قسمت اول
برج قوس سال ۱۳۴۷ زمان فراغتم از دارالمعلمین اساسی کابل مصادف بود بسال سوم عضویتم در حزب پرافتخار دموکراتیک خلق افغانستان. اصولاً پس از ختم درسها وآغاز رخصتی های زمستانی نخست با مقاما ت عالی رهبری حزب ملاقاتی صورت میگرفت که بر بنیاد آن وظایف حزبی ایام رخصتی در محل زیست مشخص میشد وپس از آن اعضای حزب هرکدام راهی دیار خود شده وبفعالیت حزبی سیاسی میپرداختند.
بتاریخ هفده هم همین ماه با رفقای کاپیسایی عبدالجلیل مسکینیار، عبدالوکیل فولاد، غلام غوث گلشنیار از پروان وچند رفیق دیگر نزد مقامات رهبری حزبی در کارته چهارم شهر کابل خواسته شدیم. اتاق نسبتاً بزرگی بود در وسط آن میز کلان که در عقب آن زنده یاد ببرک کارمل، زنده یاد داکتر اناهیتا راتبزاد ومحترم رفیق نور احمد نور قرار داشتند. بروی میز چایجوش چای با چندتا گیلاس وکمی آبجوش یا منقه موجود بود.
هر چند بادیدن رهبرعزیزم دست وپاچه شدم ولی ازینکه بار اول نبود هم مهرش وهم بیمش در دلم عجین شده بود البته واضح هست که رفیق کارمل نسبت به همه مهربان بود ولی بیم چرا فقط کلمه بیم بخاطر بزرگی ودانش و شخصیتش بود؛ زیرا صحبت کردن با آن شخصیت ابرمرد تاریخ، کار ساده نبود. بهر حال رفیق کارمل در آغاز با مهربانی یکدانه منقه یا آبجوش شیرین را برایم تعارف کرده چنین فرمودند. این را نوش جان کن بخاطر آماده شدن بقربانی، باشنیدن این کلمه کافی بود که یک کتاب را برایم تشریح وتوضیح کرده باشند؛ زیرا درس قربانی برای وطن وبرای خلق وطن، درس افتخار، درس شهادت، درس عزم آهنین وفولادین، درس شجاعت وپاکی وبلاخره درس مبارزه وپیروزی. این درسها بشدت در ذهنم گردش کرد. آن رهبر صدیق زحمتکشان افغانستان هیچگاهی کدام امتیاز یا مقام و موقفی برای اعضای حزب وعده نمیداد فقط وعده هایش نجات وسعادت خلق افغانستان بود. رفیق ببرک کارمل در میان صحبتها وهدایاتش بدو چیز بسیار تاکید داشت.
اول: بلند بردن سطح دانش وآگاهی سیاسی خود ورفقای مبربوط چنانچه میگفت حزب ما متشکل از روشنفکران بادانش، آگاه وهدفمند، شخصیتهای با اعتبار وروشنضمیر و کارگران وزحمتکشان آگاه وچیزفهم است. باید سواد عادی وسواد سیاسی را در میان اعضای حزب ترویج ساخته ورشد دهید.
دوم: تاکیدش بر این بود که در میان مردم بروید، از مردم بیا موزید وبرای مردم یاد دهید، وهمچنان در خدمت مردم باشید. زیراکه حزب ما متشکل از زحمتکشان ومستضعفان افغانستان است آنان بکمک نیاز دارند. باید صفوف حزب در میان کارگران گسترش یابد دانش سیاسی ودرس مبارزه را در میان کارگران رشد دهید ودر اشاره به کارگران نساجی گلبهار فرمودند. پانزده هزار کارگر نساجی گلبهار آماده کار وپیکار سیاسی ومبارزه برای خواستهای صنفی شان میباشند که این نیاز مبرم کارگران ودهقانان نیازمند توجه جدی رفقا ی مسُول میباشد.
پس از صحبتهای آموزنده وهدایات رفیق کارمل بزرگ راهی ولایت کاپیسا شدیم ودر سال ۱۳۴۸ خورشیدی در حالیکه مصروف وظیفه معلمی در مکتب خارجدره نجراب بودم، بجرم شرکت در مبارزه انتخاباتی وضدیت با کاندیدای وکیل وابسته بدولت به لیسه محمود راقی ولایت کاپیسا تبدیل گردیده ودریکی از روزهای اخیر سنبله همان سال در ساعت تفریح با ظاهر طنین بروی سرک مصروف قدم زدن بودیم که دو عراده موتر های تاکسی در نزدیکی ام برک کرد واز درون موتر صدا شد رفیق کوچی راه مرکز کاپیسا کدام طرف است تا بداخل موتر نظر کردم که رفیق کارمل بزرگ، داکتر اناهیتا راتبزاد، رفیق نوراحمد نور عازم مرکز ولایت هستند ویک موتر تاکسی دیگر پراز فرش وظرف وغذا وکمپل وادویه برای محترم پنجشیری صاحب آورده بودند که یکماه قبل در جریان انتخابات در پنجشیر بجرم فعالیت به نفع عبدالهادی کریم کاندیدای حزب در پارالمان کشور فعالیت داشت در مرکز ولایت کاپیسا محبوس گردیده بود.
من بادیدن رفیق کارمل بزرگ کاملاً متحیر شدم وبرهبری حزب محبوب خود افتخار بینهایت کردم که تا آنقدر در مواظبت از رفقا توجه بود که حتا خود رهبری سهم میگرفتند. آنگاه آنها را الی به قلعه نایب سالار وزیر عبدالرحیم خان مرکز ولایت کاپیسا همراهی کردم و لی ممانعت نصرت اله ملکیار والی کاپیسا مانع دیدن رفقا با پنجشیری صاحب شد صرفاً اجناس ولوازم را برایش انتقال دادم. در آنصورت تماس آنها با رفیق پنجشیری از طریق نامه بر قرار گردید.
