(پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان در آغازسال دوم دهه نود ترسايی)

 

بخش نخست

 هم ميهنان گران ارج؛ رفقاء، دوستان و فرهنگيان فرهيخته!

 طوری که آگاهی داريد؛ تلويزيون افغانستان انتر نشنل ( وابسته به M.I.6 از مدتی بدينسو در لندن به نشرات آغاز و در مشی نشراتی خود، سياست بزرگترين دستگاههای پروپاگند جهان سرمايه ی بيدادگر را دنبال می کند؛ روز هفتم ثور 1401 خورشيدی ميز گردی را پيرامون چگونگی اين رخداد سازماندهی وبعوض اين که شخصيتهای وارد به مسائل سياسی افغانستان،همچنان آگاه به علل و عوامل سرنگونی جمهوری محمد داوود باشند؛ دعوت نمايد؛ سه تن از عناصر دلخواه خويش را، هريک فقير محمد ودان، عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا( سال های بعد از کودتای ننگين 14 ثور 1365) رئيس شعبه تبليغ و ترويج کميته مرکزی، باند دکتر نجيب الله، که کجروی ها و معامله گری های اين باند برسر اقتدار؛ حزب و حاکميت دولت افغانستان را متلاشی و خود نجيب را به چوبه دار فرستاد؛ سيد اسحاق گيلانی عضو خانواده ی پير سيد احمد گيلانی رهبر پيشين تنظيم بنيادگرای جهادی محاذ ملی ساخت پاکستان و وابسته به شاه سابق؛  و حشمت رادفر روزنامه نگار و جوان تازه کار کشور را به دور ميز فراخواند تا به پرسشهای گرداننده ی برنامه، پاسخ دهند.

 از آن جايی که از آغاز تا فرجام اين گفت و گو دو مهمان اول؛ بويژه فقير محمد ودان؛ نی تنها حقايق تاريخی را مکتوم و دروغهای شاخدار را توأم با جعليات مضحک به خورد بينندگان و شنوندگان داد؛ بلکه فراتر ازآن بر تأسيس و فعاليت 28 ساله ی دوران اپوزيسيون و حاکميت اين حزب؛ (که ارزشها و دستاوردهای ماندگار مادی و معنوی آن در دهه هشتاد ترسايی اظهرمن الشمس است و مهمان سوم برنامه روی آن اندکی مکث نمود) و بر سرنوشت صدهاهزار عضو رسالتمند حزب و شخص خودش تعرض دشمنانه و توهين بی شرمانه نموده گفت:

 « بزرگترين خشت کج در ديوار مسير حرکت بعدی افغانستان پس از تصويب قانون اساسی سال 1343 که يک دوره گذار يک انقلاب اجتماعی بوجود آمده بود گذاشته شد...

  سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:

 1 ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛

 2 ـ  شاخه ی ديگر چپی های افراطی " شعله جاويد" در پيوند با چين...

 3 ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»

 بنابرآن نياز است، تا حقايق روشن 28 ساله ی فعاليت حزب از بدو تأسيس تا سقوط جمهوری افغانستان؛ در گام نخست، پيرامون اين ياوه سرايی آقای ودان که آيا ح. د. خ. ا.، واقعاً مانند " جريان " شعله جاويد و اخوانی ها يک جريان افراطی بود؛ برنامه و اساسنامه آن با انديشه های افراط گرايانه تدوين شده بود؟

 آيا اين حزب ازمتن نهضت مشروطيت سوم و ازميان جنبش محصلان کابل برخاسته بود ويا از مسکو؟  برويت اسناد تاريخی و از درونمايه ی گفته ها و نبشته های شخصيت های دانشوری که درمتن رويدادهای تاريخی اين برهه ی زمانی، حضور فعال و پر رنگ داشتند؛ مطالبی بصورت مشرح و بدون کم و کاست، خدمت خوانندگان گران ارج ارائه گردد و مردم مان، بويژه نسل جوان کشور بدانند، که اين حزب ازمتن رنجهای بيکران توده های مليونی مردم ستمديده ی افغانستان برخاسته ويا از قصرهای جهان سرمايه داری؟

 کيها تصادفی آمدند و توسط ويکتورپولونيچکه و بادارش! بالا کشيده شدند! و کيها قدرت را برای آقای گلبدين راکت يار و سپس طالبان پاکستانی تسليم دادند.

 کيها پس از ده سال سکوت، حالا بدستور باداران امريکايی و پاکستانی از روند وحدت و اتحاد باهمی بخشهای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و خيزشهای دادخواهانه و حق طلبانه زن و مرد افغانستان، خواب از چشم های شان پريده دچار هذيان گويی؛ تهمت زنی و دروغ پراگنی هستريک شده اند؟  

 سرانجام، کيها در سنگر کاوه ی آهنگرجانبازانه رزميده و می رزمند و کيها درکنار ضحاک ستمگر (سوپرفاشيسم دين سالار و قبيله سالار)، که نه تنها زن و مرد افغانستان؛ بلکه بشريت از چهره های منحوس آنان نفرت دارند؛ قرارگرفته و به نفع آنها در رسانه های همگانی لابيگری می کنند؟

 خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان

 تا سيه روی بود، هرکه درو غش باشد

 طوری که هم ميهنان روشننگر مان آگاهی دارند، درپايان ختم جنگ جهانی دوم سيستم مستعمراتی انگليس فروپاشيد ورهبری سيستم جهانی استعمار کهنه ونو را هم ايالات متحده بنا برتفوق نظامی و اقتصادی نسبت به انگليس، تحويل گرفت؛ همينگونه در جبهۀ مقابل، سيستم جهانی سوسياليزم تشکيل وجنبشهای آزاديبخش ملی درکشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين نضج يافت؛ درکشورما نيز خانواده حکمران درسال 1946 دست به يک عقب نشينی تاکتيکی زده، قدرت و اداره کشور از محمد هاشم خان جلاد، به پاد شاه منتقل وشاه عم ديگرش شاه محمود خان را بحيث صدراعظم برکشيد.

 شاه محمود خان بخاطر روپوشی جناياتی که در زمان صدارت محمد هاشم خان انجام داده بود، نظر به تغيير اوضاع جهانی خواست تا چهره ی ديگری را بر رخ کشد. ازآن رو، ظاهرآ سياست ملايم تری را نسبت به هاشم خان درپيش گرفته، مصمم به تعديل سياست خارجی وتجديد ادارۀ داخلی وريفورمهای اجتماعی شده، برای باراول سخن از آزادی و دموکراسی، ترقی وتجدد زده شد.

 حکومت در سال 1949 انتخابات شورای ملی و شهرداری ها را آغاز و از شهر کابل عبدالرحمان محمودی و غلام محمد غبار با اکثريت قاطع آراء به عضويت شورا انتخاب شدند.

 شورا درسال 1950 قانون مطبوعات را که برای جرايد غيردولتی اجازه انتشار و آزادی محدود می داد به تصويب برساند. پس ازانتشار قانون مطبوعات جرايد غيردولتی انگار، ندای خلق، وطن، نيلاب، ولس و آئينه درکابل و جريده اتوم در ميمنه تاسيس گرديد.(1) 

 همزمان با تأسيس جرايد ويا پيش از آن، روشنفکران آزاديخواه وتحول طلب کشور از يکطرف و حکومت در جانب مقابل آنان؛ دست به تشکيل احزاب سياسی آتی زدند:

   (1 ـ حزب ويش زلميان؛ 2 ـ حزب دموکرات ملی؛3 ـ حزب وطن؛4 ـ حزب خلق؛(2)

  5 ـ حزب سری اتحاد؛6 ـ جمعيت خراسان.)(3)

 درکناراحزاب ذکرشده، اتحاديۀ محصلين دانشگاه کابل نيز درسال 1329 باشرکت فعال ميرعلی احمد شامل، محمديونس سرخابی، ببرک کارمل، اسعد احسان غبار، محمد حسن شرق وديگران تشکيل وهمۀ اين نهادها فعاليت های سياسی را جهت تنوير اذهان مردم ، بيداری جوانان و دفاع ازحقوق و خواستهای مسلم توده های مليونی کشور آغاز نموده؛ استقرار حاکميت قانون ونظام مشروطيت را ازطريق انتشار برنامه های خويش درجرايد حزبی مطالبه نمودند؛ وليک شاه محمود خان جناح باصطلاح معتدل(!) خانوادۀ حکمران تحمل خواستهای برحق نماينده های واقعی مردم را نکرده، فعاليت های سياسی را ممنوع، رهبران و فعالين احزاب واتحاديۀ محصلين را سرکوب و درانتخابات دورۀ هشتم شورای ملی و شهرداری ها دستبرد زده، راه برادران مستبدش را درپيش گرفت وانجام کار بعدی آن را به محمد داوود خان خلف الصدق ، راه و رسم محمدهاشم خان وا گذاشت:

 درسال 1951 جرايد آزاد يکی بعد ديگری بازهم بدون محاکمه توقيف شدند و چون دراخيرسال مذکور وقت انتخابات شورا فرارسيد، حکومت عين روش دوره های قبلی را مبنی برتعيين وکلاء ازطريق ضبط احوالات تجديد نموده از انتخاب شدن شخصيتهای آزاديخواه و اصلاح طلب جلوگيری نمود.

 درکابل غبار و محمودی با يک عدۀ ديگر کانديد شده بودند، اما اکنون اصول رأی گيری کتبی و سری که دردورۀ گذشته تطبيق شده بود، متروک گرديده سعی به عمل آمد تا کانديدهای موردنظردولت به صفت وکيل اعلان شوند... چند روز پس ازآن عبدالرحمان محمودی، ميرغلام محمد غباربا يک تعداد ازهمکاران شان که هيأت های رهبری احزاب وطن و خلق بودند، با شماری ديگر بدين شرح دستگير وزندانی شدند:

 از حزب وطن: ميرغلام محمد غبار، سرورجويا، برات علی تاج، عبدالحی عزيز، دکتر محمد ابوبکر، دکتر عبدالقيوم رسول، فتح محمد خان، علی احمد نعيمی، علی احمد خروش، عبدالحليم عاطفی، سلطان احمد لويناب، دکتر فاروق اعتمادی و ميرمحمد صديق فرهنگ.

 از حزب خلق: دکتر عبدالرحمان محمودی، دکتر نصرالله يوسفی، محمد نعيم شايان، دکتر عبدالرحيم محمودی، محمد عظيم محمودی و محمد امان محمودی.

 از حزب ويش زلميان: حاجی محمد انورخان، قاضی بهرام خان، محمد يوسف خان حضرت، قاضی عبدالصمد خان، غلام جيلانی خان، عبدالهادی خان، حاجی خدای دوست خان، محمد رسول پشتون و فيض محمد انگار.(4)

  از اتحاديه محصلين کابل: ببرک کارمل (در جريان تظاهرات انتخاباتی شورای ملی بازداشت و ازسال 1331 تا 1335 محبوس گرديد. همچنان عده  ای ديگری از اين جنبش دانشجويی نيز زندانی شدند.(5)

 درپايان حکومت شاه محمودخان وسالهای حکومت محمد داوود، عده ای از بقايای آزاديخواهان نهضت مشروطيت سوم، دراثر اعمال فشار واختناق سياسی درزندان از لحاظ جسمی خيلی ها نا توان شده بودند؛ ازجمله عبدالرحمان محمودی درسال دهم درزندان، به امراض مختلف مصاب که درنتيجه او را ازپا افگند؛ حکومت زمانی وی را اززندان رها نمود که فقط دوماه بعد ازآن با اين جهان پرازرنج وداع گفت.

 بدين طرز، سرورجويا که مجموع دوران زند گی مقاومش در زندانهای مخوف ومرگباراين خانوادۀ سفاک درحدود (22 الی 25) سال را دربر ميگرفت، درسال نهم دوره ی دوم زندان، بصورت سؤال برانگيز درمحبس" شهزادۀ سرخ" چشم ازجهان فروبست.

 ولی درهرحال ايده ها واهداف آزاديخواهانه و انديشه های مشروطه طلبانۀ نهضت دموکراتيک جامعه ی افغانستان، دراذهان وروان توده های مردم وتفکر جوانان مبارز و آزاديخواه ميهن ما، بويژه دانش جويان و دانش آموزان دانشگاهها و مدارس کشور وسيعآ نفوذ و جاه گرفت.     

 درست درهمين سالها بود، که رزمنده ترين عناصری ازحلقات مطالعه که درميان گروههای از جوانان ايجاد گرديده بود، بيش ازپيش خصلت سياسی کسب ميکردند.

 درعرصۀ ايجاد حلقات مطالعه وگرايشها برای گسترش آنها، عده ی از روشنفکران دارای انديشه های چپ ودموکراتيک، بويژه ببرک کارمل [ دانشجوی دانشکده ی حقوق دانشکاه کابل پس از سپری نمون حدود پنج سال زندان سردار محمد داوود خان] به فعاليتهای مبتکرانۀ می پرداخت.

 ببرک کارمل درچندين حلقۀ مطالعاتی بطورمتناوب شرکت ميورزيد. اودر برخوردها وصحبتهايش خيلی با احتياط ومتواضع بود، ولی عملآ نظريات سياسی وی به جانبداری جدی ازدموکراسی، که خيلی گيرا و مجاب کننده بود، سرتا پای مباحثات جلسات را احتوا ميکرد.

 کارمل بمثابۀ پلی ميان بقايای مبارزان آزاديخواه گذشته وجوانان و روشنفکران تازه بپا خاسته،

 بنا برشناختهايش ازهردوجانب، زمينه های بازديدها وصحبتهای متداوم رابا شخصيت های سياسی دورۀ هفتم شورای ملی، برای بسياری ازجوانان بوجود آورده بود، که عمدتآ عبارت بودند، از شخصيتهای خانوادۀ عبدالرحمن محمودی، ميرغلام محمد غبار، ميرمحمد صديق فرهنگ، فتح محمد فرقه مشر، براتعلی تاج وساير رهبران سياسی هزاره ها وديگرشخصيتهای حزب وطن، رهبران حزب ويش زلميان، ازجمله نورمحمد تره کی، عبدالرؤف بينوا وبقايای اتحاديۀ محصلان دورۀ هفتم که همقطاران وی بودند وشخصيتهای مستقل ومنفرد مانند ميراکبرخيبرو ديگران.(6)

 واما، از آنحاييکه زند گی وزمان، برخلاف آراده ی اربابان قدرت، توقف را نمی پذيرد، بنابران  رکود و بن بست سياسی ده ساله ی کشور، درنتيجه ی بوجود آمدن شرايط نوين ملی وبين المللی، ازجمله، تغييرات وتحولات اقتصادی واجتماعی درعرصه های پلان گذاری و ايجاد زيرساختهای اقتصای و فرهنگی وبالنتيجه رشد وارتقای سطح آگاهی جوانان، دانش آموزان، روشنفکران وفرهنگيان کشور، نهضت دموکراتيک ضد استبدادی جامعه ی افغانستان را دوباره جان تا زه بخشيد و ازجمله ی پيشگامان اين جنبش، فرزندان برومند و فداکارميهن مان، که از زندانهای مخوف ومرگبار آل يحی، جان به سلامت برده بودند، با آغاز پيکارهای سرنوشت سازخويش، نظام سلطنتی را به دادن بخشی ازخواستهای اساسی وبرحق مردم، ازجمله نظام دموکراسی و شاهی مشروطه وا داشتند که درنتيجه ی آن زمينه های مساعدی برای اعلام دموکراسی بوسيله حکومت معتدل دکترمحمد يوسف وفضای نسبتآ بازی برای تبارز انديشه های ترقيخواهانه و فعاليتهای سياسی نهضت دموکراتيک وعدالتخواه کشور پديد آمد.

 

 تأ سيس جمعيت دموکراتيک خلق و فعاليتهای آن دردموکراسی تاجدار:

ازآن جايی که حزب دموکراتيک خلق افغانستان،(برخلاف چرند گويی ها ودروغ پراگنی های توهين آميزفقير ودان) بمثابه ی وارث بالاستحقاق وادامه دهنده سنن مبارزات دادخواهانه ی جنبش مشروطيت اول- دوم و سوم اين سرزمين، نقش ارزشمند مرکزی رهنمود دهنده و اجراکننده را درزمينه ی رشد وتکامل نهضت دموکراتيک عدالتخواهی در افغانستان، ايفاء نموده است، که بجز مريضان عقده مند؛

 (تنظيمهای بنيادگرای رنگ باخته؛ مائوويستهای شکست خورده و باندهای جنايتکارسرکوب شده ی امين و نجيب که مسؤوليت تمام بدبختی های آتی افغانستان را دردادگاه تاريخ و مردم مان بدوش دارند؛) ودشمنان آزمند و سوگند خورده ی وطن ومردم مان؛ ديگرهيچ انسان واقعبين و صحتمند و روشنفکربا وجدان، متعهد وباورمند به صداقت وعدالت، نمی تواند ازآن انکارنمايد؛ بنابرآن، بجا خواهد بود تا مروری پيرامون تأسيس اين حزب ونقش آن دربسترتحولاتی که درمسير رخدادهای سياسی نيمه ی دوم سده ی بيستم بوجود آمده، توأم باعملکردهايش درامر بيداری وارتقاء آگاهی سياسی توده های مردم و تربيت يک نسلی ازکادرهای فرهيخته ومجرب درعرصه های سياسی- اقتصادی، فرهنگی و نظامی،که دردل تاريخ زنده ی کشور و قلبهای پرتپش هريک ازراه روان اين جاده ی پُر از فرازونشيب مردم اين سرزمين، ثبت و ضبط گرديده است،صورت گيرد؛ تا پاسخی باشد به آن عده از جوانانی که تازه وارد ميدان مبارزات سياسی کشور می گردند و همين گونه جواب محکمی باشد به آن ياوه سرايان هوسباز و مزد بگير هرزه گوی شبکه های استخبارات دول غربی ومنطقه که ازناحيۀ دستاوردهای ماندگار ومشهود گذشته ی آن؛ توأم با آغازفعاليت نوين اين حزب، تب لرزه دربدن آنان مستولی و خواب ازچشم های شان پريده، چرند نويسی وهذيان گويی را در شماری ازرسانه های صوتی، تصويری و نگارشی راه اندازی نموده اند.

 همان گونه که دربخش پيشين اين نبشته تذکار به عمل آمد، بعد ازاستعفاء محمد داوود ازپست صدارت و اعلام نظام مشروطيت و دموکراسی بوسيله ی حکومت دکترمحمد يوسف؛ روشنفکران آزاديخواه و تحول طلب کشور، که از سلول های زندان خانواده ی حکمران جان سالم بدربرده بودند، حلقات و گروههای معينی را ايجاد و با پخش و تبليغ انديشه های نوينی دست به تشکل های سياسی جديدی زدند، که پيشگامترين و نيرومند ترين آنان جمعيت دموکراتيک خلق بود.

 اين حلقات که مبارزات سياسی را قبلاً بصورت مخفی انجام می دادند؛ با مساعد شدن شرايط نوين و برپايه ی ديدگاههای مشابه و نزديک باهم، پس ازتبادل نظر وتوافق باهمی، بتاريخ 18 سنبلۀ 1342   درنشستی درمنزل کرايی ببرک کارمل شخصيت پرتحرک و مرکزی اين گردهمايی، کميته ی تدارک را برای تدوير کنگره ی مؤسس جمعيت، ازترکيب ذوات آتی ايجاد نمودند: 

 1- ميرغلام محمد غباررئيس حزب وطن دردورۀ حکومات قبلی(درجنبش مشروطيت سوم)؛

2-  نورمحمد تره کی عضو هيأت رهبری فعال حزب ويش زلميان، درهمين دورۀ تاريخی؛

 3-  ببرک کارمل پرچمدار پيشتازجنبش محصلان دانشگاه کابل و شخصيت مرکزی حلقۀ وصل مبارزين نسل جوان با آزاديخواهان دوره های پيشين؛

 4-  ميراکبرخيبردانشمند سياسی واستاد اکادمی پوليس وهم اتاقی دوران زندان ببرک کارمل؛

 5-  علی محمد زهما استاد دانشکده ی ادبيات دانشگاه کابل؛

 6-  محمد صديق روهی شخصيت علمی و فرهنگی کشور؛

 7-  محمد طاهربدخشی  جوان با استعداد ومبارز عدالتخواه. 

 اما پس از مدتی استاد زهما و صديق روهی با استفاده ازبورسهای تحصيلی عازم کشورهای سويدن و لبنان گرديده، شرکت شان درکارکميته ی تدارک پايان يافت.

 با نزديک شدن به پايان کار کميته ی تدارک و رفتن بسوی تدويرکنگره ی مؤسس جمعيت؛ اختلاف های انديشوی روی اصول کلی متن برنامه و اساسنامه، ميان ميرغلام محمد غبار وچهار عضو ديگر آغازو سرانجام اين اختلاف ها که بيشترآن روی انديشه های ايده ئولوژيک؛ افزون براين که مرحوم غبار از نظر سن، دانش وتجارب گرانبهای مبارزات پردرخشش سياسی، در آن برهه زمان، مستحق رهبری جمعيت دموکراتيک خلق بود؛ ولی زنده ياد تره کی آماده نبود تا رهبری مرحوم غبار را بپذيرد.

 ازآن رو، پيش کشيدن انديشه های" باورمندی به سوسياليسم" ازجانب تره کی، که درآن مقطع زمانی جزء اهداف برنامه يی جمعيت نبود و ازجانبی هم، مرحوم غبار،که رنجهای بی شماردوره های طولانی زندان وکبرسن (درعمر نزديک به 70  سال) را، تحمل کرده بود، مطالبات خواستهای نوين را با شرايط پديد آمده وآهنگ شتابندۀ آن زمان، همراهی کرده نميتوانست. بنابرآن همه ی اين اختلاف ها و کنارزدن ها، دست بدست هم دادند، تا موصوف ازشرکت درکارزار مبارزات سياسی پرازفراز و فرود دهۀ 60 خورشيدی کنار رود و مصروف کاردرعرصه ی فرهنگی وتدوين گاهنامه ی «افغانستان درمسيرتاريخ» گردد.

 درمورد اين اختلاف ها تحليل های متفاوتی صورت گرفته وهرکسی مطابق به ذوق خود برآن داوری نموده است.

 به باوراين قلم، بايست روی نظريات اشخاصی اتکاء گردد که درمتن آن رويدادها شخصاً حضور داشته و با شخصيتهای سياسی مطرح،در مخاصمت نبوده اند.

 به باورنگارنده؛ دوشخصيت ذيصلاح: سلطان علی کشتمند نخست وزيرپيشين افغانستان و اکادميسين دستگير پنجشيری سابق رئيس کميسيون تفتيش مرکزی ح. د .خ. ا که هردو اعضای اصلی کميته مرکزی کنگرۀ مؤسس وشرکت کننده گان با صلاحيت اين رويدادهای تاريخساز بودند؛ نظريات خويش را دراين رابطه ابراز کرده اند که ازنظرتاريخ نگاری صائب ديده مي شوند؛ نه نوشته های اشخاصی که درمتن اين رخداد ها حاضرنبودند ويا آنانی که دستهای شان به خون هزاران انسان بيگناه ميهن، بشمول اعضای حزب آلوده بوده وازپاداش اعمال شان" آزرده خاطر" شده، با برچسب زدن های دور ازحقيقت، عقده گشايی کرده اند.

 اول- دستگيرپنجشيری عضو اصلی کميته مرکزی منتخب کنگرۀ موسس و منشی يکی از حوزه های مربوط به کميتۀ تدارک می نويسد: 

 « بیاد باید آورد که تفاوت نظر اصولی میان میرغلام محمد غبار ودیگر اعضای کمیتۀ سرپرست با نزدیک شدن زمان تأسیس کنگره، پیرامون  طرح وتدوین اساسنامه، برنامه وحل وفصل ساختار تشکیلاتی اهداف سیاسی تاکتیکی، ستراتیژیک، غایی وگرایش  بین المللی" جمعیت دموکراتیک خلق " پدیدار گردید.

 درآ ن زمان تعداد مجموعی حوزه های شهر کابل از10تا 12حوزه وشمار اعضای حوزه ها به هیچ صورت از70 عضو بیشتر نبود؛ درنتیجۀ اختلاف نظرمیان این دوگرایش سياسی وسازمانی درون کمیتۀ تدارک کنگره ضرورت دید وبازدید وگفتگوهای روياروي اعضای حوزه ها باغبار فقید وببرک کارمل احساس گردید. دراین شرایط  استاد زهماء و زنده یاد محمد صدیق روهی با استفاده ازفیلوشپ ها وسکالرشپ های کشورهای سویدن و بیروت حضور نداشتند و زنده یاد ببرک کارمل درعمل ازگرایش بخش جوان کمیته ی سرپرست نماینده گی میکرد ونورمحمد تره کی آگاهانه مایل نبود که خود را باغبارفقید مواجه کند. 

 منزل میرغلام محمدغباردرکنار جادهء ولایت کابل موقعیت داشت، من سرحلقه ی کمیته شهرآراء و کارتۀ پروان بودم درآن مرحله فعالیت تشکیلاتی ما، حوزه های جمعیت بنام کمیته یاد میشد، روانشاد حیدرمسعود برای من، هادی کريم ویکی دو رفیق دیگر، زمینه ملاقات را با غبار فقید فراهم  ساحت. این نخستین ملاقات ما با این مرد پخته جوش دوران استقلال شاه امان الله واستبداد کبیروصغیرخاندان سلطنتی بود....

 غبار فقید پرده  از روی استبداد استعماری ونظام شاهی افغانستان برداشت وگفت" شما از افراط کاریهای مستبدانه خاندان سلطنتی هنوزشناخت کافی ندارید ؛ ازدوران محمد نادرشاه (1930) تا امروز (1964) ، صدها مشروطه خواه، جوانان بیدار وترقیخواه این آب وخاک را، به گناه مبارزه در راه آزادی، دموکراسی، شاهی مشروطه به دار آویخته، لقمه ی توپ ساخته،  زندانی تبعید واز مردم تجرید، بد نام  واز صف مبارزه ی فعال ضد استعماری وضد  استبدادی بیرون ریخته وبی نقش کرده اند و در فرجام با شفافیت وبروشنی  گفتند:

 "با همه شناختی که از خاندان حکمران و کشور دارم، باورم نمی آيد که ماهیت استبداد در افغانستان، تغییرکیفی کرده باشد، خاندان حکمران، نسل دیگری ازانقلابيون نورسته ی ما را به میدان خواهند کشید؛ آنان را شناخته شکار وترورسیاسی میکند ودر پل باغ عمومی به دارمی آویزد. من مسؤولیت این گونه بیدادگری و کشتار خونین نسل دیگری ازمبارزان وطن را به عهده گرفته نمیتوانم.

 درپایان این دیدارالهام بخش به نماینده گی ازهمرزمان، ازکاراقناعی وتوضیحی دلسوزانه ی زنده نام غبار فقید سپاسگزاری کردم وبه ایشان با اطمینان محکم گفتم که شما با کارنامه درخشان مقاومت دادخواهانه و قربانیهای بی مانند تاریخی خویش براستبداد استعماری ضربه های کاری وارد آورديد. آرزومندم که ادامه دهنده گان سنن مبارزات ملی وضد استبدادی شما در راه تأمین حاکمیت دموکراتیک کارگران ودهقانان و تمامی زحمتکشان افغانستان با گامهای استواری بازهم به پیش روند وبرنظامات نیمه جان زمینداری اربابی و ارتجاعی کشور، ضربه های دیگری وارد بتوانند.

 درفرجام غبار فقید  آرزومندی خودرا برای سعادت وپیروزی ما ابراز داشتند یاد ایشان به خیر و روان شان شا دباد....

 غبار فقید  پس از روشن ساختن دیدگاه ومواضع خویش وترک شرافتمندانه ی کمیته ی سرپرست "حمعیت دموکراتیک خلق " ازسیاست فعال حزبی درعمل کناره گیری کرد وبه کار طبع ونشرکتاب مشهور" افغانستان درمسیر تاریخ " خود پرداخت....

 پس از کناره گیری داوطلبانه غبار فقید وفرزند فرهیخته ایشان آقای حشمت خلیل از فعالیت سازمانی وسیاسی؛ نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، استاد میراکبرخیبر ومحمد طاهربدخشی ، این چهارعضو کمیتۀ تدارک با کمیته های (حوزه های) انگشت شمار نواحی شهرکابل پیوند منظم سازمانی برقرارکردند وزمینه های تدارک کنگره به تدریج فراهم شد.» (7)    

 دوم- سلطان علی کشتمند جريان تدويرکميته ی تدارک واختلافات بعدی را اين گونه شرح ميدهد:

 « بمنظور انجام کارسياسی درحوزه ها، جلب اعضای جديد و آمادگی برای تشکيل حزب سياسی، کميته تدارک بوجود آمد. درتاسيس اين کميته بويژه ببرک کارمل نقش عمده ايفاء نمود. وی با استفاده از شناختها، درکها ومناسبات وسيع سياسی خويش ضرورت و امکان ايجاد و رشد آن را به حزب سياسی مستدل ساخت.

 کميته تدارک درآغاز متشکل ازشش تن درپائيز1963 ايجاد گرديد واعضای آن عبارت بودند از: ببرک کارمل، ميرغلام محمد غبار، ميراکبرخيبر، نورمحمد تره کی، علی محمد زهما و صديق الله روحی. محمد طاهر بدخشی اندکی بعد بآن پيوست. دوکتورهادی محمودی درچند جلسه اولی کميته تدارک شرکت کرد وبعداً با آن مقاطعه نمود. ميرمحمد صديق فرهنگ که با عضويت نورمحمد تره کی درکميته متذکره اختلاف نظر داشت، پس ازچند جلسه، ازشرکت درآن عملاً ابا ورزيد، ولی مناسبات نزديک خويش را با ببرک کارمل حفظ کرد.

 با تشکيل کميته تدارک هريک ازاعضای آن حلقات، دوستان و علاقمندان خويش را درحوزه ها متشکل ساختند و درآغازسرپرستی آنها را خود برعهده گرفتند ومتدرجاً اعضای برجستۀ اين حوزه ها با همديگر شناسائی حاصل کردند و اعضای کميته تدارک متناوباً با ايشان ديدار بعمل ميآوردند....

 بيشترين حوزه ها واعضاء را ببرک کارمل ازميان جوانان روشنفکرآزاد انديش مربوط به مليتهای مختلف افغانستان، بوجود آورده بود. برای هريک ازحوزه ها، يکتن به صفت منشی بحيث سرپرست تعيين گرديده بود و من نيز اينچنين وظيفه اي را دريکی ازحوزه هائيکه دارای بيشترين اعضاء بود، برعهده داشتم.

 اعضای حوزۀ مربوط به ميراکبرخيبرمشتمل برشماری ازروشنفکران با استعداد ازميان خانواده های نيمه مرفه و متوسط الحال شهری، با ببرک کارمل نيز ازهمان ابتداء شناخت و همکاری نزديک داشتند.

 نورمحمد تره کی با شماری ازجوانان و محصلان که غالباً ريشه های توده يی ودهاتی داشتند و عمدتاً پشتون بودند وبا عده ای ازاشخاص مسن که با وی دارای شناختهای قبلی شخصی بودند، ديد وبازديد داشت. افراد دسته دومی مانند آدم خان، عطا محمد شيرزی، وکيل عبدالله و چند تن ديگراهل حرفه و تجارت پيشه بودند.

 اعضای نزديک به محمد طاهربدخشی را عمدتاً جوانان بادرد روشنفکر وعده ای ازکارگران مربوط به مليتهای تاجک و ازبک، اصلاً منسوب به بدخشان و ولايات شمال کشورتشکيل ميکرد.

 صديق الله روحی وعلی محمد زهماء پس ازمدتی يکی پی ديگر بالترتيب راهی کشورهای لبنان (يونو ورستی بيروت) و يکی از کشورهای اسکاندويائی با استفاده ازفيلوشپهای آموزشی، شدند.

 برغم آنکه اعضای کميته با عزيمت ايشان به خارجه بغرض ادامه ی تحصيل و تجربه اندوزی مخالف بودند، ولی ايشان نپذيرفتند. باين طريق عضويت ايشان درکميته تدارک معوق ماند وعملاً پايان يافت....

 ميرغلام محمد غبارپس ازچندی کميته تدارک را ترک گفت. علت آن تاجائيکه توضيح گرديد، پديد آمدن اختلاف نظردر رابطه به مسأله رهبری درحزبيکه بايد تشکيل ميگرديد وماهيت برنامه يی آن بود. واقعيت اينست که بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبارتلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت. ولی پس ازچندی برملا گرديد که نورمحمد تره کی به هرقيمتی درپی آن بود تا بحيث رهبر حزب شناخته شود. وی خويشتن را درکميته تدارک شخصاً متمايل به سوسياليزم نشان داده بود، درحاليکه مشی رسمی قطعاً چنين نبود. با آشکارشدن چنين گرايشهائی ميرغلام محمد غبار از عضويت درکميته استعفاء نمود و همچنان ازهمينجا اختلاف جدی ميان ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ازيکسو و ميان ببرک کارمل و ميرغلام محمد غبارازسوی ديگر، بوجود آمد.» (8)

 کميتۀ تدارک کارخود را با چهارعضو (نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، ميراکبرخيبر ومحمد طاهربدخشی) ادامه داد و کارحوزه ها (کميته های کار) سياسی را تا تدويرکنگره رهبری نمود.

 سرانجام کميتۀ تدارک بعد ازتصويب و انفاذ قانون اساسی جديد افغانستان درميزان سال 1343 تدابير تدوير کنگره را رويدست گرفت وساعاتی قبل ازاول جنوری 1965 ميلادی، مطابق 11 جدی 1343 خورشيدی، کنگرۀ موسس درمنزل نورمحمد تره کی واقع کارتۀ چهارکابل با شرکت 27 عضو نماينده گان منتخب کميته های کار(حوزه ها) و شخصيت های با اعتبارملی و سياسی، متشکل ازهمه اقوام ساکن در وطن،دايرگرديد، اصول کلی واساسی برنامه و ساختارتشکيلاتی جمعيت تصويب و11 تن به عضويت اصلی و علی البدل کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق، برگزيده شدند.

  جريان تدويرکنگرۀ موسس را سلطان علی کشتمند اين گونه شرح ميدهد:

 «درکنگره، 30 نماينده ازهريک ازحوزه های سياسی انتخاب و دعوت شده بودند و27 تن عملاً درآن شرکت کردند. ميراکبرخيبربنابرملحوظات ناوارد سياسی ازجانب يکتن ازاعضای کميته تدارک و دو تن ديگر: محمد اسمعيل دانش و عبدالقدوس غوربندی، به بهانۀ نا موجه کار اداری غائب بودند.

  [دستگير پنجشيری مجموع اين تعداد را 31 تن معرفی و عدم شرکت دکتراناهيتا راتبزاد را نسبت تسلط شرايط مرد سالاری آن زمان بيان می دارد؛ درغيرآن هرگاه دکتر راتبزاد بحيث شخصيت برازنده ومبارز پيشتازرديف اول درمتن اين جمعيت دموکراتيک و آزاديخواه وجود نمی داشت وازحمايت مردم، بويژه قشر زنان و کادرهای مبارزجمعيت دموکراتيک برخوردار نمی بود؛ چگونه می توانست چهارماه بعد ازآن، در مبارزات انتخاباتی دورۀ دوازدهم شورای ملی اشتراک و بحيث کانديد پيروزمند به پارلمان رود و درهمين سال(1344) سازمان دموکراتيک زنان افغانستان را ايجاد و بحيث رهبرموفق آن، خواستهای برحق نيمی ازپيکرجامعه را درمارشها و ميتينگ ها بازتاب دهد و روزهشتم مارچ را برای اولين بار درتاريخ افغانستان، با به پرواز درآوردن کبوترصلح بعنوان سمبول آزادی زنان افغانستان، درپارک زرنگارکابل بمثابه ی روز همبستگی زنان ميهن اعلام و برگزارنمايد." نگارنده"]

 اعضای کنگره که درجلسه شرکت ورزيدند عبارت بودند از: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل ، محمد طاهر بدخشی، دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند، صالح محمد زيری، عبدالکريم ميثاق، شاه ولی، محمد ظاهرجدران، عبدالوهاب صافی، سليمان لايق، نوراحمد نور، محمد حسن بارق شفيعی، ملا عيسی کارگر، عبدالهادی کريم، محمد ظاهرافق، عبدالحکيم شرعی، عبدالحکيم هلالی، محمد اکرم کارگر، عبدالله جاجی، نورالله کلالی، آدم خان جاجی، غلام محی الدين زرمتی، عطا محمد شيرزی، عبدالقيوم قويم و خان محمد خاليار.

 نمايندگان ازلحاظ ملی، قومی و نژادی مربوط به مليتهای عمده مسکون درافغانستان، از لحاظ تشکيلات منطقوی کشورمربوط به 15 ولايت و ازلحاظ منشاء طبقاتی مربوط به اقشار مختلف اجتماعی ميشدند. شمار بيشترشرکت کنندگان، همان منشی های قبلی حوزه های سياسی بودند که بحيث نمايندگان انتخاب و به کنگره فرستاده شدند. ايشان با درنظرداشت ملحوظات و حساسيتهای قومی، منطقوی و زبانی و بخاطرپيش بينی برای فراگيرشدن و سراسری ساختن حزب، قبلاً دستچين شده بودند و باينقرار ترکيب شرکت کنندگان در کنگره و اعضای انتخاب شده درمقامات رهبری حزب بگونه ای با ترکيب ملی کشورتا حدودی همسان به نظر ميآمد.

 بنابرآن، اين حقيقت شايان ذکراست که تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان يک پديده ی تصادفی و شتابزده نبود. برای اين امرکارهای مقدماتی وسيعی ازلحاظ سازماندهی و پيش بينی تمام مراحل تکاملی حزب، انجام گرديده بود که اقدامات زيرين را شامل ميگردد:

 - ايجاد حلقه های مباحثات و مطالعات سياسی بخاطربرگماری بهترين کادرهای مبارز؛

 - انجام تبادل نظروسيع با ادامه دهندگان و پيش کسوتان راه مبارزه دموکراتيک و آزاديخواه دورۀ هفتم شورای ملی بخاطر تداوم مبارزه؛

 - سعی برای ترکيب منطقی کميته تدارک بمنظورپيوند دادن نسلهای پيشين و جديد مبارزان و انديشه های سياسی دموکراتيک و ترقيخواه؛

 - شرکت دادن افراد و شخصيتهای سياسی و اجتماعی مربوط به گروه های قومی مختلف، کهنسالان و جوانان درحوزه ها؛

 - متقاعد ساختن اعضای حوزه ها، بمثابه اعضای بالقوه حزب، به ادبيات دموکراتيک و ايدئولوژی مترقی.

 کنگرۀ ح د خ ا درفضای نيمه مخفی داير گرديد، زيرا بيم آن ميرفت که محافل حاکمه مبادا دست به کدام پيگرد بزنند. به نظرميرسيد که محافل متذکره، موجوديت علنی تجمعی را با بنياد گذاری چنان سازمان سياسی ای که نيروهای دموکراتيک پيرو تئوری انقلابی درآن نقش رهبری کننده داشتند، تحمل نخواهند کرد. اوضاع برچنين احوالی گواهی ميداد و دليل عمده، عدم اعلام قانون احزاب بود. تلقياتی وجود داشت که از ايجاد حزب پيشرو که تأسيس آن در دستور روزقرارداشت جلو گيری بعمل خواهد آمد.

 کنگره بوسيلۀ محمد طاهر بدخشی، عضو کميته تدارک، افتتاح گرديد. وی نورمحمد تره کی و ببرک کامل را بعنوان سازماندهندگان طرازاول سازمان سياسی و کنگره آن، به نمايندگان با قرائت زندگينامه و مبارزات ايشان، به شرکت کنندگان معرفی نمود. باينگونه مفهوم شده تلقی ميگرديد که هردوتن نقش رهبری کننده مساويانه درحزب ايفا خواهند کرد، ولی يک تن ايشان درهرحال رسماً بايد دررأس قرارميگرفت. کارمل اين موقف را داو طلبانه برای تره کی واگذار شده بود....

 بنا به پيشنهاد بدخشی، آدم خان جاجی که کهنسال ترين عضووپشتون بود بحيث رئيس کنگره وعبدالحکيم شرعی که جوان و غيرپشتون بود بعنوان معاون رئيس برگزيده شدند. آدم خان بيانيۀ مختصری قرائت کرد و ازتره کی و کارمل تقاضا نمود که بالترتيب صحبت نمايند. نورمحمد تره کی بيانيه ای دربارۀ گذشته تاريخی افغانستان و اهميت ايجاد حزب مترقی درکشور ايراد نمود و ببرک کارمل درباره اوضاع موجود افغانستان و جهان، سخنرانی نمود. متن اين بيانيه ها را " کميته تدارک" آماده ساخته بود.» (9)

 ازنظريات هردو نويسندۀ وارد دراين رويداد ميتوان چنين نتيجه گرفت: زنده ياد ببرک کارمل درجايگاه

 يک شخصيت دارندۀ خط مشی اصولی چپ مرکزی قرارداشت که ازيکطرف با حرکتهای تند چپ روانۀ پيش ازوقت نورمحمد تره کی و ازجانب ديگر با حرکتهای کُند راست روانۀ ريفورميستی مرحوم غبار مواجه بود که همين موضعگيری متعادل واصولی کارمل در پروسه های بعدی برضد حرکتهای چپ افراطی بعد ازهفتم ثور 1357 وعقبگردهای راست مرگ آفرين بعد ازکودتای 14 ثور 1365 تا آخر سقوط حاکميت دراوايل دهۀ نود ميلادی ادامه يافت. اين اختلاف نظر کارمل با غبار وديگران؛ برخلاف نويسنده های تازه کار وعقده مند؛ دارای پايه های تئوريک، انديشوی و حزبی بوده، نه مقام خواهی و جاه طلبی وی با ايشان. زيرا: بنابه گفته کشتمند:« بطورمفهوم شده رهبرآيندۀ حزب ميرغلام محمد غبار تلقی ميگرديد و ببرک کارمل نيزباين امر اذعان داشت.»

 سرانجام باستناد نظريات تاييد شده؛ درختم صحبتهای نمايندگان دوسند زندگی ساز اين جمعيت، تحت عنوان اصول مرامی و تشکيلاتی سازمان به کنگره ارائه و مورد تصويب قرارگرفته، تجويزبعمل آمدتا اسناد متذکره بمثابۀ نکات اساسی برای طرح و تدوين مرامنامه و اساسنامۀ جمعيت پذيرفته شوند. بمنظور انجام اين کار، کميسيونی به رهبری ببرک کارمل، با عضويت محمد طاهربدخشی، دستگيرپنجشيری و دکتر شاولی برگزيده شد. سپس مطابق آجندا موضوع تشکيلاتی پيرامون انتخاب اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی به بحث گذاشته شد. درنتيجۀ ابرازرأی بصورت آزاد، سری، مساوی و مستقيم، هفت عضو کنگره هريک: نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، محمد طاهربدخشی، غلام دستگيرپنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند وصالح محمد زيری بصفت اعضای اصلی وعبدالکريم ميثاق، دکتر شاه ولی، محمد ظاهر جدران و عبدالوهاب صافی بحيث اعضای علی البدل کميتۀ مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق انتخاب شدند.

 درختم کارکنگره، نخستين پلنوم کميته مرکزی جمعيت دموکراتيک خلق با شرکت اعضای اصلی وعلی البدل آن داير ودراين جلسه نورمحمد تره کی بحيث منشی اول و ببرک کارمل بصفت منشی دوم کميته مرکزی اين نخستين سازمان دموکراتيک چپ و ترقيخواه کشور برگزيده شدند.  

 بدين ترتيب برای اولين باردرتاريخ افغانستان، سازمانی ازميان توده های مردم م، بنام" جمعيت دموکراتيک خلق "يگانه سازمان سياسی با انظباط ودارای تشکيلات منظم چپ و مترقی ودارای برنامه علمآ تنظيم شده که ازمنافع طبقات واقشار زحمتکش وروشنفکران وطنپرست وترقيخواه کشوردفاع و نمايندگی می نمود و انجام تحولات بنيادی را دربرابر اعضايش وتمام رزمند گان راه آزادی وترقی اجتماعی قرارمی داد؛  تشکيل وپا بعرصه ی وجود نهاد، که بعدآ به ح.د.خ. ا مسمی وبه کار وفعاليت سياسی آغاز نمود.

 پس ازاعلان موجوديت جمعيت دموکراتيک خلق، جريان های ديگری ازسلطنت طلبان گرفته تا راست ميانه، راست افراطی و چپ مائوويستی به فعاليت آغازکردند که مشهورترين آنان عبارت اند از:

 1- جريان دموکراتيک نوين که ارگان نشراتی اش" شعلۀ جاويد"، مديرمسؤول عبداالرحيم محمودی بود؛

 2- جريان افغان سوسيال دموکرات، ارگان مطبوعاتی آن" افغان ملت" و رهبرآن غلام محمد فرهاد بود؛

 3- سازمان وحدت ملی که ارگان نشراتی اش" جريدۀ وحدت" و رهبری آن بدوش خليل الله خليلی بود؛

 4- سازمان دموکرات مترقی، با ارگان نشراتی" مساوات" برهبری محمد هاشم ميوند وال فعاليت داشت؛

 5- جمعيت صدای عوام با ارگان نشراتی" صدای عوام" تحت رهبری عبدالکريم فرزان فعاليت می نمود؛

  6 ـ جمعيت جوانان مسلمان، ارگان نشراتی آن " گهيز" و مؤسس اصلی آن غلام محمد نيازی بود که در جامعه بنام اخوانی ها ياد می شدند وبعداً به پارچه های جداگانه درکابل وتنظيم های بنياد گری جهادی(!) درپشاور پاکستان تقسيم و مشهورشدند.

 طوری که درجريان زند گی ودر روند رويدادهای تاريخی ديده شد؛ کار وفعاليت اين سازمانها (باستثنای صدای عوام که ازنظر کميت کوچک و ازديدگاه کيفيت آنقدرملموس نبود) ديگران، ازراست افراطی و ميانه گرفته تا چپ افراطی، بيشترينه تبليغات و مبارزه آنان برضد جمعيت دموکراتيک خلق و انديشه های پيشرو عصر و بازتابی نهايت اندک از خواستها و نيازهای مبرم توده های مردم و درکُل، تهی از دورنمای روشن برای زند گی آينده مردم افغانستان بودند.  

  جمعيت دموکراتيک خلق بموجب احکام قانون اساسی نافذ درکشور، درکارزارمبارزات انتخاباتی دوره ی دوازدهم شورای ملی اشتراک کرد وبرپايه ی فيصله کميته مرکزی تعدادی ازرهبران واعضای سازمان براساس محل سکونت و امکانات عينی وعملی بخاطر راه اندازی تبليغات وسيع دربين توده های مردم وارد عرصه ی نوين مبارزه گرديدند.

 برطبق تصميم کميته مرکزی جمعيت: نورمحمد تره کی از" زادگاهش" ولسوالی ناوه ولايت غزنی؛ ببرک کارمل و دکتراناهيتا راتبزاد ازشهرکابل؛ سلطان علی کشتمند از ولسوالی چهاردهی کابل؛ نوراحمد نور از ولسوالی پنجوايی ولايت قندهار وديگران نيز از مناطق محل زيست شان برای وکالت شورا کانديد شدند.

 ازجمله ی تمام کانديدها صرف چارتن: ببرک کارمل، دکتراناهيتا راتبزاد ازشهرکابل، نوراحمد نور از ولسوالی پنجوايی قندهار و فيضان الحق فيضان ازولسوالی رودات ننگرهارموفق به اخذ آراء اکثريت قاطع رأی دهند گان شدند؛ ديگران به شمول نورمحمد تره کی و سلطان علی کشتمند موفق به کسب اکثريت آراء نگرديدند.

 بدين ترتيب فرکسيون پارلمانی جمعيت دموکراتيک خلق دروجود چهارعضو، برهبری ببرک کارمل وارد مبارزات پارلمانی گرديده رسالت تاريخی خود را طی اين دوره جهت دفاع ازمنافع زحمتکشان و ارتقاء رشد آگاهی توده های مردم، بويژه جوانان ايفاء نمود ودر برابر توطئه های دشمنان داخلی و خارجی و تهاجم وحشيانه ی عمال محافل حاکمه، استادگی و مقابله ی تادم مرگ نمود.

 جمعيت، بعد از انجام اين وظيفه ی بزرگ، طرح وتدوين برنامه ی خويش را، که توسط کميسيونی تحت رهبری ببرک کارمل وعضويت فعال محمد طاهر بدخشی، دستگيرپنجشيری ودکترشاه ولی تحريروتنظيم شده بود؛ مورد تصويب قرارداده، با نشرآن درجريده ی خلق، به پيشگاه مردم افغانستان تقديم گرديد.

 برمبنای مرام دموکراتيک خلق، محتوای اصلی وبنيادی نهضت دموکراتيک جامعه ی افغانستان را مبارزه ی قانونمند توده های مردم، جهت حل تضاد آشتی ناپذيرميان فئودالها، تاجران بزرگ محتکر (بورژوا کمپرادور)، بورژوابيروکراتيک ونمايند گان انحصارات بين المللی ازيکسو و زحمتکشان کشورما ازسوی ديگر تشکيل می داد.

 در مرام جمعيت دموکراتيک خلق، ايجاد حکومت ملی ودموکراتيک، بمثابه ی هدف استراتيژيک و يگانه راه حل تضاد موجود تشخيص وچنين تصريح شده بود:« پايۀ اساسی چنين حکومت بايد متشکل از جبهۀ متحد ملی متشکل ازتمام نيروهای ترقيخواه، دموکراتيک ووطنپرست، يعنی کارگران، دهقانان، منورين مترقی، اهل حرفه، خورده بورژوازی و بورژدازی ملی باشد، که درراه استقلال ملی، تعميم دموکراسی درحيات اجتماعی وبه پايان رساندن جنبش دموکراتيک ضد امپريالستی وضد فئودالی مجاهده ومبارزه مينمايند.» دراين برنامه، وظايف داخلی  وخارجی حزب چنين بازتاب يافته است:

 درعرصۀ داخلی:  تحکيم استقلال ملی، دفاع ازحاکميت ملی وتماميت ارضی؛ رفع عقب ماندگی سياسی واقتصادی، رهايی ازقيد وبند مناسبات توليدی پوسيده ی فيودالی، ازطريق ايجاد موسسات صنعتی کوچک وبزرگ ورشد سريع صنايع ملی؛ حل عادلانه ی مسألۀ زمين وآب ونوسازی سيستم های آبياری؛ مبارزه درراه استحکام پايه های وحدت ملی، تعميم اصول دموکراسی وعدالت اجتماعی درجامعه ، تضمين قانونی حقوق وآزادی های فردی واجتماعی مردم؛ اصلاح بنيادی وديموکراتيزه ساختن سيستم عدلی و قضايی؛ رفع تبعيض جنسی و برابری حقوق شهروندان درکليه بخشهای حيات اجتماعی؛ ايجاد و بسط نهادهای مدافع حقوق زحمتکشان، سهمگيری پيگر واشتراک فعال درامرتشکيل اتحاديه های کارگری- کانون ها و انجمن های فرهنگی وادبی- سازمانهای توده يی ودموکراتيک (زنان وجوانان) وتشکل حرفوی اصناف؛ اصلاح وبهبود سيستم آموزش- پرورش وتحصيلات عالی؛ ايجاد شرايط مناسب وفراهم آوری زمينه های مادی و معنوی به هدف عرضه ی بهتر وبيشترخدمات اجتماعی و تعميم بيمه های صحی؛ رونق بخشيدن به پروسه ی فعاليتهای هنری وکلتوری؛ رشد شاخه های علم وفرهنگ درجامعه؛ ارتقای سطح آگاهی اقشار مردم از طريق گسترش شبکه ی خدمات مطبوعاتی واطلاع رسانی درمرکز و ولايات کشور؛ ترميم- بازسازی و مدرنيزه کردن شبکه های مخابراتی ومواصلاتی موجود واحداث خطوط جديد با جلب همکاریهای تخنيکی وفنی دول پيشرفتۀ جهان….

 درعرصۀ خارجی: دفاع ازداعيه ی صلح- ديتانت وامنيت جهانی؛ پابندی به اصول جنبش عدم انسلاک، برقراری مناسبات نيک وحسنه با کشورهای همسايه وکليه ملل جهان برمبنای احترام متقابل وعدم مداخله درامورداخلی همديگر؛ پيروی ازسياست همزيستی مسالمت آميز وضديت با استعمار(کهنه ونو)- استثمار - ارتجاع  بين المللی وامپرياليسم؛ پشتيبانی وحمايت ازخواست برحق ملت های جهان که درراه حصول استقلال سياسی- حق خود اراديت وتحکيم استقلال اقتصادی خويش ميرزميدند؛ تأييد وپشتيبانی ازاعلاميه ی جهانی حقوق بشر وساير قراردادها- مقاوله ها- ميثاق ها وپروتوکول های بين المللی که با منافع خلق های جهان در تضاد واقع نمی شدند؛ احترام به منشور سازمان ملل متحد….

 تحقق اهداف مرامی درگام اول ازوظايف حکومت دموکراسی ملی شمرده شده بود که ميبايستی باتشکيل جبهۀ متحد ملی، متشکل ازهمه نيروهای ملی- دموکراتيک و وطنپرست فعال درجامعه ازطريق اتخاذ راه رشد غيرسرمايه داری و مبارزه بامظاهرنفوذ امپرياليسم، تغييرات ريشه يی را درتمامی بخشها وعرصه های حيات اجتماعی بوجود می آورد وراه را بسوی سمتگيری ساختمان جامعۀ شايسته و مترقی وفاقد استثمار و بهره کشی يک انسان بوسيلۀ انسان ديگر، هموارمي ساخت.

 مبرهن است که پايه گذاری يک حزب انقلابی مدافع صديق آرمانهای مردم براساس اصل نيازمندیهای سياسی ومطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی صورت می گيرد. بنا بران ثمر بخشی کار وفعاليت آن ارتباط مستقيم به درجه ی پختگی سياسی وسطح آگاهی اجتماعی اعضای حزب دارد. ايجاد وحفظ وحدت سياسی وسازمانی درحزب، تکامل واستحکام وحدت ارگانيک درگفتار وکردار(نظروعمل) درتمام سطوح، موفقيت حزب را تضمين ميکند و بالنوبه زمينه های لازم را جهت جلب اعتماد و پشتيبانی توده های مردم ، فراهم ميسازد.

 بربنياد اسناد غير قابل انکار؛ برای اولين باردرتاريخ افغانستان، فقط ح. د. خ. ا بود، که خواستها و نيازهای حياتی مردم رنج کشيده اين سرزمين را دقيقآ تشخيص وپاسخ مثبتی را جهت برآوردن اِين خواستها ازطريق همين برنامه حزب به پيشگاه جامعه ارائه نمود ومردم افغانستان درمتن آن،منافع امروزی خود وبهروزی فردای فرزندان شان را دريافتند وپشتيبانی بيدريغ خويش را درزمينه تحقق اين برنامه اعلام وعملآسرنوشت خود را با سرنوشت پيشاهنگ سياسی شان گره زده، ازطريق تنظيم ومشارکت فعال درحزب وسازمانهای توده يی مربوط آن، حزب را بمثابۀ يک سازمان سراسری توانمند، يک اپوزيسيون قوی والترناتيف دولت، به پيشگاه جامعه ی افغانستان وجهان معرفی نمودند.

 درست بنا بردرک ماهيت سياسی و اهميت بزرگ اين حزب بود، که درداخل وخارج کشور طيف وسيعی ازنيروهای ارتجاع داخلی وبين المللی دست بدست هم داده، فعاليتهای تخريبی خصمانه را عليه آن آغاز کرده، درگام اول جاسوس تربيت يافته ی سازمان" سيا" (حفيظ الله امين) را باکاربرد شيوه ها واساليب مختلف دردرون حزب نفوذ دادند، تا ازطريق وی شعارهای چپ روانه ی مخالف هدف های برنامه ای حزب چون: انقلاب سوسيالستی- ديکتاتوری پرولتاريا وغيره را بالابکشند که سرانجام درکوتاه مدتی توانستند تا نخستين انشعاب را درسال 1346 برحزب تحميل نمايند.

 تفصيل بيشتراين رويدارکمرشکن را ازقلم اکادميسين دستگر پنجشيری، که شخص حاضر وناظردرصحنه بوده است، بخوانش می گيريم:

 « بعد ازنشرمرامنامه ح.د.خ. ا و توقيف جريده خلق، حمله وحشيانه برفرکسيون پارلمانی حزب، تظاهر خيابانی 9 قوس 1345 و پيدايی گرايشهای مخالف و مختلف درداخل حزب، ضرورت طرح و تصويب اساسنامه بيش از پيش احساس گرديد. زيرا رهبری حزب ازتجربه مبارزه طی دوسال اول زنده گی حزب و ديگر احزاب سياسی طرازنو بدرستی دريافته بود، که ح. د. خ. بدون اساسنامه ای که اصول زرين و رهنمای ساختار تشکيلاتی آن "مرکزيت دموکراتيک" باشد اصلاً رشد و انکشاف شايسته گی پيشاهنگی طبقه کارگر و همه زحمتکشان و عاليترين شکل سازمانی را بدست آورده نمی تواند.

 براساس رهنمودهای کنگره مؤسس (کنگره اول) که طرح تطبيق اساسنامه را بعهده کميته مرکزی سپرده بود، موضوع تدوين اساسنامه را طرح کرد. اين طرح هنگامی پيش کشيده شد که اساسنامه و پروگرام حزب دموکرات مترقی محمد هاشم ميوندوال صدراعظم در جرايد رسمی انتشار يافته و زمينه تدوين و نشرآن مساعد شده بود. تا دومين سالگرد کنگره مؤسس، عملاً هر هفته يکبارجلسات پلينوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا. داير می گرديد.»(10)

 «سرانجام درسال دوم تأسیس "جمعیت دموکراتیک خلق" موضوع  تدوین اساسنامه و طرح مسوده ی آن درپلنوم کمیته مرکزی ج.د.خ تصویب شد. برای انجام این وظیفه بازهم کمسیونی به رهبری ببرک کارمل منشی وعضویت محمد طاهر بدخشی رییس تشکیلات، دستگیر پنجشیری رییس کنترول جمعیت ودکترشاه ولی رییس تیوری وتبلیغ  ج.د.خ  موظف گردید.

 طرح نخستین اساسنامه ی جمعیت دموکراتیک خلق  در روشنی اساسنامه های مشروطه خواهان اول، دوم وحلقه های سیاسی دوران استقلال، ویش زلمیان (جوانان  بیدار) احزاب سیاسی" خلق "، "وطن " و احزاب ملی ودموکراتیک کشورهای همسایه منطقه وخاورمیانه ی عربی پس ازسه ماه گفتگو، مشاجره و تعلل و مقاومت در آغاز سال 1346 خورشیدی ازسوی کمیته مرکزی جمعیت دموکراتیک خلق تصویب شد و فیصله به عمل آمد تا پلنوم  کمیته ی مرکزی دعوت ودایرگردد واساسنامه ی مصوب کمیته ی مرکزی، از سوی پلنوم جمعیت دموکراتیک خلق تایید وتصویب شود....

 سرانجام  طرح کمسیون اساسنامه، بر مبنای "مرکزیت دموکراتیک" به اکثریت آرای اعضای اصلی کمتهء مرکزی منتخب کنگره مؤسس تصویب شد وسپس کمیته مرکزی تصویب کرد تا پلنوم کمیتهء مرکزی نیزدعوت گردد تا فرایند تصویب اساسنامه  نهایی وزمینه ء تطبیق آن مساعد شود.

 با شگفتی باید ازاین تصادف و رویدا د تاریخی یاد کرد که: درهمان روزیکه در پارلمان جلسه ء استیضاح [پيرامون کارکردهای حکومت ميوند وال]  ودردانشگاه کابل گردهمایی بزرگی علیه مداخلهC .I .A  جریان داشت. گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها، سازمانها وشعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق بر اساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور 1346خورشيدی) اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک، سیاسی و سازمانی، نقد و اعتراف به اشتباهات؛ برعکس با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی، دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرور کاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقام جویی ونفرت وکینهء قومی و تعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.... 

 کمیته ی مرکزی" جمعیت دموکراتیک خلق" به تاریخ 14 ثور 1346 به دوفرکسیون"[جناح]"خلق" و"پرچم" و با ترکیب زیرین منشعب گردید: 

 اول - فرکسیون [جناح]  اقلیت:

 1-  نورمحمد تره کی عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و منشی عمومی کمیته ء مرکزی "جمعیت دموکراتیک خلق"؛

 2 - محمد طاهر بدخشی عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و رییس شعبه ی تشکیلات؛

 3- دکتور صالح محمد زیری عضو کمیته ی مرکزی متنخب کنگره ی اول؛

  4 - دکتور شاه ولی عضو علی البدل کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی اول [بعداً ازجانب کميته مرکزی به عضويت اصلی آن کميته ارتقاء نمود] سپس رییس تبلیغ وترویج  فرکسیون "خلق".

  دوم ـ  فرکسیون [ جناح] اکثریت:

 1-  ببرک کارمل عضو کمیته ی مرکزی  منتخب  کنگره مؤسس ومنشی منتخب کمیته ی مرکزی" جمعیت دموکراتیک خلق "؛

 2-  دستگیر پنجشیری عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و رییس شعبه ء تبلیغ " جمعیت دموکراتیک خلق "؛  

 3- شهرالله شهپر عضو کمیته ی مرکزی منتخب  کنگر ه ی مؤسس ورییس شعبه ی کنترول "جمعیت دموکراتیک خلق"؛

 4 - سلطانعلی کشتمند عضو کمیته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس ورییس  شعبه ی مالی " جمعیت دموکراتیک خلق "؛

  : نور احمد نورعضوکنگره ی مؤ سس جمعیت دموکراتیک خلق.[بعداً درپلنوم کميتۀ مرکزی بحيث عضو اصلی آن کميته ارتقاء نمود] واندکی بعد رئیس تشکیلات فرکسیون [جناح اکثريت] پرچم .» (11)

 طوری که ديده می شود، دراين انشعاب ازجملۀ 7 عضواصلی کميته ی مرکزی منتخب کنگره ی مؤسس و دو عضو ديگرکه ازجانب پلنوم کميتۀ مرکزی به عضويت اصلی آن کميته ارتقاء و جمعاً (9) عضو اصلی اند، 4 عضو آن شامل: نورمحمد تره کی، طاهربدخشی، صالح محمد زيری ودکتر شاه ولی، درکنار منشی اول " تره کی" و 5 عضو اصلی ديگر، يعنی اکثريت کميته ی مرکزی حزب شامل:

  ببرک کارمل، دستگير پنجشيری، شهرالله شهپر، سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور، بدفاع ازبرنامه و اساسنامه ی حزب وتحقق تحولات ملی ودموکراتيک برطبق مرام نامه ی حزب قرارگرفته، درکنار" کارمل " منشی دوم حزب، موضعگيری اصولی نمودند.

 ازآنجاييکه ازجناح اول، (اقليت) زنده ياد محمد طاهر بدخشی هم بنا برفشارها، تحرِيکات وبرخوردهای طراز فاشستی و ضد حزبی حفيظ الله امين، درهمان سال اول ازميان شان کناررفت وسازمان مستقلی را بنام سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" سازا" ايجاد نمود؛ ديگران قدرت و توانمندی علمی وسياسی کار فرهنگی را درآن حدودی نداشتند، تا با نشرجريده ای، رابطه ی سياسی وايده ئولوژيک خويش رابا محتوای جريده ی خلق تأمين ورسالت تاريخی خود را درزمينه ی تنويراذهان توده های مردم، بمقياس وسيع و گسترده ايفا نمايند.

 اما درجناح مقابل (اکثريت)، انديشمندان بزرگ، نويسنده گان توانای کشور و نماينده گان اقوام مختلف چون: ببرک کارمل، ميراکبرخيبر، سلطانعلی کشتمند، دستگيرپنجشيری، نوراحمد نور، شهرالله شهپر، اناهيتا راتب زاد وسايرين قرارداشتند، که بزودی به نشردومين ارگان نشراتی حزب " پرچم " مبادرت ورزيدند.

 جريده ی تابناک پرچم اهداف ووظايف دور ونزديک حزب وسياستهای آن را درشرايط واوضاع پس از انشعاب خيلی ها استادانه توضيح و تشريح نمود ووضع دشوار سياسی- اقتصادی وزند گی فلاکتبار توده های زحمتکش را به تصويرکشيد.

  پرچم درزمينه ی مبارزه ی داد خواهانه ی مردم افغانستان از موجوديت طبقات و مبارزه ی طبقاتی؛ از پرابلم های ملی و مسائل بين المللی وازشرايط دشوار اقتصادی و اجتماعی مردم، سخن گفت؛ از بی عدالتی وموقف نا برابر زنان با مردان درجامعه؛ ازبيکاری - بيسوادی و فقرجانکاه؛ ازنبود امکانات بهداشتی مورد نياز شهروندان افغانستان؛ ازعلل و عوامل عقب ماند گی  درعرصه های علم- دانش- فرهنگ-  آموزش و پرورش درکشور، باب صحبت را گشود وراههای برون رفت ازاين سختی ها را، بشمول موضوعات مهم و حياتی ديگر برشمرد؛ سياستهای دور ونزديک حزب را بازتاب روشن داد.

 تمامی موضوعاتی که دربخشهای سياسی، اقتصادی واجتماعی درجريده ی پرچم  به نشر سپرده شده بود، گواهی برآن می دهد که همۀ توجه  درجهت تحقق اين امر بزرگ وانسانی معطوف گرديده بود:

 چگونه به توده های مردم درامر بيداری ورشد آگاهی سياسی شان کمک صورت گيرد تا در مبارزه بخاطر آزادی وعدالت اجتماعی، اعمار جامعه نوين فارغ ازهرنوع ستم وبهره کشی، نقش ورسالت خويش را ايفاء نمايند.

 موجزاين که: جريده ی پرچم نقش بزرگ روشنگرانه، هدايت کننده، توضيح دهنده وبسيج کننده ی نيروهای مترقی را درجامعه عقب نگهداشته شدۀ افغانستان به شايستگی ايفا نمود.

 درمورد انتخابات دوره ی سيزدهم شورای ملی و انشعاب دوم درسال 1348- چشم ديد خود نگارنده: 

 با آغاز مبارزات انتخاباتی دوره ی سيزدهم شورای ملی جمعيت دموکراتيک خلق، برغم کليه موانعی که در پيش روی آن خلق شده بود، حزب با عزم و اراده ی راسخ دراين کارزار مبارزات آگاهی بخش توده يی فعالانه شرکت ورزيد و تعدادی ازاعضای رهبری و کادرهای مجرب را بحيث کانديد وکالت به شورای ملی معرفی نمود. از شهرکابل برای باردوم زنده ياد ببرک کارمل و شمارديگری از ساير ولايات کانديد شدند و به مبارزه ی انتخاباتی آغازنمودند.

 ازآن جايی که هيآت حاکمۀ کشورازدست يافتن کانديد های جمعيت به پيروزی و رفتن نمايده گان آن به پارلمان تشويش بيشتری داشت؛ بنابرآن از تمام قدرت و امکانات دولتی برای جلوگيری ازپيروزی کانديدها استفاده کرد.

 ازاين که جنبش چپ دموکراتيک و نهضت روشنفکری درشهر کابل پايتخت افغانستان نيرومند و سازمان هم امکانات بيشتری درمرکزدراختيار داشت؛ بنابرآن هيأت حاکمه نتوانست به مانند محلات ديگر، درمرکز دخالت آشکار نمايد. ازآن جهت ببرک کارمل وکيل پيشين دوره دوازدهم شورای ملی مانند گذشته با کسب بيش ازنصف مجموع آراء(ازجملۀ 3400 رأی مجموعی- 1734 رأی را کارمل و متباقی رابالترتيب معصومه عصمتی، محمد يونس مهدوی، غلام نبی خاطر، محمد عمرپيلوت و انجنيرمحمد علی اخذ نمودند) را ازنواحی سوم وچهارم شهرکابل بدست آورد و دوباره وارد پارلمان گرديد.

 همين گونه زنده ياد عبدالهادی کريم درحوزه ی اول و دوم ولسوالی پنجشيرکه درآن زمان مربوط ولايت کاپيسا بود، اکثريت قاطع آراء را بدست آورد و درحوزۀ سوم جوش وخروش جوانان و فوتوهای هادی کريم با شعارهای تبليغاتی انتخابات، شور وگرمی نويد بخشی به پيروزی قطعی وی را ميداد.

 اما ازآن جايی که يکی ازکانديدان مقابل وی شيراحمد کاتب احصائيه، فرزند شيريندل، پسرکاکای رحيم پنجشيری، مشهور به رحيم غلام بچۀ شاه سابق بود، که پيروزی هادی کريم با آن موج شتابنده ی مبارزات سياسی و پخش افکار و انديشه های چپ اصولی، دردره ی زيبای پنجشيربرای رحيم غلام بچه و ذات ملوکانه! مأيوس کننده وغيرقابل هضم محسوب ميگرديد. بنابران مقام سلطنت به اراکين دولت، ازجمله به دکتراحمد وليد حقوقی آمرعمومی اداری قوۀ قضائيه و رئيس کميسيون  تدوير ونظارت بر انتخابات سراسری وعزيزاحمد الکوزی معاون دادستان کل کشور(مرستيال لوی سارنوال) و معاون کميسيون و سايرارگانهای ذيربط دستورداد تا دسيسه ای مانند توطئه های قبلی آزمون شده ی خانواده ی حکمران، بسازند و برويت آن پرونده ای برای دستگيرپنجشيری رهبری کننده ی تيم انتخاباتی هادی کريم و شخص خود وی ترتيب دهند، تا هردو به اتهام جرمی که هرگز انجام نداده بودند، دريک محکمه ی فرمايشی مجازات شوند وبدين طريق جلو کار وفعاليت سياسی آنان را درپارلمان وجامعه بگيرند و رحيم غلام بچه ی دربارهم بتواند بشکل آزادانه به پنجشيرسير وسفر وعيش و عشرت نمايد.

 توطئه، مطابق برنامه درعمل پياده گرديد؛ صندوق عیدالهادی کريم با 1600 رأی بسته شد؛ خود وی با دستگيری پنجشيری درمحاکم فرمايشی به اتهام دادن شعارتوهين آميز به سلطنت؛ درحالی که هادی کريم درآن روز درکابل بود؛ به هشت ساله زندان محکوم شدند؛ بخاطرجلوگيری از افشای دخالت سلطنت در انتخابات؛ ملک عبدالقيوم را با شمارش 1200 رأی به مجلس نمايندگان، عوض هادی کريم فرستادند وشيراحمد فقط با 900 رأی توقف کرد.

 همينطورصندوق عبدالقادربهيار کانديدای پيروزمند انتخابات را درولسوالی خان آباد ولايت قندوز بستند و خودش را باتهام توهين به قاضی محمکمه روانه ی زندان ساختند.

 بدين ترتيب هيأت حاکمه ی کشورخواست تا دراين مقطع خاص زمانی با يک تيردوصيد  را شکار نمايد. ازيکطرف دونماينده ی انتخابی ملت و کادرهای پيشتازحزب را ازرفتن به پارلمان بازداشت؛ازجانب ديگر بوسيله شبکه های استخباراتی(ضبط احوالات) اين تبليغات را براه انداخت:«چگونه کارمل درکابل پيروز شد؛ ولی هادی کريم وقادربهياردرحالی که موفق به کسب آراء بيشتر مردم شدند؛ مگر به پارلمان راه نيافتند؛ گويا اين يک سازش و موافقه ی حزب با دولت بوده است».

 دراين ميان دست های ناپاک ديگری نيزبمقصد برهم زدن اعتماد رفيقانه ميان زنده ياد ببرک کارمل و دستگيرپنجشيری فعال شد وآگاهانه خواستند تا يک بدنه ی بزرگ جمعيت دموکراتيک خلق را که پايه های توده يی اش در12 ولايت شمال افغانستان گسترش يافته بود؛ جدا سازند و جنبشهای کارگری که ازگلبهار تا قندز وازپلخمری تا شبرغان شور ومستی را با الهام ازدنيای کاروهستی ايجاد و با مارشها وميتنگهای ظفرآفرين، کاخ استبداد را به لرزه درآورده بود؛ ازمدافعان و سازمان دهندگان آن محروم گردانند.

 گفته می شود، که دربسا اوقات، صحبتهايی که بين طرفين صورت ميگرفت، نه تنها سازنده نبود؛ بلکه بعضاً تفتين آميز و تحريک کننده نيز بود.

 اين عناصر نفاق افگن و آشوب طلب، نقش تخريبی خويش را درسالهای بعدی نيز انجام دادند و تاکنون هم ازتوطئه ودشمنی با حزب دست بردارنيستند. چهره های اين افراد فتنه گر برای هردوطرف افشاء شده است. البته درموقع لازم و در حالت ضرورت به معرفی آنها پرداخته خواهد شد.

 برغم اينکه انشعابهای سالهای 1346 و1348 درح. د. خ. ا ضربۀ مهلکی را بر پيکرآن ولطمه ی بزرگی را برپرستيژ آن وارد نمود؛ وپروسۀ اتحاد نيروهای سياسی سالم جامعه با مشکلات روبروگرديد؛ مظاهر بی ا تفاقی و چند پارچگی درصفوف وطنپرستان انقلابی، مانع بزرگی را درسرراه تشکل همگانی نيروهای ملی ودموکراتيک ايجاد نمود و جامعه ی روشنفکری افغانستان را تا حدودی در سراشيب سردرگمی  يک انتخاب درست قرار داده، رقبای سياسی درکمين نشسته را نيز موقع داد، تا ازشرايط بوجود آمده، بسود خويش بهره برداری نمايند؛ با آنهم حزب ازطريق تشخيص وتوضيح زنده گی اندوهبارتوده های محروم جامعه، توأم با بيان راه علاج وبيرون رفت ازآن، راهش را درميان کارگران، دهقانان وديگر اقشار زحمتکش جامعه باز نموده، همۀ آنان را دردفاع ازحقوق وخواستهای صنفی وتشکل سازمانی شان، ياری ومساعدت لازم وهمه جانبه نموده، بدينطريق پايگاه وسيع توده يی و اجتماعی اش را درميان مردم گسترده تر نموده، پرستيژ واعتبارش را بمثابۀ يک حزب سراسری اپوزيسيون دولت، درجامعه ی افغانستان تثبيت و کميته های حزبی کار را درتمام واحد های اداری شهرها ومحلات تشکيل نمود .

 اين ح. د. خ. ا بود، که بعد ازيک توقف طولانی چندين سالۀ استبداد (آل يحی) برای نخستين بار سکوت را شکست وخواستهای برحق وقانونی محصلان دانشگاه کابل وساير جوانان وروشنفکران را طی تظاهرات شاندارومسالمت آميز، جهت دموکراتيزه کردن نظام پارلمانی واستماع جريان تصميم گيری وکلا برسرنوشت حکومت وجامعه، بتاريخ سوم عقرب 1344 متبارز وراه اندازی نمود. برغم اينکه اين خواست معقول و قانونی آنان بوسيله ی نظاميگران مستبد دربارسلطنت سرکوب خونين گرديد؛ ولی روزسوم عقرب بمثابۀ روزجنبش جوانان درتاريخ مبارزات سياسی افغانستان ثبت وهمه ساله ازآن تجليل بعمل می آمد.

 حزب درطول دهسال اول زنده گی پربار سياسی خويش، درسازماندهی ورهبری جنبش آزاديخواهی وراه اندازی تظاهرات، اعتصابات وميتنگها بدفاع ازحقوق حقه ی اقشارمختلف جامعه، نقش مرکزی وتعيين کننده را بازی نمود، که ميتوان ازراه اندازی تظاهرات سوم عقرب، تجليل ازروز همبستگی زنان(هشتم مارچ) و راه پيمايی درروزبين المللی طبقۀ کارگر(اول ماه می)، بصورت همه ساله ومارش ظفر آفرين کارکران نفت وگازشبرغان الی پلخمری ، تظاهرات 12هزارنفری کارگران نساجی گلبهار، کارخانه جات جنگلک، سيلوی مرکز، نساجی بگرامی، محصلان دانشگاه کابل وغيره، که هرکدام موفقيتهای چشمگيری را درامر بيداری مردم در قبال داشت؛ بگونۀ نمونه يادنمود.

 همچنان شخصيت های برجستۀ حزب با شرکت درمبارزات پارلمانی دوره های 12 و 13 شوراي ملی، خواستهای برحق مردم افغانستان را، چی درپروسۀ انتخابات، چی درجريان اخذ رأی اعتماد به حکومت موظف وچی درجلسات روتين و ابراز نظر براعمال وسرنوشت حکومات وقت، انعکاس داده، ازحقوق مسلم مردمافغانستان دربرابر اعمال سرکوبگرانۀ هيأت حاکمه ی مستبد آن زمان، دفاع نمودند. چنانچه صحبتهای داهيانه ی زنده ياد ببرک کارمل رهبر پيشين اين حزب درجلسات ابرازنظربرعملکرد حکومت ها وهمينگونه صحبتهای تاريخی آن ابرمرد بزرگ، درمورد معامله ی فروش آب دريای هيرمند بدولت ايران وترک جلسه وتالار پارلمان ازجانب کارمل وتمام سامعين دعوت شده، برسم اعتراض برضد اين معامله ی وطن فروشانه، درتاريخ مبارزات پارلمانی افغانستان، بی سابقۀ است.

 ازآنجايی که قانون احزاب سياسی باستناد احکام مصرح درقانون اساسی افغانستان در اجلاس دوره  دوازدهم شوراي ملی ازطرف هردومجلس تصويب وبغرض توشيح به پادشاه ارسال گرديد؛ ولی شاه بعوض توشيح اين قانون، آن را درطاق نسيان گذاشت.

  فقط اين ح. د.خ.ا بود، که اين سکوت را بشکست وبرای اولين بار زنده ياد ببرک کارمل طی يک سخنرانی تاريخی شان درپارک زرنگاردرپيشگاه هزاران تن ازشهريان کابل گفتند:  

 مطابق به احکام قانون اساسی موجود، پادشاه واجب الاحترام وغيرمسؤول وصدراعظم(دکترعبدالظاهر) مستعفی است؛ پس شخص مسؤول کيست که ما با او حرف بزنيم. درحاليکه قانون احزاب سياسی افغانستان ازجانب هردومجلس پارلمان تصويب شده است، پادشاه مطابق باحکام قانون اساسی کشور، صلاحيت توشيح آن را دارد نه صلاحيت معطلی (زندانی کردن) آن را برای ساليان متمادی.

 ازاينکه قانون اساسی افغانستان حق تشکيل وفعاليت احزاب سياسی را برای همه شهروندان کشورداده است و قانون احزاب سياسی هم ازهردو مجلس پارلمان پاس شده است؛ بنابرآن وقت آن رسيده است، تا به پيشگاه مردم شريف وآزاديدوست افغانستان اعلام نماييم، که اين" جمعيت دموکراتيک خلق"،

 "پرچميها " بعد از اين تاريخ؛ " حزب دموکراتيک خلق افغانستان" يعنی حزب زحمتکشان افغانستان،

 مي باشد. همينگونه به ديگران نيز پيشنهاد مينماييم تا رسميت احزاب شان را اعلام نمايند؛ من حاضرم ازاين تصميم درهرمقام وهرمحکمه ای که دايرگردد، قاطعانه دفاع نمايم.

 بعدازاين تاريخ نام حزب ما درنشرات حزبی وشعارهای بزرگ بهمين اسم تحريريافت وساير سازمانهای سياسی نيز به پيروی ازحزب ما دست به عين اقدامات زدند.

 همينگونه برای نخستين باردرتاريخ افغانستان جبهۀ متحد ملی شامل تمام احزاب و سازمانهای سياسی واجتماعی بشمول شخصيتهای مستقل ملی وفرهنگی، بمنظور تشکيل جبهۀ مقاومت دربرابر عمل ننگين معاهدۀ آب دريای هلمند، به ابتکارمستقيم ح. د. خ. ا و دعوت يکروزقبل زنده ياد کارمل، درکابل ايجاد گرديد، که هيچکس نميتواند ازآن چشم پوشی کند.

 بدين منوال، اين ح. د. خ. ا بود، که بمنظوربسيج همه توده های مردم، درروند تحولات دموکراتيک واعمار جامعه نوين درسرزمين افغانستان وپيوند زدن تسمه های ارتباطی حزب با توده های مليونی مردم، اعم از زنان، جوانان، کارمندان دولت وسايرزحمتکشان، به هدف پايه گذاری سازمانهای اجتماعی، صنفی و توده يی گامهای استوار و سازنده برداشت.

 نخست درسال 1344 سازمان دموکراتيک زنان افغانستان به رهبری زن شجاع و رزمنده، دکتراناهيتا

 راتبزاد تأسيس وسپس سازمان دموکراتيک جوانان افغانستان برهبری برهان غياثی بنا نهاده شد وبه تعقيب آن صندوقهای تعاونی بمنزلۀ اشکال ابتدايی اتحاديه های صنفی، تشکيل وبه فعاليت آغاز نمود.

 بدينگونه حزب طی دهسال اول کارومبارزات سياسی اش درک وآگاهی سياسی وخواست های صنفی توده های مردم را جهت تحقق نيازمنديهای مادی ومعنوی شان، بآن حدی ارتقاء بخشيد وجايگاهش را درجامعۀ افغانستان تثبيت نمود، که دستگاه پوسيده ودرحال زوال سلطنت ناگزير بود، تا يا ازمداخله ی لگام گسيخته و بيحد وحصر خود واعضای خانواده ی منفور سلطنت درامورحکومت دست برداشته، با توشيح وانفاذ قانون احزاب سياسی وتمکين به اراده مردم، اداره ی حکومت را از طريق پارلمان منتخب واقعی مردم، به احزاب سياسی دارنده ی اکثريت درپارلمان وجبهه ی متحد ملی افغانستان، که به يقين کامل ح. د. خ. ا درمتن آن نقش مرکزی وتعيين کننده را ايفا می نمود؛ بشيوه ی قانونی ومسالمت آميز انتقال دهد؛ ويا ازاعلان دموکراسی تاجدار ودرحال زوالش انصراف ورزيده، راه ديکتاتوری پدر، اعمام وخانواده اش را درپيش گيرد.

 اما شاه که درمجموع قدرت وتوانمندی روزافزون نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان و حمايت توده های مردم را ازآن مشاهده می کرد، دچار تشتت وآشفته حالی شده، انتخابات دوره 14 شورای ملی را طی فرمان مورخ اول ثور 1352 به تعويق انداخت، تا فرصتی را برای سرکوب ح. د. خ. ا وساير نيروهای ملی ودموکراتيک، کمايی کند.

