بخش نخست
درین روزها جناب یارمحمد ترهکی، برادرزادهی نورمحمد ترهکی، به مناسبت ۲۵ مین سال درگذشت ببرک کارمل، رهبر ح د خ ا و رئیس جمهور پیشین افغانستان، نقد گونهیی در مورد شخصیت ببرک کارمل نوشته است.
اینجانب چندی پیش در تلویزیون بهار و برگه پندارها و گفتارها مصاحبهای با ایشان داشتم و بر حسب تعهد خبرنگاریام تمام شرایط را مهیا ساختم تا او با راحتی حرف خود را با شنوندگان من بزند.
هفتهی گذشته اما برایش وعده دادم که از موقف بحثی مدنی پاسخی به نوشتهاش خواهم داشت.
تأکید میکنم که به باور من، زمین خاکی ما محل بودوباش فرشتگان نیست. این زمین محل تولد، زندگی و مرگ انسانهاست. با لحظاتی که بزرگی کردهاند، لحظاتی که کوچکی کردهاند. لحظاتی که بر رویدادها غالب شدهاند، لحظاتی که رویدادهای عینی بر آنها غلبه کردهاند. لحظات زیباتر از لحظات کمتر زیبای دیگر.
ببرک کارمل ازین قاعدۀ معتبر برای تمام انسانها مستثنا نبود. در ادامه بزرگی او به حیث یک رهبر بیبدیل جامعۀ معاصر افغانستان خواهم نوشت و از اشتباههایش خواهم گفت و در باره منصف خواهم بود.
به مشکل میتوان برین نوشتۀ جناب ترهکی نام «تحلیل علمی» را گذاشت. البته او چند حرف مادربزرگانه در مورد ببرک کارمل در «مرحلهی سفید» مینویسد تا برای «مرحلهی سیاه» زمینه را مهیا کند. گفتههای اولی مثبت ایشان به آدرس ببرک کارمل مبالغه آمیز است. گفتههای بعدی ایشان یک فاجعهی فکری است.
یار ترهکی زندگی ببرک کارمل را در سه بخش میبیند:
یک: مرحلهی سفید و مبارزهی بیباک.
دو: مرحلهی خاکی [خاکستری] مبارزه گروهی پرچم و رهبری پر تلاش.
سه: مرحلهی سیاه و زمان اشتباهات و لغزشهای عمیق سیاسی.
هرچند درین چند دههی اخیر آشفته بازار سیاست زدگی، بیشترینه خلقیها بنا بر عقدههای تنگنظرانهی شوینیزم قومی و روان خشن قبیلوی به جز دشنام و ناسزا به آدرس ببرک کارمل و پرچمیها، چیزی در چانته نداشتهاند؛ اما جناب یار ترهکی منحیث یک خلقی آگاهتر از دیگران، با وجود تأثیر روان جناحی و شوینیزم خلقی، نوشته خویش را در ارزیابی شخصیت سیاسی ببرک کارمل، با زبان پالودهتر نسبت به دیگر خلقیها بیان داشته است.
جناب یار ترهکی پس از شرح زیستنامهی ناقصی از ببرک کارمل، به برخی رویکردها پرداخته که بخشی از آن، اینجا برای بازگشایی شخصیت سیاسی کارمل از دید من در خور اندیشه و تأمل است.
جناب یار ترهکی در بخشهایی از نوشتهاش، مینویسد:
«کارمل با استفاده ا ز تأثیر سیاسی و اقتصادی پدر خود جنرال محمدحسین توانست زمینههای خوب تأثیر گذاری سیاسی را در زمان تحصیلات داشته باشد.»
اگر شما، خوانندهی این سطور، بهجای من میبودید، در برابر چنین ادعاهای بیموردی، چه میگفتید؟
جامعهی افغانستان، صدها جنرال سلطنتی داشته است. این جنرالان هزاران بیشتر از خودشان فرزند داشتهاند. چند تا ازین فرزندان جنرال بانفوذ، از نفوذ پدران خود استفاده کردند تا سخنگوی آرزوهای خلق خود در برابر سیستمی قرون وسطایی، ظالمانه و ایستا شوند؟ اگر این افسانهی بیسروپای «بچی جنرال» کاکای یار ترهکی درست میبود، چگونه شد که پسر آن جنرال، ببرک کارمل، در هفده و بیست سالگی رفت برای سالها در زندان سلطنتی پدر جنرال خود؛ خاک خورد و حالا شما میآیید میگویید، چونکه «بچی جنرال» بود، از نفوذ «سیاسی و اقتصادی» بابای خود مستفید بود و هر کسی او را میدید میگفت پدر جنرالش از ما در برابر تعقیب و زندان حمایت خواهد کرد، پس با ترهکی صیب نرویم، با او برویم؟
یار ترهکی فراموشش شاید شده باشد که درین جا در «مرحلهی سفید» ابراز نظر میکند؛ یعنی درین جا باید چال گپهای مثبت را برود تا بتواند در «مرحلهی سیاه» وقتی که حفیظ الله امین داخل میدان شد و ببرک کارمل مرتکب مخالفت با او شد، حرفهای منفی بزند و خرسوار از زیر ریش مردمی تیر شود که معنای «تحلیل علمی» را نمیدانند.
