حقیقت، محمد ولی: سازمان همکاری شانگهای و نظم جهانی

نظم جهانی چیست و چگونه شکل گرفته است

 دولت‌ها، سازمان‌های جهانی و منطقوی به حیث نهادهای جامعه جهانی بر بنیاد مجموعه‌ای از توافقات، معاهدات، مقرره‌ها و کنوانسیون‌های پذیرفته شده در بین هم در تعاملات بین‌المللی با تأثیرات دو جانبه و چندین جانبه سهم می‌گیرند و روابط ایجاد می‌کنند که همه این تعاملات و مناسبات بر مبنای احترام متقابل به حاکمیت ملی، تمامیت ارضی وعدم مداخله در امور یکدیگر مرعی می‌گردد. این اصول درج منشور سازمان ملل متحد بوده کشورهای عضو مکلف به رعایت آن می‌باشند؛ زیرا رعایت ارزش‌های زندگی در جامعه جهانی از قبیل حقوق بشر، حفاظت از محیط زیست، جلو گیری از گسترش اسلحه کشتار جمعی وعدم استعمال آن، همکاری در مورد جرایم سازمان یافته و مبارزه با تروریسم مستلزم پابندی به تعهدات، کنوانسیون‌ها، توافقات و معاهدات قبول شده بین آنان می‌باشد. مجموعه این تعاملات نظم جهانی را تشکیل می‌دهد که با پسوند (نوین) نظم نوین جهانی تعریف می‌گردد.

 برخی صاحب نظران روابط بین‌الملل میگویند بعد از هر قرن یا کم و بیش از آن در جهان تغییراتی رخ می‌دهد که گویی طبق کدام قانون طبیعی پس از آن نظم جدید استقرار می‌یابد.

 تا سال ۱۶۴۸ (عقد معاهده صلح وستفالیا) در اروپا نظم قرون وسطایی یعنی حاکمیت امپراطور و کلیسا برقرار بود بعد از فروپاشی امپراطوری مقدس روم-جرمن و پایان نقش کلیسا در سیاست و امور دولت، نظم جهان تغیر کرد که بعضی عناصر نظم نوین بعد از وستفالیا تا کنون مرعی است.

 نظم نوین جهان به سه مرحله تقسیم‌بندی شده است:

 ۱-دوره اول بعد از ختم جنگ‌های سی ساله میان پروتستانت ها و کاتولیک‌ها (۱۶۱۸ - ۱۶۴۸). این جنگ با عقد معاهده صلح در وستفالیای جرمنی پایان یافت و از اثر آن امپراطوری روم-جرمن که مشتمل بر ۴۰۰ شهزاده نشین بود به ۵۰ کشور دارای حاکمیت، ساحه و نفوس منقسم شد و دولت‌های جدید بنام (دولت- ملت) به میان آمد (قبلاً مردم را رعایای امپراطور می‌گفتند نه ملت) این نظم تا کنگره ویانا ادامه یافت که دوره تکوین دولت‌های ملی می‌باشد.

 ۲- دور دوم از کنگره ویانا (۱۸۱۵) تاختم جنگ جهانی اول را در بر می‌گیرد که آن را دوره جهانی شدن نظم وستفالی میگویند.

 ۳-دوره سوم از ختم جنگ جهانی اول تا اواخر قرن بیستم را احتوا می‌کند که دوره بحران این نظم است.

 بعد از صلح وستفالیا نظم نوین جهان بر تکوین اصل دولت- ملت استوار گردید که بر اساس آن همه دولت‌ها در برابر یکدیگر دارای حقوق مساوی شدند و به حاکمیت همدیگر احترام گذاشتند این نظم برای مدتی باعث حفظ صلح در اروپا بود.

 با رخداد بزرگ تاریخی انقلاب کبیر فرانسه اصول نظم وستفالی به قدرت یک شخص یعنی امپراطور مبدل شد بر اساس فرمان دسامبر ۱۷۹۲ جنبش‌های انقلابی در هر کشوری که ضرورت به حمایت داشته باَشد فرانسه به آن حق کمک کردن را داشت که این خود نقض حاکمیت دولت‌ها بود. ناپلیون خودش را امپراطور لقب داده خواستار اداره جهان شد و به جنگ و فتوحات آغاز کرد تا اینکه در جنگ واترلو شکست قطعی خورد و فاتحان جنگ در دسامبر سال ۱۸۱۴ در ویانا گرد هم آمدند تا بر سر مشکلات ناشی از فرو ریزی امپراطوری ناپلیون بحث کنند که در تاریخ بنام کنگره وین (۱۸۱۵) مسمی است.

