دوستان زیادی را باور بر این است که پرداختن به گذشته مشکل ما را حل نمی‌سازد و باید به حال و آینده پرداخت. من در حالی با دوستان تا اندازه زیادی موافقم، اما این را باید در نظر داشت، که اکثریت پرابلم‌های موجود وطن ما ریشه در گذشته دارد، تا آن‌ها را ریشه‌یابی ننمایم، مشکل ما حل نمی‌شود.

 مشخصه اصلی نیم قرن اخیر در کشور ما همانا جهاد، یک نسل به‌اصطلاح جهادیست ها، جنگ و ویرانی، فقر استخوان شکن، ظهور میلیونر های طرار، تعصبات قومی، زبانی، مذهبی، و مهاجرت به کشورهای همسایه و جهان، رژیم های خود کامه بوده، در این بیست سال اخیر فساد گسترده، فرار از قانون و حاکمیت از قانون نیز به آنها افزوده شده است.

 باید یادآور شد، اکثریت سران به‌اصطلاح جهادی همان اخوانی های بودند که در سال 1974 بعد از کودتای نافرجام شان علیه جمهوری داود، به پاکستان فرار نمودند، و از طرف آن کشور برایشان، زمینه فعالیت بر خلاف حکومت داود خان داده شد. نمونه آن شورش‌های در لغمان و پنجشیر می‌باشد. روابط افغانستان و پاکستان از همان بدو تأسیس پاکستان متشنج بود است، که در این مورد اسناد و نوشته‌های زیادی موجود است.

 بعد از هفت ثور، متأسفانه زمینه‌های بیشتری برای رژیم نظامی ضیاءالحق مهیا گردید تا بیشتر در امور داخلی افغانستان مداخله نماید. موصوف، در این راستا از حمایه کشورهای محافظه کار عرب، غرب و در رأس آمریکا برخوردار بود. این را هم باید واقع‌بینانه و با صراحت ابراز نمود، که دولت بعد از هفت ثور هم نتوانست واقعیت‌های جامعه افغانی را درک نماید. دست به یک سلسله اقدامات و ریفورم های غیرضروری و یا پیش از وقت زد، که باعث نارضایتی مردم گردید، که بدین ترتیب خود آب به آسیاب دشمن انداختند. دولت و مخصوصاً حفیظ الله امین با تعقیب سیاست‌های کاملاً چپ روانه و استالینی، زندانی و کشتار مردم عادی، روشنفکران، کارمندان دولتی سابق، روحانیون و حزبی‌های مخالفش تلاش نمود، تا ترس و بیم را در جامعه حاکم سازد و بدین وسیله حکمرانی جابرانه اش را طولانی نماید. در این میان نور محمد ترکی بی‌خبر از نیات خودخواهانه و بلند پروازانه امین با اعتماد بیش از حد به این فرد، خود را در محاصره وی و باند جنایت کاراش قرار داد. زمانی که، ترکی متوجه این همه جنایات و اشتباهات گردید، تلاش نمود تا جلو امین را بگیرد، و وی را از اریکه قدرت دور سازد، دیگر دیر شده بود، و به قیمت جانش تمام شد. امین ترکی را بی‌رحمانه به قتل رساند، و به قساوت تمام به حکومت اش ادامه داد.

 در این میان، مخالفین اخوانی رژیم مستقر در پاکستان فعالیت‌های جنگی‌شان را بر ضد دولت وسعت دادند. برای جلب توجه و سرباز گیری در میان مردم به جنگ شان، صبغه مذهبی دادند و آن را جهاد نامیدند. باید از نظر دور نداشت، در آن سال‌ها جنگ سرد بین شرق و غرب در جریان بود، این جهاد نه تنها در تبانی بلکه در هماهنگی مادی و معنوی کشورهای منطقه (پاکستان، ایران، و عربستان سعودی) و استخبارات کشورهای غربی حتی موساد، بخصوص آمریکا طرح و پیش برده شد. هزاران عرب افراطی که بعدها سازمان القاعده را ایجاد کردند به وطن ما سرازیر شدند. همه می‌دانند، که این بار اول نبود که رژیم مطلقه در کشور حاکم شده بود؛ اما درگذشته هیچ گاهی از جهاد به حیث حربه استعمال نشده بود. مشکل بزرگ کشور ما از همین جا آغاز می‌گردد. در غیر آن، مبارزه علیه رژیم خودکامه از روش‌های دیگر استفاده می‌شد و این همه جهادیست ها، طالبان و داعش را نمی‌داشتیم. علت اینکه چرا رهبران به‌اصطلاح جهادی، هنوز هم به جهاد خود افتخار می‌کنند و هیچ گونه انتقادی را به خود راه نمی‌دهند، در این نهفته است، آنها هراس دارند، که مبادا مردم و حتی هواداران شان به این حقیقت پی ببرند که جهادشان از مشروعیت دینی لازم برخوردار نبود.