یار ترهکی فراموش کرده که ببرک کارمل از سن دوازده سالگی با بزرگترین شخصیتهای سیاسی در بند در زندان دهمزنگ دید و وادید داشته است. او در زندان با هر کسی ملاقات کرده باشد، با نورمحمد ترهکی ملاقات نکرده است.
میدانید چرا ملاقات نکرده است؟
زیرا شاه محمود خان صدراعظم، قرار صادر کرد که از بین پانزده رهبر جنبش ویش زلمیان، سیزده تای شان راهی زندان یازده ساله شوند (یعنی ببرک کارمل جوان با آنها دید) و دو نفرشان (نورمحمد ترهکی و عبدالرووف بینوا) که توبه نامه نوشتند، راهی وظایف دیپلوماتیک شوند (و ببرک کارمل جوان با آنها ندید). بیشترینه اندیشههای ببرک کارمل از همان سن شکل گرفته و در تضاد با خواستها و تمایل پدر، برای دفاع از آرمانهایش در تداوم و همراه با مبارزینی چون محمودی و غبار منحیث یک جوان آگاه، با استعداد بلند سیاسی ببرک کارمل شده است نه به نام پدر و موقف سیاسی او.
جناب نویسنده از «حضور پررنگ احساساتی» کارمل در نخستین کنگرهی جریان دموکراتیک خلق و رویارویی ببرک کارمل با غلام محمد غبار بهجا یاد میکند.
یار ترهکی عزیز!
گاهی میگویید ببرک کارمل مارکسیست واقعی نبود و کاکای محترم شما مارکسیست واقعی بود. درین حالت من با خود میگویم زنده یاد یار ترهکی که مارکسیست!!! بودن ریشخند افغانی را از سر ببرک کارمل «بچ» کرد و به سر کاکای محترم خود زد. گاهی از سمتگیری رادیکال مارکسیستی!!! کنگره با تأیید یادآور میشوید؛ زیرا کاکای رادیکال غیر مارکسیست تان رئیس انتخابی آن بود. مثلی که کاکای مارکسیست تان از سنگر مارکسیسم واقعی، شاهد برخورد «احساساتی» کارمل مارکسیست و غبار غیر مارکسیست بوده باشد. چه امر میفرمایید؟
ببرک کارمل یک ایدیولوگ مارکسیست «احساساتی» بود یا کاکای شما چنین ایدیولوگی بود؟
اگر ببرک کارمل چنین شخصی بوده و آنهم در سن بیست - سی سالگی، عرض دارم حضورتان که من احمدشاه راستا، در مبارزه بر ضد سیستمی ظالمانه، بسته، قرون وسطایی، در بیست سالگی آتش «احساسات» را کپه میکردم. چرا شما انتظار دارید که رهبر من در هنگامی که بیست ساله بود، مثل کاکای سازشکار شما برخوردی «غیر احساساتی» میداشت و یگانه برداشتش از چپ و انقلاب و سوسیالیزم، برنامه ریزی خونسردانه برای کودتا میبود؟
شما اصلاً چه سندی دارید که نورمحمد ترهکی که با زبان فارسی آشنایی نداشت، به کدام زبان و با کدام ترجمه یک سطر از آثار مارکس را خوانده بوده؟ به انگلیسی؟ کدام انگلیسی؟ آیا او غیر از گودمارنینگ (Good Morning) کلمهی دیگری از انگلیسی میدانست؟
آیا این صفوف معظم و طوری که شما خوش دارید بگویید «اکثریتی» خلقیهای خوستی و زابلی و خوگیانی شما نیز همه انگلیسی میدانستند؟
چندتای این «اکثریت» شما فارسی میدانست و در حدی میدانست که سه جملۀ مارکس یا ویکتور هوگو یا تولستوی را بخواند؟
شما میفرمایید:
«او نه تنها اندیشه مارکسیستی را تابع فکر و فعالیت خود قرار داد بلکه خود را کاپی رهبران کشورهای اقمار شوروی مانند بلغاریا، پولیند و دیگران میدانست».
آقای تره کی!
