حقیقت ، استاد صباح: سلطان محمود غزنوی، نقش ماند گار در صفحات تاريخ

محمود غزنوی: ۴۲۱ - ۳۸۹ ق / ۱۰۳۰ - ۹۹۹ م

 

{ درپژوهش مستند همه جهت های لشکرکشی، نبرد، خونریزی، قتل وویرانی جنگ را با جهانگشایی، حماسه، دلیری وشهامت غزنویان تا جایکه برایم امکان میسربود، تحقیق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

  محمود از دختر پادشاه زابلستان متولد‎‎شده است، چنانچه دركتاب جامع التواریخ خواجه رشیدالدین آمده است … ‏وچون وفات‎‎یافت پسرسبكتكین را به پادشاهى قبول نكردند، او تركى ای بود كه آثارنجابت وشهامت‎‎درشمایل اوپیدا و دلایل یمن ‏وسعادت درحركات وسكنات اوهویدا بود.

 سلطان محمود بدون شك بدربارسپهسالاران بزرگ نشو ونما یافت، جنگجویان ورزمندگان‎‎زیاد را دید، داستانها ‏وقهرمانیهاى زیادى راشنید لذا او مرد رزمنده وجنگدیده شده‎‎بود زمانى كه آتش جنگ میان امیر سبگتكین وجیبال در ‏ساحه لغمان در گرفت محمود جوان‎‎پانزده ساله بود كه در آن جنگ شركت نمود ودر آن جنگ چنان شهكاریها ‏وشهامتهاى ازخود‎‎نشان داد.

 با درگذشت سبگتكین محمود به مقام پادشاهى تكیه زد درحالى كه بیست وهشت سال بیش‎‎نداشت سلطان محمود ‏غزنوى در مدت زمان كم توانست مناطق غزنى بلخ، بخارا، ترمز وبست‎‎، سرزمین پارس، ازپنجاب تا دهلی را داخل حدود سلطنت خود سازد، زمانى كه ‏محمود برشاه بخارا غلبه كرد شهرهاى خراسان‎‎را بدست آورد خلیفه مسلمانان (القادربالله) عباسى بود وسلطان از ‏وى تقاضا نمود كه‎‎مملكت واستقلال او را خلافت اسلامى برسمیت بشناسد وخلیفه نیز سلطان را حكمران كلیه‎‎ممالك ‏مفتوحه اش قبول كرد ولقب (یمین الدولة وأمین الملة) برایش تفویض نمود.

 

 انتقال پایتخت به غزنه

محمود بن سبکتکین قلمرو خراسان وبخصوص غزنه (غزنی، غزنین) به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید. غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، دردامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ، زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور و نواحی تخارستان و بدخشان بوده است. در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیزیک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهدامارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و بهاین ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جودرآمد. بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیاندر خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهایآل بویهوآل زیارهمسایه شد که هیچکدام به اندازهحکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. ازسویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغازانحطاط سامانیان استوار ساخت.

 محمود درخشانترین سیمای سلسله غزنویان که از او به عنوان «سلطان غازی» و امیر «کثیر الغزوات» یاد کرده‏اند، براین باور بود که همه ساله می‏بایست جهاد و غزو علیه «کفار» «که فرض کردن گروهی ازمردمان دیگر نواحی و اطلاق کفار بدانها در آن زمان کار چندان دشواری نبود» تکرارشود. این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال می‏کرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل می‏شد که آن را به صورت کاملترین و پرقدرت‏ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان درخراسان به وجود آمده بود، در می‏آورد.

 اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «سپاهی چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل، دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود. بعداز مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیتآمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت واختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم ونامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت وازکار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد. ازجمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی و شاهنامه ابو منصوری را بهوجودآورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنابود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین پارسی زبانان عصر یافت. سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک درقالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبایفئودال عهدساسانیان «تاعیاران شهر - که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود - به نوعی به هم پیوند می‏داد. فردوسی شاهنامه را به محمود هدیه نمود و در این کتاب از وی توصیف و تمجید نمود.

 

فردوسی وشاهنامه

شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند. فردوسی پس ازآنکه تمام وقت خود را صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد، در پایان آن را به سلطان محمود غزنوی عرضه داشت،  تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود. سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزاردینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد ازتصمیم خود منصرف گردید و فردوسی وفردوسی ازین تصمیم سلطان محمود رنجیده خاطرشد وازغزنی که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر بسر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت.

 اگر مرگ داد است بی‌داد چیست

 زمرگ این همه بانگ و فریاد چیست

 از این راز جان تو آگاه نیست

 وزین پرده اندر، تو را راه نیست

 همه تا در آز، رفته فراز

 به کس در نشد، این در آز باز

 به رفتن اگر بهتر آیدت جای

 گر آرام گیری به دیگر سرای

 نخستین به دل، مرگ بستایدی

 دلیر و جوان خاک نپساودی

 ...در این جای رفتن به جای درنگ

 بر اسب قضا گر کشد مرگ تنگ

 چنان دان که داد است و بی‌داد نیست

 چو داد آمدست جای فریاد نیست

 جوانی و پیری به نزد اجل

 یکی دان چو دین را نخواهی خلل

 دل از گنج ایمان‌گر آگنده‌ای

 تو را خامشی به که تو بنده‌ای...

 در حدود یکهزارسال پیش از امروز در خراسان کودکی پا بعرصه وجود گذاشت  که در تقدیر و قسمت وی رقم زده شده بود تا نام خود و ملت خو یش را در جهان جاویدان گرداند و افتخارات ملت کهنسال خود را زنده کند و خود و اثرش از نامداران و برجسته گان جهان بحساب آیند. آن کودک ابوالقاسم حسن فرزند اسحق شرف شاه و تخلص اش " فردوسی " و آن اثر جاویدان و فنا نا پذیر حماسه ملی خراسانیان شاهنامه است که شاهکار شعر و ادب دری در جهان بشمار می آید. فردوسی علوم متداول عصر را در نزد علمای روستای طوس  بیا موخت و بعد از تحصیل و سواد در دانش های مختلف عصر و زمانش به تحقیق و تدبیر پرداخت. چون شخص متفکرو تیز هوش بود بعد از مطالعه هر نوع آثار به تفکر می پرداخت. قبل از فردوسی بسیاری از شاعران دیگر تیز به سرایش شاهنامه پرداخته بودند که از جمله یکی آن دقیقی بلخی بود که آنرا به آخر رسانده نتوانست و کشته شد. فردوسی دنباله کار او را ادامه داد و از جمله هزار بیت آنرا در شاهنامه آورد و از اوبه سپاس و احترام یاد کرده، فردوسی برای اتمام شاهنا مه به جمع آوری اسناد و ماخذ پرداخت و یکی از ماخذ بسیار معتبر آن شاهنامه ابو منصوری است که قسمت بزرگ داستان ها را از آن گرفته و به نظم در آورده است. فردوسی بکمک موبدان و دهقانان زردشتی از متن های پهلوی هم استفاده کرده و از ماخذ های عربی، پهلوی دری که در آن تاریخ گذشته آریایی ها نوشته شده بود نیز استفاده کرده است. شهنامه دارای سه بخش ا ست. قسمت اول ان شامل افسانه های حما سی ده پادشاه نخستین وابسته بدوران  پیشدایان است. قسمت دوم آن داستان قهرمانی های رستم است و قسمت سوم شاهنامه مربوط بدوران سا سا نیان و حوادث تاریخی استیلای اعراب می باشد. همچنان در شاهنامه فردوسی تاثیر اندیشه های جنبش «شعوبیه» نیز بخوبی هویدا است.

 اَلا ای برآورده چرخ بلند

 چه داری به پیری مرا مستمند

 چو بودم جوان برترم داشتی

 به پیری مرا خوار بگذاشتی

 به جای عنانم عصا داد سال

 پراکنده شد مال و برگشت حال.

 

 اندیشمندی فردوسی بزرگ

  فردوسی را باید  پیشرو کسانی دانست که به آرین زمین روح تازه دا ده و عظمت تمدن باستانی ما را به جهانیان نشان داده است. بصورت کلی آیده های اساسی شاهنامه فردوسی پاسداری از عدالت، بلند همتی، شرافتمند، بودن، بر ضد ستم قیام کردن، میهن پرستی، جا نبداری از زحمتکشان و عدالت خواهی شاهان وعیره می باشد؛ که در سیما و کرکتر های مثبتی چون:

  مزد ک. زردشت. فریدون. کاوه. رستم. سیاوش. اسفندیار. رودابه. کتایون. تهمینه.

 و سیما های: منفی چون ار جاسب، سودابه، افراسیاب، ضحاک وغیره تمثیل یافته است. فردوسی مد ت تقریبآ سی تا سی وپنج سال بالای شاهنامه کار کرد و زحمت کشید و بعد از تمام آنرا برای سلطان محمود غزنوی که دربارش مملو از شاعران، علما و دانشمندان بود پیشکش نمود که متاسفانه از طرف سلطان محمود نواخته نشد. بعدآ که سلطان از ارزش شاهنامه و فردوسی آگاه می شود به ندیمان خود دستور میدهد که فورآ اسپان را زر و سیم و طلای سرخ بار نموده تقدیم شاعر نمایند و شاعر دل آزرده را بحضورش حاضر نمایند. مطابق هدایت سلطا ن ندیمان وقتی از در ده داخل آن میشود و سراغ فردوسی  را میگیرند که متاسفانه می بینند از در دیگر ده مردم جنازه شاعر بزرگ را بدوش گرفته برای تد فین به د یا ر خاموشا ن می برند. شاهنامه فردوسی کتابی است در ادبیات دری منحصر بفرد. فردوسی چنان کاخ رفیع آسیب ناپذ یر " شاهنامه " را بنیان گذاشته که تا جهان است  پاینده و جاویدان خواهد بود. چنانکه خود وی گفته است:

 بنا های آباد گردد خراب                 زباران و از تابش آفتاب

 پسی افگندم از نظم کاخ بلند              که از باد و باران نیاید گزند

 نمیرم ا ز ین پس که من زنده ام            که تخم سخن را پرا گنده ام.

 

شاهنامه، سلطان غزنه وفردوسی

سالهای پایانی دوره سامانی، خراسان گرفتار آشوب‏های چندی بود تا آن که محمود غزنوی به سال (سه صدوهشتادوهفت) بر آن تسلط یافت و آرامش برقرار شد. حضور محمود برای فردوسی، نوید امن و امان بود و به همین دلیل او را فریدون بیدار دل نامید:

 فریدون بیدار دل  زنده  شد

 زمان و زمین پیش او بنده شد. 

 افسانه‌ وجعل ودروغ های فراوانی را دربارهٔ شاهنامه وفردوسی  گفته اند. بی پایه بودن بیشتر این افسانه‌ها به‌آسانی با بهره گیری از بن مایه‌های تاریخی یا با بهره گیری از سروده‌های شاهنامه روشن می‌شود.

 ازجمله ی این دروغ بافی ها یکی هم:

 بسی رنج بردم در این سال سی         عَجَم زنده كردم بدین پارسی

 در نسخه‌های كهن تر شاهنامه این بیت چنین آمده‌است:

 من این نامه فرخ گرفتم به فال         بسی رنج بردم به بسیار سال.

 بزرگ نمایی وبزرگ سازی دیگری میتوان از ایران نام برد ودرنسخه های شاهنامه این نام خیلی زیاد وزیاد گنجانیده شده است وباری درجای خوانده بودم:

 هرکه تاریخ را بخواند هیچ ارتباطی بین آریا و ایران و تمدن با شکوه سومریان پیدا نمی کند اگر هم پیدا کنند نمی تواند بگوید چون مردم بدوی آریایی با امدن بهاین  فلات که متعلق به هیچ کس نیست تمدن های با شکوه سومری را مورد حمله و تاخت قرار دادند که متاسفانه ایرانی های به ظاهر روشن فکر به صورت عمدی این واقعه را پنهان می کنند و درسطری تاریخ وادبیات منطقه هرچه که خوب است می گویند از ایران است، خوب است که بشر تمام وقایع را ثبت می کند اگر هم نمی کرد حتما می گفتند ادیسون و دانشمندان بزرگ جهان ایرانی هستند.

 روزنامه اطلاعات درمقاله ی مینویسد:

 تا اوایل قرن بیستم، مردم جهان کشور ما را با نام رسمی " پارس یا پرشین " می شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه حلقه ای از روشنفکران باستان گرا مانند سعید نفیسی، محمد علی فروغی و سید حسن تقی زاده با حمایت مستقیم رضاشاه گردهم آمدند که نام کشوررا رسما به "ایران " تغییر داده وبه این منظور اقداماتی انجام دادند... "سعید نفیسی " از مشاوران نزدیک رضاشاه به وی پیشنهاد کرد نام کشور رسما به "ایران " تغییر یابد، این پیشنهاد در آذر ماه 1313 شمسی رنگ واقعیت به خود گرفت.  

 حتا دربسا موارد زندگى، از جهات گوناگون، سال تولد، سال مرگ، مقدار سن، محل تحصیل، چگونگى تحصیل، رشته‏هاى تحصیلى، نام و هویت استادان و تهیه ی شاهنامه وحضورفردوسی به دربار غزنه... یا مجهولند و یا اختلاف جدی بین پژوهشگران وجودداشته و آنها را در غبارى از ابهام فرو برده است. چه رسد به اینکه تعدادی کورذهنانه اختلاف سلطان غزنه وفردوسی رارنگ وبوی مذهبی داده وفردوسی راشیعه معرفی نموده اند.

 حسن راشدی درمورد دست برد وجعل نگاری تعداد دانشمندان بی دانش درفدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان مینویسد: آرتیرمالارلا بورادا گتیریریك بنا به نوشته مجله فردوسی، چندی است فریدون جنیدی فردوسی شناس وشاهنامه پژوه. باصطلاح انقلابی در شاهنامه پدید آورده است.
 

 شاهنامه ی که به فردوسی رسید

  وی تصمیم گرفته است اشتباهات فردوسی را در سرودن شاهنامه با ۶۰ هزار بیت، اصلاح کرده و ۳۰ هزار بیت از ۶۰ هزار بیت این سروده را که شامل مدح سلطان محمود غزنوی و دیگر ابیات کم مایه است را دور ریزد و شاهنامه ایی در شان و شوکت حکیم طوس ارائه دهد.

