رییس جمهور اشرف غنی در کارزار انتخاباتی، استراتیژی، وظایف و چگونه گی پیشبرد استراتیژیاش را در منشور تحول و تداوم طوری جا داد که گویی در یک کشور آرام با امکانات سرشار مادی-تخنیکی با کادرهای متخصص و متعهد، داشتن استقلال تام و آزادی عمل در پیشبرد امور داخلی و خارجی به قدرت میرسد.
رییس جمهور در عرصۀ سیاست خارجی پنج عرصۀ کاری را پیشبینی کرده بود، اما حالا آن عرصهها مانند سایر نکات جا داده شده در منشور حلقۀ مفقود شده در سیاست کاری دولت وحدت ملی میباشد.
گفته مشهور و عام در سیاست خارجی کشورهاست که سیاست خارجی ادامۀ سیاست داخلی دولتها بوده شکل گیری آن تابع سیاست داخلی میباشد یعنی سیاست خارجی تابع خطوط سیاست داخلی دولتها از طریق مجاری دیپلوماتیک در بیرون از مرزها بوده هر طوری که سیاست داخلی تعمیل گردد همان ظرفیتها و شکل بندیها در میان دولتها، سازمانهای بینالمللی و منطقوی توسط دیپلماتها پیش برده میشود.
در شکل گیری سیاست داخلی افغانستان کدام فکتورها و عوامل اثرگذار است؟
کشوری که از استقلالیت لازم در حاکمیت ملی و دولتی برخوردار نه باشد تعین خطوط اساسی سیاست داخلی و خارجیاش نیز عاری از اثرگذاری فقدان عناصر اساسی حاکمیت دولتی و ملی بوده نمیتواند.
وابستهگی بودجوی و امور مالی افغانستان از عوامل عدم وجود استقلال نام سیاسی کشور بوده جمیع مصارف دولتی، معاشات، مصارف خدماتی، سلاح. مهمات حربی به شمول البسه نظامی، تعین و تقرر مقامات عالی دولتی، تحقیق مسایل جزایی و تعین مجازات از طریق مجاری قضایی دور از مراقبت امریکاییها صورت گرفته نمیتواند.
تعلق و وابستهگی مالی به حدی است که سال مالی کشور مانند ریاستهای امریکا تابع سال مالی دولت فدرال شده مصارف بودجوی افغانستان جزء بودجه امریکا میباشد.
کشوری که از استقلال تام سیاسی در امور داخلیاش برخوردار نه باشد چگونه میتواند در پیشبرد سیاست خارجیاش از چنین استقلال بهره من باشد؟
فضا و زمین افغانستان در کنترول امریکاییهاست، در اجرای عملیات نظامی هوایی و زمینی در هرگوشۀ کشور از آزادی کامل عمل برخوردار هستند، پوستههای امنیتی را، خانهها و قریه جات مردم را، شفاخانهها و مکاتب را بدون کدام مجوز دولتی افغانستان تحت ضربه شدید قرار میدهند، میکشند و ویران میسازند.
با چنین حالت در امور داخلی کشور آیا «حکومت وحدت ملی» طی زمان حکمرواییاش توانسته است در امور سیاست خارجی دستاوردی داشته باشد؟
عدهیی از تحلیلگران جانبدار حکومت میگویند یگانه دستاورد دکتور اشرف غنی همانا موفقیت نسبی او در سیاست خارجیاش میباشد، مثال میدهند که او توانسته است امریکا را متقاعد سازد که پاکستان و ایران حامیان تروریسماند و او است که هر دو کشور را به انزوا کشانیده است.
در مورد ایران، بعد از حادثه یازدهم سپتامبر مبارزه با تروریسم در سیاست خارجی امریکا به حیث یک اولویت جا داده شد. در استراتیژی طرح شدۀ آن کشور در مبارزه تروریسم به نوع دولتها مشخص گردید:
دولتهای حامی تروریسم (افغانستان دوران طالبان)
دولتهای ضعیف که تروریستها میتوانند در آنها نفوذ کنند.