 ولی ازآنجايی که شاه وخانواده اش اعمال جنايتباری را درگذشته وحال برمردم انجام وکدام خدمتی را جهت بهبود وضع فلاکتبارمردم ايفا نکرده؛ بلکه سراسرحياتش رادرعياشی درداخل وخارج کشورسپری می کرد؛ بنابرآن بهراندازه که وضع اقتصادی واجتماعی توده های مردم بدترمی شد وجوانان مستعد بکار، کشوررا ترک و رهسپارايران و کشورهای عربی وغيره می شدند؛ بهمان پيمانه نفرت عمومی مردم نسبت به نظام بيشتر شده می رفت.

 درست درچنين شرايط واوضاعی، که بقای دموکراسی اعلام شده ی تاجدار سلطنتی در کشور درلبه ی پرتگاه سقوط قرار گرفته بود ونيات محافل حاکم بخاطر بازگشت به دکتاتوری آشکارترمی گرديد، رقابت برای تمرکز قدرت بدست جناحهای مختلف دربار، تشديد شده می رفت تا ازانتقال قدرت حکومت به نمايندگان طبقات و اقشار زحمتکش جامعه، جلوگيری بعمل آيد.

 از جانبی گفته می شد که محمد هاشم ميوندوال نيز با حمايت ازجانب ايالات متحده امريکا، تلاشهای را رويدست گرفته بود تا باری روی کرسی قدرت، ولی  بالا تر و محکمتر از دوره ی پيشين قرار گيرد؛

  وليک محمد داؤود، که دهسال تمام درانتظار نشسته بود،ازاين وضع رقتبار و درحال سقوط سلطنت به نفع خود بهره برداری بموقع نموده، با استفاده ازاحساسات پاک ووطنپرستانه و اقدامات سرنوشت ساز وجان بازانه شماری ازافسران جوان و تحصيل کرده دراتحادشوروی وقت وداخل کشور، که اوضاع فلاکتبار ميهن شان را با بصيرت کامل مشاهده می کردند واز دوام نظام پوسيده ی سلطنت وعملکرد های حکومت دست راستی افراطی مذهبی مولانا شفيق، رهبر پشت پرده ی اخوان المسلمين! در افغانستان، خسته شده بودند؛ با انجام يک کودتای نظامی به دوام نظام فرتوت سلطنتی در26 سرطان 1352 پايان بخشيده نظام نوين جمهوری را به رهبری سردار محمد داوود، نخست وزير پيشين و پسر عم شاه مخلوع، اعلام نمودند.

 (پايان بخش اول)

 مآخذ:

 1-  افغانستان در پنج قرن اخير، مؤلف ميرمحمد صديق فرهنگ، جلد 2 صفحه 692 ـ 693

 2 ـ افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف، مير غلام محمد غبار، ج 2 صص 239 ـ 258

3 ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا، مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری، صص 131 ـ 132

 4 ـ افغانستان در پنج قرن اخير، مؤلف، ميرمحمد صديق فرهنگ، ج 2 صص 703 ـ 704

 5 ـ افغانستان درمسير تاريخ، مؤلف، ميرغلام محمد غبار، ج 2 ص 261

 6 ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف، سلطانعلی کشتمند، صص 95 ـ 98

 7 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل جمعيت دموکراتيک خلق- مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری بخش دوم- درسايت وزين آريايی سال 2008 .

 8 ـ  ياد داشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، مؤلف سلطان علی کشتمند ج 1-2 ص (134- 131)

 9 -  همان کتاب و اثر ـ صص (142- 140)

 10 ـ ظهور و زوال ح. د. خ. ا مؤلف اکادميسين دستگير پنجشيری ج. 1 . 2 ص 171

 11 -  نقش ببرک کارمل... بخشهای ششم و هفتم درسايت آريايی سال 2008 .  

 ادامه دارد...

 ***

https://www.youtube.com/watch?v=ocNzs2qPrXQ

 

 بخش دوم

 خوانندگان گران ارج!

 شما در بخش اول اين نبشته حقايق را از قلم و زبان بزرگترين تاريخ نگاران نامدار اين سرزمين دريافتيد، که رهبران ح. د. خ. ا، برخلاف تهمت زنی های توهين آميز فقير محمد ودان؛ از کاخ کرملين مسکو؛ "برنه خاسته"؛ بلکه از متن نهضت مشروطيت سوم واز ميان جنبش محصلان کابل، پس از رهايی از زندانهای مخوف و مرگبار خانواده ی حکمران (محمد ظاهر شاه و محمد داوود خان) سر برافراشتند و سنگبنای اين حزب را در يک جلسه ی تاريخسار کشور، با شرکت 27 تن نمايندگان منتخب حوزه های حزبی شهر کابل گذاشتند و سپس برنامه ی علمی آن را پيرامون بوجود آمدن تغييرات و تحولات اجتماعی درافغانستان از طريق تشکيل دولت دموکراسی ملی، دروجود سلطنت مشروطه، تنظيم و در جريده ی خلق بدست نشر سپردند.

  در متن مرام نامه حزب؛ سلطنت مشروطه ـ قانون اساسی و ارزشهای دموکراتيک مندرج آن را پذيرفتند و با استفاده ازاين ارزشها در انتخابات دو دوره ی ( 12 و 13) شورای ملی شرکت کردند و زنده ياد ببرک کارمل منشی کميته مرکزی و يک تن از بنياد گذاران هسته ی مرکزی حزب با شماری ديگر بحيث نماينه های انتخابی ازجانب شهريان کابل و شهروندان ولايات به مجلس نمايندگان مردم (ولسی جرگه) ، برگزيده شدند و تا سقوط نظام سلطنتی ازحقوق و آزادی های دموکراتيک مردم و خواستهای مبرم و حياتی جامعه ی افغانستان و موکلين خويش از تربيون شورا و برون ازآن، دفاع نمودند و بخاطر زدودن رنجهای بيکران مردم ستمديده ی کشور، بگونه ی مسالمت آميز و بدون هيچگونه خشونت وستيزه جويی ، کار و پيکار نمودند.

  رهبران ح. د. خ. ا حتا در رويداد خونين دو تن اعضای اين حزب (عبدالرحمان در مرکز ولايت لغمان وعبدالقادر در ولايت هرات) توسط اشرار بی فرهنگ، که از جانب سردارعبدالولی داماد و پسرعم شاه حمايت می شدند، به روز روشن و بصورت بی رحمانه به شهادت رسيدند؛ دست به هيچ گونه حرکت انتقام جويانه نزدند؛ بلکه از حکومت خواستند تا قاتلان اين دو فرزند حزب و ميهن را دستگير و به پنجه ی قانون و عدالت بسپارند.

 فهميده شده نتوانست، که آقای ودان  واژه ی "افراطی" را از کدام حرکت اين حزب برداشت کرده و چگونه آن را بر زندگی قانونمند حزب برچسب زده است. شايد از زبان گردانندگان" بی. بی. سی. ـ صدای امريکا و نشرات آلمان" ويا مطابق سپارش سازمانهای استخباراتی جهان سرمايه (" سياه " ، انتلجنس سرويس ـ موساد و " آی. اس. آی") به نرخ روز برداشت کرده و برای خوشنود ساختن آنها  اين واژه را، مورد استعمال قرارداده است.

 اکنون برمی گرديم به چرندگويی های ديگر آقای ودان که در مورد کودتای 26 سرطان 1352 و قيام مسلحانه ی هفتم ثور 1357، بدون اينکه روی علل و عوامل سقوط سلطنت، که در بخش اول اين مقال پيرامون آن، توضيحات لازم و فشرده ارائه گرديد؛ و همچنان ظهور و زوال نظام جمهوری سردار محمد داوود، مرور کارشناسانه کند؛ با غرور کاذب دانشمآبانه(!) به داوری نشست و درفشانی(!) کرد.

 آقای ودان، آن گونه که قبلاً تذکار بعمل آمد، دريک بخشی از درفشانی هايش اينگونه تهمت را برحزب برچسب زد:

   سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:

 1 ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛

 2 ـ شاخه ی ديگر چپی های افراطی "شعله جاويد" در پيوند با چين...

 3 ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»

 وی درادامه پارا فراتر گذاشته گفت: هرسه جريان وفادار به آرمانهای خود نمی مانند؛ بلکه مداخله می کنند در مسائل نظامی....»

 تا جايي که بخاطر دارم و دراثار شمار زيادی از نويسندگان تصريح شده است؛ برای نخستين بار کار سياسی درميان افسران ارتش و پوليس توسط استاد مير اکبر خيبر يکتن از رهبران حزب،( که آقای ودان و ساير باند جنايت پيشه نجيب الله زير نام وی از آغاز دهه هشتاد تا ايندم تجارت سياسی و دستبرد به تاريخ حزب را، پيشه کرده اند)، پس از رهايی وی از زندان و انجام وظيفه بحيث استاد در اکادمی پوليس،با استفاده از روابط باهمی با هم کلاسی هايش در دانشگاه نظامی، آغازکرد و تا سال 1355 و برگزاری کنفرانس حزب ادامه داشت.

 چنانچه جمال الدين موسوی يکی از شخصيتهای معروف کشور، تحت عنوان " ميراکبر خيبر نظريه پرداز سوسياليست"، به تاريخ 17 اپريل 2018 در سايت " بی.بی. سی" چنين می نويسد:

 « میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد. اوبعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهه‌های سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد.

 ازاین به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه وچه علنی به نفع جریان‌های فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیت‌ها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگری از چهره سیاسی چپ‌گرا آشنا شود.

 بعد از آزادی از زندان تماس‌ها و روابط خیبر با همفکرانش گسترده‌تر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند....

 میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح "پرچم" تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبرعضوکمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. ازاین به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح "خلق" و"پرچم" در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت....

 بعد ازاینکه در سرطان/تیرسال ۱۳۵۲ محمد داوود با یک کودتای بدون خونریزی نظام سلطنتی را به نظام جمهوری تغییر داد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان خصوصا جناح پرچم از این اقدام پشتیبانی کرد.

 محمد داوود به عنوان رئیس‌جمهوری جدید نیز متوجه گرایش‌های موجود در دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و با آگاهی از افکار وعقاید خیبر، تماس‌های نزدیکتری با خیبر داشت.

 در حالیکه رابطه افغانستان و اتحاد شوروی در اواخر حکومت داوود به سردی گراییده بود و اختلافات حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم با داوود روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شد، خیبر در جناح پرچم خواهان حمایت از محمد داوود و حتی انحلال جناح پرچم بود.

 این اختلافات در جناح پرچم به نفع ببرک کارمل رفع شد و مجموع هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه مبارزه با محمد داوود را در پیش گرفت....»

 همچنان در يک اثر ديگری در مورد کار درميان ارتش توسط استاد خيبر، چنين آمده است:

 «وحدت پرچم و خلق محدود به سازمانهای غير نظامی بود. هردو جناح هنوز تشکيلات نظامی خود را مستقل نگه داشتند.

 سازمان نظامی جناح پرچم، که از ابتدا ميراکبر خيبر مسئول آن بود و بعداً نوراحمد نور، بسياری از افسرانی را دربر می گرفت، که قبل از کودتای 1973 با اين گروه رابطه داشتند و اکثر آنها در کودتای محمد داوود شرکت کرده بودند.(1)

 آقای ودان! شما ح.د. خ. ا و بنياد گذاران آن را افراطی قلمداد کرديد؛ به تعقيب آن مداخله (روشنگری) آن حزب را که از جانب استاد ميراکبر خيبر، که کار روشنگرانه را در ارتش آغاز کرد، نيز تحت عنوان " مداخله در مسائل نظامی" محکوم می کنيد؟ درحالی که دربسياری نبشته های تان استاد خيبر را در جايگاه رهبرخويش معرفی و از شخصيت وی عليه زنده ياد رفيق ببرک کارمل و اکثريت اعضای حزب استفاده ی سوء و خصمانه نموديد و می نماييد.

 در رابطه به اين دو گرايش و برخورد متضاد و گزافه گويی های تان، که از يکطرف فعاليت درارتش را گناه بزرگ می پنداريد و از جانب ديگر استاد خبيبر را که طراح کار درارتش و مسؤول بخش نظامی حزب تا سال 1355 بود؛ بحيث يگانه رهبرخويش معرفی و از وی تقديس می نماييد، چی جواب داريد؟

 اکنون برگرديم به رويداد 26 سرطان 1352؛ استقرار نظام جمهوريت وعلتهای سقوط آن، که رويداد هفتم ثور 1357 را قهراً و جبراً بر اين حزب تحميل نمود.

 صبح روز 26 سرطان 1352 اعلاميه ای از جانب سردادمحمد داوود، صدراعظم پيشين و پسرعم شاه  مبنی برسقوط نظام سلطنت واستقرا رژيم جمهوری درکشور،ازطريق راديو افغانستان منتشر گرديد.

 فردای آن محمد داوود، تشکلی را تحت عنوان " کميته مرکزی نظام جمهوريت" که رهبری آن را شخص خودش بعهده داشت، شامل ذواتی: 1ـ دکترمحمد حسن شرق 2 ـ سيد عبداللله 3 ـ غوث الدين فايق 4 ـ فيض محمد 5 ـ  ضياء مجيد 6 ـ عبدالحميد محتاط 7 ـ پاچاگل وفادار 8 ـ غلام حيدر رسولی 9 عبدالقدير نورستانی 10 ـ خليل الله 11 ـ محمد سرور نوستانی 12 ـ محمد يوسف 13 ـ مولاداد، فراخواند و دراولين جلسه اين کميته ضمن اعلان نظام جمهوري، خودش بحيث رئيس دولت و صدراعظم افغانستان از جانب اعضای آن برگزيده شد.

 کميته مرکزی دولت جمهوری افغانستان به تاريخ 11 اسد 1352 مطابق 2 اگست 1973 تحت رياست محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم تشکيل جلسه داده، اعضای کابينه را درحالی که مسؤوليت وزارت دفاع و خارجه را شخص محمد داوود به عهده گرفت، تصويب وسپس اعضای کابينه اش را اعلام و بعد از دوسال تغييراتی درآن نيز بوجود آورد.

 در آغاز اين رويداد، درشهرکابل بر مبنای چشم ديد نگارنده، چنان به نظر ميرسيد، که همه ی مردم از تغيير نظام خيلی ها خوشنود هستند وبا برپايی جشن و سرور، خورسندی خويش را ابراز می داشتند؛ شهروندان، اعم ازمرد و زن، پير وجوان نزديک تانک ها رفته به افسران جوان تبريک می گفتند و با تبارز احساسات و انداختن دسته های گل بالای تانکها، حمايت و پشتيبانی خود را از نظام جديد جمهوری به نمايش می گذاشتند. درآن هنگام هيچگونه مخالفت و تبليغات ضد رژيم جمهوری ديده و شنيده نمی شد.

 محمد ظاهر شاه سابق نيز طی نامه ی مورخ 21 اسد 1352مطابق 12 اگست 1973 استعفا اش را از سلطنت افغانستان، از شهر روم ايتاليا، عنوانی محمد داوود به کابل بدين شرح ارسال نمود:

 برادرم جلالتمآب رئيس جمهور!

 از موقعيکه خبر جريانات اخير را شنيدم تا ايندم فکرم متوجه وطن من بود و برای آيندۀ آن نگران بودم. مگر همين که دريافتم مردم افغانستان به غرض اداره ی آينده ی امور ملی خود از رژيم جمهوريت با اکثريت کامل استقبال نموده اند؛ به احترام از اراده ی مردم وطنم، خودم را از سلطنت افغانستان مستعفی می شمارم و بدين وسيله از تصميم خود به شما ابلاغ می کنم.

 درحالی که آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزيز من است خود را به حيث يک فرد افغان زير سايه ی بيرق افغانستان قرار می دهم. دعای من اينست که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددگار وطن و هموطنان من باشد.(2)

 درارتباط با تغييرنظام پادشاهی به رژيم جمهوری، احزاب و سازمانهای سياسی ازچپ تا راست افراطی موضعگيری های متفاوتی را اتخاذ نموده، يکی درتاييد و ديگری درپی تخريب آن برآمدند. بيانيۀ خطاب به مردم افغانستان، که درآن ساختمان يک جامعۀ مترقی وپيشرفته، مبتنی برعدالت اجتماعی ومحوهرنوع مظاهرتبعيض ونابرابری را درکشورنويد ميداد، با واکنشهای مختلفی درداخل کشور،منطقه وجهان مواجه گرديد. نيروهای مترقی وتحول طلب حمايت شان را ازنظام جديد ابراز وازآن استقبال بعمل آوردند.

 اما گروههای عقب گرا ومرتجعين داخلی و بين المللی که چنين چرخش وتحول را موافق با منفعت خود نميدانستند، دست به يک سلسله تخريبات و تحرکات نظامی (کودتا های نافرجام درمرکز) وشورشهای عقبگرايانه و ارتجاعی دراکناف ونقاط دوردست کشور زدند، که بعد ازسرکوبی و اضمحلال شان چون تاب مقاومت وتوان مبارزۀ قانونمند سياسی را نداشتند، به پاکستان فرارنموده و درآن جا پناه گزين شدند.

 ازآنجاييکه طرحها واقدامات پيشبينی شده رژيم جديد درعرصه های مختلف زندگی اجتماعی، که در بيانيۀ محمد داوود تحت عنوان« خطاب بمردم افغانستان » بازتاب يافته بود؛ با خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم ونظريات ترقيخواهانه نيروهای پيشرو،ازجمله ح. د. خ. ا توافق کامل داشت،که در صورت تحقق آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را جهت گذاربسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی، ترقی و پيشرفت اقتصادی ـ اجتماعی درکشور فراهم سازد؛ ازاين رو سياستهای رژيم جديد، با برداشتها و تفاوتهای معينی ازوضع و نظام، مورد حمايت هردوجناح اين حزب قرار گرفت.

 ح. د. خ. ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در" خطاب   به مردم افغانستان" ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی ومتخصصين بخشهای مختلف، درمرکز ومحلات، نيزکمک نمود.

 نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی وقوانين ديگر، زد.

 همينگونه اقدامات معين ديگری رادرزمينۀ بهبود شرايط کاروزندگی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطررشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، درجهت بهبود سطح زندگی مردم ورشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د.خ. ا قرارميگرفت.

 اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمدداوود بمثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا در زمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانورهای ملی گرايانه؛ باعوام فريبی ازحمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ترقيخواه، بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت شخص خود، بهره برداری نمايد.

 گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح.د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا عملکردها وموضعگيريهايش را دررابطه به رژيم مورد تجديد نظرو بررسی دوباره قراردهد.

 علی رغم اين که پرچمداران ح. د. خ. ا، توانمندی تصرف قدرت سياسی را از دست محمد داوود، بدون تلفات و خونريزی داشتند؛ وليک رهبری حزب ( زنده ياد ببرک کارمل همانگونه که قبل ازاين رويداد مخالفت خود و حزب را درزمينه ی راه اندازی کودتا با داوود خان ابراز و خشم جنون آميز داوود را پذيرا شده بود) همچنان کادرهای اين حزب نيز با مطالعه ی ژرف از دانش جامعه شناسی علمی و برداشت از تجارب رويدادهای ساير کشورهای جهان، بدين اصل زرين باورمند بودند، که" تصرف قدرت سياسی کارسهل و ساده است؛ اما حفظ قدرت و دفاع ازآن دربرابر دشمنان داخلی و خارجی و پاسخ دادن به خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم؛ آنهم در کشوری که دربستر مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی فئودالی عقب نگهداشته شده و سخت مذهبی، کاريست نهايت مشکل و زمانگير".

 بنابرآن، درکنفرانس حزبی مورخ 25 دسمبر1975 درمورد تغيير موضعگيری در رابطه با چگونگی برخورد با حکومت محمد داوود، درجناح پرچم ح.د.خ.ا دو مشی متفاوت و مخالف ازهم وجود داشت:

 «مشی همکاری و ائتلاف که ميراکبر خيبرخواستارآن بود و مشی ببرک کارمل مبنی بر مبارزه عليه رژيم.... دراين کنفرانس ازيکی گرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبر خيبر که معتقد به تاييد و پشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غورزنگ ملی [حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد به عمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی و دودستگی که درجناح پرچم، يکی به رهبری ببرک کارمل و ديگری به رهبری ميراکبر خيبر، درمورد چگونگی برخورد بارژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت. اما تصميم اساسی اين بود که در کنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود در آينده باشد... درکنفرانس سال 1976 به کميته مرکزی جناح پرچم وظيفه داده شد تا با جناح خلق به خاطرايجاد حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان به توافق برسد.» (3)

 اما سازمان نظامی جناح خلق که کمتر شناخته شده بود، تحت نظر حفيظ الله امين اين گونه پديد آمد:

 « بعد از کودتای محمد داوود خان در سال 1973 ح. د. خ. ا، البته جناح خلق تصميم می گيرد که سازمانهايی را دربخش قوای مسلح ايجاد بکند و کميته مرکزی مسئوليت بخش نظامی را به حفيظ الله امين که درآن وقت عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود می سپارد....

 کودتای 1973 توجه همه گروههای سياسی افغانستان را به نقش ارتش دربازی های سياسی جلب کرد. گروه خلق که رقبای پرچمی آن با شرکت در کودتای محمد داوود ازآن پيشی گرفته بودند، بعد از سال 1973 به گفته محمد عزيز اکبری به کار گسترده در ارتش آغاز کردند، که هدف از آن آمادگی یرای تسخير قدرت بود.» (4)

 محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم افغانستان طی فرمان مورخ 29 حوت 1354 خ 20 مارچ 1976، يک هيأت بيست عضوی را موظف به تدوين قانون اساسی جديد ساخت.اما پيش ازآنکه مسوده ی اين قانون مورد بررسی کميسيون قرارگيرد، ح. د. خ. ا طرح پيشنهادی خويش را پيرامون مندرجات آن تنظيم و بمقياس گسترده آن را انتشار وپخش نمود. در طرح پيشنهادی حزب، مسوده ی قانون اساسی پيشنهادی رژيم داير برسيستم پرزدنشل وقايل شدن صلاحيتهای بی حد و حصر به رئيس دولت، مورد انتقاد قرارگرفته بود.

 طرح اصلی پيشنهادی ح. د.خ. ا برای تدوين يک قانون اساسی دموکراتيک، مبتنی بود بر سيستم پارلمانی وتشکيل دولت فدرالی که فشرده ای ازمطالب عمدۀ آن قرارآتی است:

 «تضمين آزاديهای گستردۀ دموکراتيک توده های مردم افغانستان؛ شناسايی رسمی وقانونی حق فعاليت آزادانۀ احزاب، سازمانهای توده يی وصنفی؛ تأمين آزادی بيان ومطبوعات و اجتماعات، برمبنای دموکراسی واقعی، که برپايۀ خدمت به مردم افغانستان استوارباشد؛ ممنوع ساختن استفاده ازمعتقدات مردم برای اغراض سياسی وبه سود مسايل حزبی گروهی؛ قانونی ساختن برابری تمام مليتها واقوام افغانستان؛ پيشبينی راههای رشد وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی وساختمان جامعۀ مترقی آيندۀ کشور در مطابقت با منافع اکثريت عظيم جامعه؛ درنظرگرفتن استفادۀ مؤثر ازمنابع طبيعی وثروتهای ملی بسود مردم افغانستان...ومسايل عمدۀ ديگر».(5)

  رژيم داوود از انتشار وپخش اين طرح خيلی ها خشمگين شده، دست به بازداشت عده ای از کادرها و فعالان حزب زد. ازجمله رفيق ارجمند محمد نبی شوريده را، که فقط حامل انتقال اين طرح از کابل به ولايت هرات بود، دريک محکمۀ فرمايشی ودرعقب درهای بسته به مدت پنج سال زندان محکوم نمود.

 قدرمسلم اين است، که رو گردانی محمدداوود ازبرنامۀ ترقی خواهانۀ (خطاب بمردم افغانستان) وگرايش سرسام آور به استقامت راست واعمال نفوذ سياه ترين عناصرضد ترقی وپيشرفت و نصب بدنام ترين افراد درپستهای کليدی دولت، توأم با فشار،پيگرد وزندانی ساختن حدود 100 تن اعضای حزب وساير نيروهای ملی ودموکراتيک؛ هردوجناح  ح. د. خ. ا را برآن واداشت تاهرکدام متناسب با برداشتهای خويش ازوضع و احساس مسئووليت در برابراوضاع دشوار کشور ودادن پاسخ مثبت به ندای مادروطن و لبيک گفتن به دستور زمان، گردهم نشسته، روی مسألۀ وحدت مجدد حزب باب مذاکره را بگشايند تا ازاين طريق زمينه های لازم بمقصد اتحاد نيروهای ملی، دموکراتيک و ميهن پرست فراهم گردد.

 سرانجام بعدازدوسال مذاکره و مفاهمه، درحاليکه رهبری جناح های حزب بابرداشتها و انتظارات متفاوت ازوضع، باين نتيجه رسيدند، که وحدت سياسی وسازمانی ح. د. خ. ا يک ضرورت اجتناب ناپذيراست؛ ازاين رو با درک اهميت موضوع اعلاميۀ وحدت ح.د. خ. ا درماه جون1977ازجانب رهبران هردوجناح (نورمحمد تره کی وببرک کارمل) بامضاء رسيد.

 سپس بتاريخ 3 جولای1977 کنفرانس وحدت به اشتراک 90 تن نماينده گان (45 +45) ازهردوطرف درکابل برگزارو درآن سند وحدت حزب تاييد و امضاء شد....

 باينگونه، کنفرانس وحدت تصميم تاريخی مهمی را دربارۀ ختم فعاليتهای جداگانه بوسيلۀ جناحهای دوگانۀ حزب اتخاذ کرد.ولی درعرصۀ نظامی اين امرتحقق نيافت وعلت آن مداخلۀ آشکارحفيظ الله امين برای دستبازی ودستياری دراين زمينه بود.

 درهرحال، وحدت حزب با موفقيت نسبی انجام گرديد، که حادثۀ مهمی درتاريخ پر ازفراز وفرود ح. د. خ .ا بشمارميرفت وزمينه های بسيارمساعد را برای فعاليتهای واقعی دگرگون کنندۀ سياسی، هرگاه ازآن صادقانه وبموقع استفاده ميشد؛ بوجود آورده بود.» (6)

 رژيم محمدداوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد در24 فبروری 1977بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی ، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را درکشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی " را بمثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را اعلام و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ " خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی، مترقی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابرتمام نيروهای ملی و دموکراتيک قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی واجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری در سرنوشت مملکت واعمار جامعه ی افغانستان، بازداشت.

 ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا در شيوه کارو فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطورسری انجام وازپخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ در برابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب وميتودهای مختلف و اصولی متوسل شود.

 همينگونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمدداوود بنا برتعهداتش درامرتطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدواربودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن،ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.

 بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک وترقيخواه در برابررژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ. ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی ونا بسامانی اوضاع اقتصادی وتعقيب سياستهای خشن وضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود.

 مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه ودربرخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.

 درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ "خطاب به مردم افغانستان" مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران وشخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيت های ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.

 رژيم محمد داوود همزمان با سياستهای نوسانی خويش درعرصه داخلی، درزمينه سياست خارجی نيز دچار سردرگمی شده بود. داوود خان بمنظور بهبود مناسبات خويش با پاکستان؛ سياست جاگزين کردن ايران را دربخش جذب کمک های آن کشور بجای اتحاد شوروی؛ نزديکی با غرب و دوری از اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی را درپيش گرفت.

 بنابرتوضيحات ذکرشدۀ بالا، ميتوان روی نتيجه گيری آتی، پيرامون وضع ناهنجار سالهای اخير حکومت داوود، که منجربه سقوط آن شد، مُهر تاييد گذاشت:

 «درآخرين سالها وماههای حاکميت رژيم جمهوری محمدداوود، سرتاپای جامعه را ازلحاظ اجتماعی و سياسی بحران فراگرفته بود. سوء استفاده از قدرت وهمچنان تبعيض وستم ملی، نژادی، زبانی ومذهبی به واقعيت روزمرۀ جامعه مبدل شده بود.سطح زندگی توده های وسيع مردم روزتازوزپائين می آمد.

 اهالی کشور درشرايط فقدان کامل ابتدايی ترين حقوق اجتماعی- اقتصادی بسرميبردند وازحقوق سياسی، ازجمله ازحق ايجاد وفعاليت احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی محروم بودند. فعاليت احزاب سياسی موجود کشور ممنوع گرديده، نه تنها اعضای آنها، بلکه غالب روشنفکران تحت تعقيبات پوليسی قرار داشتند وتنها حزب انقلاب ملی حاکم ازحق موجوديت وفعاليت برخوردار بود.

 دراين جريان ح. د. خ. ا به فعاليت مخفی خويش ادامه ميداد وازنگاه مردم يگانه مظهراميد برای مقابله با زورگوئيهای رژيم پنداشته ميشد.ولی سياستهای راستگرايانۀ دولت جمهوری وتنگترشدن روزافزون حلقۀ محاصره وپيگرد شديد پوليسی پيرامون حزب، زنگ خطررا مينواخت.

 باينگونه، ازيکسونارضيتی مردم افغانستان ازادامۀ اختناق وبازگشت به استبداد سياسی رسمی، روز تاروز فزونی مييافت وازسوی ديگربی نظمی وفساد درادارۀ دولت، توانايی رژيم را برای تضمين بقای آن به حد اقل رسانيده بود.

 بنابرآن، شرايط جهت وقوع دگرگونی سياسی درکشورفراهم گرديده بود و حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان، بحيث عامل ذهنی مؤثرعمل ميکرد.

 ازآغازسال1977 به بعد، رژيم محمدداوود روند تصفيۀ ادارۀ دولت وارتش را ازوجود شمارزيادی از همکاران خويش که دارای گرايشها، انديشه ها واحساسات دموکراتيک وچپ بودند، تشديد کرد وجاهای ايشان را به شماری ازنمايندگان طبقات واقشاری، که تکيه گاه سياسی حاکميت بودند، واگذارگرديد.

  درنتيجه ازيکسو روحيۀ بی اعتمادی دردستگاه دولت ودرميان مردم تقويت گرديد وازسوی ديگر بوروکراتيزم وفساد درادارۀ دولتی شيوع بيشتريافت. کرسی نشينان وکارمندان بالارتبۀ دولتی صرف در انديشۀ ثروت اندوزی شخصی بودند وبرای مناسبات خانوادگی وتبارگرايی اهميت وارزش بالاتر ازنظم وقانون قايل ميشدند. ادارۀ دولت وسررشتۀ کليه امورمملکتی را شماری از افراد متملق ونزديک به شخص محمدداوود، دردستان خويش گرفتند، که درانديشۀ حفظ خويشتن وثروت اندوزی بودند ودرزد وبند با همديگر، تا به فکرحفظ نظام.

 درامرتعيين اشخاص بمقامات دولتی و بالاکشيدن کادرها باين مقامات، وفاداری شخصی بيشترملاک قضاوت وعمل محمدداوود بود، تا به پاکی، نام نيک وصلاحيت کاری ايشان.

  درنهايت، ادارۀ دولت درمجموع بسوی فساد ميرفت وکمتر اشخاصی درمقامات، خودرا متعهد ومکلف به اجرای وظايف ميدانستند.اين وضع موجب گرديد تا رژيم درانظارمردم بيش ازپيش بی اعتبارشود و ناخوشنوديهای مردم افزايش يابد....

 عقبگرايی حکومت جمهوری ازلحاظ داخلی، درسياست خارجی آن نيز تداوم يافت. رژيم موضعگيريهای بين المللی خويش را ازسالهای1977به بعد بطورقابل ملاحظه ای تغييرداد ومناسبات خود را با کشورها و نيروهای ارتجاعی منطقه، بخصوص با کشورهای اطراف خليج فارس بيش ازپيش گسترش وتحکيم بخشيد. آنچه مربوط به مناسبات با اتحادشوروی ميگرديد، درعرصه های همکاريهای،تخنيکی وتجارتی با آنکشور تغييرات بزرگی بوقوع نپيوست، ولی دررابطه به تربيت کادرهای ملی ونظامی درعوض باکشورهايی چون مصر، ترکيه، هند، ايران وحتی پاکستان موافقتهای حاصل گرديده بود.درعين زمان نظاميان تحصيلکرده در اتحادشوروی بدون تفريق ازاردو تصفيه ميشدند.

 تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روزافزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت.

 محمدداوود و اطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، ايشان را تابع خويش بسازند.

  بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمارزيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادرارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند. شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل واعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها ودسايس درست گرديد....

 رژيم حتی نزديکترين رفقای کودتاچی خويش (محمد حسن شرق ـ فيض محمد ـ عبدالحميد محتاط ـ پادچاگل وفادار و شمار ديگری را، که در کوتای 26 سرطان 1352 و بقدرت رسيدن داوود نقش مرکزی و تعيين کننده داشتند؛ با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی و همکاری دارند، ويا دارای انديشه های چپ و دارای استقلال رأی هستند، ازمقامات ملکی و نظامی برکنارکرد؛ عده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد و شماری را هم تحت پيگرد شديد پوليسی سرکوبگرانه قرارداد.

 اما رژيم قادرنبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را[که خود آغازکرده بود] متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال 1973 شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد.افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشوربراذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج دراعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.

 ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای 1970 [دهۀ 70 ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند، که محمدداوود تلاش ميورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس درمساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد.

 همچنان درسالهای حاکميت رژيم جمهوری، مبارزه بخاطروارد کردن نفوذ درارتش ازسوی نيروهای راست و راست افراطی نيز شدت يافته بود.

 گروهبنديهای ازاين نيروها تلاش ميکردند تا درميان بخش رهبری وافسران بالا رتبۀ اردواتکاء و پايگاهی برای خود بوجودآورند. درميان برخی ازاعضای کابينه ونظاميان، که پستهای عمده وکليدی را دردست داشتند، مناسبات همکاری با گروهبنديهای متذکره ايجاد شده بود. معهذا آنها نتوانستند، که همانند دهۀ نيمه دموکراسی ابتکارعمل را ازدست اپوزيسيون چپ بگيرند.

  [دراين رابطه يکی از وزرای جناح راست رژيم جمهوری درخزان سال 1371 درمنزلش، که بوسيله زنده ياد محمد موسی اکرمی دعوت شده بودم، گفت: ما تصميم داشتيم تا قدرت را درآخرين ماههای سال روان و قبل ازسقوط رژيم، ازمحمد داوود با انجام يک کودتای آرام وبدون خون ريزی دردست گيريم واز انتقال آن به نيروهای چپ جلوگيری کنيم؛ ولی سير حوادث اين شانس را به ح. د. خ. ا داد وما نسبت اين که ازقدرت ونفوذ اين حزب دراردو، اطلاعات موثق و محاسبۀ دقيق نداشتيم؛ درمجموع همۀ ما غافلگير شديم.]

 آنچه مربوط به شخص محمدداوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردورا به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای 17 جولای 1973 موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدارنيروبرای حفظ وی برقدرت، کافی ميباشد. اوبادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود.

 باينگونه، عقب گرد محمدداوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه دررفع متشنج ترين تضادهای اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيروهای چپ و راست درجامعه ودر درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش وپشتيبانی بخش پيشتازافسران و خُردضابطان ازنيروهای ملی ودموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا – همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (7)

 درمورد موضعگيری جناح های ح. د. خ. ا و نحوۀ برخورد  آنان با رژيم محمد داوود، نظريات گوناگونی ازجانب، روشنفکران راستی و چپی، ارائه شده؛عده ای مطابق دلخواه و سليقۀ شخصی خويش عقده گشايی نموده و برخی بربنياد انديشه های سياسی، نظريات  خود را ابراز داشته اند.

 آنچه را که نگارندۀ اين سطوربحيث يکی ازاعضای سابقه دار اين حزب برداشت کرده ام و تعدادی از کادرها و حتا شماربيشتری از هيأت رهبری پيشين حزب نيز برآن باور دارند (اما نسبت هرملحوظی که است، ابراز نظر نميدارند) موضعگيری جناحهای ح. د. خ. ا دراين رابطه، چی پيش از وحدت و چی پس از آن، بدين منوال بوده است:

 الف: اکثريت جناح خلق، تحت رهبری نورمحمد تره کی و نظرمسلط و تعيين کنندۀ حفيظ الله امين مسؤول بخش نظامی اين جناح، دراين رابطه؛ برمبنای همان انديشه های پيشين«انقلاب سوسياليستی» و «استقرار ديکتاتوری پرولتاريا» دريک جامعۀ فئودالی! که منجر به انشعاب اول در حزب گرديد؛ براين باور بودند که رژيم داوود بايد با انجام يک قيام نظامی، بازور اسلحه ازقدرت ساقط و ح. د.خ. ا بصورت مستقل قدرت را دردست بگيرد؛

 ب: ببرک کارمل، با اکثريت قاطع جناح پرچم و شماری از اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق، که پابندی به رعايت از برنامۀ مصوب کنگرۀ موسس حزب و مبارزۀ مسالمت آميز، مطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی وطرفدار بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک، ازطريق تشکيل جبهۀ متحد ملی بودند؛ نظر گروه اول را يک عمل ماجراجويانه و مخالف برنامۀ حزب دانسته؛ عقيده برآن داشتند تا ح.د.خ.ا بحيث يک حزب مستقل چپ مرکزی و اصولی، رژيم محمد داوود را وادار به تطبيق تعهداتش«خطاب به مردم» و رعايت حقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان نمايد وتا مساعد شدن شرايط به يک گذار تاريخی قانون مند که زمان زيادی را نياز دارد، ازاين رژيم حمايت وازلغزيدنش دردامن گروههای راست افراطی وابسته به ارتجاع منطقه وامپرياليسم جلو گيری بعمل آورد. ولی درعين زمان کارمل و طرفداران اين نظر، ازدولت بی پشتوانه و پايه های لرزان رژيم داوود درهراس بودند؛ بمنظور جلوگيری از يورش نيروهای راست افراطی ووقوع حوادث خونبار؛( مانند سرکوب دولت سوکارنو دراندونيزيا و حکومت مصدق درايران...) کارسياسی را ميان افسران جوان اردو وپوليس، که در اواخر دهه دموکراسی نظام سلطنت، توسط استاد ميراکبر خيبر وعبدالصمد ازهر آغاز شده بود؛ سازماندهی نموده، مترصد اوضاع نا آرام کشورگرديده، مصمم برآن بودند تا هرگاه کودتای ارتجاعی ازدرون حاکميت ويا ازبيرون عليه داوود بطور ناگهانی صورت گيرد؛ حزب بايد ابتکارعمل را دردست گرفته، کودتا را ناکام سازد و قدرت را خود دردست گيرد. يعنی مطابق تصميم کنفرانس سال 1976 ح. د. خ. ا بايد التر ناتيوی دولت محمد داوود، مطابق شرايط واوضاع کشور، در آينده باشد، نه سقوط دولت داوود بزور سرنيزه ، مانند کودتای 26 سرطان 1352.

 ج: استاد ميراکبرخيبر، سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی و تعداد محدودی ازکادرها مانند  ذبيح الله زيارمل، محمد قاسم حيدری، (رفقای فکری و تباری آقای فقير محمد ودان در دوران حاکميت دکتر نجيب الله وديگران...)، که از روزهای اول رژيم تا اخير رابطۀ نزديک با محمدداوود از طريق دکتراکرم عثمان (يکی از اقارب نزديک و طرف اعتماد داوود) داشتند؛ بر مبنای نظر محمد داوود که«می انگاشت، خيبر يک آدم ملی [ يعنی به باور وی يک ناسيوناليست و پشتون تبار] است و شما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود؛ او تماس های خود را زيادتر با خيبر تنظيم می کرد...»

 بنابرآن ايشان را عقيده برآن بود تا ح. د. خ. ا ، آن گونه که در نگارش بالا ذکرشد، بايست انحلالش را اعلام و تمامی اعضای رهبری، کادرها وصفوف آن درعقب داوود خان قرارگرفته، درحزب «غورزنگ ملی» مدغم گردند.

  استدلال گروه سوم اين بود که چون درمتن " حزب انقلاب ملی" و اطراف دوود خان کادرهای ورزيده و معتقد به برنامه "خطاب به مردم افغانستان" نمی باشد؛ وليک تعداد اعضای رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا يک کميت عظيم واکثريت قاطع بوده همه دارای انديشه های مترقی اند؛ آنها ميتوانند تأثيرات قاطع و تعيين کننده را درمشخص کردن برنامه های ذکر شده دولت و تطبيق آن در جامعه داشته باشند و سرانجام بعد از مرگ داوود، الترناتيف وی جز ح. د. خ. ا، نيروی ديگری بوده نميتواند.

 علی رغم اين که اين نظر درمراحل اول وآغازکنفرانس حزبی که در بالا ذکرشد  به اکثريت آراء رد گرديد؛ ولی اين انديشه تا آخربا قوتش باقی ماند ويک عده عناصر اپورتونيست مانند لايق، بارق و غوربندی و زيارمل و فقير محمد ودان... تا حد نهايی ازاين دونظر درزمينۀ ايجاد سوء تفاهم ميان اعضای حزب، برضد زنده ياد ببرک کامل استفادۀ سوء سياسی و ناشايست نمودند و تا هم اکنون ادامه می دهند.

 درحالی که کارمل براين عقيده بود، که مدغم شدن ح. د. خ. ا با حزب انقلاب ملی داوود خان به ضرر هردو جانب و به زيان جنبش و مردم افغانستان می باشد. زيرا با اين حرکت تمام تبليغات دروغين و گمراه کننده ای را که مائوئيستها و اخوانی ها عليه حزب ما مبنی براين که اين حزب وابسته به سلطنت و داوود خان است؛ به کرسی می نشاند و حزب با اين پيوستن به خانواده حکمران(!) در حقيقت دست به خود کُشی می زند. درعين زمان با اين ادغام، تبليغاتی را که همين نيروها و کشورهای پاکستان وايران وغرب عليه داوود خان بنابردفاع حزب ما ازبيانيه خطاب به مردم افغانستان، براه انداخته و داوود خان را پرچمی گفته و تخريب می کردند؛ ده برابر تزئيد می گردد. بنابرآن اين تقرب و ادغام به نفع هيچ کدام ما نيست. 

 واما شوزبختانه، که اين نظريات و فعاليتهای گروه سوم، ازيکسو بالای محمد داوود و اعضای حکومتش و ازجانب ديگر بالای گروه اول و بويژه حفيظ الله امين، که تشنه ی تصرف قدرت بود؛ تأثيرات معين، متفاوت و تکان دهنده ای را بجا گذاشت و امين برآن شد تا پيش از مدغم شدن گروه سوم به حزب انقلاب ملی و تحکيم پايه های رژيم داوود، بايست، در پيوند و همدستی با جناح راست رژيم، ( ازجمله قدير نورستان ـ حيدر رسولی ...) گليم اين گروه را جمع نمود.

 محمد داوود که همواره طرفدار فرمانروايی مادام العمردرکشور وقرارگرفتنش بحيث فرد اول مملکت بود وهمين موقف، بالاتر ازهرچيزديگری نزدش ارزش داشت، ازنظر گروه سوم تحت رهبری استاد خبيبر  بصورت محتاطانه و بدون سروصدا استقبال نمود.

 دريک کلام: اين تقرب و فعاليتهای گروه سوم؛ ازيکطرف تشويش و درد سر بزرگی را برای جناح راست افراطی رژيم( قدير نورستانی ـ حيدر رسولی و ديگران) درزمينۀ انحصار قدرت توسط اين گروه؛ و ازجانب ديگر نگرانی شديد حفيظ الله امين را درمورد تطبيق پلان های نظامی گری و گرفتن قدرت توسط خودش، ايجاد نمود. زيرا هردو طرف،هم جناح راست افراطی رژيم (قدير و حيدر...) و هم حفيظ الله امين و همفکرانش ميدانستند، که درصورت يکجا شدن خيبر با داوود خان، ولو اگر با تعداد و کميت محدودی از اعضای ح. د. خ. ا هم صورت گيرد؛ جلو فعاليتهای امين را دراردو که خيبر درآن بخش نفوذ داشت، ميگيرد و ازسوی ديگر نقش قدير و حيدر و امثالهم را دررهبری ارگانهای دولت نيز تضعيف و منتفی نموده، بعد از مرگ داوود قدرت  به اين بخش حزب انتقال می يابد.

 اين تشويش، باعث درد و رنج سرنوشت مشترک هردو جانب بود که موجب اتحاد قديرنورستانی و حيدر رسولی با حفيظ الله امين و متحدينش گرديده، هردو گروه با اتخاذ تدابير و تنظيم برنامۀ مشترک، ترورهای سياسی را آغاز نمودند، که با قتل استادخيبر، امين بصورت يکه تاز وارد ميدان شده، گوی سبقت را از ديگران ربود، که درمورد اين اتحادها و چگونگی ترور خيبر دربخش بعدی اين مبحث توضيحات بيشتری بعمل خواهد آمد.

 سر انجام، ازآنچه از آغاز اين بخش تا ايندم گفته آمد، اين نتيجه بدست می آيد:

 ـ استقرار رژيم جمهوری، بجای نظام پوسيده و فرتوت سلطنتی، که شاه درمجموع ازايجاد نهاد های دموکراتيک؛ تشکيل و فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی؛ از نزج و اوجگيری تحولات اجتماعی درکشور وپخش انديشه های ترقيخواهانه بمثابۀ چراغ رهنما، در راستای نجات انسان ازقيد وبند هرگونه ستم و اسارت؛ ازدموکراتيزه کردن حيات اجتماعی و نهادينه شدن حقوق و آزادی های مدنی در افغانستان جلو گيری بعمل آورد؛ازروند رشد يابندۀ تحولات اجتماعی که متضمن براورده ساختن خواستها و نيازهای اساسی مردم بود، سخت هراس داشت؛ منحيث يک ضرورت مبرم زند گی و دستور زمان به حساب می آمد.

 ـ افسران جوان اردو دارای انديشه های ترقيخواهانه و متمايل به چپ دردرون نظام، علی رغم اين که در استقرار رژيم جمهوری، نقش اول را داشتند و عملاً قدرت را ازنيروهای حافظ نظام سلطنتی، بدست گرفته و به محمد داوود، سردار خانه نشين متقاعد، که ازخاطرات همه ياران و اعضای خانواده اش افتيده و به فراموشی تاريخ سپرده شده بود، تحويل دادند؛ نسبت عدم شناخت دقيق از داوود بمثابۀ يک انسان متعصب، ديکتاتور مستبد، مطلق العنان فرورفته درجنون قدرت و شخص خود خواه و جاه طلب که بجز خود و خانواده اش، انسان ديگری را مستحق رهبری جامعه و انجام فعاليتهای مستقل سياسی نميدانست؛ آنان نسبت اختلافات درونی و چند دستگی دراظهار نظر وعمل خود، نتوانستند جايگاه خويش را در دستگاه دولت و رهبری بخشهايی از ادارۀ حکومت که دراختيار داشتند حفظ و تأثيرات معينی را بر داوود درزمينۀ تطبيق خط مشی رسمی دولت (خطاب به مردم ) وارد آورند؛

 ـ موجوديت اختلافات و چند دسته گی ها درميان احزاب و سازمانهای ترقيخواه وچپ، ازجمله جناحهای ح. د. خ. ا و تشديد فعاليتهای تبليغی برضد همديگر وهم موضعگيری آنان در رابطه با تاييد ويا تخريب نظام جمهوری، که منجر به تحريک افکار خود خواهانۀ داوود می گرديد، نيز تأثيرناگوار را درزمينه ی لغزيدن داوود بجانب راست، بجا گذاشت؛

 فعاليتهای تخريبکارانۀ نيروهای راست و چپ افراطی و ارتجاع داخلی، منطقه و جهان؛ شبکه های استخباراتی وابسته به امپرياليسم و ارتجاع منطقه (سيا،انتليجنس سرويس، ساواک ايران، آی.اس.آی پاکستان ...)، برضد نظام جمهوری وسازماندهی کودتاهای نافرجام، بشمول تبليغات خصمانه عليه نيروهای ترقيخواه و چپ دردرون و بيرون نظام؛ جمع عقب ماند گی اقتصادی و اجتماعی افغانستان موجب گرديد تا محمد داوود سر تعظيم را در برابرآنان فرود آورد و راه تسليم را درپيش گيرد.

 شخص محمد داوود نيز بربنياد افکار برتری جويانه ی قومی و تباری که دروجود ساير رهبران دولتی مانند عراق، مصر، ليبی و امثالهم، نيز متبارزبوده است؛ درابتدا بخاطر بدست آوردن قدرت، حفظ و تحکيم مواضعش دربرابرتهاجم نيروهای راست ميانه و افراطی، از مجموع نيروهای دموکراتيک و چپ استفادۀ ابزاری نمود؛ همين که ازتحکيم پايه های رژيم مطمئن گرديد، آنگاه ازنيروهای ترقيخواه دردرون و بيرون نظام، بخاطر اين که آنان همواره برای رشد و ترقی نظام، دولت و زند گی اقتصادی- اجتماعی توده های عظيم مردم، برنامه های منظم علمی، پيشنهاد ها، طرح ها ، نظريات و پلانهای مشخص کاری داشتند و همواره با برنامه به کار می آمدند و مسؤولانه حرف ميزدند، بُريد ؛ زيرا محمد داوود که خود را همه کاره و فهميده تر ازهرشخص ديگری ميدانست، برآن بود تا ديگران خاموش بوده، حرف های عالمانۀ(!) " رهبر(!) " را لبيک گويند وازخود هيچ حرفی برزبان نياورند.

 بنابران داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی " مريد آغا صاحب

 جبل السراج "، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه " صدقنا " و " آری" و " بلی" ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرمی نمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.

  مزيد برآن محمد داوود از ح. د. خ. ا، به نسبت اين که پس از وحدت مجدد، ازنظر کمي و کيفي، بزرگترين سازمان سياسی درافغانستان بود و تسمه های ارتباطی آن ازطريق سازمانهای اجتماعی درميان توده های مردم درشهرها و روستاها، پيوسته تأمين ميشد و نفوذ آن درميان افسران و خُرد ظابطان جوان اردُو و پوليس تحکيم می يافت، سخت نگرانی داشت و در هراس بسر می برد.

 بنابران وی درصدد آن شد تا اگربتواند بخشی از اعضای اين حزب را که دربالا ازجريان آن تذکر بعمل آمد با خود يکجا سازد و متباقی را سرکوب  و ازسرراهش بردارد.

 ازاين رو موصوف دست به سبکدوشی و زندانی کردن بخشهای وسيع ازکادرهای ملکی و تصفيۀ اردو از وجود کادرهای نظامی اين حزب، زد و عملاً درخدمت نيروهای راست و دشمنان داخلی و بين المللی وطن و مردم درآمد و راه سقوط را بدستهای لرزان و فکرناتوان و خودخواهی های سردارمنشانه اش درپيش گرفت.

 واما، قتل های سياسی بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن دراين برهه زمان، به بحران قدرت بدين شرح، نقطۀ پايان گذاشت.

 درست درخزان سال1977 شخصی بنام انعام الحق گران پيلوت آريانا با ضرب گلوله درمقابل منزلش واقع مکروريان اول شهرکابل بقتل رسيد.

 ازآنجايي که گران پيلوت با ببرک کارمل دريک بلاک زندگی می کرد وهردو ازقرار معلوم دارای شباهت های فزيکی باهمديگربودند. بنابرآن مبصرين سياسی، اطلاعات اعضای حزب واظهارات اهالی بلاک، حاکی ازآن بود، که هدف اصلی تروريسها، ببرک کارمل بود؛ ولی ازاين که قاتل که مربوط به باند ترورستی حفيظ الله امين و شرکاء بود، نسبت تاريکی شب نتوانست تا دستور رهبران خويش را بصورت درست تطبيق نمايد.

 به تعقيب آن علی احمد خرم وزيرپلان حکومت محمدداوود درروزروشن ازدفترکارش بوسيلۀ ترورستی به اسم مرجان بيرون کشيده شد ومی خواست تا با استفاده ازشخص وزيروموتر وزارت بدفتر رئيس جمهورراه  يابد.همينکه وزيرپلان اين تقاضا را نه پذيرفت، درمحضرعام درکنار موترش با شليک گلوله، بقتل رسيد.

 درمورد اين که مرجان تروريست، کی بود وچرا اين تروررا انجام داد، اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو هيأت رهبری ومسئوول امور نظارت وکنترول آن وقت کميتۀ مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان چنين ابراز نظر می نمايند:

 «چهارماه پیش از قیام مسلحانۀ هفتم  ثور بحیث رییس یک هیات کنترول حزبی یکجا با سلیمان لایق ویک عضو دیگر کنترول حزبی موظف شدیم تا به مقصد کشف توطئه ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری حکومت جمهوری سردار داوود، به ولایت کندز برویم....

 ازنتایج تحقیقات بوضوح کامل آشکارشد که مرجان در جمعیت دموکراتیک خلق ازسوی حفیظ الله امین تنظیم ومعرفی شده بود.

 هدف وپلان شخصی حفیظ لله امین احتمالاً این بوده است تا نخست مرجان معلم، خرم رابه اثر تهدید مسلحانه با خود نزد سردار محمد داوود در ارگ جمهوری انتقال دهد سپس علیه رییس دولت حمله ترورستی انجام یابد وبهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی- سیاسی را توسط  قیام مسلحانه بدست آورد وسرانجام مخالفان ورقیبان سیاسی خود را یک بار وبرای همیشه سرکوب کند. ولی روشن روان "خرم" به امر ونهی وتهدید مسلحانۀ مرجان سر فرود نیاو رد. سینه خودرا سپر تیر تفنگچۀ مرجان قاتل وافزار بی شعور  تاریخ کرد، مرجان گرفتار محاکمه ومجازات سنگین شد.

 درنتیجۀ کشف این توطیه به پیشنهاد کمسیون کنترول حزبی؛ بیدرنگ به تمام سازمانهای حزبی یک "اطلاعیهء شفاهی" پخش شد که: جریان دموکراتیک خلق ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری را تقبیح میکند و[اين عمل را] ضد اصول مبارزه مسالمت آمیزخود ارزیابی مینماید.

 سپس موضوع اخراج حفیظ لله امین ازکمیتۀ مرکزی ودردرجهء اول سلب مسؤولیت و سبکدوشی او ازسازمان " مخفی نظامی " در یک جلسهء دیگر دفتر سیاسی مطرح بحث قرار گرفت.

 کریم میثا ق متن این مصوبه را نیز بقلم خود نوشت؛ ولی نورمحمد تره کی منشی عمومی وببرک کارمل منشی کمیتۀ مرکزی، مانع صدور مصوبه گردیدند. منطق منشیان کمیتۀ مرکزی این بود که مدتی ضرورت است تا رهبرحزب با فعالان سیاسی اردو کارتوضیحی کند و سازمانهای نظامی اردو به فعالان دیگری سپرده شود وپیوند آنان با ح . امین قطع گردد و از زیرنفوذ ح. امین کاملاً  بیرون شوند، آنگاه برکناری او دریک پلنوم کمیته مرکزی به تصویب برسد.». (8)

 ولی باکمال تأسف، حکومت محمدداوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابيرسودمند،علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت، سرعت بيشتر داد.

 درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان و تحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.

 فرجام اين بخش از سناريوی" سيا"( توسط امين ـ قدير ـ رسولی و قدوس غوربندی) بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با تروراستاد ميراکبرخيبر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در جاده ی عمل پياده گرديد. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک ودرمجموع دستگاه دولت وسراسرجامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير بر شعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود،عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را در درون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون وعدالت بسپارد و مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اشد مجازات آنان را توأم با اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين سياسی آن؛ در سراسرکشور، در26 اپريل 1978 درپيش گرفت.

 سرانجام، با آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان اعضای حزب وهواخواه آرمانهای انسانی آن، بساط حاکيت آخرين فرد خانواده ی سلطان محمد خان طلايی درافغانستان برای هميش برچيده شد.

 هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم افغانستان باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام شکست غارتگران نظام سرمايۀ بيدادگر، از مردم آزادی دوست اين سرزمين مستعد به رشد و تکامل گرفته شد.

 دراين رابطه و اين که چرا آقای ودان علت های ذکرشده را يکسره کتمان نموده و بدون در نظرداشت "مقوله ی علت ، به معلول چسپيده و عقده گشايی کرده، در بخشهای بعدی سخن خواهيم گفت.

 پايان بخش دوم

 ادامه دارد...

  ***

       مآخذ:

 1 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف ظاهر طنين ، صفحه 205

 2 ـ (کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان،مؤلف، دکترجميل الرحمان کامگار، ص 9)

 3 ـ (افغانستان درقرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين،صص 202 ـ 203)

 4 ـ همان اثر ص 206

 5 - ياد داشتهای سياسی و...، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1- 2   ص 271 .

 6 - همان کتاب ، صص 283 ـ 286 .

 7 - يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند،ج 1 ـ 2 ، ص 313- 323 .

 8- برداشت ازبخش مقالۀ اکادميسين دستگير پنجشيری، منتشره درسايت وزين آريايی

 9 ـ در مجموع استفاده از بخش شانزدهم" مروری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خراسان ديروز و افغانستان امروز، از خود نگارنده ی اين مبحث. 

  

 

 (بخش سوم)

 

خوانندگان گران ارج!

 جناب فقيرمحمد ودان درآغاز سخنرانی شان دربرابر پرسش گرداننده ی تلويزيون افغانستان انترنشنل و شنوندگان اين رسانه ی معتبر(!) وعده ی "نقد "، يعنی ريشه يابی علتها و عوامل درونی و بيرونی اين دو رويداد را در برهه ی زمانی هريک آن مژده دادند.

 نگارنده ی اين سطور مانند هر بينندی ديگر انتظار داشتيم که آقای ودان، همه زوايای رخدادهای را، که بحيث علت های درونی و بيرونی، اين طفل نوزاد را متولد و منجر به اين معلول شده است؛ همه را موشگافی و از پرويزن نقد بيرون می کشند؛ اما شوربختانه که نی تنها جاده ی روشن نقد را درپيش نگرفت؛ بلکه زحمت کلام را يکسره کم و کوتاه ساخت و فقط همه را در يک جمله خلاصه نمود و گفت: «هفت ثور و هشت ثور هردو منشاء خارجی داشت...»

 آقای ودان در مورد هفتم ثور 1357 نگفت که منشاء اين رويداد از کدام کشور خارجی، چگونه و با کدام اساليب برخاست و برکشورما تحميل شد. آيا در بروز تمام رويدادهای جهان، عامل يا منشاء خارجی نقش مرکزی و تعيين کننده داشته؛ علل و عوامل داخلی هيچ اثری در جا افتادن آن ندارد؟

 ما در دانش جهانبينی علمی خوانده بوديم، که درکل رخدادهای جوامع بشری، نقش مرکزی و تعيين کننده را عوامل داخلی و نقش جناحی، يا دومی را عوامل خارجی دارند؛ فهميده شده نتوانست، که آقای ودان اين دانش نوين(!) را از کدام نابغه ی بزرگ برداشت کرده؛ شايد از دومين نابغه ی بزرگ جهان(!) آقای اشرف غنی، که در صحبت شان "افسوس دوره ی زمامداری اورا نمود" شنيده و آن را نقد آستين خويش کرده باشد.

 من از صحبتهای ديگر جناب ودان مفاهيمی را پيرامون علت های داخلی و خارجی که رويداد هفتم ثور را بر ح. د. خ. ا و مردم افغانستان تحميل نمود، دريافته نتوانستم؛ شما اگر از گفته های وی آن زوايای تاريکی که ما را بجانب پاسخ هزاران پرسش اين رخداد رهنمون گردد دريافته باشيد، شريک سازيد.

 بهرحال، تا جايی که فکر قاصر نگانده کارگر بود؛ در دو بخش اول و دوم اين نگارش پيرامون علل و عوامل سقوط سلطنت نيمه مشروطه ی محمد ظاهر، شاه سابق؛ جمهوری خودکامه ی سردار محمد داوود و انتقال قدرت و اداره ی دولت، با راه اندازی بازی های سياسی و اوپراتيفی سازمان "سيا"، بوسيله ی عمال معلوم الحال آن(قديرنورستانی ـ حيدررسولی ـ حفيظ الله امين ـ سليمان لايق ـ قدوس غوربندی و شرکاء) دردرون و بيرون حاکميت؛ که به گونه ی جبری، بر ح. د. خ. ا، تحميل گرديد؛ برداشت هايم را برپايه نگارشهای انديشمندان اين برهه ی زمان و چشم ديدهای خودم بصورت فشرده با شما عزيزان شريک و همگانی ساختم.

 حالا، در نگارش اين بخش، پيش از آن که روی چگونگی ترور مير اکبر خبيبر؛ علل و عوامل عروج و سقوط حاکميت خونبار امين و آمدن ارتش سرخ در افغانستان توضيحات بعمل آيد، توجه همه عزيزان را به يک مقوله ی معروف کارل مارکس، در مورد " تکرار تاريخ" معطوف می دارم، که می گويد:

 «هگل در جايی می نويسد، که تمام حوادث و شخصيتهای بزرگ تاريخ جهانی، باصطلاح دوبار ظهور می کند[ يعنی دوبار تکرار می شود]؛ ولی او فراموش کرد بيفزايد، که بار اول بصورت تراژيدی و بار دوم بصورت کميدی مسخره". (1)

 اما آن گونه که همه می دانيم، در سرزمين در خون نشسته ی افغانستان، رويدادهای تاريخ با اشتباهات شخصيتهای بزرگ آن؛ به گونه ی سوال برانگيز، نی تنها دوبار؛ بلکه بارـ بار تکرار شده و تکرار آن هم به گونه تراژيدی و هم به گونه ی کميدی و مسخره آميز آن ادامه دارد.

 اگر رويدادهای تاريخی قرن بيستم را درکشور، ازآغاز زمامداری شاه امان الله تاپايان حکومت دکتر نجيب الله، بدقت  مرور و بررسی نماييم؛ بدرستی درمی يابيم که آن اشتباهات بزرگ شاه امان الله که باعث سقوط دولت امانی وناکامی نهضت مشروطيت دوم گرديد؛ عين اشتباهات به گونه ی کمرشکن در روند تحولات بعدی، در زمينه ی رشد و تکامل نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، بوسيله زمامداران بعدی (محمد ظاهر شاه سابق ـ سردارمحمد داوودخان ـ نور محمد تره کی ـ  دکترنجيب الله و حتا بعدتر آن هم)  نيز به گونه ی سوال برانگيزی، به تکرارصورت گرفت؛" که دراين مورد دربخش پايانی و نتيجه گيری از اين مبحث توضيحات لازم و ضروری ارائه خواهد شد.

 حال می پردازيم به بخش سوم اين گفتمان و صحبتهای آقای ودان، که سوگمندانه پيرامون علل و عوامل درونی و بيرونی  هفتم ثور 1357 هيچ توضيحاتی بعمل نياورد:

 الف ـ چگونگی ترور ميراکبرخيبر، علل وعواملی که منجر به قيام هفتم ثور 1357گرديد؛ برغم اين که روی آن دربخش دوم صحبت مختصر بعمل آمد؛ با آنهم بهتر خواهد بود تا گفته هايی را از زبان و قلم شخصيتهای بزرگ و آنانی که در آن برهه زمان درمتن رويدادها و حاکميت آن برهه قرارداشتند؛ با خوانندگان عزيز شريک سازيم؛ تا هم ميهنان عزيز، بويژه روشنفکران رسالتمند؛ پاسخی را دريابند.

 طوري که همگان اطلاع دارند، بتاريخ 17 اپريل 1978 استاد ميراکبرخيبر ازمنزلش واقع مکرورويان اول بوسيلۀ عبدالقدوس غوربندی بعزم قدم زدن بيرون کشيده شد.غوربندی استاد خيبررا الی منطقۀ شيرپوربا خود برده ودربرگشت اورا تنها گذاشت. زمانيکه خيبرپس از دقايقی به منطقۀ مکرورويان دوم کنونی رسيده بود، درسرک عمومی متصل مطبعۀ دولتی کابل با ضرب گلولۀ تروريستان ازداخل موتر به شهادت رسيد وقاتلين فرارنمودند.

 درمورد شهادت خيبروقاتلين وی حدس وگمانهای متفاوتی زده شد. هرکس مطابق ذوق و برداشت و گمانه زنی های خود، روی آن به داوری نشستند.

 رفقا وهمسنگران وی اين جنايت سازمان يافته را کار قاتلان حرفوی و جنايتکاران مسلکی دردرون و بيرون حزب که در ارگانهای دولتی وظايفی داشتند، دانستند. پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه، بايست به چند اثر ازمؤلفان خارجی مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان، آبرو و حيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند پی ببريم:

 1هنری برادشرتحليل گرسياسی امريکايی وصاحب نظردرمسايل افغانستان، نگاشته است:

 «ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روزبعد به قتل خود محمد داوود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی در رابطه به قتل وی وجود داشت، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند. اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داوود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود، ميخواست (با هدايت يا بدون نظر داوود) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند، مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظورکشتن کارمل فيرگرديد، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان....

 قتل خيبر نه تنها مهمترين، بلکه مرموزترين قتل هم بود، غالبآ او را بحيث مغزمتفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد. بعضی ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داوود کشته شده است. نظريات اثبات ناشده هم وجود داشت که مرگ اورا ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد. تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داوود را به کشتارهای خاصۀ يک " رژيم فاشستی "و" تروريستی " متهم کرد....» (2)

 2- جارج آرنی می نگارد:«رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داوود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود.هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داوود تندروهای اسلامی را متهم کرد، درحاليکه  حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داوود صورت گرفته بود.اما بعدها پرچمی های برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد»(3)

 3 ـ سليک هريسن محقق پرآوازه و روزنامه نگارقدرت مند وبا امکان ايالات متحدۀ امريکا درمورد علل وعوامل سقوط حکومت داوود وقتل ميراکبر خيبر، اينگونه ابرازنظر می نمايد:

 «وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داوود خودرا مانند هرديکتاتور ديگر درانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال وکنترول کامل حتی برامورخيلی جزئی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.

 درحالی که داوود خودش زندگی زاهد منشانه داشت برکسان نزديکش اتهامات رشوه و فساد اداری، که بعضی ازاين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ وارد گرديد. اين اتهامات رژيمش را در معرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست درصد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روزبه خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران که ازتنگدستی رنج ميبردند، نسبت به طبقات ديگرفشارزياد تر وارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی ، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.

 داوود، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داوود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند،   به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزيرداخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهور عبداللله بمنظورمحو کلی کمونستها ازقدرت، کارميکردند.

 دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که درسابق تحت ستم قرار داشتند، مجدداً درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياءالحق در پاکستان تشجيع شده بودند.

 دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداوود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت.

 لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزير داخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل ازآنکه بيش از اين قويتر گردند، محوشوند. دوپری ميگفت که نورستانی" بيريای" وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داوود بود.

 وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزهارا با داوود درميان گذاشت.

 عبدالصمد غوث ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب وجذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.طبق اظهارات منابع متعدد، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (4)

 داکترحسن شرق ميگويد:«درحاليکه ميراکبر خيبردرهمان روز(17 اپريل 1978) قرارگفتۀعبدالهادی مکمل معيين وزارت خارجه وعده داشتند تا 4 عصر با يکديگربه سينما ميرفتند. ميراکبرخيبر که بگفتۀ تعدادی از اعضای حزب، خصوصآ پرچميها به قيام مسلحانه بضد جمهوريت افغانستان سرسختانه مخالفت ميکرد ساعت15 / 3 دقيقه ازخانه به بهانۀ قدم زدن و اشتراک به جلسۀ رفقای حزبی به شهرنوميروند و ازآنجا آقای غوربندی با او تا دوصد قدمی جای قتل او يکجا آمده واز آنجا خدا حافظی کرده پس ميگردند وچند دقيقه بعد ازيک موترجيپ روسی بالايش فيرميشود وبزمين می غلطد بگفته وشهادت رهگذری چند. اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ الله امين و بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی می باشد. وزيرداخله بروز پنج ثور 1375 ازمحمد داوود هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ الله امين تا ساعت 9 صبح7 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داوود هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ الله امين تهيه شده بود.

 جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری ميگويد:شخصآ به غلام حيدر رسولی بروز6 ثور اطلاع دادم که فعاليت تخريبی دراردو توسط حفيظ الله امين جريان دارد ... به ساعت 10 صبح روز7 ثور به وزير دفاع ملی تلفونی اطلاع دادم که تانکها برخلاف هدايت شما بطرف شهر کابل درحرکت می باشند گفت اطلاع دارم آماده گی گرفته ميشود. دوستی آنها [قديرنورستانی و حيدر رسولی] با حفيظ الله امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغلام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خود را از کمونست هرگز پنهان نميکردند  وشايد دراثر همين توقعات طفلانه بوده باشد که برويداد 7 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 400 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت که عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ الله امين اطلاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ الله امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند. (5)

 هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا، با ژرف نگری، با ديده ی بصيرت، با ضميرصفا، و وجدان پاک قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود، بخوبی قابل دريافت است، که درمتن همه ی آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای ازمطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد، با آنهم به شکلی از اشکال، جزئياتی ازريشه ی حقيقت، که در فرجام دراتحاد باهم، بدنه - جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند، بازتاب يافته است.

 بنابرآن، با درنظرداشت گفته های بالا و آنچه را، که تا ايندم گفته آمد اين نتيجه بدست می آيد:

 اول – ترورميراکبرخيبر، باستناد نظريات پژوهشی هنری برادشير، جارج آرنی ، سليک هريسن، عبدالصمد غوث وباورهای داکتر حسن شرق مهمترين رکن کودتای 26 سرطان1352 ونزديکترين ارادتمند شخصی محمد داوود، مبنِی براينکه" امين، قدير و حيدررسولی باهم روابط نزديک داشتند" و همچنان استدلال های صاحب نظران درون ح.د.خ. ا، بدلايل آتی بدستور مستقيم سازمان "سيا "، بوسيلۀ باند ترورستی حفيظ الله امين، به همدستی قدير نورستانی، حيدر رسولی وهمکاری مستقيم و فعال عبدالقدوس غوربندی صورت گرفته است:

 1:- قدرمسلم است، که سازمان سياه درراستای پياده کردن برنامه های غارتگرانۀ اتازونی درقارۀ آسيا، بويژه بعد ازشکست مفتضحانه اش درويتنام، همه توجه خود را درمنطقۀ خاور ميانه تحت عنوان "جلوگيری ازنفوذ کمونيزم به آبهای گرم" که افغانستان قلب پرتپش آن را تشکيل ميداد؛ مبذول داشت. ولی دراين قلب، نهضت دموکراتيک ونوينی مطابق قانونمندی نظام درونی آن درتپش وحرکت بود، که رهبری آن را ح. د. خ. ا. عملآ دردست داشت و روزتا روزدرميان همه طبقات واقشارزحمتکش کشور درمرکزومحلات بشمول ارتش وپوليس، نفوذ ورسوخ چشمگيری حاصل می نمود؛ بنابرآن ايالات متحدۀ امريکا ومتحدينش همينکه، اين حزب ونهضت چپ دموکراتيک را بمثابۀ دشمن آشتی ناپذير مونوپول های غارتگربين المللی، يگانه الترناتيف رژيم محمد داوود تشخيص دادند، سازمان "سيا " وساير شبکه ها را توظيف کردند تا پای اين حزب ونهضت را بجانب ماجراهای خونين بکشا نند تا همه موانعی را که در برابر هدف های امروزی شان درقاره ی آسيا، ديروز می ديدند ازميان بردارند.ازاينرو آنها بعد از وارد کردن فشارهای پيهم بر داوود و انصراف وی از" برنامۀ خطاب بمردم " و انحراف 180 درجۀ او بجانب غرب ودر ضديت با اتحاد شوروی ومجموع نهضت چپ در افغانستان؛ برنامۀ ترورعلی احمد خرم، ببرک کارمل وميراکبر خيبررا بوسيلۀ  حفيظ الله امين، قديرنورستانی ، حيدررسولی و قدوس غوربندی، رويدست گرفتند، که خرم بوسيلۀ مرجان يکتن از اعضای باند امين، طوري که از جريان آن تذکررفت، ترورگرديد؛ همين گونه عوض کارمل، گران پيلوت آريانا، که باهم شباهت چهره داشتند، بقتل رسيد وسرانجام با ترور ميراکبر خيبرخواستند تا باصطلاح مردم ما ، با يک تير دو صيد را شکارکنند، هم پای ح. د. خ. ا. را درمبارزه و مقابله ی روياروی بارژيم داوود، که هرگزصلاح کار وبرنامه ی روز نبود؛ از روی اجبار و"دفاع از زندگی يک حزب" بکشانند وهم داوود را درجهت سرکوب خونين اين حزب ونهضت چپ، باتهام اين که " خيبر دوست طرف اعتماد وی" دردرون نهضت چپ؛ ازدرون حزب بخاطر نزديکی وی با رئيس جمهور، ترورشده است؛  تشويق وترغيب نمايند.

 2- حفيظ الله امين، که بنابرتوضيحات اکادميسين دستگير پنجشيری درارتباط با ترورخرم، درحالت سبکدوشی از کار در بخشهای نظامی و اخراج ازعضويت کميته مرکزی حزب قرارداشت واز جانبی ازنفوذ واعتبار خيبر درمقام رهبری دولت ودرميان افسران ارتش وبخشهای نظامی، که اورا رقيب خود ميدانست؛ سخت درهراس بود و آخرين نفسهای سياسی اش را درحزب ميکشيد، يگانه راه نجات خود را ازاين دومصيبت دامنگيرش! ايجاد حادثه ی سرنوشت ساز و مصيبت بزرگتر وسراسری، يعنی ترور خيبر و برپاکردن ماجراهای خونين ديگری برای ح. د. خ. ا. می ديد.

 3- قديرنورستانی و حيدررسولی، که درتضاد های درونی حاکميت ومسابقۀ احراز قدرت بعد ازداوود، هرلحظه خواب انحصار قدرت وتصرف کامل وهميشگی حاکميت را برای خود درحزب نام نهاد " انقلاب ملی" و دولت، برای مادام العمر ميديدند وحريفان خود (عبد الحميد محتاط ـ پاچاگل وفدارـ فيض محمد ـ جيلانی باختری ـ دکتر نعمت الله پژواک احمد ضياء مجيد و سرانجام دکتر حسن شرق) را از درون حاکميت توسط محمد داوود کشيده و بخارج تبعيد نمودند؛ در مرحله بعدی، ح. د. خ. ا. را بصورت عام و نزديکی خيبر را با داوود خان بصورت خاص، يگانه رقيب سياسی وپهلوان ميدان رزم وجا نشين خويش درجادۀ مبارزۀ سياسی دانسته، برآن شدند تا با ايجاد ماجراهای جديد، ازجمله تحريک داوود خان عليه اتحاد شوروی و نزديکی وی با امريکا، ايران، مصر، عربستان سعودی و پاکستان بآن حدی، که بگفتۀ حسن شرق توازن را برهم زد و محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور« درسپتامبر1977 به يکی ازدوستانش گفت: « قماررا باختيم.» (6)  وطرح وتطبيق پروگرام ترور خيبر، برنامۀ سازمان" سيا " را درايجاد ماجرای دوم و وارد کردن ضربۀ نهايی برحريفان، هم گليم ح. د. خ. ا. را برچيده و هم سرنوشت داوود را که کاملآ دراختيار آنها قرار داشت، آنطوري که خواسته باشند رقم بزنند وپروسۀ وحدت را ميان حزب غورزنگ ملی و بقايای ح. د. خ. ا. وابسته وتسليم شده به حفيظ الله امين، تأمين  و" حزب انقلاب ملی طرازنوين (!)" را ايجاد ونهضت دموکراتيک ضد استعماری را برای هميش سرکوب نمايند.

 4- از آنجايي که مناسبات ميراکبرخيبر با محمد داوود آن طوری که دربخش " شانزدهم " اين مبحث توضيات مفصل ارائه گرديد؛ خيلی ها خوب ودوستانه بود: «او می انگاشت، که خيبريک آدم ملی و

 با مطالعه وتصرف درمورد پشتونستان است وشما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود-

 او تماسهای خود را زيا دتربا خيبرتنظيم ميکرد... و ميراکبرخيبرکه معتقد به تاييد وپشتيبانی ازرژيم داوود وحتی ادغام جناح پرچم به غورزنگ ملی(حزب انقلاب ملی) داوود خان بود...» (7)

 که اين نظرش درکنفرانس دوم حزب رد گرديد؛ ولی اين مناسبات خوب داوود خان و خيبر، برای قديرنورستانی و حيدر رسولی و حفيظ الله امين نسبت اين که خيبر نسبت به آنها شخصيت باتدبير، دانشمند آگاه در امور نظامی وارد بود؛ قابل هضم وتحمل ديده نمی شد.

 5- علی رغم اين که شماری ازمقامات حزبی و دولتی آن وقت را عقيده براين بود، که ترورخيبر بوسيلۀ تروريستهای حکمتيار صورت گرفته و مسؤوليت اين حادثه را بدوش حزب اسلامی گذاشتند؛ اما نگارندۀ اين مبحث با نظر آنان موافق نمی باشد. زيرا ازيکطرف حکمتيار درآن زمان بحيث يک متهم فراری و تحت پيگرد رسمی دولت افغانستان، درپاکستان زندگی می کرد ودرافغانستان آن گونه حضورفعال فزيکی، سياسی، مالی و اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی ای که امکانات تطبيق چنين عمليات جنايی را بصورت موفقانه و به تنهايی انجام دهد، دارا نبود؛ مگر اين که وی با سه تن ديگر( امين- قدير وحيدررسولی) درخفا ارتباط کاری برقرار وبا آنها کمک کرده و همدست شده باشد.ازجانب ديگر خيبر راعبدالقدوس غوربندی ازمنزلش به بهانۀ قدم زدن، بيرون کشيده وتا نزديک شيرپور با خود برده و در بازگشت تا نزديک تروريستان رسانيده است. سپس همين غوربندی بود که بپاس انجام همين وظيفه بحيث وزيرمقتدر و مشاورارشد حکومت حفيظ الله امين تا آخرين لحظات زندگی جنايتبار امين درکنارش قرار داشت و تا پايان عمرخويش دردفاع از تمام اعمال وخونخواری های امين قرار گرفت و برضد مخالفين وی اتهامات واهی بست و سياه مشق نمود.

  بنابرآن اين سه کادرسازمان سيا (امين، قدير وحيدررسولی) بودند که با داشتن حضور فزيکی- سياسی- مالی و اقتصادی- و امکانات نظامی- امنيتی و اطلاعاتی؛ برنامۀ ترور خيبررا بهمکاری غوربندی، انجام وهمين گونه محمد داوود را به قبول اين انديشۀ نادرست واداشتند، که گويا خيبر دوست نزديکش از جانب طرفداران ببرک کارمل ترورشده و اکنون آنها به نمايش قدرت وتهديد رژيم جمهوری نيز دست زده اند.

 ازآن جايی که اطلاعات تا حدودی موثق، حاکی ازآن بوده، که رابطۀ کاری دربسا موارد و مراحل تاريخی  بين امين و حکمتيار وجود داشته است؛ بنابران دور ازامکان نيست که درانجام اين جنايت، حکمتيار هم با امين و ديگران همنوا نشده باشد و امين و شُرکاء افراد تندرو و تروريستهای مربوط حکمتياررا، استخدام نه نموده باشند و بعد از اجرای وظيفه جنايتکارانه و دريافت دست مزد مرخص و به گفتۀ آقای وحيد مژده آنان (لطيف و صمد) درسالهای بعدی شناسايی و سپس درجريان حوادث بقتل رسيده باشند.

 بهرحال، داوودخان هم بعد از دورکردن دوستان حقيقی نظام جمهوريت که درپيروزی آن نقش مرکزی را ايفاء نموده بودند وچشم پوشی ازبرنامه " خطاب به مردم افغانستان، ديگر عملاً دراختيار قدير نوستانی وحيدر رسولی قرارداشت؛ نتوانست درک نمايد که کارمل ازنظرسياسی وعقيدتی، نه تنها به انجام اعمال تروريستی و کودتاها، هيچگونه باور و سازگاری نداشته؛ بلکه اين گونه حرکات ازنظر او جنايت پنداشته می شد.

  چنانچه وی به گفتۀ دکترحسن شرق اين عقيده ونظر خود را بصورت صريح با خود داوود خان گفته بود وهم دربرابرپيشنهاد عبدالوکيل مسؤول کاربا نظاميان، تصرف قدرت سياسی را درآن برهه زمان يک ماجرجويی و مخالف نظم و امنيت و سلامت کشور خوانده، به وی از فکر کردن پيرامون همچو اعمال هشدار داده بود.

  بدين ترتيب، آنان با ترورخيبر، پای ح. د. خ. ا. وداوود خان را مطابق سناريوی سازمان "سيا" در يک زورآزمايی و ماجراهای خونين غيرقابل پيش بينی کشانيدند.

 دوم :- ازآنجايي که داوودخان، دوستان مجرب، مشاورين کارآگاه وشخصيتهای انديشمند و واپسنگر را درميان اعضای کابينه وحزب نام نهاد "انقلاب ملی"با خود نداشت، سازمان "سيا" با استفاده ازاين فرصت درگام نخست، آنعده ازروشنفکران وافسران نظامی بادانش وفعال مانند دکتر حسن شرق، فيض محمد، احمدضياء مجيد،عبد الحميد محتاط، پادچاگل وفادار وسايرين را که در کودتای 26 سرطان 1352 نقش تعيين کننده را ايفا نموده بودند، همه را يکی پی ديگر از وظايف شان سبکدوش نموده، سپس روابط همکاری متقابلی را، که ميان ح. د. خ. ا ورژيم داوود وجود داشت، بدشمنی و مقابله رويارويی مبدل نمود، سرانجام داوود را با اتخاذ تصاميم عجولانه وبالاتر ازقدرت وتوانمندی عملی اش درسفر اخير وی به اتحادشوروی به ژستها و حرکات جاه طلبانه وشئونستی، تحريک نمودند.