 بنا به اعتقاد فریدون جنیدی ۳۰ هزار بیتی که ایشان از شاهنامه برداشته است نمی تواند سروده حکیم ابوالقاسم فردوسی باشد و به احتمال زیاد توسط “مودود نوه سلطان محمود و جهت تعریف و تمجید از پدر بزرگش به شاهنامه افزوده شده است؛ لاکن ادعای استاد بزرگ فریدون جنیدی را حتی شاگردانش (که آنها نیز شاگردانی را تربیت کرده اند) هم قبول ندارند، چرا که معتقد هستند در هیچ منبع ادبی- تاریخی دخ قرن گذشته بعد از فردوسی و توسط هیچ شاعر و محققی از اینکه فردوسی در سرودن شاهنامه ۳۰ هزار بیت و یا حتی کمتر از ۶۰ هزار بیت شعر گفته باشد اشاره ای نشده است. شاگردان جنیدی که فردوسی پرستان و شاهنامه دوستان قهاری هم هستند از اینکه چه در منابع ده قرن گذشته و از نزدیکترین زمان به فردوسی تا فردوسی پژوهان سرشناس متاخر غرب چون ژول مول، ژول شامپیون، کنت لولوف، وولف، آته، لیدن، روکرت، ادوارد براون و بسیاری دیگر از فردوسی شناسان داخلی و خارجی هرگز شبهه ای در ۶۰ هزار بیت بودن شاهنامه نداشته اند، کار استاد خودرا خطای بزرگ ادبی دانسته و اشتباه ایشان را موجب خوشحالی باصطلاح پان ترکها، پان عربها و پان کردها می دانند...
البته طبیعی است شاهنامه پرستان، شوونیسم فارس و باستانگرایانی از این دست که مقام فردوسی را تا بلندترین مرتبه ممکن و تا درجه عاری از خطا و تمایلات انسانی می رسانند هرگز انتظار ندارند چنین موجود عاری از خطا و لغزش مدح چنین ” چاپلوسانه ” ای از سلطان محمود غزنوی نماید!

 ... از فردوسی گرفته تا عنصری، عسجدی، منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی، مسعود سعد سلمان، سنایی غزنوی، انوری ابیوردی، جمال الدین اصفهانی، اثیرالدین اخسیکتی، امیر خسروی، سعدی و حافظ شیرازی، فخرالدین عراقی و دیگر فارسی سرایان، همه و همه مداح سلاطین ترک و مغول بودند و به همین خاطر هم هست که زبان فارسی به زبان دری، یعنی زبانی که در دربار سلاطین و پادشاهان برای تعریف و توصیف از آنها مورد استفاده قرار می گرفته مشهور شده است... نسخه های ذیل شاهنامه تاحدودی مورد تاهید است: تلاش حمدالله مستوفی در تصحیح شاهنامه در قرن هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در قرن نهم هجری، اولین تصحیح شاهنامه در کلکته صورت گرفت و بار اول به شکل ناقص در ۱۱۹۰ شمسی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم به طور کامل در ۱۲۰۸ (به تصحیح ترنر ماکان انگلیسی) منتشر شد. از مصححین بعدی شاهنامه می‌توان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هالندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد.

 

تقدیم شاهنامه به سلطان غزنه

سلطان محمود غزنوی، سومین شاه سلسله‏ی غزنویان از سال (سه صدوهشتادوهفت ق) پس از شكست دادن برادرش اسماعیل، حكومت را به دست گرفت و با غلبه بر امیران صفاری، سامانی، آل بویه، آل زیار و خوارزمشاهیان بر شمال و شرق ایرانِ آن روز استیلا یافت. سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمین هندوستان لشكركشی كرد اما سرانجام پس ازسی وچهار سال سلطنت، در غزنین درگذشت. سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است كه به دلیری و بی‏باكی و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاریخ، بسیار مشهور شده است. غزوات وی در هند و ایران وغنائمی كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبی كه به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف كرده است. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، كسایی مروَزی و غضایری رازی و نیز فردوسی طوسی از شاعران دربار او بودند. هم‏چنین از علمای دستگاه محمودی، هیچ كس جلیل القدرتر از ابوریحان بیرونی نیست.

 سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده بار به سرزمین هندوستان لشكركشی كرد اما سرانجام پس از سی وچهارسال سلطنت، در غزنین درگذشت.

 سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است كه به دلیری و بی‏باكی و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاریخ، بسیار مشهور شده است. غزوات وی در هند و ایران کنونی غنائمی كه از آن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و كتبی كه به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف نمود. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، كسایی مروَزی و غضایری رازی، فردوسی طوسی ... از شاعران دربار او بودند. هم‏چنین از علمای دستگاه محمودی، هیچ كس جلیل القدرتر از ابوریحان بیرونی نبوده است.

 فردوسی زمانی کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کرد، چشمداشت صله و کمک از او داشت.  گفته‏اند که او با این که دهقان زاده بود و ثروتمند، اما آن گونه که خود می‏گوید، در این اواخر به درویشی و فقر افتاده بود:

 همی چشم دارم بدین روزگار

 که دینار یابم من از شهریار

 که تا روز پیری مرا بر دهد

 بزرگی و دینار و افسر دهد

 که باشد به پیری مرا دستگیر

 خداوند شمشیر و تاج و سریر.

 نتیجه آن شد که فردوسی از سوی سلطان محمود، طرفی نبست و در آخرین اشعار خود سوگمندانه چنین سرود:

 سی و پنج سال از سرای سپنج

 بس رنج بردم به امید گنج

 چو بر باد دادند رنج مرا

 نبد حاصلی سی و پنج مرا

 کنون عمر نزدیک هشتاد شد

 امیدم به یکباره بر باد شد.

 

پشیمانی محمود غزنه ازرنجاندن فردوسی

 نوشته‏اند که فردوسی پس از آن که از محمود ناامید شد، هجونامه‏ای درباره او سرود و وی را سخت نکوهش کرد. کسانی از محققان در این که این هجونامه از فردوسی باشد، تردید کرده‏اند.

 نظامى گوید كه در راه بازگشت از هندوستان سلطان را دشمنى بود كه حصارى استوار داشت. سلطان پیامى براى وى فرستاد كه تسلیم شود و هنگامى كه پیك او بازمیگشت از وزیرش پرسید: «چه جواب داده باشد؟». وزیر گفت:

 اگر جز به كام من آید جواب

 من و گرز و میدان و افراسیاب.

 این بیت شاه را به یاد شاعر دل‌شكسته انداخت و هنگامى كه به پایتخت آمد، بنا به نوشتهء نظامى عروضى شصت‌هزار دینار براى فردوسى فرستاد، اما نوشداروى او هنگامى رسید كه سهراب مرده بود و «جنازهء فردوسى را به دروازهء رزان بیرون همى بردند».

 فردوسی از کار خویش بهره مادی نبرد، اما اثر وی به طور شگفت‏آوری در میان توده‏های مردم باقی مانده و از آن روزگار تاکنون موقعیت خود را حفظ کرده است.

 دردولت‌غزنوی‌، برای‌حمایت‌از علم‌وفرهنگ‌کارهای بزرگی صورت‌گرفت‌. میگویند که‌سلطان محمود غزنوی در دربار خود، یک‌دیوان‌ویژه‌شاعران‌ایجاد کرد و در سفرهایش‌، چهارصد شاعر حضور داشتند. به‌هر روی‌، تنها شرایط‌ مساعد موجود در درگاه‌می‌توانست‌کسانی‌مانند عنصری‌بلخی‌، فرخی‌سیستانی‌ومنوچهری‌دامغانی‌را فراهم‌آورد.

 دردربارغزنه شاعران بیشماری بوده اند وازجمله میتوان ازفرخی نامبرد که  بیش‏تر اشعار ش ستایش شاهان غزنوی است و از این جهت، در میان بیش‏ترین شاعران، شاخص است. در عین حال، شعر او، در مقایسه با شاعران پیشین، شعری پیشرفته و پخته‏تر است. او به ویژه در قصیده سرایی آن هم با زبانی ساده‏روان، مهارتی ستودنی دارد. او به سال چهارصدوبیست ونو درگذشت. از وی نه هزار بیت به یادگار مانده که به چاپ رسیده است.  شاعر برجسته دیگر دربار غزنوی، ابو القاسم حسن بن احمد عنصری بلخی (چهارصدوسی ویک) است. شاهدیم که ادبیات پارسی تا این زمان در خراسان و سیستان و ماوراء النهر جای دارد. وی در دربار محمود به جایگاه والایی رسید و ثروت زیادی از راه ستایش امیر محمود و سایر کارگزاران دولت غزنوی به دست آورد.

 عنصری شاعری عالم و آگاه بوده و به دلیل آشنائیش با اندیشه‏های علمی و فلسفی رایج، بخشی از آن مطالب را در اشعار خویش آورده است. بسیاری از اشعار وی از میان رفته و در حدود دو هزار بیت از او برجای مانده است.

 

 تمجید وستایش فردوسی ازمحمود غزنه

ستایش سلطان محمود درشاهنامه، وسیله فردوسی

 جهان آفرین تا جهان آفرید             

 چنین مرزبانی نیامد پدید

 چو خورشید بر چرخ بنمود تاج              

 زمین شد به کردار تابنده عاج

 چه گویم که خورشید تابان که بود               

 کزو در جهان روشنایی فزود

 ابوالقاسم آن شاه پیروزبخت                      

 نهاد از بر تاج خورشید تخت

 زخاور بیاراست تا باختر               

 پدید آمد از فر او کان زر

 مرا اختر خفته بیدار گشت             

 به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

 بدانستم آمد زمان سخن                

 کنون نو شود روزگار کهن

 بر اندیشه‌ی شهریار زمین             

 بخفتم شبی لب پر از آفرین

 دل من چو نور اندر آن تیره شب                 

 نخفته گشاده دل و بسته لب

 چنان دید روشن روانم به خواب                  

 که رخشنده شمعی برآمد ز آب

 همه روی گیتی شب لاژورد                       

 از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

 در و دشت برسان دیبا شدی                       

 یکی تخت پیروزه پیدا شدی

 نشسته برو شهریاری چو ماه                     

 یکی تاج بر سر به جای کلاه

 رده بر کشیده سپاهش دو میل                     

 به دست چپش هفتصد ژنده پیل

 یکی پاک دستور پیشش به پای       

 بداد و بدین شاه را رهنمای

 مرا خیره گشتی سر از فر شاه                   

 وزان ژنده پیلان و چندان سپاه

 چو آن چهره‌ی خسروی دیدمی                    

 ازان نامداران بپرسیدمی

 که این چرخ و ماهست یا تاج و گاه             

 ستارست پیش اندرش یا سپاه

 یکی گفت کاین شاه روم است وهند              

 ز قنوج تا پیش دریای سند

 به ایران و توران ورا بنده‌اند                     

 به رای و به فرمان او زنده‌اند

 بیاراست روی زمین را به داد                    

 بپردخت ازان تاج بر سر نهاد

 جهاندار محمود شاه بزرگ             

 به آبشخور آرد همی میش و گرگ

 ز کشمیر تا پیش دریای چین                      

 برو شهریاران کنند آفرین

 چو کودک لب از شیر مادر بشست               

 ز گهواره محمود گوید نخست

 نپیچد کسی سر ز فرمان اوی                     

 نیارد گذشتن ز پیمان اوی

 تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای                     

 بدو نام جاوید جوینده‌ای

 چو بیدار گشتم بجستم ز جای                     

 چه مایه شب تیره بودم به پای

 بر آن شهریار آفرین خواندم                      

 نبودم درم جان برافشاندم

 به دل گفتم این خواب را پاسخ است             

 که آواز او بر جهان فرخ است

 برآن آفرین کو کند آفرین               

 بر آن بخت بیدار و فرخ زمین

 ز فرش جهان شد چو باغ بهار                   

 هوا پر ز ابر و زمین پرنگار

 از ابر اندرآمد به هنگام نم             

 جهان شد به کردار باغ ارم

 به بزم اندرون آسمان سخاست                   

 به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست

 به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل                  

 به کف ابر بهمن به دل رود نیل

 سر بخت بدخواه با خشم اوی                      

 چو دینار خوارست بر چشم اوی

 نه کند آوری گیرد از باج و گنج                  

 نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج

 هر آنکس که دارد ز پروردگان                   

 از آزاد و از نیکدل بردگان

 شهنشاه را سربه‌سر دوستوار                    

 به فرمان ببسته کمر استوار

 نخستین برادرش کهتر به سال                    

 که در مردمی کس ندارد همال

 ز گیتی پرستنده‌ی فر و نصر                       

 زید شاد در سایه‌ی شاه عصر

 کسی کش پدر ناصرالدین بود                     

 سر تخت او تاج پروین بود

 و دیگر دلاور سپهدار طوس                       

 که در جنگ بر شیر دارد فسوس

 ببخشد درم هر چه یابد ز دهر                     

 همی آفرین یابد از دهر بهر

 به یزدان بود خلق را رهنمای         

 سر شاه خواهد که باشد به جای

 جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد        

 همیشه بماناد جاوید و شاد

 همیشه تن آباد با تاج و تخت                      

 ز درد و غم آزاد و پیروز بخت

 کنون بازگردم به آغاز کار             

 سوی نامه‌ی نامور شهریار.

 

چرا شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد؟

چرا شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد؟ درست معلوم نیست. بعضی گفته اند که به سبب بدگوئی حسودان، فردوسی نزد محمود به بد دینی متهم گشته بود و ازاین رو سلطان باو بی اعتنائی کرد. ظاهراً بعضی از شاعران دربار سلطان محمود که بر لطف طبع و تبحر فردوسی حسد می بردند خاطر سلطان را مشوب کرده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم را در نظر وی پست و ناچیز جلوه داده بودند. فردوسی ازسلطان رنجیده و یک چند در شهرهائی چون هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر میرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود طوس درگذشت. تاریخ وفاتش را بعضی چهارصدویازده و برخی چهارصدوشانزده هجری قمری نوشته اند.

 گویند که چند سال بعد، محمود را بمناسبتی از فردوسی یاد آمد و از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود پشیمان گردید و در صدد دلجوئی از او برآمد و فرمان داد تا مالی هنگفت برای او از غزنین گسیل دارند و از او دلجوئی کنند؛ اما چنانکه تذکره نویسان نوشته اند، روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند، از وی جز دختری نمانده بود، زیرا پسرش هم در حیات پدر وفات یافته بود و استاد را از مرگ خود پریشان و اندوهگین ساخته بود.

 فردوسی می گوید:

 تو این را دروغ و فسانه مدان

 به یکسان روش در زمانه مدان

 از او هر چه اندر خورد با خرد

 دگر بر ره رمز معنی برد.

