انسان اجتماعی که بدوی شمرده نمیشود هم، دید خود محور دارد؛ با آن فریکانس می شنود و می بیند. این دید تا دید واقعی اجتماعی که بایست همه گیر باشد بسیار متفاوت است. اکنون مردم سرزمین درد دیده ما که از باور های مالی، اقتصادی و سیاسی دنیای قدرتمندان عذاب می کشد؛ باور هایی که اگر به سود آنان است، کار ما و جهان را به آشوب تازۀ نزدیک به نیم قرن، در سرزمین ما و جهان کشانده است، هر چند این جریان وحشتناک دو سه تا چهار نسل بشر را صدمه زد و لشکر ها، جاسوسان و جنرالان را در خود مشغول کرده است، ناگزیر اند وضع دولت و باورمندان متجاوز را از دید خود ببینند.
از میان مردمانی که با سیاست های دو نوع دولت در ایالات آن سرزمین، یکی ملی و منطقه ای و دیگری فدرال با مشکل فراوان رو در رویند، خود امریکایی های طبقات زیر هستند. ما کمتر وضع اجتماعی داخلی امریکا را در محاسبات زوایه دار خود دیده می توانیم و لذا نمی دانیم امریکا بالذات چیست و ساکنان آن سرزمین کدام مردم هستند؛ با آن که دولت افغانستان و امریکا در وسط و نزدیک به پایان یک قرن (۱۸) عرض وجود کرده و هردو زاده مناسبات و شرایط عصر خود بودند.
ظاهراً حتی برخی از درس خوانده های ما مردم کشور خود را نیز به درستی نمی شناسند و تا هنوز همه دیدگاه های اجتماعی و سیاسی شان قومی است. بنا بران حتی با انتخاب ترمپ هم قضاوت ما بی شناخت امریکا و مردمش می باشد، این را به درستی درک نمی توانیم که بازی های نظامی و سیاسی امریکا در جهان، مایه ستمدیدگی در درون امریکا نیز هست و چه بسیار امریکایی ها که در این وضعیت چیزی به شمول جان خود و خانواده شان را می بازند؛ در حالی که آنان را هیچ چیزی، جز قوانین و نظامات دولت فدرال، به این جنگ بیش از سی سال مجبور نمی سازد.
ما نمی دانیم در خود امریکا ایالاتی قصد جدایی داشته اند و هنوز دارند. در ایالات متحده برخورد هر ایالت با پدیده های مهم یکسان نیست و چنان که می دانیم در قضیه منع استفاده از ماری جوانا قوانین ایالات همجوار اکنون با هم فرق دارند؛ یک متر این سو منع است، متری دیگر در انسو آزاد و در شب انتخاب ترمپ دو ایالت آن را قانونی کردند.
برای شناخت مسایل امریکایی ما نمی توانیم وضع خود را دیده، فراموش کنیم آن جا نیز ملتی بیش از سه صد ملیون زندگی می کنند که بیشتر شان به شمول دونالد ترمپ که پدرکلانش از جرمنی آمده است، مهاجران سرزمین ها و قلمرو های دیگری بودند و هنوز جریان مهاجرت ادامه دارد. در جنگ های بین المللی همه اروپائیان مهاجر و سایر ملل قدیمی و کنونی مانند سیاهان، که قرن ها برده های دزدی شده از افریقا و سایر بلاد بودند شامل اند؛ آنان نیز تفنگ می گیرند و حتی به کشور خود شان می روند تا پالیسی های کشور کنونی شان به زور عملی گردد. این مهاجران هر کدام زاویه های دید دارند و با آن به جنگ می روند.
چنین مسایل زنده و عمده بود که ترمپ را به ریاست جمهوری امریکا رسانید. ما این زاویه های بزرگ زندگی سه صد ملیون کم و بیش امریکایی را نمی بینیم. آنان که از خانه و کاشانه شان در اروپا گریختند و به سرزمینی روی آوردند که ساکنانی قدیمتر، بسیار قدیمتر از آنان داشت. ولی آنان که لشکر و کشیش و مذهب فرستادند و سرزمین دیگران را قبضه کردند، توده ها نبودند؛ بیشتر لشکر ها ی قدرتمندان عصر خود، در رأس همه جنرالان و اشراف هسپانوی های ستمگری، که هرچه معبد و گنج بومیان به دستشان رسید، مانند اجداد «وندال» خود ویران کردند، طلا، آثار و ارزش های مستند را بردند، که در بیش از سه هزار سال پیش نیز از تبار های مشهور بربری مهاجم بر روم و جنوب اروپا به شمار می رفت و در آغاز تا مدت ها به زبان پارسی قدیم تکلم داشتند. هسپانیا تا کنون در عنعناتی کهن اندلسی درمانده و در میان دیگر اروپائیان دچار ناکامی ها است.