ادامه دامه دارد.
برگی ازیاد واره های تلخ وشیرین تاریخ
از دفتر چه خاطرات عبدالوکیل کوچی
قسمت دوم
در راستای گزارش دهی ماهوار از اجرای وظایف حزبی به مرکز که مسُولیت حزبی کمیته ولایتی کاپیسا را بعهده داشتم، با انتقال گزارش کار کمیته واحد حزبی ولایت کاپیسا بتاریخ اول حمل ۱۳۵۷ خورشیدی وحضور به منزل عبدالقدوس غوربندی عضو هیُات رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان ومسُول روابط مرکزی حزب با ولایات پروان وکاپیسا، پس از ارایه گزارش کارحزبی در ولایت کاپیسا، موصوف در رابطه به چگونگی اجرای مصوبات ونحوه تحقق آن طالب معلومات بیشترگردید. ایشان ضمن پاسخ به سولات پیرامون وظایف حزبی و توضیح تشریح مسایل سیاسی از چهار گوشه دنیا، بار دیگر بمسایل درون حزبی تمرکز نموده و بصورت غیر مترقبه از اینجانب با چنین شرح سوال نمود «رفیق کوچی بنظر شما در سطح رهبری حزب از دو رهبر کدام یکی یعنی رفیق تره کی مستحق رهبری حزب است یا رفیق کارمل؟» در حالیکه هنوز از وحدت دوبخش حزب یکسال مکمل نگذشته بود، بذهنم سوال خلق شد که در حزب منشی عمومی منتخب و مصوب کنفرانس وحدت وجود دارد، پس این سوالها برای چیست؟ ازش پرسیدم که منشی عمومی حزب موجود است آیا کدام کنگره یا پلینوم دایر میشود که نظر مرا میخواهید گفت نخیر نه پولینوم است ونی کنگره فقط از روی شخصی خواستم نظر تان را بدانم. برایش گفتم که بنا به مویسفیدی واحترام برسوم افغانیت تره کی صاحب مستحق تراست. هنوز به نام رفیق کارمل نرسیده بودم که با بر افروختگی زیاد ابرو های درشت خود را بالا انداخته در حالیکه چشمهای سبز زمردینش برق غضب می تایبد، بنده را مخاطب قرارداده گفت، رفیق کوچی از هرکه میپرسم فقط همین کلمه را که تره کی صاحب را به بزرگ سنی وببرک کارمل را به دانش بلند ودور اندیشی نسبت میدهند واضح نمیگویند. شما علاقه شخصی تان را بگویید من برایش عرض کردم که شما غوربندی محترم در طول سالهای گذشته اصرار به همین صفات عالی ببرک کارمل بزرگ داشتید واین مطلب در سر لوحه آموزه های موُکد شما بود و معرف شخصیت آن بودید پس حالا چرا؟... پس از آن با یک نگاه معنی دار وعمیق، پرشتاب وبشکل اسرار آمیز وبا اصرار گفت حالا شما بگویید که با مکنونات قلبی تان کدام یکی را دوست دارید بار دیگر برایش گفتم در حزب مسُله دوست داشتن جای عقیده وآرمان را پر نمیکند دوستی مسله شخصی ومبارزه مساله سیاسی ودستجمی است. اینجا مسُله بر سر دوستی نبوده بلکه معیار های بزرگ رهبری را در آموزه های اصولی حزب دموکراتیک خلق افغانستان در مکتب انسانیت، از شما ودیگر اعضای رهبری حزب آموخته ایم که همیشه شما وسایر رهبران در سفرهای کاری تان بولایت کاپیسا بر آن تاکید وتمرکز داشتید ومعیار شخصیت رهبری، در دانش، اندیشه و توانمندی که ملاک عمل قراربگیرد مشخص است. ولی از زمان وحدت تا بدینسو که کمتر از یکسال از آن میگذرد در رابطه به رهبران حرف متفاوتی درمیان نیست بنا بر آن هرچه مقامات عالی حزب صلاح امور میدانند مورد تایید وپشتیبانی ماست. درینحال مرحوم غوربندی با تکرار سوال گذشته پرسید که این سوال را طور شخصی برایت گفتم خوب فکر کن ونظر خود را در آینده برایم بگو ... من با تعجب به چنین سوالات، راه خود را در پیش گرفته از وی خداحافظی کردم. پس ازمدتی کمتر از یکماه صبح وقت که هنوز هوا دقیق روشن نشده بود، استاد مضرابشاه رویین یکی از کادرهای ارشد رفقای بخش خلقی همان وقت کاپیسا، دروازه حویلی ما را دق الباب کرده خبر شهادت استاد میر اکبر خیبر را برایم رساند.
برگی از یاد واره های تلخ وشیرین تاریخ
از دفتر خاطرات عبدالو کیل کوچی
قسمت سوم
پس از شنیدن خبر شهادت استاد میر اکبر خیبر از زبان استاد مضرابشاه رویین بسیار گیچ شدم وبلا فاصله اولین چیزیکه در ذهنم خطور کرد همانا سوالات غیر طبیعی وغیر مترقبه غوربندی بود که فقط یکماه قبل از حادثه شهادت استاد میر اکبر خیبر، چگونه، چرا وبکدام هدف اینگونه سوالات را از من پرسید ومسایل به ذهنم اینگونه خطور کرد که آیا اوضاع بگونه ی بوده که جناب غوربندی صاحب حتا حوادث را پیش بینی کرده میتوانست ویا برای تغیر سیاسی کشور چشم انداز روشنی داشت؟ برای اینکه زمان سوالات ایشان تا شهادت استاد خیبر وتحول ثور همه به تعقیب همدیگر در کمترین فاصله زمانی حدود یکماه را در برمیگرفت. فکر میکردم شاید حلقات چنین حوادث بهم وصل بوده باشد ولی سر نخ آن را نمیدانستم که بعداً در جریان قیام وپس از قیام ثور تقریباً همه چیزمعلوم شد. چند روز پس از شهادت استاد خیبر شهید وقتا که در مراسم جنازه واقع مکروریان حاضر شدیم دیده میشد که هواداران حفیظ الله امین بیشتر از دیگران وظایف میزبانی و پذیرایی، ترتیب وتنظیم مراسم را دردست گرفته اند.
