(در پیوند به پیام بیبی گوهر شاد ترکمنی)
ــ بخش دوم و پایانی ــ
تماس ایمیلی مهمی از اسم بانو گوهرشاد ترکمنی داشتم؛ که قسماً در انترنیت نیز انتشار یافته است:
محترم افتخار
میخواهم لطف کرده درین باره که گناه و گناه اولیه که مذاهب ابراهیمی اینقدر زیاد در باره آن بالیدهاند با این نظریه انیشتین بزرگ چه ارتباط پیدا میکند و خود این مذاهب استوپیدیای بشر حساب میشوند یا نی ـ و چطور میتوانیم به اینها معرفت پیدا کنیم؛ یک اندازه روشنی اندازید.
با احترام گوهرشاد ترکمنی»
اینک دوام عرایض خدمت ایشان و سایر عزیزان:
آدم چگونه ساخته شد؟
در ادامه میخوانیم:
«خداوند به فرشتگان فرمان داد که یک مقدار خاک از روی زمین جمع کنند؛ و ایشان چند قسم خاک را گرد آورده و با آبهای مختلف آن را خمیر کردند. اندام آدم از این خمیر ساخته شد ...آدم ... مدت چهل سال بهصورت خمیر و بعداً مدت چهل سال به شکل گِل پخته بود و سپس تجسم یافت. درین حالت هم مدت چهل سال بر او گذشت. بعداً خداوند در او روح دمید و زنده گردید ... حینی که خداوند اندام آدم را پیدا کرد؛ طول قامتش ۶۰ گز بود و در بدنش ۳۶۰ رگ و ۲۴۰ پی و در سرش از گردن به بالا ۷ سوراخ وجود داشت.»
قصهء پیدایش آدم در تورات نیز هست ولی نه بااینهمه حشو و زواید. قسمت اخیر باب اول و بابهای دوم و سوم و چهارم سِفر پیدایش به همین قصه اختصاص دارد. ولی در تورات از عزم قبلی ی خدا در آفریدن آدم به حیث خلیفه در زمین سخن نمیرود و نیز فرشتگان به چنان امتحان حیرت آور مأمور نمیشوند و لذا عدم سجود و طرد ابلیس نیز از این رهگذر وجود ندارد.
اما حوا در بهشت توسط مار که زیرکترین خزندهگان است؛ فریفته میشود و از میوهء درخت ممنوع که تورات آن را «درخت معرفت نیک و بد» میخواند؛ میچشد و چون لذت آن را اعلا مییابد؛ به جفت خود آدم هم میخوراند! آنان چون از میوهء این درخت میخورند «عارف نیک و بد» میشوند و به اولین بدی در وجود خود که عریان بودن شرمگاههایشان است؛ واقف میگردند.
در اینکه آدم و حوا از برگهای درخت انجیر مخصوصاً برای ستر عورت خود مدد میجویند؛ سخن تورات و قرآن یکیست. ولی تورات مانند برخی از مفسران قرآن نمیگوید که درین هنگام درختان بهشت از آنان میگریختند و آدم (و حوا) را ـ که به کمال دانشها و به معلمی ی فرشتگان رسانیده شده بود ـ چنان نادان و خِپِل نشان نمیدهد که کم شعورتر از درخت انجیر باشد و درخت انجیر (یا درخت حنا) با ترحم و رقت احساس؛ برگهای خود را جهت پوشانیدن عورت آدم و حوا بر شرمگاههای آنان بنشاند.
در تورات دلیل اینکه آدم و حوا از بهشت اخراج و به زمین محکوم به گذران پر مشقتی میشوند؛ خلافت خدایی نه، بلکه این است (آیات ۲۲، ۲۳ و ۲۴ باب سوم سِفر پیدایش):
«و خداوندِ خدا گفت: همانا آدم مثل یکی از ما (خدایان) شده که عارف نیک و بد گردیده؛ اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته و بخورد و تا به ابد زنده ماند * پس خداوندِ خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود؛ بکند* پس آدم را بیرون کرد و بهطرف شرقی ی باغ عدن؛ کروبیان (فرشتهگان) را مسکن داد و شمشیر آتشباری را که به هر سو گردش میکرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند*»
البته تحلیل و تعلیل و چون و چرای تفاوتهای قرآن و تورات (و کتب مقدس ادیان غیر ابراهیمی) در این مورد و سایر زمینهها طی سیر و سلوکی که ما در جستجوی مبدأ معرفت میباشیم و از مقصد به جانب مبدأ در حرکت افتادهایم؛ جا ندارد!