اما مهاجرانی که در قلمرو های تسخیر شده در قرن هفده و هژده سرازیر شدند، دیگر هسپانوی مهاجم و مروج مسیحیت تنها نبودند؛ بیشتر مهاجران که مثل امروز دسته جمعی به کوچ های دوامدار پرداختند، ستم زدگان قلمرو های اروپایی بودند که با بدوش گرفتن عذاب های آن مهاجرت های بزرگ حماسی، خود را از شر نظام های خونخوار فتودال ها و شاهان مقدس، و قرض سودخواران بانک ها و مالیات و سوروسات نظام مثل بد بخت های امروز نجات داده مهاجران عمده سفید پوست جدید در امریکا شده، مقیم سرزمین نو شدند.
ما شاید ندانیم که آنان در این جا نیز سپس با همان ستمگران، لشکر ها و نظام های شان مواجه شدند. آن گاه بود که مفکورۀ رهایی و آزادی از ستم اروپای کلیسا ها و شاهان، فئودالان و سود خوران که سپس سبب انقلاب فرانسه شد، در میان افراد و نهاد های اندیشمند در میان طبقه حاکم به فکر ایجاد نظامی در سرزمین نو شدند و پس از زمانی و مبارزاتی که حتی نبرد های چریکی را در برداشت، آزادی امریکا سامان یافت.
در قرن بیستم امریکائیان باز از سوی همان نظام رانده شده از این قاره، اختیار اقتصاد و پول خود را باختند و این بار دست بسته و اسیر دوبارۀ نظام فدرالی شدند که در زیر نفوذ مالی کارتل ها و شرکت های چند ملیتی بانکی و مالی قرار گرفت و در خدمت گسترش مارکیت جهانی و بازی های بزرگ جیوپولیتیکی، ایجاد اشوب ها و انقلاب های بی امان در جهان در آمده بود. مردم ایالات که دو قرن پیشتر بریتانیا را رانده، و با همان مزاج دنیای نو و سرزمین موعود، با بینش و اندیشه های برخاسته از اروپای مدرن، کشور آزادی و مهد بروز و پرورش استعداد ها و توانایی های انسانی ساخته و سرمشق سایر ملل در جهان شده بود.
سال های اول قرن بیست، نظام غول آسای بانکداری بسیار بر امریکا مسلط شده، دولت فدرال را بی صدا تسخیر کرده بود. آنان مشاور رؤسای جمهور شدند، به ابتکار اروپایی، سبب ایجاد دو جنگ حهانی گردیدند، امریکاییان را بدان دخیل ساخته، این سرزمین را به جای دنیای آزادی و استعداد ها، مهد صدور شرارت و سود جویی به گونه امپریال جدید گردانیدند که همه مناسبات سیاسی امپراتوری رومن را دنبال می کند.
این رویداد که حتی مسیر مدنیت را دگرگون ساخته و دوباره قدرت و سرمایه متحد را بر جهان مسلط گردانیده است، در داخل امریکا بیشتر از دنیای خارج مشکل آفرین است و زندگی مردم را در تمام ایالات زیر سایه گرفته است. در امریکا رهایی از چنین نظام که همواره رئیس جمهور و ارکانش را از هر دو حزب در دست داشت، پدیده ای است که زیر سیاهی جهانخواری دولت فدرال از نظر جهانیان دور می ماند. اما در امریکا سودای آن که این سیستم را از شانه های مردم بردارند دیریست به گونه گسترده و جود دارد، ولی به یک «شاه مهره» نیاز داشت تا همه عواطف و سوز های درونی را به هم وصل کند.
این نیاز، اتفاقاً در فردی با کرکتر دونالد ترامپ که دو سال است در باب او بد و رد می شنویم واقعیت یافته است. او برخی از آن آرمان های داخلی امریکا را سر خط مبارزات اتخاباتی ساخت، از دل گفت و بیباک نعره کشید، مثل یک امریکایی بازرگان و اهل بیرون از سیستم با جرأت و بی ترس فریاد و عربده کرد، بر انتقاد خندید و عذر های بد تر کرد؛ مسلمانان و مهاجران غیر قانونی را از همه بیشتر ترساند، ولی دل مردم خود را در همه طبقات به دست آورد. آنان بودند که با وجود همه تبلیغات و سنگ اندازی های هردو حزب او را به گونه شگفت بر انگیزی به آن شاه مهره مبدل کردند.
ولی آیا ترمپ آن مهره است؟ و اگر باشد آیا قدرت و ثروت که صنایع عظیم نظامی یکی از آن ها است به او فرصت خواهند داد؟
ترامپ به طبقه متوسط و مردم شهر و بازار وعده هایی داده است که از درد ها و نیازهای شان بر می خیزد و مشکل زندگی شان است. ولی او همچنان اکنون زمام ژاندارم بین المللی را نیز در دست می گیرد که در اولین بیانش بدان اشاره کرد و گفت با همه ملت ها به خوبی رفتار خواهد کرد.
دیده شود فردا چه در پی دارد.