پس از دفن جنازه وارایه صحبتها نسیم تحولات از سمت دیگری در وزیدن بود. وپس از بازگشت ما به کاپیسا اطراف دور تر خانه ما را که در قریه بود در محاصره پلیس مخفی ولسوالی کوهستان یافتم. روز پنجم ثور تا به آخر روز مرا به مکتب ی که در آن وظیفه معلمی داشتم نگهداشتند وشب بمنزل در محاصره دورتر پلیس قرار داشتم. روز ششم ثور ریس معارف کاپیسا امر بازداشتم را به آمر مکتب ابلاغ کرد که تا اطلاع ثانی در مکتب بمانم وایشان بخاطر اجرای اوامر مشابه بمکاتب دیگر خود را میرساند وپس از دونیم ساعت آقای سید محسن ودان پاچا ریس معارف ولایت کاپیسا دوباره بمکتب ما باز گشت وگفت «معلم صاحب وکیل خان حالا تعقیب شما به پایان رسید وباید در فکر وعلاج خود باشم؛ زیرا که با شنیدن اخبار از طریق رادیو که در نزد خود داشتم با خود گفتم پاچا بچیش بعد ازین خوده نگاه کو. اینرا گفت وفوری علاوه نمود که رفیق نور خویشاوند های ما است. هر امروخدمتی که باشد حاضرم» در روز هفتم ثور وکیل فولاد یکی از کادر های حزبی به منزل ما آمد، انقلاب را تبریک گفت ورفقا را به منزل استاد مضرابشاه رویین یکی از پرکار ترین کادر فعال سیاسی وحزبی دعوت نمودیم استاد پس از احوالگیری وتبریکات ظاهراً گفت که من هم پسان خبر شدم ولی ژست رهبرانه از اول در سیمایش متبلور بوده وبا چهره دیروزی اش متمایز.
پس از دیدار مختصر وامرونهی استاد رویین بخشی از رفقا با عجله موضوع رفتن به کابل ودیدار با غوربندی صاحب را پیشنهاد کردند. فردای آنروز با رفتن به نزد محترم غوربندی در منزلش جمع رفقا را تبریک گفت ولی با حرفهای متفاوت رهبرانه توجه رفقا را به قوماندان انقلاب؟ حفیظ الله امین چنان جلب می نمود که از وصف رهبر پیشی میگرفت.
پس از چند روزی مرحوم غوربندی مرا بدفتر کارش دروزارت تجارت بملاقات خواست در جریان دیدارش موصوف با غرور وتعجل گفت نگفته بودمت که نظرت را بگو که کدام رهبر مستحق رهبریست؟ حالا دیدی که کدامش مستحق بود؟ وجمله را چندین بار تکرار کرد. من آنگاه بدرستی دریافتم که سوال یکماه پیش جناب غوربندی با شهادت استاد میر اکبر خیبر وحادثه ثور «همه در یکماه» باهم مرتبط خواهد بود زیرا رازی که در اریکه قدرت از سیمای غوربندی صاحب توفان میکرد هر چند واضیح نمیگفت ولی از روحیاتش هویدا بوده و معلوم میشد که قبل از قبل در «طرح» وجریان تمام حوادث قرارداشته بود زیرا که صحبتهایش نه بحیث یک عضو رهبری بلکه به حیث یک فاتح وهمه کاره انقلاب مینمایاند و در ادامه گفت اکنون نیز تا دیر نشده است قبول کن که ترا بحیث آتشه تجارتی در کشور آسترالیا با امتیازات ورفاه فامیلی ات روان میکنم آماده گی داشته باش. من در پاسخش کمی وقت خواستم ودر رابطه اوضاع وطن باخود فکر کردم که در چنین وضعیت بحرانی برون ساختن رفقا از وطن آیا جرم نیست؟ زیرا از حرفهای مرحوم غوربندی بوی وحدت شکنی وتغیر ۳۶۰ درجه یی در موضعگیری خودش را احساس کردم وبا خود گفتم که رفقای رهبری بنوعی دچار سرخورده گی شده اند واین مطلب را که از نظر بنده بسیار با اهمیت بوده با کی در میان بگذارم؟ طرف چهار راهی هوتل پلازا رسیدم که ناگهان رفیق کاویانی را دیدم ازینکه محترم کاویانی بارها سفر های کاری حزبی به کاپیسا داشتند با ایشان در میان گذاشتم ولی از آنجایی که آشفتگی سیاسی برای او نیز مجالی نمیگذاشت واز طرفی حفیظ اله امین فرصت شنیدن وتصمیمگیری را از همه گرفته بود ظاهراً موضوع را آنقدر جدی نگرفت تا زمانیکه با طلوع آفتاب حقیقت همه چیز روشن گردید.