این سیاست «دموکراسی خلقی» یعنی دقیقاً و واضحاً نسخه برداری از اقمار اروپای شرقی شوروی و اکت یانوش کادار و ژیروزلسکی سیاست کاکای شما بود یا از کاکای من؟
آیا برای کسی که امروز میخواهد در جهان امروز زندگی کند، درست است، «علمی» است که در مرز بین «مرحلهی سفید» و «مرحلهی خاکستری» بگوید بسیار تحقیق کرده، بسیار فکر کرده، با چندین شاهد گپ زده و به این نتیجه رسیده که در کشوری که عملاً در عصر حجر زندگی میکرد، در سالهای 60 عیسایی، یک رهبر آیندهی سیاسی، درگیر با زندان و تعقیب و اخراج از دانشگاه، خود را «کاپی»!! رهبران بلغاریا و ارمنستان حساب میکرد؟
شما آیا فکرتان هست که چه میگویید؟
در کجای تاریخ در بیش از پنج دههی مبارزات اپوزیسیونی و سپس حاکمیت ح د خ ا دیده باشید که ببرک کارمل را "نابغهی شرق"، "رهبر پرولتاریای افغانستان"، "رهبر کبیر"، "تیوریسن جهان سوسیالیزم" و ... نامیده باشند و سالگرد مبهم اش را با کیک چند منزله و رقص دختران مکاتب تا نیمه شب در گلخانه و انظار خلق زحمتکش افغانستان و جهانیان به نمایش گذاشته باشند؟
آیا بهتر نمیدانید که از روزهایی قصه کنید که شاید، با نورمحمد ترهکی رفته باشید به سروبی و کاریزمیر و دیده باشید عطش دیوانهوار کاکای تان را برای خوابیدن در بستر ظاهر شاه و اشغال بستر خواب شاه مخلوع؟
نرفتهاید؟ میپذیرم. شاید شما نرفته باشید.
شما مینویسید:
«در زمانی که کارمل رهبری جریان سیاسی پرچم را به عهده داشت آرام آرام شخصیتهای مطرح در داخل این جریان نیز از شیوه برخورد و هژمونی سیاسی او به تنگ آمدند. در سال 1347 غلام دستگیر پنجشیری و عبدالحکیم شرعی جوزجانی از نخستینهایی بودند که با او قطع رابطه نموده به جریان خلق پیوستند.»
جناب تره کی! قیافۀ ما شاید به نظر شما ساده بیاید، یا شاید فکر کنید که کلمات «شیوهی برخورد» و «هژمونی»، خودتان را در نظر ما هوشیارتر نشان بدهند، من اما خود را بدبخت احساس میکنم که شما این کلمۀ عمیق فلسفی «هژمونی» را با اینهمه سبکسری برای مجاب ساختن من استفاده کنید. چال میزنید آیا که از پنجشیری تاجیک و جوزجانی ازبیک نام میبرید؟ هیچ پشتونی از ببرک کارمل جدا نشده و تنها همینها جدا شدهاند؟
از کنار ببرک کارمل، در سراسر عمرش، هزاران فعال سیاسی جدا شدهاند. هزاران فعال سیاسی دیگر به او پیوستهاند. این «تیزس علمی»!! نه تنها برای ببرک کارمل، بلکه برای همهی رهبران سیاسی به شمول کاکای شما معتبر است. غلام دستگیر پنجشیری هنوز خوشبختانه زنده است. من سالیان پیش که هنوز سلامت جسمی و فکریاش تا این حد صدمه ندیده بود، ازش پرسیدم. او با تواضع و بزرگواری به من گفت:
«در میان تمام رهبران جنبش چپ دیروز، پس از محمودی و غبار، ببرک کارمل هم از نگاه فهم، هم از دید احترام به اصول، هم از لحاظ سطح آگاهی، فرهنگ و قدرت سخنوری یک سر و گردن از همه بالا بود. این واقعیت در جامعهی پر از تنشهای قبیلوی؛ ما روستاییهای عقدهیی را سخت میآزرد و سبب حسادتها میگردید. به همین دلیل و دلیلهای دیگر من و برخی از رفقا نخست ازو جدا شدیم و سپس به خلقیها پیوستیم. آنجا با خودخواهیها و نیتهای شوینستی و نقض اصول و سیاست ناقص تشکیلاتی رهبر حزب برخوردیم. سپس بنا برینکه از دید عادتها و خصایل با قبیله نزدیک بودیم. خلقی شدیم.
در مورد لایق، بارق، غوربندی و برخی از پرچمیهای ضعیفالنفس و فرصت طلب چه انگیزهیی غیر از شوینیزیم، حس حقارت و حسادت و کوته بینی رسیدن به نام و نشان و کُرسی دولتی را میتوان دید تا آنها از بخش پرچم ببرند و به پابوسی امین و ترهکی نو به دوران رسیده خم شوند؟
شما مینویسید:
«به هر اندازه ایکه شخصیتهای جدید ظهور میکردند ساحه رهبری ببرک کارمل تنگ و تنگتر میگردید. ظهور شخصیتهای جوانتر مانند حفیظ الله امین، محمد ظاهر افق، داکتر عبدالکریم زرغون و چند تن دیگر ساحه تنفس را برای کارمل تنگتر ساخت.»