 کنگره وین نظم نوین بین‌المللی را بر «توازن قوا» مبتنی ساخت و توافق چهار قدرت فاتح جنگ انگلستان، روسیه، اتریش و پروس حافظ اصل توازن قوا بود بر اساس این توافق (کنسرت اروپا هم گفته می‌شود) هیچ کشوری حق نداشت پا از حدود توافقات بیرون نهد و آن را نقض کند در صورت عدم رعایت به عکس‌العمل جمعی مواجه می‌شد. به اثر این نظم سیاست خارجی کشورها بهم پیوند خورده برای اولین بار اصطلاح «روابط بین‌الملل» شکل گرفت و برای اولین بار اروپا یک دوره طولانی صلح را سپری کرد.

 صد سال و اندی بعد از کنگره وین نظم توازن قوا در اروپا به اثر آغاز جنگ جهانی اول ۱۹۱۴ برهم خورد.

 این جنگ نقشه اروپا را تغیر داد، امپراطوری های بزرگ المان، اتریش، مجارستان، روسیه و ترکیه عثمانی از نقشه جهان زدوده شدند. تجزیه امپراتوری‌ها باعث آمدن دموکراسی در اروپا شد.

 گروه فاتحین نتوانستند مانند کنگره وین نظم نوین را بر بنیاد توازن قوا حفظ کنند ازین سبب یک صلح کوتاه مدت یا یک آتش بس موقت تا آغاز جنگ جهانی دوم برقرار گردید.

 گرچه جامعه ملل تشکیل شد و نوید امنیت جمعی را می‌داد اما نسبت نبود توافق میان فاتحان نتیجه‌ای به بار نیاورد. فاتحان یک نظر مشترک و تفاهمی برای جلوگیری از تکرار جنگ «حکمیت» را راه حل مشکل دانستند اما کارا و موثر نبود.

 ۲۰ سال بعد از جنگ اول دومین جنگ جهانی (سال ۱۹۳۹) آغاز شد به اثر این جنگ اروپا مرکزیتش را از دست داده ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی بازیگران اصلی صحنه جهانی شدند جهان بدو قطب سرمایه‌داری و سوسیالیستی تقسیم شد و جنگ سرد آغاز گردید.

 در سال ۱۹۴۳ روزولت، چرچیل و استالین در تهران در کنفرانسی شرکت کردند تا اوضاع جنگ و مسایل بعد از آن را مورد بحث قرار دهند و برای تشکیل سازمان ملل متحد به توافق برسند. در سال ۱۹۴۵ منشور این سازمان در سانفرانسسکو با شرکت ۵۱ کشور جهان به تصویب رسید. بر طبق این منشور، حفظ صلح و امنیت بین‌المللی از طریق اتخاذ تدابیر جمعی غرض برطرف کردن تهدیدات علیه صلح و از بین بردن اعمال تجاوز از وظایف آن سازمان اعلان شد.

 پیامدهای بعد از جنگ و موضع‌گیری‌های متفاوت امریکا و شوروی در سازمان ملل متحد باعث شد تا جهان بدو قطب تقسیم شده نظم جهان بر بنیاد جنگ سرد شکل گیرد. جنگ سرد جنگ میان منافع و اندیشه‌ها بود که تا حد جنگ تمام عیار پیش نمی‌رفت. طرفین جنگ سرد دور میزهای مذاکره باهم می‌نشستند، به توافقات می‌رسیدند و با حفظ تقابل علیه یکدیگر دارای روابط دپلوماتیک بودند. علت عدم توسل به جنگ تمام عیار درین دوره وجود سلاح اتومی بود.

 بنیاد دفاعی هردو بلاک پیمان‌های نظامی آن‌ها بود (ناتو و وارسا).

 از لحاظ اقتصادی صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی یک پارچگی اقتصاد جهان سرمایه را تسهیل می‌نمود و شوروی در مقابل به انعقاد قراردادهای متقابل اقتصادی (کومیکان) پرداخت.

 با فرو ریزی استعمار تحولاتی در جهان رونما گردید که شوروی و امریکا نمی‌توانستند یگانگی محوریت جهان را صرف به خود نگهدارند. ظهور چین به حیث یک قدرت اتمی، اقتصاد قوی جاپان و نقش کشورهای جهان سوم از طریق جنبش عدم انسلاک متغیرهای جدیدی بودند که بر نظم جهانی و روابط بین‌الملل اثر می‌گذاشتند.