برگی از یاد واره های تلخ وشیرین تاریخ
از دفتر چه عبدالو کیل کوچی
قسمت چهارم
یادواره های تلخ وشیرین گذشته بمثابه مروارید هایی ازمیان سنگلا خهای تجارب سیاسی و همچنان گنج بزرگی از آثار وافکار ورویکرد های بجا مانده انسان در حاشیه تاریخ چون موج پنهان شده در بیکرانه ها خاطره انگیز زمانه ها که در حال حاضر فقط گزیده ی از گزینش این دفتر چه خدمت خواننده گان محترم پیشکش میگردد ودر «زمان ممکن» همه آن بصورت تکمیلی به پیشگاه هموطنان عزیز تقدیم خواهد شد.
زیرا که ولایت کاپیسا یا کپسی باستان با تاریخ سه الی چهار هزار ساله خود بمثابه مرکز تمدن شرق وغرب جهان که در میدان نبرد وآزاده گی، اسکندر وچنگیز وانگریز را متوقف واز آمدن به خاک آریانای بزرگ پشیمان ساخته است. کاپیسای بزرگ همانند دیگر نقاط کشور عزیز ما افغانستان، بهترین فرزندان عالم، مبارز، آزادی دوست، وطنپرور، شجاع و شخصیتهایی چون ربیع گلبهاری، اخنفی پنجشیری، میر مسجدی خان کوهستانی، غازی محمد عثمانخان تگابی، سلطان محمد خان نجرابی عبدالکریم خان کوهستانی، نا یب سالار عبدالرحیم خان صافی، وهزاران فرزند آزاده وهمچنان آزادی خواه دوران مشروطیت وجنبش ترقیخواهی کشور ما را در دامان خود پروریده است که در راستای روند مبارزات ترقی خواهی درپنجاه سال اخیر، هزاران کادرهای خرد ورز، آزاده، مبارز، روشنفکر و ترقیخواه در صف مقدم مبارزه بخاطر دفاع از وطن وآزادی از سرباز گرفته تا جنرال، از وزیر تا دبیر، داکتر انجینیر معلم ودانشمند واندیشمند مرد وزن همه درکنار تمامی مبارزان آزادی خواه ترقی پسند ومدافعان سرسپرده وطن ما افغانستان در یک صف مقدس دفاع وایثار گری شجاعانه رزمیده اند وحماسه ها ی ماندگار وبا افتخار آفریده اند و در حافظه تاریخ جاودانه خواهد ماند. از آنجایی که این قلم از نگارش تفصیلی افتخارات تاریخی آزاده گان این سرزمین عاجز بوده درحال حاضر شمه ی ازخاطرات بجا مانده از آن تقدیم خواننده گان گرامی میگردد. پیوسته بگذشته.
در سال ۱۳۴۸ خورشیدی در پهلوی وظیفه مقدس معلمی در مکتب خارجدره ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا، مکلفیت اصلی بنده را اجرای وظایف حزبی تشکیل میداد که در همین راستا برای تکثیر، ترویج ور سانش اهداف حزب دموکراتیک خلق افغانستان درولسوالی های نجراب وتگاب هر هفته یکصد شماره از جریده تابناک پرچم توسط محمد حیدر رنگین (پسانها محمد حیدر بابک معاون منشی کمیته حزبی ولایتی کاپیسا فرزند حاجی محمد عمر «امک») از شهر گلبهار با احتیاط کامل ورعایت سری بودن کارحزبی بوسیله یکی از دریوران لاری های لینی نجراب به آدرس احمد سما وارچی ارسال میگردید. دریکی از روز ها محمد حیدر بابک اشتباهاً شماره های پرچم را بدست عبدالله ولسوال نجراب که در دست چپ دریور لاری نشسته بود تسلیم نموده وآدرس تسلیم شونده را معرفی میدارد. وقتی ولسوال به نجراب میرسد، احمد را مورد لت و کوب شدید قرار داده زندانی وپابه زنجیرش میسازد. تا اینکه محمد ظاهر آشوب کاندید ولسی جرگه ی آنوقت وانجنیر شاداد، بداد احمد بیچاره رسیده او را با ضمانت رها نمودند ولی ولسوال برای انتقام از حزب روز شماری میکرد تا در یکی از روزهای برج سنبله همان سال ساعات چهار الی پنج بعد از ظهر موتر فلکس واگنی در کنار میدان مکتب توقف کرد و شخصی قدمیانه وپرپخش بصورت تنها از موترپایین وبسوی ما روان شد وپرسید معلم وکیل کجاست؟ آن شخص نصرت اله ملکیار والی کاپیسا بود. یکی از دوستان تیم والیبال ما بدون تاُمل جواب داد که او مرخصی رفته است ومن بخاطر دوستم سکوت کردم. پس از چند روز بجرم مبارزه انتخاباتی پارالمانی به نفع نماینده حزب دموکراتیک خلق افغانستان وراه اندازی مظاهرات خیابانی و تبدیلی ام بصفت معلم از مکتب خارجدره نجراب ولایت کاپیسا به لیسه محمود راقی مرکز کاپیسا وپس از یک هفته بعد به جرم شرکت در مبارزه انتخاباتی به نفع عبدالقاسم صافی یکی از نماینده گان حزب وسفارش شده از طرف محترم دستگیر پنجشیری مسُول قیم حزبی پروان کاپیسا در مدت یکماه به سه مکاتب یعنی مکتب ابتدایه رحمن خیل، لیسه میرمسجدی خان کوهستانی ومکتب ابتدایه اشتر گرام و پس از آن به لیسه رخه پنجشیر تبدیل شدم. زمانیکه یک ماه پیشتر از آن غلام دستگیر پنجشیری بجرم همکاری با ستاد انتخاباتی مرحوم عبدالهادی کریم کاندیدای حزب د خ ا به پارالمان کشور هردو دستگیر و در زندان مرکزی کاپیسا محبوس بودند. چندی بعد در ماه عقرب سال مذکور پس از انتقال دستگیر پنجشیری وعبدالهادی کریم از زندان مرکزی کاپیسا به زندان مرکزی کابل، عازم زندان دهمزنگ شدم تا مطابق بروال گذشته حق العضویتها وگزارش کاریکماهه حزبی کمیته ولایتی کاپیسا را به محترم پنجشیری تقدیم بدارم. پس از احوالپرسی وصحبتها ی محترم پنجشیری بر قضایای پیش آمده در جریان انتخابات وحادثه دستگیری آنها طوری وانمود گردید که ختم دوره قیم کاری ایشان را بگونه یی بیان میداشت.
