پس از فروپاشی اتحاد شوروی که به اثر تبانی و خیانت گرباچف و بوریس یلتسین و تیم مربوط محقق شد، عطش و تشنگی غرب برای نابودی کامل روسیه بیش از پیش فزونی یافت.
فروپاشی اتحاد شوروی و سناریوی نابودی روسیه درسهای آموزنده برای نسلهای کنونی و نسلهای آینده است تا معنای آغوش گشایی فریبنده را درک نموده، رهبران اجیر را تفکیک و از منافع ملیشان در برابر جهان گشایان هوشیارانه دفاع نمایند.
بازنگری تجارب تلخ رخدادهای طوفانی گذشته، رهبران کرملین را به باز خوانی تاریخ و ایجاد رویکردهای نوین فراخوانده و آنها در پرتو این تجارب با عینکهای جدید در خصوص مناسبات استراتژیک با غرب نگاه میکنند. چنانچه ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه در تازهترین اظهارات اش در خصوص مناسبات کشورش با غرب که در اواخر دسامبر ۲۰۲۲ صورت گرفت، بیان نمود: «فقط افراد ساده لوح میتوانستند باور کنند که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، غرب دیگر ما را بهعنوان دشمن و رقیب خود نخواهد دید.
نتیجه این تصور سادهلوحانه که غرب در سال ۱۹۹۱ جنگ سرد را کنار گذاشت، دستی بود که برای صلح و دوستی بهسوی کوسهها و تمساحهای گرسنه دراز شد. اگر کمی بیشتر دراز کرده بودیم، آن را گاز گرفته بود.»
در دهه ۹۰، در طی یک دههای دردناک، روسیه تحت اداره بوریس یلتسین از جایگاه که زمانی پس از جنگ جهانی دوم تحت پوشش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی قرار داشت و از یک ابرقدرت نظامی که میتوانست بهطور مؤثر ایالات متحده و متحدانش را به چالش بکشد، به یک قدرت رو به زوال تبدیل شد. داراییهای سیاسی و اقتصادی آن کشور در نتیجه مستقیم پذیرش سریع خصوصیسازی به سبک غربی (وحشی و بیرحمانه) پیامدهای نزدیک به رکود بزرگ اقتصادی را تجربه کرد و پیامدهای منفی کانون کاهش تولید صنعتی، کاهش استانداردهای زندگی را در برداشت.
کل مناطقی که قبلاً در طول جنگ سرد به تولیدات نظامی اختصاص داده شده بودند، سپس دچار رکود اقتصادی گردیدند.
از منظر دیپلماسی، سیاست خارجی روسیه در زمان بوریس یلتسین فاجعه آمیز بود، زیرا روسیه حتی موقعیت یک قدرت بزرگ را در روابط بینالملل از دست داد. در زمان نابودی یوگسلاوی سابق و بهویژه در طول جنگ کوزوو در ۱۹۹۸-۱۹۹۹ این وضعیت کاملاً قابل مشاهده بود.
وزارت امور خارجه روسیه برای اطمینان دادن به بسیاری از روسهایی که واقعاً تصمیم یلتسین برای نزدیک شدن به دشمنان قدیمی تاریخی غربی روسیه را درک میکردند، کاری نکرد و او گام به گام روسیه را به غرب میفروخت.
با این حال، در خارج از روسیه، چنین سیاستی یلتسین را به یک قهرمان تبدیل کرد. یک «احمق مفید» یا «دلقک مست». با این وجود، برای اکثریت روسها، او، مانند گورباچف، همه چیز را برای غرب تحفه میداد، اما در ازای آن از غرب بسیار چیزهای کمی حصول میکرد.
بسیاری از روسهای ضد یلتسین استدلال میکردند که او و دولت لیبرالهای غربگرا، نه تنها مزایای روسیه را با قیمتهای پایینتری به طبقه جدیدی از الیگارشها (سرمایهداران) بخشیدند، بلکه او روسیه را به یک کشور سیاسی و اقتصادی غربی تبدیل کرد و وابستگی مالی و حتی ایدئولوژیک را با غرب تأمین کرد. در یک کلام، یلتسین به هیچ وجه از منافع ملی روسیه حفاظت نکرد و حتی روسیه را به یک مستعمره غرب تبدیل کرد.
به دنبال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، طبق نقشهای طراحی شده بوریس یلتسین به قدرت رسید و به طرز چشمگیری اقتصاد روسیه را بر اساس خطوط بازار آزاد [نئولیبرال] سازماندهی کرد. هنگامی که بیل کلینتون بهعنوان رئیس جمهور ایالات متحده انتخاب شد، بهطور گستردهای درک شد که یلتسین «مرد کلینتون» است. به گفته دفتر روابط عمومی ایالات متحده، بوریس یلتسین و بیل کلینتون بسیار نزدیک بودند. در وب سایت رسمی دولت ایالات متحده آمده است: «کلینتون نه تنها بهشدت تمایل داشت که یلتسین را دوست داشته باشد، بلکه از سیاستهای او، بهویژه تعهد او به دموکراسی روسیه حمایت کند.» بیل کلینتون، رئیس جمهور ایالات متحده، در دوران ریاست جمهوری بوریس یلتسین ۱۸ بار با وی ملاقات کرد.