دولتهای سرکش (ایران، عراق و کوریای شمالی)
نوع سوم دولتها از نظر امریکاییها نوع خطرناک معرفی شده که آنها میتوانند تروریستها را با تجهیز سلاح ذروی و کیمیاوی به قدرت خطرناک تبدیل کنند. ر.ی همین ملحوظ گستره فشارها بر ایران طی 17 سال وسعت داده میشود، تحریمها وضع میگردد و گهگاهی خطر رویارویی کشتیهای جنگی هر دو کشور در آبهای خلیج فارس و بحیرۀ عرب در مطبوعات برجسته میگردد. این همه فشارهای امریکا بر ایران بر طبق میل اسراییل عملی میگردد. نقش آقای غنی در این استراتیژی امریکا که هفده سال ادامه دارد در چه است؟ و اگر هست به حیث رییس جمهور یک کشور اسلامی چرا امریکا را متقاعد ساخته است که به دفاع از دولت اسراییل جمهوری اسلامی ایران همسایه را تحت این فشارها در آورد؟
فکر میکنم مدافعین آقای غنی بهناحق میخواهند خود کشته را به قربانی حساب کنند.
در مورد پاکستان، هنوز پای آقای غنی به افغانستان نرسیده بود که آرمیتاژ معین وزارت خارجه امریکا در امور جنوب آسیا به پرویز مشرف اخطار داد اگر از حمایت طالبان در افغانستان دست برندارد آن کشور را به عصر حجر خواهند برد. با این تهدید مشرف بیانیه تلویزیونی ایراد کرده از حامد کرزی ستایش کرد که او « از قبیلۀ بزرگ درانی و قوم خوشنام پوپلزایی است» و ظاهراً عدم حمایتش را از طالبان اعلان نمود. با ایراد این بیانیه قرضههای زیادی امریکا و متحدین غربیاش به پاکستان بخشیده شد و اسلام آباد محل رفت و آمد وزرای خارجۀ کشورهای زیادی قرار گرفت تا از پاکستان در زمینه حمایت نمایند. در حالی که پرویز مشرف و دستگاه استخباراتی نظامیاش بهطور مخفیانه طالبان مسلح را گروه گروه به افغانستان میفرستادند که سرحد جنگ تا حوادث جاری ادامه یافت و امریکا بهخوبی از آن آگاه بود و هست.
گذشته مناسبات امریکا و پاکستان به درازی ۶۰ سال میرسد این فرزند ناز پرور استعمار انگلیس برای میراث خوار استعمار کهن یعنی امریکا بخصوص بعد از سقوط رژیم پهلوی در ایران منزلت خاص استراتیژیک پیدا کرد، عضو پیمانهای نظامی سنتو و سیتو شده بود، پایگاه و مرکز پرورش و صدور تروریسم بود و هست. چیزی که میتوان آن را بخشی از سیاست خارجی امریکا در آسیا دانست و همین اکنون این سیاست ادامه دارد. سی.آی.ای پرزه پرزه و جزء جز ماشین دولتی و استخباراتی پاکستان را مانند کف دستش میشناسد و پشت و پهلوی سیاست داخلی و خارجی پاکستان برای امریکا چون روز روشن است.