 نخستین کتاب نثر پارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود.  این کتاب به دلیل آن که به دستور و سرمایه "ابومنصور " فراهم آمد، به "شاهنامه ابومنصوری " شهرت دارد و تاریخ گذشته به حساب می آید.  اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود در بعضی نسخه های خطی شاهنامه موجود است.  علاوه بر این شاهنامه، یک شاهنامه منثور دیگر به نام شاهنامه ابوالموید بلخی وجود داشته که گویا قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف یافته است.  پس از این دوره در قرن چهارم شاعری به نام دقیقی بلخی کار به نظم در آوردن را شروع کرد.  دقیقی بلخی در جوانی به شاعری پرداخت.  او برخی از امیران چغانی و سامانی را مدح گفت و از آنها جوایز گرانبها دریافت کرد.  دقیقی ظاهراً به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ی ابومنصوری را که به نثر بود به نظم در آورد.  دقیقی، هزار بیت بیشتر از این شاهنامه را نسروده بود و هنوز جوان بود که کشته شد (حدود سه صدوشصت وهفت یا سه صدوشصت ونو-  هـ. ق) و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود.  فردوسی کار ناتمام او را دنبال کرد.

{ درپژوهش مستند همه جهت هاي لشکرکشي ، نبرد ، خونريزي ، قتل وويراني جنگ را با جهانگشايي ، حماسه ، دليري وشهامت غزنويان تا جايکه برايم امکان ميسربود تحقيق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

 

حکومت دوصدوچهل ساله غزنویان

البتکین

 اسحق بن البتکین

 البتکین

 پیریتکین

 سبکتکین

 اسماعیل پسر سبکتکین

 محمودغزنوی

 مسعودغزنوی

 نفوذترکمانان سلجوق درپارس درعهد مسعود غزنوی

 سپهسالاری خراسان درعهد غزنوی

 مجدودبن مسعود

 علی بن مسعود و محمد بن مودود

 عبدالرشیدبن محمود

 فرخزاد پسر مسعود غزنوی

 ابراهیم پسر مسعود غزنوی

 مسعودپسر ابراهیم غزنوی

 ارسلان پسر مسعود غزنوی

 بهرام شاه غزنوی

 خسروشاه غزنوی

 خسروملک غزنوی.

 محمود غزنوی:۴۲۱ - ۳۸۹ق / ۱۰۳۰ - ۹۹۹ م

 محمود، پس از خلع برادرش اسماعیل، با اظهارانقیاد نسبت به امیر ابوالحارث منصور، حکومت خود را در غزنه مورد تأیید درباربخاراقرار داد. اما چون در طی منازعاتمربوط به جانشینی، برای مدتی امارتنیشابوررا خالی گذاشته بود، برای استرداد آن ناچار شد تا بابکتوزونکه در آن ایام از بخارا به امارتخراسانآمده بود، درگیر شود.

 از سوی دیگر چون منصور به دست بکتوزون و فایق خلعو به جای وی، امارت رسماً به عبدالملک واگذار شد. بدین ترتیب محمود بهانه‏ای به دستآورد تا خود را از انقیاد دربار بخارا آزاد سازد و خراسان را به کلی از قلمروآل سامانجدا نماید.خلیفهالقادر باللههم که از آل سامان ناراضیبود، در مقابل درخواست و اظهار تبعیت مستقیم محمود؛ منشور امارت خراسان را با لقب «یمینالدوله» و «امین المله» و عنوان «ولی امیر المؤمنین» برای وی ارسال داشت. بدینگونه، غلام ترک دربارِ آل سامان، با انقراض آنها، وارث مستقل حکومت خراسان و غزنهشد.

 محمود که وارث بخشی از قلمرو آل سامان شده بود، ازهمان آغاز کوشید تا امرای محلی اطراف را که خراجگزار درباربخارابوده و غالباً مزاحم و مدعی آن بودند،تحت انقیاد و اطاعت خویش درآورد.نخست سیستان راکه درآن ایام، پسرابوجعفربانویه،درآنجاحکمروایی داشت،پس گرفت.

 لشکرکشي ونبردهاي سلطان غزنه

  سلطان محمود غزنوی، سومین شاه سلسله‏ی غزنویان ازسال (سه صدوهشتادوهفت- ق ) پس از شکست دادن برادرش اسماعیل، حکومت را به دست گرفت وبا غلبه برامیران صفاری، سامانی، آل بویه، آل زیار و خوارزمشاهیان استیلا یافت. سلطان محمود غزنوی به تدریج سرزمین‏های بیشتری را ضمیمه‏ی قلمرو خود نمود. او دوازده باربه سرزمین هندوستان لشکرکشی کرد اما سرانجام پس ازسي چهار سال سلطنت، به دلیل ابتلا به بیماری سل درغزنین درگذشت.  سلطان محمود غزنوی، اولین پادشاه مستقل و بزرگ‏ترین فرد خاندان غزنوی است که به دلیری و بی‏باکی وکثرت فتوحات و شکوه درباردرتاریخ بسیار مشهورشده است. غزوات وی در هند وغنائمی که ازآن جا آورده، اجتماع علما و شعرا در دستگاه اوواشعاروکتبی که به نام او ترتیب یافته بود، نام سلطان محمود غزنوی را در اطراف عالم، معروف کرده است. افرادی همانند عُنصری بلخی، فَرُّخی سیستانی، عَسجَدی مَروَزی، کسایی مروَزی و غضایری رازی و نیز فردوسی از شاعران درباراو بودند. هم‏چنین ازعلمای دستگاه محمودی، هیچ کس جلیل القدرترازابوریحان بیرونی نیست.

 

نبرد محمود غزنوی با ایلک خان ترک  ۳۹۴ ق / ۱۰۰۴ م

 ایلک خان، حاکم ماوراء النهر در بین سالهای ۳۸۳ تا ۴۰۳ ق / ۹۹۳ - ۱۰۱۲ م «بود که در ۳۹۱ ق / ۱۰۰۱ م، دختر خود را به ازدواج محمود درآورد در ضمن برقراری این نسبت خانوادگی، عهد و پیمانی را نیز با محمود بست که طبق آن پیمان، قلمرو ماوراءالنهر از آن وی و خراسان از آن محمود باشد.

 درگیری بین دو سپاه محمود و ایلک خان: هنگامی که محمود در هند مشغول جهاد بود، ایلک خان بر خلاف عهد و پیمانی که با محمود بسته بود، ازفرصت به دست آمده ازغیبت و توقف طولانی وی در هند استفاده کرده و خود را به غزنین برساند. در ۳۹۴ ق / ۱۰۰۴ م، در نزدیک جیحون بین دو سپاه محمود و ایلک خان، درگیری رخ داد که در این جنگ، ایلک خان شکست سختی خورد و سرداران سپاه محمود؛ ارسلان جاذب و التونتاش حاجب، در تعقیب سپاه ترک، عده زیادی از آنها را به هلاکت رساندند.

 علی رغم این که در این نبرد، پیلان سپاه محمود، کثرت و تفوق سپاه و سلاح وی موجب وحشت عظیمی در بین سپاه ایلک خان شد، مع هذا، وی چند سال بعد، دوباره با کمک دهقانان ماوراء النهر و یاری خویشاوند خود - یوسف قدر خان صاحب ختن - سپاه سنگینی علیه محمود تجهیز کرد. تلاقی این دو سپاه در دشت کتر، نزدیکی بلخ روی داد که این بار نیز، سپاه محمود، شکست سختی را بر ایلک خان تحمیل کرد و در پی آن بخشی از سپاه ایلک در جیحون غرق شد «ربیع الثانی ۳۹۸ ق / دسامبر ۱۰۰۷ م». این پیروزی باعث شد تا حاکمان ماوراءالنهر تا مدتی از فکر تعرض و دست اندازی به متصرفات محمود، منصرف شوند و از طرفی فرصتی را به محمود داد تا غزوات خود را در هند، بی دغدغه دنبال کند.

 

نبرد سلطان غزنه با فرمانروایان محلی

  ۴۰۹ ۴۰۱  ق / ۱۰۱۸ - ۱۰۱۰ م

 محمود غزنوی برای توسعه قلمرو خود و همچنین تأمین راههای جنگی برای لشکرکشیهای متعدد به هند، تسلط بر ولایات مستقل اطراف را گه گاه لازم می‏شمرد. چنان که به دنبال غزوه ناراین «۴۰۰ ق / ۱۰۰۹ م» که منجر به فرمانبرداری راجه آن جا و تعهد خراج سالیانه از جانب او به سلطان شد، با این وصف برای تأمین راههای مخزنه، تنبیه متمردان غور را لازم دید. غوریان طایفه‏ای یاغی بودند که در جبال غور به راهزنی اشتغال داشتند و چون منطقه آنها صعب العبور بود، دفع آنها نیز آسان به نظر نمی‏رسید. در نتیجه محمود لشکری گران به فرماندهی، التونتاش حاجب، والی هرات و ارسلان جذاب، سپهسالار طوس برای تنبیه کفار غور به آن جا فرستاد.

 نبرد بین محمود و پادشاه غور : محمود سوری، پادشاه غور، سپاهیان خود را در منطقه‏ای آراسته بود که از نظر سوق الجیشی و نظامی اهمیتی به سزا داشت و در نتیجه می‏توانست با شمار اندکی از سپاهیان، در برابر لشکر گران محمود مقاومت کند. فرماندهان محمود، نامه‏ای به وی نوشتند و از عدم پیشرفت اوضاع، وی را مطلع ساختند. سلطان به ایشان پاسخ داد تا رسیدن خود او، در برابر ابن سوری مقاومت کنند.

 به این ترتیب شاه غزنوی با تعداد زیادی سپاه، راه غور را در پیش گرفت، اما در چند روز نخست پیکار تلفات فراوانی داد که ناگزیر به تدبیر نظامی پناه جست. سلطان محمودبه کسان خویش دستور داد تا از تنگه‏ای صعب العبور که در آن پناه گرفته بودند، عقب نشینی کنند. غوریان به گمان این که، غزنویان دست از جنگ شسته و راه فرار را در پیش گرفته‏اند، برای چپاول مال و غنیمت گیری، از گردنه فرود آمدند. امیر غزنه اجازه داد تا سپاه غور کاملاً در دشت پراکنده شوند، سپس با سواران زبده خود به فرماندهی آلتونتاش بر آنها تاخت به طوری که گروه زیادی را از دم تیغ گذراند و باقیمانده سپاه غور را پراکنده و متفرق ساخت. سرکرده غوریان نیز به دست محمود به اسارت افتاد اما او از ننگ این اسارت با خوردن زهر، خود را هلاک کرد.

 اقداماتی در جهت تحکیم قدرت غزنه : چندی بعد نیز قُصدار را که حاکم آن جا از پرداخت خراج خودداری کرده بود، دوباره تسخیر کرد و امیر قصدار را به پرداخت خراج ملزم ساخت «۴۰۲ ق / ۱۰۱۱ م». واقعه اغتشاش خوارزم و قتل ابوالعباس مأمون به محمود بهانه‏ای داد تا آن جا را ضمیمه قلمرو خود کند «۴۰۷ ق / ۱۰۱۶ م» و التونتاش صاحب را به امارت خوارزم برگزید. اقدام دیگری که محمود در تحکیم قدرت غزنه انجام داد، تأدیب طوایف افغان بود که در آن ایام با دزدی و راهزنی گه گاه نواحی مجاور غزنه و راههای پایتخت سلطان را نا امن کرده بودند. از این رو، محمود پیش از مقابه با اتحادیه‏ای که برخی پادشاهان پنجاب بر علیه وی تشکیل داده بودند و او با فتح نهایی در قَنّوُج و ماتوره، تفوق خود را اثبات کرده بود، تنبیه کافران افغان را لازم شمرد به طوری که این طوایف ماجراجو را در مناطق محکم کوهستانیشان مغلوب کرد «۴۰۹ ق / ۱۰۱۸ م». هر چند با تسخیر اراضی این قوم، پای آنها را نیز به صحنه تاریخ و همچنین اثر گذاریشان بر حوادث آینده باز کرد.

 

لشکرکشی محمود به ماوراء النهر

 ۴۱۶ - ۴۱۵ ق / ۱۰۲۵ - ۱۰۲۴ م

هنوز چند سالی از سرکوبی حکمرانان محلی و طوایفی که با راهزنی و دزدی، راههای ارتباطی غزنه را تحت تاخت و تاز خویش قرار داده بودند، نگذشته بود که محمود با شورش و تاخت و تازهای علی تکین برادر ایلک خان مواجه شد. علی تکین با راهزنی در اطراف جیحون، نواحی مرزی خراسان را نیز ناامن کرده بود به طوری که برخی از حکام محلی و رعایای آن نواحی از مظالم علی تکین به سلطان شکایت بردند.

 تهدیدی برای قدرت قراختاییان :علی تکین که مدعی امارت ماوراءالنهر بود، حتی بر حیله عمو زادگان خویش که از قراختاییان اوزگند و سمرقند بودند، سر به شورش برداشته بود. او چندی بعد بر بخارا دست یافت به طوری که با کمک ارسلان بن سلجوق - از سرکردگان ترکمانان غز - در مرزهای ماوراء النهر و در حدود خراسان تاخت و تاز می‏کرد.

 شرایط پیش آمده محمود را وا داشت تا به بهانه تنبیه و رفع سوداگریهای علی تکین، از جیحون بگذرد و با سپاه قابل ملاحظه‏ای وارد ماوراء النهر شود «۴۱۵ ق / ۱۰۲۴ م». این اقدام محمود تهدیدی برای قدرت قراختاییان در ماوراء النهر بود و علی تکین که از پیش روی سلطان به صحراها گریخت، از این که قلمرو خویشان خود را در معرض تهدید محمود قرار داد، راضی و خرسند بود. به نظر می‏رسد که سلطان محمود نیز با توجه به کثرت سپاه خود و ضعف قراختاییان، فرصت را برای تصفیه حساب با آنان و استرداد قسمتی از میراث ماوراء النهر سامانیان، مناسب می‏دانست.

 مع هذا، یوسف قدر خان که به قول گردیزی نویسنده زین الاخبار «سالار همه ترکستان بود و خان بزرگ او بود» چون در این ایام خاندان خود را دچار اختلافات داخلی می‏دید و از عبور محمود از جیحون نیز آگاه شده بود، کوشید تا این اقدام سلطان را بیشتر یک دیدار دوستانه جلوه دهد تا یک حرکت خصمانه. از این رو از کاشغر به سمرقند آمد و از آن جا با موکب خویش به ملاقات سلطان رفت. در این ملاقات دوستانه بین دو امیر، که توصیف جالبی از آن در زین الاخبار گردیزی نیز هست، بین خان و سلطان هدایا و تعارضات دوستانه و محترمانه‏ای رد و بدل شد.

