بنیاد گرایی و یا اصول گرایی به مفهوم بازگشتن به اصول و اعتقادات اصلی است. این طرز اندیشه در میان همهی مذاهب خرد و بزرگ در سر تا سر جهان در حال فعالیت است. گرچه بنیادگرایی ممکن است از کشوری به کشور دیگر و حتا در مناطق مختلف یک کشور متفاوت باشد، اما این گوناگونی بهطور عموم به اولویتها بستگی دارد. در واقع، تشابهات زیادی در حرکات بنیادگرایان مذهبی در جاهای مختلف وجود دارد که انتظار میرود عملکرد آنها بسیار متفاوت باشد. بهعنوان نمونه، مبارزه علیه برابری حقوق جنسی و تولید مثل در مرکز توجه مسیحیان کاتولیک و ارتدکس قرار دارد، در حالی که تعیین نحوهی پوشش "حجاب"، بیشتر مدنظر بنیادگرایان اسلامی است.
از نگرش فعالان حقوق زنان، این حرکت در طی ده سال پسین شدت بیسابقهای یافته، بارزتر و تندخوتر شده است. بنیادگرایی مذهبی پدیدهای جهانی است که نسبت به تغییرات قدرت و توسعهی جهانی واکنش نشان میدهد. این حرکت، باوجود جهانی سازی نیولیبرالیسم، “جنگ علیه تروریسم” و با افزایش سیاستهای هویت طلبانه، نه تنها در جوامع “عقب مانده” و یا “غیر سکولار”، بلکه در نظامهای ظاهرن “سکولار” و دموکراتیک نیز زمینه ی ظهوریافته است.
بنیادگرایی مذهبی پدیدهای جهانی و در حال پیشروی در شکل دادن به ساختار جامعه و هنجارهای اجتماعی؛ تحت تأثیر قرار دادن نهادهای بینالمللی و سیاست گذاران داخلی؛ تعیین خطِ مشی سیاسی و تعریف قوانین، بهویژه در حوزهی خانواده، قوانین مدنی، و حوزههای خصوصی روز تا روز صاحب قدرت بیشتری میشود.
فعالان حقوق زنان در افغانستان، بنیادگرایی مذهبی را بیش از هر قدرت سیاسی دیگر، مانعی بر سر راه حقوق زنان میدانند. از این رو بنیادگرایی مذهبی اصلیترین چالش سیاسی در مبارزات زنان افغانستان برای کسب حقوق شان است.
فعالان حقوق زنان در تمامی مناطق و از طرف همهی مذاهب خرد و بزرگ با موضعگیری افراطگرایان مواجهاند؛ بنابراین، بنیادگرایی، منحصر به یک مذهب یا منطقه خاص نیست و فعالین بنیادگرایی در همهی مناطقی که تحقیق در آنها صورت گرفته، دیده میشوند.
در مورد بنیادگرایی مذهبی “تمامیت خواهی” و “عدم تحمل دیگران”که با “زن ستیزی” و “دیدگاه پدرسالارانهی” آنها، همراه است. این حرکت بنیادگرایی در سرتاسر جهان با “نزدیکی به سیاست و قدرت”،“ضدیت با حقوق بشر و آزادی”و“خشونت” تجربه میشود. زنان فعال در حوزهی حقوق زنان، اغلب با تهدید و رفتار اهانتآمیز درجاهای عمومی مواجه میشوند. خشونت لفظی و توهین، لت و کوب فعالان حقوق زنان؛ توسط سنتگرایان مذهبی بخشی از تجربهی مشترک نزدیک به ۵۰ درصد از آنان است، که یا خود شاهد آن بودهاند یا از همرزمان خود در این باره شنیدهاند.
امروز هویدا است که به اساس تعریفهای بنیادگرایی و تروریسم که در بالا ذکر کردم، برخی گروههای بنیادگرای دینی، که در گذشته در افغانستان ایجاد شده بودند. با به وجود آمدن جمهوری دموکراتیک افغانستان به پاکستان و ایران فرار کردند، اینها معجونی از گروههای بودند که با روحیهیی بنیادگرایی مذهبی و تروریستی تربیت و پرورش یافته بودند. مسلم است که همین گروهها مورد استفادهٔ سو دولتها؛ بیشتر "پاکستان" که تروریسم دولتی را برای اهداف مشخص خود در خاک افغانستان پیش میبردند، قرار گرفته بودند و اکنون هم همان سناریوی آنها بسیار ماهرانه تا به امروز ادامه دارد.
به استناد تاریخ، همین بنیادگراهای دینی بودند، که در مقابل برنامههای مترقی شاه امان الله به اشارهٔ انگلیس، مردم را به شورش تشویق کردند و پروگرامهای مترقی آن دوره را با شکست مواجه کردند.