امریکای که بعد از کودتای سردار محمد داوود پاکستان را تختۀ خیز علیه افغانستان ساخت و بعد از تحول هفت ثور ۱۳۵۷ مجلس سنا، دستگاه سی.آی.ای، شورای امنیت ریاست جمهوری و پنتاگون بیباکانه به پاکستان شتافتند و پولهای خارج از حساب را به آن سرازیر ساختند آنقدر احمق نبودند که به یک سرزمین ناشناخته و یک دولت نامتعهد به امریکا این همه امکانات را در اختیار بگذارند و حالا اشرف غنی راجع به پاکستان و فعالیتهای تروریستی و مراکز آن به آنها لکچر دهد و باعث چرخش سیاست امریکا برای پاکستان بیان کننده مجموع پالیسی آن کشور بوده نمیتواند چنانکه مانورهای ظاهری پاکستان معنی خروج آن کشور را از حلقۀ استخبارات امریکا با سیاست امریکا در استفاده از تروریسم را نمیدهد. چه کسی پیش بینی میکند که افزار ۶۰ ساله تروریستی از کنترول امریکا برون خواهد شد؟ آوردن حکمتیار به کابل گواه روشن این اصل است. امریکا خاستگاه تروریسم را از دست نمیدهد و این بیانیههای با چیغ و فریاد آقای غنی هم نمیتواند امریکا را معتقد به از دست دادن دوست ۶۰ سالهاش سازد. بهجانبداران آقای غنی لازم به تذکر است که با پینه و پیوندهای ناموزون در حق سیاست خارجی رییس جمهور نه خود و نه مقام ریاست جمهوری را مسخره سازند.
آقای غنی در آغاز کار ریاست جمهوری یک تکیه کلام داشت و آن اجماع ملی و اجماع منطقوی بود. حالا اجماع ملی به کجا رسید و اجماع منطقوی چه شد؟
شش جریان مخالف آقای غنی هریک:
شورای حراست و ثبات
جبهۀ نوین افغانستان
جنبش رستاخیز برای تغییر
ائتلاف برای نجات افغانستان
حزب محور مردم افغانستان
ائتلاف مشرقی
طی همین دوران ریاست جمهوری آقای غنی عرض وجود کرده و همه مخالف سیاستهای وی میباشند. اجماع ملی که با چند گروپ برگشته از غرب در ارگ و بقایای فرصت طلب و منفعت جوی گروپهای جهادی شده نمیتواند.
در اجماع منطقوی، پاکستان، ایران، چین، روسیه و ممالک آسیای میانه در یک طرف قرار دارند. امریکا و آقای غنی بهطرف دیگر. کشورهای فوق توانستهاند با هم به تفاهم برسند تا علیه تروریسم و داعش مشترکأ عمل نمایند و گروههای از طالبان را بهجانبداری از خودشان درین مبارزه با خود یکجا سازند نه آقای غنی. آنها داعش، امریکا و ارگ افغانستان را به چالش سر راه خویش میدانند.
سیاست دمدمی آقای غنی که تابع سیاست امریکا در زمینۀ انتقال جبهات جنگ داعش به شمال افغانستان است کشورهای منطقه را هراسان ساخته است.
رییس جمهور غنی نه توانسته است اطمینان این ممالک را در امر مبارزه با تروریسم بدست آورد، حالا بیاعتمادی منطقوی جای اجماع منطقوی را گرفته است. اگر آقای غنی جرأت میکرد و خود را از وابستهگی به این سیاست امریکا جدا میساخت باید به امریکا هشدار میداد تا از سیاست سوریه سازیاش به آسیای میانه خودداری کند و افغانستان را از معبر هوایی و زمینی داعش نجات دهد. دولت افغانستان نتوانست با دادن اطمینان از جلوگیری تحرکات داعش از خاک افغانستان بهسوی آسیای میانه، روسیه و چین آنها را قانع سازد، از این سبب اجماع منطقوی داکتر صاحب غنی نیز غیرعملی و ناکام برآمد و کشورهای منطقه به این اجماع رسیدند که حکومت وحدت ملی کفایت و صلاحیت جلوگیری از رسیدن تروریسم به سرحدات آنها را ندارد. ضمیر کابلوف نماینده خاص روسیه برای افغانستان اخطار داد که در صورت عدم رسیدهگی به معضلۀ داعش در سرحدات شمال افغانستان آنها مراکز داعش را تحت ضربه در خواهند آورد.