 

 جهاد چیست؟

 جهاد از لحاظ لغوی به معنای جهد، سعی و تلاش می‌باشد. در مرحله مکی یعنی ده سال اول اسلام بحثی از جهاد نیست. احکام شرعی دو نوع است. یک تعبدی و دوم غیر تعبدی. در احکام تعبدی تغیر مجاز نیست. مثلاً روزه و نماز. تعداد رکعت‌های نماز و روزه را کس کم و یا زیاد نمی‌تواند.

 اما جهاد از احکام غیر تعبدی می‌باشد. حکمت و ضرورت آن ارزیابی می‌گردد. از لحاظ دینی جهاد را تنها علمایی جهید دارایی شهرت نیک با در نظر داشت اوضاع و احوال و کاملاً بر منابع و امکانات خودی مطرح کرده می‌توانند. شرط اساسی دیگر این است آنها برنامه، برای بعد از جهاد داشته باشند یعنی کاملاً بدانند که در ختم جهاد چه باید انجام دهند تا مردم متضرر نشوند، و مطلقاً فی سبیل الله باشد. امروز به همه معلوم است که طرح جهاد این احزاب توسط برژنسکی، تاچر در تبانی کامل با جنرالان پاکستانی، ISI و ملاهای دیوبندی مانند مولانا فضل الرحمن، سمع الحق و غیره برای پیش برد اهداف خودشان به راه انداخته شده بود. شواهد، اسناد فراوان و کتاب‌های زیاد در این رابطه به نشر رسیده است که همه گوشه‌های حقایق تلخ را بیان می‌دارند.

 بر علاوه، ایجاد هفت گروه در پاکستان و هشت دیگر در ایران بیانگر این واقعیت است که این به‌اصطلاح جهاد بر بنیاد منافع گروهی و شخصی استوار بود که با اصل جهاد در اسلام همخوانی ندارد. به‌صورت قطع، ضرورت این احساس می‌شود تا در آینده جمع از علمای بزرگ و بی‌طرف این موضوع را در پرتو اساسات دین مبین اسلام ارزیابی نمایند. متأسفانه، در کشور ما هر یک از این به‌اصطلاح رهبران، خود را واجب الحترام و دروازه‌بانان جنت ساخته‌اند. آنها همه ابتکارات حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حزب وطن) برای حل صلح آمیز معضله افغانستان را در موجودیت قوای شوروی و عدم حضورشان رد کردند. ایشان، نه تنها در جنگ‌های داخلی باعث کشتار مردم بی‌گناه گردیدند، بلکه از چور و چپاول اموال مردم و دولتی دریغ نکردند. قوای هوایی و زمینی افغانستان را تاراج کردند و به پاکستان فروختند. این گروه که شاید تعدادشان به چند صد نفر برسد، گاه در هرم و زمانی در قاعده قدرت قرار دارند. آنها جهاد اکبر که همانا جهاد با نفس است را فراموش کرده و به تاراج دارایی‌های منقول و غیرمنقول مردم و عامه پرداختند. بیست سال قبل بعد از تهاجم، آمریکا، این به‌اصطلاح رهبران متواری، را دوباره به قدرت آورد، و این بار با قوای خارجی همکار شدند. حال طالبان به عرصه جهاد پا نهاده‌اند و مجاهدین سابق را مزدور بیگانه می‌دانند. این بار طالبان، جنگ شان را توجیه دینی می‌دهند. طی این دو دهه اخیر، هزاران انسان کشته، زخمی و معلول شده‌اند. واقعیت این است که آنها از فقر، بیچارگی، بی‌سوادی و دانش ضعیف دینی مردم ما استفاده نا جایز می‌نمایند. باید با صراحت تمام بیان داشت که با در نظر داشت معیارهای ذکرشده جهاد واقعی هردو بار، جهاد نیست. با شناخت کاملی که مردم ما از کارنامه‌های رهبران به‌اصطلاح جهادی، دارند، با قاطعیت می‌توان ابراز داشت که هیچ کدام آنها در موقعیتی نبودند که فتوا جهاد را صادر نمایند.