پس از آن با مراجعه بمر کز حزب «دفتر جریده تابناک پرچم» واقع محمد جانخان وات زمانیکه بدفتر حزب داخل میشدم رفیق کارمل بزرگ برسم شفقت رهبرانه ایستاد ومرا در آغوش کشید. نور احمد نور که در انتظارآمدنم بود عمیقاً بسویم نگاه داشت. رفیق کارمل بزرگ مرا به نشستن هدایت کرد وجویای احوالات امور حزبی شد. همینکه موضوع را برای آنها گزارش دادم کارمل بزرگ هدایت دادند که باز هم جویای احوال صحت وسلامتی رفیق پنجشیری باشید، وبنا به هدایت نوراحمد نور به نزد استاد میر اکبر خیبر مراجعه میکردم. جالب اینست که آدرس خانه استاد میر اکبر خیبر را اینگونه برایم داد.
«سرک مقابل لیسه عالی نادریه، کوچه روبرو سمت راست، چند قدم پیشتر خانه گلی کهنه با دیوار ودروازه شکسته کم رنگ همچون گنجی در دل ویرانه منزل استد خیبر بود» با همین آدرس به منزل استاد میر اکبر خیبر رسیدم وپس از احوالپرسی دوباره به سوالات چند رفیق تحصیل یافته های خارج که در باره انقلاب ارایه گردیده بود به پاسخ ایشان چنین فرمودند؛ که خلاصه ی مفهوم آن چنین بود «رفقای عزیزهر انقلاب دارای شرایط و قوانینی است ولی در افغانستان تا هنوز چنین شرایط وجود ندارد وبه زمان نیاز است، زیرا نود پنج فیصد مردم از سواد ودانش سیاسی محروم اند. کادر کافی برای مدیریت ورهبری در دولت هنوز ناکافی، اقتصاد، وشرایط اجتماعی هنوز زمانگیر است» پس از آن استاد خیبر مرا به عبدالقدوس غوربندی که در وزارت هوایی ملکی کار میکرد معرفی نمود تا بعد ازین گزارش کار حزبی کاپیسا رابه غوربندی که بنماینده گی از مرکز موظف گردیده بود تقدیم وارایه بدارم. راستش را بگویم این زمانیست که در ولایت کاپیسا از هفت رفیق اعضای کمیته ولایتی فقط دو عضو یعنی اینجانب وعبدالوکیل فولاد پابر جای ودیگران بشمول شهید محمد حیدر بابک، روابط خود را از کمیته ولایتی قطع کرده بودند؛ زیرا که محترم پنجشیری در ولایات کاپیسا وپروان از نفوذ زیادی بر خوردار بود. بطور مثال چندی بعد گروه کار وجوانان خلق کارگر وغیره سازمانهای چپی از همین ولایات منشاُ میگرفت.
برگی از یاد واره های تلخ وشیرین تاریخ
از دفتر چه خاطرات عبدالوکیل کوچی
قسمت پنجم
نهم قوس طنین فریاد های داد خواهانه
بتاریخ نهم قوس سال ۱۳۴۵ خورشیدی درست ساعت ده بجه قبل از ظهر با همصنفانم مصروف حل سوالات امتحان سالانه بودیم کمی دور تر صدای دادخواهانه محصلین پوهنتون کابل در فضا طنین انداز بود تا اینکه شرکت کننده گان مظاهره داخل صحن دارالمعلمین شده ومحصلین دارالمعلمین را به مظاهره دعوت کردند. مدیر مکتب محمد سالم مسعودی بآنکه پسانها تغیر جهت داده بود اما در آنزمان مواضع اصولی وانقلابی داشت و با پشتیبانی از مظاهره دانشگاه کابل محصلین دارالمعلمین را به جمع مظاهره هدایت کرد وگفت پارچه های امتحان را بالای میز گذاشته خود به مظاهره بپیوندید. آنگاه من به همراهی دیگر همصنفان بصفوف مظاهره پیوستیم مظاهره بدفاع از رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان وشخص زنده یاد ببرک کارمل بزرگ راه اندازی شده بود که با همراهی مکاتب تخنیک ثانوی، لیسه غازی، حبیبیه، مکتب های سپورت ومیخانیکی وکارگران فابریکات جنگلک وحجاری ونجاری صف مظاهرات گسترده و طولانی گردید که با شعار های مرک بر ارتجاع واستبداد وزنده با رفیق ببرک کارمل، زنده باد حزب دموکراتیک خلق افغانستان وزنده باد آزادی صلح ودموکراسی همراهی میشد. تا آنکه شرکت کننده گان مظاهره در مقابل شفاخانه صدری ابن سینا تجمع بزرگی را بر پا کردند درین میان پس از قراُت پیام زنده یاد ببرک کارمل توسط محترم نور احمد نور زنده یاد داکتر اناهیتا راتبزاد با سخنرانی پرشور وآتشین خویش صدای اعتراض وداد خواهی را بلند نموده وبه تعقیب آن مرحوم داکتر نجیب اله وعبدالوکیل با سخنرانی های شان حملات ارتجاعی عمال سلطنت را محکوم نمودند. پس از آن مظاهره برغم موانع وبرخورد پلیس راه جاده میوند را در پیش گرفت وبا توقف در میدانی منار یاد گار زنده یاد تهذیب با بیانات پرشور وانقلابی حملات ارتجاعی عمال سلطنت را محکوم نمود ودر قسمت پل باغ عمومی جاده بروی مظاهره با تانکهای غولپیکر مسدود شد ودر مقابل مکتب میخانیکی کابل با قراُت قطعنامه مظاهره بپایان رسید.