بر قول کلیپ ماپین ژورنالیست شهیر آمریکا، یلتسین، یک مرد مست و بداخلاق بدنام، توسط کلینتون دستکاری شد و مردم روسیه تاوان اطاعت گیجآمیز او را پرداخت کردند. بر قول ماپین تنها ۶ درصد از روسها با «اصلاحات اقتصادی» طراحی شدهٔ آمریکایی یلتسین موافقت کردند. به گفته دفتر روابط عمومی ایالات متحده، «یلتسین در آن زمان، و بهطور دورهای در طول دوره ریاستجمهوری خود، با مخالفت فزایندهای در داخل با تلاشهایش برای لیبرالیزه سازی اقتصاد و اعمال اصلاحات دموکراتیک در روسیه مواجه شد».
ایالات متحده آمریکا، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول این «اصلاحات» را بر روسیه تحمیل کردند. به باور آگاهان سیاسی این چرخش اقتصادی نه ایجاد یک بهشت بازار آزاد، بلکه یک فاجعه بزرگ در روسیه بود.
سناتور آمریکایی بیل بردلی پیامدهای ناگوار این رویکرد اقتصادی را اینگونه توضیح داد: «نرخ بیکاری ۳۰ درصد، تورم افسارگسیخته، از بین رفتن حقوق بازنشستگی، نابودی پساندازها و از بین رفتن مشاغل»
نائومی کلاین در «دکترین تکان» مینویسد که چگونه بین سالهای ۱۹۹۱ و ۱۹۹۸ «بیش از ۸۰ درصد مزارع روسیه ورشکسته شدند و تقریباً ۷۰ هزار فابریکه دولتی تعطیل گردید و اپیدمی بیکاری ایجاد شد» چنین وضعیت منجر به زندگی ۷۴ میلیون شهروندان روس زیر سطح فقر شد. کلاین میافزاید: «۲۵ درصد روسها – تقریباً ۳۷ میلیون نفر در فقر زندگی میکردند و در حالت ناامیدی بسر میبردند.»
در طول دههٔ ۹۰، زمانی که یلتسین بهطور چشمگیری کشور را تحت هدایت دولت کلینتون تغییر میداد، میزان اعتیاد به مواد مخدر در روسیه ۹۰۰ درصد افزایش یافت. میزان خودکشی تقریباً دو برابر شد. مرض ایدز، که قبلاً تنها بیش از ۵۰ هزار شهروندان روس را مبتلا نکرده بود، به یک اپیدمی در سراسر کشور تبدیل شد و میلیونها نفر به ایدز مبتلا شدند.
به باور بیل بردلی، کل جمعیتی از مردمی که با شغل تضمین شده، مراقبتهای بهداشتی تضمین شده، مستمریهای سالمندی و اقتصاد برنامه ریزی شده زندگی میکردند، با اعمال سیاستهای نامطلوب تحت حمایت واشنگتن، شبکه ایمنی اجتماعی را از دست دادند.
بیل بردلی، سناتور آمریکایی، لحن دیپلماتهای آمریکایی را در تعامل با روسیه توصیف میکند و میگوید مقامات دولت کلینتون از «پر کردن چرندیات به گلوی بوریس» صحبت کردند و با خوشحالی از دستور دادن به وی برای ویران کردن اقتصاد کشورش لذت بردند.
این رویکرد بهمثابه توپ ویرانگر برای از بین بردن یک رقیب احتمالی آینده که منجر به مرگ زودرس میلیونها نفر شد، نقش ایفا کرد. به گفته کلاین، ولادیمیر گوسف، آکادمیسین روسی، گفت: «سالهای سرمایهداری جنایتکار ۱۰ درصد از جمعیت ما را کشته است».
جمعیت روسیه بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۶ به میزان ۶.۶ میلیون نفر کاهش یافت. کلاین از اقتصاددان آمریکایی آندره گاندر فرانک نقل میکند که آنچه در روسیه اتفاق افتاد را «نسل کشی اقتصادی» نامید. معاون رئیس جمهور روسیه، الکساندر وی. روتسکوی، از همان کلماتی استفاده کرد که این سیاستها در سال ۱۹۹۲ آغاز شد و گفت که نتایج فاجعه باری برای کودکان و افراد مسن داشت.
به باور آگاهان، کلینتون دقیقاً به این دلیل بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شد که او یک روانپزشک سطح بالا بود و اعتقاد برین بود که او میتواند سیاستهای نئولیبرالی را که منجر به رنج و مرگ بسیار گردد، به راه بیندازد. او مانند همهی روان پرستان، پشیمانی، وجدان، گناه یا اضطراب را تجربه نمیکند. این که پیران و کودکان از گرسنگی میمیرند در حالی که الیگارشها از بدبختی آنها ثروت به دست میآورند، برای او ارزش ندارد و پیامد آن آزارش نمیدهد.
به دلیل اینکه فرمان روایان کاخ سفید گلوی بوریس را فشردند رنج گستردهای را پدید آورد و لاجرم روسیه به جایگاه کشورهای جهانی سوم سقوط کرد و در آستانه تبدیل شدن به یک کشور شکست خورده بود.
با احترام
عارف عرفان
لندن، جنوری ۲۰۲۳
منابع:
گلوبال ریسرچ، ۱۶ دسامبر سال ۲۰۲۲