 تبعید ارسلان بن سلجوق به قلعه ای در هند: با فرار علی تکین، چون سلطان در مدت توقف خود در ماوراء النهر نتوانست بر او دست یابد در نتیجه قلمرو علی تکین را به یغان تکین، پسر قدرخان واگذاشت. اما ارسلان بن سلجوق توسط سلطان توقیف و از آن جا به قلعه‏ای در هند، تبعید شد. قبایل تابع و منسوب به او هم بعضی کشته یا متفرق شدند و برخی هم که اظهار انقیاد و طاعت می‏کردند، به امر سلطان اجازه ورود به خراسان یافتند. بعدها این اقدام سلطان به عنوان یکی از خطاهای بزرگ استراتژیک او محسوب شد، چون بی آن که لشکرکشی او به ماوراء النهر خیال او را از بابت علی تکین آسوده سازد، موجب رنجش ترکمانان آل سلجوق از سلطان شد. در حالی که آنجا جواز ورود به قلمرو سلطان را هم دریافت کردند. این طوایف که از زمان خروج امیر منتصر، در ماوراء النهر غالباً معارض و مزاحم قدرت قراختاییان بودند، از آن پس در خراسان برای اخلاف سلطان مایه دردسر فراوان شدند.

 

شکرکشی محمود به ولایات جبال

  ۴۲۰ ق / ۱۰۲۹ م

 آخرین اقدام جنگی و تجاوزکارانه محمود، لشکرکشی وی به ولایات جبال و فتح ری بود که با این پیروزی، قلمرو محمود از جانب غرب تا ری و اصفهان توسعه پیدا کرد و در عین حال رضایت خلیفه بغداد را هم جلب کرد.

 سلطان که از مدتها پیش، به فتح ری و قزوین چشم دوخته بود، در واپسین سالهای عمر، از عف آل بویه استفاده کرد و به بهانه آن که محدالدوله دیلمی - داماد و سلطان محمود - را از سرکشی و آزار مخالفانش نجات دهد و همچنین به عنوان پاسخ به درخواست مجدالدوله که از سلطان محمود، توقع امداد داشت، لشکری به ری فرستاد «۴۲۰ ق / ۱۰۲۹ م». مجدالدوله که در آن ایام و پس از وفات مادرش سیده خاتون، بیشتر اوقات خویش را به مطالعه کتاب صرف می‏کرد از لشکر سلطان، به گمان آن که به یاری وی می‏آید، در بیرون از ری استقبال کرد. اما به موجب حکمی که محمود به فرمانده این سپاه داده بود، سپاه غزنه مجدالدوله و پسرش ابودلف را دستگیر کردند «ربیع الثانی ۴۲۰ ق / اپریل ۱۰۲۹ م». محمود که خود بعد از توقیف مجدالدوله از حدود جرجان عازم ری شد، خزاین آل بویه را که در ری شامل میلیونها اموال، نفاس و جواهر می‏شد به تصرف خود درآورد.

  این طرز تسلط خدعه آمیز محمود، که شیوه ناجوانمردانه ایلک خان در تسخیر بخارا و برانداختن آل سامان را به یاد می‏آورد، نزد خود سلطان نیز به نوعی سوء استفاده آگاهانه از اعتماد خصم محسوب می‏شد. در ری وقتی محدالدوله را به حضور سلطان بردند، محمود از او سؤال کرد که هیچ شاهنامه و کتاب طبری را که تاریخ مسلمین است خوانده‏ای چون مرد دیلم پاسخ داد که خوانده‏ام، گفت حال تو به حال آن کس که این کتابها را خوانده باشد، نمی‏ماند. آن گاه پرسید که هرگز شطرنج باخته‏ای گفت آری. پرسید هیچ دیده‏ای شاه به خانه شاه درآید جواب داد ندیده‏ام. پس سلطان گفت، تو را چه چیز بر آن داشت تا خود را بدان کسی که از تو قویتر است تسلیم داری بعد از آن حکم کرد تا او را همچنان در بند به خراسان برند. به هر حال اگر این گفت و شنید، درست باشد، توجه سلطان را در تأمل و غور در حوادث تاریخی و همچنین آشنایی او را با شاهنامه که چندان علاقه‏ای به سراینده آن نشان نمی‏داد، معلوم می‏کند.

 محمود پس از فتح ری به غارت خزاین و به ویژه کتابخانه نفیس مجدالدوله پرداخت. او پس از سوزاندن بسیاری از کتب بقیه را به خراسان منتقل کرد و همچنین به دار آویختن علما و بزرگان قوم را به عنوان پیروزی بر اهل معتزله یعنی کسانی که خلیفه بغداد آنها را اهل رافضه می‏خواند قلمداد کرد. امیر غزنه به دنبال فتح ری بر قزوین و قلاع اطراف آن، به ساوه و آوه هم دست یافت. پس از آن ری را به پسر خود مسعود سپرد. مسعود نیز زنجان، ابهر و اصفهان را تسخیر کرد و به این ترتیب به قلمرو غزنه افزود.

 

لشکرکشی به هند - نبرد بهاطیه ۳۹۴ ق / ۱۰۰۴ م

 محمود غزنوی پس از یکسره کردن کار خلف بن احمد، به منظور دستیابی به غنایم هند، عازم شهر بهاطیه شد که از شهرهای قدرتمند هند بود. محمود پس از گرد آوری سپاه از سیحون گذشت و راه مولتان را در پیش گرفت. چون به نزدیکی بهاطیه رسید، از استواری باروهای شهر، بسیار شگفت زده شد تا آن جا که برای جلوگیری از تلفات بی مورد، تصمیم گرفت تا به غزنین باز گردد، اما خیلی زود شک و تردید را از خود دور کرد و با تصمیمی راسخ مصمم به فتح شهر شد. پیروزی محمود در جنگ با پادشاه بهاطیه :گفتنی است که پادشاه بهاطیه - مجهپرا / مجهرا - در تمامی کرانه‏های هندوستان به داشتن سپاهی عظیم و اقتدار نظامی مشهور بود به همین دلیل کسی گمان نمی‏برد که محمود بتواند او را شکست دهد. با این وصف چون مجهپرا از رسیدن سپاه محمود آگاه شد، دستور به دفاع و پایداری در برابر سپاه محمود را داد. جنگ سختی میان دو سپاه در گرفت که لشکر مجهپرا، دلاورانه از شهر خود دفاع کردند، اما عاقبت محمود پیروز شد و مجهپرا با عده‏ای از سپاهیانش به کوههای نزدیک بهاطیه گریختند. اما محمود کار را بر وی سخت گرفت به طوری که عده‏ای از سپاهیان کار آزموده خود را در تعقیب مجهپرا فرستاد. تا این که گروه اعزامی عاقبت با سختیهای فراوان خود را به مجهپرا رساندند و او را محاصره کردند. مجهپرا که از هر سو خود را در مقابل دشمنی یافت، برای آن که به دست لشکریان محمود نیفتد با خنجر خودکشی کرد.

 به غنیمت گرفتن یکصد و بیست فیل جنگی: به این ترتیب سلطان محمود با این پیروزی بر گنجینه و خزانه شهر دست یافت و غنایم گرانبها و فراوانی به دست آورد مضاف بر این که به غارت و چپاول شهر نیز پرداخت.همچنین یک صد و بیست فیل جنگی به غنیمت گرفت و حاکمانی از سوی خود بر آن نواحی برگماشت. به علاوه بت خانه‏های هندوان را ویران کرد و به آتش کشید و به جای آنها مسجد و منبر بر پا نمود.سرانجام وی پس از چندی اقامت در بهاطیه عازم غزنین شد، اما به سبب سختیهای راه، تعداد زیادی از سپاهیانش تلف شدند به طوری که آسیب فراوانی بر آنها وارد آمد.

 

 لشکرکشی محمود به هند - نبرد با چیپال

 ۳۹۳ ق / ۱۰۰۳ م

 چیپال، راجه ویهنه از خانواده هندو شاهان بود که در لشکر کشی محمود به هند، در ولایت برشور، نزدیک پیشاور کنونی، مغلوب و اسیر شد «۳۹۳ ق / ۱۰۰۳ م» که در این لشکرکشی غنایم بسیاری به دست محمود افتاد. ولی عاقبت چیپال توانست آزادی خود را در برابر پرداخت مالی هنگفت به دست آورد، اما پادشاه هندو که این اسارت و آزادی را برای خود مایه ننگ می‏دانست، خود را کشت.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح دژ ناراین / نارن آباد

 ۴۰۰ ق / ۱۰۰۹ م

 سلطان محمود پس از فتح دژ نغر و بازگشت به غزنین، مطلع شد که دژ استوار دیگری در هندوستان به نام ناراین - یاقوت حموی آن را نارن آباد گفته است - وجود دارد که دارای گنجینه‏های فراوان است. سلطان محمود برای گشودن دژ ناراین که نزدیک شهر پیشاور بنا شده بود و به طمع به دست آوردن خزاین آن، با سپاهی گران عازم آن دیار شد که در بین راه نیز دژهای فراوان دیگری را تصرف و غارت کرد تا به نزدیکی دژ ناراین رسید.

 رایزنی با امیران و بزرگان محمود : فرمانروای دژ ناراین، در برابر یورش سپاهیان محمود، از خود دلاوریهای فراوانی نشان داد، اما سرانجام در نتیجه تلفات زیادی که بر لشکرش وارد شد، به رایزنی با امیران و بزرگان محمود پرداخت به طوری که درخواست ترک مخاصمه و صلح را کرد. به این ترتیب با این قصد، او گروهی از نزدیکان خود را نزد سلطان محمود فرستاد. امیر غزنه نیز در مقابل در برابر گرفتن باج و خراج سالیانه و این که دو هزار تن از سواران وی به عنوان گروگان به غزنین بیایند، حکومت آن دیار را در دست امیر فاراین باقی گذاشت. گشودن این دژ در ۴۰۰ ق / ۱۰۰۹ م، رخ داد که با بستن این پیمان سازش، بین سلطان محمود و امیر ناراین «نام وی در هیچ یک از کتابهای تاریخی نیامده است»، از آن پس بازرگانان خراسان آزادانه به هندوستان رفت و آمد می‏کردند و مردم ناراین نیز اجناس کمیاب خود را به خراسان می‏آوردند.

 

{ درپژوهش مستند همه جهت های لشکرکشی ، نبرد ، خونریزی ، قتل وویرانی جنگ را با جهانگشایی ، حماسه ، دلیری وشهامت غزنویان تا جایکه برایم امکان میسربود تحقیق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

 

 لشکرکشی محمود به هند - نبرد تانسیر

 ۴۰۵ ق / ۱۰۱۴ م

 تانسیر در نزد هندوان همانند «ملکه» بود در نزد مسلمانان. اقوالی که درباره کثرت خزانه معابد آن دیار و همچنین پیلان تانسیر برای محمود نقل کرده بودند، او را به طمع تصرف خزاین تانسیر انداخت. با آن که هندوان سعی فراوان نمودند تا محمود را از این لشکرکشی منصرف سازند، اما سلطان غزنه، غارت اموال تانسیر را به مراتب مهمتر از علاقه مذهبی هندوان به این شهر می‏دید.

 شهر به دنبال جنگهای خونینی که در ۴۰۵ ق / ۱۰۱۴ م، روی داد و در نهایت تسلیم شد، تقریباً خالی از سکنه بود به طوری که «غازیان سلطان آن چه را یافتند غارت کردند». و بتان بسیار بشکستند و «آن بت چکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمدند به نظاره آن». گفتنی است که کثرت این گونه غنایم و شهرت بت خانه‏های پر ذخایر هند که در روایات سیاحان، مسافران و سپاهیان از آن یاد می‏شد، البته توجه غازیان و مطوعه را نیز همچون توجه محمود، به خود جلب می‏کرد. از این رو، هر بار و هر زمان که محمود گرفتاری دیگر نداشت، به فکر غزوه با «کفار» هند می‏افتاد. به طوری که در تجهیز سپاه برای لشکر کشی به هندوستان نه تنها ترکان سپاه محمود به امیر کسب غنیمت خود را آماده استقبال از هر گونه خطری می‏کردند، بلکه علاقه به «قتل کفار و نشر آیین اسلام» غازیان و مطوعه را نیز تحریک می‏کرد تا به بهانه جهاد و دعوت به دین، خود را از اکناف و اطراف به سپاه او ملحق سازند. با آن که ظاهراً محمود به اشتغالی منظم و پایدار در این بلاد علاقه‏ای نداشت ولی پس از غارت، چپاول و ویران کردن مناطق، آن دیار را ترک می‏گفت، اما از طرفی در ظاهر هم که شده دستور می‏داد تا پس از تخریب معابد و بت خانه‏ها، مساجدی جای آن بسازند و همچنین مبلغان را به هر جایی می‏فرستاد «تا مر هندوان را شرایط اسلام بیاموزند.

 در غالب موارد، همت غازیان و مطوعه و مشور و مشوقان در نشر دین، از حد تخریب بت خانه‏ها و قتل نفوس فراتر نمی‏رفت، چنان چه بر خلافت تصور آنها، این کشتار فجیع از کفار و مشرکین و این شیوه تبلیغ دین، نه موجب هدم آنها و نه پذیرش دین از سوی آنها می‏شد.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح کشمیر

 ۴۰۷ ق / ۱۰۱۶ م

 سلطان محمود پس از اعلام آمادگی با بیست هزار تن از غازیان و مطوعه ماوراء النهر برای پیکار با کفار و برانداختن بتان، در ۴۰۷ ق / ۱۰۱۶ م، بار دیگر عازم هند شد. وی که از آوازه ثروت و گنجینه‏های بت خانه‏های مَهْرَه harham و قنوچ sdonnaq، داستانها شنیده بود، از فرصت استفاده کرده پس از سر و سامان بخشیدن به اوضاع درونی کشور به همراه تمامی سران کشور و امیران، عازم کشمیر شد. سلطان محمود پس از عبور از رودخانه‏های سیحون و جیلم و همچنین گذرگاههای سخت سرانجام به نزدیکی کشمیر رسید که در طی این مسیر، بسیاری از آبادیها را ویران و چپاول نمود و یا فرمانروایان محلی با ارائه پیشکشها و اظهار اطاعت و فرمانبرداری، نسبت به وی، منطقه ی خود را از قتل و غارت نجات دادند. به گفته برخی مورخان، نام فرمانروای کشمیر، چنگی بود. او که نبرد با سپاهیان محمود را بی حاصل می‏دانست، ناچار از در فرمانبرداری درآمد به طوری که با نزدیک شدن سپاهیان محمود به دژ کشمیر، با تمام کسان خویش از دژ بیرون آمد و به خدمت سلطان محمود رسید. چون چنگی آشنایی خوبی با معابر و راههای هندوستان داشت، سلطان محمود او را به جلوداری سپاهیان خویش برگزید و چنگی نیز در مقابل کمک شایانی به محمود هنگام سفرهای جنگی‏اش در هند کرد.

 

 لشکر کشی محمود به هند - فتح دژ بَرند /هَردت

 ۴۰۹ ق / ۱۰۱۸ م

 بنا به گفته شیخ منینی در ترجمه تاریخ عتبی، دژ برند در کشور هَردت tadorah بود چنان چه در معجم البلدان نیز از هردت به عنوان کشور یاد شده، اما در زین الاخباره / ص ۷۵، نام دژ مزبور، هرنه و نام حاکم آن هردت آمده است.