 همين که همه نيروها ومتحدين ملی و بين المللی او را ازدور وپيشش دور کردند، آنگاه داوود را در حادثۀ ترورخيبر، که ميبايست با دستگيری قاتلان اصلی (امين- قدير- حيدر وغوربندی) واظهارهمدردی با حزب و فاميل وی، مرهمی برزخمها می گذاشت؛ برخلاف اورا دريک رويارويی نظامی دورازعقل و منطق، يعنی دستگيری رهبران ح. د.خ. ا. و ازميان برداشتن فزيکی هزاران تن ازکادرها وصفوف اين حزب وبرچيدن بساط مجموع نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، شامل همه احزاب وسازمانهای چپ و دموکراتيک، به شمول دموکراتهای آزاد، که بالاتر ازقدرت و توانمندی رژيم پوسيده ومريض ودرحال زوالش بود؛ واداشتند. درحاليکه بگفته ی دکترحسن شرق حين رفتنش بحيث سفير درتوکيو، محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور در فرود گاه کابل، در وقت وداع درحاليکه تعدادی از اعضای حزب انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، گفت: « فکرنميکنم دوام جمهوريت برادرم بيشتر ازيکسال باشد، اگر تصادفآ بيشتر بود سال آينده توکيو نزد تومی آيم.(8)

 همينگونه دکترشرق فروپاشی حکومت داوود را از زبان خودش اينگونه بيان ميدارد:« قبل ازحرکت بسوی جاپان جهت وداع بخانۀ محمد داوود رفته بودم گفت: داکترجان ميدانم ازپيش آمد دوستان خود خوش نيستی، برو بگذار يکی ازدوستانم زنده بماند تاروزی به مردم افغانستان بگويد که محمد داوود شما را دوست داشت.»(9)

 درحاليکه رژيم درسال1356 بحدی ناتوان شده بود، که هردو برادربه دوام عمرحکومت خويش برای يکسال ديگر اعتقاد نداشتند؛ مگربا کمال تأسف که داوود خان يکسال بعد بنابر خودخواهی های خودش و وعده های ميانتهی همکارانش که عنان اختيارشان نزد سازمان"سيا" بود، دست به يک اقدام ماجرا جويانۀ دور ازعقل ومنطق زد، که درحقيقت امر اين تصميم وی، جُزحکم خود کُشی خود واعضای فاميلش و بازی يک قمارسياسی با سرنوشت رژيم وجامعه ی افغانستان، چيز ديگری را افاده نمی کند.

 بنابران قيام 7 ثور1357، برخلاف دروغ پراگنی های ميرمحمد صديق فرهنگ و شرکاء غرب زده ی وی ، تبليغات سازمانهای استخباراتی غرب ازجمله: بی. بی. سی، صدای امريکا، شبکۀ جهانی تلويزيون آريانا افغانستان (درامريکا)؛ افغانستان انترنشنل وسايررسانه های مزدور وابسته به سی.آی. ای و مبلغين و تحليلگران(!) غربی و داخلی؛ يک عمل کودتايی نبوده، که درتاريکی شب، ازجانب هيآت رهبری ارتش (وزيردفاع يا رئيس ستاد ارتش) و جنرالهای بلند پايۀ اردو صورت گرفته باشد؛ بلکه اين حرکت عبارت از يک قيام مسلحانه ی افسران وسربازان مربوط به طبقات و اقشار زحمتکش ونسل بالنده و ترقيخواه افغانستان ويک حرکت خود جوش ودردفاع ازجان و زندگی صدها هزار انسان جامعۀ ما وجنبش دموکراتيک وترقيخواه افغانستان بود، که در روز روشن بر دژ ارتجاع سلاطين ستمگر که دروجب، وجب سنگها وخشت های اين قصر، خون صدها انسان آزاديخواه و وطپرست، نقش بسته بود، بتاخت و بساط ظلم، استبداد و فرمانروايی يک رژيم سفاک وستمگر را، که بجزخود و خانواده وتنی چند ازعناصر نوکرصفت وغلام بچه گان دربار، ديگرهيچ حق وحقوقی را برای مردم افغانستان، احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی ونهادهای مدنی کشور قايل نبود؛ قدرت وحاکميت دولتی را بصورت خاص، مال و دارايی موروثی انحصاری خانوادۀ سلطانمحمد خان طلايی ميدانست؛ برچيد و راه را برای تشکيل جبهۀ متحد ملی، استقرار حاکميت قانون ونظام دموکراسی و پيروزی انقلاب ملی- دموکراتيک باز نمود، که باکمال تأسف کودتای حفيظ الله امين عليه حزب، اين پروسه را برهم زد و دراخير برنامۀ سازمان" سيا " پيروز گرديد.

 سوم:- درحاليکه مقامات امنيتی و استخباراتی رژيم داوود، آن گونه که "جان نثار رئيس استخبارات وزارت دفاع افشاء نمود؛ کاملآ اطلاع داشتند، که امين مسؤول امورنظامی افسران جناح خلق ح.د.خ. ا. است، چرا اورا ازروز25 اپريل الی ساعت 12 ظهر26 اپيل1978 يعنی تا زماني که باصطلاح دستور قيام مسلحانه را برای نظاميان جناح خلق ميدهد؛ زندانی نميکنند ويا ارتباط خود وی وفاميلش را با بيرون قطع نمی نمايند وبرايش اجازه داده ميشود تاچنين تصاميم سرنوشت ساز رابا اطمينان خاطر اتخاذ وپس ازانجام کارش، آماده ی بازداشت گردد.همينگونه، درحاليکه اوخود را ازجانب مقامات رهبری ح. د. خ. ا، رهبر و فرمانده قيام مسلحانه اعلام می نمايد، چگونه قيام سرنوشت ساز کشور را آغاز ميکند؛ ولی عوض اينکه شخص خود و رفقای ارتباطی اش را درمخفيگاههای امنی جابجا کرده، قيام را تا فرجام آن رهبری نمايد، برخلاف، قيام مسلحانۀ نظامی را، که مرگ وزند گی نهضت و جامعه را رقم ميزد، بی صاحب وبدون سرپرست گذاشته، خود را محترمانه به پوليس تسليم می نمايد و داوطلبانه روانۀ زندان می گردد. معلوم نيست که چی اعتمادی برای پيروزی يک قيامی، که رهبر ندارد ؛ ازيک مرکز ومرجع ذيصلاح اشتراک مساعی وسوق وادارۀ قوتهای زمينی وهوايی انسجام و رهبری نميشود وبا رهبران جناح نظامی پرچم ح.د.خ.ا هم تماس واشتراک مساعی بعمل نيامده وحتی نظاميان مربوط خود را ازدادن اطلاع وجلب همکاری نظاميان جناح پرچم، ممانعت می نمايد؛ وجود دارد؟

 علی رغم اين که به ابتکارخود افسران نظامی هردو جناح حزب، درتعدادی ازقطعات اردو، ازجمله در قوای چهار وقوای 15 زرهدار، ميان دگرمن محمد رفيع سرپرست قوماندانی وجگرن محمد اسلم وطنجار فرمانده کندک تانک و تورن غلام عمر" شهيد" قوماندان کندک ماشين محربوی قوای چهار و دگرمن

 محمد يوسف فرمانده قوای 15 زرهدار و دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوماندانی عمومی قوای هوايی و مدافع هوايی وبرخی قطعات ديگر، تفاهم و وحدت نظر، پيرامون قيام نظامی در روزششم  وهفتم ثور، بوجود می آيد و قيام قوت های زمينی تحت رهبری دگرمن محمد رفيع رئيس ارکان و سرپرست قوماندانی قوای چهار وازقوتهای هوايی تحت قومانده ی دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی آغاز، اداره و رهبری می گردد؛ ولی درکُليت خود، رهبری حزب که زير نام آن اقدام نظامی شروع شده بود، در همان لحظه هيچ گونه رابطه ای بين فرماندهان دست اول ذکر شده باهيأت رهبری حزب برقرار نبود؛ چنان می نمايد که اين حرکت سرنوشت ساز از يک دست و يک مرجع واحد دارای صلاحيتهای لازم حزبی و اجرئيوی، اداره و رهبری نمی شد. ازاين لحاظ شماری ازنظاميان جناح پرچم حزب ازاين اقدام بزرگ تا بعد ازظهرهمان روز(هفتم ثور) بی اطلاع مانده بودند. ازاينرو، اين بزرگترين خلاء و نقص مشهود در امر تعيين سرنوشت قيام و خصمانه ترين جفای امين درحق حزب، بويژه افسران دليرکه حرکت انقلابی نظامی را براه انداخته بودند، شمرده ميشود که البته درصورت شکست، نهضت آزادی خواهی در افغانستان به مانند کشورسودان سرکوب خونين ميگرديد و جنبش انقلابی و عدالتخواهی برای ساليان متمادی به عقب می افتيد و صدای حق طلبی و آزادگی درگلوها می خشکيد.

 بهمين منوال، جنرال حيدررسولی بحيث وزيردفاع کشورهمزمان با زندانی شدن رهبران حزب ودادن احضارات درجه يک درقوای مسلح، چرا مشهورترين افسران مربوط به هردو جناح ح د.خ. ا. را

 تحت نظارت ويا بازداشت قرار نميدهد. چی کسی؛ چگونه به او اطمينان ميدهد، که آنها دربرابراين اقدام دولت وزندانی شدن رهبران شان وعواقب بعدی آن بی تفاوت و نظاره گر نشسته، خودها را داوطلبانه آمادۀ رفتن به زير چوبه دار می نمايند وازجنايات نادرخان عم داوود هم درس عبرت نگرفته واين خانواده را نشناخته وازقساوت آنها مگراطلاع ندارند؟

  پس دراين صورت اين صحبت ببرک کارمل، با عبدالوکيل، يک راز نهفته را برملا می سازد که روزی گفته بود:«حفيظ الله امين در طول يک هفته، منتظر زندانی شدن رهبران حزب بود. دراين مدت، دست ها و شبکه های مخفی ومرموز، محمد داوود را تشويق نمود و تحت فشار قرار داد، که دست به زندانی کردن رهبران حزب بزند.

 حفيظ الله امين هم ازطريق اين شبکه ها، قدير وزير داخله ی رژيم را اطمينان داده بود، که درصورت زندانی شدن اعضای رهبری ح. د. خ.ا، هيچگاه عکس العمل نظامی از جانب ح. د. خ. ا، صورت

 نمی پذيرد. به قدير پيام داده بود که رهبری حزب مخالف شورشگری است و شما از جانب آنها مطمئن باشيد. قدير اين اطمينان را به محمد داوود داده بود»(10)

 وپرسش آخر اينکه، چرا حفيظ الله امين، بعد ازپيروزی قيام، باسرعت کامل، مثل داستان فيلم های مافيای امريکايی قديرنورستانی، حيدررسولی وداوود خان را با تمام اعضای فاميل و خانواده اش بقتل ميرساند؟ چرا موقع نميدهد تا ازهريک آنان بازجويی قانونی بعمل می آمد وتمام رازهای نهفته وپاسخ اين "چراها" داده می شد وبرملا ميگرديد، که کيها بودند، که با آنها روابط منظم کاری واطلاعاتی داشتند ومردم افغانستان هم با يافتن پاسخ اين"چراها"، در روشنی کامل اين رويدادها قرار ميگرفتند؟

 درشرايط واوضاع موجود، پاسخ اين چراها مستلزم پژوهش بيشتر وزمان بيشتررا نيازخواهد داشت. واما، به باور آگاهان سياسی حزب ما، کليد اين معما ها وپاسخ اين"چراها " وپرسشها بصورت دقيق دردست کسانی است، که امروزافغانستان را بحيث تختۀ خيزتصرف آسيای ميانه و نفت خليج فارس، بار نخست به گونه مستقيم و سپس توسط مليشای پاکستان و طالبان مزدور آی. اس ای؛ اشغال نموده و حريفان را از صحنۀ رقابت برداشته اند.

 اگرپروسه اينگونه سير نميکرد کشورما ويران و مردم ما قتل عام و فرهنگيان ما آواره نمی شدند؛ امروز در افغانستان بجای حکومت های دست نشاندۀ مافيايی ترور، تفنگ وترياک و طالبان مدارس ديوبند پاکستان، يک نظام دموکراتيک مردم سالار وحافظ منافع زحمتکشان، مستقر می بود وجايی برای حضور نظامی، سياسی و اطلاعاتی اتازونی ومتحدين غربی و منطقوی و بويژه پاکستانی اش و تبليغ انديشه های تابناک (!):" بازار آزاد" بمعنی  آزاد گذاشتن دزدان نکتايی دار مافيايی و طالبان وحشی صفت عصر حجر، برای چور و چپاول دارايی های عامه؛ " گلوباليسم" يعنی جهانی شدن جنگ وغارت کشورها؛ " دموکراسی تاجدارسرمايه  سالاری، بدون اعتقاد به عدالت اجتماعی، درروند توليد، توزيع و مصرف نعمات مادی"؛ که درحقيقت امرتبليغ هرسه واژه بخاطرفريب توده های مردم، پوشاندن  پل پای دزدان و دشمنان حقيقی مردم و درمقياس گستردۀ آن، تقسيم مجدد جهان و تصرف همه منابع طبيعی، بويژه نفت کشورهای آسيای ميانه و حوزۀ خليج ؛ بوسيلۀ مونوپولهای غارتگر بين المللی و پادوهای پاکستانی ميباشد؛ وجود نمی داشت.

 درمورد اينکه عده ای (ازجمله ميرمحمد صديق فرهنگ وشرکاء عقده مند غرب پرست وی درص 913 و 914 افغانستان درپنج قرن اخير) ميگويند، که در قيام 7 ثور1357، شوروی ها دست داشتند ويا برنامۀ قيام بوسيلۀ انهاتنظيم شده بود ويا هواپيماهای نظامی ازتاشکند پرواز کرده، کابل را بمباردمان ميکردند؛ ازريشه وبنياد غلط بوده، تمامی اين تبليغات زهراگين، ساخته وپرداختۀ شبکه های استخباراتی غرب، ازجمله سی. آی. ای. و عمال داخلی شان، که هم درمبارزات سياسی مسالمت آميز دهۀ دموکراسی تاجدار! باختند وبجانب انحلال وفروپاشی رفتند وهم درمبارزات داغ و قيام مسلحانۀ تحميلی، که ديگر سرنوشت بود و نبود صدهاهزار انسان مربوط به نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان باتمام دستاورد های مادی و معنوی آن در معرض خطرنيستی قرار داشت، به شکست مواجه شدند؛ ميباشد.

 آنها ميخواهند تا قدرت، شهامت ومردانگی افسران جوان کشور ما را کم جلوه دهند و شهامت آنها، ازجمله جان باختن پيلوتان قوای هوايی کشورمان را که بهترين ثبوت و گواه حضوررزمجويانۀ خود فرزندان ميهن ماست، بصورت خيلی نامردانه زير سوال قراردهند. دريک کلام، آنها درد شکست خودرا مينالند نه اظهارحقيقت را، که دربالا توضيح شده است.

 اين کوته نظران غرب زده، تفاوتی را ميان " کودتای نظامی بلند پايگان نظام ـ قيام مسلحانه ی تهی دستان نظام ـ جنگهای پارتيزانی و انقلاب اجتماعی برخاسته ازمتن توده های مردم" درک و تحليل نکرده؛هرآنچه را که سازمانهای استخباراتی غرب به رسانه های همگانی جهان سرمايه ی بيدادگر؛

  ازجمله " بی.بی. سی ـ صدای امريکا ـ صدای آلمان ـ تلويزيون آريانا افغانستان درامريکا وافغانستان ـ افغانستان انترنشنل..." هدايت می دهند؛ اين مبلغين غرب پرست آن را ازطريق جيب شريکان داخلی و خارجی (افغانستانی و پاکستانی) آنها در وجود طالبان برخاسته از مدرسه های ديوبند پاکستان ـ جهادی های چوب خطی (راکت يار و سايرين) مربوط به " آی. اس. آی" و افغان ملتی های پيوند خورده ی " سياه و سرخ ديروز و سپيد امروز" شيفته ی جهان گلوباليزم و اقتصاد بازار آزاد... همه را می خواهند به خورد مردم بدهند؛ اما کورخوانده اند. زيرا مردم ما اکنون از خواب ديروز بيدار شده و دارند تا دوست را از دشمن و حق را از باطل و سياه را از سپيد تفکيک کنند. انان امروز در وجود خيزش های مردمی زنان و مردان در سراسر افغانستان با صراحت کامل به دشمنان خود اعلام داشته و مِيگويند:

 ای خصم تورا مجال کين توزی نيست  ــ بر کشورما اميد پيروزی نيست

 با ما ز در صلح و صفا بيرون آی ــ که امروز جهان ، جهان ديروزی نيست

 سليک هريسن ژورنالست پرآوازه وپژوهشگرنظامی- سياسی ايالات متحدۀ امريکا و ديگو کور دوويز نماينده ی ويژه ی سرمنشی سازمان ملل متحد درمذاکرات ژنيو، اين رويدادرا "يک کودتای افغانی به سبک افغانی " عنوان کرده می گويند:«مطا لعۀ جزئيات کودتای هفت ثور نشان ميدهد که کودتا در آخرين فرصت توسط خود افغانها تنظيم گرديد. اگر ادارات استخباراتی اتحاد شوروی درزمينه کمکی کرده باشد، کمک ايشان بعد از آغاز عمليات صورت گرفته است، يعنی شوروی ها اساسآ در مقابل کارانجام شده قرارگرفتند. " (12)

 درفرجام، برخلاف گفته های مير محمد صديق فرهنگ؛ سيد اسحاق گيلانی؛ فقير محمد ودان و ساير جهادی ها و افغان ملتی های غرب زده(!) با صراحت می توان گفت، که قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 را، که رژيم خود کامۀ مستبد وضد دموکراتيک سردارمحمد داوود، درتفاهم و تبانی باغرب، برح. د. خ. ا قهرآ وجبرآ تحميل نمودند؛ کودتای خارجی ها، نه؛ بلکه رزمايشی بود زادۀ تفکر و فعاليت خلاقۀ خود افسران جوان رسالتمند و با غرورکشور سلحشورمان افغانستان ، که برای اولين بار درمهد آريا نای کبير، در قلب آسيای ازبند رسته و پرتپش، فلک را سقف بشکافت و درتاريخ کشورمان، خراسان پرفروغ ديروز و افغانستان پرآشوب امروز، طرحی نو درانداخت.

 جنبش سترگی بود ازافسران پايين رتبۀ نظام و فرزندان کاوۀ آهنگر وابومسلم خراسانی، که بساط آخرين بقايای رژيم فرتوت سلطنت وسرداران طفيلی را برچيد و راه را برای آغاز يک انقلاب ملی و دموکراتيک وروند تحولات بنيادی، در عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشورمان بازنمود.  

 ولی دريغا که با هجوم حملات وحشيانۀ مونوپولهای غارتگر بين المللی، دررأس ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی و منطقوی اش دردرون وبيرون حاکميت، اين آرمانهای والا وانسانی مطرح شده، نخست با کودتای خونين حفيظ الله امين عليه حزب، بجانب انحراف ماورای چپ وسپس با دومين کودتای مختلط ( گورباچف و نجيب الله)، در (14 ثور 1365) به سمت راست و عقبگرد ننگين تا سرحد سقوط خونين کشانيده شد، که دراين مورد، در بخش پايانی، بر مبنای اسناد تاريخی صحبت خواهيم نمود.

 (ادامه دارد)

 مآخذ:

 1ـ کتاب هجدهم برومرلوئی بناپارت، فصل اول، صفحه 28،مترجم محمد پور هرمزان

 2- «افغانستان- تجاوزشوروی ومقاومت مجاهدين»، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، (چاپ دوم) : 20 عقرب 1378 خورشيدی، ص 83- 87

 3ـ « افغانستان گذرگاه کشورکشايان»، مترجمان: پوهاند دکترسيد محمد يوسف علمی و پوهاند حبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه نشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ (چاپ دوم) خزان 1376 ص 75

 4- کورد وويز، دياگو وهريسن، سليک «حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان» مترجم عبدالجبارثابت، ناشرمرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور،چاپ دوم، جوزای1377 خورشيدی ص 42- 44.

 5ـ کرباس پوشهای برهنه پا ، مؤلف دکتر حسن شرق  ص (161-162)

 6- افغانستان درقرن بيستم از ظاهرطنين ص( 201 ).

 7- افغانستان درقرن بيستم از ظاهر طنين  صص (175 -203)

 8- کرباس پوشان برهنه پا از دکتر حسن شرق ص(140)

 9- کرباس پوشان برهنه پا از دکترحسن شرق ص(141)

 10 ـ از پادشاهی مطلقه الی ج. د. ا ، مؤلف عبدالوکيل ، جلد اول ، صفحه 254

 11- حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحادشوروی برافغانستان ، همان مؤلفين، ص 20

 

(بخش چهارم)

 

(تشکيل دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان؛ بروزاختلافات ميان هردو جناح حزب برسر شکل و مضمون اين رويداد که منجر به پيروزی نخستين کودتای درون حزب توسط امين؛ اخراج و سرکوب رهبران و کادرهای جناح پرچم از رهبری حزب و دولت گرديد)

طوری که دربخش پيشن ذکرگرديد، درنتيجه ی قيام مسلحانه ی تحميلی هفتم ثور1357، قدرت سياسی ازسلطه ی سردارمحمد داوود، بوسيلۀ افسران ارتش به حزب دموکراتيک خلق افغانستان منتقل و حزب موظف به تشکيل دولت و تنظيم خط مشی سياسی برای آينده ی کشور گرديد.اما ازآن جايی که روند وحدت ميان هردو جناح (پرچم وخلق) ح. د. خ. ا به پختگی لازم نرسيده بود؛ اين رويداد توسط عناصر سازمان " سيا" در درون حاکميت داوود و بيرون آن، بسيارپيش از وقت برحزب وجامعه تحميل گرديد؛ بنابرآن اختلافات سياسی روی سرنوشت محمد داوود و اعضای خانواده اش؛ پيرامون متن اعلاميه و تشکيل شورای انقلابی، اعضای حکومت، اعضای کميته مرکزی حزب و خط مشی دولت جديد آغاز گرديد.

اما پيش از اين که روی چگونگی اين اختلافات از زبان صاحبنظران دخيل در کشمش ها چيزی بشنويم؛ نخست بايد علت ها را ريشه يابی کنيم تا با دريافت علل و عوامل رويدادها، معلول را خوبتر دريابيم و پس از آن به داوری بنشينيم و به پرسشهای آتی پاسخ منطقی دهيم:

الف ـ حفيظ الله امين چگونه هرم قدرت را در حزب و دولت بدست گرفت؟

ب ـ  او چگونه ازدو عضو بيروی سياسی جناح پرچم برده وار بيعت گرفت و با کسب رأی اکثريت، رهبران جناح پرچم ح. د. خ. ا را به خارج کشور تبعيد کرد و متباقی را رهسپار زندان پلچرخی نمود؟

ج ـ چرا منشی عمومی و اعضای رهبری جناح خلق که در قتل علی احمد خرم وزير پلان توسط مرجان عضو باند امين، به اخراج او از کميته مرکزی حزب موافقه نمودند؛ اما حالا همگی در زير دستور وی سرخم کرده دربرابراعمال جنايت بار ضد انسانی وضد حزبی اوهيچ واکنشی نشان نداده وسرخميدند....

برای پاسخ به اين پرسشها می خواهم،  کمی به عقب برگرديم، تا مانند آقای ودان روی بروز رويداد ها کورکورانه حرف نزده باشيم و بدون شرح علت، به معلول نه چسبيم واز مسير اصلی جاده ی کاوش و پژوهش، راه انحراف را درپيش نگيريم.

به باورنگارنده، پس ازتشييع تشييع جنازۀ خيبر و صحبتهای تنش آور رهبران حزب،(نمايش قدرت) بطوری حتمی بايست پلنوم کميته مرکزی ويا دست کم جلسۀ بيروی سياسی حزب، بصورت سری  درجای امن داير و روی عواقب اين رخداد و اقدامات واپسين، تصاميم لازم آتی اتخاذ ميگرديد:

ـ مسؤولين نظامی هردو جناح حزب مکلف می شدند تا نخست کميتۀ نظامی واحد را از آگاه ترين و

ورزيده ترين افسران نظامی تشکيل و سپس پلان تدابير منظم دفاعی مشترک را درصورت حملۀ رژيم حاکم، که موضوع انتخاب دو راهی مرگ دسته جمعی ويا دفاع مشروع بود، تدوين و حد اقل به تصويب بيروی سياسی می رسانيدند؛

ـ بايست برای اعضای بيروی سياسی و حتا اعضای کميته مرکزی حزب مخفی گاههای مصون، بمنظور جلوگيری از يورش پوليس رژيم ويا شبيخون عناصر افراطی وابسته به هيأت حاکمه ويا ارتجاع سياه؛ تدارک ديده می شد؛

ـ کميتۀ نظامی مشترک هردو جناح حزب بايد محل مناسب را بمنظور تدويرجلسات کاری مشخص و آماده گی های لازم را جهت تطبيق پلان و دفع و طرد توطئه ها و تهاجم دولت عليه حزب ميگرفتند.

اما باکمال تأسف که نه تنها تدابيرجمعی و مشترک نظامی هردو جناح حزب گرفته نشد؛ بلکه هرچهار مسؤول نظامی جناحهای حزب (علی رغم اين که عبدالوکيل در سفر خارج کشور بود؛ وليک نوراحمد نور، دکتر شاه ولی و حفيظ الله امين) روی حوادث خونبار موجود و عواقب بعدی آن که سرنوشت حزب، نهضت و جامعه با آن وابسته بود نيز نشست مشترک و تدابير باهمی را اتخاذ نکردند.

امين همين که دستور ويا فشاری را ازجانب رهبری حزب، پيرامون اتخاذ تدابير مشترک، احساس نکرد؛ بنابران وی برای تطبيق برنامه های نظامی خود، بطور يکه تاز وارد ميدان يک قمار سياسی و نظامی گرديد ودستوری را ازنام رهبرحزب، مبنی برآغازقيام به عضو رابط بخش نظامی جناح خلق (سيد محمد گلاب زوی) ارسال نمود، که هرگاه افسران جناح پرچم ( رفيع ـ عمرشهيد ـ يوسف ـ مولاداد از قوای چهار و پانزده زرهدار و ديگران ) وارد ميدان نبرد نمی شدند؛ همچنان عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی ومدافعۀ هوايی بصفت يک کادر حزبی غيروابسته( به نور وامين) رهبری و سوق و ادارۀ قوای هوايی را دردست نمی گرفت؛ با شکست قيام يک جانبۀ جناح خلق، فاجعۀ خونين بدتر از اندونيزيا ـ سودان ـ ايران و چلی، تکرار می گرديد و جوی های خون از روشنفکران رسالتمند و متعهد کشور جاری می شد.

مزيد برآن، شوربختانه مسؤول نظامی جناح پرچم حزب (نوراحمد نور) دربخش خود و درجمع رفقای نظامی اين جناح که افسران ورزيده، کار آگاه و دلير بودند و يکبار امتحان لياقت، ايثار و ازخود گذری شان را درکودتای 26 سرطان 1352، درحالیکه اکثريت نزديک به اتفاق آنان درآن برهۀ زمان عضويت ح. د. خ. ا را نداشتند؛ موفقانه ثابت کرده بودند، نيز درمدت ده (10) روزمعينه، هيچ گونه تدابيری را دربرابرحوادث احتمالی بعدی اتخاذ نکرد.

علی رغم اين که وی مسؤول امور تشکيلات و اطلاعات حزب بود؛ مگر در مورد پيشبينی حوادث و اتخاذ تدابير دربرابررخدادهای سرنوشت ساز کشور، آنقدر ازخود بی کفايتی و ضعفهای کمرشکن و  زندگی برانداز را به نمايش گذاشت، که هيچ يک از اعضای حزب تصور آن را هم نمی نمود.

بگونۀ مثال، شام 25 اپريل 1978 همين که ازطريق راديو افغانستان اعلان گرفتاری رهبری حزب پخش گرديد؛ امين صبح روز26 اپريل دستور قيام نظامی را دربخش خود به عضو رابط خويش (سيد محمد گلابزوی) ارسال نمود؛ اما قرار اطلاع درآن شب نوراحمد نور برغم اين که درچندين منزل رفقای حزب خود را مخفی نموده بود، به عوض اين که دستور قيام وعمليات نظامی را به رفقای مربوطۀ خويش صادر وآن را ازمخفیگاه رهبری نمايد؛ برعکس مخفيگاه دومی منزل حميد الله کارگر را نيز با کريم ميثاق يک جا ترک کرده رهسپار مخفيگاه سوم درمنزل داوود رزميار واقع شش درک کابل گرديده، انتظار ظهور يک معجزه الهی (!) را می کشيد.

رفقای نظامی جناح پرچم حزب دريک تاريکی، ابهام و دو راهی قرارداشتند. ازيک طرف دستور قبلی حزب مبنی بر اين که: " هرگاه عليه رژيم محمدداوود کودتای ارتجاعی صورت گيرد بايد کودتا خنثی گردد؛ درصورت سقوط رژيم بايد خود قدرت را دردست گيرند"، نزد شان با قوتش باقی بود؛ ازجانب ديگرزندانی شدن رهبران و صدورحکم دستگيری اعضای حزب و نرسيدن دستور قيام نظامی عليه رژيم سرکوبگر محمدداوود.

هرگاه محمد رفيع سرپرست قوماندانی قوای چهار زرهدار با غلام عمر شهيد و محمد يوسف قوماندان قوای پانزده زرهدار با مولاداد و ديگر رفقای قوای چهار و پانزده زرهدار ـ رفقای فرقۀ هشتم پياده و به تعقيب آنان خليل الله رئيس ارکان لوای 88 توپچی و ديگران درداخل ارگ به تصميم و تحليل و تفکر خود ابتکار عمل را دردست نمی گرفتند و اقدامات مشترک را با رفقای نظامی جناح خلق عليه تهاجم رژيم داوود انجام نمی دادند؛ همان گونه که دربالا تذکر رفت، نسلی ازدگرانديشان ترقيخواه و تحول طلب در افغانستان باقی نمی ماند و داوود خان مانند نادرخان و هاشم خان عموهايش همه را سر

می بريد.

بلی! همين بی برنامه گی و مخفی شدن نوراحمد نور طی 30 ساعت درسه مخفيگاه به انتظار ظهور مهدی موعود و پيشدستی حفيظ الله امين در رويداد هفتم ثور1357 بود که زمينه های وسيعی را برای فعاليتهای تخريبی، ماجراجويانه ضد حزبی، غصب قدرت، يکه تازی ها و سرکوبگری های خونين درداخل حزب و در مقياس جامعه، به امين و شرکاء مساعد نمود و وی را درجايگاه فرمانده انقلاب ثور(!) و پرچمی ها رادرموضع " فرمانبردار" امر و نهی امينی های خونخوار، قرارداد.

ـ بعد ازپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 نيز علی رغم اين که هردو جناح حزب درآن شرکت داشتند و بدون شرکت جناح پرچم دراين رخداد آن طوری که دربالا ذکر شد، پيروزی يک جناح غير ممکن بود؛ مگرامين موضوع دستورقيام را که او به نظاميان جناح خلق داده بود؛ وليک ازجانب نوراحمد نور چنين دستوری به نظاميان جناح پرچم صادر نگرديد؛ پيش کشيد و اصرار ميداشت که آنان حق شرکت مساوی را در سرنوشت نظام، رهبری جامعه و ارگانهای دولت ندارند.

درست بربنياد همين ضعف و بی برنامگی و عدم جسارت نوراحمد نور و تسليمی بدون قيد و شرط جبونانۀ لايق ـ بارق ـ غوربندی و سروريورش و انعطاف وعقب نشينی بيش ازحد و پيهم رهبری جناح پرچم بود که امين با اعمال نفوذ بر تره کی و سايرين عملاً نه تنها وحدت سال 1356 حزب را نقض و راه انحصار قدرت را درپيش گرفت؛ بلکه از تطبيق اصول مرامی حزب و خطوط اساسی اهداف انقلابی درمورد ساختار دولت، تشکيل جبهۀ متحد ملی و شرکت دادن ساير روشنفکران و متحدين  سياسی نيز انصراف ورزيده، ازطريق سازماندهی توطئه ها و دسايس و انجام کودتاهای خونين درون حزبی، قدرت سياسی را کاملاً غصب و درافغانستان جوی های خون را جاری نمود.

واما چرا سليمان لايق ـ بارق شفيعی دو عضو بيروی سياسی  با قدوس غوربندی و سرور يورش دو عضو کميته مرکزی جناح پرچم حزب به حفيظ الله امين بيعت کردند و به تبعيد زنده ياد ببرک کارمل و چهارتن ديگر از کشور و سرکوب خونين رهبران و کادرهای ملکی و نظامی پرچمی ها رأی دادند.

 اجازه می خواهم که نگاهی به گذشته اندازم:

برمبنای اظهارات يکی از اعضای بلند پايه ی حزب به نگارنده؛ پس از سقوط حاکميت محمد داوود در هفتم ثور 1357، بنابر دستور مشترک تره کی و امين، هيأتی موظف شد تا دفتر رياست جمهوری و رياست اداره ی مصونيت ملی (ضبط احوالات سابق) را تفتيش کنند و اسنادی را که از نظر سياسی ـ نظامی ـ امنيتی و اطلاعاتی، برای کار و وظايف آتی حزب و دولت، ارزشمند باشند، همه را گردآوری کرده، به گونه منظم ترتيب و به رهبری حزب و دولت بسپارند.

رئيس هيأت که درقيد حيات می باشند، بزرگترين راز پنهانی را که شايد شماری آن را باور نکنند، بدين شرح به نگارنده بيان نمودند:

در متن اسنادی که ما گرد آوری کرديم؛ يکی هم دفتر ذاتی همکاران مسئول جمع آوری اطلاعات برای اداره ی مصونيت ملی بود که در جمع آنان اسم خليفه عبدالغنی پدر سليمان لايق هم ذکرشده بود، که وی اطلاعات مربوط به ولايت بغلان را جمع آوری و به اين اداره تسليم می داد و بحيث يک عضو اطلاعاتی انجام وظيفه می نمود.

در برگشت از تفتيش، پيش ازاين که گزارش کارمان را به رفيق تره کی تقديم داريم، حفيظ الله امين به من تلفون کشيد و گفت، که از تفتيش تان چيز های که جنايات خانواده ی داوود را برملا سازد، بدست آورديد. من گفتم از داوود خان نه؛ اما يک سندی از پدر يک رفيق حزب ما ديده شد. امين گفت: قبل از ديدار با تره کی صاحب ،اگر زحمت نشود بدفتر من تشريف بياوريد.

چون درآن لحظات امين لقب قوماندان سپيده دم انقلاب را از آن خود کرده بود و بامن هم ميانه ی چندان خوبی نداشت؛ ناگزير بدفترش رفتم و جريان را برايش گفتم.

به مجرد سخن گفتن از ثبت نام خليفه عبدالغنی پدر لايق در دفاتر مصونيت ملی (ضبط احوالات سابق) امين آنقدر از من خوشنود شد که فکرکردم جهانی را به وی تحفه داده باشم. سپس وی تمام آن دفتر و ساير اسناد تفتيش ما را گرفت و گفت که از شما يک جهان تشکر؛ مطمئن باشيد؛ من تمامی اسناد گرد آورده ی شما را نزد تره کی صاحب می برم و اگر تره کی صاحب می خواستند شما را ببينند، يا خود شان به شما تلفون می کنند ويا من شمارا در جريان می گذارم.

فردای آن از طريق رفيق ميثاق و رفقای ديگری... خبرشدم که حفيظ الله امين ساعاتی بعد از گرفتن اسناد ذکرشده، لايق را بدفتر خود خواسته و اسناد را برايش نشان داده است.

طوری که بعداً امين به تره کی گزارش داد: لايق از ديدن اين اسناد؛ نخست شک و ترديد خود را درمورد صحت و سقم آن ابراز داشته گفت که اين يک دسيسه عليه من است؛ اما همين که با صحبت تهديد آميز امين مواجه گرديد. سپس از امين پرسيد، که از من چه می خواهيد؟

امين برايش گفت که گرچه من اطلاع داشتم که هم پدرت نخست مخبر محمد هاشم خان، سپس شاه محمود خان و اخيراً از داوود خان بود؛ وليک بعد از کودتای 26 سرطان 1352 وی عوض خود شما را معرفی کرد و شما تمام اطلاعات مربوط به امورحزبی و سياسی پرچمی ها را به داوود خان می داديد.

همين که شما و خيبر می خواستيد با حزب داوود خان يک جا شويد، از کل جريان آن خبرداشتم.

از همين رو من مخالف وحدت با شما بودم و در جريان انقلاب ثور هم من بر شما اعتماد نداشتم؛ ازهمين خاطر، مسئولين نظامی  پرچمی ها را خبر نکردم، که مبادا شما راپور اين حرکت ما را به داوود خان بدهيد. اما حالا ببين که اسناد رسمی ارتباط  اطلاعاتی پدرت را با دستگاه ضبط احوالات بدست آوردم. پس از اين ديگر قصه ی همه ی شما مفت است.

لايق گفت که اين کاررا نکنيد که اگر خبرآن بيرون درز کند، کل حزب ما بدنام می شود.

امين گفت: با ديدن و رويت اين سند، اين شما هستيد که بدنام می شويد  نه من.

لايق گفت، که اين کار را نکن، ما سال ها در کنار هم بوديم؛ يک جا مبارزه کرديم؛ دوست و دشمن مشترک داريم؛ پدرم يک روحانی نامدار در کشور است؛ نمی دانم چگونه اسم وی در آن دفتر نوشته شده؛ با آنهم از من هرچيزی که می خواهيد، بگوييد تا آن را، انجام دهم.

امين برای لايق می گويد: اگر شما اين وظايف را انجام دهيد من اسناد را حفظ کرده اين راز را پنهان نگه می دارم:

اول ـ برای فاميل خيبر و همه اعضای حزب بگوييد که قاتل ميراکبر خيبر، ببرک کارمل است.

دوم ـ ما کارمل و دار دسته اش را از رهبری دولت و حتا حزب اخراج می کنيم و اگر مقاومت کنند زندانی و سربه نيست می شوند. شما همرای بارق شفيعی در بيروی سياسی هر تصميمی را که ما گرفتيم؛ با ما يک جا دست بلند کنيد و در کميته مرکزی هم همين کار را تکرار نماييد.

سوم ـ ليست تمام نظامی های پرچمی را که در ارتباط با خيبر بودند ويا خود تان می شناسيد ،بصورت منظم ترتيب داده و برايم تسليم کنيد.

چهارم ـ ببرک کارمل را در تمام صحبتهای خود از طريق راديو و تلويزيون آن طوری که ما معرفی می کنيم شما هم  اورا به اعضای حزب و مردم معرفی و افشاء کنيد.

پنجم ـ درميان اعضای کميته مرکزی و کادرهای پرچمی کار دوامدار کرده آنهايی که استعداد خلقی شدن را دارند؛ معرفی شوند و متباقی هرگاه دست به فعاليت عليه ما و به طرفداری کارمل می زنند؛ ليست آنها را با آدرس های شان ترتيب داده به من تسليم بداريد.

ششم ـ متباقی کارهارا بعداً در وقت و زمانش برای تان می گويم که چی کنيد.  

سپس حفيظ الله امين با تسليمی  و بيعت لايق و به دنبال وی بارق و غوربندی و سرور يورش، جايگاهش را بعنوان قوماندان سپيده دم انقلاب محکم تر کرد و عملاً رهبری حزب و دولت را بدست گرفت و سرکوب مخالفين درون حزب و دولت را آغاز کرد.  

برای معلومات بيشتر، دراين رابطه بهتراست که چگونگی اختلاف نظر و جريان مبارزات درونی هردو جناح حزب را از زبان شخصيت هايی که در جريان رويدادها  حضور داشتند، بيان گردد.

الف ـ سلطان علی کشتمند، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و وزيرپلان حکومت آن وقت، عملکرد های هردوجانب را اين گونه بازتاب داده است:

«صبحگاهان 28 اپريل در اثر مساعی مشترک تانکيستها و پيلوتها آخرين مقاومتهای گارد جمهوری درهم شکست. ولی محمد داوود تا آنگاه مقاومت کرده بود. پس ازآن گروهی از قاصدان نزد وی به ارگ فرستاده شدند.

هيأت رهبری حزب هنگامی که درحدود ساعت 8 ـ 9 صبح مطلع شدند که محمد داوود حاضر به تسليم نيست. درباره اينکه با وی، همکاران و خانونده اش چگونه برخورد صورت بگيرد، بحث داغی ميان اعضای کميته مرکزی موجود، درگرفت. امين بنحو آتشين درباره انجام حمله مسلحانه بر وی و در صورت مقاومت، ازميان بردن فوری او و همکارانش سخن می گفت. ولی ببرک کارمل بنحو قاطع با آن مخالفت نمود و اظهار داشت که نبايد به هيچصورت باين امر مبادرت ورزيد. او گفت:

«بگذار با حوصله مندی و حونسردی اين مسأله حل گردد. ازهمين اکنون نبايد به مردم و جهانيان چنان انتباه داده شود که انقلاب بيرحم است و ماوراء قانون عمل می نمايد. بگذار دادگاه مردمی درباره آينده وی تصميم بگيرد».

اين حرف ها موجب خشم امين گرديد. وی درحالیکه اظهار می داشت:«ما با سازشکاری سازگارنيستيم»  ازجا برخاست و تحت بهانه تأمين تماس با برخی از قوماندانان قطعات جلسه را ترک گفت و پس از ساعتی باز گشت.

بحث پيرامون اين مسأله و مسائل ديگر بدون موجوديت امين و با موجوديت او برای مدتی ادامه داشت تا اينکه يک تن از افسران که گفته می شد از زمره خلقی های وفادار، ولی نه هواخواه شخصی امين بود، با دست و بازوی راست خونين وارد اتاق گرديد و مطالبی را باين مفهوم اظهار داشت:

«من با عده ای از افسران و سربازان داخل گلخانه ارگ شدم و از نام شورای نظامی به محمد داوود ابلاغ کردم که سلاح بر زمين بگذارد و تسليم شود؛ ولی او نپذيرفت و با سلاح دست داشته خود برما فير کرد. يک تن از رفقای ما کشته شد و طوری که می بينيد من جراحت برداشتم. همراهان من طاقت نياوردند، او و همه را که همراه او بودند تحت آتش متقابل گرفتند»....

حفيظ الله امين و همکاران نزديک وی به اين عقيدۀ غلط بودند که گويا در هر دگرگونی خونريزی يک ناگزيری است و برای پيروزی آن بايد هرگونه مخالفت و مقاومتی را با خشونت درهم شکست. بنابرهمين روان مسلط مبتنی بر انقلابيگری ها، انقلابی نمايی ها، خودخواهی ها و انحصارگری های ذهنيگرانه بود که بيرحميها، تصفيه ها، شکنجه ها، اتهامات، توطئه ها، دسايس، ترورها و کشتارها آغاز وتداوم يافت... روز نهم ثور(29 اپريل) ازصبح اعضای بيروی سياسی درجايگاه وزارت دفاع افغانستان ، درمقابل ارگ دراتاق وزيرگرد آمدند. جلسه داير گرديد و پيشنهادی ازجانب عبدالقادربه جلسه ارائه شد مبنی براين که: برای مدتی تا استقرار کامل وضع، حزب بايد درسايه باقی بماند وچهره نگشايد و رهبری دولت برعهده يی شورای نظامی و نظاميان قرار بگيرد....سپس نور محمد تره کی آغاز به سخن کرد و با نشان دادن واکنش شديد درسيما و حرف خويش پيشنهاد را رد کرد....

حفيظ الله امين که درجلسه بيروی سياسی دعوت شده بود، پافشاری می نمود که قدرت دولتی را بايد شورای نظامی و شخص او در رأس آن تمثيل نمايد و اکثريت وزراء نظامی باشند.... ولی اکثريت قاطع بيروی سياسی با اين پيشنهاد مخالفت کردند. طرح های ديگری نيز پيشنهاد شد و ازجمله ببرک کارمل وهمنظران وی واز جمله اينجانب معتقد بودند که يک اداره مؤقت غير نظامی تشکيل گردد و سپس جای آن را يک حکومت دموکراتيک ائتلافی بگيرد.

نورمحمد تره کی و جانبداران وی از تشکيل شورای انقلابی متشکل از رهبران حزبی والبته خود دررأس آن پشتيبانی می کردند. سرانجام طرح تشکيل شورای انقلابی پذيرفته شد....

شورای انقلابی بالنسبه به سادگی تشکيل گرديد. ترکيب آن را جمعاً اعضای کميته مرکزی حزب و افزون برآن يک تعداد از نظاميان، که در قيام دست اول شمرده می شدند، متشکل از 35 تن تشکيل می داد ... حفيظ الله امين موفق گرديد که اشخاص مطلوب خويش را از ميان افسران شامل اعضای شورای انقلابی بسازد....

شورای انقلابی در نخستين جلسه خويش به روز 30 اپريل 1978 نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا را بحيث رئيس شورای انقلابی و صدراعظم و ببرک کارمل را بحيث معاون شورای انقلابی و معاون صدراعظم انتخاب نمود(فرمان شماره 1)....

به روز اول می، پلنوم فوق العاده کميته مرکزی ح.د. خ. ا... درتالارگلخانه صدارت درفضای متشنج و پردرد سر دايرشد. قبل ازتشکيل جلسه.... درتالاربيرونی: تره کی، کارمل، نور، شاه ولی (اعضای دارالانشاء کميته مرکزی) و امين نشسته بودند و رفت و آمد مکرری درآنجا صورت ميگرفت. سرانجام بعد ازظهر، جلسه دايرگرديد وفهرست کابينه يا هيأت وزراء مورد تائيد قرارگرفت. حفيظ الله امين نيزبه پيشنهاد دارالانشاء بخاطر" خدمات انقلابی!" وی بحيث عضو بيروی سياسی کميته مرکزی انتخاب گرديد!....

شايان ياد آوری است که چهار مقام [علاوه برپست رياست شورای انقلابی و مقام صدارت که تره کی هردوی آن را ازآن خود کرده بود] درادارۀ دولت باصطلاح کليدی و مهم تلقی ميگرديد که عبارت بودند از: وزارتهای دفاع، امورخارجه، امورداخله و ادارۀ باصطلاح امنيت دولتی [درآن وقت اگسا]. تره کی وامين برای اينکه سُکان قدرت را دردست داشته باشند برای بدست آوردن هرچهارمقام تلاش ميکردند. درباره وزارت امورخارجه حرفی در ميان نبود، زيرا امين بالای آن دست گذاشته بود. درمورد وزارت دفاع نيز پرچميها ادعائی نداشتند[زيرا عبدالقادر بحيث شخص مستحق درآن پُست مطرح بود] و دررابطه به امنيت دولتی اصلاً هيچگونه علاقمندی نشان ندادند. صرف درمورد وزارت امورداخله که با مسايل پيچيده روزمره مردم و مهمتر ازآن با اداره تمام ولايات و محلات کشورسر و کارداشت، پرچميها[ به تقرر نوراحمد نور، فارغ دانشکده حقوق دانشگاه کابل و منشی تشکيلات حزب] ابرازعلاقمندی نمودند.

همچنان باينوسيله ميخواستند که رهبری اين اداره بدست يکتن ملکی باشد و از يکه تازيها و نظاميگریها بگونه يی جلوگيری بعمل آيد.

محمد اسلم وطنجار بحيث وزيرمخابرات و معاون صدراعظم و درمقابل محمد رفيع بحيث وزيرفوائدعامه پذيرفته شدند. پست وزارت زراعت و اصلاحات ارضی به صالح محمد زيری، وزارت تعليم و تربيه به غلام دستگير پنجشيری، وزارت ماليه به عبدالکريم ميثاق و وزارت پلان به من، سپرده شد.

درجلسه موافقت بعمل آمد که نورمحمد تره کی نه تنها بحيث رئيس شورای انقلابی، بلکه درعين زمان بعنوان  صدراعظم نيزکارنمايد. ببرک کارمل درمقامات تشريفاتی معاون شورای انقلابی ومعاون صدراعظم بدون  اينکه وظايف مشخصی داشته باشد، تعيين گرديد وحفيظ الله امين افزون بروزارت امور خارجه، مقام معاون صدراعظم را نيز احراز نمود که درعمل بالاتر از تمام صلاحيتهای صدراعظم را دردست داشت.» (1)

ب درمورد رخداد هفتم ثور، دستاورد ها وانحرافات از خط مشی سياسی حزب و دولت، دستگير پنجشيری عضو ديگر بيروی سيياسی حزب درآن زمان چنين مينگارد:

« فرایند زوال حاکمیت حزب دموکراتیک خلق ازهمان لحظات نخستین قیام و رهایی رهبری ازتوقیف استبداد و تصرف رادیو افغانستان آغازشد وبا پیدایی دوگرایش متفاوت ازجمله: قاطعیت ونرمش ـ انحصار قدرت ودفاع از اصول سازمانی ـ خود محوری و رعایت  تصامیم جمعی ومصوبه "سند وحدت 12سرطان 1356 خورشیدی" ـ  گرایش نیرومند به تمرکز قدرت و مبارزه برای دموکراسی درون  حزبی ودولتی ودرنهایت مبارزه برضد  کیش شخصیت وبسود رهبری جمعی ـ زایش خود را اعلان کرد و دوگرایش متضاد پیرامون مسأله اشتراک یا عدم اشتراک رهبری سیاسی درقیام مسلحانه، مسألۀ مرگ وزنده گی سردارمحمد داوود؛ دربارۀ تشکیل وترکیب حکومت؛ پیرامون پخش نخستین اعلامیۀ رادیویی قیام برهبری جمعیت دموکراتیک خلق، مسأله پخش خطوط اساسی وظایف انقلابی در رادیو افغانستان و درنهایت پیرامون توسعه کمیتۀ مرکزی وشورای انقلابی؛ میان ببرک کارمل و حفیظ الله امین آشکار گردید ودرهمان نخستین ما ههای آغاز انقلاب ضد فیودالی، رهبری جناح پرچم ازمقامات رهبری حزبی ودولتی برکنار و به سفارتهای کشورهای همسایه واروپای شرقی تعیین و تبعید شدند وشماری آز آنان ازجمله جنرال رفیع، سلطان علی کشتمند وزیر پلانگذاری وسلیمان لایق وزیر رادیو تلویزیون نجم الدین کاویانی وتعداد دیگری از فعالان لشکری و کشوری زندانی وشماری از انان بدون محاکمه سرکوب خونین شدند. جنرال قادر هراتی فرمانده قیام مسلحانه هفتم ثور1357 خورشیدی وطراح  تمرکز قدرت دردست سازمانهای نظامی حزب، به شیوه غیرانسانی وانتقامجویانه  گرفتار، زندانی وشکنجه شد و جنرال شاهپور احمد زی لوی درستیز ودکترمیرعلی اکبر به شیوه غیر دموکراتیک زندانی وبدون محاکمۀ قانونی توسط چاووشان [چاقوکشان] ح .امین  مجا زات سنگين وسر به نیست گردیدند.  برمحمد طاهر بدخشی رهبر سازا فرزند جوان ویارانش، مولانا باعث، دکتر زرغون  ودیگر مخالفان سیاسی غیر مسلح ضربات غیر اصولی ومرگبار وارد آمد.» (2)

     طوری که هم ميهنان عزيزما آگاهی دارند، بعد از پيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 وآغاز تک تازی ها و حرکت های چپ روانه، افراطی و خود محوری ازجانب حفيظ الله امين وحواريونش؛

« رهبری پرچمیها بخاطر طرح برنامۀ نوين دولتی تدوين شده، پافشاری نمودند. پس ازبحث های زياد، سرانجام فيصله گرديد تا چنين سندی آماده گردد. درنتيجه، کاربرای طرح خطوط اساسی وظايف انقلابی آغازگرديد. بنابه پيشنهاد ببرک کارمل دربيروی سياسی، تصويب بعمل آمد تا طرح بوسيلۀ او و من [کشتمند] آماده گردد. من طرح را تحت نام " خطوط اساسی وظايف انقلابی" آماده کردم و پس از دستکاری خيلی مختصر بوسيلۀ کارمل، سند به بيروی سياسی ارائه شد و به تصويب رسيد. شورای انقلابی نيز برآن صحه گذاشت». (3)

برنامۀ (30) فقره يی «خطوط اساسی وظايف انقلابی» درآن برهه ای از تاريخ کشورما ، پاسخگوی تمامی نيازمندی های اساسی زندگی سياسی، اقتصادی، فرهنگی، امنيتی وانجام خدمات اجتماعی ميهن و مردم بپا خاستۀ مان بود؛ درصورتی که وظايف، مکلفيت ها، وجايب و مطالب مطروحه در آن صادقانه رعايت و درمنصۀ تطبيق قرار ميگرفت؛ آنگاه، امکانات عملی برای استقرارحکومت قانون، توسعۀ نظام دموکراسی، پيروزی انقلاب ملی ودموکراتيک درکشور و عبور از اين مرحلۀ تاريخ مساعد ميگرديد. زيرا به باور نگارنده، برای پيروزی يک تحول بزرگ ووارد آوردن تغييرات کيفی بسود آزادی و سعادت مردم، آبادانی و شگوفايی ميهن و استحکام پايه های يک دولت مردمسالار؛ موجوديت سه عنصر مهم و پايدار نقش مرکزی و تعيين کننده را ايفاء می نمايد:

1ـ تدوين، ارائه وتطبيق يک برنامۀ علمی و سازنده که درآن همه نيازمندی های مبرم، مربوط به حيات سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی مردم، متناسب با شرايط زمان وويژگی های زندگی شهروندان درنظر گرفته شده باشد؛

2 ـ آماده بودن شرايط عينی و ذهنی برای پذيرش و تطبيق برنامه ارائه شده درميان توده های مردم؛ کسب حمايت همه طبقات واقشار زحمتکش جامعه درزمينۀ پياده کردن آن ولگام زدن به دسايس وتوطئه های دشمنان مردم و ميهن؛

3 ـ موجوديت رهبری آگاه، دلسوز، پاک نفس، وطن پرست و متعهد به منافع توده های مردم و مصالح عليای کشور، برای مديريت سالم و ادارۀ بهترامور؛ گزينش کادرهای مسلکی، ملی، مجرب، پاک، با اراده، و معتقد به ترقی و تعالی کشور و وفادار به آرمان سعادت و بهروزی مردم، به وظايف در اداره و رهبری ارگانهای دولت؛ رعايت سياست عادلانۀ کادری، که ستون فقرات هردولت ملی و با ثبات را تشکيل ميدهد.

تا جايی که بخاطر دارم و دراسناد تاريخی معتبر مسجل شده است، اکثريت قاطع مردم افغانستان، بويژه توده های فرودست و مستعد به کاردرجامعه، در آغاز ازپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 استقبال گرم و صميمانه بعمل آوردند؛ برنامۀ کارا وسازندۀ (30) فقره يی درمطابقت با اصول مرامی حزب و ضرورت های مهم و حياتی جامعۀ افغانستان هم تدوين گرديد؛ شرايط انجام کار برای تطبيق برنامۀ ذکرشده هم، هرگاه مطابق به قانونمندی نظام اجتماعی کشور، بصورت تدريجی و بدون شتاب زدگی صورت ميگرفت، مساعد بود؛ مديريت رهبری کننده و کادرهای ملی، بصورت کُل دروجود اعضای رهبری و کادرهای حزبی و غيرحزبی، شامل علماء و دانشمندان و کارشناسان بخشهای مختلف، درمقياس کشور نيز موجود بود.

وليک با دريغ و درد که رهبری اداره حزب و دولت، برای مديريت سالم اين رويدادمهم و حياتی و گذار پيروزمندانه ازاين مرحلۀ تاريخ، با آغاز کودتای خونين حفيظ الله امين و شرکای جرمی اش از دست حزب ما وساير مبارزين وطن خواه و مردم دوست، ربوده شد و جايش را هيجانات انقلابی گری، هوسبازی ها، شتاب زده گی ها، يکه تازی ها، فرد گرايی ها و حرکات انحرافی گوناگون گرفت.

درمورد تطبيق اهداف " خطوط اساسی وظايف انقلابی"  هيچ گونه برخورد مسؤولانه و تدابيرآگاهانه اتخاذ نگرديد؛ ازتشکيل جبهۀ متحد ملی و استقرار دولت فراگيرملی و نظام دموکراسی هم رسماً انصراف بعمل آمد و جای آن را تيزسهای انقلابی(!) مشهورامين گرفت؛ دريک کلام از تطبيق برنامۀ ح. د. خ. ا مصوب کنگرۀ موسس به زاويۀ 180 درجه انحراف صورت گرفت.

درمورد تطبيق اين برنامه انحرافی و زندگی براندار، حفيظ الله امين بمنظور انحصار قدرت و داشتن دست باز، سلطان علی کشتمند، عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و وزير پلان  آن زمان را عقيده براين است که امين کار را از تصفيه و اخراج همه اعضای رهبری و کادرهای فعال و چيزفهم ، با اتوريته، مبتکر وبا اعتبار جناح پرچم ح. د. خ. ا، آغازکرد وبدين گونه  يکه تازی های انقلابی نمايی اش، درمعرض نمايش اوليای امور (!) قرار داد:

«طوريکه درعمل ديده شد پلان امين برای تصفيۀ کامل پرچميها ازحزب، ازاداره واز اردو سه مرحله بود:

درمرحلۀ اول، بايد فهرست پرچميها درمقاماتيکه مؤثريت داشتند، تکميل ميگرديد. البته، تشخيص ملکی ها کارمشکلی نبود واين فهرست دراختيار وی قرارداشت.... برپايۀ چنين پلانی، حفيظ الله امين تلاش نمود  تا درآغاز به حيله گری، سپس با تطميع و دراخير با شانتاژ و تهديد فهرست نظاميان پرچميها را بدست آورد. او تاحدودی موفق به چنين امری گرديد و باينقرارمرحلۀ اول پلان وی تکميل شد.

درمرحلۀ دوم، او درنظرداشت که اعضای رهبری پرچميها را فلج نمايد وبه سه بخش ازهمديگرجدا سازد. برای اين منظور، اولاً او موضع آن عده را که با وی تبانی داشتند، بنفع خويش محکمتر و مشخصتر ميکرد. ثانياً شماری را که درامورتشکيلات ملکی و نظامی حزب شناخت، اتوريته، دسترسی و امکانات بسيج داشتند، ازافغانستان تبعيد مينمود و باينوسيله دست شان را ازسازماندهی درون حزبی کوتاه ميکرد. ثالثاً شماری را ازقبل انتخاب و نشانی مينمود و درتوطئه ايکه قبلاً خود سازمان داده بود، درگير ميساخت و بهانه برای سرکوب کامل حزب بدست ميآورد.

مرحلۀ سوم، عبارت بود ازتصفيۀ وسيع حزب و سرکوب قاطع تمام پرچميها... برای اين منظور، امين بهانه ميکرد و هرروز شکايت جديدی را بالا ميآورد که گويا پرچميها و بخصوص افسران نظامی دراين و آن امر، دراينجا و آنجا، دراجرای وظايف انقلابی سهل انگاری ميکنند و حتی کارشکنی مينمايند؛ يا گويا اينکه مشاورين شوروی ازروشها و شيوهای کار غيرمسئولانه آنان انتقاد دارند....

ديری نگذشت که عزل و تبدل نظاميان هوادار پرچميها و اشغال پستهای آنان بوسيله خلقيهای وفادار، آغاز گرديد. دراين جريان فهرستی ازنظاميها که اکثريت آنان وفادارشخص امين بودند برای شمول در ترکيب شورای انقلابی پيشنهاد گرديد. [ اين تعداد علاوه برآنانی بود که درروزهای اول بعد ازقيام ثور به اين مقام برگزيده شده بودند- نگارنده]. اين حرکت موجب تحريک جدی رهبری پرچميها بخصوص ببرک کارمل و نوراحمد نورگرديد. مشاجرات بالا گرفت، ولی آب زورسربه بالارفت.

پس ازآن، کشمکشها بيشترگرديد و درجلسه مؤرخ 17 جون 1978 بيروی سياسی، امين با اکثريت آراء خلقيها [ بشمول لايق و بارق ] تصميم گرفت که شماری ازاعضای رهبری پرچميها را به خارجه تبعيد کند و البته مفهوم شده شمار ديگری را ازسرراه خويش به طرق ديگر بردارد.

ببرک کارمل حين ملاقات پوزانوف سفير شوروی با نورمحمد تره کی دردفترش واقع درقصرگلخانه " خانه خلق " خواست که مطالبی را درميان بگذارد. او بتاريخ 18 جون 1978، درحاليکه سفيرشوروی پوزانوف و سرمشاورحزبی خارازوف نزد تره کی بودند، به دفترکاروی وارد گرديد.

کارمل بدون توجه به سفيرکبير، ازاوضاع و احوال پيش آمده بشدت شکايت نمود و ازتره کی خواست که به آن وضع ناهنجار خاتمه بخشد. تره کی دنبالۀ صحبت را با کارمل موکول به آينده کرد، ولی ازاين واقعه بشدت برافروخته گرديد. معهذا، برطبق ياد داشت پوزانوف دريک سند رسمی محرم که درسال 2000 برروی شبکه انترنت برگردان آن به زبان انگليسی پخش گرديده است، کارمل چنين اظهارداشته بود:

" اخيراً به نظر ميرسد که وحدت درحزب ازميان رفته است و اين امر بدون ترديد تأثير برخود حزب، براداره دولت، ارتش و انقلاب و بر اعتبارشوروی وارد مينمايد و ميتواند به عواقب ناگواری منجرگردد... متأسفانه عليه ما ( پرچميها ) درحزب، دولت وارتش تحريکات صورت ميگيرد. من نميخواهم پرابلمی ايجاد نمايم تا نه دوست و نه دشمن نتوانند ازموقف من بهره برداری نمايند. برطبق فيصله مؤرخ 17 جون 1978 بيروی سياسی کميته مرکزی شماری ازرفقا بحيث سفير به کشورهای خارجی فرستاده خواهند شد. من و نوراحمد نور... مفيد ميدانيم که بحيث سفرا يا درتحت نام تداوی صحی به خارجه برويم تا اينکه زمينه برای تحريکات عليه مردم نجيب و صادق داده نشود... متأسفانه من نه درحزب و نه در ارتش امکانات آنرا ندارم که ازتسزهای [ تزسها ی] خويش دفاع نمايم، دشوار است که فيصله نامه 24 می درباره وحدت حزب و رهنمود های بيروی سياسی مورد تطبيق قراربگيرد. آنها بر روی کاغذ باقی ميمانند و چيزی بيش ازآن نيست... من هم درحزب و هم درحکومت سمت دوم را پس ازتره کی دارم ، با وجود آن نميدانم که درکشور چه ميگذرد. آنان مرا تجريد کرده اند، من در مسايل سياستهای داخلی و خارجی سهمی ندارم و من مثل اينکه در يک قفس طلايی زندگی مينمايم".

پوزانوف درسند متذکره بالا، نگرانی کارمل را درباره اينکه اعضای حزب ( پرچميها ) تحت فشار و کشتار قرارخواهند گرفت و بدنام ساخته خواهند شد، يادداشت کرده است. برپايه آن، کارمل چنين گفته بود:  " من خود درتحت تهديد بسر ميبرم و ممکن است که مورد پيگرد قرارگيرم ".وی درنتيجه صحبتهای خود چنين اعلام کرده بود: " وضع درحزب بسوی انشعاب انکشاف می نمايد ".

برطبق يادداشت پوزانوف درسند متذکره ، تره کی چنين نظرقاطع ابرازنموده بود: "

 تمام مسايل در ارگانهای حاکمه ح. د. خ. ا براساس مرکزيت دموکراتيک فيصله ميشود و هيچکسی، هيچکسی را تهديد نميکند. درحزب انشعاب وجود ندارد، وحدت حزب تحکيم گرديده است باوصف اينکه برخی اشخاص عليه آن اند. هرگاه کسی عليه انقلاب و وحدت حزب حرکت نمايد، دراينصورت تصفيه حزبی صورت خواهد گرفت. تروروجود ندارد، ولی بايد دانست که اين يا هرشخص ديگری برای انقلاب خطری بوجود آورد، درآنصورت موازين قاطع جزايی بر وی تا جزای اعدام تطبيق خواهد شد".

پوزانوف درپايان يادداشت کرده است که با اين حرفها، تره کی صحبت را قطع کرد و فهماند که نميخواهد صحبت را با کارمل ادامه بدهد. کارمل خداحافظی کرد و رفت.

پوزانوف اظهارميدارد که دربقيه صحبت، تره کی اظهارداشت که: حزب متحد است و وحدت آن روزتا روز مستحکمتر ميشود و درباره کسانيکه عليه وحدت قرارگيرند چنين اظهار نمود:

ما آنانرا مانند اينکه زيررولربخار (جاده صاف کن غلتان) قرارگيرند، خورد و خمير خواهيم کرد.

اينچنين اقدامات صرف موجب تحکيم حزب ميگردد.

تشديد فشار و تبعيد رهبران پرچميها:

فشار برکارمل ازطريق آراء اکثريت اعضاء بيروی سياسی و کميته مرکزی شدت يافت. با استفاده ازآن بيروی سياسی بتاريخ 24 جون 1978 با اکثريت آراء فيصله کرد که شماری از رهبران پرچميها به خارجه فرستاده شوند. کارمل وادارگرديد که به آن تن دردهد. امين بجای کارمل مقام منشی کميته مرکزی حزب را احراز نمود. ولی، حرف دراينجا پايان نيافت و متعاقباً اعزام عده ديگری ازاعضای رهبری پرچميها بخارجه مطرح گرديد. درنتيجه دراواخر همين ماه، کارمل به چکوسلواکيا، اناهيتا راتبزاد به يوگوسلاويا، محمود بريالی به پاکستان، نوراحمد نور به ايالات متحده امريکا، نجيب الله به ايران، عبدالوکيل به بريتانيا بحيث سفيرتعيين و اعزام شدند. همچنان عبدالمجيد سربلند دربمبهئی هند بحيث جنرال قونسل و عده ديگری بحيث سکرترها تعيين و عازم کشورهای مربوط شدند.

بدينگونه، بيروی سياسی به يک ماشين رأی دهی برای پيشنهادات امين مبدل شده بود. برای مدت کوتاه ديگر تنها يک رأی مخالف ازسوی من وجودداشت وبس که هيچ جای را گرفته نمی توانست» (4) 

طوری که در متن بالا تذکار رفت، حفيظ الله امين بعد ازتبعيد رهبران جناح پرچم ح. د. خ. ا و احراز موقعيت ( رسماً بمثابۀ شخص دوم؛ ولی درعمل گردانندۀ همه اموردولت) زمانی که اطمينان کامل حاصل نمود که ديگر هيچ گونه واکنش و مقاومتی جدی دربرابر اعمال و حرکات خرابکارانه اش وجود ندارد؛ بعنوان، نخستين ضربه، به تاريخ 26 اسد 1375 دستگيری جنرال شاهپور احمدزی رئيس ستاد فرماندهی قوای مسلح کشور(لوی درستيز) و دکترسيد علی اکبر سرطبيب بيمارستان جمهوريت، اقدام نمود. به تعقيب آن جنرال عبدالقادر وزيردفاع را که رهبری قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 را تا پيروزی نهايی آن به عهده داشت؛ به اتهام واهی و بی بنياد که گويا وی درحادثۀ شبهنگام سقوط چند ساعتۀ ولسوالی کشم بدخشان در اجرای وظيفه غفلت کرده (چرا ولسوالی را بمباردمان نکرده و شهروندان آن منطقه را قتل عام نه نموده است)، نيززندانی وتا سرحد مرگ شکنجه نمود. علت اين واکنش خشن درمقابل جنرال عبدالقادر اين بود که موجوديت وی در مقام وزارت دفاع، برای امين غيرقابل تحمل پنداشته ميشد؛ زيرا امين کليه القاب وافتخارات نظامی را در رويداد هفت ثورمنسوب به خود می ديد؛ درحالی که مردم افغانستان اين شايستگی را ازآن جنرال عبدالقادر ميدانستند.

سلطان علی کشتمند جريان حادثه را به گونه زير شرح ميدهد:

«صبح يکی از روزها درشهر، اين آوازه پخش گرديد که عبدالقادر، وزيردفاع رژيم به اتهام انجام کودتای نظامی دستگيرشده است. شام همان روز(6 اگست) جلسۀ بيروی سياسی دايرگرديد. درآغاز، نورمحمد تره کی با آوازگرفته ولکنت زبان مطلب را باطلاع رسانيد وگفت که تفصيل موضوع را امين صاحب بازگومينمايد. حفيظ الله امين با غرور وآشکار ا اظهار داشت: " جنرال عبدالقادر درصدد انجام يک خيانت بزرگ ملی يعنی کودتا عليه دولت انقلابی بود. او امروز صبح دستگيرگرديد و وی به جرم خويش اعتراف کرده است".

با استماع اين مطلب، همه تکان خوردند و گيچ شدند. بعضيها زيرزبان چيزهای نامفهومی گفتند و بعضيهای ديگر اعم ازپرچميها و خلقيها سخت ترسيدند و خاموش باقی ماندند. اين اولين بار پس ازقيام نظامی اپريل بود که يکتن ازاعضای رهبری حزب وآنهم وزيردفاع دستگير و زندانی شده بود. ازميان همه، غلام دستگير پنجشيری اظهارداشت که اين غيرقابل باوراست که عبدالقادر خاين باشد و در صدد انجام کودتا! او گفت:

"ماهمه شاهد فداکاريهای وی درشب انقلاب بوديم" و به تعقيب آن چنين پيشنهاد کرد: "بهتر است وی در جلسۀ بيروی سياسی احضارگردد تا اززبان خود وی بشنويم".

اين حرف به شدت ازجانب حفيظ الله امين رد گرديد و گفت:" اوديگر يک خاين است وحق ندارد که در جلسۀ حزبی شرکت نمايد، ارگانهای مربوط ازوی بازجويی خواهند کرد".

درراستای صحبت پنجشيری عبدالکريم ميثاق و صالح محمد زيری نيز حرفهايی گفتند و بنحوی ناباوری و مخالفت خويش را ابرازداشتند.

نورمحمد تره کی بحيث يک استدلال، دليل يا سند برای محکوميت عبدالقادر، اظهارداشت:

" فراموش نبايد کرد که او(عبدالقادر) دراولين روز پس از پيروزی انقلاب، طرح شورای نظامی را پيش کشيده بود".

همه بشمول تره کی ميدانستند که آن طرح ازحفيظ الله امين بود و صرف عبدالقادر به دستور وی آن را ارائه کرده بود. امين ابرو درهم کشيد و گفت:

"قادر برطبق اسناد محکوم است و ضرورت به ياد آوری از حرف يا کارگذشته اونيست".

من اگرچه ميدانستم که حرف زدن درباره بی اثر و خطرناک است، ولی نتوانستم خاموش بمانم و اظهار داشتم:"من به هيچوجه باورندارم که عبدالقادر اولاً درانديشۀ کدام عمل کودتائی باشد و ثانياً هرگاه کودتا ميکرد چگونه و همکاران وی کی ها هستند که دستگيرشده باشند".

حفيظ الله امين بشدت حرف مرا قطع کرد و اظهارداشت:" قادر رهبرکودتا نيست که همکاران وی دستگير ميشدند، بلکه او صرف يک وسيله بود و بزودی رهبری سياسی کودتا کشف خواهد شد".

اوبا اظهارجمله اخيرخويش کينه توزانه چشم به چشم من دوخت و پوزخند زد.

نورمحمد تره کی به اشارۀ امين، بعجله پايان جلسه بيروی سياسی را اعلام کرد و اظهارداشت که زمان کم است و بايد فوراً جلسۀ نظاميان دايرگردد و موضوع باطلاع آنان رسانيده شود. وی ازامين پرسيد: " همه جمع شده اند؟" او بجواب گفت:" ببينم"

او ازاتاق خارج شد. درمدت غيابت کوتاه وی، همه غرق درانديشه های خود شدند و هيچ کسی حرفی برزبان نياورد. امين بازگشت و گفت که همه درتالار جمع اند و صرف چند تن از قوماندانان که ازبرخی ولايات تأخير داشتند، همين اکنون وارد ميدان هوايی شده اند و پس از چند دقيقه اينجا ميرسند.

برای اينکه به سوال احتمالی برای عدم شرکت اعضای بيروی سياسی يا ترکيب اشتراک کنندگان در جلسه نظاميان گويا ازقبل جواب گفته شده باشد، اظهارگرديد:"جلسه نظامی متشکل ازاعضای صرف نظامی شورای انقلابی و قوماندانان نظامی داير ميگردد و ضرورت برای شرکت اعضای بيروی سياسی درآن نيست".

ولی اين گفته برای سالهای بيشماری جواب نبود که درذهن و مغز هريک ازاعضای بيروی سياسی بوجود آمده بود و عدۀ بيشتر ايشان با وجدانهای جريحه دار، ارگ (خانه خلق) را ترک گفتند....(5)

به ادامۀ دسايس ذکرشده، سريال سرهم بندی توطئه ها و انجام جنايات شدت بيشتر يافت؛سلطان علی کشمند وزير پلان با جنرال محمد رفيع وزيرفوايد عامه (فرمانده ديگرقيام هفتم ثور) وعده ای از کادرهای ورزيدۀ جناح پرچم ح. د. خ. ا، يکی پی ديگر دستگير و تاسرحد مرگ شکنجه شدند و توطئه چنان به پيش رفت، که بازداشتها شامل حال تمام کادرها و فعالين جناح پرچم حزب، سازمان جوانان و سازمان زنان افغانستان گرديد.

درجو يک چنين فضای سياسی خفقان آور، ديگرهيچ راهی، به جز پيشبرد کار و مبارزات مخفی و مقابله با اين باند خون آشام توطئه گر؛ در محور "سازمان مخفی پرچمداران، حزب دموکراتيک خلق افغانستان ا"؛باقی نمانده بود.

بدين شيوه تاريخ ،رسالت پيشبرد مبارزات مخفی سازمان يافته را بدوش پرچمداران ح.د.خ. ا، گذاشت!

ازاين که شماری ازعناصرعقده مند، شکست خورده، مشکوک و وابسته به سازمانهای اطلاعاتی کشورهای منطقه و بين المللی، فعاليتهای سازمان يافته را برضد ح. د. خ. ا و رهبران پرمقياس و رسالتمند آن آغاز کرده، دراين راستا تبليغات خصمانه راعليه سازمان آزاديبخش پرچمداران ح. د.خ. ا(سازمان مخفی حزب) که دردشوارترين شرايط تسلط استبداد خونين حفيظ الله امين، پرچم مبارزه و مقاومت دادخواهانه مردمی را برضد ديکتاتوری طرازفاشيستی باند جنايت پيشۀ امين و شرکاء و بدفاع ازشرف، ناموس، حيات و آزادی مردم افغانستان؛ بمنظور جلوگيری ازانجام يک دسيسۀ سازمان يافتۀ بين المللی عليه ح. د.خ. ا و نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان؛ برافراشتند و باريختن خون و نثار کردن گرانبهاترين جوهرهستی، يعنی جانهای شيرين بهترين فرزندان خويش، به حيات ننگين ديکتاتور جبار وستمگر دراين خطۀ باستانی  پايان داده سنگرمقاومت دادخواهانه را تحکيم بخشيدند؛ نيز برپا نموده افاده می نمايند که گويا: حفيظ الله امين انقلاب ثور را به پيروزی ميرسانيد(!)؛ امنيت را در افغانستان تأمين ميکرد(!)؛ جامعه را شگوفان ومردم را سعادتمند ميساخت؛ وليک پرچمی ها با تشکيل سازمان مخفی، مبارزه راعليه نظام انقلابی(!) آغازکردند وزمينۀ سقوط حکومت انقلابی رفيق امين(!) وآمدن شورویها را درافغانستان مساعد نمودند.

واما چشم ديد های خود نگارنده ازآغاز تا فرجام اين مرحلۀ تاريخ:

بعد ازپيروزی قيام هفتم ثور1357 واعلان رئيس واعضای حکومت جديد، عبدالحکيم شرعی بحيث وزير عدليه ولوی سارنوال، عزتقررحاصل و به کار آغاز نمودند. ساعاتی بعد از اشغال مقام شان، همه کارمندان هرسه بخش(عدلی، قضايی وسارنوالی) مربوط آن وزارت مطابق عنعنات کشور، بمنظورانجام مراسم تبريکی به ديدن وزيرجديد انقلابی رفتند که در جمع آنان اين کمترين هم شرف حضور! يافت.

پس ازانجام اين مراسم، شرعی به تنهايی به من گفت که شما ازجانب مقام های مسؤول حزب بحيث کادر سابقه دار حزب دراداره ی قضا معرفی شده ايد. بنابرآن بايست رشته ی کار وانجام مسؤوليت مشترک را با شرکت شما و رفيق عبدالرحمان يعقوبی (ازجناح خلق) کارمند وزارت عدليه، ازگزينش کميته ی تعينات مشترک هرسه بخش ذکرشده آغازنماييم.

روزبعد جلسه ی سه نفری تحت رياست شرعی، روی انتخاب اعضای کميتۀ تعيينات دايرگرديد و درگام نخست دوتن ازقضات سابقه دار(محمد يعقوب کمک وعزيزالرحمان ممنون)، اعضای اصلی حزب ازجانب نگارنده و محمد اکرم عبقری و محمد ابراهيم سامل ازطرف شرعی بحيث اعضای کميسيون پيشنهاد وهر چهار تن به اتفاق آراء بحيث اعضای کميسيون برگزيده شدند.

دراين جريان دکترمحمد احسان روستامل وزيرعدليۀ پيشين واستاد دانشکده حقوق دانشگاه کابل بحيث معين قضايی (آمرعمومی اداری قضا) ازمقام رياست شورای انقلابی، مقرر وعضويت کميته ی تعيينات را برحسب جايگاه و رابطه ی کاری اش، حاصل نمود....

دربدوامر نگارنده از دو دستگی ها وماجراهای درون حزبی اطلاعی نداشتم، فکر مينمودم که وحدت تأمين شده همه کارها مطابق به پرنسيب ها، ضوابط و نورم های حزبی ومعيارهای حقوقی و اخلاقی انجام می پذيرد.

يک ماه بعد خبرتبعيد ببرک کارمل، منشی دوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا، معاون رئيس شورای انقلابی و معاون اول صدراعظم ج. د. ا باشماری از اعضای رهبری (جناح پرچم) دربيرون و درون حزب پخش گرديد.

علی رغم اين که درجلسات حزبی درشهرکابل و اکثر ولايات اين تصميم که بيانگر نقض صريح وحدت سال 1356 ارزيابی و ازمقامات رهبری حزب تقاضای جدی بعمل آمد تا ازهمچوتصاميم وحدت شکنانه جلوگيری بعمل آيد؛ وليک چون اين دستور(!) قوماندان سپيده دم انقلاب(!) بود، آراء و نظر اکثريت کادرها و صفوف هردو جناح حزب به هيچ گرفته شد. حتی اين اراده ی اعضای حزب مورد قهر و غضب حفيظ الله امين نيزقرارگرفت.

دوروزبعد از واکنش اعضای حزب، شرعی نگارندۀ اين سطور را بدفترخود احضارکرده گفت: درمقامات بالايی حزب تصميم گرفته شده است که رفقا کارمل، راتب زاد، نور، نجيب، وکيل و بريالی، بحيث سفرای کبار(!) به وظايف جديد بروند. بنابران مخالفت براين تصميم در جلسات حزبی که شما هم آن را در ناحيه 11 حزبی براه انداختيد، ولوکه دارای تصاميم اکثريت کادرها و صفوف حزب هم باشد نزد مقامات حزبی هيچ گونه ارزشی ندارد.

وی اخطار گونه گفت: همچو نظرخواهی های وحدت طلبانه(!) عواقب خونبار را درقبال خواهد داشت. وحدت کاملاً تأمين است، دستور رفيق تره کی بحيث رهبر حزب و رفيق امين بمثابۀ قوماندان انقلاب ثور برای تمام اعضای حزب قابل قبول است، هرکسی با آن مخالفت کند بحيث عنصر ضد حزب و ضد انقلاب سرکوب خواهد شد.

پس ازتشخيص اوضاع و آشکارشدن حرکات و اعمال وحدت شکنانه و ضد حزبی حفيظ الله امين وشرکاء، ديگر موضوع اصول و ضوابط حزبی نزد آنان مطرح نبود؛ بنابران بعد از برگشت ازمراسم توديعی زنده ياد ببرک کارمل و دکتر اناهيتا راتب زاد، اولين جلسه ی حزبی را با اشتراک رفقا: اسماعيل پولاد، شاد روان اسدالله فايز، زنده ياد مهتا ب الدين واين کمترين، درمنزل رفيق فايز، درشهر کهنه ی کابل داير وپس ازبررسی دقيق وهمه جانبه ی وضع درونی و بيرونی حزب، دولت وکشور، به اين نتيجه رسيديم،که وحدت سال پار 1356 هردوجناح حزب خيلی ها خام، پيش ازوقت، ميکانيکی، شتاب زده ونيم بند، صورت گرفته بود، که توسط امين و شرکاء بصورت يکجانبه نقض و بالای آن خط بطلان کشيده شد. عنقريب سرکوب خونين رفقای حزب شامل تمامی پرچمی ها و تعدادی ازخلقی های وحدت خواه مخالف برنامه های انحصارطلبانه ی امين آغاز ميگردد. بايست تدابيرلازم را برای مبارزات مخفی اتخاذ و هسته های سازمان مخفی را ازهم اکنون ايجاد کرد، تا خود و ساير رفقای حزب را از تهاجم امينی ها و حوادث خونبار اين باند سفاک نجات بخشيم.

هفته ی بعد آن به ناحيۀ 11 حزبی احضار و اطلاع حاصل نمودم که همه رفقای حزب (جناح پرچم) از وظايف و مقامهای حزبی ناحيه برکنارشده اند. مسؤول جديد ناحيۀ حزبی، تمام کميته های حزبی ای را که من مسؤوليت داشتم همه را ازنزدم تحويل گرفتند و مرا بحيث عضو عادی حزب به ناحيۀ 12 حزبی درکارتۀ 3، تحت عنوان اين که همه اعضای حزب به اساس محل کار تنظيم می گردند، معرفی نمودند.

منشی اين ناحيه ی حزبی همان محمد سعيد بشريار تاجر قالين و از شاگردان آقای شرعی که وی را با رتبه 11 در بست رتبه اول بحيث رئيس دارالانشای شورای عای قضاء مقرر نموده بود؛ ازجانب شرعی دراين پست حزبی نيز عز تقرر(!) حاصل نمود، تا هدايات وی را در حزب و اداره ی قضا موبمو پياده نمايد.

چنانچه مدتی بعد از زندانی شدن سلطان علی کشتمند و محمد رفيع و جنرال قادر اعضای کابينه؛ زنده ياد محمد يعقوب کمک معاون لوی سارنوال،عزيزالرحمان ممنون رئيس تفتيش قضاء و مدتی بعد محمد طارق کوهستانی، که هر سه تن ازجمله کادرهای جناح پرچم ح.د.خ.ا افغانستان بودند، ازجانب شرعی و بشريار روانه "اگسا" شدند.

درجلسۀ هفته ی اول عضو اصلی حزب بودم؛ اما درجلسه ی دومی من ورفيق طارق کوهستانی هردو را، بدون جرم، گناه، استجواب و محاکمه ی حزبی، بحيث عضو آزمايشی تنزيل حزبی داده اظهار داشتند، که شما سر از امروزخود را بحيث يک خلقی وفادار به تره کی صاحب و امين صاحب آراسته نموده، درعمل تثبيت کنيد، که يک خلقی واقعی هستيد....

