مادرگرامی میدانم جسماً دربین ما وخانواده ات نیستی.
ولی در مقابل در قلوب همه فرزندانت كه در را ه انسان زحمتكش مبارزه كرده جایی خاص دارید.
روحت شاد و یادت را گرامی میدارم.
وزارت تعلیم و تربیه.
درست سیوهشت سال قبل از امروز كه بر علاوه مسؤولیت حزبی ولسوالی قرغه یی ولایت لغمان داشتم
مدیر لیسه یی قرغه یی آن ولسوالی نیز بودم.
جنگ لعنتی هر روز شعلهور میشد و ناچار جوانان را بسیج میکردم تا از شرف و عزت مردم و از حاكمیت دفاع كنیم.
تعداد رفقا از نزدم خواهش كرد تا نزد رهبر عزیز زنده یاد كارمل بزرگوار رفته تا به خاطر بهبود امورات حزبی و دولتی پیشنهادهای خود را پیشكش و انتقادات سالم را نیز ارایه داریم.
دیدم كه رفقا خیلی جدی است و من باید از رفیق غفور منشی كمیته ولایتی لغمان و یا از زنده یاد محبوب سنگر منشی کمیتهیی حزبی ننگرهار اجازه میگرفتم؛ و در صورت اجازه از آنها میتوانستیم به کابل برویم ولی باور داشتم که آنها هرگز اجازه نمیداند.
تقاضایی رفقا را لبیك گفتم و بدون اطلاع آنها روندهیی كابل شدیم.
در راه رفقا را گفتم از اینكه مدیر لیسه هستم نخست نزد داكتر صاحب به بهانه وضع تعلیم و تربیه لیسه رفته و تمام مسائل را با او در میان میگذاریم. اگر قناعت شما حاصل شد خوب و واپس به لغمان بدون اینكه كسی خبر شود بر میگردیم. ورنه نزد رهبر عزیز رفته تمام گذارش خویش را برایش ارایه میداریم.
ساعت ده بجه به دفتر داكتر صاحب مراجعه كردیم، داكتر صاحب به لطف و مهربانی مادرانه و همیشگی خویش بدون اطلاع قبلی آنهم بدون معطلی ما را به حضور مبارك خود پذیرفت.
بعد از نوشیدن گیلاس چای با یك مهربانی خاص فرمود: فرزندانم شما افتخار همهیی ما هستید حزب و رهبری حزب و شخصاً رفیق كارمل به فرد فرد شما رفقا ولایت لغمان افتخار میکند.
شما از زادگاه عبدالرحمن شهید، از مردم لغمان، از آن مردمی كه عبدالرحمن به خاطری بیداری آنها جان شیرین خود را قربان كرد، از خانه شهید عبدالرحمن تشریف آوردید.
فرزندانم وقت فراوان به شنیدن شما دارم. میشنویم و چی كمك كرده میتوانم.
اگر ثروت ندارم یك میل کلاشنیکوف در دفترم هست اینجا برایش ضرورت احساس نمیشود و ضرورت هم نیست. این را به رفیق زبیر میدهم كه در دفاع از انقلاب با خود ببرد؛ زیرا رفیق زبیر لغمان را از كابل بهتر دانست و با رفیق غفور جان یكجا به لغمان رفت.
من به پشتو گفتم موركی مننه كوم.
من قلم را برداشتم تا پیشنهادهای رفقا را بنویسم.
دیدم كه به بهانهیی پیشنهاد، پیشنهاد درك نداشت سرا پا انتقادات سالم و ناسالم بوده و سخت زیر فشار روحی قرار گرفتم و با خود گفتم:
ای كاش آن روز به آنها لبیك نمیگفتم و نزد مادر جان نمیرفتم.
نخستین پیشنهاد شكایت از رفیق گلاب زوی شروع شد؛ و بدون مسؤولیت حتی سبكدوشی آن را تقاضا كردیم.
رشتهیی صحبت به مادر جان رسید.
و مادر جان صحبت عالمانهیی خود را كه تا هنوز هیچ حرفش فراموشم نشده و در ذهنم تازه است چنین آغاز نمود.