 در این مورد جا دارد از دو شخصیت روحانی کشور یادآوری گردد، که باوجودی که به پاکستان مهاجرت کردند، باملاحظه اوضاع از دادن فتوای جهاد امتناع ورزیدند.

 شخص نخست میا گل جان تگاب است که بعد از بمباران مناطق شان توسط امین به پاکستان رفت. موصوف از روحانیون پر نفوذ بومی افغانستان بود که از نفوذ زیادی در بین مردم ما برخوردار بود. بعد از اقامتی در پاکستان به بهانه حج به عربستان سعودی رفت و دیگر برنگشت و فتوا جهاد را هم صادر نکرد. باری یکی از نواسه‌هایش در یکی از جبهات دستگیر می‌شود و در کابل به حبس طولانی محکوم می‌گردد. جهت رهایی‌اش شخصی میا گل جان نامه عنوانی فقید ببرک کارمل ارسال می‌دارد و از ایشان آزادی وی را درخواست می‌کند. کارمل صاحب با شناختی که از شخصیت میا گل جان داشت، و به خاطر حسن نیت به شهید دوکتور نجیب الله که در آن زمان ریاست عمومی خدمات را به عهده داشتند، وظیفه می‌سپارد تا موصوف را همراه با یک نامه عنوانی شخص میا گل جان به فرد معرفی شده‌شان بسپارد. چندی بعد، میا گل جان نامه امتنانیه عنوانی ببرک کارمل ارسال می‌دارد.

 این نامه، در آرشیف کوچک که کارمل صاحب، حین اقامت ناخواسته در مسکو موجود بود، و برای نگارنده این سطور نامه را نشان داده بودند.

 شخص دوم که در این رابطه می‌خواهم ذکر نمایم عبارت از مولانا عنایت الله ابلاغ، عضو ستره محکمه جمهوری داود خان و از علمای برجسته عصر خود بود. موصوف دکتورای خود در مورد امام ابوحنیفه از مصر گرفته بود. ابلاغ پسر یکی از روحانیون مشهور پروان زمین، بنام مولوی صاحب قلعه بلند بود. ایشان هم بعد از مواصلت به پاکستان، مشاهده وضع هفت تنظیم، فتوای جهاد صادر نکرد و به کویت اقامت گزید و در یکی از پوهنتون‌های اسلامی آنجا به تدریس پرداخت. بعد از وفات، جنازه مرحومی، یکنیم سال قبل به کابل انتقال یافت ‌. پسر مرحومی همین مسائل را در مصاحبه با طلوع نیوز بیان داشت.

 غرض از عرض حقایق فوق آگاهی دادن به نسل بالنده و جوان وطن می‌باشد تا در پرتو آن بتوانند، مهین و مردم را نجات داده و به‌طرف آینده روشن رهبری نمایند. در شرایط فعلی، مثله جنگ و صلح مطرح است، همان جهادی‌های فرصت طلب خودشان را مطرح می‌نمایند. فرزندان بعضی‌شان در هیئت گفتگو کننده و خود در به‌اصطلاح کمیته رهبری صلح قرار گرفت اند؛ یعنی صلح، جنگ، دستگاه دولت و منابع عایداتی آن در انحصار خود قرار داده‌اند. اکثریت مطلق و بخصوص قشر جوان جامعه از همه چیز به دور نگه داشته شده‌اند. در این وضع، اگر توافقات دریک ریفرندم و یا (plebizit) تأیید نگردید، انتظار صلح مورد قبول برای اکثریت بعید به نظر می‌رسد.

 با عرض حرمت

 جرمنی یازده دسامبر 2020