یاد آن کشتی که با وحدت سفرها داشتیم
بس دریغا، غرق توفانها و دوریها شدیم
اهدا به رفقای گرامی اعضای سابقه دار حزب دموکراتیک خلق افغانستان حزب وطن رفقای محترم با عرض سلام و ادب درودها نثارتان باد.
رفیق محترم، همرزم و همسنگر مهربانم توجه پرمهرتان را بخواندن این بحث ساده باحوصله مندی رفیقانه ی تان از قبل خواهانم.
دردها زیاد و گفتنیها بیپایان.
هیچوقت تنها نبودم بخصوص از آن زمانی که با برداشت از آموزههای انسان و جامعه که ۵۵ سال قبل در نخستین کتابچهی درسی دانش سیاسی بهطور ساده در حوزههای حزبی قبل از دیگر مطالب آجندا ی جلسه تدریس میشد بیانگر آن بود که «انسان بهمثابه انسان نمیتواند جدا از جوامع انسانی زنده گی کند ...» باز پسانها در کورسهای فلسفه سخن از روابط وتضاد وتغیر وتحول وحرکت بمیان آمده میرفت تا بسیاری رفقا را با اندیشه ی «باهم بودن» «اندیشه ی مشترک» و «آزاد اندیشی» به کادرهای ورزیده مبدل ساخت که این اندیشه در جریان مبارزه به تلاشهای عملی فعالیتهای روزمره ی سیاسی ما مبدل گردید و دربرابر مشکلات ودشواریهای مهیب وکوره راهای پرخم وپیچ بهمثابه رهنما وکلید حل مشکلات ما عملاً نقش اساسی داشت.
چنانچه در مرحله ی آغازین تحولات سیاسی افغانستان در دوران پرخطر وهولناک امینی ها که نیمی از اعضای حزب در صدد نابوسازی نیم دیگر اعضای حزب بودند این مسله ی «باهم بودن» برای نجات جان رفقا وزنده ماندن حزب وجنبش ترقی خواهی اهمیت حیاتی داشت که ۹۵ فیصد رفقای اصولی آنزمان از ین آزمونگاه تاریخ موفقانه بیرون شدند.
زمانی که تعدادی ازرفقا درحبس امین جلادونیمی ازآنها درشرایط اختفا نفس میکشیدند.
زمانی که رفیق مورد تعقیب هولناک آندوران درمیان فامیلهای رفقا یکجا زنده گی میکرد.
زمانی که ناخنهای رفیق زندانی کشیده میشد در برابر دژخیمان سر تعظیم خم نمیکرد.
زمانی که یک رفیق جان خود را بخاطر زنده ماندن حزبش ورفقایش ازدست میداد.
زمانی که یک رفیق بخاطر دفاع از رفقای خود از شلیک آدمکشان نمیهراسید.
زمانی که رفیق در زیر شکنجه در زندان جان میسپرد ولی نام رفیق خود را افشا نمیکرد.
زمانی که نان ارسالی خانواده ی زندانی با رفقا یش تقسیم میشد.
زمانی که رفیق از فرزند وخانواده ی خود بخاطر زنده ماندن رفیق خود میگذشت.
زمانی که حزب ورفقایش نسبت به همه چیز برایش ارزش داشت.
زمانی که رفیق حزبی با اعتماد ترین شخصی نسبت به اقارب فامیلی برتری داشت.
زمانی که مرگ وزنده گی اعضای حزب بدست رفقایش رقم یافته بود.
زمانی که مقدس ترین صفات پاکی، صداقت، راستی وایمان در راه حقانیت بود.
زمانی که شهادت بخاطر دفاع از خلق ستمدیده ی افغانستان افتخار بود.
زمانی که رفیقی را خطاب کردن به رفیق نمیه راه جرم نابخشید نی دانسته میشد.
زمانی که به باور رفقا تقسیم مردم به سمت وقوم زبان وجنسیت تنها کار دشمنان بود.
زمانی که بی مسُولیتی گناه بزرگ ونا بخشودنی وتوهین آمیز به شخصیتها بود.
زمانی که رفیق حزبی بهتر از جان رفیق حزبی خود بود.
زمانی که حزب ما بهمثابه یک حزب آبدیده وبیمانند در منطقه بود.