لذا با آنچه گفته آمدیم متأسفانه بابای ۶۰ گزهء هزار سالهء هزار اولادهء ما که خلیفهء خدا در زمین هم بوده و علمهای فراوان مورد ضرورت این خلافت عظیم را نیز داشته است؛ آن مبدأ معرفتی که ما میجوییم بوده نمیتواند؛ چرا که پیش از وی؛ زمین موجودیت داشته و او از خمیر خاک و آب زمین ساخته شده است!
اکنون پرسش این است که آیا آن زمین همین زمینی بوده است که ما هم اکنون در آن زیست میکنیم؟ آیا در آن حیات یعنی جانوران دیگر وجود داشته است یا چطور؟
گرچه مشکل است در قرآن به این پرسش پاسخی صریح دریافت کرد اما «کاسههای داغتر از آش» یعنی مفسران شمشیر به دست قرآن؛ به این پرسشها پاسخ دادهاند: در همان «قصص القرآن» میخوانیم:
«در تاریخ عربی بدایع الزهور آمده است که جبرئیل ...آدم... را بهروز جمعه وقت طلوع آفتاب در هندوستان بر فراز کوه راهون فرود آورد. در تفسیر صاوی آمده است که آدم ... در هند در منطقهای که به نام سراندیپ است؛ فرود آمد و ... حوا... در سرزمین جده ـ در ساحل دریای شور ـ پایان شد ... در تاریخ عربی آمده است که مدت هجران و جدایی آدم و حوا ۵۰۰ سال بود.»
آری! ۵۰۰ سال مردی تنها در زمینی خشک و بی بشر و بی حیات؛ اینجا و زنی تنها تحت عین شرایط در آنجا؟!
فقط یک صفحه را ورق میزنیم:
«حینی که... خداوند اراده کرد تا آدم و حوا ملاقات کنند؛ پس به آدم الهام یا وحی نمود که بهطرف مکهِ معظمه رهسپار شود و به زیارت بیت الله شریف و طواف آن نایل گردد. وقتی که آدم... به جوار کعبهِ مکرمه رسید؛ خداوند برایش وحی کرد که هفت مرتبه به دور کعبه سر لچ و به عجز و انکسار گردش کند...
در بدایع الزهور آمده است که بعد از طواف؛ خداوند به آدم فرمان داد که جانب عرفات برود. آدم... که به عرفات رسید چشمش به حوا... افتاد که بهطرف او میآید و در عرفات هر دو وصل و تعارف نمودند. از همان فرصت خداوند وقوف عرفات را به حجاج ضرور دانست؛ آنجا را بدان عرفات نامیدند که آدم و حوا در آن تعارف نمودهاند... در کتب فقهیه این سخن نیز درج است که مزدلفه همان مقام است که...آدم و حوا...در آن جمع شده بودند... بعداً آدم به غرس اشجار، حفر چاهها و آبادی اقدام نمود.»
ما این قطعات را برای آن نقل نکردیم که به سؤالاتی پاسخ بیابیم مانند اینکه:
قبل از آدم و آدمیت؛ مکهء معظمه برای چه و برای کی موجود بود؟
بیت الله شریف که نخستین آدم ـ ابوالبشر ـ به طواف آن مأمور گردید؛ از چه زمان و چگونه اعمار شده بود؟...
آدم که مؤظف شد «سرلچ» به طواف بپردازد؛ در سر و تنش چه چیز وجود داشت تا آن را بردارد؟
اگر عرفات به دلیل تعارف آدم و حوا در آن مکان؛ موضوعیت یافت و مزدلفه و امثال آن نیز؛ پس حجاج پیش از آدم ۶۰ گزهء ساخته شده از خمیر خاک ـ یا خلیفهء خدا بر زمین ـ چه مخلوقاتی بودند و چگونه به طواف بیت الله شریف میپرداختند و حج آنان بدون مراسم عرفات و دنبالههای آن چه سان انجام میگرفت؟ و... و...
ما فقط و فقط میخواهیم زمینی را بشناسیم که آدم طرد شده از جنت عدن؛ بر آن فرود آمد.