یعنی چه جناب تره کی؟
ظاهر افق و کریم زرغون مگر در یک جوی با ببرک کارمل ماهی میگرفتند که راه نفس همدیگر را ببندند؟ زرغون و افق در لیسهی رحمان بابا شکار میکردند، ببرک کارمل در لیسهی نجات و فابریکهی جنگلک. ببرک کارمل تشکل بینظیری را از کابلیها، بدخشیها، مزاریها، هراتیها، خوستیها و جلالآبادیها و قندهاریها را ایجاد کرد. شما یک کابلی پیرو زرغون و افق را سراغ دارید؟
میگویید:
«کنفرانس وحدت دو جناح مخاصم دموکراتیک خلق چانس طلایی را برای ببرک کارمل بدست داد».
کمی انصاف خوب چیز است جناب!
در سال 1356، ببرک کارمل رهبر یک حزب سرتاسری و به یقین، رهبر یگانه حزب سرتاسری یعنی فراقومی و فرامحلی تاریخ افغانستان بود، از زمانی که در کشور ما «حزب» به وجود آمده تا امروز. او درین سال پذیرفت که رهبر شما رهبر جمعی شود و خودش در مقام مادون قرار بگیرد.
آیا شما در تاریخ انشعابها و وحدتهای صدسال اخیر افغانستان نمونهی دیگری از قماش ببرک کارمل سراغ دارید که این فداکاری و حذف خود را به نمایش گذاشته باشد؟
شما میگویید این برایش یک شانس بود؟
من میگویم اما:
وحدت با خلقیها به استشارۀ اتحادشوروی، ببرک کارمل را یکجا با پرچمیهای پیرو او، یک سره و یک شبه، در مرداب شوینیزم قبیله، دیدگاههای فاشیستی قومی کشانید. این وحدت، پرچمیها را با یک جریان مشکوک و تک قومی چپ به نام «خلقی» همخوان ساخت و آنها را کشانید که با یک نظام تروریستی دیکتاتور همراه شوند یا در مبارزه برعلیه آن سرهای خود را برباد دهند. امروزه هر جایی که نام از کشتار، گورهای دسته جمعی، جنایات هفت ثور برده میشود، با دریغ و درد، پای تمام پرچمیها به خاطر این وحدت نامیمون و این اشتباه ناگزیر رهبری جناح پرچم و شخص ببرک کارمل دران کشانده میشود. از دید ما این نه تنها یک شانس طلایی برای رهبری باخرد شهری و متمدن پرچمیها نبود بلکه رُک و راست خویشتن را در پیراهن خونآلود جنایتهای بیشمار رهبری خلقی پیچانیدن بود که پی آمدش کشتار کم از کم دو هزار پرچمی و دهها هزار انسان بیگناه کشور ما بود.
وحدت سال 13556 اما بیشک یک شانس طلایی بود. مهم اینست که بدانیم برای کی شانس طلایی بود؟
بیشک برای جفت ترهکی، حفیظ الله امین.
برای آنها شانس طلایی به این معنی بود که این وحدت سازمان تک قومی و نظامیگر آنها را از عمق تعلق قبایلی بیرون آورد و زمینهی تبارز برای شان را در کابل یعنی در مرکز قدرت سیاسی افغانستان مهیا ساخت.
ازینجاست که من منصف باقی میمانم و این اقدام رهبری پرچمیها را اشتباهی سنگین میدانم.
جناب تره کی!
این سرشماری اقلیت پرچمی و اکثریت خلقی را درین مقالهی "علمی!" خویش از کجا به دست آوردهاید؟ آیا معیار همگرایی، وحدت دو جناح حزب برای التیام رنج خلق همین بود و آیا در جایی شده که ببرک کارمل و ترهکی موضوع تعداد این و تعداد آن را مطرح کرده باشند؟
شما که میفرمایید برخورد علمی دارید، چنین ارقامی را از کجا آوردهاید؟ آیا وقتی که یک مُقری عضو حزب تان بوده، تمام قبیله را عضو حزب حساب کردهاید؟ یا اینکه از دید شما پس از قتل و کشتار بیرحمانهی بیشتر از دو هزار پرچمی و هواداران آنها و هزاران تن روشنفکر، کادر مسلکی، دگراندیش، چنین ارقامی از آرشیف اگسا و کام به دست شما رسیده است؟
شما مینویسید:
«وی توانست با تعداد بهمراتب کمتر کادرها و اعضای جریان پرچم جریان خلق را به یک اتحاد کاملاً مساوی بکشاند.»