همین بنیادگراهای دینی تحت نام "جوانان مسلمان" بودند، که بار دیگر در سال ۱۳۴۹ خورشیدی برابر با ۱۹۷۰ در برابر پوشیدن لباس کوتاه و شیک پوشی دختران دانشگاه/ پوهنتون کابل احتجاج نمودند و به پای دختران و زنان که لباس غربی به تن داشتند، شلیک کردند و به روی برخی از آنها تیزاب «اسید» پاشیدند.
جنایت ننگین علمبرداران جهل و ظلمت حزب "اسلامی گلبدین حکمتیار" و "طالبان ملا عمر"؛ تیزاب پاشی به چهره زیبای ۱۵ تن از دختران دانش آموز در آستان / ولایت کندهار، سوزاندن مکاتب دختران، مسموم ساختن دانش
آموزان، کشتارجمعی دانش آموزان و آموزگاران "مکتب نسوان قلعه سیدها" در ساحه پل علم لوگر، تیر اندازی به انیسه در جریان اجرای برنامه واکسیناسیون در آستان کاپیسا و کشتار بیرحمانه صدهای آموزگار، دانش آموز دختر، فعالان حقوق زن، کارمندان زن و پولیس زنان تا به همین اکنون ادامه دارد.
فرخنده، رخشانه، تبسم و هزاران زن دیگر در گوشه و کنار کشور در آتش سوزان خشونت و ستم بنیادگرایان دینی سوختند. نزدیک به یک ونیم دهه میشود فریاد جانگدار دختران و زنان تحت ستم
از هر سوی کشور بلند است.
بنیادگرایان با آنهمه وحشت، دهشت و کشتارهای خونین در مقابل دختران اکتفا ننمودند و روی نعش و خاکستر کشتهها، مدرسههای خود را اعمار نمودند و هزاران کودک و نوجوان این سرزمین
را در مدرسههای که مغایر فرهنگ و سنتهای رایج در افغانستان است. جذب نمودند. یکی از نمونههای آن "اشرف المدارس" در آستان کندز است. ترویج اندیشههای تندروانه اسلامی در این مدرسه دینی دخترانه، نگرانیهایی را در مورد گسترش بنیادگرایی در میان زنان جوان افغانستان ایجاد
کرده است. این دختران پرخاشگر شنیدن رادیو، تماشای تلویزیون، گرفتن عکس، بزرگداشت روزهایی مانند روز معلم، مادر، سال نو، سالگره زاد روز و نیز کار کردن زنان در بیرون از خانه را حرام میدانند.
به باور فعالان مدنی در کندز، تفسیر و تعبیر دانش آموزان اشرفالمدارس از دین، سختگیرانه، غیرمعمول و خلاف برداشتهای موجود از اسلام در افغانستان است.
"تو کافر شدی" و "این حرام است" دو عبارتی است که به گفته فعالان حقوق زن، دانش آموزان این مدرسه از آنها بهعنوان حربهای در برابر دیگران استفاده میکنند.
به اساس یک تحقیق وزارت معارف افغانستان، در حال حاضر سیزده هزار مدرسه دینی در سراسر این کشور فعالیت دارد. از آن جمله ۱۲۰۰ مدرسه ثبت و راجستر وزارت معارف افغانستان است و متباقی یعنی ۱۱۰۰۰ مدرسه دینی به اساس تقاضای مردم تأسیس و پسران و دختران به آموزشهای مسایل دینی مصروفاند با وصف این که موجودیت مدرسههای دینی در افغانستان پیشینه دیرینه دارد و تدریس
مسایل دینی برای دختران و پسران در مساجد از سوی ملاها در درازای تاریخ ۱۰۰۰ ساله اسلام در این وطن کدام پدیده نو نیست، اما در واپسین سالها گزارشهایی وجود دارد که برخی از این مدرسهها برنامههای خاصی را دنبال میکنند.
در جریان ماه گذشته مرکز گزارش دهی جنگ و صلح در یک گزارش خود از آستان/ولایت پکتیکا نوشته است که در شهرستان/ ولسوالی برمل پکتیکا در یک مکتب دینی به زبان اردو به دانش آموزان تاریخ پاکستان تدریس میشود. حتا در کابل مدرسههایی وجود دارند که در آن دروس به زبان عربی تدریس میگردد.
مقامات وزارت معارف همچنان میگویند در هر سه ماه، از حدود ۶۰۰۰ تن فارغان این مدرسهها امتحان اخذ میکنند و سپس از این میان بهترین افراد را بهعنوان معلمان دینی در سیستم معارف جذب میکنند.
به اساس ارقامی که وزارت معارف ارایه میکند ده سال قبل تنها ۲۰۰ مدرسه در این وزارت ثبت راجستر بود اما با گذشت چند سال، شمار مدارس ثبت و راجستر شده در وزارت معارف به ۱۲۷۵ باب میرسد که در کنار ۱۵۰ باب دارالعلوم فعالیت دارند. به اساس ارقام ارایه شده در مجموع ۲۶۵ هزار دانش آموز در این مدرسهها مصروف فراگرفتن علوم دینی هستند که ۱۲ هزار تن آنان را دختران تشکیل داده است.