فرزندانم میدانم هر یك تان از دست امین جلاد به شكل از اشكال ضرر دیدهاید.
كسی از فامیل دور در سلول زندان بودید.
كسی دور از فامیل در اختفا زندگی كردید.
و كسی ظاهراً آزاد ولی بدتر از زندان در شرایط اختناق هر لحظه منتظر زندانی شدن بودید.
فرزندانم تمام حرفهای شما بجا و به دو دیده قبول دارم.
ولی امروز دیروز نیست امین و باند وی دیگر در حزب واحد نیست.
ما حال حزب واحد هستیم و این حزب تحت زعامت رفیق كارمل رهبری میشود و ارمان رفیق كارمل وحدت آهنین است. لحظهیی فكر كنید من اناهیتا راتب زاد نی، بلكه رفیق گلاب زوی هستم.
رهبر ما شكر حیات است و شكر شما نیز زنده هستید.
فراموش نباید كرد كه شادروان تره كی به دستان جلادان امین بیرحمانه به شهادت رسید و هزاران همرزم گلاب زوی مثل همرزمان شما نیز بدست باند امین به شهادت رسیدند. صرف در فرقه ریشخور نو صد گلاب زوی ها، آنهم در یك روز به شهادت رسیده. گلاب زوی به رفیق كارمل پدر خطاب میکند و به وحدت آهنین باور دارد.
یك وزارت نیمه ملكی را به یك وزارت نظامی به خاطر دفاع از انقلاب بدل ساخته. آیا گلاب زوی را باید سبكدوش كرد؟
آیا انصاف وحدت آهنین همین است كه گلاب زوی دور شود و عوض او یك پرچمی مقرر شود؟
فرزندانم نباید بیانصافی شود و چنین كار شود.
شما خبر دارید اکثریت رفقا خلقی از وزارتها مجبور شدن رفتند و به گلاب زوی پناه بردند. رفیق گلاب زوی آغوش باز دارد و همه را افسر ساخت و كار نیك كرد. و همه را در ولایات ناامن به خاطر دفاع از انقلاب روانش كردند و مقررشان كرد.
اگر رفیق گلاب زوی آغوش باز نمیداشت باور كنید همه ناچار میشدند بسیج میشدند و مسلحانه علیه حاكمیت میرزمید؛ و یا در صفوف اشرار علیه حاكمیت میرزمید.
فرزندانم!
ما باید از گلاب زوی از صمیم قلب تشكری كنیم.
فرزندانم!
اگر گلاب زوی را سبكدوش كنیم كاندید دیگر باز یك گلاب زوی دیگر میباشد؛ و این گلاب زوی آغوش باز نخواهد داشت و به دستان خود صفوف دشمن را قوی میسازیم.
فرزندانم هر چی در بهبود كار ضرورت باشید منحیث اناهیتا راتب زاد نی، بلكه منحیث مادرتان در هر جا كاری داشته باشید به هر دفتر همراهتان میروم.
فرزندانم!
بیایید خوابهایی دیرینهیی رفیق كارمل عزیز را به حقیقت بدل سازیم و به وحدت آهنین كار كنیم.
آن روز برایم ثابت شد كه مادر گرامی به خاطر صلح و وحدت چقدر انسانی و حزبی میاندیشید و وحدت را ضرورت و حیات حزب میدانست و وحدت را چون مردمك چشم دوست داشت.
در هر حرف انسانی و شریفانه مادر جان غرق عرق میشدم كه احساس رهبران ما را ببین كه چقدر پا بند وحدت هست و در مقابل ما چی میکنیم.
در آن روز من مفاد كردم كه آن کلاشنیکوف را از كابل به لغمان به همرزمانم با خود بردم و در دفاع انقلاب از نزدش استفاده كرد.
قناعت رفقا حاصل تا سرخكان همه باهم یكجا بودیم، آنها به لغمان و من جلال آباد رفتم.
مادر گرامی روحت شاد باد و یادت گرامی باد.