جدی میگویید؟ اتحاد کاملاً مساوی؟
آیا فراموش کردهاید که منشی عمومی برآمده از وحدت، کاکای شما نورمحمد ترهکی بود؟ «اتحاد کاملاً مساوی» به همین میگویند؟
آیا این خود نمادی از یک حس شوینیزم جناحی و برتریهای کاذب نیست که با تأسف خلقیها تا هنوز از شر این اپیدمی غرور واهی رهایی نمییابند.
جناب یار ترهکی از رابطهی بسیار نزدیک ببرک کارمل با شورویها مینویسد. من شهامت آن را دارم که امروز بگویم این رابطۀ ایدیولوژیک و استراتیژیک ببرک کارمل با سیستم شوروی پدیدهای بود که عواقب بسیار زیانبار برای وطن ما داشت و افغانستان را داخل یک جنگ جهانی تمام عیار ساخت. شما حالا بیایید بگویید رابطۀ نورمحمد ترهکی نیز با شورویها نزدیک بوده یا دور بوده؟
نورمحمد ترهکی نخستین فرد ح د خ ا بود که مدتها پیش به روسیه وقت سفر کرد و روسها کتابی بنام زندگی نوین را که ترجمهی تاجیکی ناقص متن روسی اثر شورویها بود با یک بوجی از پول به جیب رفیق ترهکی ریختند و روانۀ افغانستانش ساختند. این شورویها و دستگاه استخبارات نظامی آن بود که یک به یک افسران برخاسته از قبایل را در دامان ترهکی انداختند و ترهکی آنها را به دستان حفیظ الله امین سپرد...
کسی شاهد بیاورد که رهبر ح د خ ا، نورمحمد ترهکی در سراسر زندگی سیاسیاش، یک پاراگراف، یک بیانیه، یک جمله به زبان پارسی نوشته یا گفته باشد تا شورویها بروند کتاب پارسیاش را چاپ کنند. کی به روسها بیشتر نزدیک بود، شورویها از ابتدا تا اخیر بر کدام رهبر و جناح حزب اعتماد بیشتر داشتند، کیها افغانستان را به جمهوری شانزدهم روسیه شوروی مبدل میساختند؟
بخش دوم
آنگاه که طعنه ی شوروی بازی ختم شد، می روید به فرموده های غلام مجدد سلیمان لایق رو می آورید و می گویید :
«تلاش های ببرک کارمل وهمراز او برای ادامه نشست های مخفی بیرون از پروتوکول حزبی تخریش هایی را در داخل جریان پرچم ایجاد نموده بود.».
در کجا ،چه زمانی و چه وقت چنین نشست های خارج پروتوکول دایر شده است؟
حتا این نوکر جان نثار آقای حفیظ الله امین یعنی جناب سلیمان لایق نیز تا دم مرگ که از «نشست های بی پروتوکول»، هدایت نگرفت، اظهار تخریش کند.شما یکی ازان پرچمی های تخریش شده را می شناسید؟ این را کاکای تان گفته؟ نام هم گرفته بود یا همینطور هوایی یک قصه کرد؟
جناب یار تره کی!
ببینید ازین حرف هوایی چه نتیجه می گیرید:
«چنانچه پرچمی ها بنا بر ادامه همین تنش های داخلی ، عدم موجودیت یک راه برد مستقل و عدم توافق با راهبرد عمومی حزب واحد نتوانستند در مورد امکان ناکامی حکومت سردار داود برای نگه داشتن بیلانس سیاسی در کشور و تغییر نظام فعال باشند.»
بگذارید برای آنانی که معنای این جملۀ شما از پیش شان گم می شود، ساده تر بگویم که محترم یار تره کی درینجا چه می فرماید؟
الف : یک چیزی (که تا امروز در هیچ نوشته ای یا سندی پیدا نشده) به نام «راهبرد عمومی» وجود داشته که شاید در «رَوَک» میز زنده یاد نورمحمد تره کی جابجا شده بود.
ب : درین راهبرد آمده بوده که داوود خان به زودی بیلانس سیاسی!! از پیشش خطا می خورد و ما باید برای تغییر نظام، یعنی کودتا آماده باشیم.
ج : پرچمی ها نه راهبرد مستقل کودتایی داشتند و نه این راهبرد عمومی تره کی صاحب را قبول داشتند. زیرا به نشست های غیرراهبردی مصروف بودند.
یعنی خلاصه ی مطلب این که،
ببرک کارمل و همرازانش!
انسان های بازی گوشی بودند که نه خودشان برای سرنگونی داوود خان کار می کردند و نه با تره کی صاحب و امین صاحب برای سرنگونی داوود خان دسیسه می کردند.
خوب، اگر چنین بوده و از آنجایی که من برادرزادۀ ببرک کارمل نیستم، پس چنین اطلاعات جالب هم در اختیارم نیست، اگر چنین بوده،
شما جناب یار تره کی !