چرا سیاست خارجی افغانستان در سطح جهان ناکارا و فاقد ارزش است؟
در بالا ذکر شد که سیاست خارجی پیشبرد سیاست داخلی یک کشور برای حفظ منافع ملی آن در خارج میباشد. چون شکل و مضمون سیاست داخلی افغانستان در وجود یک حکومت ساخته شده از خارج نامعین و اعلان ناشده است. از این جهت تبارز بیرونی این آشفته حالی نیز همان آشی است که در کاسه وجود دارد.
دستگاه دیپلماسی افغانستان یعنی وزارت خارجه و همه نمایندهگی های سیاسی آن در خارج همین چیزیاند که سایر ارگانهای دولتی اند. دو جیز بر پیشبرد سیاست خارجی کشور سایه افگنده است، یکی نبود صلاحیت و استقلال عمل در کار و دیگری ضعف و ناتوانی دولت که دستگاه دیپلماسی آن نیز پیچیدۀ همین بیکفایتی و ناتوانی میباشد.
دیپلماسی در افغانستان فن و مسلک دیپلماتها نیست بلکه وسیلهیی است برای دادن امتیاز به خانوادههای صاحب امتیاز و اعضای تیمهای انتخاباتی کاندیدان موفق.
دیگلماسی شیوۀ پیشبرد سیاست خارجی یک کشور در بیرون از مرزهای آن میباشد که کادرهای مسلکی و دیگلماتهای حرفوی آن را باید عملی سازند. بنا بر ضعف دستگاه دیپلماسی افغانستان و فیر مسلکی بودن بخش بزرگ کارمندان آن پیشبرد سیاست خارجی از کیفیت لازم برخوردار نیست.
دیپلماتهای فرستاده شده به خارج از کشور اعم از سفرا، کارمندان سفارت خانهها، جنرال قو نسلها همه برویت روابط شخصی، قومی، تنظیمی و یا بعضاً بنا بر سلطۀ فساد اداری روی معاملات پولی تعین شدهاند نه شایستهگی و کاردانیهای دیپلماتیک.
از این جهت آنها کفایت و لیاقت تمثیل خوب سیاست خارجی کشور را ندارند و مانند سایر مفسدین دستگاه دولت مصروف امور شخصی و استفاده جویی و پول اندوزی اند، از فن دیپلماسی بهرهیی ندارند و حد و صلاحیتها و امتیازات شان را در کشور محل وظیفه بهخوبی نمیدانند. احضار حضرت عمر زاخیلوال سفیر افغانستان مقیم اسلام آباد در مرکز نظامی پاکستان خلاف همه نورم های دیپلماتیک بود. اگر سفیر کبیر افغانستان به امور دیپلماسی بلدیت میداشت قطعاً به این احضار تن نمیداد و بهجانب مقابل تفهیم میکرد که طرف وزارت خارجه پاکستان صلاحیت احضار او را دارد.
خانم شینکی کروخیل حین تقررش در کانادا به حیث سفیر 15 تن دیگر را به نام اعضای فامیل با خود به آنجا برد و آنها همه در کانادا تقاضای پناهندهگی دادند. فجایع در سفارت کبرای افغانستان مقیم آسترالیا ننگینتر از این است که دیپلمات برحال با حفظ حقوق و امتیازات دیپلماتیک پناهندۀ آن کشور شده است و از حمایت وزارت خارجۀ افغانستان برخوردار میباشد.
لت و کوب خانم یک دیپلمات افغانی در ملل متحد از جانب شوهرش شهکاری سیاهی را نزد دیپلماتهای مقیم امریکا ثبت کرد.