 این نظم ۷۰ سال بر جهان حاکم بود تا اینکه با فرو ریزی اتحاد شوروی به پایان رسید و امریکا قدرت یکه تاز در جهان یک قطبی شد. اولین اقدام امریکا مهار سازی انرژی بدست خودش بود که به جنگ عراق آغاز کرده خواست با سقوط صدام حسین گلوگاه انرژی جهان رااز خود ساخته با رقبای اروپایی‌اش، جاپان و روسیه سخن گوید و بعداً مسئله اعراب و اسرائیل را بر وفق مراد خود حل نماید.

 

امپراطوری ها برای ایجاد نظم دلخواه جهانی‌شان امیال مشترک دارند

 امپراطورها با وضع اصول مربوط به خودشان در هر زمانه و مقطع تاریخ به خود حق داده‌اند سرزمین‌های دیگران را فتح و نظم دلخواه شان را بر آن جاری سازند.

 دیدگاه امپراطور معین کننده نظم جهان بوده باید جهان بر طبق میل و تخیل امپراطور اداره شود.

 یکی از امپراطوری های بزرگ در آسیا امپراطوری چین بود به تفکر زمامداران آن وقت چین قلمرو آن‌ها فراتر از کشورشان و شامل تمام جهان می‌گردید امپراطور مرد مقدس، قابل ستایش و تکریم دانسته شده و «مالک تمام قلمروهای خارج از بهشت» تلقی می‌شد. امپراطور مدعی مالکیت و حاکمیت بر همه بشریت بوده سایر سلاطین و پادشاهان به نظر او کوچک و فاقد مدنیت دانسته می‌شد و باید به امپراطور باج می‌داد.

 امپراطوری های اسلامی بنا بر اسمانی بودن ارزش‌های دین اسلام با حفظ تساوی انسان‌ها وعدم رجحان عرب بر عجم و سفید بر سیاه با اتکا به معنویت (ایمان) احکام شان را جهان شمول اعلان کرده پیوسته در تحرک توسعه اصول و مبادی آن بر سرزمین‌های دیگر بوده‌اند. مسلمانان در لشکر کشی‌هایشان بر سائر مناطق بر دو اصل یکی ایمان آوردن به اسلام و دیگری قبولی پرداخت باج تأکید می‌ورزیدند. آنانی که ایمان میاوردند عضو جامعه اسلامی و فارغ از هر گونه گزند می‌بودند. آنانی که اسلام نمی‌آوردند باید باج می‌دادند تا مانند سائر مسلمین مصئون باشند. اگر به هردو اصل گردن نه نهند با جنگ مواجه می‌شوند.

 اصطلاح دارالاسلام و دارالحرب از مصطلحات معمول نزد امپراطوری های اسلامی بود یعنی مناطق و سرزمین‌های که خارج از قلمرو اسلامی‌اند دارالحرب نامیده شده همان اصول ایمان آوردن، جزیه یا جنگ بر آن‌ها تطبیق می‌شد تا جزو قلمرو اسلامی تلقی شوند به این اساس بائیست تمام جهان در زیر سایه احکام اسلامی اداره شده نظم اسلامی که منشأ الهی دارد بر سراسر جهان مرعی الاجرا می‌باشد.

 امپراطوری ترکیه عثمانی آخرین امپراطوری اسلامی بود که تا بخش‌های از اروپا نیز می‌رسید. پس از سقوط آن با حفظ استراتژی (جهاد) جهان اسلام قادر به وحدت و یکپارچگی نشده بلکه طبق نظم وستفالی دارای دولت‌های مستقل، با سرحدات معین، تمامیت ارضی و احترام به حاکمیت دیگران مبدل شدند و اصطلاح دارالحرب که ناقض حاکمیت و تمامیت ارضی دیگران بوده می‌توانست در سیاست اسلامی صلابتش را از دست داد.

 پس از شکست ناپلیون، الکساندر زار روس در کار کنگره وین شرکت کرد در آن زمان مرزهای امپراطوری روسیه از سکندیناوی، بحیره بالتیک تا اوقیانوس آرام و سرحدات چین، در قرن هجده و نزده الاسکا، اروپای شرقی ودر آسیا قفقاز و آسیای میانه را احتوا می‌کرد.