 به هر صورت حاکم این دژ که از انبوه سپاه محمود به وحشت افتاده بود، از دژ بیرون آمد و دست از پایداری برداشت به طوری که آیین اسلام را نیز پذیرفت، با این وصف محمود به اسلام آوردن حاکم دژ بسنده نکرد به همین دلیل سی زنجیر پیل جنگی و هزار هزار درهم «یک میلیون درهم» از او گرفت تا این که دژ را به حاکم آن جا واگذاشت.

 

 لشکرکشی محمود به هند - نبرد مهاون / ماهابان

 ۴۰۹ ق / ۱۰۱۸ م

 سلطان محمود پس از فتح دژ برند / هردت، رهسپار گشودن مهاون / ماهابان، در نزدیکی شهر ماتوره شد. مهاون یکی از دژهای استوار هندوستان بود که پادشاه آن دیار به نام کلچندر / کلجندر، میانه خوبی با مسلمانان نداشت.

 دژ یاد شده، دارای خزاین گرانبهایی از اشیاء نفیس و گوهرهای کمیاب بود. در محاصره این دژ توسط محمود، حاکم آن برای مدت کوتاهی پایداری کرد، ولی سرانجام سوار بر یکی از پیلان جنگی خویش شده و با گروهی از نزدیکان و خاصگان دربار، از رودخانه ماتوره گذشت و در بیشه‏های پیرامون پنهان شد. سلطان محمود، پس از فرار کلچندر، دژ را به آسانی گشود و پنجاه هزار تن از مردمان آن دیار را به کام مرگ فرستاد.

 یکصد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی: چون کار گشودن دژ به پایان رسید، محمود عده‏ای از سپاهیان خود را مأمور تعقیب کلچندر کرد. کلچندر نیز پس از آگاهی از قصد محمود، نخست همسرش را و سپس خویشتن را کشت. با کشته شدن پادشاه مهاون، گنجینه‏های فراوانی به دست محمود افتاد به طوری که یک صد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی نیز از آن محمود شد. گویند تعداد اسیران هندو که از این جنگها به دست آمد، به حدی بود که بهای برده هندی به کمتر از ده درهم رسید.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح ماتوره

  ۴۰۹ ق / ۱۰۱۸ م

 ماتوره، یکی از شهرهای بزرگ هندوستان در نزدیکی شهر جمنا بود که در کثرت بت خانه‏ها در بین هندوان آوازه و شهرت فراوانی داشت. گفته می‏شود که این شهر محل تولد «کتن بن بالدیو» از پیامبران بزرگ هند، موطن کریشنا، از ایزدان هندی و هشتمین تجسم «ویشنو» بود. محمود غزنوی چون به دروازه‏های شهر رسید، چند روزی درنگ کرد، تا شاید یورش از سوی مدافعان شهر آغاز شود، اما چون این حیله مؤثر نشد، ناگزیر دستور تهاجم و حمله به شهر را داد تا این که سرانجام آن را فتح کرد. عظمت ابنیه، کثرت ذخایر، قصرهای عالی و بناهای مرتفع شهر، چنان چشمان محمود را خیره ساخت که خود در فتح نامه‏اش می‏گوید برای ساختن آن بناها، مبلغ یک صد میلیون دینار در ظرف مدت دویست سال عمر امکان پذیر بود. با این وجود او دستور به آتش کشیدن معابد و قدها و انهدام شهر را صادر کرد. از یک بت خانه در بین سایر غنایم، یاقوت کحلی به دست آمد «به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و هرگز هیچ کس چنین گوهری ندیده بود. نویسنده تاریخ یمینی می‏نویسد: « از جمله آن بتها، پنج بت بود از زر سرخ ساخته و اندازه پنج گز در هوا بداشته و دو عدد یاقوت در چشمهای یکی از آنها جای داده که اگر سلطان در بازار بیافتی به پنجاه هزار دینار با رغبت تمام می‏خرید وبر بتی دیگر پاره‏ای یاقوت ازرق کحلی آبدار بود به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و از دو پای هر بتی از این پنج بت، چهار هزار دچار صد مثقال گوهرهای گرانبها به وزن درآمد و بتهایی زرین بود که هشت هزار و سیصد مثقال وزن داشت و بتهای سیمین صد بار زیاده از آنها بود که وزن آنها جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و معیارها آشکار و روشن نمی‏شد». سلطان پس از بردن بتها دستور داد، بتخانه را آتش زده و ویران نمودند.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح قَنّوُج

 ۴۰۹ ق / ۱۹ - ۱۰۱۸ م

 سلطان محمود پس از تسخیر شهر ماتوره، غارت بتخانه‏ها و ویرانی کامل شهر، بر آن شد تا قَنّوُج را نیز به چنگ آورد. چون گفته شده بود که اجیپال، فرمانروای قنوج از توان نظامی زیادی برخوردار است، محمود کوشید تا با حیله و خدعه جنگی او را وادار به بیرون آمدن از دژ کند. از این رو، بیشتر سپاه خود را در مهاون باقی گذاشت و با تعداد معدودی از سپاهش عازم قنوج شد، اما پیش از آن که نبردی درگیرد، اجیپال فرار کرد و به این ترتیب قلعه‏های قَنّوُج به دست محمود افتاد. «شعبان ۴۰۹ ق / دسامبر ۱۰۱۸ / ژانویه ۱۰۱۹».محمود در شهر قنوج هفت قلعه در کنار رود گنگ را با قریب ده هزار بتخانه کاملاً منهدم ساخت. غنایمی که از این سفر عاید محمود شد «بیست و اندی بار هزار هزار درم و پنجاه و سه هزار برده و سیصد و پنجاه پیل بود. قسمتی از این غنایم صرف ساختن مسجد جامع در غزنین شد. در آن جا، محمود برای خودش عبادتگاه خاصی بنا نمود مضاف بر آن که در جوار آن مدرسه و کتابخانه‏ای نیز ساخت که توصیف آنها در روایات تاریخی نیز آمده است، هر چند مطالب آن را نباید خالی از مبالغه دانست.

 

 فتوحات محمود در هند - نبرد با نندا، راجه بزرگ هند

  ۴۱۰ ق / ۱۰۱۹ م

 در اواخر ۴۰۹ ق / اوایل ۱۰۱۹ م جاسوسان محمود در هند به وی اطلاع دادند که نندا، راجه بزرگ هند، بنای خودسری و نافرمانی را گذاشته است. بنابراین سلطان محمود در آغاز سال ۴۱۰ ق / اواسط ۱۰۱۹ م، اقدام به تجهیز سپاه و لشکرکشی به هندوستان کرد. چون رای جیپال «رای اجیپال» فرمانروای قَنّوُج از سلطان محمود شکست خورده بود، در نتیجه نندا او را مورد شماتت و سرزنش قرار داد تا این که دستور قتل او را صادر کرده و تروجیپال یکی دیگر از بزرگان هند را به جای او به امارت قنوج نشاند.

 سلطان محمود در تعقیب تروجیپال: امیر غزنه پس از آماده شدن سپاه رهسپار هندوستان شد، اما برای رسیدن به دیار نندا، نخست می‏بایست از قلمرو تروجیپال بگذرد. در نتیجه تروجیپال به محض این که از نزدیک شدن یمین الدوله و عبورش از رود گنگ آگاه شد، به شهر باری گریخت و سلطان محمود بی درنگ به تعقیب او پرداخت که در نبردی کوتاه تمام سپاهیان تروجیپال را تار و مار کرده و با گروهی از سپاهیان ویژه و زبده خویش عازم شهر باری شد. تروجیپال بار دیگر با نزدیک شدن سپاه محمود به شهر باری، از آن جا گریخت. به این ترتیب شهر به دست سپاهیان محمود افتاد که پس از غارت و ویران کردن معابد، تمامی شهر با خاک یکسان شد. سرانجام محمود پس از مدتی اقامت در آن شهر و آماده ساختن سپاه، عازم جنگ با نندا شد.

 تسلیم شدن دژ گوالیه در مقابل محمود: در ۴۱۳ ق / ۱۰۲۲ م بار دیگر محمود برای مقابله با نندا و گرفتن سرزمینهای وی رهسپار هندوستان شد. نخست دژ گوالیه Govalia را به مدت چهارده روز در محاصره انداخت که چون موفق به گشودن آن نشد، عزم بازگشت نمود.

 از قضای روزگار، فرمانروای آن دژ که با همراهان خویش دچار اختلاف شده بود، به دست محمود افتاد که با پرداخت مبلغی گزاف توانست از دست سلطان خلاص شود. محمود پس از پایان کار دژ یاد شده، رهسپار گشودن دژ کالنجار، پایگاه اصلی نندا شد. به طوری که سپاه غزنه، دژ کالنجار را از هر سو در محاصره قرار داد. با طولانی شدن محاصره و کمبود ارزاق در دژ، نندا به ناچار درخواست سازش و مصالحه کرد. از این رو، نمایندگانی به نزد سلطان فرستاد، جزیه را پذیرفت و پیشکشهای فراوانی همراه با سیصد زنجیر پیل، بدون پیلبان برای وی فرستاد. سپس نندا شعری به زبان هندی در مدح محمود سرود و آن را به سلطان عرضه داشت. « امیر محمود بفرمود تا آن شعر را بر همه هندوان، تازیان و پارسیان نشان دادند، همه پسندیدند و گفتند سخن از این بلیغتر نتوان گفت. امیر محمود بدان سربلندی نمود و فرمود تا منشوری نوشتند و نندا را به فرمانروایی پانزده دژ به نزد او فرستادند و گفت این پاداش آن شعر است که از بهر ما گفتنی و پیشکشهای زیاد برای نندا فرستاد. امیر غزنه پس از این پیروزی به غزنین بازگشت.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح قیرات و نور

 ۴۱۱ ق / ۱۰۲۰ م

 قیرات و نور از شهرهای خوش آب و هوا و حاصلخیز هندوستان بود که در آن دژهای محکم و استواری قرار داشت. چون محمود از خزاین این دو دژ آگاهی پیدا کرد، مصمم شد تا بار دیگر با لشکرکشی به این مناطق، ضمن دعوت مردمان آن دیار به «اسلام» اموال آنان را نیز غارت کند. چون دژهای یادشده با دیوارهایی از سنگ و مسمار بنا شده بود، محمود گروهی از مهندسین، آهنگران و سنگتراشانان را نیز به همراه خود به آن جا برد به طوری که در برابر دژ قیرات لشکر آراست.

 اسلام آوردن مردم قیرات: فرمانروای قیرات که توان مقابله با سپاه محمود را در خود نمی‏دید، پیش از آن که جنگ آغاز شود، با پذیرفتن اسلام و قبول پرداخت خراج سالیانه، از مهلکه جان سالم به در برد. مردم قیرات نیز به پیروی از حاکم خود اسلام آوردند و یمین الدوله، مدرسین و مبلغینی چند برای آشنا کردن مردم به دین اسلام در آن شهر باقی گذاشت.

 اما مردم نور برعکس اهالی قیرات از پذیرش دین اسلام خودداری کرده و بنای ناسازگاری گذاشتند. از این رو، محمود، یکی از سرداران خود به نام علی بن ایل ارسلان را مسئول گشودن و فتح آن شهر نمود. به این ترتیب ایل ایلان در مدت کوتاهی نور را گرفت و دژ دیگری در آن جا بنا نهاد. سلطان محمود، فرمانروایی نور را به یکی از امیران سپاه خود به نام علی بن قدر راحوق سپرد و به وی فرمان داد تا به زور شمشیر مردم آن جا را به دین اسلام درآورد. وی در اواخر سال ۴۱۱ ق / اوایل ۱۰۲۱ م به غزنین بازگشت.

 

 لشکرکشی محمود به هند - فتح سومنات

 ۴۱۶ ق / ۱۰۲۵ م

مشهورترین و پر آوازه‏ترین غزوه‏های محمود در هند، لشکرکشی به سومنات در ایالت گجرات هند بود که در آن معبد و پرستشگاه معروف شیوا قرار داشت. در این معبد، بت بزرگی عبادت می‏شد که تمثالی از نرینه مهادیوا Mahadiva محسوب می‏شد و گفته شده که خود وی آن بت را ساخته است. محمود که پس از تحمل مشقت فراوان و عبور از گذرگاههای پر خطر به آن ولایت دست یافت «۴۱۶ ق / ۱۰۲۵ م»، این بت خانه عظیم را که بعدها توصیفهای خیال انگیزی از آن در برخی روایات مورخین، از جمله «الکامل» ابن اثیر، « آثار البلاد» قزوینی و «نخبة الدهر» دمشقی، با اشتباهات، غلطها و مبالغه‏های بسیار نقل شد، ویران کرد و بت اعظم آن را که گفته‏اند پنج ذرع طول داشت، بشکست.

 او قسمتی از آن را به مکه و مدینه فرستاد و پاره‏ای را به غزنین برد. سال بعد نیز برای تنبیه طوایف که هنگام بازگشت محمود از سومنات، در صدد منازعه با او برآمده بودند، لشکر به هند برد «۴۱۷ ق / ۱۰۲۶ م» که این آخرین هجوم محمود به هند بود و ظاهراً پس از آن محمود دیگر فرصت غزوه و جهاد در آن حدود را پیدا نکرد.

 نمونه های ازماشین جنگی محمود. بدین گونه دراکثر بلاد جبال و عراق، ازطبرستانتاارمنستانخطبه به نام محمود خوانده می‏شد و محمود حکومت تمامی این نواحی را به مسعود واگذاشتو خود به سبب بیماری به خراسان بازگشت.  آغاز افول حکومت غزنوی: محمود که به بیماری سل و اسهال دچار بود، در ظرف مدت دو سال دوران نقاهت، رفته رفته ضعیفتر شد، اما هیچگاه خود را تسلیم بستر بیماری نکرد و تن به نالانی و رنجوری نداد و به قول گردیزیهمچنان نشسته همی بود واندر آن حال جان بداد.مرگ محمود در ماه صفر یا ربیع الاول جهارصدوبیست ویک ق / فبرورییا مارچ هزارو سی - م / اتفاق افتاد. گفته می‏شود که محمود، پسرش محمد را به جانشینی خودانتخاب کرده بود.اما در نزاع دو برادر مسعود و محمد، تاریخ بار دیگر، همانخاطره دوران به حکومت رسیدن محمود و رابطه‏اش با برادرش اسماعیل را تکرار کرد.