آیا به ببرک کارمل حق می دهید یا نمی دهید که اگر از موجودیت این راهبرد عمومی!! داخل رَوَک میز تره کی صاحب اطلاع یافته باشد، برود با همرازان!! خود ببیند و بگوید:
با چه مصیبت هایی وحدت کرده ایم؟
بگوید این خلقی ها یک حزب نیستند، یک باند کودتاچی نظامیگر اند و تصمیم دارند افغانستان را به خاک و خون بنشانند؟
شما آیا خاطرات جنرال قادر را خوانده اید؟
آیا خوانده اید که او به گمان قوی به دستور استخبارات نظامی شوروی می رود، خدمات خود را برای کودتا به ببرک کارمل عرضه می کند،ببرک کارمل برایش می گوید:
«سپاسیبه!» .
ما کودتاچی نیستیم. آنگاه کاکای شما با حفیظ الله امین یک جا با کارت عضویت اصلی از پیش چاپ شدهٔ حزب خلقی برای قادر خان؛ می رود سراغ او را با اسدالله سروری، حفیظ الله امین، وطنجار، گلابزوی و مزدوریار می گیرد و این گروه در خانه یی در عقب سیلوی مرکز پلان کودتا را چند ماه پیش از هفت ثور آماده می سازند؟
همین است «راهبرد عمومی» مورد نظر شما؟
پی آمد اینکه:
خلقی ها در کار های راهبردی خویش و در عمل پس از قدرت، به دیکتاتوری فردی، ترور، سیاست توطئه و سرکوب خونین پیوستند. مرامنامه را فراموش کردند. «دیکتاتوری پرولتاریا» شعار دادند. تیزس های تره کی مبنی برین که در کشور افغانستان «افسران نظامی و خلقی ها» نقش پرولتاریا و حزب پیشرو آن را در پروسه ی انقلاب سوسیالیستی بازی میکنند، به زبان جاری و سیاست روتین حزب و دولت خلقی مبدل گردید. همه جا سرخ شد و رهبران گفتند که ما برای اعمار سوسیالیزم به بیشتر از دو ملیون شهروند افغانستان ضرورت نداریم.
آیا این یک غلطی محض در جامعه شناسی و تیوری های سوسیالیزم و ماتریالیزم تاریخی مارکسیستی نیست؟ شاید بر بنیاد چنین شهکاری، رهبر حزب را نابغه ی شرق لقب دادند.
این اندیشه و کنش حزب، کشور و جامعه را به یک بحران دایمی برد و سطح کم سوادی و عدم آگاهی رهبران خلقی را از تیوری های متداول مارکسیستی زمان خودش برملا میسازد.حال شما بگویید که کی راهبردی عمل میکرد و کی در فانتیزی و تخییل خود خواهی ها و درک غلط از واقعیت های عینی جامعه، کشور را با انقلاب بازی و عملکرد های ماجراجویانه به فاجعه ی بزرگ و باتلاق تاریخ سوق داد؟
مگر ببرک کارمل تا اخیر مخالف ماجراجویی،کودتا بازی، شعار های تند چپروانه و سر کشی از اصل های حزبی نبود؟
فکر نمی کنید!
به جای این سیاه بازی و سفید بازی بهتر باشد، بروید با اخلاص و صداقت از مردم ، از نسل های خلق به خون نشسته ی افغانستان طلب پوزش کنید،
از نام کاکای تان، از نام همرازان او؟
این مقاله ی علمی! شما را چگونه میتوان فهمید :
«بزودی ببرک کارمل به حیث صدای اپوزیسیون در داخل نظام جمهوری دموکراتیک مبدل شد. او با استفاده از حق تساوی در تصامیم تلاش نمود تا چندین ابتکار دولت جدید مانند توسعه کمیته مرکزی با عضویت نظامیان فعال روز های انقلاب، توسعه شورای انقلابی ...»
بلی. شما درینجا حق به جانبید.
ببرک کارمل جانبدار بازگشت نظامیان به بارک های شان و انتقال قدرت به دستان ملکی ها بود و علیه برنامۀ نظامیگری تره کی و امین رأی داد. او پیوسته داد میزد که حزب و دولت جوان را نظامی و مبتذل نسازید. مشکل در شماست که امروز به نام کدام اندیشۀ و تجربۀ جدید، این را «سیاه» رنگ می کنید؟
من اگر امروز ببرک کارمل را رهبر می گویم درست به دلیل همین برخورد دموکراتیک و بخاطر همین تدبیر اوست که با کشتار داوود خان و مردم، با نظامی ساختن حزب و با نقض بیلانس های قومی به وسیلۀ رهبری خلقی ها مخالفت کرد.
حیفم درینست که چرا دروازه را به روی تره کی و پوزانف نزد و در برابر سیستم جنایتبار رهبران خلقی در کوه بالا نشد.