واما درمورد طرح وتشکيل سازمان مخفی، گرچه محترم کشتمند ازتشکيل کميته ی چهار نفری در صفحه (384) کتابش تذکرداده است؛ مگر موضوع تشکيل سازمان مخفی پرچمداران ح. د. خ. ا، برضد حاکميت طرازفاشيستی حفيظ الله امين ونجات حزب، نهضت و جامعه ی افغانستان از زير سلطه ی ديکتاتوری اين باند وحشی صفت و ايجاد کميته ی رهبری جديد ازکادرهای فعال، مبارز و با ايمان در داخل کشور، برای نخستين باربوسيله ی رفيق شهيد محبوب سنگر، که به معيت دکترکريم بهاء به منزل نشيمن بنده درپروژۀ خيرخانه آمده بودند، مطرح گرديد. تا جايی که بخاطر دارم ايشان گفتند:

من همين امروز سه ساعت، با لايق صحبت داشتم. او به تعقيب خيانت اولش در رأی گيری مبنی بر اخراج رهبران حزب از رهبری حزب و دولت و از کشور مانند: بارق و غوربندی، به باند جنايت پيشه ی امين و شرکاء پيوسته است. اين هرسه تن ديگر يک فيصد هم مورد اعتماد نمی باشند.

زنده ياد سنگر در ادامه گفتند؛ازصحبتهای لايق دريافتم که حوادث خونبار بالای پرچمیها آمدنی است. بايست به همه رفقای حزبی اطلاع داده شود که ازرفتن و صحبت کردن با لايق، بارق و غوربندی جداً خودداری کنند؛ دريک کلام آنها خائنين به حزب، نهضت، وطن و انقلاب هستند.

شهيد سنگر درمورد آيندۀ حزب گفت: ازآن جايی که رفيق کارمل با ديگر اعضای رهبری (جناح پرچم) مخالف تمام موازين حزبی و مصالح عليای کشور و انقلاب تبعيد شده اند، از وضع معلوم می شود که يک پلان شوم و دسيسه ی بزرگ بين المللی درحالت اجراء است.

گرچه تعدادی ازرفقا گاهگاهی نزد رفيق کشتمند، رفيع، کاويانی و سرورمنگل ميروند و درد دل مينمايند؛ ولی اين ديد و بازديدها دردی را مداوا کرده نميتواند. زيرا اين رفقا تجارب کار تشکيلاتی وجرأت مبارزه ی مخفی را درشرايط دشوارکنونی که مسأله مرگ و زند گی مطرح است، ندارند. حتا رفيق کاويانی نظردارد که رفقا بايد کشور را ترک کرده مثل حزب توده ی ايران مبارزه را از کشورهای اروپايی آغاز کنند.

اما برعکس، من معتقدم که بايست سازمان مخفی حزب و کميته ی رهبری آن ازميان بهترين کادرهای مجرب، با تحرک، فداکار، سازمانده و معتقد به اهداف و آرمانهای حزب مان در داخل کشورتشکيل و رسالتش را در امر نجات مجموعۀ اعضای حزب، نهضت، انقلاب و جامعه افغانستان، ازپنچه های خونين اين باند تبهکار، از طريق تأمين وحدت واقعی با جناح اصولی و وحدت خواه خلقیها، بسيج همه نيروهای ملی و دموکراتيک درجهت تشکيل جبهۀ متحد ملی، انجام دهد و بدين وسيله به حاکميت باند امين خيانت پيشه خاتمه داده شود.

نگارنده، که مسؤوليت عده ای ازرفقای نظامی را عهده داربودم و با شماری ازرفقای ملکی درشهرکابل وهمه رفقای حزبی جناح پرچم در کاپيسا رابطۀ کاری پيشين داشتم و آنها پيوسته نزد من مراجعه ميکردند؛ آمادگی خود را برای آغاز يک مبارزه ی جديد وسرنوشت سازکه جلسه ی نخستين آن را قبلاً داير نموده بودم؛ به دعوت رفيق سنگر، بنابرشناخت و مسؤوليت حزبی ام درسال های 50ـ 52 ، درولايات ارَزگان و زابل، که درآن زمان ايشان مسؤوليت امورحزبی جناح پرچم ح. د خ. ا را درپنج ولايت زون جنوب غرب بدوش داشتند و با هم رابطه ی تنگ تشکيلاتی داشتيم، ابراز نمودم.

دريکی دوهفته پس ازآن، خبر دستگيری جنرال عبدالقادر وزيردفاع و سپس بازداشت سلطان علی کشتمند و محمد رفيع، اعضای حکومت و سايرکادرهای ملکی و نظامی جناح پرچم حزب بشمول رفيق سنگرشهيد؛ پخش گرديد و گفته های وی  به حقيقت پيوست.

درگرماگرم اين حوادث نگارنده بنابراحساس مسؤوليت حزبی ام دربرابروطن، مردم و رخدادهای موجود، مزيد بر رابطۀ کاری حزبی که با رفقای نظامی و ملکی درمرکز کابل داشتم، کار تنظيم ساير رفقاء را در لوی ولسوالی آن وقت کاپيسا با کادرهای رهبری کننده ی آن جا (عبدالوکيل کوچی ـ محمد داوود شبرنگ و وزيرمحمد پيکارولسوال نجراب، که مسؤوليت ساير رفقای مرکز کاپيسا، کوهستان، کوهبند ـ نجراب و تگاب را داشتند)، نيز انجام و رفقا درسازماندهی مخفی پرچمداران ح. د.خ. ا، کار و مبارزه ی سرنوشت ساز را آغاز واين رسالت را تا سقوط حاکميت خونين طراز فاشيستی حفيظ الله امين، جابازانه انجام دادند....

درست درهمين روزها درحالی که به بيماری شديد نفس تنگی مصاب بودم ، دکتر بهاء برايم گفت، که کميته ی رهبری سازمان مخفی پرچمداران ح. د. خ. ا، ايجاد گرديد و مسؤوليت رهبری همه اعضای حزب اعم از ملکی و نظامی  داخل کشور را، عهده دار شد.

اگر ازحقيقت دورنشويم و داوری بربنياد حُب و بُغض، مقاصد شخصی و گروهی نه نماييم؛ واقعيت امر اين است، که علی رغم مخالفتهای سراسری اکثريت نزديک به اتفاق جامعه ی افغانستان، عليه اعمال ستمگرانه ی رژيم حفيظ الله امين و آغاز مبارزات شديد همه سازمانهای چپ (سازا، سزا، سفزا، کجا، سپکجا، ساما، ساوا، هجاما، سازمان فدائيان؛ بويژه مبارزه ی درونی خلقی های وحدت خواه و اصولی گرا)، سازمان افغان ملت و گروههای راست افراطی ، برضد اين ديکتاتورجبار و ستمگر، که هرکدام تأثير معينی را برجا گذاشت؛ ولی از نظر کاربرد ابعاد مختلف فعاليتهای سياسی، تبليغی وحرکتهای انقلابی تا سرحد آمادگی برای انجام قيام مسلحانه درجهت سرکوب اين رژيم خونخوار، تأمين وحدت و اتحاد تمامی نيروهای ملی، دموکراتيک وتحول طلب، دروجود جبهۀ متحد ملی و تحقق " اهداف اساسی وظايف انقلابی ... "؛ ازميان تمامی جريانهای ذکرشده، فقط اين پرجمداران ح. د. خ.ا بودند که نخستين واکنشها را برضد اين باند جنايتکار آغاز و بزرگترين قربانی (شهادت حدود 3000 تن از بهترين های خود) را متحمل شدند و درعين زمان محکمترين ضربات را برپيکراين رژيم خونخوار وارد و نقش تعيين کننده را درسرنگونی آن ايفاء نمودند.

سازمان مخفی ح. د.خ. ا نقش تعيين کننده و مرکزی را به عنوان ادامه دهندۀ اهداف حزب درجاده ی مبارزه ی مرگ و زنده گی دردشوارترين آزمون زمان وتاريخ خونين کشور، پيروزمندانه ايفاء نمود.

چنانچه " درگزارش محرمانه که اخيراً درشبکۀ انترنت پخش گرديده است. اندره گروميکو وزيرخارجه و يوری اندروپوف رئيس کميتۀ امنيت دولتی، ديميتری اوستينوف وزيردفاع وبوريس پونيماريوف رئيس شعبۀ روابط بين المللی حزب کمونيست شوروی، دررابطه به کارومبارزات سازمان مخفی پرچمداران ح . د . خ. ا اين گونه به بيروی سياسی آن حزب گفته اند: گروه پرچمی ها دراختفاء کاربزرگی را برای متحد ساختن تمام نيروهای ترقيخواه، بشمول حاميان تره کی ازگروه قبلی " خلق " انجام داده بودند.» (6)

بدين ترتيب سازمان مخفی ح. د.خ. ا نه تنها حدود نيمی ازمجموع کل حزب وساير روشنفکران آزادی دوست وترقيخواه را در امرسرنگونی رژيم سفاک وستمگر امين بسيج ، متشکل و رهبری نمود؛ بلکه درپروسه ی وحدت مجدد هردو جناح حزب، استقرار وشکل گيری دولت جديد و تحولات اساسی بعدی درجامعه، جايگاه والای خويش را ازنظرکمی و کيفی و نقش مرکزی اش را ازلحاظ اعتبارش درمتن جنبش و جامعه، تثبيت نمود که هيچ عضو با وجدان حزب و روشنفکر متعهد به آزادی، سعادت و خوشبختی انسان ، نميتواند ازآن انکار نمايد. 

نتيجه گيری:

از مطالعۀ نظريات ارائه شدۀ دو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی سابق ح. د. خ. ا و شخصيتهای مرکزی و مطرح دردرون رخدادهای آن زمان بوضاحت اين نتيجه بدست می آيد، که تمام تلاشهای حزبی  و سياسی ازجانب رهبران جناح پرچم حزب، درزمينۀ دست کشيدن نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان، ازحمايت و جانبداری اعمال و فعاليتهای وحدت شکنانۀ ضد حزبی و سرکوبگرانۀ جنايتبار حفيظ الله امين، که فرجام آن سقوط حاکميت،  بی اعتبارشدن حزب درجامعه و وارونه جلوه دادن اهداف و آرمانهای ح. د. خ. ا را درقبال داشت؛ نه تنها کوچکترين نتايجی را ببار نياورد؛ بلکه برعکس، منجر به تبعيد اکثريت رهبران فعال جناح پرچم حزب، زندانی شدن فرماندهان اصلی قيام پيروزمند هفتم ثور1357(عبدالقادروزيردفاع- محمد رفيع وزير فوايد عامه) و جنرال شاهپور احمد زی رئيس ستاد ارتش (لوی درستيز) و به تعقيب آن بازداشت سلطان علی کشتمند عضو بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و وزير پلانگذاری، نظام الدين تهذيب وزير سرحدات، نجم الدين کاويانی معيين وزارت امور اجتماعی ، سرورمنگل معيين وزارت فوايد عامه وديگرکادرهای ارشد حزب گرديد. به ادامۀ آن پيگرد، دستگيری وسرکوب خونين همه کادرها و فعالين ملکی و نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا ، توأم با تبليغات زهراگين خصمانه، با نثارکردن دشنام های دورازاخلاق حزبی و آداب انسانی، آغازو شدت يافت.

بنابران، برای پرچمداران ح. د. خ. ا انتخاب دو راه وجود داشت: يا تسليم شدن و تن دادن به پستی، گذشتن از حيثيت و آبرو، پا ماندن بالای عقايد سياسی و شرکت در بد ترين اعمال و جنايات ضد بشری و سپس داو طلبانه رفتن به زير تيغ جلادان هيتلرثانی بود؛ و يا تشکيل سازمان مخفی مبارزين ضد استبداد و ضد ديکتاتوری طراز فاشيستی امين و مبارزه جهت سرکوب اين باند جنايت پيشه و نجات حزب، نهضت و جامعۀ افغانستان ازکشتار دسته جمعی مردم ما که شوربختانه درچند ولايت اين وحشی گريها به شکل مشهود آن، درمحضرعام بوقوع پيوست.  

قدرمسلم اين است که پرچمداران ح. د. خ. ا راه دوم، راه نجات حزب، وطن و مردم را برگزيدند و درايفای اين رسالت تاريخی قربانی های بزرگ و بيشماری را نيز متقبل شدند، که تفصيل ادامه ی جنايات امين را در ارتکاب کشتار دسته جمعی و انفرادی شخصيت های حزبی، سياسی و اجتماعی بشمول قتل نورمحمد تره کی ـ نور احمد اعتمادی، محمد موسی شفيق و ديگران، در نگارش بعدی دنبال خواهد شد.

(ادامه دارد)

مآخذ:

1ـ يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1 ـ 2 صص 350 ـ 355

2 ـ مقاله اکادميسين دستگير پنجشيری منتشر شده در سايت آريايی

3 ـ  يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1 ـ ص 365

4 ـ همان کتاب ، ص 376 ـ 381

5 ـ همان کتاب صص 411 ـ 414

 

6- همان کتاب، ج 1 ـ 2 ص 550 

 بخش پنجم

(عروج خونبار وسقوط مرگبار حفيظ الله امين  از 25 سنبله الی 6 جدی 1358)

حفيظ الله امين پس از دو کوتا در درون حزب و حاکميت، عليه رهبران جناح پرچم و فرماندهان قيام مسلحانه هفتم ثور1357 چگونه نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان را به قتل رساند وقدرت را درحزب و دولت غصب و سرانجام پای سربازان شوروی را با سقوط مرگبار، به افغانستان کشاند؟

طوری که در بخش پيشين پيرامون يکه تازی ها، فرد گرايی ها، هوسبازی ها و هيجانات انقلابی گری حفيظ الله امين و شرکاء که منجر به کودتای درون حزبی عليه پرچمداران ح. د. خ. ا؛ تبعيد و زندانی کردن رهبران، کادرهای ملکی و نظامی و بخشی از صفوف جناح پرچم و فرماندهان قيام هفتم ثور 1357 گرديد؛ به ادامه ی آن امين بخاطر تصرف کامل قدرت و انجام وظايف باقی مانده ی تفويض شده! کودتای ديگری را عليه نورمحمد تره کی، علی رغم اين که تره کی وی را درتمامی اعمال ضد حزبی و جنايتبارش حمايت کرده بود؛ روی دست گرفت و بدين ترتيب، جنگ قدرت در درون جناح خلق نيز آغاز گرديد.

اما، قبل ازاين که روی اين مقابله رويارويی در درون حاکميت ميان تره کی و امين توضيحاتی بعمل آيد ؛ ضرورخواهد بود تا بمنظور پی بردن به کنه اين اختلاف ها که مصيبت های جانکاه و خونچکان را درقبال داشت؛ مروری روی ميزان اعتقادهای حزبی و سياسی و موضوگيری های درونی ميان رهبران و کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا، صورت گيرد.

به باور نگارنده، جناح خلق، ازنظر اعتقاد های سياسی و ميزان برداشت ازمفاهيم جامعه شناسی علمی

و انطباق آن در جامعۀ افغانستان، بصورت عموم شامل سه بخش (پيروان سنتی برتری خواه نور محمد

تره کی- سيطره جويان انحصار طلب خط خونين حفيظ الله امين- اصولگراهای ضد تفکرات شئونيستی؛ مربوط به جناح  دستگير پنجشيری)، ميباشند.

- هواداران تره کی، درابتداء شامل آن عده اعضای کميته مرکزی و رده های پايينی بودند، که بعد از انشعاب سال 1346جانب وی را گرفتند؛ ولی بمرور زمان حفيظ الله امين با استفاده ی سوء ازاعتماد و حمايت تره کی ازوی؛ بمنظور پياده کردن پلان های تفويض شده ی غرب؛ ساحۀ کار وفعاليت حزبی وسياسی را بر روی سايرين تنگ ترساخت؛ تا اين که درسال1347، محمد طاهربدخشی دراثر برخورد های مشکوک و ضد حزبی امين مقاطعه ی خود را با جناح خلق اعلام و سازمان جديدی را ايجاد نمود.

به تعقيب زنده ياد بدخشی «داکترزرغون، امان الله استوار، ظاهرافق، ابراهيم سامل، همه کادرهای خلقی بودند، که درجريان مبارزه درون حزبی با امين قبل ازقيام هفتم ثور1357 ش به شکلی ازاشکال مجبور به ترک حزب شدند و باستثنای دکتورزرغون ديگران مبارزات خود را به شيوه های رنگارنگ [وبا کاربرد تکتيکهای ويژه]، درسازمانهای جداگانه و به نامهای مختلف ادامه دادند. (1)  

درمقابل، جای آنان را چهره های مختص به گروپ امين درمقامات حزبی اشغال نمودند.

اما دراثر فعاليتهای انحصارطلبانه وبرخوردهای خشن و لجام گسيختۀ حفيظ الله امين و حمايت تره کی از وی؛ سرانجام دکترصالح محمد زيری، عبدالرشيد آرين، بشمول تعدادی ازکادرها، درخط سوم با دستگير  پنجشيری يکجا شده، مبارزه عليه حرکات جاه طلبانۀ و تفکرات ضد حزبی امين و شرکاء را درپيش گرفته؛ معتقد برآن شدند تا با تأمين وحدت مجدد هردوجناح (خلق و پرچم) ح. د. خ. ا، جلو خود سری های بی حد و حصر امين را بگيرند. بعد ازوحدت هردو بخش حزب درسال 1356 مواضع حفيظ الله امين خيلی ها تضعيف گرديد.

بخش دوم- حفيظ الله امين درواکنش با اين رويداد، بنابه گفتۀ يک منبع معتبر و بااهميت؛ جلسۀ اعضای گروهش را درپغمان برگزار نمود و اين تشکل را بحيث يک حزب، بمثابۀ الترناتيف ح. د. خ. ا درآن جلسه اعلام داشت. چناچه دراين رابطه  محمد اقبال  وزیری يکی از اعضای فعال باند امين داستان را اين گونه درکتابش نوشته است:

«غلام دستگیر پنجشیری هسه (تلاش) وکره چی په گوند کی دبی باوری او بی اتفاقی هغه اورته لمن ووهی چی په خوا په گوند کی موجود وو، اوپه دیر زیرکی سره یی مخته بیوه سرنگه چی دخلقیانو په مینز کی دگوند دننه د زرغون فراکسیون وو چی د امین په ضد کی فعالیت کاوه؛ ولی په واقعيت کی  ددغه فرکسیون شاته دری تنه، چی اصلی محرک یی پنجشیری واو صالح محمد زیری اوعبدالکریم میثاق هم ورسره ملگری وو، ولارو؛ دغو دروتنو دیووالی د پروسی په جریان کی خپل پلویان د حفیظالله امین په ضد تحریکول هم یی دنورمحمد تره کی د وراندیز په خلاف نه یوازی د گوند په یووالی کی دامین دسیاسی دفتر دغریتوب خند، بلکه د گوند حخه دهغه دایستلو په توطیه کی دببرک کارمل ملگری شول.

په پای کی دحفیظ الله امین اودهغه پلویانوته دگوند دضدیت ترنوم لاندی دوسیی جوری او دامین دایستلو دسند مسوده دمیثاق له خوا ولیکل شوه چی د مرکزی کمیتی ته وراندی اوپریکره ونیول شی.

امین هم لاس ترزنی ناست نه و، اود افغانستان ملی دموکراتیک گوند بنست یی کشیشود چی دمرکزی کمیتی غری یی لاندی کسان و و:

حفیظ الله امین دگوند مشر-  محمود سوما-  محمد منصور هاشمی - عبدالرشید جلیلی - صدیق عالمیار - رازمحمد پکتین او صاحب جان صحرایی.

زه د پلچرخی په جیل کی دعلیشاه احمد زی له خوا ددی موضوع سخه خبرشوم. دثورانقلاب دبریالیتوب وروسته امین راته وویل چی دگوند دجوریدو اسناد دهغه پولیس له خوا سوزول شوی و چی دثور په شپژمه نیته یی دده دبندی کولو لپاره دده کورته ورغلی وو. په دی دول نوموری سند چی د کنفرانس د گدونکونکو لاسلیکونه ورباندی شوی و دپریکرو سره یوجای دمنحه ولار.»(2)

یادداشت: این کنفرانس و تشکيل حزب نام نهاد حدود یک و يا دوماه پیش ازترور خیبر ازسوی امین در پغمان صورت گرفته بود.

درمورد تأثير وحدت مجدد ح. د. خ. ا درجامعه وايجاد تشويش و اضطراب محمد داوود و حفيظ الله امين ازاين رويداد؛ اکادميسين دستگيرپنجشيری چنين مينگارد:

«بهرصورت دراين شرايط و اوضاع، شخصيتهای درون جنبش هريکی ازرشد مبارزۀ اجتماعی و جنبش انقلابی کشور اميد ها و انتظارهای جداگانه و مخالف و مختلف داشتند. همچنين جريان وقايع و حوادث درون ح. د. خ. ا واقدامهای عجولانۀ دولت سردارمحمد داوود حاکی ازين واقعيتهای انکار ناپذيربود که وحدت و همبسته گی هردو جناح قبلی حزب، مواضع حفيظ الله امين و سردار محمد داوود را يکسان ضعيف تر و پايۀ سياسی، اجتماعی و سازمانی آنان را لرزانترساخته بود. بنابرين حفيظ الله امين و سردار داوود هردو از مجاری مختلف برای نيل به مقاصد واحد غصب قدرت و اطفای گرايش ملی عظمت طلبانه خود به توطيه گری و نقب گذاری وحدت حزب و اعمال تحريک آميز آغازنهادند.

يکی ازتحريکات خود سرانۀ حفيظ الله امين ترورعلی احمد خرم وزيرپلان حکومت سردارداوود بتاريخ 25 عقرب 1356 بود. نقشۀ ترورعلی احمد خرم تا جاييکه تحقيقات کميسيون کنترول درولايت کندز آشکارساخت توسط حفيظ الله امين طرح گرديده بود. درآن هنگام دررأس کميسيون کنترول حزبی قرارداشتم... تاجاييکه ازنتايج بررسی معلوم شد، حفيظ الله امين برای اجرای توطئه خود اعضا وحتی کادرهای حزبی کندز را مورد استفاده و استعمال قرارداده بود.... حوادث قيام ثورنظريه ها و نتيجه گيری های هيأت اعزامی دفترسياسی را به وضوح کامل به اثبات رسانيد. زيرا اولين اقدام امين درهمان فردای تشکيل حکومت جمهوری دموکراتيک افغانستان، پذيرفتن زندانيان حادثۀ ترورخرم، ازجمله آزاد کردن و برخوردار ساختن شخصی بنام شينواری ازمساعدت های مادی دولت نوبنياد بود. ازميان اين زندانيان تنها مرجان قاتل رها نشد....» (3)

ازآن جايی که بيروی سياسی و بويژه اعضای دارالانشاء کميته مرکزی ح. د. خ. ا بعد از شهادت خيبر، متناسب با صحبتهای انقلابی ای که درختم مراسم تشييع جنازۀ وی بعمل آورده بودند؛ تدابيرلازم جمعی را درمورد عواقب بعدی آن اتخاذ نکردند؛ بنابرآن حفيظ الله امين که درپرتگاه سقوط، يعنی اخراج از کميته مرکزی و حتاعضويت حزب قرارداشت، با استفاده ازاين ضعف رهبری حزب و دراختيار قرار داشتن بخشهای نظامی جناح خلق؛ تأمين مصونيت خويش با استفاده از روابط محکم کاری (!) با قدير نورستانی و حيدر رسولی، دوتن ازمقامات کليدی ارکان دولت؛ دستورقيام مسلحانه را بصورت يک جانبه و بدون حضورخودش دراداره و رهبری آن و بدون تدوين پلان منظم و درنظرداشتن مشارکت هردو جناح حزب؛ به نظاميان جناح خلق صادرنمود.

درنتيجۀ پيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 که درآن نظاميان جناح پرچم (ازآن جمله محمد رفيع ومحمد يوسف و ديگران درقوای چهار وپانزده زرهدار) نيزنقش رهبری کننده فعال داشتند وبدون شرکت ويا مخالفت آنان پيروزی هرگزممکن نبود؛ امين با استفاده ازحمايت بی حد و حصرتره کی، لقب قوماندان انقلاب ثور(!) را از آن خود کرد وبدين ترتيب هواداران نورمحمد تره کی را هم  تحت تأثير خود قرارداده، درميان آنان جايگاه خود راتحکيم بخشيده وسپس تمام برنامه های را که ازجانب سازمان "سيا" برايش داده شده بود با حمايت تره کی و زيرنام رهبرکبير بسررسانيد.

بخش سوم جناح خلق، که شامل دستگيرپنجشيری، دکترصالح محمد زيری، عبدالکريم ميثاق،عبدالرشيد آرين، عبدالحکيم شرعی، خليل کوهستانی، هنرغيرت وشماری ديگر که از ابتداء مخالف موقع دادن بيشتر به امين دراموررهبری حزب بودند؛ قبل از رويدادهفتم ثور1357 درپروسۀ وحدت مجدد حزب درتفاهم با جناح پرچم ازگزينش وی درهيأت اجرائيه حزب جلوگيری بعمل آوردند؛ به تعقيب آن درزمان ترورعلی احمد خرم، که بدستور امين صورت گرفته بود؛ همۀ آنان درزمينۀ اخراج امين ازکميته مرکزی و سبکدوشی اش ازرهبری سازمان نظامی، با پرچمداران ح. د.خ. ا همنواشده بودند؛ ولی همين که از يک طرف حفيظ الله امين درجريان رخداد هفتم ثور1357 جايگاهش را با استفاده ازامکانات ذکرشده و مهارت های ويژه ی خودش، درمقام قوماندان (!) انقلاب ثورمتبارزنمود(درحالی که پيروزی اين قيام متعلق به فرماندهان نظامی آن مانند دگروال عبدالقادر، دگرمن محمد رفيع، جگرن محمد اسلم وطنجار، دگرمن محمد يوسف، سيد محمد گلاب زوی، جگرن خليل الله، جکتورن محمد يعقوب، تورن غلام عمر شهيد وديگران بود، نه حفيظ الله امين که وی بعد از دادن اطلاع گرفتاری رهبران حزب به نظاميان و باصطلاح صدور قيام (!) خود را داو طلبانه مانند بارق ولايق به پوليس تسليم نمود و قيام مسلحانه را که سرنوشت حزب، وطن و مردم افغانستان به آن پيوند گسست ناپذير داشت، بی صاحب رها کرد)؛

ازجانب ديگر گردن نهادن بلا قيد و شرط نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، رئيس شورای انقلابی و صدراعظم افغانستان، به خواستهای ضد حزبی و وحدت شکنانۀ فاجعه بار امين، تاييد و پشتيبانی بی دريغ ازاين خواستها؛ دردناکترازهمه، پيوستن وتسليمی بی شرمانه چهارتن از اعضای کميته مرکزی جناح پرچم:(غلام مجدد مشهوربه سليمان لايق- محمد حسن مشهوربه بارق شفيعی- عبدالقدوس غوربندی- سرور يورش) که ازجمله دوتن آنان (لايق و بارق) اعضای بيروی سياسی نيز بودند؛ بشمول تعداد انگشت شماری ازکادرهای بی ايمان، جبون، سست عنصر ومعامله گر اين جناح به باند سفاک حفيظ الله امين و انجام خوش خدمتی های آنان درمعرفی آدرسهای پرچمی ها و کُمک درامر دستگيری و زندانی ساختن شماری از ورزيده ترين کادرهای حزب (پرچمیها) به جلادان امين وآغاز کشتار پرچمی ها بوسيلۀ امين و شرکاء؛ بخش سوم جناح خلق نيز از مخالفت صريح با امين و تره کی دست کشيده و گوشه گيری را اختيار نمودند.

 سرانجام بعد از قتل تره کی بوسيلۀ امين، و رفتن سه تن ازرهبران نظامی قيام ثور به سفارت شوروی و زندانی شدن متباقی آنان؛ پنجشيری نيز به بهانۀ مريضی ازشرکت درحاکميت امين کناره جويی کرده به مسکو رفت و زيری و آرين و ديگران هم بی نقش گرديده زير نظارت امين قرارگرفتند. ميثاق هم تا حدودی به سازش و گوشه گيری تن درداد.

صرف عبدالحکيم شرعی بحيث وزيرعدليه ـ دادستان کل کشور وحايز صلاحيت قاضی القضات، تسليم

بلا قيد وشرط تطبيق اهداف و اعمال شنيع باند خون آشام حفيظ الله امين گرديد وبا ارتقاء به عضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب حاکم، مسؤوليت تمام قتل های انفرادی و دسته جمعی حفيظ الله امين جنايت پيشه را بحيث قاضی القضات و دادستان کل کشور، درکنار رفيق شفيقش(!) در برگه ی تاريخ زندگی خود، ثبت و ضبط نمود. زيرا اگر اين قتل ها از جانب دادگاه صادر شده باشد؛ مسؤوليت آن بصورت مستقيم بدوش شرعی  است و هرگاه دادگاه حکمی صادر نکرده باشد؛ دراينصورت اين عمل تروريستی و تروريسم دولتی است و آقای شرعی بحيث عضو بيروی سياسی که تازه به آن مقام ارتقاء داده شده و درجايگاه وزير عدليه ـ لوی سارنوال و قاضی القضات، در تاييد اين سياست جاری و خدمت در يک دولت تروريست پيشه، بازهم پس از حفيظ الله امين بدرجه دوم مسؤوليت دارد.   

بدين ترتيب حفيظ الله امين بعد ازقتل تره کی، اکثريت اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق را که به اشکال و عناوين مختلف ازهمکاری باوی سرباززدند، تحت پيگرد قرارداده، شماری ازکادرهای وحدت خواه را که دربرابر امين به مقابله برخاستند، زندانی کرد و ازآن جمله شماری از آنان را به شهادت رسانيد. هنوزنوبت سربه نيست کردن کامل اعضای حزب و سايرنيروهای ملی و مترقی نرسيده بود که به حيات ننگينش پايان داده شد.

درحالی که رژيم خودکامه امين با توسل به همچو اعمال تحريک آميز ضد حزبی و ضد مردمی اش ادامه ميداد و ازميان مردم و اقشار روشنفکر جامعه تجريد شده ميرفت؛ همزمان با آن فعاليتهای سازمان مخفی پرچمداران ح. د. خ. ا در دفاع از اهداف عام نهضت، حزب و قيام هفتم ثور؛ کاربخاطر تأمين وحدت مجدد هردوجناح حزب، برچيدن بساط باند جنايت پيشۀ امين و استقرار يک دولت وسيع البنياد، با اشتراک نيروهای ذکرشده جريان داشت؛ اما در جبهۀ مقابل و مخالف، حرکتهای تخريبی سازمانهای ارتجاعی و بنيادگرای اسلامی برهبری گلب الدين حکمتيار، برهان الدين ربانی، صبغت الله مجددی وديگران با استفاده ابزاری از اشتباهات، انحرافات، اعمال واقدامات تحريک آميز و سرکوبگرانۀ جناح اقتدار گرای رژيم، ازباورها، سنن و عقايد دينی، ملی و عنعنات مردم، بر ضد نظام بهره برداری کرده، بخاطر سرنگونی جناح حاکم حزب و دولت، به حمايت مستقيم "آی. اس. ای" پاکستان و حکومت متعصب قرون وسطايی آخوندهای ايران نيز راه اندازی شده بود؛ نخستين حرکت ارتجاعی درولايات: ننگرهار، کنرها، نورستان، کاپيسا، پنجشير، ارُزگان، پکتيا، درۀ صوف سمنگان و مناطق هزاره ستان، سپس تهاجم خونين درهرات برهبری تورن اسماعيل به تحريک و حمايت مستقيم پاکستان و ايران آغاز و طی آن تعداد زيادی از کادرها و صفوف، بشمول کادرهای نظامی جناح خلق قربانی اشتباهات و هوسبازی های يکه تازانه و ضد حزبی امين گرديدند. همينگونه شمارزيادی از مردم هرات نيز بصورت چشم بسته زيرتأثير تبليغات گمراه کننده، اعمال جنايتبار و حرکات ارتجاعی، واپسگرايانۀ  تيکه داران دين و دالر شدند. دراين موارد بوريس گروموف دراثر مشهورخود بنام" ارتش سرخ درافغانستان" چنين مينويسد:

« دربهار سال 1979 کاملاً روشن گرديد که درافغانستان بمفهوم واقعی کلمه جنگ داخلی درگرفته است. پانزدهم ماه مارچ درولايت هرات خيزشهای ضد دولتی آغاز گرديد». (4)

وی جريان را که برمبنای گزارش اندره گروميکو وزيرخارجۀ شوروی، به جلسۀ 17 مارچ بيروی سياسی کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی ثبت شده، اين گونه شرح ميدهد:

« برپايۀ آخرين گزارشهائيکه ما از افغانستان چه بشکل رمز و چه از طريق گفتگوهای تلفونی بدست آورده ايم، اوضاع درافغانستان به شدت وخيم گرديده است و اکنون ولايت هرات درمرکز نا آراميها قرار دارد. درهرات بگونه ای که ازتلگرامهای پيشين برمی آيد، فرقه 17 ارتش افغانستان مستقر است. اکنون اطلاع گرفته ايم که اين فرقه ازهم پاشيده است. نيروی توپچی و برخی ازنيروهای پياده که درساختار اين فرقه شامل بودند، به جانبداری ازشورشيان برخاسته اند. باندهای خرابکاران که از قلمرو پاکستان رخنه کرده و نه تنها به کمک دولت پاکستان، بلکه [ ازجانب ] چين وهم ايالات متحده امريکا و ايران آموزش ديده و مسلح گرديده اند، درهرات راه سرکشی درپيش گرفته اند. ضد انقلابيون داخلی به اين شورشيان رخنه کرده ازپاکستان و ايران پيوسته اند. رهبران توده ها نيز رويهمرفته شخصيتهای مذهبی اند. تخمين شمارشورشيان دشوار است؛ اما رفقای ما ميگويند که سر به هزاران ميزنند، درست هزاران...». وی ادامه ميدهد:

«يکروزبعد درفرقه جلال آباد توطئه ديگری کشف گرديد که درآن بيش ازدوصد و سی افسر و سرباز به جرم اقدامات ضد دولتی بازداشت گرديدند. اين رخدادها موجوديت رژيم انقلابی را تهديد نموده و در عاليترين سطح درمسکو مطرح شد ».(5)

درچنين اوضاع واحوال، مخالفت ميان دو جناح اقتدارگرای اول و دوم ( تره کی و امين) دردرون نظام به شدت آغازگرديد.

حفيظ الله امين درآغاز ماههای اول رويداد هفتم ثور1357 با بالا کشيدن شهرت کاذبش به عنوان قوماندان سپيده دم انقلاب(!) و با استفادۀ سوء از ضعف های نورمحمد تره کی در اداره و رهبری دولت؛ جُبن و ناکارايی نوراحمد نور مسؤول بخش نظامی جناح پرچم حزب در امر بسيج و مشارکت فعال نظاميان اين بخش در روزهای ششم و هفتم ثور1357 و توبه نامه گرفتن ازلايق، بارق ، غوربندی و سرور يورش، همين که ببرک کارمل وساير رهبران و کادرهای جناح پرچم ح. د. خ . ا را بمثابۀ رقبای اصلی ازمبارزۀ فعال سياسی ازدرون حزب و دولت بيرون رانده و بخارج تبعيد و يا رهسپارزندانها نمود و خود به عوض کارمل بحيث منشی دوم کميته مرکزی حزب ومعاون صدراعظم، موقعيتش را تحکيم بخشيد؛ آنگاه متوجه جناح تره کی شده، درگام نخست با تبديلی محمد اسلم وطنجار فرمانده قوتهای زمينی جناح خلق در روز قيام، از وزارت مخابرات بحيث وزيرداخله، پست معاونيت صدارت را که در آغاز استقرار رژيم برايش داده شده بود، ازنزدش گرفت. به تعقيب آن جنرال عبدالقادروزيردفاع و فرمانده اصلی قوتهای هوايی و زمينی رويداد هفتم ثور را با راه اندازی دسيسه ای که قبلاً ازجريان آن تذکار بعمل آمد، زندانی کرده ازسرراهش برداشت تا فرماندهی ارتش را شخصاً بعهده گيرد؛ ولی وطنجار ازهرلحاظ خود را مستحق اين پست ميدانست و تره کی نيز با تقرر وی موافق بود.

اما، حفيظ الله امين که زمامداری کُل کشور را ميخواست؛ حکمروايی مطلق بر ارتش را گام اول و اساسی اين آرزو ميدانست. سرانجام تره کی را اغوا نموده متقاعد ساخت تا او را بگونۀ سمبوليک در رأس وزارت دفاع قرار داده، خود رسماً بحيث معاون، وليک درعمل فرمانروای کُل ارتش، تمام صلاحيتها را دراردوی افغانستان به کف گيرد.

مدتی بعد حرص مقام خواهی امين طغيان نموده وطنجار را ازپست وزارت داخله نيز برکنار و بارديگر بصفت وزيرمخابرات برگزيد؛ ولی حوادث هرات اين اقدامات امين را زير سؤال قرارداد:

« پس از حوادث هرات، درجلسه مورخ 17 مارچ 1979 شورای انقلابی وضع مغشوشی بوجود آمد. امين ازجانب وطنجار وسيد محمد گلابزوی مورد سوال قرار گرفت مبنی براينکه: چرا چنان حوادث در فرقه 17 هرات رخ داد، درحاليکه او رهبری وزارت دفاع را عملاً دردست دارد؟ دراين جلسه سازش ديگری صورت گرفت. وطنجار بحيث وزيردفاع تعيين گرديد و امين بحيث صدراعظم تحت عنوان " لمری وزير". ولی امين نه تنها نفوذ خويش را درارتش حفظ و توسعه داد، بلکه دوتن ازنزديکان خويش: محمد يعقوب و اقبال وزيری را بالترتيب بحيث قوماندان عمومی ارکان حرب [رئيس ستاد ارتش] و رئيس عمومی امور سياسی اردو، به صفت معاونين وزير مقرر نمود. باينگونه علايمی مبنی بر اختلاف ميان تره کی و امين ازبهار 1979 پديد گرديد و در مطبوعات جهانی راه يافت.»(6)

درچنين اوضاع پرآشوب درکشور، مبارزه بخاطر انحصارقدرت ميان دو جناح حاکم در درون نظام شدت بيشتری کسب کرد؛ نورمحمد تره کی به اشتباهات جبران ناپذيرش درمورد شناخت چهرۀ اصلی امين و ميدان دادن به اعمال تخريب کارانۀ ضد حزبی، ضد مردمی و فاجعه آفرين وی پی برد؛ اما شوربختانه زمان و فرصتهای بسيار مهم و حياتی را ازدست داده بود.

سوگمندانه! تره کی به سابقۀ سياه امين دردوران تحصيلاتش درايالات متحدۀ امريکا ومتهم شدنش بوسيلۀ منابع معتبر بين المللی به سازمان "سيا "؛ به فعاليتهای تخريبکارانه اش حين ورود به افغانستان در درون حزب که منجر به انشعاب سال 1346 گرديد؛ به انجام اعمال تروريستی اش در سالهای 1356 ـ 1357( ترورعلی احمد خرم ـ انعام الحق گران و سوء، قصد عليه ببرک کارمل و ترور ميراکبرخيبر) و صحبتهای مسؤولانۀ زنده ياد ببرک کارمل، پيرامون ماهيت اصلی وعملکردهای آگاهانۀ ضد حزبی و ضد انسانی اين اجنت سازمان "سيا " و دشمن آشتی ناپذير وحدت حزب، آزادی و سعادت مردم و اتحاد باهمی  نيروهای ملی و دموکراتيک افغانستان؛ اهميت و ارزشی قايل نگرديد.

برعکس، امين که هميشه موجوديت خود را درقدرت، با اساليب: توطئه چينی، حادثه جويی، فعاليتهای اگنتوری وراه اندازی جنگ روانی با مخالفين دردرون حزب، حاکميت و بيرون ميدانست؛ درنبرد کنونی ، سرو صداهای تبليغاتی را براه انداخت که گويا درکنار تره کی يک باند چهار نفری (وطنجارـ گلابزوی ـ سروری ومزدوريار) قراردارد؛ همينگونه جناح سومی (پنجشيری ـ زيری ـ ميثاق ـ آرين...) را که در انجام اعمال جنايتکارانه ی تروريستی و سرکوب خونين مخالفين حزبی و غير حزبی وی، شرکت نکرده، طرفداروحدت حزب وروش مسالمت بودند؛ بنام "کنجکی های درکمين نشسته"، درميان اعضای حزب و حتا دربعضی محافل يادهانی و تخريب ميکرد، تا هرکدام آنان را از فعاليت سری وعلنی باز داشته، درخدمت اميال شوم و مقاصد پليد ضد مردمی خويش قراردهد.

امين درمدت يک سال کار و دوران يکه تازی هايش، درهمه بخشهای ملکی و نظامی، توانسته بود از طريق نصب افراد مورد اعتماد خود درتمامی ارگانهای مهم دولتی، تمام حرکات و فعاليتهای اعضای حکومت، اعضای کميته مرکزی و بيروی سياسی، بشمول شخص تره کی را تحت کنترول خود قرار دهد. او درعين زمان با دردست داشتن پست صدارت وفرماندهی ارتش، همچنان تقرر دکترشاولی بحيث معاون صدراعظم ووزير خارجه، سالم مسعودی بحيث وزيرتعليم و تربيه، عبدالرشيد جليلی بحيث وزير زراعت و اصلاحات ارضی، عوض دکتر صالح محمد زيری، سيد داوود ترون بحيث سرياور تره کی، فقيرمحمد بصفت معين وزارت داخله، ببرک شنواری بحيث معين وزارت سرحدات؛ بمنظور تحت کنترول قراردادن همه فعاليتهای تره کی، وطنجار و مزدوريار؛ گام به گام، با کسب اکثريت پست های کليدی درمقامات رهبری حزب و دولت، مواضع خود را نسبت به تره کی و ديگران تحکيم بيشتر بخشيد.

بدين ترتيب زمانی که تره کی به تاريخ 4 سپتمبر 1979 دررأس هيأتی بمنظور اشتراک درکنفرانس کشورهای غيرمنسلک درکوبا رهسپارهاوانا گرديد، امين درترکيب اعضای معيتی وی سه تن از برگزيدگان خود (دکترشاه ولی، سيد داوود ترون و عزيز اکبری) را درکنارش قرارداد تا تمام صحبتها و فعاليتهای تره کی را که بالايش مظنون شده بود، برايش گزارش دهند.

تره کی درجريان برگشت از هاوانا وهنگام توقف درمسکو، نخست ديداری داشت با رهبران آن کشور، سپس در صحبتی که با اعضای حزب بعمل آورد حوادث بعدی را رقم زد:

« تره کی بعداً درديداری با اعضای حزب دموکراتيک خلق درمسکو سخنرانی ايراد کرد که درعمل اعلام جنگ با امين بود. عزيزاکبری:

روزبعدش درحدود شش صد يا هفت صد نفر اعضای حزب را از کميته های حزبی مسکو وشهرهای نزديک جمع آوری کردند وتره کی با محصلين صحبت داشت. درآن صحبت تره کی غير ارادی بالای امين يک حمله کرد. درحالی که خودش هم متشنج بود گفت: درحزب ما يک دانۀ سرطان است که بايد کشيده شود، علاج شود. وقتی که سرطان در وجود باشد، وجود درد دارد و آدم نمی فهمد. من اين دانۀ سرطان را تشخيص کرده ام و حزب را علاج ميکنم. اين اشاره ای بود مستقيماً به امين. درآن جلسه درپهلوی من سيد داوود ترون نشسته بود. سيد داوود ترون هم عضو هيأت بود. او برای من گفت تو منظورش را از دانۀ سرطان فهميدی؟ من گفتم نه، من نفهميدم. به من گفت که منظورش امين صاحب است. البته سيد داوود ترون هم با مقامات شوروی و کميتۀ امنيت دولتی يا کی. جی. بی. روابطی داشت و ترون هم، يک ساعت تا يک و نيم ساعت غيبت داشت. من فکرميکنم که شورويها به ترون هم بعضی مسايل را انتقال داده بودند و ترون هم اين مسايل را قبل ازبرگشت تره کی به کابل به امين اطلاع داده بود، يعنی امين درجريان قرارگرفته بود.

داستان قتل نور محمد تره کی توسط باند حفيظ الله امين:

درکابل طرفداران تره کی و امين دربرابرهم قرار گرفته بودند. امين وزارت دفاع را کنترول می کرد و افسران واحدهای اصلی ارتش به او وفاداربودند. اما عده ای از افسران مهم در کودتای [ قيام ] ثورمانند اسد الله سروری، محمد اسلم وطنجار، سيد محمد گلاب زوی و شيرجان مزدوريار که دررأس رياست امنيت يا اگسا و وزارت های داخله، مخابرات و سرحدات قرارداشتند، ازتره کی حمايت می کردند....

ازهمان نخستين لحظات ورود تره کی به کابل، مبارزۀ قدرت ميان تره کی و امين به شدت بالا گرفت. امين می خواست رئيس ادارۀ اگسا و سه تن ازوزرای وفادار به تره کی را، که تهديد مستقيمی را برای قدرت او به وجود آورده بودند، برکنارکند. تره کی با اين اقدام امين مخالف بود....

سيزدهم سپتمبر: راديو دولتی برکناری رئيس اگسا و سه تن ازوزرای مخالف امين را اعلام کرد.[درحالی که نظربه احکام صريح قانون مامورين دولت که درآن زمان هم نافذ بود تقرر وبرکناری چهارتن ذکرشده ازصلاحيت رئيس دولت "تره کی" بود نه امين ـ نگارنده]. مقامات شوروی طوری که ژنرال گوريلف می گويد، دوباره به کاخ رياست جمهوری آمده و خواستند تا با تره کی و امين درمورد برکناری وزرا صحبت کنند:

روز بعد دوباره نزد او رفتيم و گفتيم: رفيق تره کی! شما ديروز درمورد وحدت رهبری حزب وعده کرديد ،[که ناراحت نباشيد او فرزند من است، من به او اعتماد دارم] ببينيد چهار وزير را برکنارکردند، اين به نفع کار نيست. آن وقت او برخاست و به امين تلفن کرد و از او خواست تا به ارگ بيايد.

چهاردهم سپتمبر: امين بنا به تقاضای تره کی و سفيرشوروی به حرمسرای ارگ يا کاخ رياست جمهوری آمد. درمدخل ورودی حرمسرا، راننده ها و محافظين سفير وساير مقامات شوروی درکنار ماشينهاي شان استاده بودند.ماروزوف که درآن زمان معاون ستاد کی. جی.بی. درکابل بود به نقل ازمأموران کی.جی.بی. درصحنه می گويد، امين ازماشين خود پياده شد و پشت سرمحافظش به سوی پله های کاخ گام برداشت:

امين داخل حياط شد. چيزی احساس کرده بود و شايد خود او وضع را متشنج کرده بود. او ابتدا از آمدن به ارگ خود داری کرده بود، هرچند سفير، ژنرال ايوانوف، گوريلف و پاولوفسکی درآنجا بودند. بعد از اصرارزياد و حتی بعد ازاين که سفيرسوگند ياد کرد که هيچ حادثه ای اتفاق نخواهد افتاد، سرانجام او حاضرشد که به داخل ارگ بيايد.

کارمندان ويژۀ امنيتی ما که ماشينهای هيأت نمايندگی مارا همراهی می کردند، شاهد اين صحنه بودند. آنان درهمان نزديکی ايستاده بودند که ماشين امين داخل شد. اول محافظين امين پياده شدند وازطريق پله ها به طبقۀ دوم رفتند. امين درعقب آنها بود.هنوز امين پای خود را روی اولين پله نگذاشته بود که صدای شليک گلوله ها شنيده شد. واما درحالی که شليک گلوله ها ادامه داشت، درداخل کاخ، تره کی و هيأت شوروی وحشت زده شدند. ژنرال گوريلف می گويد:

صدای تيراندازی بلند شد دود باروت به هوا برخاست. خانم تره کی داخل اتاق شد و فرياد زد امين، ترون، امين، ترون... من به طرف پنجره رفتم. ديدم امين، ترون را که روی زمين افتاده بود و درحالی که همه آستينهايش پرازخون بود به طرف خود می کشد. تره کی دروازه را بازکرد و صدازد ترون، ترون، ترون. من ازاين صداها چيزی نفهميدم. تره کی گفت توطئه ای در راه است.

 سيد داوود ترون رئيس دفتر تره کی که به امين وفادار بود، به قتل رسيد و يک تن از محافظان امين زخم برداشت. اما امين همراه با محافظانش ازصحنۀ تيراندازی خود را بيرون کشيده وکاخ را ترک گفت. معلوم نيست چه کسانی تيراندازی راآغاز کردند، محافظين تره کی و يا امين؟ اما امين پس ازفرار از حرمسرا به کاخ دلکشا رفته، ارتباطات تره کی را با خارج قطع کرد و فرماندهی امور را دردست گرفت. (7) 

ازمتن رويدادها و توضيحات ذکرشدۀ بالا پيداست که حفيظ الله امين، برمبنای سناريوی قبلاً تنظيم شده برنامه داشت تا بعد از پيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 وانجام کودتای درون حزب و حاکميت عليه جناح پرچم ح. د.خ.ا و دورکردن ببرک کامل ازدرون حزب و دولت، که کارمل همواره او را با استدلال و منطق قوی، لگام ميزد؛ درپی آن شد تا جناح تره کی را که بعد از ديرزمانی امين را بمثابۀ يک شخص انحصار طلب، تماميت خواه، يکه تاز وعمال سازمان "سيا " ويا به گفتۀ خود تره کی" دانۀ سرطان" تشخيص دادند؛ ازميان بردارد و خود با انجام کودتای ديگری و ايجاد توطئه ای که به حرفه و مسلک او تبديل شده بود؛ زمام کُل کشور را بحيث فرمانروای حزب و رئيس دولت دردست گيرد.

بنابران نگارنده با اين پندار سست بنياد، که گويا تره کی ميخواست تا امين را ازطريق انجام يک عمليات خونين (ترور)، ازميان بردارد، موافق نمی باشد، زيرا:

ـ تره کی بمثابۀ منشی عمومی کميته مرکزی حزب و رئيس شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، صلاحيت قانونی آن را داشت تا امين را از وظيفه اش سبکدوش و به کارديگری بگمارد؛

ـ وی بعد ازسفر هاوانا وتوقف مختصر درمسکو، تازه به کابل برگشته بود؛ يک هيأت بلندپايۀ حزبی ودولتی اتحاد شوروی نيز دراين روز دردفترکارش نشسته بودند؛هيچ گاهی عقل سليم اين را نمی پذيرد، که درچنين حالت وآنهم درحضورداشت هيأت مصالحه بين طرفين، دست به انجام اين گونه عمل زشت که بدنامی آن متوجه هردو دولت (افغانستان و اتحاد شوروی) می شد، بزند.

ـ زمانی که مقامات مسؤول اتحاد شوروی ازفعاليتهای ضد حزبی امين و انجام پلانهای خطرناک وی تا سرحد ازميان برداشتن خود تره کی موضوع را برايش اطلاع داده تاکيد می دارند تا اين موضوع را بررسی و حل و فصل نمايد؛ مگر تره کی قبول نکرده می گويد:

 «رفيق سفير ناراحت نباشيد اوفرزند من است، من به او اعتماد دارم، بين ما وحدت خواهد بود.»(8)

ويا دربرابر طرح های متحدينش درمورد برچيدن بساط زمامداری امين، ميگويد:« من تمام عمر، اورا بزرگ کرده ام و اورا ازدشواریهای زندگی حفظ نموده ام. ببينيد دستانم آبله است...» (9)؛  پس چگونه به يکبارگی تغييرعقيده می دهد و قصد ترور امين را درپيش ميگيرد؟

ـ ورود نابهنگام وسردادن چيغ و فرياد خانم تره کی درمحضرهيأت عالی رتبۀ دولت شوروی با ذکر کردن نام های"امين . ترون. امين. ترون"؛ همينگونه بلند شدن صدای خود تره کی که ميگفت " ترون، ترون " و بعداَ اظهارداشت که دراين جا توطئه ای درراه است؛ همه و همه دال براين امر است که حادثۀ قتل ترون وسوء قصدی عليه امين ازجانب تره کی صورت نگرفته و باديگاردهايش هم درحضور داشت خود تره کی و موجوديت سفيردولت شوروی وقت و سايرمهمانان، جرأت آن را هرگزنخواهند کرد که دست به چنين اعمالی بزنند و بالای شخص دوم مملکت و سرياور رئيس دولت، فيرنمايند.

برعکس مطالعۀ رويدادهای اين صفحۀ تاريخ درهمه اسناد معتبر:(يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ـ ظهور و زوال ح. د.خ.ا ـ اردو و سياست ـ افغانستان درقرن بيستم ـ افغانستان درپنج قرن اخير و اسناد محرم نشرشدۀ ح. ک. ا. ش. درصفحات انترنت...)، گواه براين است که طراح و تطبيق کنندۀ اين برنامه ازآغاز تا انجام، شخص حفيظ الله امين و ياران داخلی و بين المللی وی بوده اند.

مزيد برآن ترورسيد داوود ترون هيچ گونه منفعتی را برای تره کی درقبال نداشت؛ بلکه امين ازآن بعنوان "پيراهن پرخون ..." منفعت برداشت و صفحۀ تاريخ يک سال و چهار ماهۀ زمام داری بدون صلاحيت نورمحمد تره کی را، ورق زده و پايان بخشيد.

بياييد جريان بعدی را اززبان اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو بيروی سياسی و رئيس نظارت و کنترول کميته مرکزی حزب و وزيرفوايد عامۀ دولت آن وقت، بشنويم:

«در25 سنبله 1358 جلسۀ دفترسياسی ازسوی حفيظ الله امين درقصر دلکشاه دعوت گرديد. امين با چشمان اشکبار وارد اتاق جلسه شد. گزارش مرگ ترون و زخمی شدن زيرک دوتن از ياوران خود را در چنين فضای پرهيجان تقديم کرد و نورمحمد تره کی را عامل اصلی قتل ياورخويش[سرياورتره کی] معرفی و پيشنهاد کرد که تره کی ازتمام مقامات حزبی و دولتی سبکدوش شود. هرچند بقول مير محمد صديق فرهنگ مؤلف " افغانستان درپنج قرن اخير" دراين وقت خوف ودهشت چنان محيط را فراگرفته بود که هيچکس دربرابرتصميمات او جرأت چون و چرا نداشت؛ اما بازهم درهمان فضای اختناق و ارعاب واکنش اصولی نشان داده وگفتم که بحيث رئيس کنترول و وجدان حزب پيشنهاد ميکنم که به نورمحمد تره کی نيز اصولاً امکان فراهم شود تا درجلسه دفترسياسی مستقيماً اشتراک وازخود دفاع کند.

ازميان تمام اعضای بيروی سياسی تنها کريم ميثاق سکوت را شکست و ازطرح من پشتيبانی کرد. اعضای ديگری نيزبودند که سبکدوشی تره کی را لطمۀ جدی بوحدت فرکسيون خلق و تضعيف مواضع دولت ج. د. ا. پيش بينی و ارزيابی ميکردند. اما درآن لحظه خلاف ضمير و وجدان انقلابی خاموشی اختيار کردند.

حفيظ الله امين و يگانه مدعی قدرت سياسی، گرچه ازپشتيبانی دوثلث آراء بيروی سياسی برخورداربود. بازهم موافقت خود را بدعوت تره کی درجلسه بيروی سياسی ابراز نمود. مگر او سنگ بزرگ را در پيش پای ما انداخته گفت. چونکه تمام اعضای خانواده نورمحمد تره کی مسلح ميباشند من شخصاً قادر بدعوت او شده نميتوانم. شما خود اورا دعوت کنيد. امين به اين نکته اشاره کرد که هرگاه از داخل حرمسرای فيربر شما صورت بگيرد اين مسئوليت را بعهده گرفته نميتوانم. دراين لحظه ميثاق به تشناب رفت ومن نيزبا استفاده از اين وقفه به تشناب رفتم همديگررا بسرعت متوجه خطرساختيم؛ ازفضای مسلط همان لحظه چنين استنباط و پيش بينی می شد که هرگاه ماحاضربدعوت نورمحمد تره کی می شديم، باحتمال قوی برما نيزفيرصورت ميگرفت وتره کی مسؤول قتل وترورما شناخته ميشد. بااين نيرنگ باراشتباهات تره کی سنگين ترميگرديد. يعنی به يک تير دوهدف نشانه گرفته می شد. يکی محو فزيکی ما وديگری سنگين کردن بارمسؤوليت نورمحمد تره کی منشی عمومی ح. د.خ.ا.

با اين همه دلايل درهمان فضای بحرانی بازهم روی طرح اصولی خويش پافشاری کردم و گفتم نيروهای که نورمحمد تره کی و خاندانش را درارگ توقيف کرده اند، اين مسؤوليت را نيزدارند که تره کی را در جلسه حاضرکنند.

بهرحال به اذان ملای غريب بازهم تمکين نکردند و جلسه سرانجام بسود امين پايان يافت. بلا فاصله پلنوم کميته مرکزی دايرگرديد و تره کی بيدرنگ ازتمام مقامات حزبی و دولتی سبکدوش شد و حفيظ الله امين در25 سنبله 1358(15 سپتمبر 1979 م) به عاليترين مقامات حزبی و دولتی و سرمنزل مقصود خويش نايل گرديد....» (10)

پنجشيری، چالشهای را که درآن برهۀ زمان دربرابر عملکردهای خونين وفرمانروايی ددمنشانۀ امين قرارداشت و منجر به سقوط حاکميت استبدادی تک تازانۀ وی گرديد، اين گونه برمی شمارد:

«حفيظ الله امين درچنين يک شرايط نامساعد نظامی و سياسی رهبری حزبی و دولتی را ازچنگ رقيبان نظامی و سياسی خويش بيرون کشيد که:

ـ فرکسيون پرچم برهبری کارمل، ازهمان نخستين لحظات قيام با اقدامات امين و تره کی به شيوۀ آشکار و پنهان دراين جاوآنجا مخالفت خود را ابراز ميکردند ودرمقابل انحصار قدرت ونقض ناهنجار موازين مرامنامه و اساسنامه وحقوق وآزاديهای دموکراتيک مردم واکنشهای نظامی، سياسی و تبليغاتی نشان ميداد و تعدادی از فعالين سياسی خود را بکام " کام"(کارگری استخباراتی موسسه) ميفرستاد.

ـ قهرمانان قيام ثور، بويژه جنرال قادر، اسلم وطنجار، گلابزوی، اسدالله سروری و شيرجان مزدوريار به بهانه های مختلف ازکار برکنار، بی نقش، زندانی پنهان و از صحنۀ سياسی نفی شده بودند.

ـ داکتر زرغون، طاهربدخشی و تکنوکراتها و روشنفکران مستقل و طرفداران انديشه های دموکراتيک نوين، شاخه های انشعابی ح. د. خ. ا. غالباً سربه نيست، زندانی، تجريد و سرکوب شده و تعدادی از تحصيلکرده گان وکادرهای علمی نفی، مجبور به مهاجرت اجباری ويا درداخل بگوشه ها می خزيدند.

ـ فقط درچنين وضع مشخص يگانه نيروی سياسی که ازداخل حزب حاکم و دولت مقاومت مسلحانه و مبارزات سياسی را عليه امر و نهی و تمرکزخونين امين ميتوانست سازمان دهد بازهم کادرهای ملکی و نظامی ح. د. خ. ا. بويژه فرکسيون های خلق و پرچم و ديگر شاخه های انشعابی آن و تمام نيروهای طرفدار دموکراسی، استقلال ملی، ترقی اجتماعی، صلح و مردمسالاری بوده اند.

 ـ همزمان با اين تضادهای آشتی پذير درون ح. د. خ. ا. سازمانهای مخالف و مختلف چريکی وهسته های سازمانهای اسلامی بيرون مرزی درپاکستان و ايران اسلامی مجال و امکان هسته گذاری ونشو ونما يافته و ازپشتيبانی همه جانبه احزاب و دولتهای واپسگرای منطقه برخوردارشدند. ازآن همه سازمانهای مخالف ومختلف، صبغت الله مجددی پيشوای طريقۀ نقشبندی وپير سيد احمد گيلانی پيشوای طريقۀ قادری که مريدان مخلص باغستانهای شاداب، مزارع حاصلخيز، کاخهای تابستانی و زمستانی خود را ازدست داده بودند، پيش از ديگر تنظيمهای تند رو و کند رو، وارد صحنۀ پيکارتبليغاتی و" جهاد" شده و درساحه های نفوذ سنتی خود بطبع و نشردعوتنامه ها و تحريکات گسترده پرداخته و توده های دهقانی، اين صاحبان واقعی افغانستان را بجنگ وجهاد عليه ح. د.خ. ا دعوت می کرده اند.

ـ درقوای مسلح نيز آن شور و شوق انقلابی و انضباط عسکری دوران آغازقيام، بويژه بعد از کودتاها و تصفيه های پياپی باقی نمانده بود. هرافسر و فرمانده با يکديگر بی اعتماد شده بود و ازدوستان، رفيقان و همسنگران خود می هراسيدند. شبکه های جاسوسی نيز در فضای تيره و تار ارعاب و اختناق وبی اعتمادی بفردای نظام روزتاروزه بی باورمی شدند.

فقط درچنين شرايط سياسی نظامی و روانی آخرين نيروهای مقاومت خلق ازفرقۀ پيادۀ ريشخور سر بلند کرد. اما بعلت فقدان هماهنگی ميان نيروهای زرهدار، قوای هوايی و نفوذ دستگاه "کام" آخرين موج مقاومت سازمان يافتۀ خلق نيز درهم شکست؛ 12 تن ازفعالين شايستۀ فرکسيون خلق، ازجمله: گل آغا باعث، عزيزبسام، ملا لعل پادچا، سلام هلمندی و رسول کهسان و چند تن ديگرشکنجه و شهيد شدند. عبدالرحمن بسام، شاه محمود حصين، خانجان، دين محمد و قريب سه صد تن ازافسران و فعالين سياسی توقيف، شکنجه وبعد از6 جدی 1358 بصورت نيمه جان وبيمار اززندان پلچرخی رها گرديدند.»(11)

حفيظ الله امين بعد ازانجام سومين توطئه سازمان يافته و خونين درون حزبی (يکی عليه جناح پرچم ح. د. خ. ا. و ديگری دستگيری و زندانی ساختن فرماندهان نظامی هوايِی و زمينی هفتم ثور 1357 و آخرين قتل تره کی و سرکوب طرفداران وی) و تصرف کامل قدرت دولتی درماه سنبلۀ 1358، که با خونريزی به آن نايل آمده بود؛ همانگونه زمينه های سقوط حاکميت فردی و ستمگرانۀ خود را، خونبار پيريزی و فرجام بخشيد.

امين درتوطئه اول با کنارزدن جناح پرچم ح. د.خ.ا. وحدت حزب را رسماً وعملاً نقض و نيمی ازبدنۀ حزب را ازسنگرمبارزۀ فعال و هدفمند، جهت تحقق خواستهای مردم، مندرج برنامۀ حزب و دولت جديد، دور ساخت؛ وليک همواره روی موجوديت نيمۀ دوم، يعنی جناح خلق دربخشهای(ملکی و نظامی ) و حمايت بی دريغ کشور کبيرشوراها، حساب مينمود و ميگفت: «ما اکنون برای ساختن حزب خود ازتجربۀ حزب کمونيست اتحاد شوروی استفاده مينماييم. ديگرهيچکس بما نگويد که چه بکنيم و چه نکنيم!(12)؛ ليکن بعد ازانجام توطئه اخير که درزيرچشمان باز وحضورداشت سفيرکبير دولت شوروی وهيأت عاليرتبۀ آن صورت گرفت؛ خط تلفون و تمام راههای مذاکره و گفتگو با تره کی قطع گرديد و به تقاضاها و مراجعات پيهم نمايندۀ با صلاحيت آن کشور، هيچ گونه وقعی نگذاشت؛ بدين لحاظ نه تنها پشتيبانی دولت شوروی وقت را ازدست داد؛ بلکه تماسهای پيهم امين و نمايند گانش با واشينگتن واسلام آباد،اين تصور را نزد مقامات شوروی بوجود آورد، که بدون ترديد امکان آن ميرود که امين به يک سادات دوم و سرزمين افغانستان بمرکز فعاليتهای تخريبی اطلاعاتی و نظامی، بجای ايران ازدست رفته به ايالات متحدۀ امريکا تبديل گردد.

درعين زمان امين با انجام اين توطئه خونين؛ نه تنها حمايت همه جانبۀ بخش دوم جناح خلق را از دست داد؛ بلکه عملاً تمام طرفداران تره کی را دربخشهای ملکی و هرسه ارگان نظامی و امنيتی، در يک مقابلۀ رويارويی با حاکميت فردی خود قرارداده؛ برای جناح سوم وحدت خواهان اصول گرا،

(پنجشيری، زيری، ميثاق، آرين...) نيز زنگ خطر مرگ ويا تسليمی و شرکت درهمه جنايات، را به صدا درآورد.

در مجموع اين حوادث و رخدادها، دراوضاع و احوالی انجام می پذيرفت که فعاليتهای تخريبی و جنگهای منظم چريکی تنظيم های بنيادگرای اسلامی صادرشده ازخاک پاکستان وايران، روز تا روز از دهات بجانب ولسوالی ها و شهرهای بزرگ کشانيده می شد، تشديد می يافت و وسعت پيدا می کرد.

اما رژيم خودکامه ی امين عوض درک شرايط و اتخاذ تدابيرلازم و تدارک وسايل مقابله با مخالفين جنگ افروز و نيروهای ارتجاعی پيرو تفکرقرون وسطايی؛ برعکس برنامه ی بازداشت، شکنجه و سرکوب خونين و اعدام های انفرادی و دسته جمعی اعضای ح. د. خ. ا (اعم ازپرچمی و خلقی) و شخصيتهای بزرگ سياسی و سرشناس پيشين، چون محمد طاهر بدخشی، نوراحمد اعتمادی، محمد موسی شفيق، مولانا باعث وساير روشنفکران، فرهنگيان و نماينده گان مردم را در پيش گرفت. همزمان با آن وی ازطريق تماسها و انجام ملاقات ها با دولت پاکستان وسپس با گلب الدين حکمتيار، پيرامون تشکيل يک دولت جديد به توافق رسيده بود، که برای انجام اين توافق، شرط اول و اساسی اين مسأله گذاشته شده بود، تا امين رهبران باقی مانده ح.د.خ. ا. را با کادرهای آگاه آن درداخل زندان پلچرخی وخارج آن؛ بشمول همه زندانيان سياسی روشنفکر، ازدم تيغ بکشد؛ ولی افشای اين پلان خطرناک هم نيروهای هردو جناح حزب وهم دولت شوروی وقت را برآن داشت، تا به تطبيق اين جنايت بزرگ و فاجعۀ ننگين ضد انسانی مجال ندهند:

«حفيظ الله امين پس ازسومين کودتای خويش درنتيجۀ تشديد جنگ و وخامت وضع سياسی ـ نظامی درکشور، دست پاچه شده بود و برای حفظ قدرت، خود را به هردر و ديوار ميزد. وی به ايالات متحدۀ امريکا مراجعه نمود و آشکارا پيامهائی را بجانب آنکشور مبنی بر پشيمانی ازگذشته و وفاداری درآينده "مخابره" ميکرد.... امين همچنان سرگشاده باب سازش با مقامات پاکستانی را بازکرد.

يک ژورناليست امريکايی موسوم به کورت لوهبک دريک کتاب خويش تحت عنوان "جنگ مقدس، پيروزی نامقدس ـ چشمديدها ازجنگ مخفی سی، آی، ای درافغانستان " اظهار ميدارد که ضياء الحق رئيس جمهور پاکستان گفته بود که حفيظ الله امين ميخواهد ازشورويها ببُرد ولی راه ان را نميداند.

امين به سلسلۀ تلاشهای خود، ازقرارمعلوم با گلبدين حکمتيار، رهبر حزب اسلامی تماسهای نزديکی برقرارکرده بود. اين امر درشرايط نا مساعد برای امين و بنا برخصلت وی نميتوانست دور ازواقع باشد و معلوم است که حکمتيار نيز درسازش دست دراز داشت و ميتوانست بسادگی با امين [وهرشخص ديگری] کناربيايد.

سيد محمد گلابزوی وزيرداخله جمهوری دموکراتيک افغانستان بتاريخ 21 جنوری1980 دريک کنفرانس مطبوعاتی متن سند مهمی را افشاء کرد که پرده از روی توطئه امين برميدارد و ابراز ميدارد که چرا بتاريخ 27 دسمبر 1979 برای برانداختن وی اقدامات نظامی به اشتراک پرچميها و خلقيهای ضد امينی و به کمک شوروی، بعمل آمد.

برطبق اين سند قراربود که حفيظ الله امين چهارمين کودتای خويش راعليه بقايای حزب دموکراتيک خلق افغانستان و ايجاد يک دولت مشترک با دستياری حزب اسلامی بتاريخ 29 دسمبر 1979 انجام دهد. برپايه اطلاعات ارائه شده، درسند گفته می شد که دراواخر ماه سپتمبر 1979 نمايندۀ امين در پاکستان با گلبدين حکمتيار ملاقات نمود و درضمن آن " پيرامون قطع مقابله و ايجاد همکاری ممکن " موافقت بعمل آمد. درهمين روزها عبدالله امين برادربزرگ حفيظ الله امين که فعالانه برای تأمين چنين ارتباطی با استفاده از شناختهای قبلی خويش، همکاری ميکرد، چنين اشاره نمود:"بيائيد تا انقلاب بازی را خاتمه بدهيم، خويشاوندان و وفاداران خود را به مقامات عالی دولتی مقرر نمائيم".

به تاريخ 4 اکتوبر1979، امين درکابل جلسه سری مشورتی را با وفاداران شخصی خويش [همان اعضای حزب سری اش که درسال 1356 آن را درجلسۀ پغمان درضديت با ح. د. خ. ا. تأسيس کرده بود] تشکيل کرد و درآن شرايط " اتحاد" با حزب اسلامی را مورد بررسی قرارداد. در اين جلسه فيصله شده بود که ازشعارهای انقلاب ثور صرف نظرگردد؛ حزب دموکراتيک خلق افغانستان ازبين برده شود؛ فهرستهائی برای ازميان برداشتن مجموعه مخالفين اعم ازاعضای رهبری و فعالين حزبی، پرچمی و خلقی، دربرون و درون زندان تهيه گردد؛ دردولت جديد مقام رئيس جمهور برای حفيظ الله امين حفظ گردد و نقش صدراعظم به حکمتيار واگذار شود.

 [اين پلان و پروگرام حفيظ الله امين (!) درمراحل بعدی دردهه هشتاد ترسايی با رهاکردن باند خون آشام وی از زندان پلچرخی و شرکت دادن آنان درقدرت و گرفتن مشوره ها و نظريات سودمند(!) آنها توسط دکتر نجيب الله، طی پنج سال مرحله به مرحله در معرض تطبيق قرار گرفت، که در نتيجۀ آن حاکميت دولتی سقوط نمود؛ نهضت سرکوب گرديد و در افغانستان جوی خون توسط مجاهدين وطالبان جاری شد و روح امين شاد گرديد ـ نگارنده].

همچنان دراطلاعيه ارائه شده بوسيلۀ گلابزوی گفته ميشد که دراواسط دسمبر 1979 نماينده شخصی امين بوسيله طياره مخصوص متعلق به شرکت هواپيمايی آريانا ازکابل بسوی پاريس ـ روم ـ کراچی پرواز کرد تا اطلاعات لازم را بمراجع مربوط درباره " تغييردر دولت " برساند. ازتاريخ 22 تا 24 دسمبر نماينده خاص امين درپشاور پاکستان مسافرت کرد. گلابزوی همچنان باطلاع رسانيد که برطبق سند متذکره بتاريخ 26 دسمبر، امين حکم اعدام حد اقل 1300 تن ازاعضای پرچمی حزب را دردرون و بيرون زندان و شماری ازخلقيها را امضاء کرده بود که به پيشواز کودتای جديد به تاريخ 29 دسمبر بايد انجام ميگرفت و به آن توفيق نيافت.» (13)

طوری که بعد از انتشار اسناد محرم کميته مرکزی حزب کمونيست اتحاد شوروی بر صفحۀ انترنت جهانی، به همگان مبرهن و آشکارگرديده است: رهبران حزبی و دولتی آن وقت (تره کی و امين)، بمنظور دفع و طرد فعاليتهای تخريبی گروههای مخالف مسلح صادرشده ازخاک پاکستان، 14 بار تقاضای گسيل نيروهای نظامی را به افغانستان ازمقامات حکومت شوروی بعمل آورده بودند؛ مگر اين تقاضاها پيوسته رد گرديده بود. اينک دو تقاضای ايشان را بصورت نمونه برمی گزينيم:

اقتباس ازگزارش (محرم و عاجل) بوريس پونيماريوف ازکابل 19ـ 20 جولای 1979: 

« تره کی و همچنان امين مکرراً به مسأله توسعه حضورنظامی شوروی درکشورباز ميگشتند. ايشان مسأله اعزام تخمين دو فرقه  شوروی را به جمهوری دموکراتيک افغانستان دراوضاع فوق العاده " دراثرتقاضای حکومت قانونی افغانستان" پيش کشيدند....»

« به تاريخ 19 جولای ملاقات دومی با ن. م. تره کی انجام گرديد... تره کی يکبارديگر به مسأله تحکيم پشتيبانی نظامی ازجانب اتحاد شوروی بازگشت. وی دراين مورد گفت که درصورت وقوع يک حالت فوق العاده اعزام يک فرقه پراشوت ميتواند نقش تعيين کننده درسرکوب نيروهای ضد انقلاب درصورت ظهور آنها، ايفاء نمايند.»

برگرفته شده از گزارش سرمشاورگروپ نظامی شوروی درافغانستان، تورنجنرال گوريلوف با ح. امين، 11 اگست 1979:

 «به تاريخ 11 با امين دراثرتقاضای وی مذاکره بعمل آمد. درجريان ملاقات توجه بخصوص به تقاضا برای ورود واحدهای نظامی شوروی به ج. د. ا. مبذول گرديد. ح. امين قاطعانه ازمن خواست تا رهبران شوروی را درباره ضرورت اعزام سريع واحدهای نظامی شوروی به کابل، اطلاع بدهم. او چندين بار تکرار کرد که " ورود قوای شوروی بگونه بارزی روحيه معنوی مان را بلند خواهد برد، اعتماد بيشتر و آرامش بوجود خواهد آورد.» (14)

اما وقتی مقامات شوروی از تطبيق خطرناکترين برنامۀ امين مبنی برقتل عام رهبری و کادرهای باقيماندۀ ح. د. خ. ا و ساير روشنفکران و پياده شدن پلان سازمان " سيا " در افغانستان، اطلاعات موثقی بدست آوردند، انديشۀ خود را دريک سند (اشد محرم) مورخ 29 اکتوبر1979 عنوانی کميته مرکزی ح. ک. ا اين گونه ابراز داشتند:

«وضع درافغانستان به دنبال رويدادهای 13ـ 16 سپتمبر امسال که درنتيجه آن تره کی ازقدرت برانداخته و سپس جسماً ازميان برداشته شد، فوق العاده بغرنج باقی مانده است.

تلاشها برای تحکيم مواضع قدرت امين بموازات چنان حرکات تصنعی مانند آغاز به تجديد کار طرح قانون اساسی و آزادی برخی افراد يکه قبلاً زندانی شده بودند، درواقع ميزان پيگرد درحزب، ارتش، دستگاه دولت و سازمانهای ملکی گسترش يافته است....

برطبق اطلاعات دست داشته ما، درحال حاضر اعدام گروهی ازاعضای بيروی سياسی (زيری، ميثاق، پنجشيری) که متهم به فعاليت جناحی " ضد حزبی و ضد انقلابی " هستند، برنامه ريزی گرديده است. در پلنوم کميته مرکزی ح. د. خ. ا که اخيراً انجام گرديد، امين درمقامات رهبری حزب اشخاصی [ محمود سوما ـ عبدالرشيد جليلی ـ عبدالحکيم شرعی جوزجانی...] را که بيش ازهمه به وی وفادار هستند، بشمول شماری ازخويشاوندان خويش را گماشته است....» (15)

آنگاه قوت های نظامی اتحاد شوروی وقت بنابرتقاضای رسمی تره کی و امين ( تنها هفت تقاضا از سوی امين پس از برکناری تره کی صورت گرفته بود؛ " جنگ درافغانستان ص 237 ) که در بالا ازآن تذکار بعمل آمد، بتاريخ 27 دسمبر 1979، يعنی دوروز قبل ازتطبيق پلان خونين حفيظ الله امين، وارد خاک افغانستان شدند و برطبق نوشتۀ بوريس گروموف در" ارتش سرخ درافغانستان":

«حفيظ الله امين به ستاد کل نيروهای مسلح افغانستان دستورداد تا با سپاهيان شوروی ازهيچگونه همکاری دريغ نشود. بامداد 25 دسامبر 1979 فرمانده سپاه چهلم، سرلشکرتوخارينف، دوبار با سرلشکر بابجان، رئيس اداره عملياتی ستاد کل نيروهای مسلح افغانستان و عبدالله امين ، برادر بزرگ حفيظ الله امين درشهر کندز در شمال افغانستان ديدار کرد»(16) ( س. ک . ص 592)

درهمين رابطه درکتاب " جنگ درافغانستان " چنين آمده است:

«آماده گيری برای گسيل سپاهيان شوروی به افغانستان درهماهنگی کامل با رهبران اين کشورصورت گرفت. درکُندز فرمانده ارتش چهلم با سرلشکر بابه جان رييس ادارۀ عملياتی ستاد کُل نيروهای مسلح جمهوری دموکراتيک افغانستان که خاص بخاطر اين موضوع به دستور امين ازکابل آمده بود، ديدار کرد. فرمانده سپاه چهلم با برادر بزرگ امين (عبد الله امين) که رهبری اُستانهای شمالی افغانستان را بدوش داشت، نيز ديدارکرد. اين ديدارها خصلت رسمی و کاری داشتند. دراين ديدارها سخن از استقرار سپاهيان شوروی بود که همنوايی و هماهنگی جوانب افغانی و شوروی را در روند گسيل سپاهيان شوروی به افغانستان نشان ميدهد.

دراين ميان درشهر مرزی ترمز[ترمذ] آمادگی سپاهيان برای گذاراز رود آمو روبه پايان داشت.»(17)

درحالی که حفيظ الله امين در داخل کشور بزرگترين حامی خويش نورمحمد تره کی و پيروان وی را از دست داد؛ در خارج کشور، تنها اتحاد شوروی بنابرگزارشات شماری از مشاورين فاسد و رشوه خوار آن کشور، تا قتل تره کی از وی حمايت می کردند؛ اما ساير دولتهای سوسياليستی واحزاب برادر، بنابر چشم ديد از اعمال جنايتبار وی درزمينه قتل های دسته جمعی وانفرادی اعضای ح. د. خ. ا، رهبران سياسی، شخصيتهای ملی، علمی و فرهنگی، همه از حمايت اين رژيم خونخوار دست کشيدند. چنانچه تصميم حفاظت وادامه ی زندگی زنده ياد ببرک کارمل درکشور چکوسلواکيا وهمچنان اقامت و مهمان نوازی از دکتر اناهيتا راتبزاد از جانب دولت يوگوسلاويا و در فرجام در مسکو، گواه زنده ی تجريد و ختم دوره ی خونتای امين و باند جنايتکارش را افاده می کند. 

و اما، بازهم يک خاطرۀ فراموش نا شدنی ديگر نگارنده:

درست بخاطردارم؛ روز پنج شنبه 22 قوس 1358 را، که درمخفيگاه مان در دهکده ی ده دانای شهر کابل، در يک تعمير دومنزله با بخشی از اعضای فاميل و رفقای همرزمم :(نورالله پسرکاکای دکتر نجيب ، انجنير وهاب رفاه، دگروال دستگيرهراتی، بصير پروانی وغفار فيضی برادرم) مصروف کار، زندگی و مبارزه بوديم؛ دستور کميتۀ رهبری سازمان مخفی حزب، بوسيلۀ رفيق بلقيس مبارز سر سپردۀ حزب، مبنی برآغازقيام مسلحانه عليه رژيم خونتای حفيظ الله امين، طی 24 ساعت آينده،توصل ورزيد.

ازساعت 10 قبل ازظهرالی 10 شب به تعداد 20 رفيق جوان رزمندۀ ديگر نيز به وقفه ها درهمين مخفيگاه آمدند و همه انتظارانجام يک وظيفه ی بزرگ تاريخی را دقيقه شماری می کرديم. روزجمعه سپری شد؛ ولی دستور بعدی نرسيد. صبح روزشنبه، عضو رابط ما (رابعه دخترم) بمنظور دريافت دستور و تعيين سرنوشت نهايی، عازم مخفيگاه رفيق بلقيس گرديد. سرانجام ساعتی بعد برگشت وگفت که قيام به هفتۀ بعد موکول گرديد. رفقای مهمان هم مانند گذشته به وقفه های معين مخفيگاه را ترک کردند.

ازاين که خوف دستگيری هر يکی ازاين رفقای مرخص شده متصور بود، ازآن جهت همان روز(شنبه)، منزل را ترک کرده فردای آن، مخفيگاه را ازسمت شمال ده دانا بجانب جنوب آن ، نزديک به يک کيلومتری قصردارالامان تغيير و انتقال داده؛ انتظار دستور آغاز قيام را می کشيديم.

سرانجام روزموعود فرارسيد؛ اما برخلاف تصور و آرزوی ما!

شامگاه روز پنج شنبه 6 جدی 1358 (27 دسامبر1979)، بعد ازصرف غذای شب سرگرم صحبتهای سياسی بوديم، که صدای مهيب فيرسلاح ثقيلی، جريان صحبت ما را، برهم زد. دگروال دستگيرهراتی

گفت که تشويش نکنيد؛ شايد پهره داران دروقت دوره تسليمی سلاح ها، درست وظيفۀ شان را انجام نداده باشند؛ اين فير اشتباهاً ازجانب پهره دار دومی دروقت کنترول، صورت گرفته باشد. ولی دقيقه ای بعد صدای دوم، سوم و چهارم شنيده شد که منزل نشيمن ما را به شدت تکان ميداد. آنگاه رفيق نورالله با لبان تبسم  گفت: رفيق دستگير اين صداها هم اشتباه پهره داران است؟

ازآن جايی که 15 روز قبل نيز تصميم قيام اتخاذ و به آينده موکول گرديده و ما خود را آماده ی شرکت در قيام نموده، رسيدن دستور حرکت را دقيقه شماری می کرديم؛ وليک اکنون تشويش آن را می نموديم ، که درصورت آغاز قيام چرا برای ما دستور شرکت دراين روز سرنوشت ساز نرسيده است.