 

 القاب های سلطان غزنه

 القاب محمود غزنوی:

 یمین الدوله

 سلطان،لقبی برای محمود غزنوی

 لشکرکشی های محمود:

 نبردمحمود غزنوی با ایلک خان ترک

 نبردسلطان غزنه با فرمانروایان محلی

 لشکرکشی محمود به ماوراء النهر

 لشکرکشی محمود به ولایات جبال

 لشکر کشی های محمود به هند:

 لشکرکشی محمود به هند- نبرد بهاطیه

 لشکرکشی محمود به هند – نبرد با جیپال

 لشکرکشی محمود به هند- فتح دژ ناراین

 لشکرکشی محمود به هند- نبرد تانیسر

 لشکرکشی محمود به هند- فتح کشمیر

 لشکرکشی محمود به هند- فتح دژ برنه

 لشکرکشی محمود به هند- نبرد مهاون

 لشکرکشی محمود به هند- فتح ماتوره

 لشکرکشی محمود به هند- فتح قنوج

 لشکرکشی محمود به هند-نبرد با نندا راجه بزرگ هند

 لشکرکشی محمود به هند- فتح قیرات و نور

 لشکرکشی محمود به هند- فتح سومنات.

حقیقت سلطان محمود غزنوی، نقش ماند گار در صفحات تاریخ استاد صباح

در ره یک آرزو

 

وه، چه شیرین است

 رنج بردن با فشردن؛

 در ره یک آرزو مردانه مردن!

 و اندر امید بزرگ خویش

 با سرو زندگی‌ بر لب

 جان سپردن!

 آه؛ اگر باید

 زندگانی را به خون خویش رنگ آرزو بخشید

 و به خون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟

 

من و شما...

  تصمیم دارم تا سرزده تاریخ، امپراتوری، جغرافیه و حوادث تاریخی سرزمینی که ما به آن تعلق داریم و به عبارت دیگر سرگذشت این مرزوبوم را باهم مرور نمایم و سری نیز بزنیم به مردان بزرگ میهن و شخصیت‌های بزرگ و کارنامه‌ی ترک‌تباران را از سلطان غزنه تا اکنون مطالعه نمایم و تا جایی که امکان دارد توضیح بدهیم. این کار باوجودی که به زمان نیاز دارد و کار دقیق و همه جانبه می‌خواهد، ولی ما آغازمی کنیم و شما یاری برسانید. طی این سال‌ها جسته‌وگریخته مروری داشتم به دوره غزنویان و بزرگان تاریخ و فرهنگ افغانستان که خوشبختانه مورد حمایت و تأیید خیلی‌ها قرار گرفت و ازین مهربانی‌ها و بزرگ منشی‌ها قلباً سپاسگزارم.

 اگر زندگی یاری رساند و حیات مطابق خواست ما ادامه یافت تلاش می نمایم تاشخصیت های – نظامی، سیاسی وفرهنگی معاصروطن رابه معرفی بشنیم ودرزمان حیات این گل های سری سبد کشورقدردانی نمایم واین کاریکنفرنیست وهمیاری ودلسوزی نسل جوان را می طلبد وآرزودارم تا دوشادوش وهمگام باهم به پیش برویم.

 

همگام با تاریخ

  ترک‌تباران گرامی! از سلطان غزنه - تا جنرال دوستم همانگونه که افتخار ترک‌تباران‌اند و فرزندان بزرگ و حماسه ساز مام میهن نیز هستند. بیاید یکجا باهم در معرفی کارنامه جاودانه این مردان بزرگ سهم شایسته داشته باشیم و دوشادوش هم به پیش برویم.

 از جانب دیگر تاریخ، ادبیات و فرهنگ ما را زنده نگه داریم، اندیشمند میگوید:

 نخستین گام برای از میان بر داشتن یک ملت، پاک کردن حافظه آن است. باید کتاب‌هایش را، فرهنگش را، تاریخش را از میان برد. بعد باید کسی را واداشت که کتاب تازه‌ای بنویسد. فرهنگ تازه‌ای را جعل کند و بسازد، تاریخ تازه‌ای را اختراع کند. کوتاه زمانی بعد ملت آنچه بوده را فراموش می‌کند، دنیای اطراف نیز همه چیز را حتی با سرعت بیشتری فراموش می‌کند.

 و همچنان تاریخ را حافظه بشریت خوانده‏اند. مجموعه دانش و معارف تاریخ مدون چند هزار ساله را در کتاب تاریخ مى‏توان یافت. هیچ كدام از وسایل ارتباطى، ژرفاى لازم را در اندیشه و تفكر و حوزه قدرت خلاقیت انسان آن‏گونه كه خواندن و نوشتن پدید مى‏آورد، ایجاد نمى‏كند. از این رو ترویج كتاب و كتاب‏خوانى، تاریخ نگاری وظیفه و رسالت اصلى دست‏اندركاران فرهنگ و دانش جامعه ما مى‏باشد. با درودهای گرم و آتشین.

 

سلطان محمود غزنوی، نقش ماند گار در صفحات تاریخ

 { درپژوهش مستند همه جهت های لشکرکشی، نبرد، خونریزی، قتل وویرانی جنگ را با جهانگشایی، حماسه، دلیری وشهامت غزنویان تا جایکه برایم امکان میسربود تحقیق وپژوهش نموده ام وآرزودارم موثرواقع شود. }

 

بخش چهارم

 

مسعود غزنوی

 ۴۲۲- ۴۳۲ ق/ ۱۰۴۱- ۱۰۳۱ م

  با مرگ محمود غزنوی «صفر یا ربیع الاول 421 ق / فبروری یا مارچ 1030 م» بنا بر وصیت محمود، پسرش محمد جانشین او شد، اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر می‏دانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ او را اسیر و کور سازد و خود زمام امور را به دست گیرد.

 با بیعت و انقیاد امیران و بزرگان غزنه و همچنین تأیید سلطنت او توسط خلیفه بغداد - القادر بالله - مسعود، پس از چندی اقامت در بلخ به غزنه آمد «جمادی الثانی 422 ق / جون 1031 م» و بدون هیچ مقاومتی وارث تخت پدر شد.

 سلطنت بالنسبه کوتاه مدت مسعود، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئه‏های گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند. در حقیقت تازه به دوران رسیدگانی که در سایه پیوستن به مسعود، به دنبال فرصت و سودجویی از قدرت بودند. خود رأیی، بی تدبیری، آزمندی و شتابکاری سلطان هم، هرج و مرج ناشی از این توطئه‏های مخرب را به بدترین نتایج آن که غلبه ترکان سلجوقی بر خراسان و کشته شدن مسعود به دست لشکریانش بود، منتهی شد.

 افزایش نارضایتیهای بزرگان از مسعود غزنوی

 توطئه‏ های درباری که «استبداد طبع» این سلطان کوته نظر و بی فکر را به بازی می‏گرفت، وی را درگیر جنگهای بی فایده‏ای می‏کرد که حاصلی جز غارت و کشتار نداشت. مال اندوزی مسعود نیز مزید بر علت بود، چنان که در میان کارهای نسنجیده‏اش، دستور باز ستاندن اموالی را داد که برادرش محمد به اعیان و ارکان ملک بخشیده بود. گرچه از این اقدام مالی برای مسعود حاصل نشد، اما در مقابل کدورتها و نارضایتیها را به شدت افزایش داد.

 از طرفی مسعود، وزارت خویش را به خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سابق پدرش داد. وزیری که در عهد محمود، به حکم سلطان اموالش مصادره و خودش در حبس افتاده بود. با وجودی که خواجه میمندی، در سنین پیری عهده دار وزارت مسعود شد و در عین حال مردی عاقل و با تدبیر بود، اما این امر مانع از آن نشد که او به خاطر کینه‏های گذشته خود، از کسانی که در عهد سلطان محمود بر علیه او بدگویی کرده بودند انتقام نگیرد.

 آن چه در تاریخ بیهقی در باب این دوره از سلطنت مسعود آمده است، او را سلطانی مستبد، نشان می‏دهد.

 اعدام حسنک وزیر: از جمله کارهایی که برای سلطان، باعث بد نامی شد، اقدام عجولانه دربار غزنه در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود. هر چند محرک این اقدام، بو سهل زوزنی بود، اما خواجه میمندی هم که در دل از این ماجرا خرسند بود، سعی و کوشش قابل ملاحظه‏ای در جلوگیری از آن و از رسواییهایی که به دنبال داشت، به جا نیاورد.

 مصادره اموال احمد نیالتکین: همچنین مصادره اموال احمد نیالتکین که خزانه دار محمود و به قولی فرزند او بود، با چنان آزار و تحقیر سختی صورت گرفت که پس از آن که رضای سلطان مسعود را جلب کرد و مأمور عازم به هند شد، در آن جا سر به شورش برداشت و ترکمانان را هم در خراسان بر ضد سلطان تحریک کرد، به طوری که فرو نشاندن عصیان احمد به آسانی میسر نشد. بدین گونه، در اندک زمانی، تمامی ارکان دولت غزنه، فدای سوء ظن سلطان و تصفیه حسابهای هوادارانش با درباریان سابق شد. در این اوضاع آشفته؛ امیر یوسف عموی سلطان، اریارق سپهسالار وی در هند، و سفتکین غازی سپهسالار ترک اتباه شدند. از طرفی توطئه‏ای هم بر ضد التونتاش خوارزمشاه انجام گرفت که عقیم ماند و موجب شد تا این خدمتگزار وفادار و توانای دیرین دولت غزنوی، اعتماد خود را نسبت به سلطان مسعود از دست بدهد. این افراط کاریهای مستبدانه، سوء ظنهای بی جا و توطئه‏های درباری، به تدریج محیط نا امنی را فراهم آورد که مسعود را از وجود رجال معتمد و امیران فداکار و کاردان محروم ساخت. بعد از وفات خواجه میمندی، مسعود «محرم 424 ق / دسامبر 1032 م» وزارت خویش را به خواجه احمد بن عبدالصمد، واگذار کرد «جمادی الثانی ۴۲۴ ق / می 1033 م» که وزیری با کفایت و مدبّر بود.

 

بی تدبیری مسعود غزنوی در قلمروش

  بی تدبیری مسعود غزنوی در اداره ی امور قلمرویش بی توجهی به مشکلات داخلی و لشکر کشی به هند

 به هر حال، مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علی رغم قحطی و بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند تقریباًَ در همه جا فراگیر شده بود، «423 ق / 1032 م» و با وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزو و جهاد را در هر سال واجب می‏دانست.

 در دره کشمیر قلعه‏ای به نام «سرستی» را که پدرش محمود چند بار به تسخیر آن کوشید، اما توفیقی حاصل نکرد، فتح و با غنایم فراوان و بردگان بسیار به غزنین بازگشت «424 ق / 1033 م»؛ اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز - طوایف سلجوقی - در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که علی تکین، در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛ مسعود، به جای

 برخورد با بیداد حاکمان محلی خود، تدبیر ترکان غز و فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر، لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامه‏ای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول 426 ق / جنوری 1035 م».

 تاج گذاری و حمله ی مجدد به هند: سال بعد هم مسعود با تشریفات تمام به مقر تازه‏ای که در غزنین برایش ساخته بودند «نزول اجلال» کرد. بر تخت زرین مرصعی نشست و تاج زرینی به وزن «هفتاد من از زر و جواهر» که از بالای تخت آویخته بودند بر سر نهاد و محتشمان و رعایا را بار داد. در همین سال به پسرش، مورود نیز فرمان امارت بلخ را داد و او را به آن دیار اعزام داشت. این تاجگذاری آخرین جلوه شوکت و جلال بی ثبات دولتی بود که مقارن افول خود بود. تملق و چاپلوسی چاکران حکومت و ستایش شاعران درباری، که سلطان را به خوش باوری مغرورانه‏ای دچار کرده بود، ظاهراً جلوه طلاهای ایام تاجگذاری بود که، او را به هوس اموال هند و غارت معابد آن انداخت به طوری که به بهانه وفای به نذر، بی آن که به پیشروی ترکان سلجوق و گرفتاریهای خراسان اهمیتی بدهد، آهنگ فتح قلعه هانسی را کرد «ذی الحجه 428 ق / سپتامبر 1037 م» به طوری که قلعه هانسی که آن را «قلعه عذرا» نیز می‏خواندند، به قیمت تخریب و نابودی بسیاری از معابد و شهرهای هند فتح کرد. مسعود به هنگام بازگشت از این غارت و کشتار، «جمادی الثانی 429 ق / مارچ 1038 م» امارت لاهور را به پسرش مجدود واگذاشت.

 صلح اجباری با ترکمانان سلجوقی: به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر که اسباب دلنگرانیش شده بود، به فکر چاره افتاد، اما علی رغم کوششهای مقطعی که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود. با آن که در طلخاب، نزدیک بلخ، به ترکان ضرب شستی نشان داد «شوال 430 ق / جولای 1039 م»، اما آنها را در عقب نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند. با توجه به این دشواریها مسعود به اشارت و وساطت وزیر با ترکمان پیمان صلحی اجباری امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان، نسا، باورد، فراوه و تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.

 مسعود به دنبال این مصالحه که خود وهنی در قدرت دولت غزنه بود در ذی القعده 430 ق / آگوست 1039 م. به هرات رفت. به دنبال این واقعه، علی رغم کوششی که مسعود برای باز پس گیری مناطق واگذار شد، به ترکمانان به عمل آورد، اما نتیجه‏ای خلاف انتظار نصیبش شد.

 مسعود در آغاز کار در بین سپاهیان و نظامیانش به شدت محبوب و مورد علاقه بود. به طوری که شاید قدرت پنجه و دلاوری کم نظیر او که داستانهای زیادی درباره آن نقل شده، در کرنش سپاهیان و انقیادشان نسبت به او بی تأثیر نبوده است. ولی رفته رفته، به سبب خودرأیی و مال دوستی مسعود که به حقیقت او را وارث معایب پدرش محمود می‏ساخت، اعتماد سپاه را از او سلب کرد. گذشته از آن، به رغم قوت بازو، مسعود فاقد اراده‏ای استوار و معقول بود چرا که چنین فضایلی شایسته مردان قوی و نشانه فضل و بزرگواری سالاران واقعی است.

 طرفه آن که این «خداوند» که صاحب حشمت سلطانی محمود شده بود، چون خود را برتر از خلق می‏شناخت، به کوته بینی زاید الوصفی دچار شد. او گمان می‏برد که دیگران در عقل و تدبیر نیز از او فروتر هستند، از این رو، بی آن که در کارها به رأی و توصیه مشاوران اعتنا کند، خود را درگیر دشواریهایی می‏کرد که رهایی از آن برایش بسیار سخت بود.

 

 نبردهای مسعود غزنوی

   در دوره امارت مسعود، به سبب خرابی اوضاع و پریشانی دربار، ترکمانان بار دیگر فرصت یافتند تا در نواحی خراسان، دست به اقدامهای ایذایی بزنند. بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند همه جا شایع شده بود و قحطی ارزاق بر بدی اوضاع افزوده بود. از طرفی قتل و غارت ترکمانان در خراسان نیز، شرایط را وخیم تر کرده بود.

 اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز، در این ایام برای وی در تمام خراسان به وجود آورده بودند، با آن که علی تکین در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان هم پیمان شده بودند، و خراسان نیز به سبب سوء تدبیر و بیداد حاکم آن سوری بن معتز، عرصه جنگهای داخلی و آشوب طلبانه شده بود؛ مسعود به جای آن که دست سوری را از بیدادهایش کوتاه کند و با عزیمت به مرو و به تدبیر کار ترکمانان بپردازد، رو به سوی طبرستان آورد و با واپسین سپهسالار آل زیار، باکالیجار کوهی به جنگ پرداخت و او را گوشمالی داد.

 با وجودی که ترکمانان از سالهای پیش از خراسان به راهزنی و فساد مشغول بودند، اما چون تعدی و تجاوز آنها به پای مظالم و فجایع مستمر حکام محلی نمی‏رسید، ناخرسندی از آنها در نزد مردم به مراتب کمتر از نفرت از امیران محلی بود. بعد از جنگ و گریزهای پی در پی و مصالحه های بی نتیجه، بالاخره در نبردی در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست.

 

کشمکش‌ها وتنش‌ها

  بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد. طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند. از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد. چیزی که عصیان و تمرد آنها را به خطر جدی تبدیل می‏کرد، آن بود که علی تکین در ماوراء النهر با آنها در ارتباط بود و دائماً آنها را بر ضد سلطان مسعود تحریک می‏کرد.

 در توطئه‏ای که هارون بن التونتاش در خوارزم بر ضد مسعود ترتیب داد، سعی کرد، تا شاه ملک، بزرگ امیر قراختاییان ایلک را در این پیمان وارد سازد. هر چند کینه و نفرت عمیق شاه ملک از سلجوقیان، امکان شکل گیری این پیمان سه جانبه را فراهم نساخت، اما از خطر این تهاجمات و عمیقتر شدن بحران نیز چیز زیادی نکاست. حتی اقدام شاه ملک در شبیخون سختی که به سپاه ترکمانان زد و تلفات زیاد به آنها وارد آورد «ذی الحجه 425 ق / اکتبر 1034 م»، تنها توانست وقوع قطعی انقراض سلطنت مسعود را برای مدتی به تعویق اندازد. اقدام شاه ملک، اطراف جیحون را برای ترکمانان ناامن کرد و چون هارون بن التونتاش هم در خوارزم کشته شد، سرکردگان قوم سلجوق - طغری، چغری و بیغو- از انتقام سلطان به وحشت افتادند. از این رو در صدد برآمدند تا از مسعود زینهار در این امر کمک بخواهند «حدود رجب 426 ق / می 1035 م». به این ترتیب در نامه‏ای که به سوی، والی خراسان نوشتند و نسخه آن در تاریخ بیهقی هست، او را واسطه کردند تا سلطان نواحی نسا و فراوه را به آنها واگذارد و آنان نیز به نوبه خود، اطاعت سلطان را گردن نهند. مسعود با وجود توصیه و اصرار وزیرش، خواجه احود بن عبدالصمد، مع ذالک پیشنهاد سلاجقه را نپذیرفت و آن را وهن و ضعف قدرت خود به حساب آورد. خاصه آن که حدود ده هزار خانوار از سپاه قوم ترکمانان نیز از جیحون عبور کرده بودند و ظاهر امر نشان می‏داد که آنها در واقع به دنبال تحمیل شرایط خود هستند.

 

شکست سلطان مسعود

  با رد این پیشنهاد، سرانجام بین امیر غزنه و سلاجقه جنگی در گرفت. نخست سالار سلطان، حاجب بکتعذی، در حدود نسا، با ترکمانان رو به رو شد «شعبان 426 ق / ژوئن 1035 م»، اما از آنان شکست سختی خورد.

 سلطان مسعود که بعد از این شکست می‏بایست از آشفته رأیی و یا هر اقدامی که حاکی از ضعف و تزلزل باشد خودداری کند، بدون مشورت تصمیم به مصالحه و استمالت از سلاجقه برآمد که در واقع ناتوانی خود را برملا ساخت. قاضی بونصر صینی که از سوی سلطان و به عنوان فرستاده ویژه به نزد ترکمانان رفته بود، پس از بازگشت، مصالحه را به هیچ وجه پایدار و مقصود به ثواب نمی‏دید و خاطر نشان کرد که این قوم قصد همزیستی و اطاعت از سلطان را ندارند؛ اما مسعود که در این صلح نامه؛ نسا، مراوه و دهستان را به ترتیب به؛ طغرل، چغری و بیغو واگذار کرده بود، به همان اطاعت ظاهری آنها خرسند شد. هنوز مدت زیادی از این «صلح نامه» نگذشته بود که بار دیگر خراسان به سبب راهزنی و تجاوزهای پی در پی ترکمانان دچار آشوب شد «429 ق / ۱۰۳۸ م».

 سلطان ناچار از ماوراء النهر به قصد تنبیه آنان به خراسان لشکر کشید؛ اما بار دیگر سلاجقه در مرو اظهار انقیاد و پیشنهاد مصالحه دادند و با درخواست چراخور و مرتع در خراسان و قبول آن از سوی مسعود، مصالحه دیگری صورت گرفت که از رویارویی آنها جلوگیری کرد. از سوی دیگر، در تعدادی از شهرهای خراسان، که مردمشان از حکام محلی غزنویان کمتر از ترکمانان ستم و جفا نمی‏دیدند، گه گاه، فتنه ترکمانان را برای خود فرصتی می‏یافتند تا از زیر یوغ حکومت مسعود و عمال ستم پیشه‏اش، رهایی یابند. از این رو، پاره‏ای از شهرها همچون باورد و سرخس که مردم قادر به مقاومت در برابر ترکمانان نبودند، بدانان اجازه ورود به شهر دادند. بدین گونه خراسان از دو سو؛ یکی حاکمان محلی ستم پیشه و از سوی دیگر ترکمانان سلجوق در معرض چپاول و تعدی قرار گرفت. در ادامه این حوادث، بخشی از سپاه مسعود در نزدیکی هرات توسط یک دسته از سلاجقه غارت شد و بدین گونه باب هر گونه مذاکره‏ای برای یک صلح بی دوام دیگر بسته شد. به فرمان مسعود کار تعقیب ترکمانان با خشونت دنبال شد؛ تعداد زیادی از مهاجمان کشته شدند و سرهاشان به همراه اسرا به نزد سلطان فرستاده شد. مسعود نیز دستور داد تا سرها را بر خران بار کردند و به نزدیک بیغو فرستادند و پیغام داد که هر که عهد بشکند جزای او چنین باشد

 

عزیمت سلطان به نیشابور

سلطان که از هرات عازم نیشابور بود، در نزدیک طوس با دسته‏هایی از ترکمانان برخورد که آشکارا با وی به جنگ برخاستند. هر چند سلطان در دفع آنها موفق شد، اما این جسارت برای مسعود مایه ناخرسندی و تعجب بود. این وضعیت نشان می‏داد که از این پس، تنها شمشیر و زبان تیغ بین این دو قوم معارض حکم خواهد راند و هر گونه مذاکره‏ای در این باب بی فایده خواهد بود. در جنگی که سباشی تکین، سپهسالار سلطان که از نیشابور به سرخس لشکر کشیده بود، شکست خورد «رمضان 429 ق / جون 1038 م» که مال، سلاح و غنیمت بسیاری به چنگ ترکمانان افتاد. خبر این شکست، سوری بن معزی - والی خراسان - را چنان وحشت زده کرد که بدون دستور سلطان، نیشابور را تخلیه و با اموال و خزاین به قلعه میکایی واقع در حدود ترشیز، فرار کرد.

 اهالی شهر نیشابورکه بهانه‏ای برای وفا داری نسبت به سلطان نداشتند، به ابراهیم نیال، سرکرده سپاه ترکمانان اجازه ورود به شهر دادند. ابراهیم نیز با ورود به شهر به نام طغرل که خود چند روز پس از فتح شهر به عنوان فاتح وارد نیشابور شده بود، خطبه خواند و بدین گونه نام طغرل در خراسان جای نام مسعود غزنوی را گرفت «شوال 429 ق / جولای 1038 م». مسعود نیز پس از چند جنگ و گریز کوتاه، عاقبت به سبب وخامت اوضاع، و بنا به صوابدید وزیر، با ترکمانان صلحی اجباری و مجامله آمیز منعقد کرد. دنبال این مصالحه که خود وهنی در حق دولت غزنه بود، مسعود به هرات رفت «ذی القعده 430 ق / آگوست 1038 م» و ترکمانان هم، خراسان را که اکنون قسمت عمده آن در دست ایشان بود، بین خود تقسیم کردند: طغرل با کسانش، نیشابور را از آن خود کرد، داود چغری در نواحی سرخس امارت برافراشت و دسته‏های مربوط به بیغو در اطراف نسا و باورد.

 

مسعود هرات

  مسعود که به هرات هزیمت کرده بود، در صفر 431 ق / اواخر اکتبر و اوایل نوامبر 1039 م با لشکری گران به قصد تنبیه ترکمانان از هرات بیرون آمد. مدتی در نسا و باورد منتظر ماند تا در فرصتی با ترکمانان مقابله کند؛ اما این فرصت پیش نیامد و مسعود به ناچار عازم نیشابور شد. در نیشابور نیز طغرل شهر را ترک و به دیگر ترکمانان پیوسته بود، از این رو، ورود مسعود به نیشابور هم حاصلی به بار نیاورد. گر چه قحطی، خستگی و بی انگیزگی سپاه او را مستهلک ساخته بود. در بیرون از نیشابور نیز، همه جا را قحطی و پریشانی فرا گرفته بود به طوری که بسیاری از ستوران سلطان از بی علفی تلف شدند. از طرفی لشکرکشی نیز به خاطر اجتناب ترکمانان از رویارویی، بی فایده به نظر می‏رسید؛ اما سلطان به جای آن که در ورود هرات و باد غیس، برگ و نوایی برای لشکر فراهم کند به تعقیب ترکمانان راه مرو را در پیش گرفت در رمضان 431 ق / می 1040 م. بالاخره در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست.

 بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد. طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند. از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد. از دیگر عواملی که موجب می‏شد اغلب حکام محلی در برخورد با ترکمانان موفقیت چندانی به دست نیاوردند، شیوه نبرد سلاجقه بود. چون این قوم فرزند بیابان بودند و بیشتر به غارت، جنگ و گریز عادت داشتند، از این رو، هنگامی که برخی از سرداران غزنوی هم با آنها رو به رو شدند، به ندرت از عهده مقابله با آنها بر می‏آمدند.

 بکتکین حاجب، در نزدیکی ترمذ، عده‏ای از ترکمانان را مقتول و عده دیگری را به اسارت گرفت «محرم 426 ق / نوامبر - دسامبر 1034 م». در سرخس، نوشتکین خاصه، در زد و خورد با آنها، عده‏ای را کشته و عده زیادی را هم اسیر کرد «صفر 426 ق / ژانویه 1035 م»؛ اما این اقدامات تنبیهی و جنگ و گریزهای مقطعی هم موجب آن نشد که به تدریج دامنه تعرضات سلاجقه گسترده‏تر شود و مرو، سرخس، باد غیس، باورد و نسا را نیز در بر گیرد.

 

اداره حکومتی درعهد غزنویان

  دیوان عَرَض - این نظام که مشتمل بر دستگاه دیوان و درگاه بود، حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عَرَض نظارت داشت چنان که بر قدرت مطلقه فرمانروا نیز که ورای هر رأی و قانونی بود، از طریق وزیر یا خواجه بزرگ بر جمیع این امور نظارت می‏کرد. از طرفی روابط حکومتهای محلی چون آل سامان و غزنویان با دستگاه خلافت نیز خالی از ظرافت و ویژگیهای خاص خود نبود. نخست آن که این امیران و حکومتهای محلیشان، مثل سایر بلاد، خود را تابع خلافت بغداد و ولی امر مسلمین می‏دانستند، اما با این وجود، جز در آن چه به ارسال هدایا، تشریفات تعزیت و تهنیت و جانشینی یا مسایلی نظیر اقامه حدود شریعت یا فتوا جهت غزوه جهاد در بلاد کفار یا قلع و قمع و تنبیه صاحبان سایر مسلکها و عقیده‏ها مربوط می‏شد، نیازی به مشورت با دستگاه خلافت نمی‏دیدند به طوری که حتی منتظر کسب نظر هم نمی‏شدند.  در این گونه موارد، بیشتر گزارش خدمات خود را به همراه هدایا به دستگاه خلافت ارسال می‏کردند که بدین وسیله تأیید خلیفه را برای ساکت کردن مدعیان و مخالفان و ارضاء عامه مسلمین به دست می‏آوردند. به ویژه که در موارد غزوه و جهاد، ارسال فتح نامه‏ها و ایفاد غنایم و هدایا را بهانه‏ای برای نشان دادن توان نظامی خویش و اثبات برتری بر سایر امیران و حکام محلی به دستگاه خلافت می‏دانستند.

 مع هذا مسایل اجرایی حکومت و نحوه نظارت سلطان بر جریان امور لشکری و کشوری، از طریق درگاه و دیوان صورت می‏پذیرفت؛ که اولی شامل تشکیلات مربوط به دستگاه خاصه پادشاه بود ودومی به اداره امور کشور، نظارت بر ولایات تابع، احوال سپاه و اخذ مالیات مربوط می‏شد.

 درگاه خاصه که تحت نظارت حاجب بزرگ اداره می‏شد، در عهد غزنویان، غالباً متضمن دیوان وزیر و ادارات تابع آن نیز بود، که غالباً تمامی این تشکیلات در دربار غزنه، در داخل سرای شاهی قرار داشت؛ اما در دربار بخارا، ادارات تابع دیوان، خارج از درگاه و عموماً در اطراف سرای پادشاه واقع بودالبته در ولایات تابع هم تقریباً نظام دیوانی بر همین روال جریان داشت چنان که در عهد غزنوی، اغلب اوقات، کارگزاران ولایات توسط پادشاه انتخاب می‏شدند. هر حال با آن که نظام دیوان، تحت نظارت خواجه بزرگ بود، ولی لزوم نظارت پادشاه در امور حکومت و اقتضای خاص ناشی از پاره‏ای از امور، استقلال نسبی دیوانها را توجیه می‏کرد به طوری که ارتباط بلاواسطه برخی از متصدیان را با شخص پادشاه الزام آور می‏ساخت. در واقع با آن که مشاغلی نظیر صاحب دیوان رسایل، مستوفی وعارض در مرتبه مادون وزارت بودند، ولی صاحبان این دیوانها، در عین آن که با دیوان وزیر ارتباط دایم داشتند، از جهت ارتباط مستقیم با پادشاه، و همچنین به سبب مسئولیت بلافصلشان در این شغل، غالباً در آن چه که مربوط به کارشان می‏شد، مستقل و صاحب رأی بودند.

