ببین رفیق صدا در گلو ام شکسته امشب
ببین رفیق قلبم بر خون غلتیده امشب
به ارمان دو چشمانش رفیق را یاد کردم
نالهها اندر ناله این قصه را فریاد کردم
کز روی انقلاب گویم چند سخن بر تو
آزادی ارمان وی بود ای مرد نستوه
چو حافظ گویم یک بابی، شعر را ای رفیق
اینجا علم است عشق است رفیق و رفیق
آزاده گان را آزاد زنده گی کردن هنر است
رفیق ببرک کارمل زادهی عشق اندرین گوهر است
ببرک کارمل یک انقلابی نستوه و فرزند راستین کشور.
طفل بودم درست هفت سال عمر داشتم به بار اول اسم اش را شنیدم و صدایم لرزید.
در پیشروی خانه بازی میکردم پدرم آمد خانه و من وقتی خانه رفتم در بین خود قصه میکردند و یکبار پدر گفت که ببرک کارمل فوت شد من از پدر پرسیدم گفتم پدر ببرک کارمل کی بود؟
پدرم یک جمله را گفت:
ببرک کارمل یک شخصیت ممتاز در دنیا امروزی بود، من باز سؤال کردم، پدر ببرک کارمل چهکاره بود باز پدرم گفت نوکر مردم! این "جمله" نوکر و "مردم" در ذهنم ماند و ریشه کرد و دگر هر وقت از پدرم سؤال میکردم در باره رفیق ببرک کارمل میگفت، یکبار گفتم و برای من قناعت بخش نبود چون میگفتم اینقدر یک انسان بالا و شخصیت جهانی چطو نوکر مردم است.
بعداً که بزرگ شدم، فهمیدم که پدر با یک سخن خود برای من میخواست که تمام شخصیت این ابر مرد و پدر معنوی و استاد بزرگ راه آزادی را بگوید.
مطالعه کردم و دانستم که شناخت ببرک کارمل یک شعور میخواهد، شناخت ببرک کارمل بسیار زیاد عظیم است، علم میخواهد و عشق و مبارزه.
بار اول یک تصویرش که بسیار مشهور است دیدم وقتی چشمم به چشمش نازش خورد یک حس عجیب برایم رخ داد که در پایین این حس را در این خاطرههایم اقرار میکنم و بعداً دیدم و شنیدم که کارمل بزرگ کیست "رفیق ببرک کارمل" تنها رهبر سیاسی جمهوری د. ا. نبود
ببرک کارمل از دید من:
ببرک کارمل یعنی فرهنگ اصیل کشور چون یک کشور بدون فرهنگ به این معناست که یک انسان کور باشد پس باید گفت رفیق ببرک کارمل دو چشم افغانستان بود.
ببرک کارمل یعنی محسن، فرزند همین کشور انسان زحمتکش انسان باهوش و زیرک و پاک دامن.
ببرک کارمل یعنی شعور، شعور برای این که شناختش شعور میخواهد.
ببرک کارمل یک انگیزه، انگیزه آزادی صلح رفاه مترقی بودن.
ببرک کارمل یعنی دوست انسانهای زحمتکش غریب دوست و صدیق.
ببرک کارمل یعنی استاد علم استاد تربیه.
ببرک کارمل یعنی رهبری حقیقی و سیاسی که میدانید به بار اول تنهایی رهبری بود که سیاست را با تمام قانونش بهپیش برد در افغانستان اولین رهبر باسواد و با علم بود، یک دانشمند حتا گفته میتوانم والاترین فیلسوف بلندآوازه بود.
در سال 1386 پس از جنگهای کوهی و اوباشها ما کابل آمدیم و مادرم دوباره در وظیفه دولتی خود رفت مادر من مأمور ریاست ارزاق بود.
و پدرم همچنان در دولت وظیفه نگرفت رفت در دفتر E M D H در وظیفه مصروف شدند و من با دو خواهرکم شامل مکتب شدم و زنده گی یک رنگ دگر به خود گرفت، روزی از روزها اول مادرم به خانه برگشت و بعداً پدرم و بعد از عرض اسلام و صرف غذا مادرم گفت که ببین محسن معاش من را هژده صد افغانی است کوپون هم نداریم و از خودت هم کم است زنده گی برای ما مشکل میشود و پدرم در جواب گفت والا یادت است دوره ببرک کارمل چه یک خوب دوره بود کوپون داشتیم دو کوپون، نبیل هم زمینی نشده بود روی خود را بهطرف من کرد و گفت نبیل بچیم باور به خدا کو که از قریه مردم میآمد میگفت مادرت که بگیر بوره و روغن ببر کسی نمیبرد و بلا فاصله گفت معاش ما خو کلشه پس انداز میکردیم، بیسوادها کشور ماره تباه کردند، خانه و زنده گی ماره چور کردند.
من در یک فکر رفته بودم و بعد گفتم پدر ببرک کارمل زیاد دوست داشت مردمش خوش باشند زنده گی خوب داشته باشند پدرم گفت بلی ببین یک شعار داشتند:
خانه، لباس و نان برای همه!
و این را برای مردم خود میگفت که این سه چیز بسیار مهم و اساسی است
من بیشتر فکر کردم تا حدی که امروز همه حقیقتهای سیاسی کشور را میدانم و ارزش حقیقی رفیق ببرک کارمل را گرامی دارم.
در باره آن حس عجیب بگویم حس قسمی بود که بعداً از آن حرف پدر که نوکر گفت من حالا میدانم که چی معنا و حس اینکه ببرک کارمل یک شخصیت خیالی بود برایم فکر میکردم دروغ است شک میکردم با خود میگفتم این امکان ندارد اینقدر انسان خوب او هم در این کشور جنگ زده، شاید طفل بودم نمیدانستم.
یک آرزو را که من دارم و نامید شدم این بود که باید من این ابر مرد را ملاقات میکردم اما این آرزو خود را به خاک میبرم دیگر دیر شده است امروز.
روح بزرگ مرد شاد باد و راهش ادامه دارد
با احترام
نبیل فرید