بهرحال، شدت فيرهای سلاح های ثقيل و اصابت آنها به اهداف، به حدی منزل نشيمن ما را تکان شديد ميداد که ما مجبورگرديده، همگی ازمنزل دوم به منزل اول پايين شده، در جستجوی شنيدن اخبار و نشرات راديو افغانستان گرديديم. راديو افغانستان خاموش بود؛ ولی دراين جريان درکنار راديو کابل، از فريکانس ديگری صدای گيرا و دلنشين زنده ياد ببرک کارمل رهبر تبعيد شدۀ مان را شنيديم که گفتند:

«اين جانب ببرک کارمل به مناسبت سقوط مرگبار وواژگون شدن رژيم فاشيستی حفيظ الله امين اين جاسوس سفاک امپرياليسم امريکا و ديکتاتور جبار وعوام فريب، به شما وطنداران عذاب ديده، مسلمانان مستضعف افغانستان که تا کنون درزيرتيغ جلاد آدمکش و شياد تاريخ، حفيظ الله امين و امينی ها قرار داشتيد درود می فرستم و شادباش می گويم....»

با شنيدن اين پيام مسرت بخش، که نويدی از آغاز يک زند گی نوين را برای همه مردم افغانستان، بويژه برای زندانيانی که درمحابس کشور، آخرين نفسهای زند گی را می کشيدند و برای ما در حالت اختفاء که دريک نبرد مرگ و زند گی قرارداشتيم، به ارمغان داشت؛ درحالی که اشک های شادی از چشم های مان بی اختيار جريان داشت، يکديگر را درآغوش گرفتيم و پيروزی اصوليت را بر انحراف و حق را برباطل، انسانيت را بر وحشت و دهشت، درامر واژگونی رژيم حفيظ الله امين سفاک، به همديگر تبريک گفتيم.

اما ازاين که درلحظات نخستين آغاز قيام، ارتباط ما با رهبری حزب درآن شب نسبت شدت جنگ و موقعيت مخفيگاه ما درجوار دارالامان، تأمين شده نميتوانست تا نيمه های شب بحالت آماده باش درمنزل نشستيم. سحرگاهان يکی پی ديگربه شهرکابل و ليسۀ امانی رفته بعد ازديدار بارفقای رهبری  و سايرهمرزمان، هريک مطابق دستور حزب مصروف انجام وظايف تأمين نظم و امنيت درنواحی 11 گانۀ شهرکابل شديم.

علی رغم تبليغات زهراگينی که دشمنان سوگند خوردۀ مردم افغنستان واُپورتونيستهای مزد بگير، در مورد ورق زدن اين صفحۀ تاريخ، راه اندازی نمودند و تا کنون نيز بيشرمانه آن را نشخوار ميکنند؛ 

با صداقت کامل می توان گفت؛ استقبالی که درآن روز (جمعه هفتم جدی 1358 و روزهای بعد آن) شهريان کابل از اين روز نموده و به ما تبريک ميگفتند و اصرار ميکردند که « واقعاً امين از بين رفت؟»  هرگزفراموشم نمی گردد.

بدين ترتيب دورۀ دوم حاکميت يک صد روزۀ خونين حفيظ الله امين نيز پايان يافت و با تأمين وحدت مجدد حزب، تشکيل دولت جديد با شرکت هردو جناح حزب و شخصيت های مستقل ملی و مسلکی، اعلام عفو عمومی و رهايی تمام زندانيان سياسی، بدون تبعيض و امتياز قومی، سمتی، جنسی، مذهبی وايده ئولوژيک؛ مرحلۀ نوين زندگی برای تمام شهروندان افغانستان، ميسرشد که درتاريخ و مطبوعات دهۀ هشتاد، به نام " مرحلۀ نوين و تکاملی انقلاب ثور" مسمی گرديد.

واما، مقامات ذيصلاح حزب و دولت شوروی وقت، علت اعزام قوای نظامی آن کشور را بصورت عاجل و سريع به افغانستان دريک سندی که بعداً بر روی انترنت نشرشده است؛ اينگونه بيان داشته اند:

« پس از يک کودتا و بقتل رساندن منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی افغانستان. م. ن . تره کی که درسپتمبر امسال بدست امين انجام گرديد، وضع درافغانستان شديداً وخيم گرديده و تناسبهای بحرانی را بخود گرفته بود. ح. امين يک رژيم ديکتاتوری فردی درکشور بوجود آورده بود.... بوسيله دساتيرمستقيم امين شايعات ساخته و پرداخته شده درسراسر ج. د. ا پخش گرديده بود تا اتحاد شوروی را بدنام بسازد و بر فعاليتهای پرسونل شوروی درافغانستان سايه افگند....

درعين زمان تلاشهايی صورت ميگرفت تا مناسبات با امريکا بمثابه بخشی از " استراتژی سياست خارجی متوازن " اتخاذ شده بوسيله امين بهبود يابد....

ح. امين تلاش ميکرد که موضع خود را با رسيدن توافق با رهبران داخلی ضد انقلاب تحکيم نمايد.

او ازطريق افراد مورد اعتماد خويش بارهبران مخالفين بنيادگرای اسلامی درتماس گرديده بود....

مقياسهای اختناق سياسی تناسبهای بيسابقه بخود گرفته و صرف درجريان مدتی پس از رويدادهای ماه سپتمبر بيش از600 تن اعضای حزب دموکراتيک خلق افغانستان، افراد و اشخاص ديگر متهم به داشتن احساسات ضد امين بدون بازجوئی يا محاکمه، اعدام شدند. درواقع هدف انحلال حزب بود....

شيوه های استبدادی اداره کشور، پيگردها، اعدام های جمعی و پشت پازدن به موازين قانونی نارضايتی گسترده ای درکشور بوجود آورده بود... اين نارضايتی درارتش نيز گسترش يافته... و درواقع يک جبهه ضد امين درکشور ايجاد شده بود....

گروه پرچمی ها دراختفاء کاربزرگی را برای متحد ساختن تمام نيروهای ترقيخواه بشمول حاميان

تره کی از گروه قبلی " خلق " انجام داده بودند.

برپايه موجی ازاحساسات وطنپرستانه که شامل شماربزرگی ازمردم افغانستان را درارتباط به استفاده از نيروهای شوروی نيزشامل ميگردد... نيروهای مخالف امين عمليات مسلحانه ای را سازمان دادند که منجر به برانداختن رژيم امين گرديد. اين عمليات پشتيبانی گسترده ای را ازسوی توده های زحمتکش، روشنفکران، بخشهای مهم ارتش افغانی و دستگاه اداره دولت کسب نمود. ايشان تشکيل يک اداره جديد ج.د. ا و ح. د. خ.ا را استقبال کردند.

حکومت جديد وشورای انقلابی بنياد گسترده مردمی را بشمول نمايندگان جناحهای قبلی " پرچم" و"خلق"، نمايندگان ارتش و اعضای غير حزبی بوجود آورده است». (18)

اين بود جريان چگونگی عملکردهای رهبران حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، با علل و عواملی که منجر به ظهور و سقوط حاکميت خونبار حفيظ الله امين گرديد و سرانجام، پای ارتش سرخ را به افغانستان، کشانيد.

 بايست گردانندگان و نقادان فهيم (!) نشسته درميز گرد، افغانستان انترنيشنل، بويژه آقای فقيرمحمد ودان، روی اين حقايق مکث دقيق و برخورد مسؤولانه می کردند؛ ولی دريغا که نه نيت و اجازه ی گفتن حقيقت را داشتند ونه درک لازم از دانش جهانبينی علمی وجامعه شناسی علمی واصالت حزبی!    

 مآخذ:

1ـ کتاب ظهور وزوال...مؤلف، اکادميسين پنجشيری، ج دوم صص 54 ـ 55

2- کتاب دثورپاسون د کی جی بی دسيسی...، محمد اقبال وزيری صص57- 58

3 ـ کتاب ظهور و زوال... مؤلف اکادميسين پنجشيری- صص 55- 56

4 ـ  ارتش سرخ درافغانستان ، اثر بوريس گروموف ـ ص ، 5

5 ـ همان کتاب ، ص ـ  6

6 ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، س. ع. کشتمند ، ص ـ 552

7 ـ افغانستان درقرن بيستم ، مؤلف، ظاهر طنين ـ صص 272 ـ 267

8 ـ همان کتاب ، ص ـ 270

9ـ اردو و سياست، مؤلف سترجنرال محمد نبی عظيمی، ص ـ 199

10ـ ظهورو زوال ...، مؤلف اکادميسين دستگيرپنجشيری، صص 113ـ 111

11ـ همان کتاب، صص ، 115 ـ 113

12ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی، سلطان علی کشتمند، ص ـ 389

13ـ همان کتاب ، صص ـ 580 ـ 578

14ـ همان کتاب، صص ـ 590 ـ 589

15ـ همان کتاب، صص ـ 561 ـ 560

16ـ کتاب " ارتش سرخ در افغانستان، ص ـ 66

17ـ جنگ درافغانستان، نوشتۀ گروهی ازدانشمندان انستيتوی تاريخ نظامی فدراسيون روسيه؛

 ترجمۀ  عزيز آرينفر ـ ص 246

18ـ يادداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ، صص ـ 595 ـ 594

 

(بخش ششم)

خوانندگان گران ارج، رفقاء دوستان و هم ميهنان گران عزيز!

دراين بخش می خواهم تا به اين پرسش ها، پاسخ های مطلوبی را دريابيم تا مانند آقای فقير محمد ودان از علل و عوامل رخداد ها چشم نبسته و دچار گمراهی در روند پژوهش تاريخ کشورمان، نشده باشيم.

رويداد ششم جدی 1358 چی پيامد های مثبت و نتايج مطلوبی را درزندگی سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان به بارآورد وچی عواقب ناگواری را درقبال داشت؟

علی رغم دستاوردهای مشهود مرحله ی اول آن دهه، چرا اتحاد شوروی درصدد کودتا و تغيير زعامت حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان از اداره و رهبری ببرک کارمل نامدار و مطرح درسطح ملی و بين المللی، به دکتر نجيب الله بی نام و بی نشان گرديد؟

کودتای 14 ثور 1365 که نام آن را " پلنوم 18 " گذاشتند، چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ علل وعوامل داخلی و خارجی اين حادثه ی زندگی برانداز، که در فرجام منجر به سقوط حاکميت حزب و دولت و غصب قدرت توسط تنظيم های جهادی بنيادگرای ساخت پاکستان و ايران گرديد، کدام هاست؟

الف ـ آغاززند گی نوين برای ح.د.خ. ا و مردم داغدارافغانستان پس ازششم جدی 1358

همزمان با سقوط رژيم حفيظ الله امين، ببرک کارمل به نمايندگی ازحزب دموکراتيک خلق افغانستان وشورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، خطوط عمده و اساسی دولت آينده را در ابعاد داخلی و خارجی آن، درهمان تاريخ (27 دسمبر1979)، توأم با ابرازهمدردی و غم شريکی با فاميل های داغ ديده؛ عنوانی مردم عذاب کشيده ی افغانستان، اين گونه اعلام نمودند:

« اجازه بدهيد تا عميقترين تأثرات و همدردی ها، عظيمترين احترامات و درودهای آتشين را بمناسبت رنجهای بيکران و اشکهای خونين شما، بمناسبت حبس و زندان، تبعيد و مهاجرت های جبری، زجر و شکنجه های وحشيانه و غيرانسانی، شهادت و کشتارجمعی دهها هزار مادران و پدران ما، برادران و خواهران ما، دختران، پسران و کودکان ما که ازطرف حفيظ الله امين ميرغضب و بدستور مستقيم اين جلاد آدمکُش، بعمل آمده به پيشگاه شما تقديم بدارم.» (1)

دراين بيانيه مبرم ترين وظايف رژيم نوين چنين مشخص گرديده بود:

«1ـ اعلام آزادی تمام زندانيان سياسی که ازدم تيغ ساطور حفيظ الله امين تبهکار سر به سلامت برده باشند و درشرايط لازم لغو قانون اعدام.

2ـ لغو تمام مقررات ضد دموکراتيک و ضد انسانی و منع گرفتاريها، توقيفها، تعقيبات خودسرانه و تفتيش منازل و عقايد.

3ـ احترام به اصول دين مقدس اسلام، آزادی وجدان، عقيده و مراسم مذهبی، حمايت ازنظام کانون خانواده، رعايت اصل مالکيت قانونی و مشروع و عادلانه شخصی.

4 ـ احيای امنيت و مصئونيت فردی و جمعی، آرامش و صلح و نظم انقلابی در کشور.

5 ـ تأمين شرايط سالم آزاديهای دموکراتيک اعم از آزادی تشکيل احزاب مترقی و وطنپرست و سازمانهای توده ای يا اجتماعی؛ آزادی مطبوعات، تظاهرات، اجتماعات و نمايشهای خيابانی؛ تأمين حق کار و تحصيل؛ تأمين آزادی و محرميت مکاتبات، مخابرات، مسافرت و مصونيت منزل.

6 ـ توجه و کمک جدی و بنيادی به نسل نوجوان و شاگردان مکاتب، محصلان و روشنفکران کشور بدون تبعيض »(2)

مشی دولت جديد دربخش سياست خارجی ، اين گونه اعلام گرديد:

« دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان ازسياست صلح جويانه برمبنای اصول بی طرفی مثبت و فعال وهمزيستی مسالمت آميز، ازسياست دفاع ازصلح وديتانت (تشنج زدايی )، ازتحديد سلاحهای استراتژيک هسته ای و خلع سلاح عام و تام، ازحقوق بشر و جنبشهای آزاديبخش خلقهای تحت ستم ـ بمثابۀ يک عضو وفادارسازمان ملل متحد وکشورهای غيرمتعهد ـ پشتيبانی و پيروی ميکند. نظام جديد تمام قراردادهای منعقده ميان افغانستان و کشورهای جهان را رعايت و احترام مينمايد. اين نظام با نيروهای صلحدوست در يک جبهۀ وسيع جهانی عليه جنگ و جنگ طلبان، استعمارکهن و نو، امپرياليزم و صهيونيزم، فاشيزم و راسيزم، اپارتايد و نژاد پرستی می رزمد و همبستگی بين المللی  خود را با سيستم جهانی اصالت اجتماعی، جنبشهای جهانی کارگری و نهضتهای آزاديبخش ملی و اجتماعی کشورهای آسيا، افريقا و امريکای لاتين بسط و توسعه ميدهد ». (3)

برمبنای اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979 و جلسۀ مشترک هيأت رهبری متعهد به وحدت هردو جناح حزب که دربرابراعمال ضد انسانی و ضد حزبی امين تا سرحد سقوط رژيم وی نقش فعال ايفاء نموده بودند؛ ترکيب هيآت رهبری جديد حزب (اعضای کميته مرکزی، بيروی سياسی و دارالانشاء آن ) و دولت (هيآت رئيسۀ شورای انقلابی) و حکومت ج. د. ا (ازتاريخ 27 الی 31 دسمبر 1979)، از ميان اعضای رهبری هردو جناح حزب و کادرهای ملی و مسلکی غير حزبی برگزيده و به کار آغازنمودند.

ببرک کارمل منشی عمومی کميته مرکزی ح. د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، به تاريخ 6 جنوری 1980 برمبنای مشی اعلام شده ی حزب و دولت جديد؛ فرمان عفو و آزادی تمامی زندانيان سياسی را، بدون درنظرداشت طبقه، مذهب ، زبان، قوم، مليت، ايده ئولوژی و اختلافات سياسی و سازمانی، صادرنمودند، که بموجب آن به تاريخ 7 جنوری دروازه های زندان مخوف و مرگبار پلچرخی در کابل و سپس درولايات بر روی زندانيان سياسی باز گرديد و هزاران زندانی از حبس و پنجه های خونين جلادان امين رها شده به آغوش فاميل های شان برگشتند.

طوری که مشاهده گرديد:«درمجموع درطی هجده روز ازتاريخ 27 دسمبر1979 تا 15 جنوری 1980 درحدود(16) شانزده هزارتن زندانی سياسی درکابل و ولايات آزاد شدند. درميان آزادشده ها ازتمام سازمانها و گروههای سياسی و کليه اقشاراجتماعی و شخصيتهای سياسی و فرهنگی و نمايندگان مليتهای گوناگون کشور، اعم از روحانيون، دانشمندان، استادان، معلمان، محصلان، هنرمندان، کارگران، پيشه وران، دهقانان موجود بود.» (4) ازجمله تعداد کثيری ازبنياد گرايان اسلامی وابسته به احزاب اخوانی بشمول برخی از رهبران ايشان ازآن جمله عبدالرب رسول سياف نيز درجمله آزاد شدگان بود.

همچنان رهبری حزبی ودولتی بخاطر ادای احترام به تمام قربانيان وشهدای که بعد از 7 ثور1357، جانهای خود را درزيرشکنجه و اعدام های دسته جمعی ازدست داده بودند، بتاريخ 20 جدی 1357، مراسم فاتحه و دعا خوانی را در تمام مساجد شهرها ازجمله شهر کابل، انجام دادند. درکابل تمام اعضای رهبری حزبی و دولتی به شمول ببرک کارمل دراين مراسم که درمسجد پل خشتی برگزار گرديده بود، اشتراک ورزيدند و به بازماندگان آنها، همدردی و غم شريکی خود را ابرازداشتند و بروح شهداء و قربانيان اتحاف دعا نمودند واز خداوند(ج) برای شان طلب مغفرت نمودند.(5)

دولت جديد به استناد اعلاميۀ مورخ 27 دسمبر 1979، حکومت ج. د. ا را موظف نمود تا ازطريق مراجع تقنينی طرح اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان را، بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور تنظيم و بعد ازطی مراحل غرض تصويب به شورای انقلابی ارائه نمايد. طرح اين سند معتبرملی ازجانب کميسيون مربوط تدوين و بعد از تاييد شورای وزيران به تاريخ 14 اپريل 1980 ازجانب شورای انقلابی مورد تصويب نهايی قرارگرفت و جامعه ی افغانستان را از خلای بزرگ نبود قانون اساسی درمملکت نجات بخشيد.

درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا و بمنظور مشارکت فعال و همه جانبۀ تمام طبقات و اقشار زحمتکش کشور و تمامی نهادهای سياسی و اجتماعی ترقيخواه ميهن، در زمينۀ تأمين صلح و ختم جنگ، اعمار جامعۀ نوين و سهيم شدن درقدرت و ادارۀ دولت؛ مزيد بر سازمان دموکراتيک زنان و سازمان جوانان افغانستان، که سال ها قبل به ابتکار وحمايت پرچمداران ح. د. خ. ا، پا به عرصه ی هستی و فعاليت اجتماعی گذاشته بودند؛ سازمانهای اجتماعی آتی الذکر، نيز يکی پی ديگر ايجاد و فعال گرديدند:

-  کوپراتيف های دهقانی؛ در26 فبروری 1980؛

- اتحاديۀ معلمان؛ به تاريخ 24 می 1980؛

- اتحاديۀ پزشکان و کارمندان طبی؛ در 16 جون 1980؛

- شورای عالی علماء و روحانيون؛ در 30 جون 1980؛

- شورای مشورتی اقتصادی؛ به تاريخ 20 اگست 1980

- اتحاديۀ ژورناليستان؛ بتاريخ 15 سپتمبر 1980؛

- اتحاديۀ هنرمندان؛ در 22 سپتمبر 1980؛

- اتحاديۀ نويسندگان و شاعران؛ به تاريخ 14 اکتوبر 1980؛

ـ برگزاری کنگره ی کوپراتيف های زراعتی؛ بتاريخ 11 دسمبر 1980؛

-  برگزاری کنگره ی اتحاديه های صنفی؛(کارگران ـ پيشه وران ، ماموران دولتی ـ مستخدمين ادارات دولتی و خصوی افغانستان) در 7 مارچ 1981؛

- سازمان صلح، همبستگی و دوستی، ج. د. ا با خلقهای جهان؛ در20 مارچ 1981؛

 و سرانجام با تدوير کنگرۀ مؤسس جبهۀ ملی پدروطن به تاريخ 15 جون 1981  با شرکت بيش از(1000) تن اعم ازشخصيتهای بزرگ علمی، فرهنگی، ملی و اجتماعی، علمای دينی و پيروان مذاهب اهل تسنن، تشيُع ، اسماعيليه و اهل هنود افغانستان؛ نماينده گان انتخابی و ذيصلاح سازمانهای اجتماعی ذکرشده؛ بشمول ح. د. خ. ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان؛ درشهرکابل و انتخاب (95) تن به عضويت شورای مرکزی و (23) تن بحيث اعضای هيأت اجرائيه، بشمول رئيس، معاونين و سکرتر مسؤرل جبهه، زمينه ی مشارکت فعال همه سازمانهای ذکرشده و شخصيتهای مستقل علمی، سياسی، ملی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی، درزمينۀ انجام اهداف ذکرشده ی بالا، درزير يک سقف" جبهۀ ملی پدروطن افغانستان"  مساعد گرديد.

همچنان درماه اپريل 1980 بيرق ملی ـ دولتی دارای سه رنگ (سياه، سرخ و سبز) با نشان محراب و منبر که پس از حصول استقلال افغانستان بوجود آمده و بعد از قيام هفتم ثور 1357 به رنگ سرخ تعديل شده بود، مطابق مشی نوين حزب و دولت و خواست مردم، دوباره به همان اصل قبلی آن، با اندک تغييرات درطرح آن، مورد قبول قرارگرفت و درتمام دواير دولتی افغانستان درداخل و خارج کشور برافراشته شد.

موازی با اقدام های اصولی درراه بهبود شرايط سياسی - اقتصادی وتحکيم نهاد های اجتماعی، حزب و دولت گامهای استوار وصلحجويانه را بخاطرقطع جنگ و خونريزی وپايان بخشيدن به مداخلۀ آشکار خارجی ها درامورداخلی کشور، برداشتند؛ ازجمله برای بار نخست موضوع مصالحۀ ملی بصورت اصولی آن ازجانب زعامت جديد، مطرح گرديد وبا صدور اعلاميه های مورخ 14/ 5 /1980وـ 24 ـ 8ـ 1981کوشش بعمل آمد تا مسائل مورد اختلاف با همسايه ها وقدرتهای جهانی، بشمول بازگشت هرچه زودتر قطعات نظامی شوروی به کشورشان، از طرق سياسی حل وفصل گردند.

 ولی با کمال تأسف، ايالات متحدۀ امريکا- انگليس وسايردول غربی واعضای پيمان ناتو،چين ، عربستان سعودی، مصر، شيخ نشينان حوزۀ خليج، پاکستان و ايران، جنگ اعلام  ناشده را عليه مردم افغانستان عمدتآ ازقلمرو پاکستان، چنان وسعت دادند که به زودی قضيه به حيث يک مشکل منطقوی و جهانی به حساب آمد و افغانستان به ميدان کشمکش های سياسی و زورآزمايی های نظامی ابرقدرتها، بدل شد. 

طوری که تذکار بعمل آمد، رژيم خون آشام حفيظ الله امين درنتيجۀ مقاومت شجاعانۀ مردم آزاديخواه افغانستان، بويژه قيامهای رويارويی ضد ديکتاتوری طرازفاشيستی، بوسيلۀ هردو جناح حزب دموکراتيک خلق افغانستان (پرچم و خلق) و حمايت نظامی اتحادشوروی، سرنگون گرديد و درعوض، يک دولت تقريباً وسيع البنياد با شرکت هردو جناح حزب و شمار قابل ملاحظه ای از روشنفکران تحول طلب، شخصيتهای ملی و دانشمندان مسلکی حکومتهای پيشين وغيرحزبی، تحت زعامت ببرک کارمل تشکيل گرديد.

حزب و دولت جديد با وجود مواجه شدن با مشکلات ناشئ از حضورقوای نظامی خارجی درکشور وبرُوز امراض خُرد و کوچک جناحی؛ شکل گيری فرکسيونهای جديد به هدف خرابکاری و تضعيف روند مبارزۀ حزبی وايجاد عمدی دشواری ها وکارشکنی ها درفعاليتهای سياسی و سر زدن بعضی حرکات و گرايشهای مغايروحدت ويکپارچگی حزبی؛ تا نيمه های دهۀ شصت خورشيدی با صفوف فشرده ومنظم و ثبات نسبی، با جلب همکاری بخشهای وسيع از مردم در مرکز و محلات، با انرژی و توانايی بيشتر به حيات خود ادامه داد. دراين مدت کارهای چشمگير و قابل لمس درراستای ارتقاء سطح زندگی توده ها صورت پذيرفت و درعرصه های سياسی- اقتصادی وفرهنگی وتحکيم پايه های حاکميت، تشکيل يک قوای مسلح نيرومند ورزمی، موفقيتهای غيرقابل انکاربدست آمد.

واما، حزب و دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، طی شش سال اول اين برهه خدمات ارزشمندی را، جهات بهبود زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم افغانستان انجام داده اند، که ازمجموع دستاوردهای اين دوره، صرف می توان موارد آتی رابگونۀ نمونه برشمرد:

«1ـ اصول اساسی ج. د. ا بمثابۀ قانون اساسی مؤقت کشور در68 ماده تصويب و نافذ شد که برمبنای آن اساسات حقوقی نظام سياسی و اقتصادی مملکت تثبيت، حقوق- وجايب و آزادی های شهروندان اعلام گرديد و افغانستان را درعرصۀ بين المللی، يک دولت صلحدوست، پيروسياست عدم انسلاک و پشتيبان راستين همزيستی مسالمت آميزبه جهانيان معرفی نمود.

بتأسی از احکام مندرج دراصول اساسی ج. د. ا ، گامهای استواری در راه تسريع رشد اقتصادی، ارتقاء سطح زندگی و رفاه مادی و معنوی مردم، تحکيم قانونيت دموکراتيک، تضمين ملکيتهای عامه و شهروندان، توسعۀ خدمات اجتماعی، رشد علم، هنر وفرهنگ و دفاع ازحقوق و آزادی های مردم، برداشته شد.

2- با وجود تداوم جنگ اعلام ناشده برضد وطن و مردم ما و گسترش دامنۀ مداخلۀ بيگانگان در امور داخلی افغانستان، کارهای سود مندی درعرصه های زيرين صورت پذيرفت:

- تحقق پلانهای رشد اقتصادی در مناطق تحت امن؛

- رونق بازرگانی و مناسبات تجارتی؛

ـ اصلاح و بهبود سيستم مالياتی و خدمات بانکی؛

- اعمار ساختمانهای رهايشی و مدنی؛

ـ بهبود کشاورزی و سيستم های آبياری؛

ـ سرمايه گذاری دربخشهای صنايع، معادن و انرژی؛

ـ اصلاح و نوسازی سيستم مخابرات و مواصلات ( اعمار دستگاه مرکزی مخابرات و بکارگيری سامان آلات تخنيکی مدرن و احداث شاهراههای جديد و ترميم راهها و سرک های سابق و ايجاد موسسات ترانسپورت هوايی و زمينی)؛

ـ انجام خدمات اجتماعی:

. تهيۀ کالاهای مورد نياز اوليه؛

. تدارک اقلام مواد کوپونی به قيمت های ثابت و خيلی ها نازل برای کارمندان و کارکنان دولت و سرانجام توزيع رايگان آنها؛

. تأسيس پرورشگاه وطن؛

. گسترش شبکۀ شيرخوارگاهها و کودکستانها در محلات کار دولتی و درشماری از محلات زيست؛

. ارتقاء سطح آموزش و پرورش و فراهم ساختن زمينۀ تحصيلات عالی درداخل و خارج کشور؛

. اعمار بيمارستان ها و کلنيک های صحی، دواخانه ها و بهبود عرصۀ خدمات صحی؛

.  ارتقاء کيفيت و کميت نشرات راديو تلويزين و ساير خدمات علمی، هنری و فرهنگی به شمول طبع و توريد کتب....

3 - درپرتو احکام اصول اساسی ج. د. ا سازمانهای اجتماعی [ که در نگارش بالا به معرفی گرفته شدند نيز]، يکی پی ديگرايجاد و فعال گرديدند؛

4- تأسيس جبهۀ ملی پدروطن با شرکت و عضويت سازمانهای اجتماعی ذکرشده و شموليت ح.د.خ.ا، سازمان دموکراتيک زنان و جوانان افغانستان درآن....» (6)

ب ـ پيامد های ناگوار و زندگی برانداز اين دهه هشتاد ترسايی:

واما با تأسف، همگام با کار وپيکاروطنپرستانه وتلاشهای صادقانۀ اعضای شرافتمند حزب که هدفی جز خدمت به وطن و مردم نداشتند، درمرحلۀ دوم حاکميت نيزشماری ازعناصرناسالم درمقام های کليدی حزبی و دولتی، با استفاده ازمشاورين (ملکی ونظامی) فساد پيشۀ روسی، به هدف رسيدن به اميال شوم خويش، ح. د. خ. ا را دامنگيربيماری های مزمن ساختند و در کارزارويران گرانۀ خود، از تداوم جنگ اعلام  ناشدۀ ارتجاع جهانی وامپرياليسم برضد کشورمان، دست درازی ومداخلۀ مستقيم دول همسايه درامورسرنوشت ساز مردم افغانستان، حضور قوای بيگانه وشدت رقابت ابرقدرتها درپروسۀ جنگ سود، جستند که تفصيل آن در بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... ذکر شده می توان به آن مراجعه نمود.

 بتأسی از حرف های بالا، ديده می شود که تبارزگرايشهای ناسالم بر معيار امتيازطلبی های فردی و گروهی؛ شوق رهبر شدن با توسل به حرکت های فرکسيونی وتجزيه طلبانه؛ عطش سيرناپذير بخاطر اختصاص قدرت و صلاحيت بيشتر به حلقه های معين درمقام های رهبری و رده های کادری، در وجود فرکسيونهای خرابکار، نيل به يکه تازی های قهرمان گونه با کاربرد روشهای ساختگی وميکانيکی؛ مهم جلوه دادن تفاوت نظرهای سليقه يی و بی بنياد؛ درک نادرست وناکافی ازروابط اجتماعی وديالکتيک تکامل پديده ها؛ ناپختگی و نااستواری درتطبيق درست انديشه های انقلابی درپراتيک اجتماعی؛ زد وبندهای پشت پردۀ عده ای از اعضای رهبری حزبی ودولتی با مقام های روسی تازه بدوران رسيده وبا محافل وحلقه های ارتجاع داخلی وبين المللی برپايۀ سازماندهی برقراری تماسها توسط دفاتر خدمات مخفی ... زمينه ساز آن گرديد تا به دستورگرباچف کودتای درون حزبی مورخ

14 ثور 1365 عملی گردد و ح. د. خ. ا بار ديگر دچار انشعاب شود.

درنيمۀ دوم سال 1364، هنگامی که فعاليتهای فرکسيونی برضد رهبر اصول گرای حزب تشديد شده

می رفت؛ دکتر نجيب الله با استفادۀ وسيع ازامکانات پولی و قدرت نامحدود " شبکۀ اختاپوتی" درادارۀ خدمات اطلاعات دولتی و حمايت رهبری فاسد غرب زده مسکو و يک تعداد از مشاورين رشوه خوار روسی، اقدامات همه جانبه را برضد رهبری حزب و دولت آغاز و تعداد بيشتری ازاعضای بيروی سياسی و شماری از اعضای کميته مرکزی حزب، بويژه رهبران و اعضای فرکسيونهای درون حزبی

را تطميع و وارد پلان ضد حزبی خويش نمود؛ اما خوشبختانه درميان کادرها وفعالين رسالتمند وبا ايمان حزب، نفوذ و رسوخی کمايی کرده نتوانست و دراقليت محض که درفيصدی نمی آمدند، قرارگرفت.

ازآن جايی که برنامۀ تخريب کامل و نابودی بنيادی ح. د. خ.ا قبلاً از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معاملۀ خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های"سی. آی.ای." ، انتلجنس سرويس انگليس و " آی. اس. آی."، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- اسلام آباد- واشنگتن، به مقصد خاطر خواهی وراضی نگهداشتن دولت پاکستان، به تصويب رسيده بود؛ بنابران دستور کودتا به گونۀ مستقيم و علنی ازجانب گرباچف درماه حمل 1365، همزمان با دعوت ببرک کارمل به مسکو، به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم درافغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقامات قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد، که سقوط حاکميت و بدبختی اعضای حزب و مردم افغانستان، از همين جا آغاز گرديد.

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی و خارجی در راه اندازی آن:

الف ـ عوامل خارجی:

طوری که در نگارش بالا ذکر شد: برنامۀ تخريب و نابودی بنيادی ح. د.خ.ا از قدرت سياسی و رهبری جامعه، از جانب گرباچف و شوارد نا دزی دريک معامله ی خاينانه با زمامدار قصرسفيد وحاکم نظامی پاکستان درتبانی بابرنامه های " سی. آی. ای."، انتلجنس سرويس انگليس و" آی. اس. آی. "، مطابق به سناريوی توافق شده ميان مسکو- واشنگتن، اسلام آباد ...، طرح و به تصويب رسيد و به فرماندهان و مشاورين نظامی و ملکی روسی مقيم در افغانستان و رهبران فرکسيون های درون حزب و مقام های قوای مسلح افغانستان صادر و در 14 ثور 1365 انجام گرديد.

 اکنون برای درک بهتر از ميزان مؤثريت عوامل خارجی بر عوامل داخلی، ضرورت ديده می شود تا دراين بخش، روی چگونگی تأثير اين عوامل درمتن رويدادهای سرنوشت ساز چند کشور جهان، مروری صورت گيرد تا متناسب با آن پيرامون خيانتی که توسط گرباچف و شرکاء بر کشور و مردم افغانستان روا دانسته شد، ديد روشنی را برای خواننده تحويل دهد و برويت آن، برداشت سالم و واقعی بدور ازخوشبينی و بدبينی روشنفکرانه(!) بدست آيد.

علی رغم اين که جامعه شناسی علمی نقش توده های مردم را در مسيرحرکت وتکامل اجتماعی تعيين کننده می داند و بدين اصل تاکيد می ورزد که « بررسی مارکسيستی ـ لنينيستی نقش توده های مردم و جنبه های مختلف آن نشان می دهد که اين کار و کوشش توده های وسيع مردم است که جامعه و تمدن آن را حفظ می کند، تداوم آن را تأمين می کند، زمينۀ تکامل پيشروندۀ تاريخ را فراهم می آورد ؛ اين قطرات نامشهود تلاش توده ها است که طی نسل ها اقيانوس پرتلاطم تاريخ را بوجود آورده است.[ بنابران] توده های مردم آفرينندۀ واقعی تاريخ و نيروی تعيين کنندۀ تکامل اجتماعی هستند.» (7)

اما از نظر جهان بينی علمی تاييد نقش قاطع توده های مردم در آفريدن تاريخ، به معنی نفی نقش شخصيت ها و رهبران نبوده و هرگز بمفهوم انکار از تأثيرگذاری شخصيت ها، بر روی حوادث تاريخی نمی باشد. زيرا " سير جبری و ضرور تاريخ می تواند تند تر يا کند تر انجام گيرد؛ از اين يا آن راه ، به اين يا آن صورت عملی شود. اگر جريان گذار و روند معين تاريخ وعمل قوانين عينی اجتماع جبری و حتمی است، آهنگ گذار و اشکال آنها و نحوۀ عمل قوانين، شکل و نوع حوادث به هيچ وجه مقدر نيست و می تواند بی نهايت متنوع باشد. دراين موارد است که حضور و شرکت شخصيت نقش بازی می کند .... نقش رهبران و شخصيتها درست درهمين جا نمايان می گردد. زيرا که آنها با استعدادِ سازماندهی و توانايی فرماندهی و قدرت رهبری خود می توانند در چگونگی تشکل توده ها، درثمربخشی مبارزۀ توده های مردم و سيمای مشخص محصول مبارزۀ طبقاتی موثر واقع شوند و دراين رابطه می توانند سير حوادث را کنُدتر ويا تنُد تر کنند؛ نهضت را زودتر به شاهراه برسانند يا به کوره راه بغلطانند، نيل بهدف را آسانتر کنند يا مشکل تر سازند.... روشن است که خواص و استعداد و حتی سيمای اخلاقی و خصوصيات فردی اين يا آن شخصيت بر روی صحنۀ حوادث مهر و اثر خويش را باقی می گذارد. شخصيتها که دارای مختصات مشخص خويش هستند، عنصر تصادف را درتاريخ وارد می سازند و به رويدادها رنگ ويژۀ آن را می دهند. نسبت به اين که شخصيتهای تاريخی و رهبران در جهت تسريع عمل قوانين عينی قرارگيرند يا مخالف آن اقدام کنند؛ درجهت تکامل جامعه فعاليت کنند ياهدف شان مخالفت با اين تکامل باشد؛ درتاريخ نقش مترقی يا ارتجاعی را ايفا خواهند کرد.»(8) 

درکنار نقش توده های مردم و شخصيتها و رهبران که در سير حوادث و نحوۀ (تندی يا کُندی) تغييرات و تحولات اجتماعی درهريک از کشورهای جهان، تأثيرات مثبت و يا منفی را بجا می گذارند؛ نقش عوامل داخلی بمثابۀ نيروی تعيين کننده وعوامل خارجی، بصفت نيروی دوم واثرگذار؛مانند نقش توده ها و شخصيتها؛ هريک تأثيرات معين خود را درشکل گيری رخدادها، تغييرات اجتماعی، پيروزی نهضتهای رهايی بخش ويا سرکوب آنها؛ جايگاه ويژه و معين خود را درهريک ازاين کشورها،متناسب

با موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک و ساختار درونی اتنيکی و پختگی سياسی آنان، داراهستند.

دراين رابطه مثال های زيادی از چگونگی همچو رخدادها درکشورهای جهان وجود دارد؛ از آن ميان روی تأثير اين عوامل در سه کشور امريکا و آسيا نمونه وار بسنده می گردد:

1ـ  کشور کوبا ـ تاثير عوامل داخلی و خارجی در تعيين سرنوشت آن:

در اول جنوری سال 1959 فيدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، پيروزی نظام نوين وسرنگونی رژيم ديکتاتوری باتيستا را اعلام و برای مردم خود گفت که علاقه مند حکومت کردن برکسی نيست؛ تنها به نام مردم کوبا، تازمانی که احساس کند انقلاب ديگر تهديد نمی شود، زمام امور را بدست خواهد داشت.

وی اهداف انقلاب را تأمين رفاه و برابری برای مردم و اجرای برنامه های آموزش و پرورش، دارو و درمان رايگان و زدودن رنجهای بيکران مردم از ناحيۀ فقر، بيکاری و بيسوادی وبرچيدن بساط نظام طبقاتی از کوبا اعلام نمود.

کاسترو درمورد پاليسی کاری خود گفت، کوبا برای تنظيم امور سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی خويش خط مشی مستقل خود را دارد. بنابران به کسی اجاز نخواهد داد تا سياستی را از بيرون کشور برآن تحميل ويا ديکته نمايد. هرملت حق آن را دارد تا خط مشی زندگی خويش را خودش تعيين و دراين امر استقلال کامل خود را داشته باشد.

اما ايالات متحدۀ امريکا پيروزی چنين نظام انقلابی را با  يک چنين خط مشی و استقلال رأی و عقيده در همسايگی خود برای سيستم اقتصادی ـ اجتماعی مونوپوليسم غارتگر، قابل پذيرش و تحمل نه پنداشته فعاليتهای تخريبکارانه را تا گسيل تروريستها و محاصرۀ نظامی و اقتصادی و يورش ديوانه وار برآن کشور آغاز نمود:

در17 اپريل 1961، به تعداد 1700 تن، نظاميان امریکا طبق نقشه‌ای از قبل برنامه ریزی شده با نام «خلیج خوک‌ها» وارد خاک کوبا شدند تا فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا را از قدرت خلع و انقلاب را سرکوب کنند. این نقشه هرگز به موفقیت نه انجاميد. زیرا که نیروهای اطلاعاتی اتحاد شوروی آن وقت، وقوع این دسيسه را از یک هفته پیش به دولت کوبا خبر داده بودند و انقلابیون کوبا توانستند درمدت کمتر از دوروز، تمامی عوامل کودتا را دستگیر و سرکوب نمايند. 

درمقابل جان اف کندی رئيس جمهور امريکا که دستور حمله به کوبا را صادرکرده بود، زیر سيلی از انتقادات مردم جهان قرار گرفت و همه ی مسئولیتهای دستور حمله به کوبا را به گردن گرفت و به شکست خود اعتراف نمود.

بدين ترتيب تهاجم نظامی غافلگيرانه ی امريکا برضد دولت جوان سوسياليستی کوبا به کمک اتحاد شوروی وقت، توسط فرزندان خود ان کشور سرکوب خونين گرديد و اين انقلاب به رهبری فرزند کبير و برومند کوبا " فيدل کاسترو " و حمايت نظامی ـ اقتصادی و فرهنگی کشورشوراها، الی 1990؛ نی تنها مسيرسالم قانونمند خويش را درجهت اعمار يک جامعۀ مرفه و فاقد استثمار، با برچيدن بساط هرنوع ستم و وحشی گری، سپری نموده و تا هم اکنون نيز می پيمايد؛ بلکه حامی، رهنما و الگوی خوبی برای انقلابهای آزاديبخش برای ساير دول در امريکای لاتين شده است.   

2 ـ سرزمين ويتنام:

در سال 1954، دولت فرانسه پس از یک شکست سرنوشتساز در دین‌بین‌فو درفکر آن شد تا از ویتنام خارج شود. در کنفرانس ژنو 1954، تعدادی از کشورها گرد هم جمع شدند تا راهی برای خروج صلح‌آمیز فرانسه از ویتنام بیابند. در نتیجه این کنفرانس قرار بر این شد تا آتش‌بسی برای خروج نیروهای فرانسه و جدایی موقت ویتنام (شمالی وجنوبی) اعلام شود. سپس ، تصمیم گرفته شد تا یک انتخابات دموکراتیک سراسری در1956 برای اتحاد این دو برگزار شود. ایالات متحده امريکا ازترس پیروزی نيروهای ملی و دموکراتيک چپ دراين روند، با برگزاری این انتخابات موافقت نکرد و در ویتنام جنوبی يک انتخاباتی فرمايشی را به جای کل کشور برگزار کرد وشخصی را به نام "نگودین دیم" با کنار زدن بیش‌تر رقیبانش در این انتخابات به ریاست‌جمهوری پيروز اعلام نمود.

چون اين انتخابات به باور بسیاری ازشهروندان آن کشورتقلبی صورت گرفته بود؛علی رغم سیاست‌های سرکوبگرانه ‌اش نتوانست ثبات وارامش را بوجود آورد. سرانجام با افزایش مخالفان داخلی وگسترش نهضت آزاديخواهی، ايالات متحدۀ آمریکا بخاطر جلوگيری از پيروزی نيروهای ملی و دموکراتيک،

با انجام کودتای نظامی، رژيم دست نشاندۀ ديگری را جانشين اين حکومت باصطلاح انتخابی نمود.

درهمین زمان بود که هواداران وحدت و يک پارچگی هردو ویتنام ، جبهه آزادی ‌سازی ملی معروف به ویت کنگ را علیه ویتنام جنوبی تأسیس کردند.

امريکا چگونه وبا کدام بهانه وارد جنگ ويتنام شد:

با آغاز مبارزات آزاديخواهانه ی وطنپرستان و يتنام واحد، عليه ویتنام جنوبی، آمریکا تعداد بيشتری از مشاورينش را به ویتنام جنوبی اعزام کرد. زمانی که ویتنام شمالی بتاریخ 2 و 4 آگوست 1964 دو کشتی آمریکایی را در آبهای (معروف به خلیج تنکین) بمباران کرد، کنگره امريکا باصدور قطعنامه ی واکنش خويش را متبارز نمود. این قطعنامه به رئیس‌جمهور این اختیار می‌داد که دخالت ایالات متحده را در ویتنام افزایش دهد.  لیندن جانسون نیز از این اختیارات خود برای اعزام نخستین گروه از نظامیان آمریکایی به ویتنام در مارچ 1965 استفاده کرد.

از سال 1965 تا 1969 آمریکا وارد جنگ با ویتنام شد ونیروهای آمریکایی اقدام به بمباران‌های هوایی ویتنام شمالی کردند. درحقیقت امريکايی ها وارد یک جنگ اشغالگرانه علیه مردم ويتنام شده بودند.   

يورش غافلگیرکننده:

درتاریخ 30 جنوری 1968، ویتنام شمالی نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبی را با طرحریزی یک حمله سازمان‌یافته غافلگیر کردند. جبهۀ آزاديبخش ويتنام، به دست کم صد شهر و روستا در ویتنام جنوبی یورش برد. علی رغم این که نیروهای آمریکا و ارتش ویتنام جنوبی دردفاع از این حمله قرار گرفتند؛ اما این حمله به آمریکایی‌ها ثابت کرد که دشمن به مراتب قوی‌ تر و سازمان‌یافته ‌ترازآن ا ست که تصورش را می نمود. يورش عید تت نقطه عطفی در این جنگ بود. زيرا که رئیس جمهور جانسون، که اکنون با مردم ناراضی امریکا و دريافت اخبار بد از سوی رهبران نظامی خود در ویتنام رو‌به ‌رو بود، معتقد گرديد که جنگ را درويتنام باخته است.

تلاشهای تب آلود نیکسون برای خروج ازويتنام:

درسال 1969، ریچارد نیکسون به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد. او برنامه ‌هایی به نام "ویتنامی‌ سازی" برای خروج نیروهای آمریکا از ویتنام وتحویل جنگ به ویتنام جنوبی را طرح‌ ریزی کرد. اخراج سربازان آمریکایی درجولای 1969 آغازشد. نیکسون جنگ را به کشورهای دیگر مانند لائوس و کامبوج نیز گسترش داد؛ حرکتی که به اعتراض ‌های داخلی بسیاری انجامید، بويژه در دانشگاه‌ها. در یکی ازهمین اعتراض‌های دانشجویی در دانشگاه ایالتی کنت بود که سربازان گارد ملی اوهایو برای خاتمه دادن به تجمع اعتراضی به دانشجویان تیراندازی کردند و واقعه‌ای را رقم زدند که امروز به "قتل عام دانشگاه کنت" معروف است.

زمانی که آمریکا بیشتر سربازان خود را از ویتنام خارج کرده بود، در تاریخ 30 مارچ 1972، ویتنام شمالی حمله گسترده دیگری را، معروف به حمله عید پاک، آغاز کرد. سربازان ویتنام شمالی از مدار 17 درجه و از ناحیه‌ای که از نیروهای نظامی خالی شده بود عبور و به ویتنام جنوبی حمله کردند و سربازان آمریکایی باقیمانده و ارتش ویتنام جنوبی را زير ضربات مرگبار قراردادند.

سرانجام پس از آن که آمریکا مجبور به اخراج تمام سربازانش از ویتنام گرديد، در اوایل سال 1975 ویتنام شمالی با حمله دیگری دولت ویتنام جنوبی را سرنگون کرد و دولت دست نشاندۀ امريکا به تاریخ 30 اپريل 1975، رسماً دربرابر ویتنام شمالی تسلیم شد. تا این که به تاریخ 2 جولای 1976 ویتنام شمالی و جنوبی دوباره به صورت یک کشور يک پارچه با هم متحد شدند و جمهوری سوسیالیستی ویتنام شکل گرفت.

اما نبايد فراموش کرد که اين پيروزی دولت و مردم ويتنام دراين نبرد عليه بزرگترين غول انحصارات جهانی (ايالات متحدۀ امريکا) و رژيم دست نشاندۀ آن، مانند راه اندازی صدها توطئه ان کشورعليه دولت جوان کوبا، به کمک و حمايت همه جانبۀ سياسی ـ اقتصادی و تسليحاتی اتحاد شوروی صورت گرفت؛ حتا بعد از شکست افتضاح آميز امريکا و اخراج قشون جنگ باختۀ آن کشور؛ زمانی که دولت شئونيستی چين تهاجم نظامی را عليه دولت سوسياليستی جوان ويتنام آغاز ودست به پيشروی بداخل خاک اين کشور زد؛ فقط با يک اخطار ودادن اُلتوماتيوم 24 ساعتۀ حکومت اتحاد شوروی، نيروهای نظامی تجاوزگر چين شئونيست، خاک ويتنام را ترک کردند و مردم ويتنام از گيرماندن در اشتعال جنگ ديگری فراغت حاصل و مصروف التيام زخم های ناشیئ ازجنگ بيست ساله و اعمارمجدد کشورخويش گرديدند.

از آن جايی که ايالات متحدۀ امريکا مطابق سرشت ذاتی نظام ستم گستر سرمايه داری انحصاری، که زندگی اين نظام ضد انسانی بدون جنگ، شرارت و غارت اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته شده و دارای منابع و ذخاير طبيعی، چون قاره های آسيا و افريقا و امريکای لاتين، امکان پذير نيست؛اما در تهاجم نظامی 17 اپريل 1961 در کشور کوبا و جنگ تبهکارانه سال های 1965 الی 1969 در کشور ويتنام، که هردوکشور از حمايت همه جانبه ی اتحاد شوروی برخورداربودند؛ به شکست ننگين و شرمساری مواجه گرديد؛ از آنرو اتازونی اين دو شکست و ساير تحقق اهدافش را در راه رسيدن به سودهای کلان، ناشئ از موجوديت سيستم جهانی سوسياليسم و در رأس اتحاد شوروی را می دانست؛ بنابرآن درصدد آن شد تا برای دستيابی به اين هدف های بزرگ حياتی و گرفتن انتقام شکستش را در کوبا و ويتنام از اتحاد شوروی وقت، آغاز يک جنگ فرسايشی دوامداری را در کشوری آسيايی ودر همسايه گی با شوروی که از نظر موقعيت جيوپوليتيک و جيواکونوميک وويژه گی های اتنيکی ـ زبانی و تعصبات مذهبی جنگ افروزانه، آن گونه که دانشمند بزرگ اروپا جنگ را برای ساکنين آن " مثل" سپورت" دانسته است، ، راه اندازی کند و پای اتحاد شوروی را نيز درآن بکشاند واين همانا افغانستان استبدادکوفته بود که تازه می خواست، آرام ـ آرام  بپای خود بيستد و راه رشد مستقل را درپيش گيرد؛ ولی دريغا که به گونه ی زيرين مورد تهاجم بزرگترين اژدهای خونخوار بين المللی قرار گرفت.

اما،اين تجاوز وبسترسازی(تختۀ خيز) چگونه آغاز شد؛ برمی گرديم به رخدادهای نيمۀ اول سدۀبيستم:

بعد از پايان جنگ جهانی دوم و تفوق نظامی اتحاد شوروی در زمينۀ شکست فاشيسم برساير متحدين که منتج به نجات سرزمين های: بلغارياـ رومانی ـ هنگری ـ چکوسلواکيا ـ پولند، يوگوسلاويا و نيمی از پيکر خود آلمان، بشمول پايتخت آن برلين، از سلطۀ اشغالگران و جنگ افروزان خون آشام هيتلری گرديد؛ زمينه را برای تشکيل دولت های جوان ترقيخواه و عدالت پسند، بوسيلۀ احزاب کمونيست و متحدين آنان دراين سرزمين ها، درکنار يک دولت سوسياليستی (اتحاد شوروی) و ايجاد سيستم جهانی سوسياليسم در اروپای شرقی و بخشهای از اسيای ميانه و پيروزی انقلاب سوسياليستی در چين، سرنگونی رژيم ارتجاعی در آن کشور، بشمول درهم شکستن زنجير استعمار انگليس در نيم قارۀ هند و استقلال اين کشور، مساعد ساخت؛ شرايط  را برای برچيدن تومار مجموعۀ سيستم مستعمراتی و آزادی همه خلقهای جهان مهيا نمود. 

اين پيروزی بزرگ مردمان اين کشورها درنيمۀ قارۀ اروپا که بخش بزرگی از مناطق آسيا را نيز دربر   می گرفت، دولت انگليس را که درجريان جنگ تا ختم آن درخشش چندانی درشکست فاشيسم ازخود بجا نگذاشته بود وايالات متحدۀ امريکا را که در پايان جنگ، ناتوانی اش را درنبرد با جاپان وهمچنين کمرنگ شدنش را درمقايسه با اتحاد شوروی احساس می کرد، به آن حدی تحريک نمود تا دست به عمل جنون آميز ضد انسانی بزند و در دوجزيرۀ " هروشيما " و " ناگاساکی " بم ذروی را بر سر مردمان ملکی فروريزد و بزرگترين جنايت عليه بشريت را مرتکب گردد و بدين ترتيب در ذهنيت عامۀ بشريت محکوم شود.

 اين سردمداران استعمار کهن و نوين، بخاطر جلوگيری از اوج جنبشهای ازادی خواهی ـ سرکوب نظامی انقلاب های توده يی درسراسر کشور ها و قاره ها و مقابله با گسترش اعتبار و حيثيت و نفوذ کشورهای سوسياليستی؛ دست به تشکيل پيمانهای نظامی درقاره های اروپا و آسيا زدند تا به سيطرۀ سياسی و غارت منابع اقتصادی کشورهای درحال رشد، برای سالهای متوالی واپسين نيز ادامه دهند و زمان افول حيات ننگين اين نظام چپاولگر را تمديد نمايند:

1ـ آنان نخست پيمان نظامی آتلانتيک شمالی (ناتو) را که اتحادی از 26 کشور امريکای شمالی واروپا است، در4 اپريل 1949 بين 10 کشور اروپايی، کانادا وايالات متحدۀ امريکا در واشينگتن تاسيس نمودند. هدف از تأسيس اين پيمان، جلوگيری از نفوذ و توسعۀ ايد ئولوژی دورانساز طبقۀ کارگر وانقلاب های دموکراتيک و سوسياليستی در اروپای غربی و قارۀ امريکا و سرکوب قيام های آزادی بخش ملی و سرنگون کردن دولتهای جوان ترقيخواه و آزادی دوست در اين مناطق وسايرکشورهای جهان بوده است که جنايات اين پيمان تجاوزگر اظهرمن الشمس است.

2 ـ در مرحلۀ دوم ، سازمان پيمان آسيای جنوب شرقی ، معروف به پيمان سيتو را در سال 1333 خورشيدی مطابق 1954 ميلادی، درمانيلا پايتخت فيلپين، با شرکت دولتهای آستراليا، زلاند نو، فلپين، تايلند، پاکستان، فرانسه، انگلستان، به گردانندگی ايالات متحدۀ امريکا تشکيل نمودند.

منظور از تشکيل پيمان سيتو، ظاهراً قرارداد همکاری نظامی و اقتصادی بين کشورهای عضو راعنوان می کرد؛ اما هدف اصلی آن بيش ازهمه روی اتحاد نظامی دربرابر گسترش جنبشهای آزاديبخش ملی، قيامهای توده يی و انقلابهای ملی و دموکراتيک و سوسياليستی درجنوب شرق آسيا و جلوگيری از نفوذ سياسی ـ اقتصادی و ايدئولوژيک اتحاد شوروی سوسياليستی وتأمين سلطۀ سياسی ـ اقتصادی و استثماری خويش دراين مناطق بود.

اما با شکست امريکا در جنگ با دولت سوسياليستی ويتنام و همينگونه شکست پاکستان در جنگ سال 1351 ـ 1972 دربرابر هند در بنگال شرقی و تشکيل دولت مستقلی به نام "بنگله ديش " نخست پاکستان از اين پيمان خارج شد و به دنبال آن خود پيمان درسال 1354 نيز متلاشی ومنحل گرديد.

3 ـ پيمان سنتو يا پيمان بغداد ، معاهده ای بود که درسال 1333 ميان دوکشور عراق و ترکيه دربغداد به امضاء رسيد. اين پيمان حلقۀ ديگری از يک رشته پيمانهای بود که امريکايی ها، در کشورهای آسيايی بصورت منطقه يی ايجاد کردند تا متضمن منافع شان باشد.

دولتهای انگليس ـ پاکستان و ايران درسال 1334، يکی پی ديگر وارد اين پيمان شدند.

در اساس تشکيل اين پيمان از ابتکارات دولت امريکابود که می خواست يک سازمان دفاعی قوی در خاور ميانه بوجود آورد تا از گسترش نفوذ و اعتبار اتحاد شوروی دراين منطقه جلوگيری بعمل آورد و سنگرهای دفاعی غرب را تکميل نمايد. اما امريکا ظاهراً وانمود می کرد که خود عضويت اين پيمان را ندارد تا موجبات تحريک دولت شوروی را فراهم نکند و دوستی اعراب خاور ميانه را نيز ازدست ندهد؛ ولی با معاهدات نظامی دوجانبه باهرسه کشور ايران، ترکيه و پاکستان عملاً نفوذ خود را دراين سازمان حفظ کرد. پيمان بغداد پس ازکودتای عبدالکريم قاسم درعراق درسال 1337ضربۀ محکم ديد و مرکزيت آن نيز به انقره انتقال يافت واز اين پس اين پيمان به نام «سنتو » مسمی گرديد.

پاکستان درسال 1350 ش نسبت عدم حمايت سنتو در تعرضات هند، از آن جداشد و ايران نيز با پيروزی انقلاب اسلامی در ماه حوت 1357 با اين سازمان وداع گفت.

ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی اش زمانی که از تشکيل پيمانهای نظامی در اروپا و آسيا دستاورد قابل لمس را نصيب نگرديده و در تهاجم غارتگرانه درکشورهای کوبا و ويتنام نيز با شکست مفتضحانه مواجه و بحيث يک ابرقدرت جهانی دربرابر اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی سرافگنده و درپيشگاه جهانيان بدنام گرديده از اعتبار نظامی پيشرفته اش نيز کاسته شد؛ آنگاه درصدد آن برآمد تا بمنظور مقابله با اعتبار، حيثيت ونفوذ روزافزون کشورهای سوساليستی و سرکوب جنبشهای آزاديخواهی   و دولت های جوان در قاره های آسيا و افريقا، با استفاده از تجارب طولانی کشورانگليس درميان ممالک اسلامی؛ از معتقدات دينی و مذهبی اين سرزمينها، ازجمله درافغانستان که از نظر موقعيت جيوپوليتيک جايگاه ويژه ای داشت؛ استفادۀ ابزای کند.

 امريکا علی رغم اين که پس از سرکوب نهضت امانی بوسيلۀ انگليسها و نصب نمايندۀ مشهور آنان، (جنرال محمد نادر)، پيشنهاد دولت وقت را درسال (1954) بمنظوردادن کمک به افغانستان، نسبت رابطۀ محکم اش با پاکستان و تيرگی مناسبات افغانستان با اسلام آباد، روی مسأله پشتونستان، رد نموده بود؛ وليک در دهۀ شصت ميلادی بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگی که روی دست داشت، وارد بازی نوين سياسی گرديد و کارمندان سازمان "سيا " تحت عنوان کادرهای مسلکی بخشهای اقتصادی ـ فرهنگی و اجتماعی کمک کننده به اين کشور بوظايف گمارده شدند:

«هرچند"سیا" در افغانستان، حضور پررنگی در دهه های آغازین جنگ سرد نداشت، این سازمان ازکانال دفاتر" بنیاد آسیا" ـ سازمان وابسته به سیا ـ تیمی به این کشورفرستاد. در میانه ی دهه های 1950 و 1960، "بنیاد آسیا" حمایت بی شائبه ای از دانشگاه کابل کرد و پروژه های بسیاری دربارۀ سازماندهی جامعه ی مسلمان افغانستان داشت.

بگفته ی "جان بنیگان" و"رز بنیگان"، افراد" بنیاد آسیا " درخلال دهه ی 1960 درپاکستان وافغانستان که سالیان دراز در خدمت این بنیاد بودند، "بنیاد آسیا" به "موسسه ی پژوهش اسلامی لاهور" در پاکستان برای انتشار فرهنگ جامع اسلامی بزبان اردو یاری رساند. جان بنیگان می گوید:

"ما همچنین، با دانشکده های الهیات دانشگاههای بزرگ تماس داشتیم." بنیگان ها درپاکستان و نیز در افغانستان با گروههای دانشجویی ضد سازمانهای دانشجویی هوادار شوروی همکاری می کردند.

 او می گوید: "دانشجویان هدف نخست ما بودند." رز بنیگان می افزاید که " بنیاد آسیا" در افغانستان با خانواده ی مجددی، روحانی سرشناس اسلامی و نیز وزارت عدلیه که چندی در اداره ی مجددی بود، روابطی استوار ساخت.

"بنیاد آسیا"، همچنین، شفیق کماوی، قائم مقام وزیر عدلیه [محمد موسی شفيق کاموی آخرين نخست وزير افغانستان در دورۀ سلطنت محمد ظاهر ـ شاه سابق که دراوايل معين وزارت عدليه بود] را به سمینار هنری کیسینجر درباره ی امور بین المللی در دانشگاه هاروارد فرستاد.

یکی از شخصیت های ارشد " سیا " می گوید:

" در1957، هنگامی که در افغانستان بودم، هواداری از شوروی آشکار بود. از من خواستند میزان حضور شوروی را در افغانستان دریابم زیرا آیزنهاور در پی دانستن اهمیت استراتژیک افغانستان برای واشنگتن بود. " نتیجه حاکی از اهمیت کم افغانستان بود.

در دهه ی 1960، جنبش اسلامی افغانستان آرام آرام روند سیاسی شدن پیش گرفت. هرچند محافظه کاری، شیوه ی زندگی سنتی ونقش برجسته ی اسلام، همواره مختصات جامعۀ افغان بوده، تا پیش ازدهه 1960 اسلام در افغانستان بیشتر چهره ای پارسامنش و کمتر سیاسی داشته است؛ اسلام بگونه ای ایمان محور و نه باوری سیاسی- اجتماعی در اذهان بود. اما بر اثر نفوذ مذهب و نیروهای روشنفکری خارجی ـ بویژه اخوان المسلمین مصر وجماعت اسلامی پاکستان وسازمانهای بین المللی اخوان المسلمین به رهبری سعید رمضان در ژنو ـ اسلام در افغانستان دگرگونی بنیادین با ماهیت سیاسی و ستیزگرانه ضد کمونیستی یافت.

[ بقول مؤلف کتاب " بازی شيطانی " بخش دوم ـ  سازمان اخوان المسلمين در آغاز به حمايت انگليس ها بخاطر پياده کردن اهداف شان دربين کشورهای اسلامی تأسيس گرديد ـ نگارنده] (9)

رفته رفته، روحانیون و سازماندهندگان برجسته ی اسلامی افغان از مصر، جایی که با میراث داران جنبش حسن البناء در تماس بودند، به افغانستان بازگشتند. بگفته ی "اولیور روی"، شرق شناس برجسته ی فرانسوی و کارشناس اسلام در افغانستان، آغاز اسلام سیاسی در افغانستان با محفلی نیمه مخفی به نام "اساتید"، گره خورده است.

 تا میانه ی دهه ی 1960، جماعت اسلامی و شاخه های آن پیرو سازمانهای اسلامی مصر، پاکستان، عراق و دیگر نقاط بودند، بویژه در تاختن به دانشجویان چپگرا و کمونیست و تهدید خشونت آمیز رقبای سیاسی شان همان رویه را داشتند. آنها با هدایت کسانی که در 1979 در زمره ی ذینفعان بخشش های" سیا " قرار گرفتند، آشکارا عامل تحریکات سیاسی و ایجاد آشفتگی بودند. وی می نویسد:

"سیمای آشکار فعالیت جنبش سیاف در قالب سازمان "جوانان مسلمان"و وجه پنهان آن درمیان" محفل اساتید بود." رهبر اساتید و کسی که سازمان نیمه مخفی "جوانان مسلمان" را هدایت می کرد، پروفسور "غلام محمد نیازی"، هیات علمی دانشکده ی الهیات دانشگاه کابل بود. دانشگاه کابل از کانال "بنیاد آسیا"، تحت حمایت مادی سیا [ C.I.A ] بود.

 در1972، ربانی، سیاف و در آینده حکمتیار شورای رهبری جنبش را ایجاد کردند و حکمتیار نظارت بر شاخه ی نظامی آن را عهده دار شد.

 برپایه ی اسناد خارج شده از طبقه بندی محرمانه ی ایالات متحده، در سال 1972 یکی از اعضای "جوانان مسلمان" بارها با یک آمریکایی برای درخواست کمک دیدار کرده است و در این دیدارها "مشروحاً فعالیت های ضد کمونیستی گروهش را بر شمرده (از آن میان قتل چند تن از"چپگرایان") وخواستار کمک پنهان ایالات متحده برای خرید ماشین چاپ شده است. 

ازاین پس "سیا" نقش فعالتری در پیوند با اسلامگرایان افغان نشان داد. پیشتر، مساعدت"سیا" نسبتاً کم بود و بیشتر از کانال بنیاد آسیا، متوجه دانشگاه کابل و نیروهای اسلامی با سابقه میشد. 

اما در 1973، محمد داوود خان ] كه گفته میشد  [به یاری کمونیستها ظاهرشاه را سرنگون وجمهوری افغانستان را پایه نهاد. جنبش اسلامی افغانستان، آشکارا چهرۀ اپوزیسیون داوود خان را بخود نگرفت. آنها بزودی دوستان زیادی در خارج یافتند.» (10)

واما چشم ديد خود نگارنده: درماه ميزان سال 1343 پس ازسپری نمودن دورۀ سربازی ، حين درخواست شمول درکادر مأموريت دولت، با آقای محمد موسی شفيق که درآن زمان با مشغوليت درچهار بخش مهم (رئيس تقنين ـ معيين وزارت عدليه ـ منشی مجلس وزراء و استاد در دانشگاه کابل)، از اعتبار زيادی نزد اوليای امور برخوردار بود، ازنزديک دردفتر کارش ملاقات نموم، سپس با انجام کاردولتی در آن وزارت، معلوماتم درمورد وی بيشتر گرديد.

درآن زمان غلام محمد نيازی دررياست تقنين بحيث مديرتأليف وترجمه، زيردست شفيق انجام خدمت مینمود.

 شفيق که از تحصيل کرده های جامع الازهر مصربود، زمينۀ رشد تعداد زيادی از فارغان مدرسۀ شرعيات و دارالعلوم عربی، ابو حنيفه و مدارس دينی ديگری را از طريق دادن بورس های تحصيلی به کشورمصر مساعد نمود، که ازآن جمله غلام محمد نيازی، برهان الدين ربانی، عبدالرسول سياف، وفی الله سميعی،عبد الهادی هدايت، غلام نبی صافی، حبيب الله غالب، محمد يعقوب زرين خيل، قاضی... بودند.

به باور نگارنده، تهداب اصلی کار و فعاليت سازمان اخوان المسلمين را در افغانستان معاصر، مولانا شفيق کاموال گذاشت و غلام محمد نيازی سال های بعد به هدايت شفيق موظف به رهبری وسازماندهی اين تنظيم سياسی گرديد.

محمد موسی شفيق پسر مولوی محمد ابراهيم کاموال، بعد از فراغت از دارالعلوم عربی کابل تحصيلات عالی را تادرجۀ مافوق لسانس از جامع الازهر مصر و سپس ايالات متحدۀ امريکا به پايان رسانيد و به باور بيشتری از آگاهان سياسی، ميخواست با هسته گذاری اسلام سياسی و ايجاد سازمان اخوان المسلمين، دستور امريکايی هارا در مبارزه با نيروهای چپ و ترقيخواه افغانستان، جلوگيری از اعتبار و نفوذ سياسی ـ اقتصادی و فرهنگی اتحاد شوروی و ايجاد تحريکات درزمينه پخش افکار شئونيستی  و برتری جويی قومی را، در جادۀ عمل پياده نمايد.

وی در راستای ايفای اين وظيفه، از نخستين روز شرکتش درتدوين و تصويب قانون اساسی 1343؛ انجام کارش دررياست تقنين وزارت عدليه الی اخرين روز ايفای وظيفه بحيث نخست وزير افغانستان؛ با استفاده بموقع از صلاحيت دولتی، روابط کاری و زبانی با مصری ها، امريکايی ها و تشکيل اداره ی

" دافغانستان پشتو تولنه ": درتاسيس سازمان اخوان المسلمين درافغانستان، جذب جوانان از مدارس دينی دراين تنظيم و استقامت دادن کار و فعاليتهای آنان درتحت رهبری سازمان" سيا " درضديت با نيروهای ترقيخواه و تحول طلب داخلی و کشورهای سوسياليستی، در رأس اتحاد شوروی؛ جلوگيری از جذب کمکهای اقتصادی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و نظامی شوروی که تقريباً بيش از هفتاد درصد پروژه ها را احتوا می کرد؛ تعويض آن (از طريق تأمين مناسبات با امريکا و ايران و پاکستان، که انعقاد معاهدۀ ننگين آب دريای هلمند، نخستين تحفۀ حسن نيت(!) مولانا شفيق به شهنشاه ايران بود) به کمک ها و قرضه های کمرشکن ايالات متحدۀ امريکا و ايران که از نظر محاسبۀ اقتصادی، هيچ گاه به نفع کشور و مردم ما نبود؛ تغيير نام های مقام های علمی و دولتی عام پسند (درقانون اساسی سال 1343 ذکر بود که " تحقيق جرايم از وظيفۀ مدعی العموم است؛ اما بجای آن نام " سارنوال "، بجای دارالفنون، يعنی دانشگاه؛ واژۀ " پوهنتون "، بعوض رياست بلديه، يا شهرداری " شاروالی" بجای، حلال احمر" سره مياشت و همينگونه بعوض زايشگاه " زيژنتون "، بجای کتابخانه، "کتاب تون "، ـ دواخانه " درملتون "، ـ شفا خانه ـ روغتون و...)، همه ی اين تغييرات به يک زبان (پشتو)، نقش تعيين کننده داشت، که اين ميراث شوم آقای شفيق و شرکاء(!) جنگ پنجاه سالۀ گرم و سرد را درسرزمين افغانستان ببار آورد و تا هنوز هم ادامه دارد وپايانش معلوم نيست.

علی رغم اين که برنامه های سازمان " سيا " و ختم فعاليتهای جسورانۀ شفيق و پيروانش در بيست و ششم سرطان 1352 با پيروزی کوتای نظامی توسط افسران جوان اردو، تحت رهبری محمد داوود صدراعظم پيشين و پسر عم شاه، برای کوتامدت متوقف گرديد؛ وليک سازمان "سيا " با استفاده ازدست پروردگان شفيق وساير امکان هايی درميان مشران قبايل، تحصيل کردگان کشورش، جنرال های وابسته به غرب که دراختيار داشت، فعاليتهای تخريبی، کودتاهای نظامی و فشارهای خرُد کننده را عليه داوود خان راه اندازی نمود؛ تا اين که محمد داوود را به تسليمی بدون قيد وشرط، جهت سرکوب نيروهای چپ و تحول طلب وادار نمود؛ استاد ميراکبرخيبررا توسط اجنت های معلوم الحالش (امين ـ قدير ـ رسولی ـ غوربندی و حکمتيار) ترور کرد؛ قيام هفتم ثور 1357 نظاميان جوان را که منجر به سقوط رژيم فرسوده و درحال زوال محمد داوود گرديد، برح.د.خ.ا، بگونۀ اجتناب ناپذير تحميل وسپس اين قيام را که سرآغاز خوبی برای گذاربه يک انقلاب ملی ودموکراتيک می شد، بوسيلۀ حفيظ الله امين و دار ودسته اش ازمسير اصلی و قانونمند آن به بيراهه سوق داد؛ سرانجام با راه اندازی کودتا های ضد حزبی ـ نظامی درون حاکميت ح. د. خ.ا و بقدرت رساندن امين، اين جاسوس پرتاب شده اش دردرون نهضت چپ، هزاران تن اعضای ح. د. خ. ا ـ دهها هزار روشنفکر و صدها هزار شهروندان افغانستان را ازدم تيغ اين جلاد گذشتاند.

اين قتل عام ها، بويژه ترور دورئيس جمهور و دو صدراعظم (محمد داوود ـ نورمحمد تره کی ـ نوراحمد اعتمادی و محمد موسی شفيق وعده ای از وزيران ووکيلان پيشين واستادان دانشگاهها...)، دولت اتحاد شوروی وقت را براساس مناسبات دوستانه و عقد قراردادهای دوجانبه ای که سنگ بنای آن درسال 1919 ازجانب زعمای دو کشور( ولاديميرايليچ لنين و شاه امان الله) گذاشته شده بود و در دوران چهل سال سلطنت محمد ظاهر، شاه سابق و زمامداری سردار محمد داوود، تحکيم و توسعۀ گسترده تر يافت که مجموع کمک های اتحادشوروی در عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی بيش از هفتاد درصد کل مساعدتهای خارجی را تشکيل می داد و همچنان مطابق معاهدۀ دوستی، حسن همجواری و همکاری بين جمهوری دموکراتيک افغانستان و اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی مورخ 5 دسمبر 1978 و تقاضا های مکرر رهبران وقت ج. د. ا، دولت شوراها را به آن واداشت تا بمنظور جلوگيری از تطبيق برنامۀ خونين و زندگی برانداز ايالات متحدۀ امريکا، که قراربود با تأمين اتحاد و تشکيل دولت مشترک" امين ـ حکمتيار " متباقی روشنفکران و همه ی مخالفين دوباند جنايت پيشه را ازدم تيغ بکشد؛ بحيث کشور دوست و همسايۀ نزديک افغانستان، قطعات نظامی را به اين کشور بفرستد و با برچيدن بساط حاکميت ترور و اختناق امين، زمينۀ نجات " دوثلث " شهروندان افغانستان را که امين دراظهارات رسمی خود تلفات الی ده مليون را متقبل و بازگو نموده بود و تشکيل حکومت قانون ويک نظام دموکراتيک، ترقيخواه و تحول طلب را بجای آن، مساعد نمايد.

اين اقدام دولت اتحادشوروی درششم جدی 1358 مانند ساير مساعدتهايش به کشورهای اروپای شرقی ـ کوبا و ويتنام که از آن در بالا تذکر رفت، نزد دول سوسياليستی، ممالک جوان تازه ازبند رستۀ استعمار و امپرياليسم، جنبشهای آزاديبخش ملی، احزاب و سازمانهای مترقی جهان و نيروهای ترقيخواه و تحول طلب افغانستان، يک عمل مشروع، قانونی و در مطابقت کامل با مادۀ 51 منشور ملل متحد محسوب و پذيرفته شد؛ وليک برای ايالات متحدۀ امريکا وسيلۀ تبليغاتی مطلوبی برای گرفتن انتقام شکستش درکوبا و ويتنام از طريق کشانيدن جنگ زندگی برانداز بداخل خاک افغانستان وعليه حاکميت ح. د. خ. ا گرديد. واما، با سقوط حاکميت فردی حفيظ الله امين، وحدت مجدد حزب تأمين و با تشکيل دولت وحدت ملی تحت زعامت ببرک کارمل، منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا منتخب کنگرۀ موسس، هشت سال وکيل و نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان، بحيث رهبر قابل قبول برای اکثريت مردم و همه اعضای ح. د. خ. ا، زندگی عادی و آرام شان را دوباره از سرگرفتند؛ 13 سازمان سياسی و اجتماعی به فعاليت آغاز و دروجود جبهۀ ملی پدروطن متشکل و متحد شدند.

طی شش سال اول، تحولات اجتماعی در همه عرصه های زندگی مردم بوجود آمد؛ دراثر کمک های دولت اتحاد شوروی درحدود ( 250) پروژۀ جديد بميزان متوسط و بزرگ در رشته های گوناگون و عرصه های مختلف زندگی مردم تکميل و به بهره برداری سپرده شد؛ امنيت روزتاروز خوبتر شده می رفت؛ حاکميت دولتی توسعه می يافت و مخالفين وابسته به امريکا و غرب و کشورهای ارتجاعی عربی و منطقه اعتبار و مواضع خود را از دست داده می رفتند و روحيۀ جنگی خود را پيوسته از دست می دادند؛ در مقابل مورال نيروهای دولت درحال تقويت و اميدهای مردم برای تأمين صلح ، امنيت و فردای بهتر درحال تبديل شدن به حقيقت بود.

زندگی اقتصادی مردم بهبود حاصل کرده بود؛ ازفقر جانکاهی که امروز مردم بيداد می کنند ، اثری و خبری وجود نداشت؛ سالانه هزاران جوان اعم از دختر و پسر بمنظورکسب آموزشهای عالی، شامل دانشگاههای کشور می شدند و هزاران ديگری غرض تحصيلات عالی و مسلکی به اتحاد شوروی و ديگر کشورهای سوسياليستی فرستاده می شدند....

درتمام اين دستاوردها و موفقيتهای چشمگير، نقش اتحاد شوروی بحيث کمک کننده و تلاش و جانبازی های آگاهانۀ همه کادرها و فعالين ح. د. خ.ا ، حکومت و درمجموع دولت ج. د. ا ، بويژه جايگاه منحصر به فرد ببرک کارمل بمثابۀ رهبر نستوه، فعال، مبتکر، جسور و با اعتبار ملی و بين المللی در ميان مردم افغانستان و خلقهای جهان تثبيت شده می رفت و شهرتش جهانشمول می گرديد.

درست درچنين حالت بود، که ايالات متحدۀ امريکا و متحدين آن نی تنها از جنگ رويارويی گرم در برابر ح. د. خ. ا وحاکميت دولتی آن دستاوردی را نصيب شده نتوانستند؛ بلکه از توسعۀ روزافزون حاکميت دولتی در روستاها ـ تجريد جنگ افروزان شرارت پيشه از ميان مردم و کسب اعتبار و پرستيژ بيشتر حزب، دولت و رهبر محبوب القلوب آن درميان مردم، دچار هراس و سراسيمه شده، درصدد آن برآمدند تا با توسل به آخرين امکانهای دست داشتۀ قبلی شان در حزب کمونيست اتحاد شوروی و استفاده ابزاری از ميخائيل گورباچف، اين کادر فعال پرتاب شده در درون آن حزب؛ و استفاده از موجوديت قوای نظامی آن کشور و مشاورين خائن بوطن و خادم به گورباچف در افغانستان؛ کودتای ننگين 14 ثور1365 راعليه حزب ومردم ما که سرانجام منجر به سقوط حاکميت دولتی، تسليمی قدرت به تنظيمهای بنيادگرای جهادی گرديد، توأم با جنگ های خانمانسوز بيش از دونيم دهۀ اخير برضد  آسايش و حيات تمام مردم افغانستان، تحميل نمايند:

« بعد ازفروپاشی اتحادشوروی و انتشار اسناد محرم حزبی و دولتی آن کشور درکتب و رسانه ها، آگاهان سياسی را عقيده براين است، که مفکورۀ برگشت نظاميان شوروی به ميهن شان و انتقال قدرت از ح. د. خ. ا به يک دولت فراگيرملی مورد قبول هردوجانب منازعه، از سال 1983 بابقدرت رسيدن اندروپوف، ميان مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد طرح ريزی و روی آن به توافق رسيده بودند. وليک نظربه عوامل مشخص، ازجمله تغيير پی در پی رهبری حزبی و دولتی دراتحاد شوروی ناشیئ از مرگ رهبران؛ زمينه برای تحقق پلان مطروحه مساعد نشد، تا اينکه گورباچف براريکۀ قدرت تکيه زد.

با بقدرت رسيدن گورباچف برنامۀ انحلال ح. د. خ. ا  و فروپاشی رژيم سياسی در افغانستان، مطابق ميل و ارضای خاطر رهبران ايالات متحده و پاکستان، رويدست گرفته شد و ادوارد شوارد نادزی ماموريت يافت تا درهمدستی با افراد جاه طلب، خودخواه و سياست باز که عضويت دفترسياسی ح. د. خ. ا را داشتند ويا مسؤوليت رهبری شعبات کميته مرکزی حزب و چوکی های ردۀ اول (ملکی و نظامی) در حکومت بالای شان اعتمادشده بود؛ به اين پروسه سرعت بخشند.

دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد و ضعيف النفس روسی، بويژه عده ای از جنرالان قاچاقبر آن کشور، بارهبری دستگاه خدمات مخفی و فرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا و حاکميت سياسی بودند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی و امپرياليستی درداخل و خارج، درپشت پرده، زد و بند داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گورباچف دربارۀ افغانستان، هموارساخت، تا اين که در نشست و ملاقات رهبران اتحادشوروی و امريکا در ريکجاويک مرکزکشور ايسلند، سند رسمی درهم شکستن و پارچه پارچه کردن ح.د.خ.ا و سقوط حاکميت سياسی آن، بين گورباچف و رونالد ريگن به امضاء رسيد.

گورباچف پس از مشوره و سپردن تعهد به زمامدارقصرسفيد و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار " سی. آی . ای " ، انتلجنس سرويس و " آی . اس . آی " ، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوزمستقردر پاکستان و ايران؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور1365 را به خوش خدمتان داخلی در درون ح.د.خ.ا ومشاورينش درافغانستان، صادرکرد.

بدين ترتيب با انجام کودتای 14 ثور 1365 برضد ح. د.خ.ا و رژيم جمهوری دموکراتيک افغانستان، سنگ تهداب يک جنايت سازمان يافته مبنی بر انحلال اين حزب، سرکوب خونين دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان، متحدين سياسی حاکميت و قتل عام مردم افغانستان گذاشته شد.» (11)

 در رابطه به اين جنگ تحميلی غارتگرانه و خيانت گورباچف به نهضتهای آزاديبخش ملی، به جهان سوسياليسم وميهنش اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی صدها جلد کتاب ازجانب نيروهای چپ وراست، تدوين گرديده  است.

هرگاه خوانندگان عزيز علاقه مند  معلومات بيشتری باشند با مراجعه به مطالعۀ  پژوهش های دو دانشمند بزرگ: روجرکيران ـ توماس کنی ، تحت عنوان «خيانت به سوسياليسم ـ پس پردۀ فروپاشی اتحاد شوروی» ، بداخل 25 بخش منتشرۀ سايت سپيده دم ، می توانند معلومات بيشتری بدست آورند.

واما اين که کودتای 14 ثور1365؛ چگونه راه اندازی شد، کدام راه را پيمود وچگونه جاده را برای تسليمی قدرت دولتی به تنظيمهای بنيادگرای جهادی هموار و" برنامۀ  تصويب شدۀ گرباچف ـ ريگن در ريگجاويک ايسلند" را درجادۀ عمل پياده نمود،همه را دربخش هفتم مطالعه خواهيد نمود. 

( پايان ششم)

مآخذ :

1 ـ يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند ، جلد 3 ، صفحه 638

2 ـ همان کتاب و اثر ص 638

3 ـ همان کتاب و اثر صص 639 ـ 638

4 ـ همان کتاب و اثر صص 641 ـ 640

5 ـ از پادشاهی مطلقه الی سقوط ج. د. ا، مؤلف عبدالوکيل،ج1،صص373 ـ 371

6 ـ برداشت شده از بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده اخيرخراسان ديروزمنتشرۀ سايت سپيده دم؛

7ـ بنياد آموزش انقلابی، بخش ماترياليسم تاريخی، مؤلف دکتر احسان طبری ـ ص 254 ؛

8ـ همين اثر فلسفی ـ صص 259 ـ 258 ، نقش شخصيت درتاريخ ؛

9ـ کتاب بازی شيطانی مؤلف روبرت دريفورس، قسمت دوم ازسيد جمال ، منتشره ی سايت سپيده دم؛

10 ـ همين اثر قسمت 25 ، بخش اول ـ افغانستان از هرسو... منتشرۀ سايت سپيده دم؛

11 ـ برداشت شده از بيست و يکم رخدادهای خونبار سه سده ی اخير... منتشره ی سايت سپيده دم.