زمانی که افتخارعضویت این حزب بهمثابه خانواده بزرگ وعالیترین مکتب انسانیت است.
زمانی که یک رفیق تمام منافع خودرا فدای منافع حزبی وخلق ستمدیده افغانستان میکرد.
زمانی که یک رفیق نظر بشرایط همانوقت جان خود را قربانی رفقای خود میکرد.
زمانی که چنین خوبیها. ووووووووووووووووووووو. باعزم آهنین در میان بود.
زمانی که رفقای حزبی در زیر تاثیر انشعابات وفشار های سمتی وزبانی نمی رفتند.
زمانی که حزب پس از دوران اپوزیسیون مسولیت رهبری کشور را رسماً بدوش داشت.
زمانی که همراه بارفقا در یک سنگر دفاع متحدانه از صلح وخاک وطن میرزمیدیم.
زمانی که اعضای حزب د خ ا در دوران حاکمیت متحداً در خدمت مردم قرار داشتند.
زمانی که اعضای حزب بدون کدام امتیاز طلبی از اهداف مشترک دفاع متحدانه میکردند.
تا آنوقت تنها نبودم.
پس چه شد که با این همه ارزشها ی عالی ژرف وانسانی در مواجهه با یک فروپاشی سیاسی با وجود دستاورد های ارزشمند این حزب سیاسی در حال حاضر یعنی اخیراً احیای مجدد حزب، ایتلاف وحدت خواهان، وحدت مجدد کمیته های حزبی بمنظور خدمت بمردم افغانستان.
هم اکنون فاصله های زیادی دربین اعضای حزب باقی مانده است.
رفقای محترم هدف بنده بحث «همه جانبه» مسایل مهم حزبی سیاسی نیست فقط صرفا ً میخواهم توجه تان را به نتایج آموزههای بیشتر از نیم قرن گذشته ی این مکتب انسانیت معطوف بدارم که تا هنوز در عرصه ی عمل وبرآمدن از پته ی اول بکار بیشتر نیاز داریم؛ یعنی تا هنوز اند ر خم یک کوچه ایم.
این درست است که هرگاهی که حزب د خ ا پا به جلوگذاشته وخواست تا حزب شود وبه پای خود با یستاد، توسط دشمنان افغانستان ضربه خورد کننده خورد وپارچه پارچه شد این کار دشمنان بود ولی سوال اینست
که ما چه کردیم؟
ما چه باید میکردیم.
ما چه نباید میکردیم.
ما چه کردیم که نباید میکردیم.
ما چه نباید میکردیم که کردیم.
ما در نتیجه ی نخستین درس انسان و جامعه بجای نزدیک شدن، منفرد وجدا جدا از هم شدیم.
ما در ابتدایی ترین آزمون از درس اصول مقدماتی فلسفه متاسفانه بجای ارتباط به اختلاف چسپیده درتغیر وتضاد وتفرقه به نمبر بالایی تقرب کردیم.
در حالیکه بر بنیاد درسها ی حزبی و آموزههای رهبر فرزانه ی ح د خ ا زنده یاد ببرک کارمل که میفرمود هر عضو صادق واصولی حزب در تمام عمر ودر هرکجایی ودر هرگونه شرایطی قابل ستایش وتقدیرمیباشد که این اصل مهم را بداند وسرمشق گیرد که کی چیست نه اینکه کی کیست.
حالا با خلاصه ی از بحث حاضر توجه رفقای گرامی وبخصوص رفقای عزیزی را که از لحاظ زمانی ومکانی بیشتر به آنها مربوط میشود معطوف میدارم.
بگونه ی مثال نزدیک به هفته ی اخیر ماه اپریل بود که به جنازه ی یکی از سابقه دار ترین کادر پیشینه ی ح د خ ا ویکی از شخصیتهای برجسته ی جنبش دموکراتیک کشوردر یکی از شهر های کشور آلمان حضور داشتم. شخصیتی که نیمی از عمر خود را در جهت آگاهی دادن اهداف حزب وتربیه کادرها وجذب صفوف حزب با تحمل بارها زندان وشکنجه تبعید ودادن قربانی ولی درسنگر مبارزه تا به آخر با شهامت وعزم آهنین که نیم قرن عمر پربار خود را وقف خدمت در ح د خ ا ودفاع از شرف ونوامیس کشور استقلال وآزادی حاکمیت ملی وتمامیت ارضی نمود وتا به آخر عمر وآخرین نفسهایش قلبش بخاطر وطنش می تپید، اما هیچ یکی از رفقای حزبی ما در جنازه مرحومی شرکت نورزیده بودند در حالیکه صدها رفیق در آنشهر از دیر زمانی تا به حال زنده گی دارند. صرفنظر از ذ کر اسمش با آنکه برای بیشتر از نمیمی از اعضای حزب شناخته شده است.