حزب با انجام کار توضیحی در باره ماهیت سیاستهای مترقی حزب افشای سیاستهای حکومتها در دفاع از منافع ومواضع اجتماعی طبقات در مقابل محافل حاکمه ارتجاعی در کشور جلب توده های مردم بسوی حزب تشکیل جبهه متحد ملی وکسب رای پارالمان بود که ببرک کارمل منحیث نماینده فرکسیونی پارالمانی حزب در جلسات شورا حین بررسی مسله رای اعتماد پرده از روی خیانتهای سردم داران حکومت های مستبد وارتجاعی بر داشته وحکومات وقت را مورد انتقاد شدید قرار میداد. بیانیه پارالمانی ببرک کارمل از پشت بلند گوی شورا که از طریق را دیو در سراسر کشور پخش میشد حلقات برون از پارالمان را بلرزه در آورده بود. وبه تکانه نیرومند ی برای مبارزه بعدی مبارزین ترقیخواه مبدل گردید.
معهذا نماینده گان نیروهای ارتجاع واستبداد مترصد فرصت بودند تا اینکه حادثه حمله فزیکی تاریخی ۳۰ نوامبر ۱۹۶۶ را علیه فرکسیون پارالمانی حزب سازماندهی نمودند.
بآنهم زنده یاد ببرک کارمل در زمان رای گیری حکومت دکتور عبدالظاهر بیانیه تاریخی خود را در فضای احتناق وپیگرد شدید ارتجاع وضبت احوالات وقت با شجاعت و بدون ترس بیان نمود که به چند جمله کوتاه آن بسنده میکنیم «... افغانستان را یک مرحله تاریخی عقب انداختند وتا حال تکیه گاه شریر طبقات حاکم وحکومتهای جفا کار افغانستان را تشکیل دادند ... بدین جهت ما در برابر تمام حکومتهای افغانستان بی اعتمادی صریح وقاطع خود را اعلان کرده ایم وبحکم واراده خلق افغانستان به حکومت شما نیز آقای عبدالظاهر رای اعتماد نمیدهیم.
چند سال بعد در دوره بعدی انتخابات پارالمانی، اینجانب در جریان سفر کاری حزبی به شهر کابل که مصادف بود بروز جمعه در جریان کمپاین انتخاباتی تمام رفقای همراه با زنده یاد ببرک کارمل بزرگ در منطقه ده افغانان وسرک کاه فروشی، جهت ادای نماز جمعه وارد مسجد شدیم. ودروقت ادای نماز جمعه اتفاقاً بنده در پهلوی زنده یاد کارمل بزرگ در صف اول نماز قرارداشتم، صادقانه باید گفت در همان لحظه رفیق کارمل متوجه شد که اینجانب با سر برهنه ایستاده ام فوراً کلاه دست بافت نازکی را از جیب کشیده بادستان خود بسرم گذاشت. وپس از ادای نماز سخنرانی خردمندانه اش را با کلمه بسم الله ارلرحمن الرحیم آغاز کرد وگفت اینجا مکان مقدس اسلام است ودر باره آیت شریف «وامرهم شورا بینهم» و ارزشهای دینی مشوره، همبستگی وتفاهم جمعی صحبت نمود که همه حاضرین مرهون شنیدن آن شدند. درین میان یکی دو نفر از گروه ترقیخواهان مخالف سوالات تند وشدیدی ارایه داشتند که با حوصله مندی رهبرانه زنده یاد ببرک کارمل بزرگ پاسخ داده شد.
در سال ۱۳۵۱ خورشیدی زمانیکه معلم مکتب ابتداییه رحمن خیل ولایت کاپیسا بودم رادیوی خود را بمنظور شنیدن بیانیه پارالمانی رفیق کارمل بزرگ درمکتب با خود داشتم وبیانیه را همراه رفقا وشاگردان مکتب با دقت می شنیدیم؛ که ناگهان آمر مکتب با شتاب وهیجان رادیو را خاموش کرد وبا خود برد. ساعتی بعد مرا به حضور والی وقت احضارکردند وپس از تهدیدات نصرت اله ملکیار والی کاپیسا بیکی از مکاتب دوردست کوهبند تبدیل شدم که با پای پیاده پانزده کیلومتر مصافه را در بر میگرفت. به این ترتیب افتخاراتی را از سرباز بودنم درحزب قهرمانان وپرچمداران دموکراتیک خلق افغانستان نصیب شدم که به آن میبالم.
برگی از یاد واره های تلخ وشیرین تاریخ
از دفتر چه خاطرات عبدالو کیل کوچی
قسمت ششم
با تغیر موضعگیری حزبی غلام دستگیر پنجشیری در برج قوس ۱۳۴۸ خورشیدی، در نتیجه نفوذ بیشتری که درین ولایت داشت کمیته حزبی ولایتی از هم پاشید بدلیل اینکه رفقا زنده یاد محمد حیدر بابک فرزند حاجی محمد عمر «امک» ومعلم ستار از ساکنین گلبهار وزنده یاد عبدالقدوس کارگر و سید علم کارگر از ساکنین پنجشیر وعبدالوکیل فولاد در همسویی با پنجشیری صاحب قرار گرفتند.
