به یاد انسان فداكار و جوانمرد، شادروان رفیق شفیق الله تودهیی!
با درد و اندوه كه او دیگر با همه صفات نیك و مردانگیهایش در بین ما نیست؛ و قلوب همهای ما را با مرگ نابهنگام خود داغدار نمود. ولی با کارنامههای انسانی و میهنی خود به خاطر رهایی انسان از ظلم و تهی دستى همه را به خط طلایى درج تاریخ سیاسى كشور و حزب خود نمود.
رفیق شفیق الله تودهیی انسان چند بعدی بود كه میتوان در مورد شخصیت سیاسى، مردمی و جوانمردیها و فداکاریهایش کتابها نوشت.
زنده یاد تودهیی كه از میان ستمزدهگان جامعه قد برافراشت و تا بلندترین مقامات حزبى و دولتی رسید. ولی با آن همه امتیازات و امكانات، انسان بی مدعا و بی توقع بود.
همین صداقت اش بود كه او را واقعاً مردمی و تودهیی ساخت. در بدترین روزهای بعد از حاكمیت حزب در پهلوی رفقای خود ایستاد و تا آخرین روزهای حیات شادروان رفیق ببرك كارمل در همان كانتینری كه آن رهبر فرزانه زندهگى داشت به صفت پرستار مواظبت مینمود.
ایشان در اوان جوانی بخصوص در شرایط اختناق حاكمیت حفیظ الله امین و باند جنایتكارش به ولایت بغلان مخفی شدند؛ و ازین که توانسته باشند مبازره خلاقانه و مؤثر خود را علیه آن نظام فاشیستی بهدرستی انجام دهند و از تیر رس این گروه جانی دور باشند. پیشه دهقانی را در پیش گرفتند؛ و با نام مستعار بهزودی در بین حزبیها، جوانان و مردم عدالت خواه آن ولایت بنام «جانان دهقان» معروف گردید.
زنده یاد تودهیی با غرور و سربلندی و افتخار این پیشه را ادامه میدانند و همزمان با امكانات دست داشته به فعالیتهای خستگی ناپذیر خود علیه آن نظام فعال بودند.
به یاد دارم كه بعد از شش جدی، درست موقع كه ایشان منشی كمیته ولایتی بغلان بودند، با استفاده از امكانات و شناخت ایشان از مردم آن ولایت، با تلاش و جانفشانی میخواستند مخالفین دولت را به همكاری حاضر نمایند.
یكی از قوماندانهای معروف آن ولایت كه سخت مردم را با فعالیتهای تخریبیاش به سطوح آورده بود، با او در مذاکره شدند تا این گروپ را بهطرف دولت بكشاند و مردم را نجات داده باشند.
پیامها همیشه بین ایشان توسط افراد و اشخاص تبادله میشد كه در یكی ازین پیامها، آن قوماندان اعلام داشت كه من برای مذاکره با شما حزبیها حاضر نیستم و اطمینان ندارم.
او در ادامه نوشت كه اگر به حرف ات صادق هستی و دروغی در كار نیست، بیا در محل بود و باش من و با من مستقیم مذاکره نما؛ و شرط گذاشت كه اگر آمدی، تنها بیایی و بدون تانك و توپ و عسكر ات بیایی. در آن صورت من خود و افراد خودم همه تسلیم دولت خواهیم شد.
شادروان شفیق الله تودهیی با اعتماد به نفس كه داشت و بدون اینكه این مطلب را با متباقی اعضای كمیته ولایتی آن ولایت در میان بگذارد، زیرا میدانست كه هرگاه این موضوع مطرح شود، آنها به هیچ صورت اجازه چنین كار را برایش نخواهند داد.
صبح روز بعد با دریور خود و بدون سلاح بهطرف محل اقامت آن قوماندان حركت میکنند و در نزدیکیهای محل دریور را مرخص نموده صرف برایش میگوید: هرگاه تا شب بر نگشتم، بدانید كه توسط همین قوماندان در راه ارمان های حزب و مردم خود و آوردن صلح كشته شدهام.
زنده یاد تودهیی در آن موقع با این تصمیم اش، هم پدر داشت و هم مادر. هم زن داشت و هم فرزند و هم خانواده. ولی همه را به خاطر ارمان های انسانی و میهنی خود در آن موقع مرگ و زندهگی مد نظر نگرفت؛ و گام استوار و مردانه برای آرامی و صلح گذاشت.
زنده یاد رفیق تودهیی بعداً بیان داشتند كه: زمانی که عقب دروازه این قوماندان رسیدم، به محافظ اش خود را معرفی نمودم و او بعد از تلاشی مرا داخل برد و در عقب دروازه خانه آن شخص مرا معطل نمود تا برود و اطلاع بدهد. زمانی که قوماندان اسم مرا شنید، به محافظ اش گفت: او خودش نیست، نفر اش است كه پیام آورده. خودش بالش میسوزد كه اینجا نزد من تنها بیاید.
رفیق تودهیی در ادامه میگویند: من از عقب در صدا كردم كه تو اشتباه گرفتی خودم هستم و نظر به پیام تو و صدای تو اینجا تنها آمدم. حالا نوبت تو است كه به قولت وفا نمایی.
شادروان تودهیی ادامه داده بیان داشتند، او با شنیدن آواز من باعجله آمده در را باز نمود و مرا در آغوش گرفت و گفت: واقعاً كه شما حزبیها قهرمان هستید و وطنپرست. ما در راه غلط رفتیم. پس از همین لحظه من تسلیم تان هستم با تمام افراد و سلاحهای خودم.
شام همان روز رفیق تودهیی با آن قوماندان یكجا و با صدها نفر از افراد اش، جمع مردم محل به داخل شهر رسیدند و جشن بزرگی برپا گردید و ولایت بغلان برای مدد طولانی در آرامش بسر میبرد.
این خاطره یكی از صدها کارنامهها و فداکاریهای شادروان رفیق شفیق الله تودهیی است كه بیان داشتم.
روحش شاد، یاد و خاطراتش گرامی باد.