 این امپراطوری وسیع از نظر الکساندر حق و صلاحیت ایجاد یک نظم نوین را برای جهان داشت. او می‌خواست این نظم را بر بنیاد اصول عیسویت بر قرار کند تا دنیای واحد در یک نظم واحد و مذهب واحد اداره گردد او بعد از شکست ناپلیون گفته بود:«باید به‌سرعت در راستای گسترش سلطه حضرت مسیح که من تمامی افتخاراتم را مدیون آن هستم دست بکار شویم» او با این گفته مأموریت خودش را از جانب خداوند وانمود می‌ساخت تا نظم جهان را در سایه یک ائتلاف مقدس «شکل دهد و کشورهای شریک در ائتلاف با اخوت مسیحیت منافع ملی‌شان را بدست آورده به صلح و عدالت نایل آیند. با انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه اصل اتحاد زحمتکشان سراسر جهان (پرولتاریای سراسر جهان متحد شوید) جمله معروف مانیفست حزب کمونیست از لحاظ ایدیولوژیک مبدأ صدور انقلاب به دیگر کشورها قرار گرفت و استراتژی توسعه انقلاب از طریق قیام‌های کارگران‌ و سرنگونی نظام‌های سرمایه‌داری با امحای استعمار نزد دولت جدید ارجحیت داشت.

 هندوستان تحت استعمار انگلیس هدف اول توسعه انقلاب جهانی و شکست استعمار قرار داده شد، اما این ایده از سواحل شمال آمو به جنوب نفوذ نکرد گرچه دفتر کمینترن به‌صورت مخفی در باجور غرض بر انگیزی مردم هند تأسیس شده بود.

 به باور مراجع شوروی دولت‌های مستقل دارای حاکمیت و تمامیت ارضی (نظم وستفالیی) می‌توانند در یک اتحاد انترناسیونالستی در همزیستی قرار داشته جهان فارغ از استثمار ایجاد گردد که نظم آن بر بنیاد دیکتاتوری پرولتاریا و انترناسیونالسم پرولتری شکل داده می‌شود؛ اما ایده ا های عملی این نظم بیش از ۷۰ سال عملی نه شد.

 ایالات متحده امریکا در استراتژی سلطه بر جهان کمتر از دیگر امپراطوری ها نمی‌اندیشد. امریکایی‌ها «ارزش‌های داخلی کشورشان را جهان‌شمول و قابل تعمیم برای تمام جوامع بشری می‌دانند». بلند پروازی‌های امریکایی‌ها بالاتر از امپراطوری های گذشته بود توماس جفر سون یکی از روسای جمهور آن کشور امریکا را «امپراطوری آزادی» می‌گفت و کشورش را ناگزیر می‌دانست که به «نیابت از بشریت، ارزش‌های خودش را در راستای تقویت و استحکام حکومت داری خوب گسترش دهد» او می‌گفت:«من فکر می‌کنم که ما فراتر از جامعه خویش در برابر تمام جهان مسئول هستیم».

 امریکایی‌ها نیز اندیشه سلطه بر جهان را صبغه ماورای طبیعیه داده گسترش نفوذشان را زیر نام ارزش‌های امریکایی ناشی از تقدیر الهی به نفع خودشان وانمود می‌سازند.

 رؤسای جمهور امریکا اصطلاح منافع حیاتی کشورشان را برای سلطه بر جهان انتخاب کردند که طبق دکتورین ایزن هاور «منافع حیاتی امریکا جهانی بوده هردو نیمکره و همه قاره‌ها را در بر می‌گیرد.»

 در جهان یک قطبی پس از شوروی که امریکا در رأس آن قرار گرفت نرم‌های نظم جهانی از جمله احترام به حاکمیت دیگران، تمامیت ارضی و استقلال دولت‌ها زیر پا گردیده منشور ملل متحد مبنی بر اتخاذ تصامیم شورای امنیت بر اساس اتفاق آرا نقض شد، از حقوق بشر به‌صورت خشن تخطی به عمل آمد (زندان‌های ابو غریب، بگرام و گوانتانامو)، بر حفظ محیط زیست و فیصله‌های اتخاذ شده در مورد اهمیتی قایل نشد، تروریسم را در شرق میانه بخصوص سوریه ودر جریان بهار عرب به نفع سیاست‌های خودش بکار گرفت، بدترین و خشن‌ترین تروریست‌های مذهبی (داعش) را ایجاد کرد، با انتشار سلاح اتمی طبق سلیقه خودش برخورد کرد، پاکستان را آزاد گذاشت تا به حیث حامی لجوج و سخت سر تروریسم به چنین سلاحی دست یابد، از اتباع کشورش که مرتکب جرایم ضد بشری شدند حمایت کرد، از هان سان سوچی در میان مار تا رسیدنش به قدرت حمایت کرد و از جنایات سازمان یافته ضد بشری علیه مسلمانان آن کشور بدون کدام اقدام عملی طفره رفت.