 

(ادامه دارد)

Tsapkov Valery : afghanistan kabul 1986
Tsapkov Valery : afghanistan kabul 1986

 

بخش هفتم

کودتای 14 ثور 1365 ـ نقش عوامل داخلی در راه اندازی آن:

 
 

کودتا چگونه صورت گرفت؟ چرا تصميم دو جنرال ارشد نظام، درسرکوب آن عملی نشد؟

طوری که درقسمت اول اين بخش تحت عنوان "عوامل خارجی" تذکاررفت: گرباچف پس از امضای معاهدۀ ننگين"ريکجاويک ايسلند" وسپردن تعهد به زمامدار قصرسفيد وسران دول غربی و حاکم نظامی پاکستان،  درتوافق با پلانهای اسارتبار"سی.آی. ای "، انتلجنس سرويس و " آی.اس. آی"،  بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيمهای بنيادگرای جنگ افزوزمستقردرپاکستان وايران؛ مبنی برتسليمی قدرت دولتی ودرهمشکستن  حاکميت ح.د.خ.ا؛ فرمان برپايی جنايت سياسی 14 ثور1365 را به خوش خدمتان داخلی دردرون ح.د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، صادرکرد. دراين راستا، رابطه های کاری و نزديکی تنگاتنگ مشاورين فاسد وضعيف النفس روسی، بويژه عده ای ازجنرالان قاچاقبر، با رهبری دستگاه خدمات مخفی وفرکسيون بازان درون حزبی، که مهره های اساسی شطرنج توطئه عليه ح.د.خ.ا وحاکميت سياسی را تشکيل می دادند و ازگذشته ها با محافل ارتجاعی درداخل و امپرياليسم بين المللی درخارج، زد و بندهای پشت پرده، داشتند؛ راه را برای پياده شدن دوکتورين زهراگين وخود فروشانۀ گرباچف درباره ی افغانستان، هموارساخت.

اين خوش خدمتان داخلی و خارجی برای تطبيق اين برنامه، درگام نخست پروگرام تبليغاتی ای را که بصورت مشخص موارد عمدۀ زيرين را دربرمی گرفت، به راه انداختند:

1ـ اين جنگ بی مفهوم است(!)؛ سربازان اتحاد شوروی بايد از افغانستان به ميهن شان برگردند؛

 (بلی ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺷﻮﺭﻭﯼ ﺩﺭﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ، ﺑﻪ ﺍﺛﺮﺗﻘﺎﺿﺎﯼ ﻣﻜﺮﺭﺭﻫﺍﻥ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ (نورمحمد

تره کی وحفيظ الله امين)، ﺻﻮﺭﺕ ﮔﺮﻓﺖ؛ اما چی وقت؛ چگونه و روی کدام ميکانيزم ﻛﺸﻮﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﻃﯽ ﺍﻋﻼﻣﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ 14/05/1980 و 24/08/ 1981 ﺗﻮﺳﻂ ﺩﻭﻟﺖ ﺝ.ﺩ.ﺍ، ﺑﻪ رهبری ببرﻙ ﻛﺎﺭﻣﻞ، ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻉ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻠﻞ ﻣﺘﺤﺪ، ﺭﺳﺎﻧﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ).

2ـ جنگ يگانه راه حل نيست؛ ما بايد با تنظيم های جهادی پاکستان و ايران مصالحه و آشتی ملی را مطرح و قدرت دولتی را با طرف مقابل تقسيم کنيم؛

 (خطوط کلی  و بنيادی برنامۀ برقراری صلح در افغانستان برای نخستين بار از آغاز سال 1980 دربيانيه های رهبری حزب و دولت و در مصوبات، فيصله ها و تصاميم رسمی حزبی و دولتی بازتاب داده شد و درگام بعدی جوهر کليه تصاميم و فيصله ها در تزسهای دهگانه زنده ياد ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و دولت ج.د.ا،  بصورت روشن مطرح و جهت تطبيق آن گام های اصولی برداشته شد؛ وليک بمنظور تحقق امر صلح، آمادگی و نيت صادقانۀ دوطرف درگير جنگ نياز بود؛ پرسش اين است که آيا طرف مقابل برای نشستن در ميز مذاکره بخاطر تأمين صلح از خود آمادگی نشان می داد؟ آيا طرح برنامۀ استقرار صلح از موضع نيرومند ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻭ ﻧﻈﺎﻣﯽ مؤثر پنداشته می شد ويا اين که با اسلوب تگدی و پيش کشيدن عذر و زاری آن گونه که داکتر نجيب الله آن را مطابق سناريوی مشترک گرباچف ـ ريگن ـ ضياء الحق، دنبال نمود؟).

3ـ برگشت محمد ظاهر، شاه سابق با اعضای خاندان جليل سلطنتی به افغانستان و تشکيل دولت بيطرف عبوری تحت زعامت ايشان يگانه راه تأمين صلح و قطع جنگ است؛

 (شاهی که خود و خانواده اش مسبب تمامی بدبختی های جامعۀ افغانستان بوده اند و نتوانست دوام عمر سياسی خود و بقای سلطنش را حفظ کند؛ همچنان طرفداران مشهور شاه سابق،(سيد بهاء الدين مجروح، عزيزالرحمان الفت و جنرال عبدالحکيم کتوازی...) نيز توسط گلبدين حکمتيار ترور شدند؛ چگونه می توانست پرچمدارصلح وآشتی ملی و ناجی مردم افغانستان، ازجنگ تحميلی امپرياليسم جهانخوار ومتحدين آن که بوسيلۀ تنظيم های جنگ افروز و شرات پيشه به پيش برده می شد، محسوب گردد؟).

4 ـ تغيير زعامت موجود، بويژه برکناری ببرک کارمل از رهبری حزبی و دولتی، بنابرخواست رهبران ايالات متحدۀ امريکا، انگليس و پاکستان و ايران که او را بنابرداشتن تفکر وانديشه های چپ  ضد غربی و ضد پاکستانی، دررأس حزب و دولت ج.د. ا در پروسۀ مصالحه قابل تحمل و پذيرش نمی دانند، يک ضرورت مبرم است؛

 (اما وقتی که چشم ها کور و وجدانها خوابيده باشد، درک اين حقيقت، که ببرک کارمل از تاريخ آغاز فعاليت سياسی بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلان در جنبش مشروطيت سوم تا تشکيل ح. د. خ. ا وهشت سال کارآگاهی دهنده بحيث نمايندۀ مردم شهرکابل در مجلس نمايندگان افغانستان و مخالفتش عليه اعمال و روش های نظاميگری در سياست و گرفتن قدرت از طريق راه اندازی کودتا؛ با داوود خان و حفيظ الله امين و سرانجام، پيشنهاد لغو مجازات اعدام و تعديل آن به حبس، درمورد مجرمين؛ همواره طرفدار داعيۀ صلح، همزيستی مسالمت آميز، عدم تشدد و آشتی ملی بود. بنابران در راستای پياده نمودن اين هدف ها وارزشهای انسانی هيچ کدام از رهبران افغانستان درگذشته وحال در جايگاه کارمل وهم سطح وهم طراز با او قرارگرفته نمی توانند؛ پس چرا موضوع صلح وآشتی ملی با وی که هميشه انسان صلجو بوده مطرح نمی گرديد. کارمل بارها اظهار می داشت که صلح نه به هر قيمت؛ بلکه صلحی که درآن امنيت و سلامت مردم، ترقی و تعالی کشور وسعادت وخوشبختی شهروندان افغانستان، تأمين وتضمين شده بتواند، به آن لبيک میگوييم).

5ـ گزينش شخص ديگری بعوض ببرک کارمل در مقامهای ذکرشده، که مورد تاييد رهبران اتحاد شوروی؛ کشورهای غربی، پاکستان و ايران باشد و در ميان اقوام و قبايل دوطرف مرز افغانستان و پاکستان از لحاظ رابطۀ اتنيکی، ظرفيت و قابليت نفوذ و امکانات بيشتری را از خود تبارز دهد.

 (بلی، چنين اوصافی را دروجود شخص نجيب الله يافتند (!) که از قبيلۀ احمدزی ولايت پکتيا برخاسته ودرميان پشتونهای دوطرف سرحد با پاکستان از نفوذ بيشتری برخوردار بود (!) و می توانست مرز را توسط آنان بسته کند(!)؛ به پندار آنان وی قبل از رويداد هفتم ثور 1357 تجارب کاری و وظيفه يی را در دواير دولتی افغانستان نسبت به کارمل در مقياس بيشترداشت(!)؛ پس از ششم جدی 1358 بحيث رئيس خدمات اطلاعات دولتی باوجود درگيری های مسلحانه، روابط گرم، تنگاتنگ ودوستانه با تنظيم های بنيادگرای اسلامی داشت(!) و چنان معلوم می شد که آنان خاطرات بسيار خوب و خوشی از عملکرد های (!) وی داشتند و تنظيم ها او را در روند صلح نسبت به کارمل ترجيح می دادند(!).

ازاين که نجيب الله دربين اعضای اصلی بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. ا جوانتر از همه بود؛ بنابران از تجارب و اندوخته های علمی ـ حقوقی ـ سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی بيشتری نسبت به کارمل و ديگران برخوردار بوده است(!)؛ روابط و امکانهای بيشتری در ميان ارگانهای دولت پاکستان و بويژه " آی.اس.آی "بربنياد مناسبات قومی دارد(!)؛ با ايالات متحدۀ امريکا ازطريق تماسهای کاری سليمان لايق ورفتن وی به واشينگتن و برقراری روابط دوستانه با شاه سابق درنتيجۀ مسافرتهای دکترضمير(!)، رضائيت خاطر امريکا ومتحدين ان راحاصل کرده است (!).

ازاين رو گرباچف مطابق معاهدۀ ريکجاويک،اين شخصيت "جامع الکمالات" (!) را بحيث رهبر حزب و دولت افغانستان به خوش خدمتان داخلی و مشاورين حلقه بگوش خود معرفی نمود).

بمنظورتطبيق اين دساتير، گماشتگان گُرباچف وفرکسيونهای ضد حزبی، درکنار انجام سايرفعاليتهای تخريبکارانه؛ تبليغات گرمی را مبنی بر اين که " ببرک کارمل به بيماری شديد و صعب العلاجی مصاب بوده که بايست دراتحاد شوروی برای يک مدت طولانی تحت تداوی و معالجه قرار گيرد. او ديگر قدرت کار را در رهبری حزبی و دولتی کشور را ندارد...؛ با شدت هرچه تمام تر آغاز نمودند.

اين تبليغات و فعاليتهای ضد حزبی فرکسيونهای بدنامی که از آنها در بخش بيستم رخدادهای خونبار سه سده اخير... يادآوری بعمل آمده است، تمام اعضای صادق، باوجدان و اصولی حزب را تکان شديد داد.

با انتشارو پخش اين تبليغات و انتقال آن ازطريق شماری از اعضای پاکنهاد حزب در شهرکابل به کميته های حزبی؛ نگارنده که درآن زمان عضويت اصلی کميتۀ حزبی شهرکابل را دارا بود، نيز اطلاع حاصل و سوال های بيشتری در ذهن و روانم تداعی گرديد.

درگام نخست خواستم تا هرچه زودتر زمينۀ ملاقات را با رهبر حزب و دولت (زنده ياد ببرک کارمل) حاصل وهمه شنيدگی ها را حضورشان گزارش دهم؛ وليک با کمال تأسف مقامهای مسؤولی که کليد انجام يافتن چنين ملاقاتها را دردست داشتند اين کمترين را تحويل نگرفتند و تماسهای تلفونی نيز بجايی نرسيد.

سپس تلاش ورزيده شد تا با رفيق محمود بريالی تماس حاصل گردد؛ بازهم سوگمندانه مسؤول دفترش از مصروفيت بی حد وی اطلاع داده معذرت خواست.

سرانجام از رفيق ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، بدون اين که موضوع را با وی بازگو نمايم، کمک خواستم تا زمينۀ ملاقاتم را با يکی از مقامهای ذکرشده مساعد سازد. ظهور که دردوران مبارزات سياسی درسازمان مخفی ح. د. خ. ا رفيق هم اتاق و دوست صميمی ام بود، وقت ملاقات را با رفيق بريالی گرفت. وليک با مراجعه و تماس مجدد، باری همان حرف اول تکرارگرديده و گفته شد که اگر کدام گزارش ويا گفتنی داشته باشيد آن را به سکرتريت ارسال نماييد.

اما آن گفتنی ها چيزی ساده ای نبود که به سکرتر يت تسليم داده می شد.

درماه حمل 1365 زمانی که ما هيأت اعزامی داعيۀ صلح شهرستان نجراب غرض ارائه گزارش کاری يک ماهه مان به کابل برگشتيم. با رسيدن به پايتخت تقريباً وضع را در اداره و رهبری کشور، در رابطه به استماع گزارش و وظايف کاری در زمينۀ کاهش جنگ وبهتر شدن اوضاع برای تأمين امر صلح و بهبود عمومی وضعيت آن منطقه، خيلی ها سرد ودگرگون يافتيم.

سرانجام پس از دوهفته اطلاع حاصل شد که ببرک کارمل رهبرحزب و دولت ج. د. ا، غرض انجام

کار رسمی به مسکو دعوت شده است. ليکن اين سفر وملاقات(!) دو هفته را در برگرفت و در کابل از آغاز پروگرام مخفی، جهت انجام يک کودتای درون حزبی سخن ها گفته و شايعات پخش می گرديد.

نگارنده، باری کوشيد تا با رفيق بريالی ببيند و جريان شنيدگی ها را در زمينۀ کودتا با ايشان درميان گذارد؛ وليک مطلع شدم که او پيش از من از موضوع خبردارد و بعد ها دانستم که تلاش هايم بيهوده بود. زيرا تلاشهای دو جنرال با اعتبار و ارشد ارتش مقامات عالی دولت افغانستان در جلوگيری از کوتای 14 ثور 1365 بی نتيجه ماند؛ يکی از آنان جريان را روزی دريک صحبت در منزلش، که درنتيجه ی گردش روزگار، درکنار منزلم در بلاک 128 مکروريون سوم قرار داشت، اين گونه اظهار داشت:

«شب هنگام در منزل قبلی ام بودم، يکتن از بانوهای مورد احترام حزب و مردم برايم تلفون کرده گفت که تو چگونه جنرال نامداری هستی که کودتا عليه نظام و رهبری حزبی و دولتی افغانستان جريان دارد و تو بی خبر هستی وبه خانه ات خاموش نشسته يی!

اين صحبت هشدارباش نه؛ بلکه سلی محکمی بود که بر رويم و خنجری بود که بر قلبم حواله گرديد. فردای آن موضوع را با يک جنرال با امکان و طرف اعتماد کاملم که در ميان افسران ارتش نيز از محبوبيت واعتبار والای برخوردار بود، درميان گذاشتم. اوهم جريان کودتا را تاييد کرده گفت،چی کنيم. پس از مفاهمه و سنجش همه جانبه، تصميم گرفتيم، که اين کودتا را خنثی و کودتاچيان را بازداشت و در صورت مقاومت سرکوب می نماييم.

اما هردو به اين نتيجه رسيديم که بايد رفيق بريالی را که منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا است، بايد درجريان قرار دهيم و از وی نيز درحدودی که امکان دارد درزمينۀ خنثی کردن کودتا کمک بخواهيم.

وليک همين که جريان را به وی بازگونموديم؛ خيلی سراسيمه شده و گفت که شما دست به حرکت نظامی می زنيد و اين اقدام از طرف مخالفين و اعضای حزب يک کودتا تلقی می شود.

ما هردو به جوابش گفتيم که نه خير اين کودتا نيست؛ بلکه خنثی کردن کودتای که قبلاًآغاز شده است، می باشد؛ مگر شما ديروز(هفتم ثور1365) نديديد، که فوتوهای رهبر حزب، رئيس دولت و سر قوماندان اعلی قوای مسلح افغانستان ببرک کارمل را درمراسم تجليل و بزرگداشت از اين روز، در پيش روی چشمان باز هزاران عضو حزب، مامورين لشکری و کشوری، اعضای کوردپلماتيک مقيم کابل و همشهريان مان، در مغايرت با تمام سنن و موازين زندگی حزبی و مقررات دولتی وخلاف ارادۀ اعضای حزب، جمع کردند وتنها يک تن از زنان قهرمان حزب (محبوبه ذهين) که فوتو را تسليم نکرده بود و صرف با گفتن" زنده باد ببرک کارمل رهبر محبوب ح.د.خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا"؛ او را درهمان جا بازداشت کردند و مانند يک متهم خطرناک مورد تهديد و بازجويی پوليسی قرار دادند؟ مگرشما آن صحنه را نديديد؟ حرکتهای ديگری که با ابعاد گسترده تر درميان افسران وجنرالهای ارتش ، پوليس وامنيت؛ جمع جلسات گروپی که در حلقات حزبی آغاز شده است، آن را چی تعريف می کنيد؟

رفيق بريالی در جواب گفت که من تاييد میدارم که کودتا آغاز شده است؛ من با عده ای از اعضای کميته مرکزی موضوع توقف طولانی رفيق کارمل را درمسکو و آغاز جلسات نيمه مخفی گروپی را با حرکتهای نظامی ضد حزبی و ضد دولتی که توسط نجيب الله و گروپش با رهبری و شرکت حضوری شماری از مشاورين نظامی شوروی در کابل جريان دارد، طی نامۀ به امضای 22 تن اعضای کميته مرکزی ح.د.خ.ا به سفارت شوروی در کابل تسليم کرده تقاضای جدی نموده ايم، که به ادامۀ توقف بيمورد رفيق کارمل و حرکتهای ضد حزبی و ضد دولتی که بيشتر رهبری آن را مشاورين شوروی دارند، پايان داده شود. ما بايد تا آمدن رفيق کارمل و جواب نامۀ مان انتظار بکشيم.

ما درجواب گفتيم که حرکتهای نظامی و استخباراتی را که ما ارزيابی کرده ايم همه بيانگر آن است که افغانستان يکبار ديگر به سمت رخدادهای خونبارسال 1358 که منجر به قتل تره کی و بقدرت رسيدن امين گرديد، روان است. سرعت  حوادث که درحال شکل گرفتن است، نشان می دهد که نامۀ ارسالی شما حفظ و کودتا پيروز خواهد شد و رفيق کارمل اگر مقاومت کند به سرنوشت تره کی گرفتار و درکابل جوی خون جاری خواهد گرديد.

رفيق بريالی گفت، با اين کار شما، اتحاد شوروی واکنش شديد نشان می دهد ومسؤوليت عواقب وخيم آن را، فردا بدوش ما می اندازد.

ما درپاسخ گفتيم، که اتحاد شوروی را در وجود گرباچف و چند مرتد دور و پيشش خلاصه نکنيد. آنها حمايت اکثريت اعضای حزب و مردم آن، بويژه جنرال های نظامی و امنيتی آن کشور را با خود ندارند؛ مزيد برآن تا جايی که ما درجريان تحصيل اتحاد شوروی را می شناسيم و درمجموع برداشتی که از سياست جهانی داريم، دولتمردان از نيروهای ضعيف و شکست خورده حمايت نمی کنند. وقتی رهبران شوروی بشمول گرباچف در برابر يک عمل انجام شدۀ قوی، آنهم خنثی کردن يک کودتا عليه يک دولت و زعامت با نام و نشان، چون ببرک کارمل مؤسس ح. د.خ. ا، قرار گيرند، با درنظرداشت اوضاع جهانی جز تاييد و حمايت ازاين تصميم، راه ديگری ندارند. زيرا آن کشور در برخوردهای نادرست اش در اوايل رخداد های بعد از هفتم ثور 1357 نزد احزاب و کشورهای دوست مورد انتقاد شديد قرار گرفته بود.

اما بريالی خيلی ها سراسيمه شد و گفت، من بهيچ وجه اين عمل را که شايد منجر به قتل يکی دو تن اعضای رهبری حزب يا دولت شود، تاييد و موافقه نمی کنم. ما جواب مردم افغانستان را چه بدهيم.

ما دراخير گفتيم که امروز شما از احتمال قتل يک يا دو نفر حرف می زنيد؛ ولی با پيروزی اين کودتا که سقوط حاکميت و تسليمی قدرت را به مخالفين و آنانی که شش سال با آنها روياروی جنگيده ايم، درقبال دارد؛ در افغانستان جوی خون ازميان مردم ملکی، اعضای حزب متحدين ما و ساير روشنفکران جاری خواهد شد. اکنون اين دو مسؤوليت را خوب تشخيص و مقايسه کنيد. اما جواب مثبت از رفيق بريالی بدست آورده نتوانستيم و وی سرهمان حرفهايش تا آخر پافشاری نمود.

سپس رفيق همرزم و عزيزم گفت: من برايت نگفته بودم که بريالی يک ايدولوگ خوب و همواره مسؤول بخشهای فرهنگی بوده است؛ مگراو قدرت وتوانمندی کارهای تشکيلاتی وارادۀ نيرومند تصميم گيری نظامی را درهمچو موارد ندارد. ايکاش او را هيچ خبرنمی کرديم واکنون تشويش آن وجود دارد که اين تصميم ما، به گوش نجيب الله ورفقايش نرسد وآنان دست به اقدام پيشگيرانه ی خونين عليه ما نزنند.

سرانجام ما نيز از تصميم خويش صرف نظر کرديم؛ پنج روز بعد، زمانی رفيق کارمل به کابل برگشت، که نجيب و دار ودسته اش به حمايت مشاورين شوروی تمام هرم های قدرت را اشغال کرده بودند؛ رهبرحزب ودولت درفرودگاه کابل از طرف باند نجيب ـ گرباچف محاصره شده به ارگ انتقال و تحت نظارت قرار گرفته شد. تمام ارتباطش با بيرون قطع گرديد؛ مظاهرات اعضای حزب سرکوب وفردا شب آن  استعفايش بزوربرچه و تفنگ، توسط باند موظف گرفته شد وروزبعد، کودتا بشکل عريان آن به نمايش گذاشته و پيروزگرديد؛رفيق بريالی هم نتايج آن راديد ومزه ی شيرين (!) آن را چشيد».

وليک ساير اعضای حزب، (کادرها و صفوف)، زجر و شکنجۀ کودتای نجيب ـ گرباچف را  چه در زمان زمامداری وی و چه با سقوط حاکميت يک جا با سايرهم ميهنان مان، بويژه شهريان کابل کشيدند و تا کنون نيز درد آن را تحمل می نمايند.

واما، چشم ديد های خود نگارنده از جريان کودتای 14 ثور 1365:

 روز 12 ثور 1365 شايع شد که ببرک کارمل رهبر ح. د. خ. ا و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا بعد از بيست و اندی روز اقامت سوال برانگيز دراتحاد شوروی دوباره به کشور برمی گردد. تصميم براين شد تا بنابرسنت پذيرفته شده وهميشگی ميهن مان، شماری از رفقای حزبی درترکيب مأمورين عالی رتبۀ لشکری و کشوری به استقبال وی به فرودگاه کابل بروند. وليک بزودی از جانب تيم کودتاگران که در غياب رهبر حزب و دولت همه مواضع قدرت را غصب کرده بودند؛ به تمام ارگانهای حزبی و دولتی دستورصادر گرديد که بجز شاه محمد دوست وزيرخارجه، ديگر هيچ کسی به مشايعت زعيم حزبی ودولتی رفته نمی تواند. آنگاه اطلاعاتی که درمورد کودتا داشتيم موثق تر گرديد.

شام همان روز اطلاع حاصل نمودم که رفيق کارمل حينی که درفرودگاه کابل از هواپيما پياده شد، نيروهای مختلط نظامی و امنيتی اورا مثل يک زندانی خطرناک محاصره کرده بدورازچشم مردم به ارگ انتقال دادند. همچنان برای تعداد کثيری از اعضای حزب و مامورين عالی رتبه که راه رفتن آنان به فرودگاه کابل و ديداربا رهبر شان مسدود شده بود و پس از آن درپيشروی ارگ اجتماع بزرگی را تشکيل داده خواهان ديداروملاقات با رهبر خويش بودند؛ ازسوی تيم کودتاگران، به بهانۀ اين که " رفيق کارمل خيلی خسته است وکسی را پذيرفته نمی تواند"ممانعت ايجاد گرديد.

اما اعضای حزب بهانۀ تيم کودتاگررا دروغ محض خوانده، تقاضای جدی نمودند تا از اين گونه اعمال نظاميگری که مشابهت کامل با فتنه گری های حفيظ الله امين دارد، خود داری ورزند وبرای جمعيت حاضر اجازه داده شود تا با رهبرخود ديداربعمل آورند ويا اين که شخص رهبربرای مدت کوتاهی حضور يابند تا ازصحت و سلامت وی اطمينان حاصل نماييم. وليک دسته ی کودتاگردرحالی که چهاراطراف ارگ را با سلاح های ثقيل، راکت اندازها و ماشيندارهای ارتش و نظاميان شوروی محاصره نموده بودند، اخطاردادند که هرگاه جمعيت حاضر از اين تصميم خويش منصرف نگردند و پيشروی ارگ را ترک نگويند، توسط نيروهای امنيتی سرکوب خونين خواهند شد.

بدين ترتيب تلاشهای اعضای حزب دربرابر اقدام های پيشگيرانۀ کودتاچيان که بيشتر از مدت بيست روز ايام غيابت رهبرحزبی و دولتی، برای انجام آن زمينه سازی نموده بودند، بی نتيجه پايان يافت.

فردای آن روزکه تمام ارتباطات رهبرحزبی و دولتی با بيرون قطع شده بود،فشارهای طاقت فرسای سياسی ـ نظامی و امنيتی بر وی وارد گرديد تا استعفا نامه ی خويش را از سمت منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا تسليم نمايد.

روز 14 ثورساعت 45 . 7 صبح از منزل خارج و به صوب دفتر کارم که مقابل دروازۀ شرقی ولايت کابل واقع بود، روان شدم.

در چهار راهی صحت عامه، افراد نظامی و امنيتی مجهز با سلاح ها و وسايل ثقيل و خفيف موترها را توقف داده گفتند که از همين نقطه به بعد به موترها اجازۀ رفتن به شهرداده نمی شود. با وجود اين که همه کارمندان دولت ازجمله نگارنده ی اين سطور کارت های هويت خويش را نشان داده اظهار داشتيم، که ما مسؤولين بخشهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی هستيم، کارها راکد مانده؛ مردم سرگردان و ازدولت متنفر می شوند؛ اما سلاح بدستان گفتند که ما تابع امرمی باشيم. از مقامات بالايی نظامی و امنيتی به ما امر و وظيفه داده شده است تا هيچ موتر و وسايط ملکی و نظامی را اجازۀ رفتن بجانب شهر ندهيم. شما حالا توقف بی جا وبير و بار نکرده  به خانه های تان برويد و منتظر باز شدن راه باشيد.

من ديدم که تمامی موترهای دولتی و شخصی را توقف داده اند؛ از موتر پياده شده  برای دريور گفتم که موتر را در جای مناسب پارک کرده منتظر بازشدن راه باشيد. سپس يک جا با تعداد ديگری ازکارمندان دولتی با پای پياده از کنار بيمارستان اندراگاندی، (شفاخانه ی اطفال) از جاده ی وزيراکبرخان بسوی شهر روان شديم. ازاين که سرک چهار راهی زنبق و چهارراهی شيرپور و سرک متصل سفارت ايران مسدود بودند وبه عابرين پياده رونيزاجازۀ رفتن داده نمی شد. بنابران ناچاراز مسيرچهارراهی حاجی يعقوب ـ چهارراهی انصاری و قوای مرکز گذشته از راه جاده ی آسمايی به چهار راهی ده افغانان و جادۀ ولايت کابل آمده خود را به دفتر کارم رسانيدم.

ساعت، حدود 30. 9 قبل از ظهر بود، به دفتر ناحيۀ دوم حزبی شهر کابل تلفون کشيده از رفيق کبير خوژمن منشی ناحيه معلومات خواستم رفيق خوژمن درجواب گفت که گپ از خيريت وجريان ازحوصلۀ تلفون بدور است. اگر زحمت نمی شود يکبار بدفتر ناحيۀ حزبی بياييد تا از نزديک باهم صحبت نماييم.

درجريان صحبتهای که با رفيق خوژمن بعمل آمد، اطلاعات وبرداشتهای مان ازسازماندهی وآغاز کودتای ضد حزبی و دولتی که بوسيلۀ گرباچف و عمال روسی وافغانی (!) آن راه اندازی شده و سقوط حاکميت ح. د خ. ا و دولت ج. د. ا، را در قبال خواهد داشت؛ تا حدودی بيشتر يکسان بود وهردو در ارزيابی مان پيامدهای بعدی اين حادثه را، برای حزب، مردم، جامعه، جنبش و افغانستان زيانبار، تلخ، خونين و زندگی برانداز دريافتيم.

دردآورترازهمه اين بود که ما جريان يک جنايت مشهود عليه منافع حزب، دولت، متحدين سياسی و مردم ستمديدۀ افغانستان را به چشم خود می ديديم؛ وليک هيچ چاره، امکان و توانمندی را در زمينۀ خنثی کردن ويا سرکوب نمودن آن دراختيارنداشتيم. فقط می سوختيم و رنج جانکاه آن را با ناگزيری تحمل می نموديم.

پس از صحبت با رفيق خوژمن، بمنظور مشاهدۀ اوضاع و کسب اطلاعات بيشتربه پارک زرنگار و چهار راهی پشتونستان رفتم. درشهرمقررات نظامی حاکم بود و تانک ها و وسايط نظامی با افسران و سربازان درچهار راهی ها موضع گرفته و درتمام نقاط مهم شهر، بويژه در چهار اطراف ارگ و مقرکميته مرکزی حزب جابجا شده بودند.

ساعت 11 قبل از ظهر به دفتر برگشتم؛ حوالی ساعت يک بعد از ظهر سکرتر منشی کميتۀ حزبی شهرکابل تلفون نموده  گفت که ساعت 2 بعد از ظهر جلسه مسؤولين ارگانهای حزبی ـ دولتی و سازمانهای اجتماعی شهر کابل تدوير می يابد؛ شما بوقت معين آن درجلسه اشتراک نماييد.

طبق معمول دقايقی قبل از وقت معينه به مقر کميتۀ حزبی شهر کابل رفتم. پيش ازتدوير جلسه تعدادی از اعضای شرکت کننده حضور بهم رسانيده بودند.

همگی ازجريان کودتا مطلع، سوگوار، ولی خاموش بودند. تنها رفيق نظرسرمند مسؤول تشکيلات کميتۀ حزبی شهرکابل، فقط با يک جملۀ کوتاه، درد جانکاه قلبش را بازگو کرده گفت:«... به ما که همه زندگی خود را وقف حزبی نموديم که سرنوشت رهبرآن اين گونه رقم زده می شود.»  

شايد رفيق سرمند کنون گفته ی همان روز خود را فراموش کرده باشد ويا حالا طورديگری فکرکند؛ وليک آن حالت روحی و حزبی همان لحظۀ وی درخاطره ام ثبت و از اهميت زيادی برخوردار است!

لحظاتی بعد با امدن منشی کميتۀ حزبی شهرکابل جلسه دايرشد و رفيق رزمجو جريان تدويرپلنوم 18(!) کميته مرکزی حزب را مبنی براين که اجندای آن تشکيلاتی و بحث روی استعفای رفيق ببرک کارمل از پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و گزينش دکتر نجيب الله بعوض وی در اين مقام بود و بخير(!) پايان يافت؛ به اطلاع همه اعضای حاضردرجلسه رسانيد؛ وليک شرکت کنندگان که اکثريت آنان اعضای کميتۀ حزبی شهرکابل، شامل معاونان منشی کميتۀ حزبی شهر، شهردار کابل، قوماندان امنيۀ شهر، منشی های نواحی 11 گانۀ شهر، مسؤولين سازمانهای اجتماعی (جبهه ملی پدر وطن ـ سازمان جوانان ـ سازمان زنان ـ اتحاديه های صنفی ـ کوپراتيف های استهلاکی) شهر کابل بودند؛ جمع روسای نواحی 11 گانه شهرداری کابل، همگی در يک سکوت محض فرو رفتند وهيچ کس درتاييد ازاين حادثه حرفی برزبان نياورد و کدام خوشنودی و لبخندی نيزوجود نداشت.

جريان جلسه، سردی فضای تالار، توأم با سکوت معنی دار بخوبی نشان می داد که اين تغييرزعامت، خلاف اراده و انتظار اکثريت نزديک به اتفاق اعضای حزب صورت گرفته؛ به استثنای منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، ديگران همه ناراضی و سوگوارديده می شدند.

جلسه ی 14 ثور1365 مانند همان جلسۀ ماه سنبلۀ 1358 حفيظ الله امين بخاطر کسب يکه تازانه ی قدرت بود که صورت پذيرفت و بمثابۀ کودتای نظامی نيروهای مشترک شوروی و باند نجيب الله که سرآغار سقوط حاکميت ح.د.خ. ا، سرکوب فرزندان صديق اين حزب و انتقال قدرت به تنظيم های جهادی ساخت پاکستان و ايران و ساير فجايع دور از انتظار، درمقياس ملی و بين المللی پنداشته

می شود؛ ثبت برگه های خونبار تاريخ افغانستان غيرمنسلک گرديد.

درمورد کودتای 14 ثور 1365 مؤرخين، فرهنگيان ونويسندگان داخلی و خارجی، بشمول اعضای ح. د. خ. ا، نظريات گوناگون ارائه داشته اند:  

ـ سلطانعلی کشتمند، از آن جايی که خود ايشان در کنار نجيب و نور درزمينۀ پياده نمودن اين حادثۀ زندگی برانداز، نقش برجسته داشتند؛ بدان منظور واقعيت های مشهود را تحريف و حقايق را در کتاب " يادداشتهای تاريخی..." بصورت کامل کتمان نموده است.

ـ جنرال محمد نبی عظيمی در کتاب " اردو و سياست" می نويسد:

« اما درماسکو ديگر فيصله شده بود که ببرک کارمل از صحنه سياسی برکنارگردد. آنها ميخواستند در افغانستان کسی به قدرت برسد که اوامر ماسکو را بدون چون و چرا انجام دهد [کارمل چنين امر ونهی را نمی پذيرفت ـ نگارنده] و به هرشکلی که باشد، زمينۀ خروج نيروهای شوروی را از افغانستان فراهم نمايد. برای ماسکو ديگر اهميتی نداشت که بعد ازعودت قطعاتش از افغانستان چگونه وضعی بوجود خواهد آمد. ماسکو فکر می کرد که اگر يکی از رهبرانی را که پشتون باشد و گوش بفرمان در رأس قدرت قراردهد....

يگانه شخص مطلوب از نظر کا. جی. بی. [ بادرنظرداشت دو صفت مهم و کليدی ذکرشده ـ نگارنده ] دوکتور نجيب الله بود....کودتای دوکتور نجيب الله و ميخائيل گرباچف عليه ببرک کارمل به سادگی و بدون خونريزی در14 ثور1365 به پيروزی رسيد و دوکتور نجيب الله چهرۀ نوين کشور شد و بر کرسی زرين و آبنوس قدرت تکيه زد.»(1)

ـ اکادميسن دستگير پنجشيری در رابطه به اين رويداد چنين می نگارد:

« ببرک کارمل به مقصد معالجه وتداوی به مسکو نگهداشته شد وداکتر نجیب درعمل امورحزبی و دولتی، بویژه قوای مسلح را رهبری میکرد. مراسم رسم وگذشت جشن هفتم ثور نیز زیرنظر وحضور فعال نجیب الله  برای نخستین بارانجام یافت واین بار داکترنجیب الله یونیفورم جنرالی را به تن کرده بود؛ شعارهای نیز بسود برگشت ببرک کارمل به وطن، از صفوف و فعالان مظاهره به گوش میرسید؛ فقط در چنین فضاء وهوایی به تاریخ  اول می (11ثور1987م) کارمل به اهنگ پرشتابی به ارگ جمهوری بازگشت، ازسوی سازمان زنان، رفیقان ودوستان وهوادارن نزدیک خویش به صورت غیر رسمی استقبال پرشور و گرم شد؛ در12ثور شماری از فعالان حزبی مظاهره کنان داخل ارگ جمهوری شدند؛ مکتب دختران علیه گرباچوف ودکتر نجیب الله شعارهای سیاسی خود را به با نگ رسا بلند کردند واز موضع ببرک کارمل باغریوانقلابی پشتیبانی صورت گرفت واین تظاهرات دربی.بی. سی ودیگر رسانه های گروهی بین المللی انتشار گسترده یافت.

درشب 13/14 ثور1365 خورشیدی برضد کارمل فرایند کودتای سپید آغاز گردید؛  نزدیک به بیست تن فعالان سیاسی واعضای  کمیته مرکزی هوادار ببرک کارمل گرفتار وبه قصر گلخانه ی ارگ جمهوری انتقال یافت وزیر نظارت قرارگرفت وسرانجام وزیران قوای مسلح  یکجا با داکترصالح محمد زیری منشی کمیته مرکزی نزد ببرک کارمل رفته وبه اوابلاغ کردند که بیدرنگ استعفای خود را از مقام منشی عمومی کمیته مرکزی، ریاست شورای انقلابی ج .د.خ و" رهبری حزب د.خ.ا بنویسند.

سرانجام هرسه فرکسیون طرفدارببرک کارمل وطرفداران نوراحمد نور وکشتمند و داکترزیری در قصر دلکشا جلسهء پلنوم کمیته مرکزی را دایر وپیشنهاد استعفای ببرک کارمل وتعیین داکتر نجیب الله را به این شیوه ضد دموکراتیک منظور و تصویب کردند. دراين جلسه تنها رفیق سربلند گرفتاری اعضای رهبری وفاداربه ببرک کارمل وبرخورد نابه هنجارعلیه آنان را " بازی کودکانه و یک خیمه شب بازی" ارزیابی کرد(!).

این واکنش جانانهء رفیق سربلندرا علیه شیوهء برخورد داکتر نجیب الله درهمان روزجلسه پلنوم 18 کمیته مرکزی درقصر دلکشا، بدون آراستن وپیراستن وبیش وکم یادداشت کرده بوده ام.         

درفرجام این بازیهای سیاسی فصل دیگری ازتاریخ پرفسوس وفسون سازمانی سیاسی و زنده گی ومبارزه ملی واجتماعی، حزبی ودو لتی ما،غالبا درنتیجه کار سیاسی پشت پرده سرمشاورحزبی و رهبران شوروی آغاز شد وبسود داکتر نجیب الله به " ظاهر" پیروزمندانه انجام یافت؛ ولی بزرگترین افتخار بازیهای سیاسی کهنکاران حزب ما با دریغ ودرد، بزرگترین درد و رنج، مرگ ومیر، خصومت واستخوان شکنی، خجلت وشرمساری تاریخی بوده است، آرزومندم که بازیهای سیاسی عاری از افتخار دیگرازسوی نسلهای امروز وفردای ما هرگز تکرار نشود.» (2)

ـ همين گونه اکادميسين پنجشيری درمقال ديگری از زد وبندهای اين جنايت بدين شرح پرده برمی دارد:

« درهمين قصر، فرايند انتقال قدرت از ببرک کارمل به دکتر نجيب، درنتيجۀ زد وبند با رهبران قوای مسلح بتاريخ 14 ثور 1365 خورشيدی بدون خونريزی و برخورد مسلحانه انجام يافت و ببرک کارمل قهراً مجبور به استعفا شد. ولی جناح خلق ازاين تجارت سياسی با دکتر نجيب الله نه تنها سودی نکرد؛ بل به علت پاليسی دنباله روی خود زيانهای فراوانی هم ديد. درجلسه ای که اين تصميم اتخاذ شد، سربلند يگانه عضو کميته مرکزی طرفدار کارمل بود که گرفتاری شبانه و گروگانگيری اوپراتيفی طرفداران کارمل را " خيمه شب بازی " مسخره آميز خواند.»(3)

ـ محمد اکرام انديشمند دراين رابطه ازقول ميرصاحب کاروال، می نگارد:

«ميرصاحب کاروال از جناح خلق و عضو بيروی سياسی حزب دموکراتيک خلق درحاليکه تعويض رهبری حزب را فيصله ی شوروی ها وانمود می کند، استعفای ببرک کارمل را نتيجۀ فشاری می داند که از سوی مخالفان وی دردرون حزب و دولت با توسل به احضارات نيروهای نظامی و امنيتی اتخاذ شد. ببرک کارمل که ظاهراً جهت تداوی درحدود سه ماه را تا اول می 1986 (11 ثور 1365) درشوروی به سربرده بود، پس از بازگشت مجبور به استعفا از رهبری حزب شد.

به نوشته ی کاروال قبل از آنکه يک هيأت حزبی و دولتی برياست صالح محمد زيری به شمول گلابزوی وزير داخله، نظرمحمد وزيردفاع و يعقوبی وزير امنيت دولتی ازببرک کارمل بخواهند تا استعفای خود را ارائه کند، درپايتخت بگونۀ اعلان ناشده وضعيت فوق العاده حاکم شد. نيروهای مختلف نظامی و امنيتی درنقاط مختلف شهرتوظيف يافتند. تيلفونهای طرفداران ببرک کارمل قطع گرديد. پروازهای هوايی لغوشد وسپس ببرک کارمل تنها با اين درخواست که متن استعفارا خودش بنويسد و طرفدارانش مصئون باقی بمانند، حاضر به استعفا گرديد.

به نوشتۀ ميرصاحب کاروال، متن استعفا وتقاضای ببرک کارمل به "گريچکوف" نمايدۀ شوروی سپرده شد و سپس پلنوم 18 کميته مرکزی حزب دموکراتيک خلق برای پذيرش استعفا و تعيين جانشين او درحزب تدوير يافت.»(4)

ـ ميرصاحب کاروال دراين رابطه توضيحات بيشتر را اينگونه ارائه می دارد:

«برای اين منظور کار توضيحاتی درميان اعضای کميته مرکزی ازطرف دارالانشاء کميته مرکزی

(کميسيون) آغاز می گردد. بناءً اعضای اصلی و علی البدل کميته مرکزی را به سه گروپ: طرفداران نجيب الله، گروپ مخالف (طرفدار کارمل) و گروپ متزلزل، تقسيم می نمايند.

درگروپ اول بطورعموم تمام اعضای مربوط به بخش خلقی ها، جمعاً ازجمله ی پرچمی ها سليمان لايق، وزيری، غلام فاروق يعقوبی، کاويانی، ظهوررزمجو، نوراحمد نور، سلطان علی کشتمند وغيره شامل بودند. درگروپ طرفداران ببرک کارمل، اناهيتا راتبزاد، سربلند، سرور منگل، امتيازحسن، واسع کارگر، پردلی، دوست محمد دوست[ شاه محمد دوست ـ نگارنده ] ، گل آقا، محمود بريالی، نورالحق علومی

[نظام الدين تهذيب، شيرآقا سرشک، محمد ياسين صادقی، فدا محمد دهنشين، عبد الله سپنگر، سيد اکرام پيگير، صديق کاوون، شفيق الله توده يی، خليل کارگر، انجنير نعمت ـ نگارنده] وغيره شامل بودند. متباقی اعضای کميته مرکزی در گروپ متزلزل قرارداشتند که بعداً به نفع نجيب الله موضعگيری می نمايند: البته بعد از کار توضيحی توسط سلطان علی کشتمند و نوراحمد نور نظربه دلايل ذيل موضعگيری اکثراعضای کميته مرکزی پرچمی ها تغييرمی نمايد:

1ـ چون تصميم توسط شوروی ها گرفته شده است بناءً مقاومت دربرابر آنها بيفايده است.

2 ـ اگرما مقاومت نماييم مکتب پرچم متلاشی می گردد.

3 ـ ببرک کارمل خودش استعفا داده است.

4 ـ درنتيجه ی اختلافات پرچمی ها، خلقیها مسلط می گردد وسايردلايل ديگرارائه می نمايند.»(5)

 ـ در کتاب " افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک " آمده است:

«درگزينش نجيب الله به عنوان جانشين کارمل شورویها نيز نقش سازنده يی را بازی کردند. نجيب را اندروپوف، اوستينوف و پونوماريوف که ارزشيابی بالايی از توانايی او می دادند، بسيار خوب می شناختند. دراين زمينه رايزنی ها اين بود که در صورت تعويض کارمل تنها نجيب می تواند بجای او بنشيند. رقبای او دراين عرصه عبارت بودند از: بريالی، نور و لايق (وبه پندار نمايندگان استخباراتی نظامی شوروی، سروری و زيری). مگر تمايلات فرکسيونی بريالی ونوروطبع اکادميک لايق راه ديگری باقی نمی گذاشت.

مامورين " ک. گ . ب " در سال های 1985 ـ 1986 برای تعيين مناسب ترين نامزد برای کرسی رئيس جمهور کشور(باردگر تکرارمی نماييم که تصميم برکناری کارمل در کرملن گرفته شده بود) تلاشهای را براه انداختند.»(6)

ـ همچنان والری تسکاپوف يکی از قوماندانان نظامی ارتش سرخ چنين می گويد:

« در 12 ثور 1365 جمعيت خشمگين به قصر رياست جمھوری ھجوم می برند مردم بر آشفته و خشمگين ھستند که گرباچف نجيب را جانشين ببرک کارمل نمود. گارد ملی دروازه ھای قصررياست جمھوری را با وسايط باربری ونقليه زرھدار توانست مسدود نمايد، محافظين گارد در چھار صف ايستاده بودند وکسانی را که به داخل رخنه ميکردند دوباره به خارج پرت ميکردند. بما گفتند که در برجھا قرار داشته باشيم و اجازه نيست سرھای خودرا ازپنجره بيرون بکشيم. کندک ما تقريبأ (150) نفرمسلح بود، 20 چين ماشين محاربوی، بلوک راکت انداز و پرسونل دافع ھوا که تمام وقت روی پشت بام ھمراه با راکت ھا آماده بوديم.»

بلی، به مصداق گفتۀ دانشمند بزرگ اروپا در کتاب " هجدهم برومرولويی بناپارت"، حوادث و رويدادهای تاريخ درافغانستان نيز دوبارتکرارگرديد:

رويداد اول، با راه اندازی کودتای اول حفيظ الله امين عليه رهبران وکادرهای جناح پرچم و سپس عليه نورمحمد تره کی و رهبران وحدتخواه جناح خلق ح. د. خ. ا که منجر به شهادت حدود سه هزار تن بهترين کادرهای جناح پرچم حزب و سازمان جوانان؛ دهها هزار روشنفکر وصدهاهزارهموطن مان گرديد وسرانجام پای ارتش سرخ را به افغانستان کشانيد؛ همين گونه در رويداد دوم، کودتای 14 ثور1365

(گرباچف ـ نجيب)، علاوه برگسترش قتل و کشتار اعضای حزب و متحدين سياسی آن، زمينه های عينی و ذهنی را برای سقوط حاکميت ح. د. خ. ا و انتقال قدرت به تنظيمهای جهادی و طالبان وسپس قتل عام شهروندان کابل ـ مزار شريف و ساير مناطق کشور را  نيز مساعد نمود.

پيروزی کودتای 14 ثور1365 وفرجام خونبار ان در سراسر افغانستان!

فعاليتهای سازمان داده شده ای که زمينه ساز سقوط حاکميت ح. د. خ. ا گرديد:

پس از پايان کودتا واعلام نتايج نهايی آن، گردانندگان داخلی وخارجی اين جنايت سازمان يافته، بمنظور فرونشاندن خشم خروشندۀ کادرها و صفوف پاکنهاد ح. د. خ. ا و پيشگيری از واکنش نظامی افسران جوان ارتش، که با سرنوشت زندگی حزبی و سياسی آنان معاملۀ خائنانه بعمل آمده بود؛ درگام نخست به غصب پست منشی عمومی کميته مرکزی ح.د. خ. ا و نصب نجيب الله دراين مقام بسنده شده به اعضای حزب افاده کردند، که رفيق ببرک کارمل عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د.خ.ا و رئيس شورای انقلابی ج. د.ا،  پابرجاست يعنی در رأس دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان قراردارد؛ صرف رهبری امورحزبی به نجيب الله که وی هم از پيروان راه رفيق کارمل است و درتمام امور حزبی از اوشان هدايت می گيرد، تفويض شده است؛ اما اين تقسيم و دوگانگی قدرت (حزبی ـ دولتی) برای تطبيق برنامه های زندگی برانداز گرباچف وشرکاء و ارضای خاطر وحرص سيری ناپذير نجيب الله وانتظار های قدرت طلبانۀ فرکسيونهای درکمين نشستۀ ضد حزبی، قابل تحمل نبود؛ بويژه زمانی که نجيب الله در جلسات و محافل رسمی با رفيق کارمل مواجه می گرديد وخود را از نظر دانش علمی؛ استدلال فلسفی، تحليل سياسی و تجربۀ کاری ... خيلی ها کوچک و کمرنگ احساس می نمود؛ اين وضع با اخلاق قبيله و تفکر شئونيستی او سازگاری نداشت.

بنابران پس از مدت (شش ماه)  باری مسأله ی مريضی صعب العلاج رفيق کارمل، توأم با سبکدوشی شان از رهبری دولت، در مرکز تبليغات مشاورين فاسد روسی و فرکسيون های گوش به فرمان ضد حزبی تيم حاکم قرار گرفت.

سرانجام بتاريخ اول قوس 1365(20 نومبر1986) رفيق ببرک کارمل از پست رياست شورای انقلابی دولت جمهوری دموکراتيک افغانستان نيز سبکدوش گرديد. وليک از اين که نجيب الله سن 40 سالگی را تکميل نکرده بود؛ بدان ملحوظ نظر به حکم اصول اساسی دولت ج. د. ا که سن واجد شرايط اين پست را تکميل چهل سالگی تعيين کرده بود، خودش اين مقام را دربدوامر اشغال کرده نمی نتوانست؛ پس بايست جنرال عبدالقادر معاون اول ويا جنرال گل آقا معاون دوم صدر هيأت رئيسۀ شورای انقلابی دراين مقام برگزيده می شدند و رهبری امور دولت را بدست می گرفتند.

اما از آن جايی که هردو شخصيت ارشد نظام ازجملۀ مخالفين کودتای 14 ثور1365 بودند؛ ازآن رو آنان با برنامه های ننگين گرباچف ـ نجيب، هيچ گاه ابراز موافقت نکردند. بدان ملحوظ حاجی محمد چمکنی ، يکی ازهم تباران و همشهری نجيب الله تا زمان غصب اين مقام توسط خودش، بحيث سرپرست شورای انقلابی ج.د.ا، نصب گرديد؛ درحالی که نوراحمد نور، شخص فعال مايشاء کودتا 14 ثور، منشی تشکيلات و فرد شماره دوم درحزب، به فرمايش گرباچف درهفته های اول کودتا، تطبيق برنامه تفويض شده را موبه مو عهده دار بود وانجام خدمت می نمود؛ انتظارداشت تا پاداش خدمتش را دريابد!

طوری که در قسمت اول، اين بخش تحت عنوان " عوامل خارجی " تذکار رفت: گرباچف پس ازامضای معاهدۀ ننگين "ريکجاويک ايسلند" وسپردن تعهد به زمامدارقصر سفيد و سران دول غربی وحاکم نظامی پاکستان، درتوافق با پلانهای اسارتبار"سی.آی. ای"، انتلجنس سرويس و" آی . اس . آی "، بروفق ميل و آرزوهای ديرين تنظيم های بنيادگرای جنگ افزوز مستقر در پاکستان وايران؛ تسليمی قدرت دولتی و درهم شکستن حاکميت ح.د.خ. ا را از طريق راه اندازی کودتای درون حزبی؛ متعهد شده بود واين جنايت زندگی برانداز رادر 14 ثور1365 بدست خوش خدمتان داخلی دردرون ح. د.خ.ا و مشاورين روسی در افغانستان، انجام داد و با سبکدوشی زنده ياد ببرک کارمل ازمقامهای رهبری حزب و دولت و اخراج و تبعيد وی از کشورفرجام بخشيد؛ تطبيق برنامه بزرگی که روی دست داشتند، تنها با سبکدوشی کارمل تحقق نمی پذيرفت. زيرا کارمل شخصيتی مجرد، تنها و يک فرد عادی اين سرزمين نبود؛ بلکه ايشان رهبر يک حزب سياسی آزموده، مجرب و دارای جهانبينی علمی وکارآزمودۀ سياسی بود، که دهها کادر رهبری، صدها کادر  ملی اداره کننده، هزاران کادر آموزش ديده در بخشهای مختلف زندگی جامعه و دهها هزارعضو با ايمان، رسالتمند وميهن دوست را تربيه، تجهيز و به جامعه تقديم نموده بود.

بنابران گرباچف و شرکاء پس از انجام کودتا و تبعيد کارمل، درصدد آن شدند تا بمنظور تطبيق برنامۀ بزرگ (!) شان، نخست پروگرام فريبنده و ظاهراً دلگرم کننده ای را تحت عنوان "مصالحۀ ملی (!) " به جامعه ارائه کنند و سپس برای پياده کردن آن، همه اعضای رهبری با رسالت و سالم انديش حزب؛ کادرهای حزبی بادانش و متعهد به ميهن و مردم و صفوف با ايمان و سنگرنشين ح. د. خ. ا را از مقام های حزبی، دولتی وسازمانهای اجتماعی برکنار و سبکدوش نموده، عوض آنان اعضای فرکسيونهای بدنام هردو جناح قبلی حزب را استخدام و به کار گمارند.

آنان با عنوان کردن و استفادۀ سوء از تزسهای دهگانه ببرک کارمل (مورخ 13 نومبر 1985، که محتوای فشردۀ آن را وارد آوردن تغييرات معينی درسياستهای حزب و دولت، در رابطه به مسأله ی جنگ و صلح درکشور؛ پيشنهاد مصالحه با مخالفين مسلح در چهارچوب اصول و نورم های قابل قبول برای همه طرفهای درگير، بمنظور قطع جنگ و تأمين صلح و امنيت درميهن از موضع قوت، نه ضعف و کرنش و معامله گری؛ جلب نيروهای بالقوۀ مردم دردفاع از روند صلح، تحکيم حاکميت سياسی، استقلال ملی و ارزشهای نظام مردمسالار وابراز نرمش و انعطاف پذيری صلحجويانه در برابر مخالفين مسلح و حاميان آنان، تشکيل می داد)؛ تزس ديگری را تحت عنوان ، "مشی مصالحۀ ملی" بتاريخ 16 جنوری 1987 بوسيله نجيب الله اعلام نمودند، که اساس و محتوای آن را آشتی با برادران آزرده خاطر (!)؛ تقسيم قدرت دولتی ميان تيم حاکم و تنظيمهای بنيادگرای اسلامی؛ آتش بس يک جانبه و عقبگرد از خط سياسی و تشکيلاتی حزب بجانب راست تا وصل شدن به راست افراطی ...، تشکيل می داد وحاصل آن جز تهی نمودن مضمون مبارزه از راه ترقی وعدالت اجتماعی؛ سلب نمودن فعاليتهای جانبازانۀ همه رزمندگان ح. د. خ. ا، قوای مسلح کشور و متحدين حاکميت از امر بزرگ دفاع ازميهن و مردم و خوشنودی مخالفين مسلح و حاميان آن؛ چيز ديگری را درقبال نداشت.

ازآن جايی که همه اعضای بادانش، آگاه، ژرف نگر و مسؤوليت پذير ح. د.خ. ا (درسطح رهبری ـ کادرها و صفوف) طرفدار طرح صلح مندرج در تزسهای دهگانه ذکر شده بودند؛ مشی مصالحه ملی(!) گرباچف را که از موضع نهايت ضعف، عذر و زاری، آنهم به گونه تگدی مطرح شده بود وهيچ گونه ضمانت اجرايی تطبيق آن درجامعه و پذيرش آن ازسوی مخالفين مسلح که بادولت درجنگ بودند، ديده نمی شد؛ يک پلان مشترک خطرناک دشمنان ميهن و مردم، که منجر به سقوط حاکميت خواهد شد، ارزيابی نموده با آن مخالفت صريح حزبی و قانونی خويش را ابراز و تقاضا نمودند تا اين موضوع سرنوشت ساز حزب، دولت و جامعه، دريک جلسۀ بزرگ و نشست با اعتبار حزبی (کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا) مطرح و روی هردو مشی صلح خواهی (تزسهای دهگانه ببرک کارمل، مصوب مورخ 13 نومبر 1985 شورای انقلابی ج.د.ا و"مشی مصالحۀ ملی مطرح شده از جانب گورباچف") درفضای آزاد و دموکراتيک، غور وبررسی بعمل آيد و در جهت عملی نمودن ان صحبتهای سالم و همه جانبه، صورت گيرد.

ازآن جايی که نجيب الله و فرکسيونهای تازه بدوران رسيده، از نظر کميت دراقليت محض قرارداشتند و از نظر کيفيت نيز طراحان چيزفهم و کادرهای بادانش، مجرب و آموزش ديدۀ سياسی وپژوهشگر علمی را نيز با خود نداشتند؛ بنابران ايشان بمنظور تطبيق اين برنامۀ زندگی برانداز، بدترين شيوه های ضد حزبی ازقبيل تهديد، تخويف، تطميع و کاربرد اسلوب خدمات مخفی؛ برکناری ازکار و اخراج اعضای حزب ازمقام های رهبری حزبی و دولتی را بصورت گسترده درپيش گرفتند و درعوض آنان عناصر اپورتونيست، معامله گر، استفاده جو و تشنگان مقام و منصب را نصب نمودند. همزمان با آن راه معامله گری را با عده ای از رهبران و کادرهای جناح خلق ح. د. خ. ا که آنان در رهبری بخشهای مختلف حزبی و دولتی سهم خود را کمتر ازجناح پرچم و غيرحزبی ها می پنداشتند، نيز آغازکرده، خواستند تا جای کادرهای پيرو تفکرحزبی ببرک کارمل را از وجود اين مجموعه تکميل نمايند، که ميتوان از سبکدوشی رفقای ذيل، به گونۀ نمونه ، ياد آورشد:

1ـ برکناری دکتر اناهيتا راتبزاد ـ از مقام های: عضويت بيروی سياسی و کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ عضويت هيأت رئيسه ی شورای انقلابی ج. د. ا؛ رهبری سازمان دموکراتيک زنان افغانستان و رياست سازمان صلح و همبستگی و دوستی خلقها؛

2 ـ سبکدوشی جنرال عبدالقادر فرمانده قيام پيروزمندانۀ هفتم ثور1357، ازعضويت علی البدل بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ومعاونيت اول صدر هيأت رئيسه شورای انقلابی ج. د. ا وحذف اين مقام رهبری دسته جمعی از تشکيلات دولت؛

3 ـ برکناری جنرال گل آقا از معاونيت دوم صدرهيأت رئيسه شورای انقلابی، اخراج وی ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و واداشتن آن دانشمند بزرگ ارتش افغانستان به استعفاء و مطالبۀ تقاعد پيش از وقت؛

4 ـ برکناری محمود بريالی ازعضويت دارالانشاء، بيروی سياسی و رهبری شعبات روابط بين المللی و تبليغ، ترويج و آموزش کميته مرکزی ح. د. خ. ا و سپردن اين مقام ها به سليمان لايق ونجم الدين کاويانی بعوض وی؛

5 ـ سبکدوشی عبدالمجيد سربلند از پست معاون صدراعظم و فرستادن وی بحيث سفير درکشور کوبا؛

6 ـ سبکدوشی محمد سرورمنگل از پست معاون صدراعظم و روان کردن وی بحيث سفير درمجارستان؛

7ـ برکناری شاه محمد دوست از پست وزارت خارجه وتقررعبدالوکيل سفيرافغانستان در ويتنام، بعوض وی؛

8 ـ سبکدوشی جنرال نظر محمد از پست وزارت دفاع وتعيين وی بحيث معاون صدراعظم و تقرر جنرال

محمد رفيع بعوض وی در اين مقام؛

9 ـ سبکدوشی محمد ياسين صادقی ازعضويت دارالانشاء و کميته مرکزی ح. د. خ. ا و رياست امور سياسی وزارت دفاع و تعيين ذبيح الله زيارمل بجای وی دراين پست؛

10 ـ برکناری محمد نبی شوريده از پست رياست امور سياسی وزارت امنيت دولتی و تقررمحمد عارف صخره، بعوض وی؛

11 ـ برکناری دکتر فاروق از پست رياست امور سياسی وزارت داخله و تعيين اسدالله پيام بعوض وی؛

12 ـ سبکدوشی زنده ياد امتيازحسن ازپست معاونيت سازمان صلح همبستگی ودوستی ج. د. ا و سپس اخراج وی از عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛

13 ـ برکناری شاد روان فدامحمد دهنشين از پست معاونيت اول شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان و ازعضويت کميته مرکزی ح. د.خ.ا وتعيين داکترحبيب منگل بجای وی؛

14ـ برکناری محمد نسيم جويا از پست معاون اول کميتۀ حزبی شهر کابل و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بنابر برجانبداری وی از تأمين وحدت درحزب، درماه ميزان1366؛

15 ـ برکناری عبدالله سپنگر از پست رياست شعبه تبليغ، ترويج و آموزش و ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و جابجايی حيدر مسعود و سپس فقير محمد ودان دراين مقام؛

16 ـ سبکدوشی صديق کاوون طوفانی از رياست روزنامه حقيقت انقلاب ثور و نصب محمد حسن بارق شفيعی بجای وی؛

17ـ برکناری انجنير نعمت ازامريت زون مرکز وعضويت کميته مرکزی ح د.خ.ا در ميزان1366؛

18ـ برکناری عبدالخليل کارگر ازعضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا و اخراج  وی از کار در فابريکۀ جنگلک درماه ميزان 1366؛

19 ـ برکناری جنرال محمد قاسم آسمايی از پست رياست سارنوالی اختصاصی و زندانی نمودن وی بنابر حمايتش از تطبيق يکسان احکام قانون و مخالفتش با فرمايشهای ضد حزبی ونقض قوانين نافذۀ کشور؛

20 ـ وسرانجام سيد محمد گلابزوی نيزدرسال 1367 از پست وزارت داخله برکنار و بحيث سفير در مسکو فرستاده شد و عوض وی محمد اسلم وطنجار در اين مقام تعيين گرديد.

درهمين دوره شماری ازمنشی های کميته های حزبی ولايات ـ والی ها و کادرهای رهبری کنندۀ در ارگانهای عالی مرکزی دولت (ملکی و نظامی) نيز بنابر موضعگيری سالم حزبی شان بدفاع از اصول زرين و تسجيل شدۀ ح.د.خ.ا مبنی برصلح عادلانه و پايدار، از وظايف برکنار و به حاشيه رانده شدند.

گرباچف و نجيب الله، با اين سبکدوشی ها و به حاشيه راندن اعضای رهبری سالم انديش و کادرهای مجرب و رهبری کننده ی پستهای مهم حزبی و دولتی می پنداشتند، که وقت آن فرارسيده است تا تطبيق تعهدات ريکجاويک ايسلند را تحت عنوان "مصالحه ملی" و آشتی با برادران آزرده خاطر(!)  رویدست گيرند و با تدوير کنفرانس سراسری ح. د.خ. ا، اين برنامه ازجانب اعضای کنفرانس تصويب وبرآن مهر تاييد گذاشته شود، تا آن بخشی از اعضای حزب و روشنفکرانی که از محتوای اصلی و نتايج بعدی آن که همانا سقوط و تسليمی حاکميت ح. د. خ. ا به مخالفين بود؛ آگاه نبودند و درمورد صحت و سقم آن، درحالت تردد و تشويش قرار داشتند؛ گويا به درست بودن آن معتقد ساخته و آنان را درجهت تطبيق آن موظف گردانند.

درجو چنين هوا و فضا، آقای گرباچف، دستور انجام ماموريت تفويض شده را به تيم اقتدارگرای حاکم برحزب صادر ومطابق آن تاريخ تدوير کنفراس سراسری ح.د.خ. ا، درماه ميزان 1366 اعلام و انتخابات نمايندگان اعضای حزب در تمامی سازمانهای حزبی نواحی، شهرها، شهرستان ها و ولايات آغاز گرديد.

    آنان درگام نخست انتخابات را در سازمان حزبی شهرکابل، در پايتخت کشور آغاز و با پيش کشيدن کادرهای مورد نظر خويش نتيجۀ آن را به آزمايش گرفتند.

وليک همين که ظهور رزمجو عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و منشی کميتۀ حزبی شهر کابل، درناحيۀ چهارم؛ آدينه سنگين شهردار کابل در ناحيۀ دوم؛ فريد لعلی معاون کميتۀ حزبی شهرکابل درناحيۀ ششم و محمد ابراهيم منشی سازمان جوانان شهرکابل درناحيۀ اول، ازطرف نمايندگان منتخب حزب درنواحی ذکر شده ، رد شدند و به کنفرانس سراسری راه نيافتند؛ آنگاه تيم حاکم را تب لرزه فراگرفت و ديگر جرأت آن را کرده نتوانست تا نجيب الله منشی عمومی، نور احمد نور منشی دوم حزب، کشتمند نخست وزير، محمد رفيع، محمد اسلم وطنجار، سليمان لايق، اعضای بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و ديگران را در نواحی حزبی شهرکابل معرفی کند؛ ايشان مجبور شده راه کميته های حزبی ولايات دور دست کشور را درپيش گرفتند.

واما، همين که محمد اسلم وطنجار عضو بيروی سياسی کميته مرکزی ح. د. خ. ا و فرد طرف اعتماد نجيب الله در جناح خلق، در کنفرانس حزبی ولايت هرات رد گرديد و همزمان با آن ببرک کارمل که در مسکو تبعيد و از شرکت در کنفرانس سراسری محروم شده بود؛ درغيابش ازجانب نمايندگان انتخابی کنفرانس حزبی ولايت جوزجان، باتفاق آراء بحيث نماينده ازآن ولايت به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد. همين گونه محمود بريالی از سوی نمايندگان حزب درکنفرانس حزبی ولايت غزنی برگزيده شد. بهمين منوال دکتر اناهيتا راتبزاد، عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ. ا، را که مخالف مادۀ ششم اساسنامه حزب، از شرکت درپروسۀ انتخابات و اشتراک در کنفراس سراسری بگونۀ قلدر منشانه محروم کرده بودند؛ برخلاف ارادۀ ضد حزبی تيم حاکم ، ازطرف اعضای انتخابی کنفرانس ناحيۀ هفتم شهر کابل، درغياب خودش باتفاق آراء بحيث نماينده به کنفرانس سراسری انتخاب گرديد؛ همچنان ساير اعضای معتقد به آرمانهای حزب و انديشه های پيشرو عصرمان (پيروان خط زنده ياد ببرک کارمل) در11 ناحيۀ حزبی شهرکابل وساير کنفرانسهای حزبی ولايات، توسط اعضای حزب انتخاب و رأی موافق گرفته به کنفرانس سراسری راه يافتند. برعکس اعضای فرکسيون های ضد حزبی، آن گونه که از قبل برنامه ريزی شده بود، غرض اشتراک درکنفرانس سراسری رأی آورده نتوانستند. درهمين جا بود که  حق بر باطل پيروزگرديد.

درچنين جو سياسی آقای گرباچف و تيم اقتدارگرای ضد حزبی آن راه قانونی تطبيق برنامه را از دست داده، راه توسل به کودتای درون حزبی ديگر را درپيش گرفتند. ايشان آنعده اعضای معتقد و متعهد حزب را که ازجانب اعضای کنفرانسها با کسب رأی موافق به کنفرانس سراسری راه يافته بودند؛ نخست کارتهای آنان را که سند رهيابی شان به  کنفرانس سراسری بود قيد کرده، درعوض، به رد شدگان کارتهای اشتراک در کفرانس توضيع گرديد. پس از پايان اين پروژه، پروگرام پيگرد، تعقيب، سرکوب و سبکدوشی ساير اعضای باايمان و متعهد حزب را درسال 1366 آغاز نمودند.

ازآن جايی که اين کمترين همه ، ازجملۀ آن عده اعضای انتخابی حزب برای شرکت در کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، از ناحيۀ يازدهم شهر کابل بود؛ وليک اين که چگونه از شرکت در کنفرانس محروم؛ از وظايف حزبی و سازمانی سبکدوش؛ سه سال خانه نشين و بيکار و بی سرنوشت گرديدم ؛ جريان بعنوان " مشت نمونۀ خروار " بشرح زير توضيح می گردد:

طوری که در بالا ذکر شد؛ تيم تازه بدوران رسيده در حزب و دولت، تصميم گرفت تا طرح تسليمی قدرت دولتی را از طريق تهی نمودن محتوی و درونمايۀ ح. د. خ. ا، از اهداف برنامه يی و اصول زرين و قبول شده ی سياست جاری آن؛ با پيش کشيدن عنوان فريبنده ای " مشی مصالحه ی ملی وآشتی با برادران آزرده خاطر"؛ با راه اندازی کنفرانس سراسری" دلخواه (!) " ح. د. خ. ا و کسب رأی اعضای کنفرانس، تصويب وبه تعميل اوامر وهدايات داده شدۀ گورباچف موفق گردد. اما درمقابل خويش و انجام اين خدمت گذاری ها، اعضای متفکر و رسالتمند را در سطح رهبری و همينگونه درميان کادرهای معتقد به اهداف حزب، چون خار چشم درجلو کار خويش می ديد.

بنابران، درگام نخست تصميم گرفته شد تا ببرک کارمل و دکتر اناهيتا راتبزاد دوتن از رهبران ح. د. خ. ا و سازمان دموکراتيک زنان افغانستان که تا آن زمان عضويت کميته مرکزی ح. د. خ. ا را دارا بودند، مخالف هدايت مادۀ ششم اساسنامه، يعنی قانون اساسی زندگی درون حزبی، که درآن تصريح شده است: " هرعضو حزب حق دارد تا بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده، درانتخابات شرکت نمايد"، از شرکت در انتخابات و کانديداتوری آنان، بحيث نماينده درکنفرانس سراسری، مثل ساير اعضای بيروی سياسی و اعضای کميته مرکزی ح. د. خ. ا، محروم سازند.

بربنياد همين پندار واهی ضد حزبی، اربابان برسر اقتدار، هردو شخصيت محبوب القلوب و رهبری کنندۀ حزب را درهيچ يک از ولايات و شهرکابل مانند ساير اعضای کميته مرکزی غرض ابراز نظر اعضای حزب، معرفی نکردند. گويا باصطلاح و پندار خام خويش، آنان را در منازل شان (يکی را در حالت تبعيد درخارج کشور و ديگری را درکابل درمنزلش) ميخکوب و تحت نظارت قرارداده، از شرکت درکنفرانس محروم ساختند.

اين تخطی صريح تيم حاکم، از قانون اساسی حزب و برخورد نظاميگری آنان، وجدان اعضای معتقد به اهداف و اصول زرين حزب و قانونگرا را در سراسرکشور جريحه دار ساخته و وادار به دفاع از تطبيق يکسان اساسنامۀ حزب و رعايت قانون مداری نمود.

سرانجام ان طوری که در بالا ذکرشد، اعضای شرکت کنندۀ کنفرانس حزبی ولايت جوزجان، به اتفاق آراء رفيق ببرک کارمل را و اعضای منتخب شرکت کننده در کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم حزبی شهرکابل نيز به اتفاق آراء دکتر اناهيتا راتبزاد را، بحيث نماينده های خويش غرض شرکت در کنفراس سراسری، انتخاب نمودند.

اين گزينش دسته جمعی اعضای انتخابی هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) خودخواهی جنون آميز و غرور کاذب شؤونيستی تيم برسر اقتدار را به شور آورده ، تصميم گرفتند تا اين شکست خويش را که به بهای زيرپاکردن اساسنامه ی حزب، انجام داده بودند و جز آبروريزی چيز ديگری ببار نياورد؛ با مجازات شديد تمام شرکت کنند گان هردو سازمان حزبی (ولايت جوزجان و ناحيۀ هفتم شهرکابل) ترميم و عقده گشايی کنند.

نخست در شهرکابل به ظهور رزمجو منشی کميتۀ حزبی شهرکابل دستور صادرشد تا 24 تن اعضای منتخب شرکت کننده درکنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم را به اشد مجازات، يعنی اخراج ازحزب که اعدام سياسی در زندگی حزبی محسوب می گرديد، محکوم و از انجام وظايف حزبی بعدی آنان، که درهراس بودند، خود را بی هراس و آسوده خاطر سازند.

رزمجو دستور تدوير جلسۀ بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهر کابل را صادر کرد و سپس همه اعضاء ازجمله نگارنده ی اين سطور، که افتخارعضويت اين جايگاه حزبی را داشتم، در جلسه حضور يافتند.

منشی کميتۀ حزبی شهرکابل، جريان کنفرانس ناحيۀ هفتم و انتخاب دکترراتبزاد را به گونۀ " خود سرانه (!)" ازجانب 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم درمغايرت با تصميم (شفاهی نه تحريری!) بيروی سياسی حزب خوانده، اخراج تمامی آنان را از حزب، مطابق هدايت رهبری (!) حزب، تقاضا نمود.

از جمع 13 تن اعضای بيروی اجرائيه ی کميته حزبی شهر کابل، بجز دوتن که (رفيق واسع کارگر رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان و اين کمترين همه، معاون اول شورای شهر کابل جبهه ی ملی پدروطن افغانستان)، که دست مخالفت را بلند کردند؛ ديگران همه سکوت اختيار نموده خموشی درجلسه را نسبت رنجش خاطر مقامات بالايی حزب ، ترجيح دادند.

رزمجو پرسيد: شما درمورد دستور رهبری حزب ، مبنی بر اخراج 24 تن اعضای کنفرانس حزبی ناحيۀ هفتم، چی گفتنی داريد؟

نخست نگارنده ی اين سطور، اساسنامۀ حزب را که با خود داشتم، باز کرده مادۀ ششم آن را که درمورد حقوق اعضای حزب اين گونه صراحت داشت: «هر عضو حزب حق دارد تا در انتخابات بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده شرکت نمايد...» خوانده و توضيح دادم که رفيق داکتر راتبزاد بحيث عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا حق دارد تا مطابق حکم اين مادۀ 6 اساسنامۀ حزب که بمثابۀ قانون درزندگی حزبی ما مدار اعتبار و واجب التعميل است؛ در انتخابات ودر کنفرانس سراسری، بحيث انتخاب کننده و انتخاب شونده حق اشتراک را دارد. ايشان بايست مطابق بحکم اساسنامه و مقررات جاری بر سرنوشت حزب، مانند ساير اعضای بيروی سياسی و کميته مرکزی حزب به يکی از ولايات ويا شهرکابل معرفی می شد. هرگاه اعضای حزب اورا انتخاب نمی کردند، حرفی درميان نبود؛ ولي چرا مقام رهبری حزب اورا به هيچ يک از ولايات و شهر کابل معرفی نکرد و از شرکت در انتخابات محروم نمود.

رزمجو گفت: دراين مورد بيروی سياسی تصميم گرفت تا رفيق داکتر راتبزاد در انتخابات و درکنفرانس سراسری شرکت نه نمايد؛ ما نيز مطابق هدايت رهبری حزب بايد کسانی را که خودسرانه اورا بحيث نماينده غرض شرکت در کنفرانس سراسری حزب انتخاب کرده اند، مجازات نماييم.

درمقابل، من دو سند معتبر داخلی و بين المللی (اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميۀ جهانی حقوق بشر را که با خود برده بودم، روی ميزگذاشته اظهارداشتم، که درهردو سند مذکور پيرامون حقوق و وجايب شهروندان، اين گونه صراحت داده شده است:

الف: درماده سی ام  اصول اساسی ج. د. ا آمده است:

« ـ هيچ کس را نمی توان متهم به ارتکاب جرم نمود مگر مطابق به احکام قانون ....

ـ هيچ کس را نمی توان مجازات نمود مگر به حکم محکمه و مطابق باحکام قانون که هنگام ارتکاب فعل مورد اتهام نافذ باشد.

ـ متهم تازمانی که به حکم قطعی محکمه محکوم نشده است بی گناه شناخته ميشود.»

ب: درماده ی بيست ويکم (21) اعلاميه جهانی حقوق بشرچنين صراحت داده شده است:

«1ـ هر شخصی حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود ، مستقيماً يا به وساطت نمايندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند ، شرکت جويد.

2 هر شخصی حق دارد با شرايط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست يابد.

3 ـ اراده ی مردم، اساس قدرت حکومت است: اين اراده بايد در انتخاباتی سالم ابراز شود که به طور ادواری صورت می پذيرد. انتخابات بايد عمومی، با رعايت مساوات و با رأی مخفی يا به طريقه ای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمين کند.»

بنابران بيروی سياسی حق ندارد که هيچ يک از اعضای حزب را تا وقتی که مرتکب جرمی نشده و از جانب محکمۀ باصلاحيت و مطابق به احکام قانون ازحقوق سياسی محروم و محکوم نگرديده باشد؛ به زعم خود مجازات نمايد و ازحق انتخاب شدن و انتخاب نمودن محروم سازد.

درحالی که ساير اعضای بيروی اجرائيه ی کميتۀ حزبی شهرکابل ساکت بودند، هيچ يکی حرف رد در مورد صحبت من برزبان نياورده و واکنش منفی را از خود متبارز نه نمودند؛ تنها رفيق واسع کارگر عضو اصلی کميته مرکزی ح.د.خ. ا و رئيس شورای شهر کابل اتحاديه های صنفی افغانستان، گفت: " من دلايل معقول و منطقی رفيق فيضی را که متکی بر احکام اساسنامه ی ح. د.خ. ا ، اصول اساسی جمهوری دموکراتيک افغانستان و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر است، کاملاً تاييد می نمايم وعمل رفقای ناحيه ی هفتم حزبی شهر کابل را درمورد انتخاب دکتر اناهيتا راتبزاد، غرض شرکت در کنفراس، پيرامون بحث روی مشی مصالحه ی ملی، نادرست و مخالف اصول قبول شده و مرعی الاجراء حزب نمی دانم و هيچ دليل و منطق اصولی و قانونی را در مورد اخراج دسته جمعی آنان نمی بينم."

متباقی اعضای بيروی اجرائيه در يک سکوتی که مخالف اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای منتخب حزبی ناحيه ی هفتم بودند؛ ولی دربرابر دستور تيم حاکم جرأت ايستادگی را از خود تبارز نمی دادند.

سرانجام، رزمجو موضوع را به رأی گيری گذاشت؛ علی رغم اين که ما دوتن مخالفت کرده گفتيم که بايد 10 تن اعضای بيروی اجرائيه که درميان آنان اعضای کميته مرکزی حزب نيز حضور دارند، بايد ابراز نظر نمايند؛ مگر ظهور رزمجو همين که در يک طرف منطق حزبی، حقوقی و قانونی را می ديد و در مقابل آن دستور تيم بدوران رسيده و زورگوی وابسته به گرباچف را؛ با مهارت و سرعت، رأی گيری را آغاز کرد؛ 11 تن بشمول خود وی، معاونانش و شهردار کابل؛ رأی به اخراج دسته جمعی 24 تن اعضای نمايندگان منتخب حزبی ناحيه ی هفتم دادند؛ رفيق واسع کارگر و نگارنده ی اين رويداد، دست ها را بلند کرده گفتيم:

ما به تطبيق احکام صريح اساسنامه ی حزب، اصول اساسی ج. د. ا و اعلاميه ی جهانی حقوق بشر رأی می دهيم که با کمال تأسف شما هرسه سند متذکره را زيرپا کرديد.

جلسه ی آن روز در فضای کاملاً متشنج پايان يافت. تعدادی از اعضای بيروی اجرائيه، بعنوان همدردی با اخراج شدگان ازحزب، زمزمه کنان گفتند، چی کنيم دستور بالايی حزب همين بود وما تابع دستور هستيم.

فردای آن روز در دفتر کارم، شورای شهرکابل جبهۀ ملی پدر وطن نشسته بودم که مکتوب خاص و راساً ازشورای مرکزی جبهه ی ملی پدر وطن توسط يک کارمند آن مواصلت ورزيد. پاکت را گشودم، درمتن نامه، فرمان (!) سبکدوشی ام از وظيفه، مزين (!) به امضای آقای نوراکبر پايش، منشی شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن، به اين شرح صادر شده بود:

« شما نظر به هدايت مقامات رهبری حزب و تصميم (!) شورای مرکزی جبهه ملی پدر وطن از وظيفه معاون اول شورای شهر کابل جبهه ملی پدر وطن، سبکدوش شديد».

از آن جايی که گزينش من دراين پست به اساس پيشنهاد کميتۀ حزبی شهرکابل، تصويب جلسه هيآت اجرائيه (شامل11 تن رئيس، معاونان و اعضای) شورای شهر کابل جبهه ملی پدروطن و منظوری رياست هيأت اجرائيه (رئيس ويا معاون اول) شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن افغانستان، مطابق مقررات و موازين حقوقی و تشکيلاتی جبهه ملی پدروطن، صورت گرفته بود و درکنفرانس سراسری شش ماه قبل جبهه ملی پدروطن نيز درهمين پست از جانب اعضای کنفرانس انتخاب شده بودم؛ درمورد عزل و سبکدوشی ام نيز مطابق همين قاعده ی حقوقی و تشکيلاتی، عين مراحل قانونی بايست رعايت و مورد اجراء قرار می گرفت.