اعضای باقیمانده در کمیته حزبی ولایتی، عبدالقدوس کارمند وسید هاشم معلم با اینجانب در راستای تلاش بخاطر تشکیل مجدد کمیته حزبی ولایتی کاپیسا، بلاخره پس چند ماه بکمک عبدالواحد فیضی و سید هاشم معلم، با انتخاب عبدالجلیل مسکینیار، محمد امان توده یی، محترم روستایی، عبدالقدوس کارمند از ولسوالی کوهستان، محمد داود شبرنگ، از ولسوالی نجراب، وزیر محمد پیکار از ولسوالی تگاب، ساختار تشکیلاتی کمیته حزبی ولایتی کاپیسا تکمیل گردید. محترم عبدالواحد فیضی در زمان کوتاه وظیفه داری اش در محکمه مرافعه کاپیسا با کمیته حزبی ولایتی کاپیسا همکاری داشت و پس از تبدیلی موصوف بکابل، بر اساس هدایت مقامات رهبری حزب، عبدالقدوس غوربندی، نجم الدین کاویانی، داکتر حمید اله روغ، محمد ظاهر علمیار وبعد ها دکتور ظاهر طنین و رحمت اله، هرکدام بالنوبه جهت همکاری های فرهنگی به کمیته حزبی ولایتی سفر هایی به کاپیسا داشتند. یکی دوبار محمد آصف نبرد، سید طاهرشاه پیکارگر واحمد جان رزم آور نیز در جهت همکاری سری به کاپیسا زده اند.
پس از حادثه ثور ۵۷ در نتیجه انتقال قدرت سیاسی ومشارکت مردم در راستای تحولات دموکراتیک کشور که برای ارتجاع واستبداد داخلی وخارجی غیر قابل تحمل بود با در گیری جنگهای تحمیلی ونیابتی در گوشه وکنار کشور موج آتش جنگ، ولایت کاپیسا را نیز درهم پیچید. این در حالی بود که حزب دموکراتیک خلق افغانستان ودولت تحت رهبری حزب از دو سمت تحت ضربه وسرکوب شدید قرار داشت. نخست از جانب مخالفان داخلی دولت وگروه سرکوبگر حفیظ اله امین و از سوی دیگر دشمنان سوگند خورده خلق افغانستان یعنی ارتجاع سیاه که به بهانه مقابله با جنایات امین در تبانی با پاکستان آتش جنگ را در کشور شعله ور ساختند. اولین بار لشکر کشی امین بولسوالی نجراب ولایت کاپیسا در سال ۱۳۵۸ خورشیدی بود که تعداد کثیری از دوست ودشمن را بقربانی گرفت ولی در ماهای بعدی در بخش حزب آنعده از کادرها که در مرکز ومحلات دستگیر وشهید شدند عبارت بودند از حاجی محمد علیخان کوهستانی شخصیت با نفوذ ومحترمی بود که بجرم عضویت فرزندانش بعضویت پر افتخار ح د خ ا بشهادت رسانده شد. همچنان معلم امین ازاشترگرام ولسوالی کوهستان، از ولسوالی نجراب سارنوال عبدالقادر، معلم حعیظ پیکار، معلم عزیز، عبدالواسع افسر قهرمان اردو وعبدالرحمن معلم بودند که روح شان شاد. پس از مرحله نوین رویداد ثور به قرارگاه حزب واقع قصر صدارت خواسته شدیم. اولین بار رفیق پنجشیری را در دفتر رفیق نور دیدم موصوف قبل از احوالپرسی با عجله روبطرف من کرده گفت دیدی که پایمه کشیدم. هدفش زمان امین بود که قبلاً عازم اتحاد شوروی گردیده و با تحول قیام ثور بوطن عودت کرده بود. در آنوقت ما درباره تشکیل مجدد ولایت کاپیسا که در زمان امین لغو گردیده بود با پیشنهادات موجه و تشکیل دوباره ولایت پافشاری داشتیم. ولی پنجشیری محترم فرمودند که ما میخواهیم ولایات را به سطح ایالات ارتقا بدهیم وبه این ترتیب مانع تشکیل مجدد ولایت کاپیسا شدند. بار دیگر اینجانب که مبرمیت ایجاد واحد اداری ولایت کاپیسا را بخاطر تامین امیت حتمی میدانستم بدین منظور با مراجعه به محترم کاویانی موضع را بار دیگر پیشنهاد کردم ولی کاویانی صاحب در پاسخ بسوالم گفت پلخمری نیز اعضای حزب بیشتر دارد نمیتوان که آنرا بولایت ارتقا داد. من با اصرار زیاد گفتم که پلخمری یک ولسوالی صنعتی مربوط بولایت بغلان است نه یک ولایت. ولی کاپیسا یک ولایت دیرینه است که تشکیل آن در زمان امین لغوه گردیده بود اما سودی نبخشید تا اینکه چندی بعد مقامات رهبری حزب خود تصمیم گرفتند تا تشکیل ولایت کاپیسا را مجدداً منظور فرمایند واما زمانیکه مرحله تکاملی تحولات ثورمورد استقبال مردم قرار گرفت، ارتجاع داخلی وآمپریالیزم را عصبانی ساخته بود که در اثر آن دامنه جنگ وحملات برشهر ها و قرار گاه های حزبی وسعت پیدا کرد. بخاطرعقب زدن حملات دشمن ودفاع از امنیت مردم ودستگاه نساجی گلبهار بمنظوربدست آوردن کمک از مرکزوانتقال چند عراده زرهپوش، اینجانب همراه با انجنیر بریالی گردیزی ریس دستگاه نساجی عازم مرکزگردیدم بر اساس هدایت رهبری حزب ومراجعه برفیق نجیب که قبلاً با ایشان شناخت حضوری نداشتم پس از احوالپرسی، داکتر نجیب اله روبطرف گردیزی نموده گفت «همان وکیل کوچی چه حال داشت بسیار سروصدایش بلند شده است ...» گردیزی گفت همین نزدت نشسته است داکتر نجیب اله با نگاه متعجب ومتحیر معنی داری بار دیگر پرسید همین؟ گفتم بلی. گفت بسیار خوب ودکتور نجیب مارا به قوماندانی قول اردوی مرکزی نزد محترم علومی معرفی ودر آنجا شش ماشین محاربوی ثقیل برای ما داده شد که وسایط محاربوی تحت امر رفیق قهرمانم اکرام حقمل افسر دلیر قوای مسلح در اطراف نساجی گلبهار جابجا گردید.