رژیم سیاسی شما جمهوری دموکراتیک نبود، بلکه جمهوری توتالیترو دیکتاتوری- شاهی خلقی بود که با آوردن نظامیان احساساتی ، کم سواد و متعصب ، رهبری خلقی ها قدرت سیاسی و سیستم دولتی را به افتضاح کشاندند، حزب را به «کافی شاه قل» مبدل ساختند و وحدت و اراده ی جمعی را ظالمانه پامال و تابع نظامی گری فردی و گروهی کردند. نتیجه ی این نظامی گری و هوچی گری دو رهبر مقتدر خلقی هارا بلاخره دیدیم که نقض تمام پرنسیپ ها و اصل های حزبی، رفتن حزب و دولت به یک توتالیتریزم خون آشام و بلاخره مرگ رقت بار هردو ریٔس دولت بود.
- جناب تره کی محترم،
ببرک کارمل که از خود خواهی ها، خود سری ها ، قتل های دستوری فردی و جمعی خلقی ها و خلاء قانون به ستوه آمده بود.شاید برای حذف خود سری های قوماندان انقلاب و افسران ماجراجوی خلقی، مشوره هایی با جنرال هاو رفقایش داشته بوده باشد. ولی شما به جز از روایت ها و قصه خوانی های بازار پشاور و یا روایت پرچمی های افغان ملتی یک سند بیاورید که کارمل - پرچمی ها و سپس قادر ، کشتمند ، رفیع و دیگران دست به کودتا زده باشند؟
شما مگر قرار نبود حرفهای علمی بزنید؟
نوشته مستند تا قصه خوانی دیره اسمعیل خان ، زمین تا آسمان تفاوت دارد. خوشبختانه برخی ازین شخصیت ها زنده است. امیدوارم به کتاب قادر خان خلقی، دستگیر پنجشیری، میر صاحب کاروال، کشتمند، کاویانی، صالح محمد زیری ، وکیل، سلیک هریسن و ده ها پژوهشگر و مورخ داخلی و خارجی مراجعه فرمایید یا همین اکنون به آخرین تبصره جناب صمد ازهر در پای نوشته تان توجه کنید.
حذف پرچمی ها هیچ دلیل دیگری به جز از برخورد و موضعگیری اصولی رهبری آنها در رابطه با کُنش های جنایتکارنه ی فراکسیون خلقی در برابر مردم وحزب نداشته است..
گاهی خسته کن هم می شود و قتی تکرار می کنید :
«ببرک کارمل تصوررهبر یک کشور ستلایت شوروی را هیچ زمانی از سر دور نکرد.»
جناب تره کی عزیزم!
کی هفده مرتبه تقاضای فرستادن عساکر شوروی را در مدت کمتر از یکسال زعامت خویش از شوروی ها کرد؟
کی از شوروی ها خواست تا عساکر تاجیک و ازبک را در لباس افغان هادر دفاع از حاکمیت اش برای کشتار مردم بیگناه و بی وسیله ی که از شر ظلم ها، پیگرد ها ، اعدام های گروهی خلق و تجاوز خلقی هابه حریم وناموس مردمی که به کوه بالا شده بود، بفرستد؟
ببرک کارمل؟!
چرا نمیگویید که شرایط چنان شد تا با درد تمام هردو جناح در جلب اعتماد شوروی هایا از روی ناگزیری و یا بنا بر ماجراجویی ها و عدم اعتماد به نفس به مسابقه بپردازند؟
چه عرض کنم وقتی می نویسید :
« اګر کارمل به باور ها ی فکری و ایدیولوژیک خویش در ین مرحله اولیت میداد ممکن نقشه سیاسی و تاریخ معاصر کشور چهره دیګری میداشت.».
این «باورهای فکری و ایدیولوژیک» را از کجا آوردید؟ آیا این با «راهبرد عمومی» تفاوت دارد یا یکیست؟
من میگویم:
-اگر رهبری خلقی ها با خود خواهی های لجام گسیخته و روان عقب مانده به ماجراجویی و کودتای خونین هفت ثور دست نمیزد.
-اگر پس از هفت ثور پرچمی ها یگانه متحد خلقی ها ، حذف و دسته دسته به کمک یک عده رهبران تسلیم شده و خاین شان در همکاری با امین-تره کی ، به گور های دسته جمعی فرستاده نمیشدند.