چنانکه صراحت کافی دارد؛ آن زمین؛ همین است که ما هم اکنون در آن به سر میبریم. زمینی حاوی جغرافیاهای «هندوستان»، «جده» و عربستان، مکهء معظمه و بیت الله شریف...یعنی فیالمثل؛ پای عطارد و زهره و زحل و مریخ و نیپتون و پلوتو ... در میان نیست.
ولی به نظر میرسد وقتی هندوستان وجود دارد؛ شاید هندوها هم وجود دارند. اگر چنین نمیبود و نام سرزمینی قبل از باشندهگان آن یعنی اولادهء پسین آدم موجود میبود؛ باید بهعوض هندوستانِ «ناپاک» و «نجس»؛ پاکستان ـ باشگاه مقدسان ـ گفته میشد. خاصه که کتاب مورد بحث ما و صدها هزار عنوان کتب اسلامی و قرآنی در پاکستان تألیف و چاپ شده و میشود و پاکستان بیش از تمام بلاد زمین؛ مدرسهِ جهاد و مرکز اسلامی و قرآنی دارد.
به همین ترتیب؛ وقتی پیش از فرود آمدن حوا از بهشت و از آسمان؛ جده و عربستان همراه با مکهِ معظمه و بیت الله شریف وجود داشته است؛ پس احتمالاً باشندهگان عرب این سرزمین و متولیان عرب این بقاع مقدسه هم موجود بودهاند. بدین گونه پیش از آدم و حوا و هابیل و قابیل و سلسلهء شان تا ابراهیم و دیگران؛ لا اقل هندوها و عربها در روی زمین موجود بودهاند؟!
همین کتاب قصص القرآن به این وسواس و اندیشهء ما پاسخ میدهد:
«... خداوند که بهمقتضای حکمت و مصلحت خود؛ زمین و آسمان را پیدا نمود؛ گروهِ جن را در زمین سکونت پذیر ساخت که مدت مدید بالای آن تصرف و بود و باش داشتند. بالاخره بین ایشان بغض و عداوت پیدا و به کشتن و بستن همدیگر اقدام نمودند. ابلیس از زمرهء فرشتهگان به شمار میرفت؛ و خداوند به فرشتهگان فرمان داد که با این مخلوق (جن) به جنگ بپردازید. فرشتهگان به طبقهء جن حمله بردند؛ برخی را کشتند و برخی را به کوهها و جنگلها راندند و زمین به تصرف فرشتهگان در آمد. ایشان به تسبیح، تهلیل، عبادت و فرمانبرداریی باری تعالی مشغول شدند...»
بدین گونه احتمالاً باشندهگان سرزمین هندوستان ـ هندوها ـ از همان طایفهء جن بودهاند؛ ولی باشندهگان سرزمین جده و عربستان و متولیان مکهِ معظمه و بیت الله شریف؛ از فرشتهگان.
چرا که موقعیت جغرافیایی صحرایی عربستان؛ مؤید این موضوع است که طبعاً فرشتهگان )ناتوان از رفتن به کوه و جنگل!) خیلی زود آن را از تصرف جنها بیرون کردهاند؛ چون برخی از جنها در کوهها و جنگلها پناه برده بودند؛ لهذا هندوستان که خطهء کوهستانی و جنگلزار میباشد؛ جای مناسبی برای ایشان بوده است!
کتاب قصص قرآن به ادامه حتی به این پرسش احتمالی ی دیگر هم پاسخ میدهد که تحت شرایطی که فرشتهگان بر زمین مسلط و در زمین به تسبیح، تهلیل، عبادت و فرمانبرداری ی باری تعالی مشغول بودند؛ چرا خداوند؛ آدم را پیدا کرد؛ شاید خداوندِ خدا را؛ عبادت آدمیان بیشتر و بهتر اقناع و ارضا و اشباع میساخت؟!
«قبل از پیدایش آدم...مر ابلیس را در آسمانها و زمین قدرت و اختیارات کاملی بود و به لباس فرشتگان به طاعت و عبادت الله تعالی میپرداخت. خداوند... اراده کرد که به آدم ... و فرزندان او احسان و انعام نماید و اگر چه حضرت الهی به موجودیت آدمی کدام نیازی نداشت اما برای اینکه بین ظالم و مظلوم، عاصی و مطیع، حاکم و محکوم، عدل خویش را اظهار نماید؛ به پیدایش او اراده نمود.»
