بازنشر به بهانه هجدهمین سالروز وفات ببرک کارمل:
با گذشت هرروز، بازار انتخابات داغتر و معاملههای پشت پرده هم پربارتر میشود تا آنجا که پیران طریقت ابلیسی و عاملان نکبت و بدبختی مردم افغانستان، از حضرت مجددی گرفته تا سید احمد گیلانی دائمالخمر و اَلشراب فی الحیاته الخبیث و انجنیر احمدزی دزد بیحیای سیافی و سایر خائنین به قرآن و دین و ناموس این ملت، گرد هم آمدند و مطابق به دستورالعمل ارباب پنجابی خود، باز هم سخن از استخاره و مصلحت و خدا و دین و مردم گفتند، من بااینکه چه کسی به کرسی ریاست جمهوری مملکت ویرانشده افغانستان تکیه زند کاری ندارم، ولی دردم از این چهرههای نا مقدس است که بیش از یک قرن مردم ما را خر کردند و به خریت دعوت نمودند، مگر اینها بهجز از خر سازی و لاشعوری به ملت بیچاره ما چهکاری دیگر انجام دادهاند که این بار باز هم با بیشرمی و بیحیائی، مردم ما را به استخارههای باد شکمی خودشان دعوت میکنند و بهزعم خودشان تعیین تکلیف میفرمایند! من به خدای حقتعالی سوگند یاد میکنم که نفرت و انزجار نسل جوان و روشنفکر چه درگذشته و حال، از دین و قرآن خدا، وجود نا مقدس و خیانت این خائنین به اسلام بود که با عملکرد خائنانه اینها سیلی از نسل جوان از دین و خدا فرار کردند و سرنوشت ملت و مردم ما به سیاهی کشیده شد.
مگر سلیمان لایق کیست و که بود زندگی او را بهدقت بخوانید، او حق داشت و حق دارد که کافر شود و علیه خدا بشورد و پرچم ضد خدائی برافرازد و اگر تواند کعبه را آتش زند، اگر شما هم به سرنوشت لایق گرفتار میشدید یقیناً برای یکلحظه آن خدا را، پرستش نه میکردید و از مبارزه بر ضد او یکلحظه آرام نه میگرفتید، پدر لایق به نام خلیفه عبدالغنی مدت چهل سال را به دربار و خانقاه و بارگاه حضرات در کابل خدمت نمود، عبدالغنی بیچاره به امید رسیدن و تقرب الی الله شبانهروز در خانقاه خدمت کرد، از پاکی اسطبل اسپ ها تا صفایی و کاهگل بامها و تهیه چوب بخاری زمستان و دستشوئی مهمانان و خانهتکانی و ظرفشوئی و کیسه مالی حمام و... همه بر عهده بیچاره عبدالغنی بود، بعد از چهل سال خدمات شاقه آنگاه که بیچاره به درد کمر مبتلا شد، او را سند خلافت دادند که بعدازآن میتواند در حد توان و استعداد خودش مردمان بیچاره جاهل و غافل را در ولایت بغلان به خرَیت دعوت کند و بر آنان سوار شود، بیچاره خلیفه عبدالغنی بعد از رسیدن به مقام خلافت که خود داستان شیرین و دردناکی دارد، بهعنوان وفاداری به مقام ولایت، اولین فرزند پسرش را غلام مجددی نام گذاشت که بعداً غلام مجددی، با درک سرنوشت دردناک پدر و عصیان در برابر خدا و رسول ستمگر، نام خودش را تغییر داد و سلیمان لایق را بهعنوان اسم جدید بر خود برگزید، سلیمان لایق ثمره از تربیت شدهگان بارگاه طریقت حضرات است که یکسره از همه جایگاه پدری از طریقت و شریعت برید و عصیان کرد؛ و چه خوب عصیانی... و اینکه وی بعداً در حزب خودش خیانت کرد کاری ندارم و بهاصطلاح مسئله درونحزبی است.