یکی از فرزندان صدیق مردم، قوماندان دلیر قوای مسلح وسرباز دلاور حزب د خ ا قوماندان اکرام حقمل باشنده ولسوالی غوربند ولایت پروان بود که وظایف اصلی آنرا در سالهای نخست تامین امنیت شاهرای سالنگها وشهر های جبل السراج و چهاریکار تشکیل میداد وی بمثابه نخستین قوماندان قرارگاه اردوی مردمی در تپه سرخ جبل السراج در خط مقدم دفاع از امنیت منطقه قرار داشت بیاد دارم در یکی از شبهای برفی ماه حوت که قرارگاه کمیته حزبی ودستگاه نساجی گلبهار از چهار طرف مورد هجوم مخالفان دولت قرار گرفته بود ساعات دوی شب در موضع قرار داشتم که ناگهان صدای شرفه پای را در نزدیکی خود شنیدم تا متوجه شدم که رفیق حقمل قهرمان در کنارم ایستاده از وی پرسیدم که چگونه تا اینجا رسیدی گفت شما هنوز به فرا گیری تاکتیک های نظامی ضرورت دارید وی علاوه کرد که از قرارگاه جبل السراج با دیدن شعاع آتش فیر از کوه های اطراف گلبهار تشخیض دادم که نیازمند کمک هستید خود را رساندم. این سرباز با افتخار وحماسه آفرین ح د خ ا وقوای مسلح در سال های بعد با رشادت وپیروزی ها بردشمن که ساحه وظایفش دیگر نقاط دوردست کشور را نیز در بر میگرفت بلاخره دریکی از جنگهای رویارویی، سربلندانه وقهرمانانه جانش را فدای میهن ومردمش کرد.
با شدت گیری حملات مخالفان دولت، اعضای حزب ما با کمر های بسته روز تا روز بدفاع از امنیت جان ومال مردم آماده میشدند که در جریان زد وخورد ها در ماه حمل ۵۹ نخستین شهید بانو مستوره مدیره لیسه نسوان اشترگرام بود که دریک کمین دشمن بشهادت رسانده شد. دومین شهید محمد رفیق جوان خود را از دست دادیم. محمد رفیق باشنده قریه صفت اله خیل یکی از برازنده ترین جوانان فداکار وطن در حمله ناگهانی دشمن بشهادت رسید. دومین شهید حزب محمد یوسف منشی سازمان دموکراتیک جوانان ولایت کاپیسا باشنده قاضی خیل گلبهار بود که در سنگر دفاع از نوامیس ملی وآرامش مردم جانش را فدای مردمش کرد. پس از آن در سال ۱۳۵۹ حفیظ پیگیر جوان تحصیل کرده باشنده قربانخیل جمال آقه ودر برج سنبله همین سال معلم سید هاشم غریبیار شهید باشنده پایان جمال آقه که در یک جنگ نابرابر در مقابل حملات دشمن تا پای جان ایستاده گی وبلاخره برای مردمش جان خود را فدا کرد. پس از آن برادر دومی محمد رفیق بنام بسم الله، بطور فجیع بشهادت رسانده شد. همچنان عبدالحفیظ بها از کادر های حزب باشنده جمال آقا و ولسوال نجراب در سال ۵۹ بشهادت رسانده شد. صوفی امیر جان کارگرباشنده بولاغین، میر عبداله کارگر و عنایت اله مامور، باشنده گان ملاخلیل کوهستان در سال ۵۹ وعبدالرزاق کار گر از صفت اله خیل پس از آن نصراله جوان از آفتابچی، معلم خان با با باشنده مراد خواجه، عبدالخلیل وبرادرش عبدالهاشم سارنوال از ده با با علی، عبدالودو معلم و خان آقا از نجراب، محمد یعقوب الکوزی از خمزرگر کوهستان شهید بسم اله کارگر سناتور کاپیسا، علی محمد بورا مدیر مکتب باشنده خمزر گر، عبدالجلیل مسکینیار مسول دفاع وعدل کمیته ولسوالی کوهستان، محمد امان توده یی باشنده عزت خیل گلبهار یکی از فعالین حزبی بین سالهای ۵۹ و ۷۱ بدست مخالفان دولت بشهادت رسانده شدند. یکی دیگر از شهیدان راه آزادی وسومین برادر شهید محمد رفیق، عبدالقدوس کارمند معاون کمیته حزبی مرکز کاپیسا وسارنوال ولایت تخار در تابستان سال ۷۱ در هنگام کار بالای خرمن گندم تو سط تفنگداران سیه دل بشهادت رسانده شد. اینها وده ها مبارز سر بکف که اسمای شان را نمیدانم شهید ومعلول گردیدند. آنها در حقیقت اعضای پر افتخار ح د خ ا بودند که مطابق عهد وتعهد ی که بمنظور خدمت بمردم خود داده بودند تا سرحد جان به آن وفا کرده وبا اهدای خون های پاک شان در راه آزادی وعدالت، ترقی وپیشرفت، حقانیت راه خود را به اثبات رساندند روح همه ی شان شاد، خاطرات شان گرامی و نام آنها جاودان باد.