اما برعکس، درحالی که کدام پيشنهاد رسمی از جانب کميتۀ حزبی شهر کابل به شورای شهر کابل جبهه نيز ارسال نشده و کانديدی به عوض من معرفی نگرديده بود؛ رئيس و اعضای هيأت اجرائيه شورای شهر کابل جبهه هيچ گونه اطلاعی نداشتند؛ همينگونه زنده ياد عبدالرحيم هاتف رئيس شورای مرکزی جبهه ملی پدروطن در افغانستان ودروظيفه حضور نداشتند؛ شادروان فدامحمد دهنشين معاون اول شورای مرکزی جبهه نيز از جانب مقامات حزبی، بمنظور تدوير کنفرانس سراسری حزب به ولايت جوزجان توظيف شده بود؛ بنابران همان گونه که مرجع قانونی تصويب کننده ی تقرر و عزل من درحاشيه رانده شده و تصميمی درمورد برکناری ام نگرفته بودند؛ مقام منظوری دهنده هم درجريان قرار نگرفته، بدون اطلاع آنان؛ فقط نجيب الله قوماندان کودتای 14 ثور 1365 دستوری سبکدوشی ام را به گونه ی شفاهی به کميتۀ حزبی شهرکابل دادند و کميته حزبی شهرکابل نيز دستور شفاهی تطبيق آن را به آقای نوراکبر پايش صادر کردند و بيچاره پايش هم که وظيفۀ اصلی اش ترتيب و تنظيم آجندای جلسات شورای مرکزی و يادداشت تصاميم آن مقام بود، از ترس سرقوماندان (!) خود مکتوب نوشت و خود آن را امضاء و صادر و ارسال نموده، سپس در برابر پرسشم گفت:

گناهش امر و نهی رهبران است  ـ   فقط امضای من در زير آن است

بهرحال من نماينده ی انتخابی اعضای کنفرانس ناحيه 11 حزبی شهرکابل بودم و مکلفيت حزبی، سياسی، ملی و ميهنی داشتم تا در کنفرانس حزبی شهر کابل و کنفرانس سراسری حزب شرکت نمايم و انديشه های سياسی، حزبی و مردمی ام را به نمايندگی از اعضای حوزۀ انتخابی و شورای شهرکابل جبهه ملی پدروطن، روی دو طرح برنامه صلح ( تزسهای ده گانه ی ببرک کارمل و مشی مصاله ی ملی نجيب الله) و تعيين سرنوشت آتی وطن و مردمم ، به پيشگاه شرکت کنندگان کنفراس ابراز بدارم و مسؤوليت تاريخی ام را دربرابر چگونگی " زندگی جانکاه و پراضطراب " وطن وهم ميهنانم ، ايفاء نمايم؛ مگر باز هم با کمال تأسف کارت عضويتم بحيث شرکت کننده در کنفرانس شهر کابل ، مانند ساير اعضای منتخب حزبی برايم داده نشد. پس ازدوروز انتظار ازکميته حزبی شهرکابل تقاضا نمودم تا کارت عضويت شرکتم درکنفرانس برايم تاديه گردد. درجواب گفتند، کارت شما در روزکنفرانس داده

می شود. روز تدويرکنفرانس نخست به کميته حزبی شهر رفتم؛ مسؤولين تشريف نداشتند، يک کارمند گفت که همه درمقر کنفرانس به پل تخنيک رفته اند. من هم روانه آن جا شدم .حينی که پيشروی دروازه پل تخنيک رسيدم؛ تعداد بيش از100 تن اعضای انتخابی حزب که مانند من مورد قهر وغضب نجيب الله قرار گرفته بودند، درآن محل جمع شده تقاضای اخذ کارت عضويت شرکت در کنفرانس را می نمودند؛ وليک هيچ کسی حاضر به پاسخ گفتن نمی شد. تا اين که بعد از 15 دقيقه موتر حامل نوراحمد نور رسيد وما همگی خواهان کارت های عضويت قانونی مان، که از طرف کنفرانس های نواحی حزبی شهرکابل انتخاب شده بوديم، از وی شديم. اودرجواب  گفت: شما همگی مخالف مشی مصالحه ی ملی طرح شده ی رهبری حزب هستيد و ما برای موافقين اين مشی کارت و اجازه ی شرکت در کنفرانس را می دهيم نه مخالفين و طرفداران طرح ببرک کارمل را.

ما اصرار نموديم که اجازه دهيد تا ما من حيث اعضای انتخاب شده ی نواحی حزبی نظريات مان را به کنفرانس ارائه بداريم، آنگاه کنفرانس تصميم نهايی را اتخاذ خواهد نمود. وی درجواب گفت که طی پنج دقيقه اين محل را ترک کرده بخانه های تان برگرديد، درغيرآن سرنوشت تان زندان خواهد بود.

ازاين که تعداد ما زياد بود در بدو امرمقاومت نموديم؛ اما از جانب مقامات امنيتی برای ما به گونه ی اخطاريه گفته شد، که شما به هيچ وجه به داخل کنفرانس رفته نمی توانيد؛ اگر الی پنج دقيقه اين جا را ترک نکنيد مطابق دستور داده شده، با شما برخورد شديد امنيتی صورت خواهد گرفت.

بدين ترتيب شماری بوسيله ی نيروهای امنيت ملی جبراً به شهر انتقال و عده ای رهسپار زندان گرديدند وکنفرانس شهر کابل درغياب اعضای انتخابی آن بوسيلۀ تعداد محدودی از اعضای انتخابی و شمار بيشتری از اعضای انتصادبی(!) درشرايط اختناق سياسی مبنی براين که هيچ کس حق مخالفت را در برابر" طرح حکومتی (!) " نداشت داير و پايان يافت.

تنها يک تن از اعضای انتخابی حزب به اسم رفيق سهاک که تقاضا نمود تا برای رفقای انتخاب شده ی کنفرانس اجازه داده شود تا در کنفرانس حضور يافته نظريات شان را ابراز دارند؛ بصورت عاجل در صحن تالار دستگير و به زندان فرستاده شد و کنفرانس با يک بيانيۀ اساسی (!) و چند بيانيه ی تاييدی (!) درتاييد از مشی مصالحه ملی نجيب الله و انتخاب تعداد تعيين شده ی قبلی از اعضای منتخب و منتصب به کنفرانس سراسری؛ پايان يافت.

من چند روز در منزلم تحت نظارت کارمندان امنيت قرارداشتم. سپس دراولين جلسه ی  پلنوم کميته حزبی شهر کابل، از عضويت اين کميتۀ حزبی و عضويت بيروی اجرائيه ی آن اخراج و برای مدت سه سال خانه نشين شدم.

واما متن و محتوای " مشی مصالحه ی ملی " تزس گرباچف که نجيب الله آن را به قيمت از دست دادن حزب، متحدين سياسی، وطن ، مردم و ميهن ، در معرض امتحان (!) قرارداد؛ چگونه بوده وچی نتايج ثمربخش (!) را ببار آورد؛ آيا مخالفين مسلح داخلی (برادران آزرده خاطر(!) ) و حاميان بين المللی آنان به اين طرح کوچکترين ارزشی قايل شدند؟ توجه نماييد به فشردۀ اين دوکتورين بی بديل (!) و نتايج آن، از قلم سلطان علی کشتمند نخست وزير وقت و يکی از دوستان نزديک آن زمان نجيب الله و متحد وی درکودتای 14 ثور 1365، که به شرح زيربيان شده است:

«در برنامه مصالحه ملی، مسايل مربوط به قطع يکجانبه آتش بس از سوی دولت، اعلام روزهای باز برای بازديد مخالفين از شهرها و بويژه از شهرکابل با حفظ امنيت ايشان، تأمين تماس با فرماندهان گروههای مسلح  و ايجاد  تسهيلات برای تشکيل نمايندگی های تنظيم های جهادی در شهر کابل و احزاب سياسی ، گنجانيده شده بود....

برطبق برنامه مصالحه ملی، از سطح ولايات تا قريه ها، ميتوانست ارگانهای ائتلافی تشکيل گردد و از فرماندهان گروههای مسلح برای پيوستن به آنها دعوت بعمل آيد. همچنان راه برای گزينش نماندگان گروههای مسلح بحيث اعضا در شوراهای محلی، بحيث اعضا ويا رئيس کميته های اجرائيه از قريه ها تا ولايات و بحيث اعضای کميسيونهای مصالحه ملی ، باز گذاشته شده بود....

از اعلام مشی مصالحه ملی مدتها سپری گرديد. پيشنهادات جديدی هرچند زمان بعد، از سوی نجيب الله ارائه ميگرديد. وی ، وزرا و کارمندان بالا رتبه رژيم های سابق را برای کار در پُستهای رهبری کننده دولتی دعوت ميکرد و مقامات بلند و حساس دولت چون: صدارت، مقام زعامت معنوی، وزارت دفاع و برخی وزارتخانه های ديگر را برای مخالفين ظاهراً پيشکش مينمود، درحاليکه برای تحقق آن درعمل آمادگی نداشت. او بدينطريق سمتهای بلند دولتی و ازجمله مقام شورای وزيران را به حراج گذاشت و بدينطريق اهميت و صلاحيت آن ارگان اجرايی هميشه فعال را در اذهان مردم و درعمل پائين آورد و توان کارايی آن را بشدت لطمه زد....

ولی گويا اينکه درجانب مقابل گوش شنوا وجود نداشت. دربرابر مجموعه پيشنهادات هيچگونه واکنش مثبت از سوی تنظيمها و هواداران ايشان داده نشد. آنان چيزی کمتر از واگذاری مقام رياست دولت از سوی نجيب الله، مطالبه نميکردند. آنان در وضع مساعدی قرار داشتند. ايشان مانند گذشته از يکسو هنوز سلاح و پول فراوان دريافت ميداشتند و مورد پشتيبانی بيچون و چرا قرار ميگرفتند و از جانب ديگر دولت نجيب الله با بی اعتنايی روز افزون مقامات شوروی روبرو ميگرديد. اينکه نجيب الله بکرات ميگفت که مصالحه ملی جاده يکطرفه نيست، متأسفانه يکطرفه باقی ماند.

اقدامات ديگری از قبيل برگزاری کنگره دوم حزب، تعديل نام و برنامه عمل حزب با سمتگيری راست گرايانه، اعلام اقتصاد بازار آزاد بشيوه غربی، غير حزبی اعلام کردن شخصيتهای مهم حزبی در برخی مقامات عالی دولتی، انجام مذاکرات بی نتيجه با برخی از اعضای رهبری تنظيمها برای روزگذرانی، هيچيک گره از مشکل مصالحه ملی نگشود. نه تنظيمها و نه پاکستان و متحدان آن به چنين چيزهای اعتنا نمی نمودند و هدف آنان را صرف ساقط کردن و برانداختن رژيم، به هر شکل، شيوه و قيمت ممکن، تشکيل ميکرد....

ولی باوجود تمام اين چنين پيشنهادات و تعهدات، تنظيمها و حاميان خارجی آنها از جا نجنبيدند و کوچکترين اعتنايی نکردند. يکبار ديگر ثابت گرديد که حرف درباره برنامه ها و سياستها نه، بلکه برسر برانداختن رژيم بود، به هر قيمتی وهرگونه عواقبی! »(7)

پس از برگزاری پر تشنج دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، اوضاع سياسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و نظامی کشور به گونه ی زيرين شکل گرفت:

به اعتقاد آگاهان سياسی وباور اکثريت اعضای ح. د. خ. ا پيش کشيدن سياست مصالحۀ ملی بعد از کودتای 14 ثور1365 به شکل انحرافی وسازماندهی هياهوی تبليغاتی پردامنه درمورد آن با صرف هزينه های هنگفت مالی وسفرهای پرخرج به دنيای غرب، بيشتر يک ترفند سياسی بود تا يک حقيقت مسلم و بدترازآن اين که درتحقق عملی طرح ها هيچگونه معيارهای قابل قبول برای طرفين درگير، درنظر گرفته نشده بود.

درسياست مصالحۀ ملی دراين دوره، جوهرتصاميم پلينوم شانزدهم کميته مرکزی ح.د.خ.ا، تيزسهای دهگانه واعلاميۀ معروف شورای انقلابی جمهوری دموکراتيک افغانستان، ازنظرانداخته شد و اين سياست زيادتر بمثابۀ آلۀ فشار و وسيلۀ زورگويی دردست يک اقليت تازه به دوران رسيده دردرون حزب و دولت، خدمت کرد تا با عنوان کردن آن مقاصد پروژۀ بيرون راندن، ازصحنه حذف نمودن، انتقام گرفتن،  بدنام ساختن ، به زندان انداختن، پيگرد وتعقيب وحتی قلع وقمع فزيکی رقبا ومخالفين شخصی بابرخوردهای ذهنيگرانه وديدگاههای فردی، عملی گردد.

به تعقيب امضای موافقتنامۀ ژنيو بتاريخ 15/ 4/1988 (26/ 1/ 1367) که مذاکرات پيرامون آن ازسال 1982 آغازگرديده بود ومفاد قرارداد درچند دور گفتگوها تکميل وبه توافق رسيد وسرانجام امضاء شد؛ سربازان قشون سرخ مطابق پروگرام تنظيم شده تا تاريخ 15/ 2/ 1989 خاک افغانستان را ترک گفتند. بعد ازاين رويداد قوای مسلح افغانستان ابتکار عمل را دردست گرفت.

وليک، متأسفانه موافقتنامۀ ژنيوحربۀ کشندۀ شد دردست جهان غرب برهبری ايالات متحدۀ امريکا، پاکستان، ايران و مخالفين مسلح به مقصد سرکوب خونين ح. د. خ. ا و نيروهای دفاعی کشور، که تنها مردم افغانستان به رعايت مواد آن پابند باقی ماندند وبس. دولت پاکستان بحيث امضاء کننده ازمداخله در امورداخلی افغانستان دست نکشيد وايالات متحدۀ امريکا منحيث تضمين کننده، پروگرام صدور،تسليمدهی وانتقال سلاح ومهمات جنگی ازجمله راکتهای استينگررا ازطريق پاکستان به مخالفين مسلح پايان نبخشيد.

 دولت موقت تنظيم های هفتگانه درپشاور پاکستان ايجاد شد وهمزمان با آن تبليغات وسيع برضدح.د.خ.ا ودولت جمهوری افغانستان درقالب جنگ روانی، آغاز يافت. بدين شکل رؤوس عقدنامۀ ژنيو بطور دوامدار و بطرز خشن ازطرف آنها نقض گرديد.

هرچند بعد از14 ثور1365، برعلاوۀ تدويرپلينوم های کميته مرکزی ، دومين کنفرانس سراسری حزب درسال 1366دايرو مصالحۀ ملی را بحيث مشی استراتژيک حزب اعلام نمود، که درمورد آن در شکل تدوير و محتوای و نتايج آن در بالا توضيحات بعمل آمد؛ نشستی را نيز تحت عنوان کنگرۀ دوم (ازتاريخ- 7/4/1369 - 6) با شرکت اعضای فرکسيون های ضد حزب و درغياب رهبران با اعتبار و صاحب نفوذ حزب درميان مردم و اعضای حزب، مانند کنفرانس دوم ، برپا نمودند؛ ولی هيچ کدام آن قادر به رفع مشکل درون حزبی مبنی بر تأمين وحدت و يکپارچگی حزبی وجلب اعتماد متقابل نگرديد.

دردومين کنگره با نام ح.د.خ. ا وانديشه های مبارزۀ طبقاتی ودفاع از منافع زحمتکشان وداع گفته شد و برآن نام "حزب وطن" با تفکرجديد(!) انحرافی گذاشته شد که البته اين نامگذاری هيچگونه وجاهت قانونی نداشت وچيزی جز استفاده از زور وقدرت بمنظورغصب افتخار تاريخی ديگران، نبود.

زيرا حزب وطن قبلآ بتاريخ 16/10 /1329 با ساختار تشکيلاتی وداشتن مرامنامه واساسنامه متفاوت ، به رهبری شادروان ميرغلام محمد غبار تأسيس گرديده بود. مراجعه گردد به "افغانستان درمسير تاريخ ،ج 2 ص 244- 245".

همه اعضای شرافتمند حزب خوب به ياد دارند، همان طوری که درانتخاب نمايندگان در مرکز وولايات جهت اشتراک دردومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، کوچکترين معيارهای دموکراتيک حزبی رعايت نشده بود، در تدوير کنگره ی دوم  عين تخطی های عريان ضد اصول تشکيلاتی حزب، بار ديگر تکرار گرديد. ازهمين رو تعداد زياد عناصر مردود، ازجمله عده ای از اعضای بيروی سياسی وکميته مرکزی با ساخته کاری ها به هردونشست حزبی راه يافتند و درعوض نماينده گان انتخابی حزب از روند انتخابات محروم شدند.

خوانندگان گرامی، به قانون شکنی مشهود دکترنجيب وتيم افغان ملتی های وی در درون و بيرون (ح.د. خ. ا) ، بشمول آقای ودان توجه فرماييد!

دکتر نجيب الله خلاف موازين حقوقی و اصول حزبی جنايتکاران مشهود و قاتلين هزاران عضو حزب و دهها هزار مردم بی دفاع افغانستان در زمان حاکميت خونتای حفيظ الله امين جلاد را، که بحکم دادگاه افغانستان به اشد مجازات و حبس طويل بيست سال محکوم شده بودند؛ نه تنها قبل ازتکميل ميعاد حبس از زندان رها نمود؛ بلکه مخالف مواد (112 ـ 113 ، فصل دوم جزاهای تبعی قانون جزای افغانستان بوظايف حزبی و دولتی، بقرار آتی مقرر نمود:

1ـ دکتر شاولی سابق وزيرخارجه حکومت خون آشام حفيظ الله امين و انتقال دهندۀ راز پنهان ملاقات

 تره کی با برژنيف، برای امين، که منجر به قتل تره کی گرديد بحيث وزير مشاور کارآگاه(!)؛

2 ـ عبدالحکيم شرعی جوزجانی، سابق وزير عدليه، داد ستان کل کشور و در جايگاه قاضی القضات حکومت خون آشام حفيظ الله امين، که در همه جنايات امين جايگاه ويژه را داشت؛ بحيث معاون قاضی القضات حکومت طراز فاشيستی اين دوره مقرر نمود تا کارهای باقی مانده(!) را انجام و تکميل نمايد؛

3 ـ عبدالقدوس غوربندی وزيرتجارت حکومت امين و يکی ازاعضای باند تروريستی مير اکبر خيبر را، بحيث رئيس شورای مرکزی جبهه ملی... مقرر نمود تا ارتباط نجيب را با سازمان"سيا" و حکمتيار تأمين نمايد؛ 

4ـ عبدالرشيد جليلی وزير زراعت حکومت امين خونخوار و متهم در قتل عام مردم بيگناه درکنرها؛  

5ـ محمود سوما وزير تحصيلات عالی و وعضو بيروی سياسی باند امين بحيث استاد در دانشگاه کابل؛

6 منصور هاشمی وزير آب و برق،که متهم به قتل عام در بدخشان بود بحيث استاد در دانشگاه کابل؛

7ـ خيال محمد کتوازی وزير راديو تلويزيون حکومت خونخوارامين؛ بحيث معاون وزارت خارجه....

يک تذکار ضروری درمورد رهايی  و تقررذوات ذکر شده در کارهای دولتی و احيای عضويت و مناصب آنان در رهبری حزب حاکم:

قانون جزای افغانستان که به تاريخ 15 / 7 / 1355 در دوران حاکميت محمد داوود خان تصويب و تا هم اکنون متن آن در کود جزای کشور نافذ و مرعی الاجراء است؛ در فصل دوم آن تحت عنون جزاهای تبعی چنين حکم و صراحت داشته است:

« ماده يکصد و دوازدهم: جزاهای تبعی عبارت از مجازاتی است که بالای محکوم عليه به حکم قانون بدون اين که درحکم محکمه تصريح گردد تطبيق می شود.

ماده يکصد و سيزدهم:

1 ـ شخصی که به حبس دوام يا حبس طويل بيش از ده سال محکوم گردد از حقوق و امتيازات آتی نيز محروم می شود:

1 ـ ماموريت دولت.

2 ـ خدمت در اردو.

3 ـ عضويت پارلمان ، شاروالی ها ، جرگه های ولايتی و محلی.

4 ـ سهمگيری درانتخابات به حيث رأی دهنده.

5 ـ استعمال عناوين و تعليق نشانهای دولتی اعم از داخلی و خارجی.

6 ـ عضويت در هيأت مديره شرکت ها و بانک ها.

7 ـ وصايت ، قيموميت و وکالت در معاملات و دعاوی.

8 ـ شهادت در عقود و معاملات در مدت محکوميت.

9 ـ عقد قرارداد با دواير دولتی ويا کسب امتياز از طرف دولت.

10 ـ صاحب امتياز، مدير مسئول، رياست هيأت تحرير مجلات و روزنامه ها.

11 ـ ادارۀ اموال و املاک در مدت محکوميت با استثنای وقف و وصيت.

2 ـ هرگاه محکوم عليه وقت صدور حکم از يکی از حقوق و امتيازات فوق مستفيد باشد بمجرد صدور حکم از آن محروم می گردد.( ص 73 ـ 74 فصل دوم ـ جراهای تلعی ، قانون جزای افغانستان.»

اکنون ضرورت آن ديده می شود تا متن و محتوای" مرامنامه جديد حزب وطن (!) را که به بهای خيلی گران و با پاماندن بالای تمام موازين يک حزب ترقيخواه و عدالت پسند، طرح و تصويب شده بود، مرور نماييم و ببينيم که چی چيزی را به مردم و ميهن مان ارائه می داشت وکدام نيازهای ضروری زحمتکشان سرزمين مان را مرفوع و چی نوع دولت و استقرارکدام شکلی ازحکومت ملی و دموکراتيک را پيشکش جامعه ی ستم ديده ی مان می نمود:

« از آنجايی که در مرحلۀ کنونی، اهداف و وظائف عمدۀ حزب را استقرار صلح، اعمار مجدد و تحکيم وحدت ملی کشور تشکيل ميدهد، ح.د.خ.ا، که بعد از اين حزب وطن ناميده ميشود، مرامنامۀ ذيل را که با احکام دين مقدس اسلام، قانون اساسی، ارزشها و مفاخر ملی و اصالت افغانی مطابقت دارد، اعلام مينمايد و تمام اعضای خود و همه مردم افغانستان را برای تحقق اين اهداف و وظايف فرامی خواند:

در عرصۀ سياسی:

مصالحۀ ملی مشی ستراتيژيک و معرف طرز تفکر حزب وطن است. حزب اهداف مصالحۀ ملی را در همه عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در نظر داشته، محتوای آن را بر مبنای معتقدات اسلامی، وطندوستی وسنن پسنديدۀ مردم و تجارب سياست عملی انکشاف و تعميم می بخشد.

- دفاع از استقلال، حاکميت ملی و تماميت ارضی افغانستان واحد وغير قابل تجزيه از وظايف اساسی حزب به شمار ميرود.

- حزب به منظور قطع جنگ، استقرار صلح، ايجاد توافق ملی ميان افغانها و تحقق تجمع همه نيروهای سياسی افغانی و تأمين اتحاد طرفداران صلح ، فعالانه عمل ميکند.

حزب معتقد است که هيچ حزب ياسازمان سياسی به تنهايی قادر نيست که وظايف اساسی مصالحۀ ملی، يعنی تأمين صلح، عمران مجدد و انکشاف در کشور را نجام دهد.

- حزب از تمام اشکال اتحاد های احزاب ونيروهای سياسی صلحد وست پشتيبانی مينمايد.

- حزب می کوشد از طريق مبارزه بخاطر صلح سراسری ملی و اعمار مجدد کشور، موقعيت شايسته خود را در جريانات سياسی آيندۀ افغانستان بر اساس موازين دمو کراسی حفظ کند و تحکيم بخشد.

- حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی و شخصيتهای اجتماعی کشور، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.

- حزب در راه استحکام نظام دموکراسی مبتنی برسيستم چند حزبی، که درآن اشتراک آزادانه و بدون تبعيض تمام مردم تامين گردد. مبارزه ميکند.

- لويه جرگه ها و جرگه ها از اشکال سنتی دمو کراسی در افغانستان هستند، حزب از تحکيم و تنظيم اين شيوه در کشور پشتيبانی ميکند.

- حزب از انتخابات پارلمانی بر اساس رای دهی همه گانی مساوی، آزاد، سری و مستقيم حمايت ميکند....

- حزب معتقد است که برادران پشتون و بلوچ ما در آن طرف خط ديورند، بنأ برعلايق و روابط تاريخی، عنعنه يی، دينی، ملی، زبانی و ساير پيوند های شان باافغانها، همواره از پشتيبانی و همبستگی مردم ما برخوردار بوده، حزب ازداعيۀ برحق برادران پشتون و بلوچ پشتيبانی مينمايد.»

طوری که ديده شد، در بخش سياسی برنامه ی" حزب وطن (!)" داکترنجيب الله ؛ بجز رديف کردن مطالبی بشکل عام گويی، چيزی نو و مشخصی را درمورد شکل، محتوی، ساختار وتشکيل يک دولت فراگير ملی، با اجزاء و عناصر متشکلۀ آن (نوعی از اتحاد احزاب ، تشکيل جبهه مرکب از سازمانهای، چپ ـ متوسط ـ راست ميانه يا راست افراطی؛ در وجود جبهه ی متحد ملی ويا شکل ديگری...) که حلال مشکل موجود و دربرگيرنده ی منافع، خواستها و نيازهای اساسی آنی و آتی مردم افغانستان باشد، ارائه نگرديده است.

دراين برنامه گفته شده:« حزب مناسبات خود را باهمه احزاب، نيرو های سياسی ...، بر اساس همکاری متقابل، تساوی حقوق، رعايت استقلال سياسی و سازمانی در چار چوب اهداف و اصول مصالحۀ ملی تنظيم مينمايد.» ؛ درحالی که احزاب سياسی بزرگی که ده سال در نبرد مسلحانه با حزب و دولت جمهوری افغانستان قرارداشتند و " مصالحه ی ملی و تقسيم قدرت را با امتياز وزارت دفاع ملی که ستون فقرات دولت را تشکيل می دهد هم تا آخر قبول نکردند؛ چگونه "همکاری متقابل" را جناب داکتر نجيب الله از ايشان انتظار داشتند؛ مگر همان همکاری متقابل که ميان حفيظ الله امين و گلبدين حکمتيار درسال 1358 مطرح گرديده بود، تجويز و حلال مشکل دانسته شده بود؟

در بخش اقتصادی و خدمات اجتماعی هم مانند بخش سياسی عام گويی ها برچسب زده شده ، چيزی نوی بجز گزينش اقتصاد بازار آزاد " آزاد کشمير(!) "، ديده نمی شود. خواست اساسی دهقانان که زمين و آب و نياز کارگران تضمين کار و جای کار است؛ وليک از برکت مشی مصالحه ملی يک جانبه ی گرباچف ـ نجيب ، تخليۀ مناطق تحت کنترول دولت از نيروهای امنيتی و تسلمي آنها به نام منطقه ی سبز(!)، برای برادران آزرده خاطر(!) واشغال آن مناطق توسط تنظيمهای بنيادگرای جهادی، ساحه ی زندگی بالای دهقانانی که در ساحه ی حاکميت دولت زندگی داشتند و با دولت همکار بودند، روزتاروز تنگ تر و امکان ناپذير گرديد؛ اقتصاد بازار آزاد هم زمينه ی فعاليت وسيع را برای محتکرين، قاچاقبران و ساير جنايتکاران بخشهای اقتصادی، مساعد نموده ، زندگی را درشهرها نيز برای کارگران دولتی و ديگر زحمتکشان شهرها دشوار ساخته، زمينه ی جلب و جذب را برای احزاب مخالف دولت و فرارمردم را از کشور بجانب پاکستان و ايران موجب گرديد؛

نتيجه اين برنامه ارتجاعی وتسليم طلبانه دکترنجيب، مسبب آن شد، که منسوبين قوای مسلح افغانستان که بنابرداشتن اعتقاد خارايين وطنپرستی و بربنياد انديشه های سياسی و وظيفه يی و بخاطر اعمار يک جامعه ی مرفه، مسعود و فارغ ازهر نوع ستم و بهره کشی، درسنگرهای نبرد با دشمنان بين المللی ـ منطقه يی وکاسه ليسان داخلی آنان، می رزميدند، باتصويب مرامنامه بی محتوی وفاقد اصالت و رسالت ذکر شده، در حالت يأس و نااميدی قرار گرفته، همين که ضربه مدهش و کشنده ای برعقايد سياسی شان وارد گرديد، ناگزير راه قوم و قبيله گراييِ و سمت و محل پرستی را درپيش گرفتند.

در همين جا بود که زمينه های مساعدی برای سربازگيری دشمنان سوگند خورده ی وطن و مردم مان، مهيا گرديد و طغيان سرکشی از امر و نهی حکومت رنگ باخته ی مرکزی آغاز شد.

اين بغاوت با کودتای نافرجام شهنواز تنی وزيردفاع ملی افغانستان که نجيب الله در معاملۀ کودتای 14 ثور 1365 وعده های تقسيم قدرت را با جناح خلق ح. د. خ. ا داده بود و به آن نی تنها وفا نکرد؛ بل رهبر مفهوم شده ی آن بخش صالح محمد زيری را از عضويت بيروی سياسی و دارالانشاء کميته مرکزی حزب نيز اخراج نمود؛ آغاز گرديد، که مسؤوليت عواقب اين حادثه ی زندگی برانداز حزب و دولت، که درحقيقت امر  ستون فقرات حاکميت را از نظر نظامی و سياسی شکستاند، بدوش دکتر نجيب الله بعنوان يک ديکتاتور و شخص مطلق العنان و يکه تاز ميدان قدرت؛ وشهنواز تنی بحيث آغازگر کوتای نظامی و تمکين نکردن به ايجاد تغيير زعامت از طريق تأمين وحدت و تفاهم باهمی با ساير مخالفين درون حزبی نجيب الله، که جمعاً حدود 80 درصد حزب را تشکيل می دادند؛ با توسل به نظاميگری و بمبارد های هوايی و ريختن بم بالای شهريان کابل که منجر به تلفات صدها شهروند کشور مان گرديد و سرانجام با پناه بردن به دامن دو دشمن تاريخی و شرير مردم افغانستان، " آی . اس. آی " و حزب اسلامی حکمتيار؛ هردو درپيشگاه تاريخ و مردم ما مقصر و مسؤول پنداشته می شوند.

بقول معروف: اگر از هردو جانب جاهلانند  ـ وگر زنجير باشد بگسلانند.

به تعقيب آن يکه تازی های سيطره جويانه و سياستهای انحرافی انحصار گرايانه و تماميت خواهی جنون اميز نجيب الله در سمت درهم کوبيدن نيروهای سالم انديش درون  حزبی توأم با امتياز دهی مخالفين درون و بيرون حزب و حاکميت شدت گرفت که بحران سراسری را درکشور، از جمله در زون شمال فراهم آورد و در فرجام به بهای برچيدن بساط حاکميت فردی و گروهی وی تمام شد. 

خوانندگان گرامی!

مزيد بر آنچه که درمورد علل وعوامل سقوط حاکميت ح. د. خ. ا توسط تيم جنايت کار(ميخائل گرباچف و دکتر نجيب) در نگارش بالا توضيحات داده شد؛  دربخش هشتم و نتيجه گيری اين نگارش، مطالب بيشتری روی علت های سقوط حاکميت کودتايی نجيب الله با ارائه اسناد غير قابل انکار، مبنی براين که 100 ولسوالی ـ غند ها و کندک های نظامی بشمول ولايات ميدان وردک ـ تخار ـ باميان ـ کاپيسا ـ ارزگان ـ خوست و تسليمی سوال برانگيز ولايت کندز به برادران آزرده خاطر(!) وی قبل ازسفر(مورخ 20 عقرب 1370 خورشيدی ـ مطابق 11نوامبر1991ترسايی) برهان الدين ربانی به مسکو؛ مطابق مشی مصالحه ملی(!) تيم حاکم به دشمنان حزب و مردم تسليم داده شده و مراکز متباقی ولايت درحالت محاصره قرارداشتند؛ صحبت بعمل خواهد آمد. واما برعکس آنچه که دکتر خدايداد بشرمل در برابر پرسش های طراز فاشيستی حبيب هوتکی افغان ملتی در تلويزيون بهار، که از کودتای 14 ثور 1365 چشم پوشی کردند و برخلاف حقيقت مشهود؛ سقوط حکومت تمايت خواه ( ادامه دهنده ی خط خونين محمد گل خان مهمند) نجيب الله را با عقده های شئونيستی و تکرار دروغ های پيشين، کودتای محمود بريالی، وکيل و ديگران توصيف و زنده ياد ببرک کارمل رهبرپيشين ح.د. خ. ا؛ انتر ناسيوناليست انسان سالار را در دو پله ی ترازو با حفيظ الله امين جلاد؛ عضو تثبيت شده ی سازمان " سيا" و قاتل يک مليون انسان جامعه افغانستان و مسبب تمام بدبختی های 50 سال اخير؛ بگونه ی مساوی وزن کردند؛ جنايتی است غير قابل عفو، که بشرمل و حبيب هوتکی دربرابر تاريخ و نسل جوان امروز و فردای کشور پاسخگو بوده منتظر واکنش سنگرداران ح. د. خ. ا باشند.

زيرا، آنان در ميز گرد تلويزيون بهار در جريان صحبتهای شان مزيد براين که چهره ی حقيقی خود را بحيث پيروان خط خونين آدولف هيتلر برملا کردند؛ تاريخ گذشته سياسی خويش را نيز به چوبه های دارکشيد.

(پايان بخش هفتم)

ادامه دارد

مأخذ:

1 ـ کتاب اردو و سياست، مؤلف، جنرال محمد نبی عظيمی، صص 311 ـ 313؛

2 ـ مقاله اکادميسين دستگير پنجشيری تحت عنوان:"فرایند خزنده ء مرحوم دکتر نجیب الله به قدرت سیاسی، منتشرۀ سايت " سپيده دم؛

3 ـ مقال ديگر اکادميسين پنجشيری تحت عنوان" دوروزخونين تاريخ" منتشرۀ سايت آريايی؛

4 ـ کتاب"حزب دموکراتيک خلق افغانستان:کودتا،حاکميت و فروپاشی، مؤلف محمد اکرام انديشمند (1357ـ 1371 خورشيدی) ، صفحه 434)؛

5 ـ کتاب " درسهای تلخ وعبرت انگيز افغانستان، مؤلف، ميرصاحب کاروال صفحه 150؛

6 ـ کتاب "افغانستان در منگنه ژيوپوليتيک، صفحه 59؛

7 ـ  ياداشتهای سياسی و رويدادهای تاريخی ـ س. کشتمند ـ ج 3 ـ صص 993 ـ 988؛

  

(بخش هشتم)

  قسمت اول

نتيجه گيری از هفت بخش گذشته وعوامل عمده ی سقوط دولت جمهوری افغانستان!

دربخش نخست مروری نقاد گونه بر 28 سال دوران اپوزيسيون و حاکميت ح. د. خ. ا:

هرگاه تاريخ فراز و فرود ح. د.خ.ا را ازبدو تأسيس تا ايندم درپيوند با رخدادهای تاريخی کشور مان مطالعه نماييم؛ نتيجه ی آن به باورنگارنده،اين گونه رقم می خورد:

1ـ علی رغم تلاشهای دلسوزانه، ترقيخواهانه و وطنپرستانۀ موسسين ح.د.خ.ا. درزمينۀ جلب و جذب نيروهای ملی ووطنپرست و جوانان آزاديخواه، تحول طلب و ترقی پسند کشور، بمنظور رشد و ارتقاء سطح آگاهی سياسی و اجتماعی شهروندان، جهت پيشبرد مبارزۀ انقلابی بخاطر دستيابی به مطالبات برحق مردم، ازحد و مرز" استقرارنظام مشروطيت و دموکراسی"به سمت و سوی" رسيدن به مرحلۀ تحقق تحولات اساسی و بنيادی درهمه عرصه های زند گی سياسی ـ اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی و نجات جامعۀ افغانستان ازپنجه های خونين فقر مادی ومعنوی؛ پايان بخشيدن به عقب ماندگی قرون وسطايی؛ تأمين رفاه ـ ترقی وعدالت اجتماعی دراين کشورعقب نگهداشته شده" بود، که دراين راستا کار، تلاش ومبارزۀ خستگی ناپذيری، درمراحل مختلف انجام پذيرفت؛ که هرکدام آن دردل تاريخ و خاطرات هريک ازهم ميهنان پاک نهاد و صادق کشور مان نقش بسته، تاريخ و نسل های امروز و فردای ميهن، هرگزاين خدمات ماندگار پيش کسوتان حزب وجنبش دموکراتيک وعدالتخواه اين مرزو بوم را فراموش نخواهد کرد.

اما، درمسير اين تلاشها و کار و پيکار بزرگان ما، نواقص و کمبودیهایی زيرين، وجود داشت که نتايج ناگواری را با خود بهمراه آورد:

1ـ نبود دوسند مهم حزبی، (برنامه و اساسنامۀ حزب).

روشن است که بدون تدوين يک برنامۀ زند گی ساز که رابطۀ باهمی حزب را با جامعه تأمين و قانونمند می سازد؛ تنظيم اساسنامۀ، که بمثابۀ قانون اساسی حزب، نحوۀ روابط و زندگی درونی اعضای حزب را مسجل و مشخص مينمايد؛ کارتدويرکنگره در نبود آن دو سند حياتی حزب آغاز يافت وتلاشی درراه ارائه آنها به کنگره صورت نگرفت. برعکس کميتۀ تدارک کنگرۀ اول (کنگرۀ موسس) با دستان خالی (بدون دراختيارقراردادن مسودۀ هردوسند به پيشگاه اعضای سازمان و انجام نظر خواهی انفرادی ويا گروپی روی آن) با نگارش يک اجندای جلسه و ترتيب چند بيانيه وخوانش اهداف عام تحت عنوان " خطوط کلی،فشرده و مختصری پيرامون برنامه و اساسنامۀ حزب" و گزينش اعضای اصلی وعلی البدل کميته مرکزی، منشی اول و دوم حزب؛ وظيفۀ نگارش برنامه و اساسنامه حزب را درآينده به کميته ای مرکب از: کارمل، بدخشی، پنجشيری و شاه ولی، موکول و کار کنگره را آغاز و پايان بخشيدند.

درحالی که مسأله عمده و اساسی درسرنوشت يک حزب سياسی همان گونه که گفته شد، داشتن برنامه ويا مرامنامۀ آن ميباشد که رابطۀ بيرونی سازمان را با توده های مردم پيوند ميدهد و مردم دروجود آن منافع امروز و فردای خويش را محاسبه ميکنند؛ همين گونه قانونمندی روابط درونی آن را اساسنامۀ حزب تشکيل ميدهد که درپرتو احکام آن وظآيف، وجايب، مسؤوليتها و مکلفيتهای اعضای حزب ازبالا تا پايين و از پايين تا بالا تعيين و مشخص ميگردد.

درپرتو متن و محتوای همين دو اصل مهم و زندگی سازدرونی و بيرونی حزب است، که ديدگاههای اعضای آن پيرامون شناخت جهان، جامعه، انسان و تفکر آن؛ تشکيل نظام سياسی ـ اقتصادی، نحوۀ شکل مالکيت بروسايل توليد؛موقعيت گروههای اجتماعی درروند توليد، توزيع ومصرف نعمات مادی و ارزشهای معنوی در جامعه، به عنوان ايده ئو لوژی حزب متبارزميگردد.

زنده ياد دکتر احسان طبری مختصات يک حزب سياسی را اين گونه برمی شمارد:

«هرسازمان انقلابی ضرورتاً بايد دارای مختصات زيرين باشد:

الف. داشتن برنامه علماً تنظيم شده درباره هدف های اجتماعی، سياسی واقتصادی سازمان؛

ب . داشتن آئين نامه مقررات زندگی سازمانی؛

ج . داشتن خط مشی  روشن استراتژيک و تاکتيکی؛

د .  مجهز بودن به شعار های مصرح و روشن؛

ه . داشتن سترکتور سازمانی مشخص و متناسب با شرايط زمان و مکان مبارزه؛

و . داشتن پيوند وسيع با مردم ازطريق سازمانهای توده ای و تسمه های ارتباطی ديگر؛

ز . شرکت مبتکرانه و فعال درمبارزه روزمره و اجراء نقش مؤثر درتکامل جامعه.

هريک ازاين حلقات اگر مفقود باشد آن سازمان دچار لنگش می شود و شخصيت خود را به عنوان سازمان انقلابی از دست ميدهد». (1)

طوری که ديده می شود، عمده ترين ارکان " جمعيت دموکراتيک خلق " که تدوين " برنامه علماً تنظيم شده ای درباره هدفهای اجتماعی، سياسی و اقتصادی سازمان" و آيين نامه (اساسنامه) بمثابه ی مقررات زنده گی سازمانی"... بود، پيش ازتدوير کنگره روی آن کارصورت نگرفت ودرنشست کنگره اين امر مهم و تعيين کننده زندگی حزب وپيوند آن با جامعه به فردا موکول گرديد. بعد ازتنظيم هردوسند بوسيلۀ کميتۀ منتخب کنگره، هريک از اعضای کميته مرکزی، بويژه منشی اول و دوم حزب، روی محتوای هردو سند و چگونگی مطابقت آن درجامعه، تعبيرهای مختلف و برداشتهای متفاوت ازخود متبارزنمودند، که در بخش (پانزدهم) رخدادهای خونبار...، روی آن توضيحات مکمل داده شده است.

ازآن جايی که شخصيتهای«اين کميسيون از ببرک کارمل، طاهر بدخشی، دستگير پنجشيری و داکترشاه ولی ترکيب يافته بودوپيش نويس اصول مرامی ازمجموع مآخذ واسناد مرامی سازماهای انقلابی منطقه تدوين وتوسط منشی کميته مرکزی ح.د.خ.ا رئيس کميسيون[ببرک کارمل] مهيآ شده بود» ؛(2)

بنابران با آمدن حفيظ الله امين از ايالات متحده ی امريکا و پذيرش وی درحزب و قرار گرفتنش درکنار تره کی، اين تفسيرها و تعريف ها ازقالب اصلی آن بجانب چپ افراطی و دکتاتوری فردی انحراف وسرانجام منجر به انشعاب ماه جوزای 1346 گرديد.

هم اکنون نيز شماری از اعضای پيشين ح. د.خ. ا شعار وحدت جناحهای جداشده ازبدنۀ اين حزب را بصورت مجرد؛ بدون تشخيص، توضيح و پيشکش نمودن اهداف بنيادی مسجل شده درطرحهای برناموی و ساختارهای تشکيلاتی؛ مثل سالهای قبل ازتأسيس کنگره حزب، تبليغ کرده، اظهار ميدارند، که وقتی وحدت حزب صورت گرفت، آنگاه اعضای رهبری حزب برنامه واساسنامۀ آن را تدوين و تصويب ميدارند. اين دوستان ازدرسهای تاريخ ح. د. خ. ا که پيشروی چشمان بازما صورت گرفت، هم نمی آموزند که تا هم اکنون درد و رنج همان اشتباهات کنگرۀ موسس را درگوشت و پوست خود حس ميکنيم و از مصيبتهای عواقب بعدی آن رهايی نيافته ايم.

کنار رفتن ميرغلام محمد غبار ويا بهتر است بگوييم " کنارزدن!" و دورشدن وی از رهبری کميتۀ تدارک و حزب، عدم استفاده ازدانش و تجارب گرانبهايش؛ گزينش شادروان نورمحمد تره کی بجای وی به بهانۀ شخص بزرک سال... اگر بدون تعصب، " سمپتی " به اين و" انتی پتی" به آن يک از رهبران و بزرگان پيشين؛ برای يک لحظه عاقلانه و بيطرفانه بينديشيم؛ اشتباه دوم کميتۀ تدارک و اعضای کنگرۀ موسس حزب در برخورد با غبار و دور کردن وی از رهبری اين جمعيت بود.

درمورد شناخت حفيظ الله امين، سابقۀ کاری و تحصيلی وی درداخل و خارج کشور؛ باستثنای

زنده ياد ببرک کارمل که اورا خوبترتشخيص کرده ودرتمام دوران زندگی هيچ گاه با وی راه سازش را درپيش نگرفت؛ ازجانب ديگران برخورد آگاهانه، قاطع ومسؤولانه و ثمربخش حزبی نه تنها صورت نگرفت؛ بلکه حمايت بيدريغ وعام وتام نورمحمد تره کی ازتاريخ ورود ودرخواست شموليت وی درحزب، تا پايان عمر؛ همچنان جانبداری روانشاد محمد طاهربدخشی درسال 1345 وهمراهی اش را درانشعاب سال 1346؛ که اين موضع گيری های آنان ازاين عنصر"سيا" منجر به دوپارچه شدن حزب؛ ايجاد شگاف درجنبش نوپای کشور؛ وارد نمودن تأثيرات ناگوار درسياستها، عملکردها و خود خواهی های انحصار طلبانۀ سردارمحمد داوود؛ شهادت سه عضو کميتۀ تدارک کنگرۀ موسس(خيبرـ بدخشی ـ تره کی )، قتل دو رئيس جمهور، دو صدراعظم، شماری از وزراء، هزاران عضو حزب، دهها هزارروشنفکر، صدها هزاراز ازهم ميهنان و پياده شدن عساکر شوروی درافغانستان گرديد.

4 ـ درمورد شناخت دقيق ازمحمد داوود و شيوۀ کار، سوابق، خوی وخصلت و چگونگی برخورد با وی؛ هردو جناح ح. د.خ. ا. دارای نظريات ناهمگون، متناقض،غير رياليستيک وتا حدودی سؤال برانگيز  بوده اند.

کودتای 26 سرطان که با شرکت فعال و تعيين کنندۀ افسران جوان ترقيخواه ووطنپرست، تحت رهبری

محمد داوود صورت گرفت، به نظام پوسيده و درحال زوال سلطنت چهل سالۀ محمد ظاهر، شاه پيشين پايان بخشيده، نظام جمهوريت را اعلام و مشی سياسی ـ اقتصادی مترقی تری را زير عنوان " خطاب به مردم افغانستان" متعهد و درپيش گرفت؛ با برخوردهای متفاوت و ناهمگون هردو جناح حزب قرار گرفت:

گروهی با حفظ استقلال سازمانی وعقيدتی، درتاييد، حمايت وتطبيق هدفهای مطروحۀ رژيم قرارگرفتند؛ بخش ديگری راه سرنگونی آن را پيشه کردند؛ حلقۀ سومی انديشۀ انحلال حزب و ادغام آن را با حزب " غوزنگ ملی " محمد داوود خان، برگزيدند، که دراين مورد دربخش دوم اين مبحث توضيحات لازم ارائه گرديده است.

هرگاه وحدت درحزب تأمين می بود؛ ازبرنامۀ "خطاب به مردم " هردو جناح حزب بصورت اصولی و متداوم حمايت و جهت تطبيق آن کارمشترک را انجام ميدادند؛ محمدداوود را بگونۀ دقيق می شناختند  و احساسات شئونيستی، ناسيوناليستی وخود خواهی های سردارمنشانۀ او را درست درک کرده؛ زمينه های تحريک وی،(بويژه صحبت نورمحمد تره کی در رابطه با چگونگی داشتن اعتقادات دينی و مذهبی وی) نسبت به تمام اعضای حزب؛ بوجود آورده نمی شد؛ درآنصورت از فعاليتهای تخريبی و تطبيق پلانهای شوم امين ـ قدير و حيدررسولی با اتخاذ تدابير خردمندانه، بوسيلۀ دوستان و نزديکان روزهای عزلتش جلو گيری ومخربين به وقت وزمانش افشاء و به شخص محمد داوود معرفی و مجازات می شدند؛ به باور نگارنده با حمايت مقطعی و جلوگيری ازتحريکات وی؛ همان داوود خان خود خواه، با برنامه های اقتصادی ـ اجتماعی ترقيخواهانه اش تا آماده گرديدن شرايط مساعد و هموار شدن بستر های مناسب برای پياده نمودن تحولات عميق و بنيادی درکشور و نهادينه شدن جنبش دموکراتيک، برای استقرار حاکميت واقعاً مردمی و نظام دموکراتيک و سرانجام تحقق و تأمين عدالت اجتماعی در کشور؛ بحال وطن و جامعۀ درحال رشد و تکامل ما مفيد و بهتر بود. اما با دريغ و درد که مداخلات

بی حد و حصر کشورهای غربی و تحريکات داخلی اين زمينه را هم از مردم ما گرفتند.

5 ـ وحدت مجدد دوجناح حزب درسال 1356 نيز زير فشارهای پيهم و سرکوبگرانۀ رژيم محمدداوود و بازی های خطرناک وی درمقياس منطقه و بين المللی؛ بصورت خيلی ها شتاب زده، خام و بدون سپری نمودن مراحل قانونمند ( اتحاد ـ وحدت عمل ـ سپس وحدت عام وتام)، صورت گرفت، که بعداً تره کی و امين هردو، آن را يک اقدام تاکتيکی و مقطعی تعريف و سپس به سادگی اين وحدت کوتاه مدت را نقض و وحدت خواهان را مجازات سنگين نمودند.

6 ـ بعد از وحدت مجدد هردو جناح حزب دربخشهای ملکی، کارسريع و اقدامات ثمربخش درمورد تأمين وحدت دربخشهای نظامی وادغام هردو سازمان نظامی دريک پيکر واحد و تعيين مسؤولان جديد، متناسب با شرايط نوين، بويژه بعد ازترورعلی احمد خرُم وزيرپلان بدستور امين و تکميل پرونده جرمی اش بوسيلۀ پنجشيری و اعلان حزب جديدش درپغمان که روی هرکدام آنها درنبشته های پيشين توضيحات داده شده است؛ انجام نگرديد و سازمان نظامی جناح خلق بصورت يکسره دراختيار شخصی که برويت شواهد درمورد ترور علی احمد خرم وزيرپلان وانعام الحق گران پيلوت آريانا، بحيث رهبر تروريست ها متهم است ،گذاشته شد تا هرجنايتی را که دلش بخواهد ويا به او وظيفه سپرده شود، انجام دهد.

7ـ  بعد ازشهادت استاد خيبر، متناسب با نمايش قدرت درمراسم تشييع جنازه و به خاک سپاری وی، بويژه در مطابقت با صحبتهای رهبران حزبی، (تره کی وکارمل)، آمادگی لازم و پلان تدابير مشترک دربرابر حوادث احتمالی  بعدی که بوقوع پيوست، اتخاذ نگرديد.

توجه نماييد به برخی از صحبتهای اين دومنشی حزب:

نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی ح. د. خ. ا ، که اعلاميۀ حزب را به زبان پشتو قرائت نمود، در بخشی ازآن چنين آمده است:

« شهادت رفيق ما دلالت گر تشديد مبارزۀ آشتی ناپذيرميان نيروهای وطنپرست انقلابی و نيروهای ارتجاع و پشتيبانان آنها امپرياليسم جهانيست که تا پيروزی قطعی زحمتکشان افغانستان ادامه خواهد يافت. ما به مناسبت مرگ رفيق شهيد خويش نه تنها گريه و زاری نخواهيم کرد، بلکه بازهم خواهيم آموخت که چگونه نيروی خود را برای پيکار انقلابی عليه دشمنان وطن و خلق افغانستان بيش ازپيش به کار بريم و هرگز دربرابر وحشت و ترور، ازراهی که درپيش گرفته ايم عقب نه نشينيم.

ما درحاليکه دراين محفل با شکوه که به خاطر بزرگداشت مرگ رفيق شهيد ميراکبر خيبر برپا گرديده است به اداره و دستگاه به اصطلاح امنيتی آن اعتراض می نماييم، با صراحت اعلام ميداريم که: هرگاه هيأت حاکمۀ کشورسياست دروغ و تهديد را که دربرابر نيروهای ارتجاع داخلی وابسته به ارتجاع منطقه و بين المللی درپيش گرفته است تغيير ندهد، دستگاه اداره را ازوجود عناصرشناخته شده و نفوذ داده شده ارتجاع وابسته به امپرياليسم تصفيه نکند، مسؤوليت زنده گی مبارزان وطنپرست را تأمين نه نمايد و عليه تروريزم و تروريستها قاطعانه اقدام ننمايد، مسؤول عواقب ناشی ازآن خواهد بود.» (3)

همينگونه ببرک کامل منشی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بيانيۀ سياسی حزب را با شور و احساسات هيجان برانگيزی که خاصۀ صحبتهای او می باشد ايراد کرد و شکست سکوت مرگبار پنجساله را اين گونه اعلام نمود:

« رفيق شهيد و قهرمان ما اکبرخيبر با پيگيری به رفقا خاطرنشان می ساخت که سکوت مرگبار موجود سياسی را بايد شکست " هورا " بايد شکست " هورا " خيبر با شهادت خود سخت ترين سکوت را شکست....

رفقا و دوستان! دراين آخرين مراسم و ادای احترام به خيبرشهيد اعلام ميداريم که:

قاتلين اين رفيق عزيز ما، اين فرزند اصيل خلق کشورعبارتند ازقوای ارتجاع داخلی به سردمداری ارتجاع سياه و افراطی و محافل راستگرای حاکم، ارتجاع منطقه و امپرياليسم، دررأس شبکه های جاسوسی امريکا، پاکستان و ايران وغيره وغيره همه و همه عملاً در يک جبهۀ نا مقدس سياه به مثابۀ دشمنان داخلی و خارجی خلق افغانستان.

بدين جهت ما درپيشگاه آرامگاه رفيق شهيد خويش يک بار ديگرسوگند خود را درمبارزه عليه ارتجاع و امپرياليسم تجديد می نماييم و به بانگ رسا اعلام می داريم:

رفيق شهيد خيبر! خلق افغانستان انتقام تو و ديگرهمرزمان شهيد تو عبدالرحمان ها، عبدالقادرها و نيازمحمد ها را خواهد گرفت. " هورا " ، " هورا" ، " هورا"....

[ کاملاً بخاطر دارم که زنده ياد کارمل خطاب به حاضرين کرده اين جمله را (که درکتاب مؤخذ من نيامده است)، گفتند:" رفقا بپا خيزيد و به يک صدا بگوييد": نگارنده]

سوگند به تو رفيق خيبر که ما درراه آرمانهای والای تو، آرمانهای نجيبانۀ طبقۀ کارگر، درراه به پيروزی رساندن انقلاب دموکراتيک و ملی و انقلاب سوسياليستی با شرافت و بی هراس به پيش ميرويم و پرچم ظفرنمون مبارزۀ طبقاتی خلق افغانستان را که با خون پاک تو و شهيدان ديگر ما گلگون شده است سربلند [ نگه] می داريم. اين شعارسه بار يکجا با مشايعت کننده گان برگور ميراکبرخيبر، تکرارگرديد.»(4)  

اين بيانيه  خيلی ها هيجان انگيز و تأثير گذار درذهن وروان سرکوب شدۀ پنج سالۀ اعضای حزب، نيروهای چپ و جنبش دموکراتيک و عدالتخواه کشور ومردم ما بود؛ اما درمورد مجموع اين بيانيه ها و شعارهای تُند و آتشين ؛ تدابير کُند و برخورد های خيلی سطحی نگرانه و دور ازشرايط مسلط و حاکم برجامعه، بعمل آمد؛ بويژه تصور نادرست و دورازواقعيت درمورد شناخت دقيق از رژيم خودکامۀ محمد داوود؛ لغزش و تسليمی وی به شاه ايران و جنرال های پاکستانی، رژيم های ارتجاعی عرب و ايالات متحدۀ امريکا و شرکايش؛ سوابق دوران صدارت او که دهها آزاديخواه وطنپرست و مشروطه طلب در زندانهايش پوسيدند؛ عبدالرحمان محمودی درآخرين نفسهای زندگی ازبند رها و يک هفته پس ازرهايی جان سپرد؛ سرورجويا درزندان وی درحال مقاومت، بصورت مرموز ازميان مبارزين آزاديخواه برداشته شد؛ غلام محمد غبار و ديگران سال های درازی رنجهای بيکران زندان همين سردار مستبد را کشيدند؛ عمده ترين ضعفهای رهبری حزب را دربرابر اوضاع و احوال آن وقت کشور، تشکيل ميدهد.

به باورنگارنده، بعد ازانجام مراسم تشييع جنازۀ خيبر و صحبتهای تنش آور ذکرشده،(نمايش قدرت) بطوری حتمی بايست پلنوم کميته مرکزی ويا کم از کم جلسۀ بيروی سياسی، بصورت سری  درجای امن داير و تصاميم لازم اتخاذ ميگرديد:

ـ دراين جلسه بايست پيرامون قتل خيبر و تمام جريانات سپری شده، توأم با واکنش های رژيم، مورد ارزيابی دقيق قرارميگرفت؛

ـ بايد بصورت حتمی خطوط کلی تدابير وقايوی و دفاعی دربرابر هرگونه حوادث بعدی، توسط آگاهان مجرب سياسی و نظامی تنظيم و رويدست گرفته ميشد؛

ـ مسؤولين نظامی هردو جناح حزب مکلف می شدند تا نخست کميتۀ نظامی واحد را از آگاه ترين و

ورزيده ترين افسران نظامی تشکيل و سپس پلان تدابير منظم دفاعی مشترک را درصورت حملۀ رژيم حاکم، که موضوع انتخاب دو راهی مرگ دسته جمعی ويا دفاع مشروع بود، تدوين و حد اقل به تصويب بيروی سياسی می رسانيدند؛

ـ بايست برای اعضای بيروی سياسی و حتا اعضای کميته مرکزی حزب مخفی گاههای مصون، بمنظور جلوگيری از يورش پوليس رژيم ويا شبيخون عناصر افراطی وابسته به هيأت حاکمه ويا ارتجاع سياه؛ تدارک ديده می شد؛

ـ کميتۀ نظامی مشترک هردو جناح حزب بايد محل مناسب را بمنظور تدويرجلسات کاری مشخص و آماده گی های لازم را جهت تطبيق پلان و دفع و طرد توطئه ها و تهاجم دولت عليه حزب ميگرفتند.

اما باکمال تأسف که نه تنها تدابيرجمعی و مشترک نظامی هردو جناح حزب گرفته نشد؛ بلکه هرچهار مسؤول نظامی جناحهای حزب (علی رغم اين که عبدالوکيل در سفر خارج کشور بود؛ وليک نوراحمد نور، دکتر شاه ولی و حفيظ الله امين) روی حوادث خونبار موجود و عواقب بعدی آن که سرنوشت حزب، نهضت و جامعه با آن وابسته بود نيز نشست مشترک و تدابير باهمی را اتخاذ نکردند.

امين همين که دستور ويا فشاری را ازجانب رهبری حزب، پيرامون انجام تدابير مشترک، احساس نکرد؛ بنابران وی برای تطبيق برنامه های نظامی خود، بطور يکه تاز وارد ميدان يک قمار سياسی و نظامی گرديد ودستوری را ازنام رهبرحزب، مبنی برآغازقيام به عضو رابط بخش نظامی جناح خلق (سيد محمد گلاب زوی) ارسال نمود، که هرگاه افسران جناح پرچم ( رفيع ـ عمرشهيد ـ يوسف ـ مولاداد از قوای چهار و پانزده زرهدار و ديگران ) وارد ميدان نبرد نمی شدند؛ همچنان عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی ومدافعۀ هوايی بصفت يک کادر حزبی غيروابسته( به نور وامين ) رهبری و سوق و ادارۀ قوای هوايی را دردست نمی گرفت؛ با شکست قيام يک جانبۀ جناح خلق، فاجعۀ خونين بدتر ازاندونيزيا ـ سودان ـ ايران و چلی، تکرار می گرديد و جوی های خون از روشنفکران رسالتمند و متعهد کشور جاری می شد.

اما شوربختانه مسؤول نظامی جناح پرچم حزب (نوراحمد نور) دربخش خود و درجمع رفقای نظامی اين جناح که افسران ورزيده، کار آگاه و دلير بودند و يکبار امتحان لياقت، ايثار و ازخود گذری شان را درکودتای 26 سرطان 1352، درحالیکه اکثريت نزديک به اتفاق آنان درآن برۀ زمان عضويت ح. د. خ. ا را نداشتند؛ موفقانه ثابت کرده بودند، نيز درمدت ده (10) روزمعينه، هيچ گونه تدابيری را در برابرحوادث احتمالی بعدی اتخاذ نکرد.

علی رغم اين که وی مسؤول امور تشکيلات و اطلاعات حزب بود؛ مگر در مورد پيشبينی حوادث و اتخاذ تدابير دربرابررخدادهای سرنوشت ساز کشور، آنقدر ازخود بی کفايتی و ضعفهای کمرشکن و  زندگی برانداز را به نمايش گذاشت، که هيچ يک از اعضای حزب تصور آن را هم نمی نمود.

بگونۀ مثال، شام 25 اپريل 1978 همين که ازطريق راديو افغانستان اعلان گرفتاری رهبری حزب پخش گرديد؛ امين صبح روز26 اپريل دستور قيام نظامی را دربخش خود به عضو رابط خويش (سيد محمد گلابزوی) ارسال نمود؛ اما قرار اطلاع درآن شب نوراحمد نور برغم اين که درچندين منزل رفقای حزب خود را مخفی نموده بود، به عوض اين که دستور قيام وعمليات نظامی را به رفقای مربوطۀ خويش صادر و آن را ازمخفیگاه رهبری نمايد؛ برعکس مخفيگاه دومی منزل حميد الله کارگر را نيز با کريم ميثاق يک جا ترک کرده رهسپار مخفيگاه سوم درمنزل داوود رزميار واقع شش درک کابل گرديده، انتظار ظهور يک معجزه را می کشيد.

رفقای نظامی جناح پرچم حزب دريک تاريکی، ابهام و دو راهی قرارداشتند. ازيک طرف دستور قبلی حزب مبنی براين که: " هرگاه عليه رژيم محمدداوود کودتای ارتجاعی صورت گيرد بايد کودتا خنثی گردد؛ درصورت سقوط رژيم بايد خود قدرت را دردست گيرند"، نزد شان با قوتش باقی بود؛ ازجانب ديگرزندانی شدن رهبران و صدورحکم دستگيری اعضای حزب و نرسيدن دستور قيام نظامی عليه رژيم سرکوبگر محمدداوود.

هرگاه محمد رفيع سرپرست قوماندانی قوای چهار زرهدار با غلام عمر شهيد و محمد يوسف قوماندان قوای پانزده زرهدار با مولاداد و ديگر رفقای قوای چهار و پانزده زرهدار ـ رفقای فرقۀ هشتم پياده و به تعقيب آنان خليل الله رئيس ارکان لوی 88 توپچی و ديگران درداخل ارگ به تصميم و تحليل و تفکر خود ابتکار عمل را دردست نمی گرفتند و اقدامات مشترک را با رفقای نظامی جناح خلق عليه تهاجم رژيم داوود انجام نمی دادند؛ همان گونه که دربالا تذکر رفت، نسلی ازدگرانديشان ترقيخواه و تحول طلب در افغانستان باقی نمی ماند و داوود خان مانند نادرخان و هاشم خان عموهايش همه را سر

 می بريد.

بلی! همين بی برنامه گی و مخفی شدن نوراحمد نور طی 30 ساعت درسه مخفيگاه به انتظار ظهور مهدی موعود و پيشدستی حفيظ الله امين در رويداد هفتم ثور1357 بود که زمينه های وسيعی را برای فعاليتهای تخريبی، ماجراجويانه ضد حزبی، غصب قدرت، يکه تازی ها و سرکوبگری های خونين درداخل حزب و در مقياس جامعه، به امين و شرکاء مساعد نمود و وی را درجايگاه فرمانده انقلاب ثور(!) و پرچمی ها رادرموضع " فرمانبردار" امر و نهی امينی های خونخوار، قرارداد.

موضوع ديگری که درزمينۀ سهمگيری نظاميان جناح پرچم ح. د. خ. ا دراين رويداد، ازنظر کمی و کيفی تأثير ناگوار برجاگذاشت وامين ازآن سود بيشتر برد، اين بود که تعداد بيشتری از کادرهای نظامی وامنيتی اين جناح حزب طی سه سال اخيرازجانب رژيم محمد داوود ازبخشهای مهم و سرنوشت ساز اردو و پوليس تصفيه شدند و تغييرات درهمه ارگانهای قدرت مطابق ميل جناح راست افراطی رژيم صورت گرفت.

بگونۀ مثال:« قطعۀ انضباط شهری لغو می گردد... تمام افسران غند 717 انضباط شهری به قطعات اطراف فرستاده می شوند. افسران پرچمی درقطعات 444 کوماندو، لوای 4 و 15 زرهدار، قطعۀ پراشوت فرقه های 7 و 8 ، به تشخيص دستگاه های استخباراتی،تبديل و به اطراف کشور در وظايف غيرموثر فرستاده می شوند. درگارد رياست جمهوری جگرن صاحب جان به حيث قوماندان تعيين و ضياء مجيد بنا بر خواهش خودش بحيث آتشۀ نظامی درهند فرستاده می شود. قوماندانهای قطعات مرکز نيز تبديل می گردند. وزارت داخله و زراعت ازوجود پرچمی ها پاکسازی می شود و اين نتيجه بميان ميآيد که داوود ميخواهد به شيوۀ گذشته مطلق العنانی و خودکامگی را دوباره احياء کند. بالآخره ازاثر تحريکات وحيد عبدالله معاون وزارت خارجه انشعاب درکميته مرکزی داؤد خان بوقوغ می پيوندد.

 درگروه اول، رئيس دولت، حيدر رسولی، عبدالقدير، سرورنورستانی وغوث الدين فايق شامل بودند که ازقدرت و صلاحيتهای اجرائيوی زيادی برخورداربودند. [ درحالی که بجز سرورنورستانی ، ديگران در کودتای 26 سرطان 1352 هيچ کدام نقشی را درقومانده ورهبری قطعات نظامی درجهت سرنگونی رژيم شاهی نداشتند. برعکس گروه دوم بجز دوکتور محمد حسن شرق، ديگران همه فرماندهان درجزوتام های ارتش بودند که نقش تعيين کننده رادرکودتای ذکرشده ايفاء نمودند و داوود دربرابرآنان جفا نمود که درحقيقت امر تيشه را بر ريشۀ خود زد].

گروه دوم را که دررأس آن دوکتور محمد حسن شرق بود، جگرن مولاداد، دگرمن محمد يوسف، جگرن خليل الله، جگرن ضياء مجيد و فيض محمد خان تا هنگاميکه درکابل بود، تشکيل ميدادند. تا اينکه محمد حسن شرق بصفت سفيرکبير درجاپان و فيض محمد دراندونيزيا تعيين و ازکشور خارج شدند. کميتۀ مرکزی جمهوری نيز ازبين رفت و همان گروه اول قدرت مطلقه را دردست گرفت. (5)

8ـ بعد ازپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور 1357 نيز علی رغم اين که هردو جناح حزب درآن شرکت داشتند و بدون شرکت جناح پرچم دراين رخداد آن طوری که دربالا ذکر شد، پيروزی يک جناح غير ممکن بود؛ مگرامين موضوع دستورقيام را که او به نظاميان جناح خلق داده بود؛ وليک ازجانب نوراحمد نور چنين دستوری به نظاميان جناح پرچم صادر نگرديد؛ پيش کشيد و اصرار ميداشت که آنان حق شرکت مساوی را در سرنوشت نظام، رهبری جامعه و ارگانهای دولت ندارند.

امين روی همين نکته پافشاری کرده ميگفت:« به استثنای جگرن رفيع و جگرن داوود ديگرپرچمداران درحال ترصد، انتظار و بعضاً درحال دفاع و پشتيبانی ازدولت داوود قرار داشته اند و همچنين نوراحمد نور، مسؤول سازمان نظامی پرچم با آن که هنوز بازداشت نشده بود و آگاهانه خود را ازپوليس پنهان ساخته بود، چرا هيچگونه تشبث و ابتکاری به نفع پشتيبانی قيام به عمل نياورد؟ چرا نوراحمد نور نخواست ويا نتوانست تا دستور مشخص شرکت فعال سازمان نظامی پرچم را درقيام مسلحانه به جناح پرچم صادر کند؟». (6)

درست بربنياد همين ضعف و بی برنامگی و عدم جسارت نوراحمد نور و تسليمی بدون قيد و شرط جبونانۀ لايق ـ بارق ـ غوربندی و سروريورش و انعطاف وعقب نشينی بيش ازحد و پيهم رهبری جناح پرچم بود که امين با اعمال نفوذ بر تره کی و سايرين عملاً نه تنها وحدت سال 1356 حزب را نقض و راه انحصار قدرت را درپيش گرفت؛ بلکه از تطبيق اصول مرامی حزب و خطوط اساسی اهداف انقلابی درمورد ساختار دولت، تشکيل جبهۀ متحد ملی و شرکت دادن ساير روشنفکران و متحدين سياسی نيز انصراف ورزيده، ازطريق سازماندهی توطئه ها و دسايس و انجام کودتاهای خونين درون حزبی، قدرت سياسی را کاملاً غصب و درافغانستان جوی های خون را جاری نمود.

آن گونه که دراين مبحث مطالعه نموديم، حفيظ الله امين را درزمان تأسيس حزب و پيش ازآن در ميان نهضت مشروطيت کسی نمی شناخت؛ اين شادروان نورمحمد تره کی " پدرمعنوی" اش بود که وی را به بهای اعلان يک جانبۀ انشعاب سال 1346 برحزب و جنبش تحميل نمود.

درماه عقرب 1356 علی رغم اين که بقول اکادميسين دستگير پنجشيری، موافقه نمود که امين از کميته مرکزی حزب و مسؤوليت امورنظامی جناح خلق اخراج و سبکدوش گردد: «هنگامی که ح. د. خ. ا. اين توطئه تحريک آميز حفيظ الله امين [قتل علی احمد خرم وزير پلان ] را توسط کميسيون کنترول کشف کرد، بيدرنگ موضوع اخراج امين از کميته مرکزی و دردرجۀ اول سلب مسؤوليت و سبکدوشی او از رهبری سازمان مخفی نظامی مطرح بحث قرارگرفت. طرح مصوبۀ سبکدوشی امين از رهبری سازمان مخفی نظامی و اخراج او از کميته مرکزی، حتی دريکی ازجلسه های دفترسياسی توسط کريم ميثاق نوشته شد.

اما تره کی و کارمل مانع صدور مصوبه گرديدند. نورمحمد تره کی مصوبۀ اخراج امين را به اين علت به تعويق انداخت تا طی يکماه افسران بلندپايۀ اردو و عناصر رهبری کنندۀ سازمانهای نظامی را از تحت نفوذ امين بيرون کشد. اين دليل و منطق به هيچ وجه نزد اکثريت قريب به اتفاق بيروی سياسی قانع کننده نبود، واقعيت امر هنوز روشن نشده، قضاوت برآن دشواراست.» (7)

اما طوری که ديده شد اين تصميم برخلاف ارادۀ « اکثريت قريب به اتفاق اعضای بيروی سياسی » ازجانب نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی حزب نه تنها درمعرض تطبيق قرار نمی گيرد؛ بلکه ششماه بعد آن باپيروزی قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 وتحميل حاکميت دولتی بر ح. د.خ.ا؛ صرف با عنوان کردن اين مطلب که امين" اطلاع قيام را برای نظاميان جناح خلق ارسال داشته "، درحالی که رهبری و تطبيق کنندۀ آن خود نظاميان (محمد رفيع،محمد اسلم وطنجار وعبدالقادر حزبی غيروابسته به امين و ديگران)، بودند و امين خود را به پوليس تسليم کرده دررهبری، تطبيق و پيروزی قيام دخالتی نداشت؛ شاد روان تره کی به زوايۀ 180 درجه درجهت ارتقای مقام، تحکيم مواضع وتطبيق هدفها و برنامه های جنايتبار امين تاسرحد نقض صريح اسناد وحدت 1356، تحميل انشعاب مجدد برحزب؛ تغييرموضع داد.

اين موضعگيری ضد حزبی تره کی و حمايت عام و تام ازحفيظ الله امين منجر به سکوت و حتا تسليمی ساير رهبران و کادرهای مخالف وی در جناح خلق؛ قتل عام هزاران عضو هردو جناح حزب؛ دهها هزار روشنفکر و صدها هزارشهروند افغانستان؛ بشول خودش گرديد.

10ـ ازآن جايی که بيشتر رخداد های خونبارسه دهۀ اخير بنام حفيظ الله امين (به عنوان عامل ويا مسبب آن) رقم خورده است؛ بهترخواهد بود تا اين بخش را به معرفی وی فرجام بخشيم:

ازمطالعۀ آثار تاريخی مورخين و نويسند گان برمی آيد که حفيظ الله امين پسر حبيب الله منسوب به قوم خروتی، درقريۀ قاضی خيل پغمان متولد و پس از آموزش دورۀ ابتدايی و دبيرستان، تحصيلات عالی را در دانشکدۀ سيانس بسر رسانيده، درجريان کار بحيث مدير ليسۀ ابن سينا، دوبار درسال های(1957ـ 1958 و 1963ـ 1965) برای آموزش آموزه های عالی به امريکا فرستاده شد. بار اول سند تحصيلی "ام.ای" را در رشتۀ تعليم و تربيه بدست آورد؛ مگر در مرحلۀ دوم به اخذ هيچ سندی کامگار نگرديد.

امين درجريان تحصيل بين سال های ذکرشده درامريکا، رئيس اتحاديۀ محصلان افغانستان درآن کشور بود و دو تن از ياران نزديک و رفقای دوران اقتدارش( محمود سوما و منصورهاشمی)، معاون و صندوقدار اتحاديه بودند. پس ازبازگشت وی به ميهن، درمحافل روشنفکری سر وصداهايی تا آن جايی که بخاطر دارم، از آدرس شخصی به اسم عبدالطيف هوتکی، پخش گرديد که: رئيس اتحاديۀ محصلان افغانستان در امريکا، بنابراظهارات خودش، عضو سازمان " سيا " می باشد.

اين آوازه ها و تبصره های گرم، جنبش روشنفکری نوپای افغانستان، بويژه " جمعيت دموکراتيک خلق" نو تأسيس را که حفيظ الله امين بنابرپيشنهاد و پافشاری نورمحمد تره کی منشی عمومی کميته مرکزی، کانديد عضويت اصلی آن بود، تکان شديد داد.

ازآن جايی که درهمين سال ها محمد هاشم ميوند وال بحيث سفيرکبيرافغانستان در امريکا ايفای وظيفه مينمود؛ افشای موضوع مذکور درمجله رامپارتس امريکايی مبنی بروابستگی اتحاديۀ محصلان افغانی در ايالات متحده امريکا با دستگاه " سی. آی. ای " درد سری را در مورد پذيرش امين به عضويت حزب و مقامات بالايی آن و سپس نشر خبر مذکور درجريدۀ افغان ملت، منجر به استعفای ميوند وال ازپست صدارت گرديد.

امين بنابر پيشنهاد و تضمين نورمحمد تره کی بحيث عضو اصلی حزب (بدون سپری نمودن دورۀ آزمايشی) پذيرفته شد؛ اما درجريان بحثهای جنجال برانگير، پيرامون پذيرش وی به عضويت کميته مرکزی؛ بويژه با حضور وی درکميته مرکزی، بحيث عضو" مشاور" ، اختلافات جدی روی مسائل تيوريک و فعاليتهای تشکيلاتی درحزب که دربخشهای پيشين تذکرداده شده است، اوج گرفت.

سرانجام حفيظ الله امين بمنظور جلوگيری ازشناخت چهرۀ اصلی اش، بنا بر گفتۀ اکادميسين دستگير پنجشيری:« درهمان روزیکه در پارلمان  جلسۀ استیضاخ و در دانشگاه کابل گرد همایی بزرگی علیه مداخلۀ سازمان " سی . آی . ای " جریان داشت، گارد حفیظ الله امین تمام هواداران "خلق " را به ترک حوزه ها، سازمانها و شعبه های جمعیت دموکراتیک خلق فراخواند و انشعاب  جمعیت دموکراتیک خلق براساس نقشه قبل تنظیم شده به این نیرنگ به تاریخ (14 ثور1346 ش اعلان و برجمعیت دموکراتیک خلق تحمیل شد و بجای مبارزه علیه انحرافات ایدیولوژیک ـ سیاسی و سازمانی نقد و اعتراف به  اشتباهات، با سلاح ارزان اتهام، افتراء، دروغ، لجن پراگنی دردل ودماغ فرزندان مردم بذر خصومت قومی، غرورکاذب قومی، برتری جویی قومی، انتقامجویی ونفرت وکینهء قومی وتعصب و عصبیت قبیله سالاری کاشته شد.» (8)

حفيظ الله امين مدتی بعد زنده ياد محمد طاهر بدخشی را نيز با برخوردهای تحريک آميز طراز فاشيستی که جزء اخلاق و کرکتر اوشده بود، مجبورنمود تا ازجناح تره کی کنار رود؛ سپس بعد از هفتم ثور 1357، اورا به شهادت رسانيد. دستگيرپنجشيری جريان را اينگونه بيان ميدارد:

« م. ط بدخشی  بارها به نور محمد تره کی منشی عمومی کمیتهء مرکزی هوشدار داده بود که حفیظ الله امین  درنژاد پرستی نسل کشی ونظامیگری کمتر از محمد گل مهمند نیست؛ نباید نقش او در رهبری جمعیت دموکراتیک خلق برجسته شود؛ ولی به انتقادها،اعتراضها و پیشنها دهای سازنده وسالم م.ط. بدخشی هرگز تمکینی نشد . ناگزیر راه خودرا ازفرکسیون خلق جدا و " محفل انتظار" را در سال 1347 خورشید ی تشکیل کرد.» (9)

امين به تعقيب آن با استفاده ابزاری از ضعف و بی کفايتی شادروان تره کی وبويژه برجسته کردن شکست وی درانتخابات دورۀ 12 و پيروزی خودش درانتخابات دورۀ 13 سيزدهم شورای ملی، جايگاهش را بعد ازتره کی بمثابۀ شخصيت دوم درجناح خلق توجيه و متبارزنمود و در مورد تشديد تنشها، عمدتاً تبليغاتی ميان جناح خلق و پرچم و همچنان ميان هردو جناح حزب با رژيم داوود، نقش يک مخرب فعال، سازمانده و اجيرشده را تا تطبيق کامل برنامۀ سازمان "سيا" موفقانه انجام داد و تا واپسين نفسهای زنده گی اش، از وحدت طبيعی وعام وتام هردو جناح حزب، اتحاد ساير نيروهای ملی و دموکراتيک و سرانجام از تشکيل دولت وسيع البنياد، برپايۀ جبهۀ متحد ملی و تطبيق برنامۀ حزب و دولت دموکراتيک؛ جلوگيری بعمل آورد.

مزيد براعمال ذکرشده، امين بصورت موجز ، مرتکب جنايات ضد بشری زيرين گرديده است:

ـ قتل علی احمد خرم وزير پلان حکومت داوود، برويت اسناد و اظهارات شاهدان عينی ، باستناد نوشتۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری که دربخش " دوم " اين مبحث روی آن توضيحات داده شد؛

ـ ترور انعام الحق گران پيلوت آريانا، به جای ببرک کارمل، که باهم ازنظر چهره شباهت داشتند؛

ـ ترور استاد ميراکبرخيبر، باستناد دلايلی که در بخش سوم ارائه گرديد و بار ديگر بالای نظريات و دلايل ذکر شده، بربنياد اسلوب ديالکتيک و اعتقاد راسخ به قانون پيوندها و موجوديت ارتباط ماهيوی ميان قتل های زنجيره وی (خرم ـ گران پيلوت ـ خيبر و سپس داوود خان ـ قدير ـ حيدر رسولی)، تاکيد می گردد.

ـ قتل محمد داوود، محمد نعيم برادر و مجموع اعضای خانوادۀ آنان؛

ـ قتل عبدالقدير وزيرداخله، غلام حيدررسولی وزير دفاع و ديگر وزرای حکومت داوود؛ قبل ازاين که ازآنان بازجويی بعمل آيد و رازهای روابط باهمی و برنامه هايش با آنها افشاء گردد؛

ـ ايجاد توطئه وقتل جنرال شاهپور احمدزی، رئيس ستاد ارتش(لوی درستيز) قوای مسلح کشور؛

ـ قتل نوراحمد اعتمادی ومحمد موسی شفيق، نخست وزيران حکومتهای دهۀ دموکراسی؛

ـ قتل شادروان محمد طاهر بدخشی وبحرالدين باعث، رهبران سازمانهای" سازا و سفزا"؛

ـ قتل عام شماری از وزراء ، اعضای هردودورۀ (12 و 13) شورای ملی، جنرال های اردو و مامورين عالی رتبۀ حکومت های قبلی، استادان دانشگاه، فرهنگيان، تاجران وسرمايه داران ملی، که اسمای برخی ازآنان درجلد دوم، صفحات (1013الی 1017) افغانستان درپنج قرن اخير، تأليف، ميرمحمد صديق فرهنگ، که خودش نيز از جملۀ محبوسين همين دوره بود؛ درج ميباشد.

ـ طرح و تطبيق دسيسه عليه جنرال عبدالقادر وزير دفاع، سلطان علی کشتمند وزير پلان و جنرال محمد رفيع وزير فوايد عامه و بازداشت و اِعمال انواع شکنجه های وحشيانه و ضد انسانی برآنان؛

ـ اخراج تمام کادرهای ملکی و نظامی جناح پرچم ح. د. خ. ا ازکار و تحصيل و بازداشت، شکنجه و به شهادت رسانيدن حدود 3000 تن آنان بشمول کادرهای سازمان جوانان افغانستان؛

 ـ سازماندهی و تطبيق دسيسه داير بر قتل نورمحمد تره کی منشی عمومی حزب و رئيس شورای انقلابی ج. د. ا به شمول شماری از بهترين کادرهای ملکی ونظامی وحدت خواه واصولی گرای جناح خلق ح. د. خ. ا؛

 ـ تعرض وحشيانه برسازمان دموکراتيک زنان وسازمان دموکراتيک جوانان افغانستان، بازداشت و اِعمال وحشيانه ترين شکنجه ها بر کادرهای هردو سازمان؛

ـ قتل عام صد ها دانشمند، هزارها روشنفکر اعم ازملکی و نظامی؛ حزبی وغير حزبی، چپ و راست و شخصيتهای مستقل ملی ـ فرهنگی ـ سياسی و مذهبی و صدها هزارتن اززحمتکشان کشورمان، که ليست شهرت تعدادی از اين شهداء را در مرکز وزارت داخله و قوماندانی های امنيۀ ولايات نشر نموده؛ انجام تمام اين جنايات وحشت آور ضد بشری خود را به دوران تره کی، حواله نمود.

ـ همين گونه، قتل های دسته جمعی ديگر مردم درمناطق: کرالله ولايت کنرها؛ ولسوالی نجراب ولايت کاپيسا به تعداد 1700 تن؛ (تعداد حدود 100 تن آنان، بشمول رفقای شهيد حزبی را می شناسم)؛ درولايت بدخشان حدود 1400 تن تنها اعضای دو سازمان ( سازا و سفزا) ؛همچنان در ولايت باميان، در ولسوالی درۀ صوف ولايت سمنگان ، چنداول شهر کابل و....

ـ امين دستور تهاجم، يورش و تجاوز به جان، مال و ناموس يک منطقه را بوسيلۀ منطقۀ ديگر و يک قوم را توسط قوم ديگر، تحت شعار مشهور« سرشان از من و مال و ناموس شان ازشما» ، صادر وبدين شيوه، جنايات محمد گل خان مهمند را تکرار کرده ، روان او را درقبر شاد نمود.

ـ تأمين ارتباط با گلب الدين حکمتيار و اتخاذ تصميم قتل عام تمام زندانيان سياسی کشور، بشمول رهبری و کادرهای فعال هردو جناح حزب ( پرچمی ها و خلقیهای وحدت خواه ضد امين، در درون و بيرون اززندان،) به پيشواز ائتلاف با حزب اسلامی و تشکيل حکومت مشترک (سرخ و سياه) (!).