 چنان که شخص عارض و دیوان عَرَض که متصدی امر نظارت در احوال، درجات سپاه و مواجب و سلاح آنها بود، در برابر پادشاه مسئولیت مستقیم داشت. هر چند با وجود امیران و سپهسالاران بزرگ اردوگاه پادشاه، عارض لشکر، قدرت قابل ملاحظه‏ای نداشت، اما متصدی آن از میان دبیران لایق و محتشم از اهل دیوان، انتخاب می‏شد.

 چنان که مسعود غزنوی بنای پیشنهاد میمندی وزیر، شغل دیوان عرض را به بوسهل زوزنی داد، همچنین به روایت بیهقی، به بوسهل خاطر نشان کرد که نزد «خواجه بزرگ باید رفت و بر اشارت وی کار کرد. این امر حیثیت و شأن خواجه بزرگ میمندی را در نظر پادشاه و لزوم ارتباط با دیوان وزارت را برای صاحب دیوان عرض نشان می‏دهد.»

  باری دستاوردهای دیوانی که از عهد سامانیان به رشد و شکوفایی دست پیدا کرد و در زمان غزنوی با جرح و تعدیلهایی مناسب، حال و اوضاع و احوال شد، زمانی که این میراث از آنان به سلجوقیان منتقل شد، هیچ گونه تغییر قابل ملاحظه‏ای در آن پدیدار نشد.

 

قضا درعهد غزنویان «583- 351 ق/ 1187- 962 م»

  دیوان اوقاف که در عهد سامانیان با دیوان قضا مربوط بود، در خارج از حوزه اقتدار سلطانی قرار داشت به طوری که شغل محتسب شرع نیز با آن در ارتباط بود. در عهد غزنویان و بعد از آن نیز قاضی القضاه از جانب سلطان تعیین می‏شد، اما جزییات اعمال قاضیان از نظارت دیوان خارج بود به طوری که اگر هم در باب این اعمال نظارتی ظاهری صورت می‏گرفت، عزل و تنبیه قضات بدون تأیید فقهاء و حاکمان شرع، اهانتی به ارکان شرع محسوب می‏شد. پادشاه نیز با وجود خودکامگی و استبداد تام، از آن جا که در امر شریعت، خود را ملزم به پیروی از حکم خلافت می‏یافت، در آن چه به اقامه حدود و اجراء احکام تعلق داشت، از هر گونه مداخله خودداری می‏کرد، زیرا که چنین مداخله‏ای، نوعی تجاوز به حقوق دستگاه خلافت تلقی می‏شد. از این رو، آن چه که در حوزه سیاست و اداره امور ملک مربوط نمی‏شد، حکم فقهاء و ائمه دین که رعایت آن به معنی گردن گذاشتن به فرمان خلیفه و ولی امر مسلمین و قبول ضمنی آن بود، بر اهوا سلطان و اشارت وزیران و امیران مقدم شمرده می‏شد و حرمت گذاشتن و تبعیت عامه مسلمین از اولی الامر، متضمن همین معنی و شرط رعایت استقلال این حوزه از مسایل اجتماعی بود.

 هماهنگی شارعان با سلاطین و خلفا

 اما در پس پرده، این استقلال دستگاه شریعت و شارعان، هماهنگی و نظمی منسجم بین اهداف سلطان و هوسهایش با فتاوای مفتیان وجود داشت. به طوری که ستیزه جوییهای مسلکی و مذهبی محمود غزنوی و پسرش مسعود را همین فتوای شارعان، رنگ و لعاب مشروعیت می‏بخشید همین طور که کشتن باورهای مخالف و بر دار کردن صاحبان عقیده را دستگاه خلافت مهر تأیید می‏گذاشت.

 حتی «جهاد» های بی وقفه محمود و بعضاً پسرش مسعود در هند، با «کفار» آن دیار، و همچنین قتل نفوس و غارت و چپاول آنان به ویژه ویرانی شهرهایشان به دور از چشم فقیهان و دستگاه نبود به طوری که به سبب بهره‏ای که از این خوان به غارت رفته می‏گرفتند و می‏بردند، آن را در نظر عوام، بسط و نفوذ دین و کاشتن بذر ایمان در سرزمینهای کنار قلمداد می‏کردند. در هر حال بسیاری از فقیهان و متشرعان که در این گونه تعصب ورزیهای کور و ویرانگر، مشوق سلطان بودند، خود نیز از عواقب ناگوار آن در امان نماندند. فی المثل، کرامیه، که با لحنی تند، طعنه آمیز و تحقیر کننده با صاحبان سایر فرق و مذاهب سخن می‏گفت چنان که ظاهراً پشتیبانی محمود را هم به همراه داشت.

 بعدها، پس از انجام وظیفه و ایفای نقش، چون حضور و قدرتش، پهلو به نفوذ و قدرت سلطان می‏زد، سرانجام با اشارت خلیفه که از اقوال کرامیه و فضاحتهای رفتارشان به سلطان محمود، گله کرده بود، این امر دستاویزی شد تا محمود با منکوب کردن این فرقه، از عواقب حضورشان جلوگیری کند به طوری که از شر قدرت طلبی آنان آسوده شود.

 

 «فرامین حکومتی» در عهد غزنوی «583-351 ق/ 1187-962 م»

  پاره‏ای از وظایف دولتی تنها به درگاه تعلق داشت که چون بیشتر شغل سلطانی بود، نظارت وزیر در آن ضرورت پیدا نمی‏کرد. از آن جمله دیوان رسایل یا دیوان انشاء بود که متولی آن صاحب دیوان رسالت خوانده می‏شد.

 صاحب دیوان رسالت به سبب آن که احکام و فرمانهای پادشاه و همچنین ملطفه‏ها و معماها «= نامه‏های رمزی» مربوط به امور دربار را که بلاواسطه و احیاناً بدون اطلاع وزیر به امیران و عمال فرستاده می‏شد، به وسیله او تهیه می‏شد. از این رو به اندازه وزیر و حتی در مواردی بیش از او معتمد و محرم سلطان بود. چنان که فرمان عزل و نصب و وزیران که غالباً بدون آگاهی خود آنان بود، در دیوان رسایل، توسط صاحب دیوان و نایبان او انشاء صادر می‏شد.

 جایگاه صاحبان دیوان در بین بزرگان به دلیل اهمیت این شغل، صاحبان دیوان رسایل همواره از بین محتشمان و بزرگان مورد اعتماد انتخاب می‏شدند که در برخی مواقع به شغل وزارت هم می‏رسیدند.

 گه گاه نیز به خاطر آن که در شغل خویش جانشین شایسته‏ای نداشتند، آنها را با وجود لیاقت منصب وزارت، همچنان در همان منصب ابقا می‏کردند. دیوان رسایل در عهد سبکتکین با حشمتِ ابوالفتح بُستی، رونق و اهمیّت به سزایی یافت به طوری که خواجه احمد بن حسن میمندی، پیش از تصدی مقام وزارت، مدتها متصدی دیوان رسایل وی بود.

 ابونصر مشکان که پس از وفاتش «431 ق / 1039 م» شغل او به بوسهل زوزنی واگذار شد، سال‌ها در دستگاه محمود و مسعود متصدی دیوان رسالت بود چنان که در نزد هر دو حشمت و حرمت وی با آن چه در مورد وزیر یا مستوفی رعایت می‏شد، تفاوتی نداشت. در واقع صاحب دیوان رسایل، با آن که در حق وزیر همواره به حرمت سلوک می‏کرد اما خود را مأمور زیر دست وزیر نمی‏دانست.

 

«بازرسی ویژه» درعهد غزنوی «583-351 ق/ 1187-962 م»

  دیوان اشراف که متصدی آن را مشرف می‏خواندند، دیوان بازرسی در امور دیوانی به ویژه امور مالی بود.

  این که خواجه نظام الملک در این باب خاطر نشان می‏ساخت که هر کس را «بر وی اعتماد تمام است او را اشراف فرمایند». حاکی از اهمیتی است که این دولتها برای شغل اشراف قایل بودند.

 چنان که مسعود غزنوی وقتی شغل وزارت را از ابوسهل حمدوی باز گرفت و به خواجه احمد بن حسن میمندی داد، شغل اشراف را به حمدوی واگذاشت. پیداست که قبول این شغل حتی برای یک وزیر مقرب و مورد توجه سلطان هم، متضمن کسر اعتبار نبوده است.

 

جاسوسی درعهد غزنوی ها «583-351 ق/ 1187-962 م»

 دیوان برید که صاحب آن در ارسال نامه‏ها، دریافت خبر و اطلاع از ولایات اعمال نظر داشت، غالباً بی واسطه و مستقیم با خود سلطان مربوط بود که البته شغل او از جهت دریافت اخبار و اطلاع از اوضاع مُلک با شغل مشرف هم به نوعی ارتباط پیدا می‏کرد. به هر حال صاحب دیوان برید هم مثل صاحب دیوان اشراف، در تمام مملکت، نایبان خود را داشت.

 به طوری که این نایبان عموماً از جانب خود آنها و با اجازت پادشاه تعیین می‏شدند، با این وصف وزیر که اداره امور نایبان را عهده دار بود، در انتخاب آنها صاحب نظر بود.

 چنان که احمد بن حسن میمندی در شروطی که برای قبول و پذیرش این شغل داشت با امیر مسعود در باب شرایط قبول وزارت چنین مقرر کرد که این نایبان صاحب برید و صاحب اشراف

 «باید از دیوان بنده روند تا کسانی باشند امین و معتمد که بنده ایشان را بشناسد.» و پیداست که وقتی مسعود در باب حدود و وظایف وزیر خاطر نشان می‏کند که: «خواجه خلیفه ماست در هر چه مصلحت باز گردد. مثال وی و اشارت وی روان است در همه کارها و بر آن چه بیند کس را اعتراض نیست.»،

 نظارت دیوان وزارت را در سایر دیوانها به طور ضمنی تأیید و الزام می‏کرد. از این میان تنها دیوان رسالت بود که مستقیماً زیر نظر سلطان قرار داشت و نظارت وزیر در آن ضرورتی پیدا نمی‏کرد.

 

وزارت دربار در عهد غزنویان «583-351 ق/ 1187- 962 م»

  نظام حکومت غزنویان به طور کلی به دو بخش عمده؛ دیوان و درگان تقسیم می‏شد که حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عرض نظارت کامل صورت می‏گرفت.

 آن چه که به درگاه پادشاه مربوط بود و حاجب بزرگ «رئیس / وزیر دربار» به کمک حاجبان دیگر ناظر به نظم و نسق امور بودند، شامل نظارت در امور مربوط به تفریح چوگان، شکار، ترتیب مجالس بار عام، خلعت دادن وزیران و عمال حکومتی و همچنین تنظیم امور غلامان سرایی و بندگان ترک می‏شد که خدمت خاصه بر عهده آنها بود. همچنین نظارت بر حسن اجرای خدمت غلامان خاصه،

 ارتقاء تدریجی از درجات پایین به مراتب حاجبی و امیری نیز از جمله وظایف آنها به شمار می‏رفت. اجرای فرامین سلطان هم که شامل زجر و شکنجه و توقیف و مصادره اموال عمال و رعایا بود، به سویله کارکنان درگاه صورت می‏پذیرفت که ریاست آن با امیر حرس «= » و صاحب شرطه «= رئیس شهربانی» بود که در برخی از موارد برای نظارت بر حسن انجام احکام پادشاه، برادر یا معتمدی از سوی شاه نیز خود را برای این منظور نامزد می‏کرد. به نظر می‏رسد که شغل دیوان وکالت نیز در آغاز جزو موزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده که ظاهراً بعدها، صاحب آن متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است.

 حاجب بزرگ -- حاجب بزرگ یا حاجب سالار غالباً از چنان منزلتی برخوردار بود که حتی در برابر سکوت ولایات نیز سر تابع فرود نمی‏آورد. در مواضعی که قدرت وزیر نامحدود می‏شد، حاجب بزرگ از میان کسانی انتخاب می‏شد که با وزیر از در معارضه در نیاید. در واقع غالب توطئه‏هایی که بر ضد اهل دیوان و وزیران صورت می‏گرفت، سررشته‏اش به درگاه و شخص حاجب سالار باز می‏گشت. به خصوص که غلامان سرایی و سالاران آنها به سازمانهای درگاه وابسته بودند، چنان که نظام الملک توصیف می‏کند، ترتیب ارتقاء این غلامان از مراتب نازل تا مدارج عالی امارت، تحت نظارت و اشارت حاجب درگاه بود. از این رو، همواره نوعی برخورد و رقابت پنهانی بین درگاه و دیوان، که انعکاسی از رقابت وزیر با حاجب بزرگ و امیران لشکری بود، همواره وجود داشت. به طوری که بسیاری از اختلافها و اختلالهایی که در دستگاه حکومت شاهی روی می‏داد و منجر به ضعف و انحطاط قدرت و دگرگونی در ترتیب جانشینی می‏شد، از همین رقابتها سرچشمه می‏گرفت.

 

دیوان وکالت در عهد غزنوی

  شغل «وکیل در» که به قول نظام الملک «احوال مطبخ و شرابخانه و آخور و سراهای خاص و فرزندان و حواشی بدو تعلق داشت.» در آغاز جزو وظایف و حوزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده است.

 ظاهراًَ بعدها صاحب آن، متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است که ضیاع خاصه و املاک سلطانی هم جزو آن به شمار می‏رفت. شاید از طرفی کسانی هم که از جانب متولیان ولایات در درگاه کارگزار خدمت می‏کرد، به نحوی به دیوان وکالت مربوط می‏شدند. با این وجود، دیوان وزارت گه گاه در آن موارد هم برای خود حق نظارت قائل می‏شد.

 دیوان استیفا و خراج در عهد غزنوی

  مستوفی که صاحب دیوان استیفا و خراج محسوب می‏شد، نظارت بر جمیع اموال دیوانی، ضبط کل دخل و خرج تمام مملکت را بر عهده داشت. از این رو، متصدی آن از بین معتمدان و خاصان دیوان انتخاب می‏شد که لزوماً شایستگی در این امر معیار انتخاب سلطان برای این پُست مهم نبود. چنان که در زمان مسعود غزنوی و پس از فوت خواجه میمندی، هنگامی که سلطان برای انتخاب صاحب دیوان استیفا با بزرگان دربار به مشورت پرداخت، همگی شخصی به نام طاهر مستوفی را پیشنهاد کردند، در حالی که سلطان فرد شایسته‏تری از او را سراغ داشت، ولی با این وصف او را برای این مقام انتخاب نکرد تا این که عاقبت طاهر ستونی که فردی معتمد در دربار بود، برای این پست حساس برگزیده شد.