لت و کوب سفیر کبیر افغانستان در واشنگتن در دفتر کارش توسط پسر لوی څارنوال سابقه الکوزی در سالهای گذشته داستانهای عجیبیاند که توسط دیپلماتهای افغانی بر گنجینۀ تاریخ دیپلماسی افزودهاند و هویدا است که دیپلماسی افغانستان آلوده با فساد است و نزد مراجع مربوط کشورهای مقیم از وزنه و حیثیت لازم برخوردار نیست. از همین سبب با حفظ مراجعات مکرر خانم کروخیل به وزارت خارجه کانادا کسی حاضر نیست با وی ملاقات نماید زیرا آنها این سفیر را به حیث یک قاچاقبر انسان میشناسند.
دیپلمات شخص آگاه، زیرک، مؤدّب و دانستهیی میباشد که میتواند امور سیاست کشور مورد اقامتش را درک کرده و کشور متبوعش را با یک فرهنگ عالی به دیگران تمثیل نماید.
هزار سال قبل از امروز فردوسی طوسی صفات یک سفیر یا فرستاده را چنین بر میشمارد:
فرستاده باید فرستادهای
درون پر ز مکر و برون مایهای
فرستاده باید که دانا بود
به گفتن توانا و بینا بود
اتوریته و وزن دیپلمات در کشور متوقف فیها ممثل قدرت و وزن کشور متبوعش میباشد. دیپلمات باید فنون و رموز سیاست کشورش را بهخوبی بداند تا در عرصۀ کارش موفق باشد.
چهار وظیفه در برابر یک دیگلمات قرار دارد:
۱. دیپلمات کشور متبوعش را در مملکتی که وظیفه اجرا میکند نماینده نموده حافظ منافع کشورش در آنجا میباشد.
۲. وظیفه دارد تا با ارگانهای پیشبرد سیاست خارجی کشور محل مأموریت یعنی وزارت خارجه و نمایندهگی های دیگلماتیک سایر ممالک تماسهای دایمی داشته ایشان را از چگونه گی سیاست کشورش مطلع سازد.
۳. دیپلمات باید از اوضاع سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی محل مأموریت بهطور منظم آگاه بوده و به کشور متبوعش معلومات دقیق بفرستد.
۴. حافظ حقوق و منافع کشورش در کشور محل مأموریت میباشد.
دیپلماتهای که بنا بر ضعف کرکتر و بدنامیهای محل مأموریت نتوانند ماهها با کارمندان وزارتهای خارجه محل مأموریت ملاقات نمایند، فهم لازم از جریانات جهانی و سیر حوادث کشور خودشان نداشته باشند، آلوده به فساد و ضعفهای شخصیتی باشند چگونه با سایر دیپلماتها تماس برقرار کرده و نمایندهگی سالم از کشورشان خواهند کرد؟
به شهادت همه حقایق و برخی اسناد افشا شده از سفارت خانههای افغانی، عینیت جامعه اعم از سلطۀ بیگانه تا بیکفایتی و فساد کادرها در دستگاه دولت به این نتیجه میرسیم که ابزار و وسایل پیشبرد سیاست خارجی افغانستان عموماً غیرمسلکی، غیر متعهد به وظیفه، ناآگاه از حقایق کشور خودشان و محل مأموریت شان بوده و مصروف پول اندوزی، روزگذرانی و جستجوی راههای پناهندهگی خود و اعضای فامیل شان بوده ممثلین خوب کشورشان در بیرون از افغانستان نیستند، از این جهت سیاست خارجی افغانستان ناکام و نزد سایر ممالک فاقد ارزش است.
اینکه میگویند در کنفرانسهای توکیو، لندن، بروکسل و کجا و کجا افغانها توانستند کمکهای خارجی را جلب کنند و آن را موفقیت بزرگ قلمداد میکنند حرف فاقد ارزش است زیرا آن کمکها قبلاً توسط کشورهای کمک کننده پیش بینی شده میباشد و امریکا کمکش را در «موافقت نامۀ درازمدت استراتیژیک میان ج.ا.ا و امریکا» معین ساخته است. تدویر آن کنفرانسها شکلیاتی بیش نبوده و تعلقی به فعالیت جانب افغانی نمیداشته باشد.