمیت دولتی به مثابه یک سیستم درقلمروی دولتهای فدرالی امرقانونمند میباشد. دردولتهای یونیتاروحدت حاکمیت دولتی درمقام یک سیستم ازراه سلسله مراتب وبرخی ازعناصرحاکمیت نامتمرکزتامین میگردد؛ ولی دردولتهای فدرالی وحدت سیستم حاکمیت دولتی متکی به آمیزش سلسله مراتب با نامتمرکزیت ومشارکت میباشد.
تجربه جهانی نشان میدهد که ساختمان دولتهای فدرالی بیشتربه اصل منطقه یی متکی میباشد. این اصل اساس مشروعیت جامعه خودگردان مدنی را تشکیل داده و با اصل زبانی وقومی که بسترناسودمند واگرایی وجدایی جریانات دردرون دولت میباشد، همسانی ندارد.
درعمل تنها آن سیستم سیاسی فدرالی موفق بوده است که مرزهای ایالات (اعضای فدرال) با مرزهای گروه های قومی یکسان نباشند. این ناشی از آن است که، شهروندانی که درباره برپایی یک دولت فدرالی باهم پیمان میبندند این حقیقت انکارناپذیررا درنظرمیداشته باشندکه انسانها با حقوق ومکلفیت های برابربه دنیا آمده اند ومی آیند.
اصل قانونمند ی یک دولت فدرالی ازآن سرچشمه میگیرد که حدود صلاحیتهادرروابط میان مرکز وایالات در قانون اساسی تعیین میگردد. ماهیت واصول اساسی فدرالیزم ازراه مشخصات نودرسیستم مدیریت دولتی پدیدارمیگردد:
اساس یک دولت فدرالی را، تقسیم تضمین شده قدرت میان حکومات مرکزوایالات تشکیل میدهد. مناطق درنقش اعضای دولت فدرال قرارمیگیرند به عبارت دیگرقدرت دولتی وایالات ازدید منطقه یی تقسیم ومعین میشوند.
ویژهگیهای که درپایین ازآن نام برده میشود نیزروی روند های سیاسی دردولت فدرال اثرجدی میداشته باشند:
• موجودیت قانون اساسی مدون.
• تقسیم دقیق قدرت، تعیین مرزها وبیان واضح این امرکه حقوق داده شده قابل ازمیان بردن (ابطال) نمیباشد.
• قوه مقننه دومجلسه: یکی به نمایندگی ازمردم کشوردرمجموع ودیگری به نمایندگی ازایالاتی که باهم متحد میباشند یا مجلسی که ازایالات درسطح رهبری دولت نمایندگی مینماید.
ماهیت روابط متقابل بین ایالات ومرکز را اصول اساسی زیرتعیین مینماید:
اصل خودمختاری
دولت فدرال درمجموع وهریک از ایالت ها صلاحیت پیدا میکنند تا قوانین را درسطح خود تدوین نمایند. درین رابطه تقسیم واقعی قدرت وجود میداشته باشد. صلاحیتهای تمام سطوح کاملا مشخص بوده و خود مختاری اجازه نمیدهد تا دولت فدرال یا ایالت ها مداخلات رقابت گونه درزمینه حل مسایل هم مانند، نمایند. به عبارت دیگرهرچهره صلاحیتهای ویژه ی خود را دارد.
آصل برابری
دولت فدرالی حق قیمومیت را ندارد یا به عبارت دیگر، حق کنترول سیاسی را بالای ایالات ندارد. هیچ یک بالای دیگراراده ی خود راتحمیل کرده نمیتواند. درعمل همه ایالاتی که باهم متحد شده اند برابراند. آنها فقط از قانون اساسی که صلاحیتها را مشخص ومحدود میسازد، اطاعت میکنند وبس.
اصل مشارکت
دولت فدرال ازاول برمبنای تقسیم قدرت و امکانات تطبیق آن بوجود می آید. چنین تقسیم وظایف باید با موجودیت مکانیزم های همکارتکمیل گردد. اعضای فدرال دررهبری دولت فدرالی سهیم میباشند.