به استناد گفتار، رفتار و کردار، يعنی اعمال ذکرشدۀ حفيظ الله امين؛ مورخان، نويسنده گان و دانش پژوهان عرصۀ سياست، وی را اين گونه تعريف می کنند:

امين ازنظر دانش سياسی شخص ميان خالی ديده می شد؛ وی با استعمال چند واژۀ مارکسستی مانند: طبقات و مبارزۀ طبقاتی؛ انقلاب پرولتری، دکتاتوری پرولتاريا، سوسياليزم، کپيتاليزم، ايده ئولوژی طبقۀ کارگر و انترناسيوناليزم پرولتری، می خواست تا خود را درجايگاه يک دانشمند بزرگ جهان تبارزدهد؛ وليک اگر درمورد هرکدام اين واژه ها توضيحات بيشتری از وی خواسته می شد، چيزی برای معلومات لازم و طرف قناعت نداشت.

او علی رغم ادعای مارکسيست بودن، درزمينۀ مناسبات ملی، يک متعصب قوم گرا و قبيله پرست بود. با اين که 16سال تحصيلاتش را به زبان فارسی به پايان رسانيده بود؛ ولی حدود 80 درصد صحبتهای تلويزيونی اش به زبان پشتو صورت ميگرفت.

امين درهنگام قدرت، وقتی دربرابر تلويزيون قرار می گرفت؛ درلحظات نخستين بالای بيننده ها تأثير مثبت وارد می کرد؛ ولی زمانی که صحبت را آغاز می نمود، بيننده ها بخوبی درک می کردند، که گفته هايش تقليدی و حرکاتش کاملاً ساختگی است.

تاجايی که معلومات دردست است و آنچه که از صحبت هايش معلوم می شد، بيانيه هاي وی را عموماً ديگران می نوشتند، او صرف گويندۀ آنها بود.

حفيظ الله امين، ازنظر کرکترمردمی، انسانی زيرک و خوش برخورد جلوه می کرد و انسانهای خوش قلب و ساده نگر را زودتر در گفتار و حرکاتش جلب مينمود؛ اما درعمق و نهادش کينه و تعصب سخت جاه گرفته بود؛ آنانی که دعوتش را درپذيرش به حزب رد کرده و يا با او رقابت سالم سياسی نموده بودند؛ همه را اززيرتيغ کشيد.

امين درساختن توطئه و ايجاد دسيسه دربرابرحريفان و بخاطررسيدن بهدف و مقاصد سياسی و دست يافتن به قدرت، ازمجموع امکانات و اساليب نامشروع و کثيف، تا سرحد اِعمال انواع شکنجه، قتل و کشتارهزاران انسان هم استفاده می کرد.

امين ازنظر اخلاق اجتماعی و کرکترسياسی، انسانی نهايت خود خواه، جاه طلب، مقام خواه وقدرت پرست و يک ناسيوناليست افراطی بود. گرچه خود را يک مارکسيست، لنينيست پيرو انديشه های استالين وانمود ميکرد؛ ولی درايجاد وحشت و دهشت وکشتارمخالفين و روشنفکران ، دستهای حکمرانان خانواده های سدوزايی و محمد زايی را ازپشت بسته، جايگاهش را درکنار ادولف هيتلر و موسيلينی، تثبيت واحراز نموده بود.

وی همان گونه که بازی تصاحب قدرت را باکاربُرد توطئه و تزوير و ريختن خون صدها هزار انسان ميهنش آغازکرد؛ با همان شيوه فرجام آن را با ريختن خون خود، اولاد، نزديکان و فرزندان بی خبر و ساده دل بخشی ازحزب، دردفاع از اهداف و مقاصد پليد خويش، پايان بخشيد.

ولی درهرحالت او وظيفۀ محوله اش را درجهت تطبيق برنامۀ سازمان " سيا " در قتل و کشتار اعضای حزب، سازمان جوانان افغانستان و ساير احزاب تحول طلب، روشنفکران ترقيخواه، فرهنگيان رسالتمند، علماء و روحانيون پاکنهاد و شخصيتهای ملی و با اعتبار در کشور؛ بدنام کردن انديشه های عالی انسانی، چون: آزادی، دموکراسی، ترقی، پيشرفت، برادری، برابری و عدالت اجتماعی و کشيدن پای نيروهای نظامی اتحاد شوروی وقت را به افغانستان و گرفتن انتقام شکست امريکايی ها را درويتنام؛ موفقانه انجام داد؛ در عين حال زمينه تهاجم مزدوران امريکا و کشورهای درکمين نشسته ی غربی، عربی و منطقه يی، بشمول عربستان سعودی، پاکستان و ايران و سرانجام هموار نمودن راه را برای تجاوز نظامی غرب و اشغال افغانستان،توسط امريکا وپيمان تجاوزگر ناتو و پاکستان، درافغانستان غير منسلک، بمنظور تهاجم دومی و دسترسی به منابع سرشار آسيای ميانه و کوبيدن دروازه های مسکو و پيکن، نيز مساعد و هموار نمود.

بدين ترتيب ميتوان اورا بحيث يک کارمند ورزيده و مسلکی سازمان "سيا" درانجام و تطبيق وظيفۀ محوله اش پيروزمند محسوب و نمرۀ 100(!) را برايش قايل شد.

ازآنچه که تا کنون گفنه آمد، اين نتيجه بدست مي آيد، که عوامل درونی و بيرونی زيرين، زمينه های مساعدی را برای فروپاشی و سقوط حاکميت ح. د. خ ا، بوجود آورد:

1ـ برکناری ببرک کارمل ازمقامات حزبی و دولتی با راه اندازی کودتا و تبعيد وی از کشور، خلاف ارادۀ اکثريت قاطع اعضای حزب؛ وجدان بيدارهمه سنگرداران ملکی ونظامی ح. د. خ. ا را جريحه دار ساخت. زيرا ببرک کارمل از نظر سن، دانش سياسی، کار وفعاليت حزبی و دولتی و جايگاهش بمثابۀ پرچمدار نهضت محصلين افغانستان؛ يکی ازبنياد گذاران و منشی کميته مرکزی ح.د.خ. ا، هشت سال وکيل و نمايندۀ شهريان کابل وسخنگوی زحمتکشان ميهن درمجلس نمايندگان مردم افغانستان، برای هردو جناح (پرچم و خلق) حزب و اکثريت شهروندان محروم و آبله بدست کشورمان، مورد قبول و پذيرش بود؛ وی درآن برهه ای از تاريخ کشورمان قدرت و توانمندی علمی ـ سياسی فزيکی و روانی کار و انجام وظايف را در بخش های حزبی و دولتی درخود نهفته داشت و درميان اعضای رهبری حزبی و دولتی، هيچ کسی درآن مقطع زمانی نمی توانست جای او را تکميل و جانشين وی گردد.

2ـ نصب نجيب الله بجای ببرک کارمل، بنابرکمبودی های وی: ازنظر سن، دانش سياسی، کرکترحزبی ، برخوردهای اخلاقی، آداب ومعاشرت اجتماعی و تجارب لازم سياسی و دولتمداری، برای هردو جناح قبلی حزب و مردم افغانستان قابل پذيرش و تحمل نبود؛ يعنی وی ظرفيت لازم را برای رهبری حزب، دولت و جامعۀ سنتی افغانستان درخود نداشت؛

زيرا نصب نجيب الله بمثابۀ يک جوان احساساتی و متعصب وکم تجربه؛ بعوض ببرک کارمل، شخصيتی، که درميان مردم افغانستان ـ احزاب و دولتهای مترقی و پيشرو جهان از اعتبار ومحبوبيت ويژه ای برخوردار بود، زنگ خطرشکست حاکميت ح.د.خ. ا را به صدا در آورده، همه دوستان داخلی وبين المللی را مأيوس و متأثر نموده، دشمنان حزب، وطن و مردم افغانستان را شاد کام و مژده ی پيروزی بخشيد؛  

3ـ تضعيف پايه های سياسی ـ اعتقادی درون حاکميت، ازطريق برکناری شمار زيادی از کارمندان ورزيده و مجرب حزبی و دولتی، وفاداران سرسپرده به مردم و ميهن، در مرکز و ولايات، به بهانه تراشی ها و حيله گری های گوناگون از کار ووظايف؛ سوق نمودن شمار ديگری ازشايسته ترين ومجرب ترين کادرهای حزب به تقاعد اجباری پيش ازميعاد معين قانونی؛ درعوض آنان برگزيدن بدنامترين افراد وابسته به رهبران کودتا و فرکسيونهای ضد حزب، بشمول باند خون آشام حفيظ الله امين را که ازجانب دادگاه، به حبس های طويل و دوام محکوم و مجازات شده بودند؛

4ـ درپيشگيری سياست کادری غيرعادلانه و مخالف معيارهای اساسنامۀ حزب، باپيش کشيدن و تعيين شماری ازافراد در رده های مهم و کليدی وظايف حزبی و دولتی، بدون در نظرداشت اصل شايستگی، لياقت، کاردانی، پاکی، تقوا، سابقۀ نيک، داشتن نيت پاک خدمت به ميهن و مردم...؛

5ـ عقب نشينی پياپی مطابق پلان مشترک مسکوـ واشينگتن و اسلام آباد، تحت عنوان مصالحۀ ملی، بدون تعيين حد و مرز آن، به مقصد فراهم آوری مقدمات سازش و ارضای خاطر رهبران تنظيم ها درپلنوم نزدهم کميته مرکزی ح. د. خ. ا؛ (اصول کلی مصالحۀ ملی درپلنوم شانزدهم و درتزسهای ده گانه، از موضع قدرت مطرح شده بود؛ وليک طرح مصالحه ازموضع ضعف و اتخاذ تدابير و روشهای سازشکارانه رهبری حزبی و دولتی پس ازکودتای 14 ثور 1365 سبب آن گرديد تا اين سياست ازطرف گروههای جنگی مخالف، دول غربی و نظاميگران پاکستان، بمثابۀ يک عمل نمايشی و تشريفاتی رژيم ، به غرض اغوا و فريب مردم و جلب توجه خارجی ها، تلقی گردد. بنابران با مخالفت و استهزاء ازسوی طرف مقابل استقبال گرديد) و عدم صداقت درتشريح، توضيح و تعيين حد و مرز و ميکانيزم تطبيق آن در يک ديالوگ بازدرون حزبی با منتقدين آن؛ استفادۀ ابزاری ازاين سياست درمقابل مخالفين کودتای 14 ثور 1365 و همچنين پنهان نگهداشتن اين شکست، درپشت پردۀ دروغها و بهانه های مبارزۀ درون حزبی؛

6ـ راه اندازی  تبليغات دروغين تحت عنوان " تدوير دومين کنفرانس سراسری حزب، بمنظور بحث و اتخاذتصميم روی برنامۀ مصالحۀ ملی درداخل حزب؛ سپس سلب حقوق حزبی و قانونی بيش از100 تن نمايندگان انتخابی کنفرانس ها ازشرکت نمودن درکنفرانس و اخراج اکثريت انان ازحزب (بشمول17 تن اعضای کميته مرکزی ودوتن ازاعضای بيروی سياسی)، بدين گونه پايان دادن به بحث روی متن ومحتوای مصالحه وتحميل قبول اجباری آن بالای اعضای حزب، که منجر به يأس، نااميدی و عدم حمايت اعضای حزب ازاين جادۀ يکطرف و زندگی برانداز حزب و باعث مسرت، تقويۀ مورال و نويد پيروزی تنظيم های بنياد گرای جهادی و حاميان بين المللی آنان گرديد و زمينه های سقوط حاکميت را مساعد گردانيد؛

7ـ عدم توجه به پذيرش نظريات وانتقادهای سازندۀ منتقدين سياسی درون حزبی، پيرامون برنامۀ تسليم طلبانۀ ضد حزبی (مصالحۀ ملی بی حد ومرز)؛ برکناری و سرکوب پيهم صادق ترين، پاک ترين وکارفهم ترين اعضای حزب ازوظايف و مقامات حزبی ودولتی و فرستادن شماری درکنج زندان و جبهه های گرم و بی برگشت جنگ با دشمن؛ نصب نمودن بدنام ترين اعضای فرکسيونهای ضد حزب، بجای آنان؛ بشمول اعضای رهبری و کادرهای باند جنايتکار حفيظ الله امين که ازطرف محکمه ذيصلاح بهحبس های طويل و دوام" محکوم ومجازات شده بودند؛

8ـ اعلام آتش بس های يک جانبه خلاف اوضاع عمومی نظامی ـ سياسی کشور و در مغايرت با منافع ملی و داعيۀ صلح وثبات (دراين مدت مورال و روحيۀ جنگی شکست خوردۀ مخالفين مسلح، دوباره تقويت يافت و درحملات برمواضع دولتی، پايگاههای نيروهای قوای مسلح، قطارهای اکمالاتی و مناطق مسکونی مردم، چهاربرابرافزايش بعمل آمد و خساره های مالی و جانی بی شماری را ببار آورد)؛

9ـ تخليۀ واحدهای ادارۀ دولتی درمحلات (ننگرهار، خوست، قندهار، نيمروز، هرات، کنرها، ارزگان ، کاپيسا...) از وجود لواهای سرحدی نيروهای پوليس، امنيت دولتی و کارمندان ملکی و نظامی واعلام آن جاهها بنام مناطق صلح وتسليم دادن اين محلات به گروه های جنگی مخالف، ساحۀ قلمرو حاکميت دولت را تنگ تر و روند سقوط را سرعت بخشيد؛

 (پلان گذاری تخليۀ مناطق و وارد آوردن تغيير دروضع الجش نيروهای مسلح، هيچ گونه کمکی به تأمين صلح و ثبات نه نمود و دستاوردی را برای نظام سياسی به ارمغان نياورد؛ برعکس مخالفين اين اقدام دولت را يک عقب نشينی و شکست نظام و پيروزی خويش ارزيابی ومورال شکست خوردۀ خود را تقويه نمودند)؛

10ـ تشديد حملات کتلوی راکتی و شليک هاوان های دورمنزل ازطرف مخالفان، بالای شهرها، ميدانهای هوايی، هدف های نظامی و اقتصادی، افزايش متداوم حملات دشمن بر پوسته های امنيتی در مسير شاهراهها، تعبيۀ ماين های مختلف درراهها، اجرای کمين ها و شب خون زدن ها ازسوی گروپ های ضد دولت، عرصۀ رسيدگی دفاعی را برای نيروهای مسلح کشور درجهت دفع و طرد تعرضات دشمن تنگ تر می نمود؛

11ـ انسداد راههای مواصلاتی و خطوط اکمالاتی توسط مخالفين به هدف در محاصره کشيدن شهرها، بويژه پايتخت کشور، جهت رونما شدن کمبود و قحطی مواد اوليه ی مصرفی، صعود قيم و بالا گرفتن نارضايتی روزافزون مردم ازحاکميت سياسی (مطابق برنامۀ جنرال اختر و دگروال يوسف ـ رهبران آی. اس. آی) و تکيۀ بيشتر دولت بالای ترانسپورت هوايی پرهزينه با امکانات محدود مالی و امنيتی؛

12ـ تضعيف قوای مسلح کشور و ايجاد دو دستگی درآن، پس از آغاز برخورد های تحريک آميز و اتخاذ تصاميم عجولانه و ضد وحدت حزبی نجيب الله و اطرافيانش عليه جناح خلق واخراج دکتر صالح محمد زيری عضو اصلی کميته مرکزی کنگرۀ موسس، ازعضويت بيروی سياسی کميته مرکزی حزب و برکناری سيد محمد گلابزوی ازپست وزارت داخله و تبعيد وی بعنوان سفير در مسکو (درحالی که اين هردو تن درجريان کودتای 14 ثور، بنا به فشار رهبری شوروی و انتظاراتی که خودازاين رويداد داشتند، ازنجيب الله حمايت نموده بودند)؛  به تعقيب آن بازداشت تنی چند از افسران عالي رتبۀ ارتش وابسته به جناح خلق، به اتهام عضويت درحزب اسلامی، بدون نظر و موافقۀ وزيردفاع؛ نه تنها حمايت اين جناح را ازدست داد؛ بلکه عواقب آن منجر به کودتای نافرجام شهنوازتنی وزيردفاع ؛ برکناری، سرکوب و زندانی کردن اکثريت رهبران و کادرهای ملکی و نظامی آن بخش حزب، به شمول وکلای شورايملی، که مصونيت پارلمانی را دارا بودند؛ فرار وزير دفاع با قوماندان عمومی قوای هوايی افغانستان و شماری از جنرال های ارشد طرفدار شهنواز تنی به پاکستان و تسليم شدن آنان به " آی .اس. آی" و حزب اسلامی حکمتيار، عدم حمايت اعضای باقی ماندۀ اين جناح از حاکميت؛ تلفات هردو جانب حاکميت، با پيامد های ناگوار تأثيرگذاری آن بالای احضارات محاربوی نيروهای دفاعی واثرات سياسی خيلیها منفی آن برپرستيژ واعتبار داخلی و بين المللی ح. د. خ.ا، متحدين سياسی حزب و درمجموع حاکميت دولتی افغانستان گرديد؛

13ـ شدت گرفتن حملات تهاجمی پی درپی افراطيون تحت قوماندۀ " آی. اس. آی " بر ولايات: خوست، لوگر، قندهار، زابل، پکتيا، لغمان، ارزگان، کاپيسا، پروان، وردک، غزنی و سايرجاها، با قطع خطوط مواصلاتی و محاصرۀ اقتصادی شهرها (پس از ناکامی کودتای تنی وعدم حمايت بيش از دوثلث اعضای ملکی و نظامی جناح خلق ازحکومت يکه تاز نجيب الله) ، به هدف تلافی شکست قوای نظامی پاکستان و چريک های تنظيمهای بنيادگرای جهادی در جنگ جلال آباد؛

14ـ تعديل غير اصولی و غيرقانونی نام، برنامه و اساسنامۀ ح. د. خ. ا، باعقبگرد 180 درجه به سمت راست، بصورت افراط گرايانه، درنشست مضحکی با شرکت نمايندگان فرکسيون های ضد حزبی، درغياب اکثريت اعضای اصلی کميتۀ مرکزی کنگرۀ موسس که درقيد حيات بودند و عدم حضور دوثلث اعضای اصلی معتقد به حزب؛ تحت عنوان باصطلاح کنگرۀ حزب، با سمتگيری های راستگرايانه، بمثابۀ کودتای سياسی سازمان يافته برضد هدف های انسانی وعلماً تنظيم شدۀ آن (رعايت نکردن معيارهای دموکراتيک درانتخاب نمايندگان؛ انتصاب دستوری افراد دلخواه و وابسته به رهبری کودتای 14 ثور1365 و فرکسيونهای ضد حزب بحيث نماينده؛ جلوگيری از اشتراک منتقدين درون حزبی و محروم ساختن نمايندگان واقعی و منتخب سازمانهای حزبی مرکز و ولايات ازشرکت درکارکنگره و درپروسۀ تصميم گيری ها، از زمرۀ سياه ترين کارنامه های رهبری حزبی و دولتی بود که بعد از دومين کنفرانس سراسری ح. د. خ. ا، به گونۀ مشابه، مجدداً صورت گرفت) و اتخاذ سياست های تسليم طلبانه با اعلام اقتصاد بازار آزاد و تهی کردن  تمام اعضای رسالتمند حزب از اعتقادهای بنيادين حزبی واندیشه های ترقیخواهانه ایشان، که زمينه را برای گرايش بجانب قوم و قبيله گرايی، سمت و محل پرستی مساعد نمود وتا کنون درد و رنج جانکاه آن را مردم ما می کشند؛

15ـ بالا رفتن ميزان دامن زدن به خصومتهای اتنيکی و قومی، برخورد تبعيض آميز و متکبرانه در برابر کادرهای ملی و محلی (حزبی و دولتی)؛ تشويق و ترغيب به اشاعۀ برتری جويی های قومی ـ قبيله يی و لسانی، تحميل اراده ـ انديشه و تمايلات شخصی ازسوی رهبری حزبی ـ دولتی برديگران، پس از کودتای 14 ثور تا لحظۀ فرار نافرجام؛

16ـ سقوط خوست بمثابۀ سرآغاز فروپاشی حاکميت سياسی درنتيجۀ خيانت مسؤولين دفاعی و امنيتی (قوماندان فرقۀ عسکری و قوماندان پوليس آن ولايت...) وتلفات مالی وجانی جبران ناپذيرناشئ ازاين شکست نظامی و سياسی وبه تعقيب آن سقوط ولايات: تخارـ ارُزگان ـ کاپيسا ـ کنرها ... با حدود 100 ولسوالی و سپردن آن محلات به " برادران آزرده خاطر" تحت عنوان منطقۀ سبز؛

17ـ تشديد اختلافات درونی ميان رهبران کودتای 14 ثور1365، روی تقسيم پست های حزبی ودولتی، بمنظورکسب سهم  و امتياز بيشتر، درقدرت و ادارۀ حزب و دولت، منجر به برکناری ـ استعفاء و مقابلۀ رويارويی دوثلث آنان عليه يکه تازی های رئيس حزب حاکم و تيم وی گرديده، آخرين ميخ ها را برتابوت ازقبل ساخته شدۀ حاکميت دولتی کوبيد؛

18ـ آغاز دسايس وتوطئه های سازمان يافته درصفحات شمال، با موضعگيری های بسيار خصمانه و تشبثات عظمت طلبانه و قوم گرايانه توسط افراد وابسته به دکترنجيب الله؛ اوج گيری اين مشکلات با تصفيۀ کادرهای ملکی و نظامی، براساس پلان مرکزی قوماندانی اوپراتيفی شمال ـ وزيردفاع ـ وزيرداخله و شمار ديگری ازتفوق طلبان قومی و لسانی، با تاييد و حمايت رئيس دولت؛

19ـ تبارز غرور بی جا و انجام صحبتهای غير مسؤولانۀ رئيس حزب حاکم پيرامون وضع؛ عدم کفايت، کاردانی و درک لازم وی درزمينۀ ضرورت تدويرپلنوم يا مجمع عمومی شورای مرکزی حزب، بمنظور بررسی اوضاع بوجود آمده و اتخاذ تدابيرلازم بشمول تقديم استعفاء از رهبری حزب و دولت در يک جلسۀ بزرگ و باصلاحيت حزبی و دولتی وگزينش شخصيت ديگری از ميان نخبگان هردوبخش، که ميتوانست در رفع اين بحران مؤثر تشخيص گردد؛

20ـ سقوط پياپی (10) ولايت مهم و دارای موقعيت استراتژيک بعد از رويداد های شمال افغانستان و ناتوانی ناشئ از غرور کاذب رهبران حزبی و دولتی از جلوگيری اين حوادث....

عوامل بيرونی:

21ـ تشکيل دولت عبوری تنظيم های جنگی درشهرپشاور و تعيين رئيس دولت مؤقت برطبق استراتژی"آی.اس.آی" پاکستان؛ رد برنامۀ مصالحۀ ملی و شرکت دردولت ائتلافی (ازجمله رد پست وزارت دفاع که شش ماه کسی دررأس آن قرارنداشت) و حمايت جهان غرب ازاين فعل وانفعالات؛

22ـ شکست مذاکرات يولی ورانتسوف سفير و نمايندۀ فوق العادۀ اتحاد شوروی در افغانستان، در ديدار با نمايندگان گروههای جنگی، در اسلام آباد، طايف، تهران و روم، به دليل رد اين مذاکرات ازسوی سران تنظيم های بنياد گرای اسلامی مستقر درپاکستان؛

23ـ عدم عقب نشينی پاکستان ازموضع قبلی و تشويق گروههای مسلح مخالف به ادامۀ جنگ برضد مردم افغانستان، از قلمرو آن کشور؛

24ـ ناديده گرفتن مواد موافقتنامه های ژنيو از طرف پاکستان و ايالات متحدۀ امريکا، به استثناء خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان؛

25ـ عدم تمايل امريکا مبنی برقطع جنگ و خونريزی درافغانستان و ادامۀ تحويلدهی سلاح و مهمات جنگی به گروههای جنگ افروز وشرارت پيشه جهادی در پاکستان؛

26ـ موضعگيری های ناروشن، ضد و نقيض، سوال برانگيز و مضمحل کنندۀ سازمان ملل متحد، امريکا و اتحادشوروی، دايربرحل سياسی مسألۀ افغانستان؛

27ـ موضعگيری بسيار خصمانه و ناسالم سران تنظيم های افراطی، در قبال بيانيۀ (5) فقره يی سرمنشی سازمان ملل متحد و اعلاميۀ مشترک ايالات متحدۀ امريکا و اتحاد شوروی، پيرامون حل و فصل سياسی مشکل افغانستان (عدم پذيرش طرح های مندرج دربيانيه و ضديت با اعلاميۀ مشترک )؛

28ـ فروپاشی اتحادشوروی و پيامدهای منفی ناشئ ازآن به دولت افغانستان (قطع کمکهای اقتصادی ونظامی و پايان مشوره های سياسی آن کشور)؛

29ـ تأمين ارتباط رهبران فدراتيف روسيه با سران شماری ازتنظيم های جنگی مستقر درپاکستان و اعلام حمايت و پشتيبانی فرماندهان کاخ کرملن ازتنظيمهای پشاوری، بخاطر تکميل و تطبيق کامل برنامۀ مشترک قبلی (گرباچف ـ ريگن)، مبنی برسقوط حاکميت ح. د.خ .ا و آغاز برنامه های بعدی که هم اکنون شاهد و ناظر جريان آن هستيم؛

30ـ عدم کسب موفقيت پلان صلح سازمان ملل متحد، مطابق به خواست ايالات متحدۀ امريکا، عربستان سعودی...، براساس دسايس آشکار و پنهان دولت پاکستان، بويژه سازمان " آی. اس . آی " با سازماندهی و تحريک نمودن گروههای بنيادگرای جهادی برضد آن و سقوط ده ولايت ـ يک صد ولسوالی ـ غند ها و کندک های نظامی ـ کشيدن قوای سرحدی از سرحدات شرق ـ غرب و جنوب کشور که زمينه مسلط شدن تنظيمهای جنگ افروز بداخل شهرستانها و محاصره ساير ولايات گرديد؛ پروسه سقوط دولت دکتر نجيب الله را بدين شرح مساعد و سرعت بيشتر بخشيد:

سقوط ولايات ـ ولسوالی ها و قطعات ارتش که بموجب آن نجيب الله راه فرار را درپيش گرفت با ذکر تاريخ هريک، درپايان اين نتيجه گيری درهفته آينده بازتاب خواهد يافت!

 

(ادامه دارد)

 مآخذ:

1ـ نوشته های فلسفی و اجتماعی، مؤلف داکتر احسان طبری ـ صص ـ 274ـ 273

2 ـ ظهور و زوال ... ، مؤلف ، اکادميسين دستگير پنجشيری، ص 168 ج 1

3 ـ همان کتاب، جلد دوم ص 68

4 ـ همان کتاب ، صص ـ 72 ـ 71

5 ـ اردو و سياست ، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظيمی، ص ـ 116 ـ 115

6 ـ ظهور و زوال ... اکادميسين دستگير پنجشيری، ص ـ 103 ج 2

7 ـ همان کتاب ، ص ـ 56

8 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل ج. د. خ، مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری درسايت آريايی، سال 2008.

9 ـ ادامۀ همان مقاله درسايت آريايی ، سال 2008.

 

 (بخش هشتم)

در قسمت دوم و پايان نتيجه گيری درمورد سقوط دولت نجيب الله و برنامه ی بينان سيوان نماينده ی سازمان ملل متحد آگاهان سياسی راعقيده براين است:

"تحليل وضع اين حقيقت را روشن می سازد که هدف بينان سيوان صرفاً اخذ استعفاء رئيس جمهور بود، نه تطبيق کدام راه حل سياسی که ظاهراً از آن سخن زده می شد.

بر شهر کابل راکت های بی شماری فرود آمده و منفجر شده اند؛ ولی راکتی که اين بار آقای بينان سيوان بر شهر کابل فيرکرد، تأثيرتخريبی آن طوری بزرگ بود که نه تنها شهر کابل؛ بلکه سراسر افغانستان و آينده صلح آميز آن را احتوا کرد."

بلی، خوانندگان گرامی!

طوری که شما در جريان قرار داريد؛ آقای فقيرمحمد ودان مدعی شده بود، که حکومت دکتر نجيب الله سقوط نکرده بود؛ بلکه بعد از سفر برهان الدين ربانی به مسکو و توافق با بوريس يلسون رئيس جمهور روسيه، راه اندازی بغاوت شمال توسط جنرال دوستم و

احمد شاه مسعود،آغاز و کودتا صورت گرفت و برنامه ملل متحد مبنی بر تسليمی قدرت به کميته15 نفری، سبوتاژ شد.

سپس دکتر خدايداد بشرمل، اين رويداد را کودتای محمود بريالی وعبدالوکيل و ديگران، نام گذاری کرد.

اما، نگارنده برخلاف اين اتهام های بی بنياد هردو تن ازپيروان مشی تسليم طلبانه دکتر نجيب الله، در قسمت اول اين بخش با ذکر30 مورد روشن نمود که کوتا برضد دکتر

نجيب الله و برنامه زندگی برانداز نماينده ی امريکايی پرست ملل متحد صورت نگرفته؛ بلکه اين رخداد غم انگيز، يک برنامه تنظيم شده غرب در جهت سقوط حاکميت ح.د.خ.ا بود، که از کودتای 14 ثور 1365 آغاز شد و درتاريخ 8 ثور 1371 انجام پذيرفت.

مزيد برآن در نگارش فرجامين کنونی می خوانيد، که برخلاف نظريات آقايان ودان و بشرمل، پيش از رفتن برهان الدلين ربانی به تاريخ 20 عقرب 1370 به مسکو، به تعداد 10 ولايت ـ 52 ولسوالی ـ 3 فرقه عسکری ـ 20 لوا ـ غند و قرارگاه نظامی حکومت نحيب الله بعد از تخت نيشينی اش در 14 ثور 1365 الی رفتن ربانی به مسکو به شرح زير سقوط کردند:    

الف ـ سقوط ويا تسليم دهی 10 ولايت قبل از سفر برهان الدين ربانی به مسکو، بدست تنظيم ها که درکتاب"کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان از تأسيس جمهوريت تا بميان آمدن اداره مؤقت افغانستان" بدين شرح ثبت برگه تاريخ شده است:

1 ـ به تاريخ 5 سرطان 1367 سقوط ميدان شهر مرکز ولايت وردک بدست حزب اسلامی حکمتيار؛

2 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط مرکز ولايت کندزـ ولسوالی امام صاحب و علی آباد؛

3 ـ به تاريخ 24 اسد 1367 سقوط ولايت تخار؛ همزمان با مصاحبه صديق الله راهی برادر

داکتر نجيب الله در اسلام آبادعليه برادرش که طی آن حکومت نجيب را رژيم مزدور خواند؛

4 ـ به تاريخ 30 اسد 1367 سقوط ولايت باميان بدست تنظيم های جهادی آن ولايت؛

5 ـ به تاريخ 18 ميزان 1367 سقوط ولايت کنرها توسط تنظيم های جهادی آن ولايت؛

6 ـ به تاريخ 29 ميزان 1367 مرکز ولايت کاپيسا به حزب اسلام حکمتيار رسماً تسليم داده شد؛  

7 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 مرکز ولايت تخار، ولسوالی ينگی قلعه و علاقه داری درقد سقوط نمودند؛

8 ـ به تاريخ 15 ميزان 1369 ترينکوت مرکز ولايت ارزگان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

9 ـ به تاريخ 11حمل 1370 ولايت خوست سقوط کرد؛ دوهزارعسکر و صاحب منصب اسيرشدند.

10 ـ به تاريخ 23 حوت 1370 ولايت سمنگان بدست مجاهدين سقوط نمود.(10)

 ب ـ سقوط ويا تسليم دهی ولسوالی ها، قبل ازسفر ربانی، که تعدادی ازآنها درکتاب

ذکر شده ی مؤخذ اين نگارش، بدين شرح ثبت شده است:

1 ـ به تاريخ 26 سنبله 1365 سقوط گارنيزيون ولسوالی فرخار ولايت تخار بدست مجاهدين؛

2 ـ به تاريخ 4 سنبله 1366 سقوط ولسوالی قلعه زال ولايت کندز توسط مجاهدين؛

3 ـ به تاريخ 7 عقرب 1366 سقوط گارنيزيون ولسوالی کران و منجان ولايت بدخشان؛

4 ـ به تاريخ 22 عقرب 1366 سقوط ولسوالی نهرين ولايت بغلان بدست مجاهدين؛

5 ـ به تاريخ 19 ثور 1367 سقوط ولسوالی سيد آباد ولايت وردک بدست مجاهدين

6 ـ به تاريخ 25 ثور 1367 سقوط ولسوالی جاجی ولايت پکتيا بدست مجاهدين؛

7 ـ به تاريخ اول جوزای 1367 سقوط ولسوالی جنده ولايت زابل بدست مجاهدين

8 ـ به تاريخ 9 جوزای 1367 سقوط ولسوالی بگرام ولايت پروان توسط مجاهدين؛

9 ـ به تاريخ 10 سرطان 1367 سقوط ولسوالی محمد آغه ولايت لوگر بدست مجاهدين؛

10 ـ به تاريخ 19 سرطان 1367 سقوط ولسوالی مقرُ ولايت غزنی توسط مجاهدين؛

11 ـ به تاريخ 25 سرطان 1367 سقوط ولسوالی شاه جوی ولايت زابل بدست مجاهدين؛

12 ـ به تاريخ 12 اسد 1367 سقوط ولسوالی شکردره ولايت کابل توسط مجاهدين؛

13 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط ولسوالی امام صاحب ولايت کندز بدست مجاهدين؛

14 ـ به تاريخ 20 اسد 1367 سقوط علاقه داری علی آباد ولايت کندز بدست مجاهدين؛

15 ـ به تاريخ 25 اسد 1367 سقوط ولسوالی ينگی قلعه ولايت تخار توسط مجاهدين؛

16 ـ به تاريخ 9 سنبله 1367 سقوط ولسوالی کشم ولايت بدخشان بدست مجاهدين؛

17 ـ به تاريخ 18 سنبله 1367 سقوط ولسوالی سپين بولدک ولايت قندهار توسط مجاهدين؛

18 ـ به تاريخ 9 ميزان 1367 سقوط ولسوالی اسمار ولايت کنرها بدست مجاهدين؛

19 ـ به تاريخ 15 ميزان 1367 سقوط ولسوالی زرمت ولايت پکتيا توسط مجاهدين؛

20 ـ به تاريخ 16 ميزان 1367 سقوط ولسوالی ارگون ولايت پکتيکا بدست مجاهدين؛

21 ـ به تاريخ 18 ميزان 1367 سقوط علاقه داری ورسج ولايت تخار بدست مجاهدين؛

22 ـ به تاريخ 22 ميزان 1367 سقوط ولسوالی غورماچ ولايت بادغيس توسط مجاهدين؛

23 ـ به تاريخ 27 ميزان 1367 سقوط ولسوالی اندراب ولايت بغلان بدست مجاهدين؛

24 ـ به تاريخ 30 ميزان 1367 سقوط ولسوالی رودات ولايت ننگرهار توسط مجاهدين؛

25 ـ به تاريخ اول عقرب 1367 سقوط علاقه داری فرسی ولايت فراه توسط مجاهدين؛

26 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط ولسوالی نجراب کاپيسا با گارنيزيون آن درتپه احمد بيگ؛

27 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط ولسوالی علينگار ولايت لغمان بدست مجاهدين آنولا؛

28 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط علاقه داری منگو ولايت لغمان توسط مجاهدين؛

29 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 سقوط علاقه داری مندال ولايت لغمان بدست مجاهدين؛

30 ـ به تاريخ 8 عقرب 1367 سقوط ولسوالی فرخار ولايت تخار بدست مجاهدين؛

31 ـ به تاريخ 25 عقرب 1367 سقوط علاقه داری دشت قلعه ولايت تخار؛

32 ـ به تاريخ 4 قوس 1367 سقوط ولسوالی گوشته ولايت ننگرهار؛

33 ـ به تاريخ 7 قوس 1367 سقوط علاقه داری دره نور ولايت ننگرهار؛

34 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 سقوط ولسوالی ينگی قلعه ولايت تخار، برای باردوم؛

35 ـ به تاريخ 5 جدی 1367 سقوط علاقه داری درقد ولايت تخار؛

36 ـ به تاريخ 10 جدی 1367 سقوط ولسوالی چاه آب ولايت تخار؛

37 ـ به تاريخ 15 جدی 1367 سقوط ولسوالی خيوه ولايت ننگرهار؛

38 ـ به تاريخ 21 جدی 1367 سقوط علاقه داری ده يک ولايت غزنی؛

39 ـ  به تاريخ 25 جدی 1367 سقوط علاقه داری رامک ولايت غزنی؛

40 ـ به تاريخ 6 دلو 1367 سقوط ولسوالی قره باغ ولايت کابل؛

41 ـ به تاريخ 9 جوزای 1368 سقوط ولسوالی بگرام ولايت پروان برای باردوم؛

42 ـ به تاريخ16 اسد 1368 سقوط علاقه داری زيباک ولايت بدخشان بدست مجاهدين؛

43 ـ به تاريخ 7 سنبله 1368 سقوط ولسوالی دره گی ولايت پکتيا توسط مجاهدين؛

44 ـ به تاريخ 2 جدی 1368 سقوط ولسوالی چاه آب ولايت تخار، برای باردوم؛

45 ـ به تاريخ 9 قوس 1369 سقوط ولسوالی محمد آغه ولايت لوگر؛

46 ـ به تاريخ 24 ثور 1370 تمام ولسوالی ها و مناطق ولايت تخار بدست مجاهدين افتاد؛

47 ـ به تاريخ 31 جوزای 1370 سقوط ولسوالی خواجه غار ولايت تخار؛

48 ـ به تاريخ 21 سرطان 1370 سقوط ولسوالی خان آباد ولايت کندز بدست مجاهدين؛

49 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی اشکاشم ولايت بدخشان؛

50 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی خواجه غار ولايت بدخشان، برای باردوم؛

51 ـ به تاريخ 30 سرطان 1370 سقوط ولسوالی زيباک ولايت بدخشان، برای بار دوم؛

52 ـ به تاريخ 18 عقرب 1370 سقوط ولسوالی دولت آباد ولايت بلخ بدست مجاهدين.(11)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ج ـ سقوط قطعات فرقه ها ـ لواها ـ غند ها و گارنيزيون های ارتش قبل از سفر برهان الدين ربانی به مسکو بدين شرح در کتاب کرونوژی حوادث تاريخی افغانستان ثبت شده است:

1 ـ به تاريخ 20 عقرب 1365 فرقه 20 نهرين با اسلحه و مهمات زيادی بدست مجاهدين افتاد؛

2 ـ به تاريخ 4 جوزای 1366 غند محافظ ولايت بغلان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

3 ـ به تاريخ 28 حمل 1367 کندک 79 ولسوالی خواجه غار ولايت تخار بدست مجاهدين سقوط کرد؛

4 ـ به تاريخ 2 ثور 1367 غند بريکوت ولايت کنرها بدست مجاهدين سقوط نمود؛

5 ـ به تاريخ 18 ثور 1367 غند 18 چمکنی ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

6 ـ به تايخ 25 ثور 1367 غند 36 ولسوالی جاجی ولايت پکتيا مشهور به غند چونی سقوط کرد؛

7ـ به تاريخ 28 ثور 1367 کندک 28 و 29 گلشاه کوت ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

8 ـ به تاريخ 26 جوزای 1367 غند کوهی ولسوالی چغچران ولايت غوربدست مجاهدين سقوط نمود؛

8 ـ به تاريخ 27  اسد 1367 غند محافظ شيرخان بندر ولايت کندز بدست مجاهدين سقوط کرد؛

9 ـ به تاريخ 29 اسد 1367 معادن ذغال سنگ با يک تهانه سرحدی درهرات بدست مجاهدين افتاد؛

10 ـ به تاريخ 18 سنبله 1367 لوای کتواز ولايت پکتيکا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

11 ـ به تاريخ 15 ميزان 1367 غند خواجه بور ولايت غزنی بدست مجاهدين سقوط نمود؛

12 ـ به تاريخ 2 عقرب 1367 پايگاه نظامی احمد بيگ ولايت کابل بدست مجاهدين سقوط کرد؛

13 ـ به تاريخ 11 عقرب 1367 تهانه ی سرحدی تورخم ولايت ننگرهار بدست مجاهدين سقوط نمود؛

14 ـ به تاريخ 30 قوس 1367 کندک دهکده ی رباط ولايت پروان بدست مجاهدين سقوط کرد؛

15 ـ به تاريخ 12 جدی 1367 پايگاه نظامی شوروی ها درمنطقه قمچه ولسوالی قره باغ سقوط کرد؛

16 ـ به تاريخ 12 جدی 1367 شرکت نساجی گلبهار با محافظين آن به حزب اسلامی حکمتيار تسليم داده شد؛

17 ـ به تاريخ 21 جدی 1367 کندک علاقه داری کلکان ولايت کابل بدست مجاهدين سقوط کرد؛

18 ـ به تاريخ 24 جدی 1367 لوای نمبر10 سرحدی ولايت ننگرهاربدست مجاهدين سقوط نمود؛

19 ـ به تاريخ 28 جدی 1367 ميدان هوايی ولايت کندز توسط مجاهدين سقوط کرد؛

20 ـ به تاريخ22 سرطان 1368 غند نادرشاه کوت ولايت پکتيا بدست مجاهدين سقوط کرد؛

21 ـ به تاريخ 26 دلو 1368 قرارگاه سرحدی توره غاره بدست مجاهدين سقوط کرد؛

22 ـ به تاريخ 11حمل 1370 فرقه خوست سقوط کرد؛ دوهزارعسکروصاحب منصب اسيرشدند؛

23 ـ به تاريخ 22 ميزان 1370 فرقه ثمرخيل ولايت ننگرهار بدست مجاهدين سقوط کرد.(12)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

د ـ فعاليت های دپلوماتيک رهبران تنظيم ها؛ توأم با واکنش کشورها و سازمانهای جهانی درحمايت وبالا کشيدن آنها درمجامع بين المللی، که منجر به سقوط حکومت نجيب الله گرديد:

1 ـ به تاريخ 26 جوزای 1365، يعنی 42 روز پس ازکوتای دکترنجيب، برهان الدين ربانی سخنگوی ائتلاف مجاهدين در دوران سفررسمی خود به ايالات متحده امريکا با رونالد ريگن رئيس جمهور آن کشور ملاقات نمود؛ مولوی خالص، مجددی و گيلانی نيز دراين سفر با وی حضور داشتند.(13)

2 ـ به تاريخ 19 قوس 1365 استاد ربانی، مولوی خالص، حضرت مجددی و پير گيلانی بخاطر اشتراک در جلسات مؤسسه ملل متحد عازم نيويارک شدند.... (14)

3 ـ به تاريخ 26 سنبله 1366 محمد ظاهر شاه سابق افغانستان اظهار داشت: راه حل مسأله افغانستان در مذاکرات مستقيم بين مسکو و مجاهدين افغان نهفته است؛ وی هرنوع اشتراک با رژيم حزب دموکراتيک خلق را رد کرد.(15)

4 ـ به تاريخ 16 ميزان 1366 مجلس سنای امريکا از رئيس جمهور ريگن خواست تا سفيری را جهت هماهنگی کامل پاليسی امريکا در رابطه به افغانستان تعيين نموده و در پاليسی خارجی امريکا حق تقدم به قضيه افغانستان داده شود.(16)

5 ـ  به تاريخ 5 قوس 1366 برهان الدين ربانی خبر پيوستن صديق الله راهی برادر داکتر نجيب الله را به مجاهدين پخش نمود. ربانی افزود، صديق الله پيغام رسوايی داکتر نجيب الله را با خود آورده است.(17)

6 ـ به تاريخ 23 حمل 1367 رهبران اتحاد اسلامی مجاهدين افغانستان در اجتماع بزرگی... در پشاور موافقت نامه ژنيو را رد نموده گفتند: آنها به مبارزه خود تا خروج آخرين عسکر شوروی از افغانستان و سرنگونی رژيم داکتر نجيب الله ادامه خواهند داد.(18)

7 ـ به تاريخ 24 اسد 1367 صديق الله راهی برادر داکتر نجيب الله که يازده ماه قبل، در پنجشير به صفوف مجاهدين پيوسته بود، چند روز قبل وارد پاکستان شد. وی طی مصاحبه مطبوعاتی گفت:

دولت اسلامی که نياز مردم است،جای رژيم مزدور را می گيرد و بقای رژيم فعلی ناممکن است.(19)

8 به تاريخ 3 عقرب 1367 رابرت اوکلی سفير ايالات متحده امريکا در پاکستان با برهان الدين ربانی رئيس اتحاد مجاهدين ملاقات نموده گفت: کشورش درقبال موضوع افغانستان چهار هدف دارد که عبارتند از: اخراج قوای شوروی از افغانستان، ازبين رفتن حکومت کمونيستی، اعاده حق تعيين سرنوشت مردم و بازگشت آبرومندانه مهاجرين به کشور شان. (20)

9 ـ به تاريخ 13 قوس 1367 هيأت پنج عضوی اتحاد اسلامی مجاهدين افغان وارد سعودی گرديدند. آنها با معين وزارت خارجه شوروی، يولی ورانسوف مذاکره می نمايند. اين مذاکرات تا 15 قوس دوام خواهد کرد.(21)

10 ـ به تاريخ 6 دلو 1367 صبغت الله مجددی رهبر اتحاد اسلامی مجاهدين اعلام داشت که بعد از خروج قوای شوروی برای تمامی رهبران ح. د. خ. ا، عفو عمومی داده خواهد شد بشرطی که آنها داخل صفوف مجاهدين گردند.

11 ـ به تاريخ 7 دلو 1367 اکثر کشورهای غربی و کشور جاپان سفارت خانه های خود را در کابل بستند.

12 ـ به تاريخ 4 حوت 1367 پروفيسور صبغت الله مجددی رهبر جبهه نجات ملی به حيث رئيس دولت و عبدالرب رسول سياف رهبر اتحاد اسلامی به حيث صدراعظم حکومت موقت مجاهدين انتخاب شدند. روز پنجم حوت کابينه حکومت مؤقت طی کنفرانس مطبوعاتی از طرف مجددی اعلان شد.

13 به تاريخ 6 حوت 67 صبغت الله مجددی رئيس دولت مؤقت از جامعه بين المللی تقاضا کرد تا حکومت مجاهدين را نماينده واقعی مردم دانسته وآن را به رسميت بشناسند. همچنان تقاضای نمايندگی اين حکومت را در موسسه ملل و کنفرانس اسلامی نمود.

14 ـ به تاريخ 19 حوت حکومت سعودی و به 21 حوت حکومت بحرين و به تاريخ به تاريخ 24 حوت 1367 وزرای خارجه کشورهای اسلامی در اجلاس سازمان کنفرانس اسلامی، حکومت مؤقت مجاهدين را به رسميت شناختند؛ حکمتيار وزيرخارجه حکومت عبوری چوکی افغانستان را درحالی که همه ابراز شادمانی می کردند، اشغال کرد.

همچنان به تاريخ 24 حمل 1368 دولت ماليزيا حکومت مجاهدين را به رسميت شناخت.(22)

15 ـ به تاريخ 12 سرطان 1368 پروفيسور صبغت الله مجددی پيشنهاد ياسرعرفات مبنی بر ميانجيگری ميان رژيم کابل و مجاهدين را رد نمود. وی افزود: مجاهدين هرگز با رژيم کابل به مذاکره ميل نشان نخواهد داد.(23)

16 ـ به تاريخ 4 ميزان 1368 يک هيأت مجاهدين به رياست داکتر فاروق اعظم وزير معارف حکومت مؤقت عازم نيويارک گرديد. هيأت دريک کنفرانس مطبوعاتی گفت: تقسيم قدرت با داکتر نجيب و حزب دموکراتيک يک مسأله خارج بحث نزد مجاهدين می باشد که هرافغان وطن دوست مخالف آن است.

17 ـ به تاريخ 6 ميزان پيتر تامسن نماينده امريکا برای مجاهدين طی مصاحبه ای گفت: هرگاه درنظر باشد صلح درافغانستان اعاده شود بايد نجيب الله صحنه را ترک بگويد. زيرا او مسؤول قتل عام مليونها انسان می باشد.

18 ـ به تاريخ 8 ميزان 1368 استاد سياف صدراعظم حکومت عبوری طی مصاحبه ای با بی. بی. سی گفت: هرگز و تحت هيچ گونه شرايط با نجيب الله مذاکره نخواهيم کرد. وی افزود، نجيب نه يک افغان است ونه يک مسلمان؛ بلکه يک دست نشانده ی شوروی است.

19 ـ به تاريخ 13 ميزان 1368 کنفرانس وزرای خارجه کشورهای اسلامی درنيوياک به پايان رسيد. آنها طی اصدار موافقتنامه ای خواهان ديالوگ بين الافغانی گرديدند تا يک حکومت وسيع البنياد در افغانستان تشکيل گردد.(24)

20 ـ به تاريخ 19 سنبله 1369 پنج رهبر جهادی هريک استاد ربانی ـ استاد سياف ـ حکمتيارـ مولوی خالص و مولوی محمدی روانه عربستان سعودی گرديدند. گفته شده که آنان درمورد چگونگی سقوط رژيم کابل با هم به توافق رسيده اند.(25)

21 ـ به تاريخ 4 ميزان 1369 حکمتيار طی مصاحبه ای اظهارداشت: قبل از آنکه مجاهدين افغان بر مرکز افغانستان مسلط شوند بايد عساکر کابل رژيم نجيب الله را ازپا درآورند تا جلو خونريزی گرفته شود. او به اردوی افغانستان دو راه را نشاهندهی نمود:

1 دروقت حمله ی مجاهدين به کابل با ايشان همکاری نمايند.

2 ـ يا خود رژيم را سقوط دهند.

[چنانکه گروه داکتر نجيب الله دروجود سترجنرال محمد رفيع رئيس ارکان سرقوماندنی اعلی قوای مسلح افغانستان ـ سترجنرال محمد اسلم وطنجار وزير دفاع افغانستان ـ رازمحمد پاکتين وزير داخله افغانستان ـ دگرجنرال منوکی منگل رئيس امور سياسی وزارت دفاع و مشاور ارشد دکتر نجيب الله  و ديگران چنين خدمت را به تاريخ 5 ـ 6 ـ 7 ثور 1371 به مجاهد کبير(!) حکمتيار انجام داده، ارگ رياست جمهوری را با قطعات نظامی ارتش و پوليس در 11 ناحيه شهر کابل و اطراف آن، به پاس خدماتی که در پرتاب راکت های سکر 60 به کابل انجام داده و افتخار کسب نام و نشان "راکتيار" را از آن خود نموده بود؛ برايش تسليم کردند و جريده شهادت به تاريخ 6 ثور 1371 سقوط رژيم کابل و پيروزی حکمتيار را اعلام و به حزبش تبريک هم گفت؛ اما همين که به تاريخ 7 و 8 ثور تهاجم خونبار حکمتيار و شرکای داخلی آن سرکوب وبه شکست قطعی مواجه شدند. آنان بعوض اين که شکست را پذيرفته ناکامی خويش را قبول نمايند؛ اتهام کودتای خيالی را برمحمود بريالی،وکيل وديگران برچسب زدند وآقايان ودان و بشرمل، اين دروغ شاخدار را در تلويزيون ها ريکلام نمودند. نگارنده]. (26)

22 ـ به تاريخ اول جوزای 1370 پريزديکوليار سرمنشی ملل متحد يک طرح پنج فقره ای را برای حل قضيه افغانستان پيشنهاد نمود،که درماده سوم آن آمده است:

ضرورت برای يک دوره انتقالی، که ذريعه مذاکرات بين الافغانی طرح گردد. البته قبل از تشکيل يک دولت وسيع البنياد....

اما، به تاريخ 2 جوزا اکثر رهبران مجاهدين اين طرح را رد نموده گفتند تا وقتی نجيب در رأس حکومت باشد چنين طرح ها دردی را دوا نخواهد کرد.

از آن جمله سياف و حکمتيار، به تاريخ 3 جوزای 1370 طی اعلاميه ای طرح اخير ملل متحد برای پايان جنگ 13 ساله افغانستان را توهين به مجاهدين خواندند....

به تاريخ 5 جوزای 1370 کابينه حکومت مؤقت برياست استاد سياف دايرشد و چنين فيصله نمود:

بجز دولت مجاهدين، هيچ دولت ديگری درافغانستان قابل قبول نيست. قبول کردن نجيب و همراهانش نه تنها منحيث رئيس دولت مؤقت؛ بلکه بحيث اعضای آن حتی برای يک روز هم مورد قبول قرار گرفته نمی تواند. آنها به هيچ صورت حق ندارند که درحيات سياسی آينده ملت افغان شريک شوند.

اما تنظيم جبهه نجات ملی مجددی به تاريخ 6 جوزای 1370 طرح پنج فقره ای موسسه ملل متحد را يگانه راه حل قضيه افغانستان خواند. جبهه نظردارد که در شرايط کنونی يگانه راه برای حل قضيه افغانستان همانا نشستن روی ميز مذاکره است و بس.(27)

23 ـ به تاريخ 15 سرطان 1370 کميسيون 38 عضوی مجاهدين که برای توحيد و اتخاذ موقف مشترک مجاهدين تشکيل گرديده بود، طرحی را برای تشکيل يک دولت اسلامی در دوره انتقالی تسويد نمود که عبارت است از:

1 ـ داکتر نجيب و حزب وی در دولت اسلامی انتقالی جائی ندارد!

2 ـ مجاهدين داکتر نجيب و حزب وطن را بخاطری که آنها قاتلين ملت می باشند، منحيث شريک اين معضله نمی شناسد و مجاهدين هرگز در جلسه ای که داکتر نجيب ويا اعضای حزب وطن شامل باشند اشتراک نخواهد کرد.

3 ـ تا زمانی که داکتر نجيب در رأس قدرت باشد به آتش بس موافقه نکرده و در عوض جهاد را در سراسر کشور گسترش خواهد داد.

24 ـ همچنان به تاريخ 19 سرطان احمد شاه مسعود دريک مصاحبه با روزنامه لوموند چاپ فرانسه گفت: تا وقتی نجيب و حزب کمونيست برسر اقتدار باشند تلاشهای مؤسسه ملل متحد نتيجه نخواهد داد. او افزود سقوط رژيم کابل حتمی بوده و تسخير دو ويا سه شهر تغيير کلی را درکشور بوجود خواهد آورد.

25 ـ همين گونه، به تاريخ 30 سرطان کميسيون مشترک 20 عضوی جمعيت اسلامی و حزب اسلامی بمنظور هماهنگ ساختن فعاليتهای نظامی اين دو حزب تشکيل گرديد که درآن از هر حزب 10 تن عضو می باشند. وظيفه ی اين کميسيون طرح عملی نمودن عمليات مشترک بر مراکز رژيم در کابل می باشد.

26 ـ به همين منوال به تاريخ 8 اسد 1370 بعد از اجلاس دوروزه ی رهبران مجاهدين در اسلام آباد به اين نقطه توافق صورت گرفت که نجيب الله يک عنصر مزدور بوده و رژيم وی دست نشانده و غير قانونی می باشد بايد عوض آن يک حکومت منتخب اسلامی درافغانستان قايم گردد.

27 ـ به تاريخ 11 اسد 1370 يک هيأت پنج عضوی مجاهدين به رياست برهان الدين ربانی جهت اشتراک در بيستمين کنفرانس وزرای خارجه ی کشورهای اسلامی عازم ترکيه شد. اعضای هيأت مذکور عبارت اند از: داکتر نجيب الله لفرايی، اسماعيل صديقی، صديق سلجوقی و حامد کرزی.

28 ـ به تاريخ 13 اسد 1370 استاد سياف صدراعظم حکومت عبوری مجاهدين طی نامه ی سرگشاده از وزرای خارجه کشورهای اسلامی خواست تا از طرح ملل متحد حمايت نکنند. زيرا اين پلان به شکل حيله برای از بين بردن جهاد ترتيب شده است.(28)

28 ـ به تاريخ 27 سنبله 1370 داکتر نجيب الله از محمد ظاهر شاه سابق افغانستان خواست تا در برقراری صلح با رژيم همکاری نمايد. ولی سخنگوی شاه سابق پيشنهاد مذکور را رد کرده گفت: نه نجيب رئيس رژيم فعلی و نه رؤسای جمهور قبلی حاکمان قانونی افغانستان بودند.

29 ـ به تاريخ 7 ميزان 1370 يک هيأت مجاهدين به رياست پروفيسور مجددی عازم نيويارک گرديد. اين هيأت در مجمع عمومی مؤسسه ملل متحد اشتراک نموده و با رهبران جهان درمورد اوضاع افغانستان مذاکره می نمايد.

به تاريخ 18 ميزان 1370 پروفيسور مجددی دريک مصاحبه با صدای امريکا گفت: حل سياسی قضيه افغانستان و طرح اخير روسيه را 99 فيصد مردم افغانستان قبول دارند. کسانی که ان را رد می نمايند آنان اصلاٌ حل سياسی را نمی پذيرند؛ البته آنها چند تن محدود هستند.(29)

30 ـ به تاريخ 16 عقرب 1370 در دفتر مرکزی حکومت عبوری مجاهدين واقع پشاوراضافه از 300 عالم جمع گرديده و رفتن هيأت مجاهدين را به مسکو باعث سربلندی جهاد افغانستان خواندند. آنها گفتند اين سفرمطابق هدايات اسلامی بوده نظر به آيات قرآنی و احاديث نبوی هيچ گونه مخالفتی دراين باره موجود نيست. آنها در زمينه فتوای شرعی صادر نمودند.

31 ـ به تاريخ 17 عقرب 1370 وفد[هيأت اعزامی] مجاهدين به رياست استاد ربانی وارد سعودی شد تا از آن طريق وارد مسکو گردند. اعضای ديگر اين هيأت عبارتند ازمولوی محمدی ـ آيت الله محسنی ـ محمد امين وقاد ـ مسعود خليلی ـ حشمت الله مجددی ـ سيد احمد گيلانی و منهاج.

استاد ربانی در يک کنفرانس مطبوعاتی در اسلام آباد گفت: جنگ افغانستان از مسکو آغاز گرديده و در همان جا ممکن است خاتمه يابد.

32 ـ به تاريخ 20 عقرب 1370 اولين دور مذاکرات هيأت مجاهدين با مقامات روسيه در مسکوآغاز گرديد. رياست هيأت روسی را الکساندر روتسکوی معاون رئيس جمهور روسيه که زمانی نزد مجاهدين اسير بود به عهده داشت. وفد [هيأت اعزامی] مجاهدين يک روز قبل وارد مسکوگرديده بود.

به تاريخ 23 عقرب 1370 درجريان مذاکرات بين مجاهدين و رهبران روسيه، بوريس پانکين وزير خارجه روسيه اين تقاضای مجاهدين را رد کرد که مسکو نجيب الله را مجبور سازد تا از قدرت کنار رود. پانکين گفت: اتحاد شوروی يکبار درامور داخلی افغانستان مداخله کرد، که ذريعه آن انگشتان خويش را بسوخت. ما نمی خواهيم دوباره درامور اين کشور مداخله کنيم.

33 ـ به تاريخ 25 عقرب 1370 مذاکرات پنج روزه وفد[ هيأت اعزامی] مجاهدين و رهبران فدراسيون روسيه با صدور بيانيه ی مشترک پايان يافت.

فشرده ی موافقتنامه ی مسکو و مجاهدين چنين است:

1 ـ دستور ارسال سپاه شوروی به افغانستان تقبيح گرديد.

2 ـ طرفين بخاطر انتقال قدرت به يک دولت انتقالی توافق نمودند.

3 ـ در ظرف دوسال انتخابات سراسری زيرنگرانی مؤسسه ملل متحد وکنفرانس اسلامی صورت گيرد.

4 ـ سرنوشت پيمانها و موافقتنامه های از سال 1357 به بعد توسط رژيم های کابل و مسکو به امضاء رسيده نيز به وسيله دولت آينده تعيين خواهد شد.

5 ـ در آزادی اسرای جنگی شوروی کوشش صورت گيرد.

6 ـ طرف روسيه تاکيد کرد که قبل از 11 جدی ارسال تسليحات، تجهيزات جنگی و سوخت جهت مصارف نظامی به کابل را متوقف سازد و همه پرسونل خود را از افغانستان خارج سازد.

7 ـ روسها در اعمار مجدد افغانستان سهم فعال خواهند گرفت.

8 ـ جهت پيگيری مذاکرات بعدی در ظرف يک ماه هيأتی از هردو جانب تشکيل گردد.

استاد سياف و حکمتيار اين مذاکرات و توافقات را يک توطئه جديد عليه جهاد خواندند و حکمتيار گفت: اين مذاکرات هيچ تأثيری بر روند جهاد ندارد.

اما دکتر عبدالستار سيرت وزير عدليه سابق افغانستان درمورد مذاکرات هيأت مجاهدين و مقامات روسيه گفت : اين يک تحرک مثبت است.

داکتر نجيب الله گفت: ما خواهان جنگ نيستيم و پنج سال قبل بدين منظور آشتی ملی را اعلان نموده بوديم، که اين ديالوگ نيز جزء آن می باشد.(30)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با آنچه در قسمت اول اين بخش و نگارش بالا پيرامون سرنوشت حکومت پنج ساله دکتر نجيب الله از آغاز تا پايان آن توضيحات داده شد؛ همه موارد اعم از 20 مورد برخوردهای درونی حاکميت و 10 مورد عوامل خارجی؛ جمع سقوط 10 ولايت ـ 52 ولسوالی ـ 23 قطعه ارتش( فرقه ها ـ لواها ـ غند ها ـ کندک ها) و بيرون کشيدن تمام قطعات قوای سرحدی از سرحدات کشور؛ تشکيل حکومت مؤقت مجاهدين و برسميت شناختن آن توسط شماری از کشورها، اشتراک رئيس حکومت مؤقت در جلسات مجمع عمومی ملل متحد و اشغال چوکی افغانستان در کنفرانس کشور های اسلامی؛ رد برنامه ملل متحد از جانب اکثريت نزديک به اتفاق تنظيم ها و تشکيل دولت اسلامی؛ بی مايه گی برنامه نماينده ملل متحد درمورد انتقال قدرت به کميته 15 نفری که هيچ کدام آنها حاضر به آمدن به افغانستان نشدند؛ مزيد برآن اين کميته هيچ گونه پايگاه مردمی؛ سياسی ـ اقتصادی و نظامی در افغانستان نداشت؛ دراين صورت امنيت کشور را کدام نيروی نظامی تأمين می کرد؟ هرگاه نظاميان حکومت قبلی عهده دار می شدند؛ برای تنظيم ها به هيچ وجه قابل قبول نبود؛ واگر اين مسؤوليت را بدوش مجاهدين می سپردند؛ آنها امتحان خود را، در زمينه ويرانی کشور، خوبتر(!) داده بودند.

بدين ترتيب برنامه ذکر شده ی نماينده ملل متحد آن گونه که در بخش (بيست وسوم) مروری به رخداد های خونبار سه سده ی اخير گفته شده ؛ بجز فريب دادن مردم افغانستان، چيزديگری نبود.

چنانچه دراين مورد، مير عنايت الله سادات، ديپلمات پيشين افغانستان که در متن رويدادهای سياسی آن زمان قرار داشت، در زمينه ی علت سقوط دولت نجيب الله، برخلاف گفته های آقايان ودان و بشرمل، موارد آتی را موجه دانسته و برمی شمارد:

"سليک هريسن پژوهشگر موسسه تحقيقات بين المللی صلح و افغانستان شناس امريکايی، درمارچ 1990 برای مجله لوموند فرانسوی نوشت: " دست اندرکاران دولت امريکا مواضع يگانه يی پيرامون مشکل افغانستان ندارند. سی. آی. ای. دست دردست آی. اس. آی. با همراهی موافقان اش در کنگره آرزو دارد که بتواند هر نوع راه حل سياسی را قبل از آزمايش حملۀ نظامی بر کابل به تعويق اندازد و علاوه برآن مايل نيست که به سردی روابط بين پاکستان وامريکا برسر مسأله افغانستان بی افزايد."

اظهارات هريسن ميرساند که تشکيل يک دولتی با پايه های وسيع صرف در حرف بود و در عمل برای صدور دولت مؤقت مجاهدين تلاش می شد.

مقامات امريکايی حتی از ابتکارات حزب سوسيال دموکرات آلمان که منظور آن براه انداختن يک ديالوگ مستقيم ميان دولت و اپوزيسيون بود، جلوگيری کرده و چنين ابتکارات را به مساعی ملل متحد محول ساختند.

انگيزه ی اصلی جلوگيری از راه حل سياسی و پيش کش نکردن يک طرح روشن راه حل مخصوصاً بعد از خروج قوای شوروی دراين نهفته است که امريکايی ها و تعدادی از کشورهای غربی ترس داشتند که ح. د. خ. ا، در پرتو يک راه حل سياسی بازهم دست بالا پيدا خواهد کرد. اين هراس موجب تقويت مواضع حلقات طرفدار راه حل نظامی ميگرديد.

درچنين حالت" دولت شوروی به سرمنشی ملل متحد اطمينان داد که بعد از اين آنها طرفدار بودن نجيب الله در پروسه نيستند"(125)

بادادن چنين اطمينان فورمول " تناظر مثبت" هم خود بخود ازميان رفت و ايالات متحدۀ امريکا يگانه نيروی تعيين کننده در حل معضلۀ افغانستان باقی ماند. شوروی ها بادرنظرداشت اهميت مرزهای جنوبی شان مبتنی بر تماسهای قبلی قوای شان با قوماندان جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود، هيأت دولت موقت مجاهدين را به رهبری برهان الدين ربانی از 11 الی 15 نوامبر 1991 در ماسکو استقبال کردند.

هيأت با الف روتسکوی معاون رئيس جمهور فدراتيف روسيه و کوزيروف وزير درامور خارجی ملاقات کرد. درپايان مذاکرات " اعلاميۀ مشترک دربارۀ نتايج اقامت هيأت اپوزيسيون افغانی به مطبوعات ارئه شد، که بند ششم آن از اين قرار بود: جانب شوروی موافقه می کند که قبل از جنوری 1992 همه اکمالات تسليحاتی، تخنيک نظامی و مواد سوخت برای وسايط جنگی را بر رژيم کابل قطع می کند و تدابير درباره کاهش اساسی و سپس احضار کامل پرسونل نظامی شوروی از افغانستان را اتخاذ می کند". (126)

سياست مصالحه ملی ازطريق يک تفاهم بين الافغانی وتوسط خود افغانها قبلاً نتيجه نداده بود و مذاکرات با جانب مقابل درخارج کشور هم نتوانسته بود، که از چينل های اطلاعاتی و از دائرۀ سوء استفادۀ گماشتگان معتمد وی بيرون گرديده و دريک سطح قابل اعتبار و از جانب انسانهای وفادار به وطن و مردم پيش برده شود. تا راه خود را در جهت مفاهمه بگشايد.

مذاکرات از جانب چند فرد مشخص، پيش برده می شد. آنها عوض مفاهمه با نيروها و افراد علاقه مند به صلح ملی، مصروف رفت و آمد با کسانی بودند که غير از اهداف پولی، کدام گام عملی از آنها متصور نبود. از همين جهت هردو طرف به مخفی نگهداشتن مذاکرات اصرار می ورزيدند....

شوروی ها مخصوصاً بعد از 1986 ميکوشيدند که تفاوتها را ميان رهبری ح. د. خ. ا، برجسته ساخته و آنها را عليه همديگر شان استعمال نمايند. آنها تعلقات قومی، لسانی و محلی يی برخی از اعضای رهبری حزب را به گروپهای معين نژادی اساس قرارداده و به خاطر نزديک ساختن آنها با تنظيمهای مشخص، دست بکارشدند.

روابط حزب اسلامی، حزب وحدت و شورای نظار با تعدادی از اعضای بوروی سياسی درخفا بوجود آمد.

اما طوريکه حوادث بعدی نشان داد، اين روابط نه تنها زمينۀ تفاهم ح. د. خ. ا، را با تنظيم های فوق الذکر ممکن ساخته نتوانست؛ بلکه برعکس سوء تفاهم را در داخل حزب بوجود آورده و تأثير زيان آوری را بر وحدت حزب و جامعه به بار آورد. علاوه بر افراد و حلقات معين درداخل ح. د. خ. ا، سازمانهای کوچک و گروپهای منشعب از حزب نيز وجود داشتند که بخاطر تحقق اين تدابير فعالانه مصروف بودند.

به اين ترتيب، بازار گرايش های قومی، لسانی و محلی دربرابر مفکوره ملی وافغانی[ يعنی برضد انديشه های انتر ناسيوناليسم انسان سالاری]، گرم گرديد. چنين گرايشات برای پاکستان تحفۀ آسمانی بود.

حکومت پاکستان هم به نوبۀ خود اين گرايشات را درميان مجاهدين دامن می زد.

به اين ترتيب اختلافات نژادی از جانب هردو همسايه افغانستان در داخل جامعه افغانی نقب گذاری شد.

همين تحريکات عامل ديگری بود که سياست مصالحۀ ملی را به ناکامی مواجه ساخته و مانع آن شد که تفاهم ملی برپايه مفکورۀ افغانی[يعنی ملی و انسان سالاری ـ نگارنده] و وسيع، استوارگردد.

دليل ديگر ناکامی سياست مصالحه ملی دراين نهفته است که رئيس جمهور نجيب الله جداً نکوشيد تا اختلاف درون حزبی را بوسيله پرنسيپ های ديموکراتيک حل کند. اختلافات ميان او وبه اصطلاح مخالفين پلينوم 18 تا سپردن قدرت به مجاهدين ادامه يافت.

دکتور نجيب الله قدم به قدم برنامۀ حزب را در جهت پلاتفورم يک حزب بورژوازی ملی تغييرداد. اما همزمان با آن هيچ اقدامی بخاطرانتخاب ديموکراتيک مقامات در حزب و ارکان دولت نکرد.

هرسه عامل فوقاً تذکريافته داخلی، راه را برای تحقق موافقات مخفی کشورهای ذيدخل خارجی که علاقه مند به قدرت رسيدن مجاهدين بودند، هموار ساخت.

"درماه مارچ پاکستان وامريکا به بينان سيوان اطلاع دادند که آنها بصورت مشخص به اعلان علنی استعفای نجيب الله ضرورت دارند، تا گارد کهنۀ مقاومت را تحت فشار قرارداده بتوانند. بعد از چند نشست طولانی سيوان در کابل، نجيب الله ليستی از کانديدهارا ارائه و موافقه کرد که تصميم استعفای خود را علنی سازد.

دريک بيانيۀ خطابيه عنوانی ملت که از طريق راديو تلويزيون پخش شد؛ بتاريخ 18 مارچ 1992 بيانيه ای را که سيوان تهيه کرده بود، قرائت کرد. او دراين بيانيه وعده داد که به مجرد تشکيل حکومت عبوری از مقام خود استعفاء خواهد کرد.(127) اما به تصميم اش مبنی بر خروج از کشور اشاره نکرد.

اين فشار در هنگامی بر دولت افغانستان وارد می شد که کمک خارجی قطع شده و در سمت شمال بنابر رفتار نا شايسته مسئولين امور، قدرتهای مليشايی ناراضی گرديده بودند. دکتور نجيب الله از اشخاص نفرين شده يی که مقامات ايالتی را در دست داشتند، پشتيبانی نمود. برخورد بدون انعطاف مرکز و مداخلات پوشيدۀ خارجی موجب شد که ائتلاف جبل السراج در وجود قوتهای تحت قوماندۀ دوستم، شورای نظار و حزب وحدت بوجود آيد.

"ائتلاف شمال" سراسيمگی داکتر نجيب الله را به هراس مبدل ساخت. او حاضرشد، هرآنچه که بينان سيوان نمايندۀ خاص سرمنشی ملل متحد در امور افغانستان بگويد، عملی نمايد.

اعلام آمادگی رئيس جمهور بخاطر انصراف از قدرت، حالت عدم اطمينان را در قوای مسلح بوجود آورده، ناراضی ها و مخالفان جهت اشغال مواضع مهم نظامی دست بکارشدند.

احمد شاه مسعود کنترول ميدان هوايی بگرام را به همکاری ناراضيان قطعه مستقر درآنجا بدست آورد و قطعات نظامی شمال همکاری شان را با جنرال دوستم آغاز کردند.

داکتر نجيب الله در تفاهم با سازمان ملل متحد استعفاء خود را به تاريخ 15 اپريل به فرستادۀ خاص سرمنشی سپرده و می خواست که به تاريخ 16 اپريل با برادر و دونفر همکار دفترش از کشور بصوب دهلی خارج گردد؛ ميدان هوايی کابل بعد از دهم اپريل بدستور بوروی سياسی حزب از جانب قوای دوستم و افسران خوشبين به شورای نظار اشغال شده بود. در مدخل ميدان هوايی از پرواز داکتر نجيب الله ممانعت صورت گرفت. او به شهر برگشته و در همان شب به دفتر نمايندگی ملل متحد در کابل پناه برد. پس ازاين حادثه درمورد تشکيل دولت عبوری هيچ حرفی زده نشد.

تحليل وضع اين حقيقت را روشن می سازد که هدف بينان سيوان صرفاً اخذ استعفاء رئيس جمهور بود، نه تطبيق کدام راه حل سياسی که ظاهراً از آن سخن زده می شد.

بر شهر کابل راکت های بی شماری فرود آمده و منفجر شده اند؛ ولی راکتی که اين بار آقای بينان سيوان بر شهر کابل فيرکرد، تأثيرتخريبی آن طوری بزرگ بود که نه تنها شهر کابل؛ بلکه سراسر افغانستان و آينده صلح آميز آن را احتوا کرد.

در جريان کجراهۀ صلح بينان سيوان، مصادف با استعفاء داکتر نجيب الله، بتاريخ پانزدهم اپريل رهبران تنظيمها به منزل نواز شريف صدراعظم پاکستان احضارشدند. آنها بعد از هشت ساعت مباحثه(128)  موفق به معرفی روسای دولت مؤقت مجاهدين به فاصله های دوماهه، چهار ماهه و هجده ماه شدند.

به اين ترتيب بدون تبارز يک الترناتيف معقول و قابل قبول همگانی، نتيجه " مساعی" بين المللی به آن منجرشد که گروههای مسلح بی سر وپا وارد پايتخت شوند." (31)

بنابرآن می توان گفت که سقوط ولايات ـ ولسوالی ها فرقه ها و قطعات ارتش وبيرون کشيدن تمام قطعات نظامی و پوليس از سرحدات شرقی؛ غربی و جنوبی کشور، راه را برای تشريف آوری برادران آزرده خاطر(!) داکتر صاحب و محاصره شهرهای بزرگ بشمول کابل، مساعد وهموار نمود، از يکسو؛ مزيد برآن برنامه ی زندگی برانداز ملل متحد که در نقل قول بالا روی ماهيت آن توضيحات داده شد؛ از سوی ديگر؛ بشمول وعده های چرب و فريبنده؛ توأم با مشوره های سازنده (!) ای که برای وی داده بودند؛ داکتر صاحب برخلاف تعهدش ( که در جنگ جلال آباد، گفته بود: سر می دهم؛ ولی سنگر را نمی دهم) ، نی تنها سنگر؛ بلکه ميهن مألوف خود را با تمام ساکنين آن رها کرد و راه فرار را درپيش گرفت و افغانستان را با تمام سنگرها و مردم درخون نشسته ی آن، مطابق توافق تيم کاری اش به گلدين حکمتيار تسليم و روانه ی فرودگاه کابل شده تصميم رحل اقامت را در کشور هندوستان گرفت.

در فرجام سخن آنچه که گفته آمد، می توان اين گونه استنتاج محکم و منطقی نمود، که ادعای آقايان فقيرمحمد ودان و دکتر خدايداد بشرمل، پيرامون راه اندازی کودتا از جانب محمود بريالی وعبدالوکيل،عليه حکومت نجيب الله و برنامه بينان سيوان و پوتسيالی نمايندهای سازمان ملل متحد، که محتوای آن در سطور بالا (راکت های پرتاب شده برشهرکابل وزندگی سياسی مردم مان تعريف و تشبيه گرديده است)، به استناد گفته های بالا و چشم ديد خودمان که حاضر و ناظر جريان بوديم؛ يک اتهام بی بنياد، مضحک، عقده مندانه و دور از واقعيت بوده هيچ گونه راه بردی در دل های نسل جوان و مردم دردمند و عذاب کشيده ی افغانستان ندارد.

نگارنده علی رغم اين که از سال 1368 بدينسو با زنده ياد محمود بريالی رابطی حزبی و سياسی مشترک نداشت؛ بلکه با شماری از سنگرداران حزب دموکراتيک خلق افغانستان؛ با نشر نخستين فراخوان عنوانی فرزندان راستين اين حزب، کميته فعالين حزب دموکراتيک خلق افغانستان را تشکيل و مصروف التيام زخم های تير خورده ی حزب مان از طريق تدوين برنامه و اساسنامه نوين آن مطابق شرايط کشور و اوضاع جهان شديم.

با جرأت و صداقت تمام اذعان می دارم که زنده ياد محمود بريالی و عبدالوکيل انسانهای وطن پرست؛ مردم دوست وهمواره ضد استبداد ـ ارتجاع ـ استعمارـ استثمار و امپرياليسم و طرفدار ترقی ـ پيشرفت و رهايی انسان از قيد هرگونه اسارت بودند ودراين راه مشقات بيشماری را  در دفاع از حقوق و آزادی های دموکراتيک مردم خويش درجريان مبارزات سياسی تا سرحد سپری نمودن بهترين دوران زندگی در زندانهای خانواده ی حکمران و ديگران، بويژه محمود بريالی ششماه در زمان حکومت دکتر نجيب الله را، سپری کرده اند.

زنده ياد بريالی آن طوری که در بخش (هفتم) گفته شد، با تصميم حرکت نظامی دو جنرال نامدار، با امکان و با نفوذ در ارتش، بمنظور جلوگيری از کوتای 14 ثور 1365، موافقت نکرد؛ چگونه وی در پايان حاکميت دکتر نجيب الله که خودش حاضر به استعفا و تسليمی قدرت بود؛ مزيد برآن وی در حالی که سرقوماندان اعلی قوای مسلح بود؛ سترجنرال محمد رفيع معاون سرقوماندانی اعلی قوای مسلح با وزير دفاع ـ وزير داخله ـ وزير امنيت دولتی، رئيس عمومی امور سياسی اردو، صدراعظم، وزرا و وکلای شورای ملی، همه در کنارش بودند؛ هيچ يک از قطعات مرکزی ارتش برای تصرف ارگ به شهر کابل حرکت نکردند؛ يک تانک درپيشروی ارگ استاد نشد و يک فير سلاح ثقيل و خفيف هم بطرف ارگ صورت نگرفت؛ ولی شوربختانه داکتر صاحب، عوض فراخواندن و اتخاذ تصميم دسته جمعی اعضای کميته مرکزی حزبی که اورا بالاکشيد؛ با سراسيمه گی و توهم از کارکردهای پنج سال دوران حاکميت اش، راه فرار را درپيش گرفت؛ در چنين اوضاع و احوال چرا بريالی و وکيل دست به کودتا بزند.

آيا بالای شخصی که همه چيز را از دست داده بود و جز به فرار، به چيز ديگری نمی انديشيد و برنامه فرار خود را مخفيانه (درحلقه ی محدود) تطبيق می کرد، ازديد علم منطق می توان گفت که کسی عليه وی، درچنين حالت، اقدام به کودتا می کرد؟

تا جايی که نگارنده هردو شخصيت را می شناسد؛ آنان با داشتن درجه عالی تربيت خانوادگی وآموخته های علمی ـ سياسی و اخلاقی، در طول زندگی خويش، به حرکت های نظامی ماجرا جويانه دست نزده اند و چنين حرکت ها را مردود دانسته اند. 

 ازاين رو، من اين گونه اتهام بی بنياد و دروغ شاخدار را برخاسته از يک تفکر عقده مندانه ی قبيله گرايی تماميت خواهان دانسته و آن را با قاطعيت تمام رد می کنم و صادقانه اذعان می دارم، که درطول 82 سال حياتم چنين اتهام و ديده درايی را، نشنيده و نخوانده ام.

با آنهم داوری را به روشنفکران رسالتمند؛ آگاهان اهل بصيرت و ژرف نگرعاری ازتفکرات نفرت انگيز قوم پرستی و قبيله گرايی؛ يعنی متفکرين انسان سالار می گذارم.

باعرض حرمت

 (پايان بخش هشتم)

 مآخذ:

1ـ نوشته های فلسفی و اجتماعی، مؤلف داکتر احسان طبری ـ صص ـ 274ـ 273

2 ـ ظهور و زوال ...، مؤلف، اکادميسين دستگير پنجشيری، ص 168 ج 1

3 ـ همان کتاب، جلد دوم ص 68

4 ـ همان کتاب، صص ـ 72 ـ 71

5 ـ اردو و سياست، مؤلف ستر جنرال محمد نبی عظيمی، ص ـ 116 ـ 115

6 ـ ظهور و زوال ... اکادميسين دستگير پنجشيری، ص ـ 103 ج 2

7 ـ همان کتاب، ص ـ 56

8 ـ نقش ببرک کارمل درتشکيل ج. د.خ، مقالۀ اکادميسين دستگيرپنجشيری درسايت آريايی، سال 2008.

9 ـ ادامۀ همان مقاله درسايت آريايی ، سال 2008.

10 ـ کتاب کرونولوژی حوادث تايخی افغانستان، از تأسيس جمهوريت تا بميان آمدن اداره مؤقت؛

مؤلف دکتور جميل الرحمان کامگار؛ از صفحه 104 الی صفحه 187.

11 ـ همان کتاب و اثر از صفحه 76 الی صفحه 170.

12 ـ همان منبع و اثر، از صفحه 77 الی صفحه 167.

13 ـ همان کتاب، ص 74

14 ـ همان کتاب، ص 78

15 ـ همان کتاب، ص 85

16 ـ همان کتاب، ص 86

17 ـ همان کتاب، ص 88

18 ـ همان کتاب، ص 96

19 ـ همان کتاب، ص 107

20 ـ همان کتاب، ص 110

21 ـ همان کتاب، ص 111

22 ـ همان کتاب، صص 113 ـ 116

23 ـ همان کتاب، ص 118

24 ـ همان کتاب، صص 120 ـ 121

25 ـ همان کتاب،  ص 133

26 ـ همان کتاب، ص 134

27 ـ همان کتاب، صص 149 ـ 151

28 ـ همان کتاب، صص156 ـ 160

29 ـ همان کتاب، صص 164 ـ 167

30 ـ همان کتاب، صص 169 ـ 174

31 ـ افغانستان سرزمين حماسه و فاجعه؛ مؤلف ميرعنايت الله سادات، صص 210 ـ 214