من که حالا به عمر بیش ازنیم قرن رسیدم و حال و احوال را چنین میبینم به این فکر میکنم:
روز قیامت که روز دادرسی و روز عدالت خداوندگار است، ببرک کارمل کمونیست یکی از عصیان گران در برابر خدا، با همه دسته و حزبش به دادگاه الهی احضار شوند که میشوند و من شکی در آن ندارم و خدای رحمان بگوید! ای کارمل، چطور شد که ذات احدیت من را انکار کردید و مردم را خلاف دین و اسلام و آئین من بسیج نمودید، حالا که روز جزا و دادرسی است، بگو چه جوابی دارید؟ و کارمل باکمال ادب سر تعظیم فرود آورَد و عرض کند، ای ذات واجبالوجود فی الکون و المکان اجازه میفرمایید تا دردم را بهراستی و بدون ترس به محضر مبارک بیان کنم و جان سخن را به محضر الوهیت تبارکوتعالی به عرض برسانم و آنگاهکه اجازه یابد:
بگوید: ای ذات مقدس باریتعالی، من که تو را ندیده بودم زیرا تو از چشمان من پنهان بودی و در میزان عقل نه میگنجیدی، تنها خبرت را شنیده بودم، رابطه هم میان من و تو وجود نداشت که به نحوی درد دل میکردم و حق و باطل را بهصورت مستقیم از زبان تو میشنیدم این سعادت نصیب من چه که از تمامی آدمی زادگان هم نوع من هم نشد،
دیوانهها را میدیدم که برهنهاند و عریان برهنه و چرکین و بوگین حشیش دود میکنند و کثافت میبارند و تماموقت خمارند و از دنیا بیخبر، میپرسیدم اینها کیا هستند، میگفتند عاشقان خدا، میگفتم چرا اینطورند، میگفتند، اینها غرق در عالم ملکوت هستند میگفتم عجیب خدای که خالق زیباییها است چطور اینهمه دیوانه و بیعقل بیخود و لاتوپات و بیخبر از جهان با او مقرباند! دلم میگرفت و از عاشقی تو هم فرار میکردم زیرا با چشمانم عاشقانت را میدیدم که به چه حال و احوال پر از نکبت گرفتارند. مردم سرزمینم را میدیدم که تو خلق شان کردی و نسبت عیال به تو را دارند که در فقر و جهل و مریضی و بدبختی دستوپا میزنند، میگفتم چرا اینها چنیناند، باز هم میگفتند که تقدیر و قسمت خداوند است، روزی هر کسی را خدای رحمان قبل از پیدایشش تعیین کرده است و کسی را توان زیادت و کاستی در آن نیست،
شکمگندهها را میدیدم که در تنعّم غرقاند، نه فکر حلال را دارند و نه ترس از حرام، هر چه دست شان آید میکنند ولی خدای رحمان هم با آنها رفیق و شفیق و رعیت دردمند گرسنه پابرهنه مجبور به اطاعت و فرمان بری.
پادشاه و رهبر کشور را میدیدم، بیمسئولیت و بیبخار، زنبارهگی و... اش شهره آفاق و نقل مجالس و مضحکه مردم روزگار.
مردم در گرسنگی میزیستند و در مریضی جان میدادند با درد کمر و شکم خالی و پایبرهنه و دستان پر از آبله بر زمین کار میکردند و برای حکومت مالیات میدادند ولی شاه بیبخار... با بیوجدانی و بیمسئولیتی تام همه آن پولها را صرف خوشگذرانی خود میکرد و برای قناعت و سکوت تا دم مرگ مردم این حضرات و این پیرها بودند که او را با همه کثافت و خباثتش سایه خدا معرفی کردند!
ببرک کارمل که به اینجا میرسد متوجه میشود که علیرغم تعریفهای که از خداوند برایش شده بود و سخت در هراس بود که نکند ذات قادر یکتا با گفتن همان یک کلمه کٌن همه بابا و اجداد پدری و مادری وی و تمامی اعضای بلندپایه حزبش را به قهر جهنم بفرستد! دید! که... نه، خدا جان به سخنان او گوش میدهد و از سخنان او خوشش میآید، با اطمینانی که برایش پیشآمده جرأت میکند میگوید ای خدای رحمان و رحیم به خدا آن شاهی که ما داشتیم و بر ما حکومت میکرد، آنقدر کثیف بود که اگر او را سایه من میگفتند، عارم میآمد و داشتن نسبت به او خجالت میکشیدم و چنان نسبتی را هرگز نه میپذیرفتم، العیاذ بالله من ذالک! شما که بهعنوان ذات خالق هستی! اصلاً چنین نسبتی در شان الوهیت نه میگنجد و جا ندارد کلاً و حاشا.