اگر حکومت افغانستان، سیاست گذاریهای دقیقی را برای مدیریت این مدارس روی دست نگیرد. احتمال تبدیل شدن مدارس دینی غیررسمی به خطر جدی علیه صلح و ثبات افغانستان در آینده
خواهد شد.
شماری اساتید از مدارس دینی پاکستان و عربستان فارغالتحصیل شدهاند و احتمال آموزش اندیشهها افراطی توسط این اساتید و کتابهای شان و جود دارد.
از سوی دیگر بنا بر گزارش وزارت حج و اوقاف در حدود صدوبیست هزار مسجد در سراسر کشور وجود دارد. رهبری این مساجد به دست دو صد و چهل هزار ملا و مؤذن است. بنا بر آمارهای وزارت حج و اوقاف حدود ۹۰۰ مدرسه دینی در سراسر کشور فعالیت میکند که در این مدارس در حدود ۲۰۰ هزار طلبه مشغول تدریساند. آمار وزارت حج و اوقاف تنها شامل مساجد، ملا امامان و مدرسههایی میشود که توسط این وزارت ثبت و راجستر شدهاند؛ اما مساجد و مدرسههای زیادی در سراسر کشور وجود دارند که تنها ارتباط با کشورهای بیرونی دارند و منابع و نیازمندیهای شان از سوی کشورهای بیرونی تمویل میشود؛ بنابراین، آمار مذکور دقیق نیست و به نظر میرسد که تعداد مساجد و مدرسهها در سراسر کشور بیش از آمار وزارت معارف باشد.
حالا اگر با دقت به این ارقام بنگریم، متوجه میشویم که دولت افغانستان هیچ آگاهی و هیچ کنترولی بر سخنان ملاها بهویژه در خطبههای نمازهای جمعه و عیدها ندارد و هیچ آگاهی هم در مورد پرو گرام درسی مدرسهها و مضامینی که بیشتر بهوسیله استادان پاکستانی و عربی در مدرسهها تدریس میشود، ندارند و یا اگر دارند به دیده اغماض مینگرند.
در این میان طالبان، داعشیان، وهابیها و سلفیها در همین مساجد و مدرسهها اهداف بنیاد گرایی را تبلیغ و یا درس میدهند، بذر اندیشههای ضد سیکیولاریستی و مدنی را در افکار دانش آموزان دینی میپاشند.
به اساس آماری که در بالا ذکر شد، این ۲۵ درصدی که بر ضد اندیشههای لیبرالیستی فارغ میشوند، بلافاصله شکار افراطیون میگردند و از آنان در جبهههای جنگ و یا اعمال انتحاری بر ضد مردم افغانستان استفاده میکنندـ
بله! دوستان عزیز هر قسم که حساب کنیم، ۲۵ درصد ۲۶۵۰۰۰ طلبهیی که در یک سال از این مدرسهها سند فراغت به دست میآورند، ۶۵ تا ۶۶ هزار طلبه با اندیشههای طالبی، داعشی و سلفیاند که هرسال به لشکر مخالفان افزود میگردند، هزاران هموطن بیگناه ما در اثر حملات انتحاری و انفجاری این طلبهها در شهرها تکه و پارچه میشوند و خون شان سنگفرشها را رنگین میسازد.
سالها است که توسعه و ثبات افغانستان از سویی گروهای بنیادگرا و افراطی تهدید
میشود. تسلط چند ساله این گروهها بر افغانستان نزدیک به نیمهای زیر بناهای این کشور را نابود و فجایع غیرقابل تصوری را خلق کرده است. این گروهها هر آنچه مظهر تمدن و پیشرفت بشری بود را نابود کردند
و یکی از شاهکارهای کم نظیر هنری باستانی در بامیان افغانستان را از بین بردند.
سرانجام به این نتیجه میرسم که بنیادگرایان مردم بیگناه ما را کشتند و ملک ما را به ویرانه مبدل کردند و هست و بود آثار گرانبهای باستانی سرزمین ما را دزدیدند و به پاکستان انتقال دادند. پس چگونه میتوانیم که کودکان معصوم خود را به مدرسههای خرابکار و پر از فساد این انسانهای ناسالم و خیانت کار شامل بسازیم؟
در حالی که در مکتبهای ما مضامین علوم دینی تدریس میشود.
آیا مردم کندز ۳۵۰۰ تن همشهری خود را که توسط همین بنیادگرایان جاهل کشته شدند، دهها دختر و زن جوان شان مورد تجاوز قرار گرفت، هست و بودشان چور و چپاول شد، خانهها، دکاکین و شهرشان به آتش کشیده شد. فراموش کردهاند؟
چگونه میتوانند چنین اعمال وحشیانه را فراموش کنند و باز هم دستان پاک ۶۰۰۰ دختر معصوم شان را در دستان آلوده به خون و کثیف این جنایتکاران اجیر بگذارند؟