 به این ترتیب اساسات نظم نوین جهان که از سال ۱۶۴۸ تا ختم جنگ سرد رعایت می‌شد توسط امریکا پامال گردیده اصول زندگی صلح آمیز جایش را به جنگ و زور گویی داد.

 جورج دبلیو بوش به میل خودش جهان را به «خیر و شر» تقسیم کرده بر بنیاد گفته ابراهیم لینکلن که «تضاد میان آزادی و ظلم مسئله ایست که تنها از راه جنگ مورد آزمون قرار می‌گیرد و با پیروزی بر چیده می‌شود» عملاً به جنگ افروزی اقدام کرد.

 امریکا بعد از جنگ جهانی دوم پنج بار به جنگ مبادرت ورزیده است (جنگ‌های کوریا، ویتنام، جنگ اول خلیج، عراق و افغانستان) اما صرف در جنگ اول خلیج خودش را برنده خوانده در ۴ جنگ دیگر شکست خورده است.

 شکست‌های امریکا در جنگ‌ها نتایج بسیار اسفبار از خود بجا گذاشته است از اثر جنگ عراق تضادهای مذهبی و قومی در آنجا به اوج رسید. ملیون‌ها کشته، معیوب و معلول و آواره در پی این جنگ بجا ماند. سوریه ویران گردیده مناطق خارج از کنترول دولت و ساحات تحت تصرف نظامی‌های امریکا در آنجا برای افراطی‌های مذهبی و تروریست‌ها بجای امن مبدل گردید و افغانستان عملاً میدان جنگ قدرت‌های بزرگ و همسایگانش شده تروریست‌ها از جنوب تا شمال کشور در تحرک هستند.

 حالات وانمود کننده ناکامی وعدم توانایی امریکا در اشتیاق پسا شوروی‌اش در مورد رهبری جهان را مسجل ساخت به حدی که حالا نزد هم پیمان‌های غربی‌اش نیز بی‌اعتبار گردیده است.

 در چنین وضع بحرانی جهان از افریقا تا آسیا و اروپا پس از یک دوره کوتاه ربع قرن پیدایش یک تفکر، تشکل جانب‌دار صلح و همکاری‌های جهانی و منطقوی و موازنه دهنده نظم جهانی ضرورت وقت است.

 سازمان همکاری شانگهای به حیث یک ارگان رو به توسعه و قابل حساب در سطح جهانی ظهور کرده است. این سازمان ۲۰ فیصد میزان کل اقتصاد جهان، ۴۰ فیصد (۱، ۵ میلیارد) نفوس جهان و ۶۰ در صد خاک جهان را احتوا می‌کند.

 در اجلاس امسال این سازمان رئیس جمهور چین (شی جین پینگ) گفت که این سازمان «روابط مشارکت سازنده ایجاد کرده» که «غیر متعهد وعدم تقابل است» و «طرف ثالثی را هدف قرار نمی‌دهد»، هدف اصلی این سازمان «صلح در جامعه بین‌المللی»«است که باید به آن دست یابیم و مهم‌ترین راه آن «امنیت» است. امنیت همسایگان و حاکمیت ارضی آن‌ها خیلی برای ما مهم است.»

 برویت اصول بالا نظام جهان بر بنیاد دو استراتژی متضاد استراتژی جنگ و اشغال به خاطر جهانی سازی ارزش‌های امریکایی زیر شعار جعلی حقوق بشر و امحای تروریسم و استراتژی صلح و همکاری بدون هدف گیری دیگران از طریق مشارکت سازنده وعدم تقابل شکل خواهد گرفت و این خود آغاز انقطاب مجدد جهان شده می‌تواند.

 اگر توان نظامی، اقتصادی و بشری چین، روسیه و متحدان شان در شانگهای بتواند باز دارنده جنگ گردد جاپان و اروپای غربی از جمله رقبای اقتصادی امریکا می‌توانند بر نقش و صلابت اقتصادی امریکا در جهان تغیر وارد کند. و دنیای اسلام با بیش از ۱، ۶ میلیارد نفوس و ساحه وسیع با منابع بزرگ انرژی از آشوب پراگنی های امریکا به ستوه آمده و از رعایت یک‌جانبه و قید امریکا به‌سوی توسعه مناسبات با جانب صلح ابا نخواهند ورزید آنگاه این امپراطوری مغرور و سرکش رام واقعیت‌های جدید جهانی شده نظم عادلانه بر بنیاد منافع مشرک بشریت و مشارکت سازنده با رعایت حاکمیت ملی و تمامیت ارضی دیگران شکل خواهد گرفت.