وقتی متوجه شدم یک نفر هم از اعضای حزب د خ ا به جنازه ی آن رفیقی که در زمان مهاجرت نیز با ما همسو وهمراه بود حاضر نشده اند آنگاه خود را تنها یافتم.
حالا سوال اینست که آیا اگر بخاطر نبودن اسم یک رفیق گران ارج به این یا آن کتابچه ودفترچه فعلی که ما آنرا نفی نمیکنیم آنهم بیگانه نی بلکه ساخته شده از همان حزب مادر که با همه فدا کاریها خوبیها، قهرمانیها، دلاوری ها، ایستاده گی ها، قربانی ها، تحمل شکنجه ها، محرومیتها، جزا ها، تبعید ها، ووووورا که دارد ولی صرف اسمش در کتابچهی ما نیست آنقدر بی انصافی در حقش روا داریم که حتا به خبرگیرایی مریضی وجنازه اش نیز قدم رنجه نفرماییم.
آیا میتوان با همین روش سرد وبه من چی گفتن یعنی هرکی با مانیست از مانیست با چنین روحیه ی دگم وخود محوری با گریز از رفیق جانا جانی خود ادعای خدمت بمردم افغانستان را داشته باشیم؟
آیا با چنین روشها وچنان دلیل پردازی های قانع ساختن خود، مصدر خدمت بمردم خواهیم شد؟
آیا با چنین شیوه ی برخورد میتوانیم اعتماد وباورهای مردم را بحیث خادم ومعتمد زحمتکشان کشور بدست آوریم؟
آیا این فاصله ها سردی وبی مهری ویاد فراموشی قهرمانیهای رفقا به موقف جهانی حزب دموکراتیک خلق افغانستان لطمه نخواهد زد.
آیا کم بها دادن به احوالپرسی مریض و رفتن به جنازه رفیق سابقه دار حزبی ویا شخصیتهای مستقل ملی واعضای جنبش داد خواهانه بی حرمتی به حزب، جنبش دادخواهانه وشخصیتهای همسو نیست؟
آ یا ادامه چنین برخوردها ارزشهای حزبی ومبارزه مارا درگذشته وحال زیر سوال نخواهد برد؟
آیا صدها سوال دیگر که از برخورد کم مهری رفقا استخراج میشود روزنه های امید را بسوی وحدت ویکپارچگی کم نوروبیاس مبدل نخواهد ساخت؟
زیرا بنده هیچوقت خود را تنها فکر نکرده بودم ولی بادیدن چنین حالتی علی الرغم داشتن ایمان به وحدت وهمسویی واحساس نزدیکی بارفقای محترم واعضای ح د خ ا باز هم از ندیدن رفقا یم در مراسم بخاک سپاری وعزا ی رفیق محترمی به یاس و تنهایی روبرو شدم.
رفقای محترم بیایید با حرمتگذاری به گذشته های خود، خود را از همدیگر بیگانه ندانیم ودر نبود اسم ما در یک کتابچه سازمانی که نفی آنرا نمیکنیم وقابل حرمت واحترام است. اندیشه وخرد جمعی، اهداف بزرگ ودرد مشترک وراه عمومی هیچکسی از رفقای دیروزی وامروزی ح د خ ا را بیگانه ودورازخویش ندانیم زیرا این آب در آسیاب دشمن میریزد.
بنظر بنده حقیر تمام اعضای دیروزی و امروزی ح د خ ا بحیث یک تن واحد، همسو وهمگام بسوی استراتیژي مشترک گام مشترک خواهند برداشت.
امید وارم کمینه را به بزرگواری تان بخشیده مزاحم وقت گرانبهای تان نشده باشم.
زنده باد ح د خ ا
زنده باد رفقای گرانقدرم
برایم بهتر از جانم رفیق است
فروغ راه وایمانم رفیق است
با عرض حرمت