وقتی به اینجا میرسد از فرط اندوه و درد گلویش را غصه میمرد و میگوید، من علیه خائن به دین و قرآن و این خر سازان دین فروشی که بنام تو بندگانت میفروختند شوریدم، خدمت ذات احدیت عرض کنم، منکران اصلی از خدا اینها بودند، اگر اینها به خدا باور داشتند اینهمه خیانت به نام تو نمیکردند و من برای آسانی و نجات مردم از خدای آنها که همان شیطان لعین بود و است نام خدا را انکار کردم، چون راهی دیگر نبود، گفتم من خدای حضرات را خدای پیر گیلانی را خدای میاگل را خدای دزدان و غارت گران و خدای ظالمان و آدم کشان را و بالاخره خدای همهکسانی را که در حق انسان و انسانیت ظلم کردند جفا کردند و میکنند قبول ندارم، میخواستم دُکان و تجارتخانه اینها را که بنام تو تجارت میکردند و میکنند ببندم، ولی منظورم، نه ذات حقیقت یکتا را که مهربان است، دادرس است خبیر است علیم است، حکیم است غفور است، نه، نهتنها که، من بلکه هیچ انسان عاقل و باهوشی، خدای را که جامع صفات کمال و مظهر عشق و محبت است نمیتواند انکار کند و من برای نجات انسانهای وطنم که تو آنها را کرامت و شرافت دادی، مجبور شدم با زحمت و کار شبانهروزی آدم تربیت کنم و حزب درست کنم، منتها با عرض معذرت چون دردمان مشترک بود اعضای حزب ما هم منکر خدا شدند، ولی عرض کردم، منکر همان خدای خدا فروشان، خدای حضرات و افندی خیل و با برنامهریزی دقیق شاه را از اریکه قدرت ساقط کردم خواستم کارهای مردمی بیشتری انجام دهم که اوضاع را خراب کردند و کار از دست ما هم خراب شد ولی این پیر دینفروش هنوز زنده است و هنوز بنام تو استخاره میکند و بنام تو آدم میفروشد از منابع مختلف میلیون میگیرد کاشکی استخارهاش رایگان و یا حداقل ارزان باشد هر استخاره از میلیون بالا است و یقین دارم که از همه شیطنت این شیاطین بهخوبی آگاه هستی ولی صبر و حوصلهات را نمیدانم!
خدای رحمان بعد از شنیدن سخنان ببرک کارمل میگوید حالا بگو به کجا میروی، به بهشت و یا به جهنم؟ کارمل باز هم با گلوی پر از در میگوید تعیین تکلیف دست تو است و من بیچاره چهکارهام که این جسارت را کنم و جایگاه خودم را تعیین کنم هر جا که تو لازم کنید من بیچاره خوشحال و راضیام ولی تو را به عزت و جلالت سوگند میدهم و همه دوستانت را به شفاعت میخوانم که مرا بجای بفرست که دیگر این شیادها در آنجا نباشند، برایم بهشت آنجاست که دیگر این حضرات و این خائنین به مردم در آنجا نباشد اگر اینها را بهشت دهی حق توست و مالک الملکی و من اعتراضی ندارم، ولی عاجزانه استدعا میکنم که من را به جهنم بفرست که حداقل چهره کثیف این شیاطین را نبینم و خدای رحمان گوید:
راستگویان به بهشت میروند و حقهبازان و دغلکاران به جهنم...؛ و آنگاهکه عدالت خدائی تحقق یابد ببرک کارمل و پیروانش به بهشت روند و دینفروشان پستفطرت و خائن به دین و ملت راهی جهنم و همه استخارهها رسوا شود که مریدان دانند که سرنوشت پیر طریقت به کجا کشید. پناه به ذات خالق یکتا از رسوایی دین و دنیا... که اینچنین شود...