-اگر به جای کشتار فردی و جمعی نیروی های دموکراتیک، وطنپرست و مردم عادی، همکاری آنها در وجود یک جبهه متحد ملی - دموکراتیک جلب میشد، اگر کیش شخصیت، دیکتاتوری و شوینیزم قومی با شیوه های فاشیستی بر مردم تحمیل و تعمیل نمیشد، اگر فرمان های ماجراجویانه و بی موقع با تعجیل یکی پی هم صادر نمیشد، اگر به جای دیکتاتوری فردی ، یک دولت فراگیر متناسب به تمام معیار های حفظ و رعایت کنوانسیون حقوق بشر ( که سوگمندانه سخت از جانب خلقی ها پامال شد)، یک دولت قانون محور وواقعا دموکراتیک برقرار میشد ، به حق که نقشه ی سیاسی و تاریخ معاصر کشور چهره ی دیگری میگرفت. در واقع تاریخ چنین گواهی میدهد که افغانستان در هنگام زعامت دولت خلقی از بالا تا پایین دچار خلأ قانون بود و توسط یک یا دو شخص اداره می شد.
در بخشی از نوشته خویش می فرمایید:
«...ببرک کارمل در داخل حزب بجای مرحم گذاری و ایجاد روحیه وحدت با جناح خلق که اکثریت رهبران خود را از دست داده بودند و یا در زندان ها بسر میبردند برای نابودی فکری و فزیکی شان دست بکار شد. طی پنج سال نخست رهبری وی موفق به تخریب تشکیلات خلقی گردید.»
آقای تره کی!
وحدت حزب دو بار نقض گردید. هردو بار در نتیجه ی خود خواهی های رهبران حزب و تفاوت نظر ها در مورد ایجاد جبهه ی متحد ملی یا خلقی ،عدول از اصل های پذیرفته ی شده ی حزبی از جانب تره کی، چگونگی عملکرد حزب در برابر مردم و برخورد های افراطی رهبری حزب.
بار دوم پس از تمرکز قدرت در دست یک حلقه ی خاص. یک جناح بیشتر از دو هزار کادر جناح دوم را کشت.
حال شما بگویید که وحدت را کی نقض کرد؟ کی حذف همدیگر را میان تره کی و امین سازماندهی کرد؟
ببرک کارمل؟
این همه زندانی ها و کشتار های بین الخلقی طرفدار تره کی توسط امین و بر عکس به دستور ببرک کارمل صورت گرفت؟
این همه دسیسه ها ، خود سری ها ،کودتا های گلابزوی، تنی و رابطه آنها با باند جنایتکار گلبدین و فرار به پاکستان و سر زدن خلقی ها از یخن حزب اسلامی وطالبان ؛ توسط پرچمی ها و ببرک کارمل صورت گرفت؟
چرا نمیگویید رهبری خلقی ها در حزب،کارمستمر سیاسی آگاهانه تیوریک انجام نداد. آنها تا اخیر در بند روان قبیله و خود خواهی های شخصی و گروهی تشنه ی قدرت باقیماندند. انتخاب روش ماجراجویانه و مشکوک رهبری خلقی سبب آن همه انشعاب ها، کودتا ها و توطیٔه ها شد. آیا چشمداشت شما اینست که ببرک کارمل باید امین و تره کی را برای کشتار بیشتر مردم و ادامه جمهوری شاهی تره کی آشتی میداد؟
در فرجام،
آقای تره کی محترم!
بیایید بپنداریم که ببرک کارمل و پرچمی ها کودتا میکردند.خلقی ها آنها را جابرانه حذف کردند. تعدادی ازانها را تبعید ، تعداد دیگر را زندانی و بیشترین کادر های شانرا کشتند و آن پرچمی ها به جزای اعمال خویش رسیدند. میدان خالی و شغالی شد و رهبری خلقی از شر کارمل و پرچمی ها نجات یافتند.
حال ، این کشتار های دسته جمعی، ترور های فردی، تهدید ها ، تخویف و دشمنی با مردم درین مدت ، توطهٔ تره کی بر ضد امین و کشتن بیرحمانه تره کی توسط رژیم امین، تحریک و مسلح سازی باند های اسلامی در برابر دولت و انگیزش منطقه و جهان در برابر رژیم و ح د خ ا از جانب رهبری خلقی و بلاخره قرار دادن حزب و دولت در پرتگاه نابودی حتمی را چگونه توضیح می دهید؟
آیا نوشتن یک تحلیل علمی، نقد ، ارزیابی همینست که شما انجام دادید؟
آیا به جاست که برای یک رهبر بی تحصیل و کم سواد حزب ، دیپلوم های مصنوعی پاکستانی و هندی بسازیم . او را عاری از همه ی نارسایی ها و نابغه بنامیم و یک رهبر دیگر حزب را غیر اصولی، اقلیت، وابسته به شوروی ، ماجرا جو، کودتا چی و...بدانیم؟ کجای این نوشته و ارزیابی شما ، یک رویکرد علمی، مستند و عادلانه است؟
حرف آخر من :
بازماندگان خلقی هاو پرچمی ها!
یک طلب پوزش قرضدار مردم افغانستان اند.
به این فکر کنید!.
پایان