لهذا تا ابد الزامی است که «ظالم و مظلوم، عاصی و مطیع، حاکم و محکوم» موجودیت داشته باشند تا حضرت الهی بتواند «عدل خویش را اظهار نماید!»
اما چنانکه دیدیم خداوند ـ ظاهراً تحت تأثیر عصبانیت ناشی از نافرمانی ی ابلیس ـ فراموش کرد که آدم را برای خلافت خود در زمین آفریده بود؛ و لهذا بهجای اینکه او را به مأموریتش در زمین اعزام دارد؛ به بهشت مسکن داد و زینهار باشی هم عنایت فرمود. بدین جهت این مورد را: که ابلیس با وسوسه کردن حوا و آدم به خوردن میوهء ممنوع؛ در حقیقت کمک کرد تا ارادهء اولینِ خداوند جامهء عمل پوشد و آدم راهی ی زمین شود؛ عجالتاً به بررسی نمیگیریم ولی این حقیقت که زمینِ زمان هبوط آدم همین زمین کنونی است؛ در قصهء هابیل و قابیل تأیید نیرومندتر پیدا کرده است:
هابیل و قابیل )در تورات: قائین) نخستین پسران آدم ـ خلیفهِ یهوه سبایوت یا خداوندِ خدا بر روی زمین ـ بودند. قابیل طی درامه ای به خاطر حسادتش در مورد «زن» تصمیم گرفت؛ برادرش هابیل را به قتل رساند؛ اما (درجهء تکاملی ی نوع بشر بهاندازهای پائین بود که) نمیدانست (و نمیتوانست بداند که) این عمل (کشتن) را چگونه انجام دهد؟
«درین جا شیطان بهصورت انسانی (منظور بشر یا آدمی است!) آمد؛ یک سنگ را از زمین برداشت و بر سنگ دیگر محکم زد که سنگ دوم شکست. قابیل حرکت او را مشاهده کرده به دل تصمیم گرفت که برادرم را به این طور از بین میبرم. قابیل حینی که هابیل را بالای کوهی به خواب دید؛ سنگ بزرگی را برداشت و بر سر هابیل کوفت...قابیل بعد از کشتن هابیل (به همان دلایل فوق) حیران ماند که نعش او را چه کند؛ نعش را در پوستی؟ پیچاند و مدت یک سال (به همان دلایل فوق) آن را به شانهء خود میگشتاند.»
چنانکه در مرتبهء اول برای انجام عمل قتل؛ شیطان به دادِ قابیل رسیده بود؛ اینک «خداوند اراده کرد تا طریقهء دفن را به قابیل بیاموزد. (لهذا) دو زاغ را فرستاد که یکی از ایشان مُرده بود. زاغ زنده زمین را با چنگال و منقار خود حفر نمود و زاغ مُرده را در آن گذاشت و خاک بالایش کشید. قابیل که آن را مشاهده کرد نعش هابیل را؛ او نیز بدان طریق به خاک سپرد»!
اما زمین آنوقت مانند زاغِ آن زمان بااحساستر و باشعورتر از قابیل بود؛ زیرا «روزی که قابیل به قتلهابیل دست زد هفت مرتبه زمین لرزید و تا هر روزِ هفته؛ هفت مرتبه زلزله (؟) رخ داد و هم در روز قتلهابیل کسوف واقع شد و پیش از آن کسوف واقع نشده بود.»
خلاصه نشانههای سنگ، زلزله، زاغ و کسوف براهین دیگری دال بر این حقیقت میباشد که زمین آنوقت؛ همین زمین کنونی ی ماست!
اما ـ جز موجوداتی که به درد سلاخیها به هدف قصابی میخورند و شمارشان لااقل تا زمان ما بیش از بشر است ـ همه میدانند که زمین کنونی؛ یک سیارهء کره وی است که پنج بر اعظم (خشکهء بزرگ) و پنج بحر اعظم (اقیانوس بزرگ) را با تعداد بسیار از جزایر (خشکیهای کوچکتر) و جهیلها و آبناها و دریاها...شامل میشود...
از این گونه روایات؛ به نظر میرسد که این شکل و هیأت زمین در زمان فرود آمدن آدم و حوا بر آن وجود نداشته است!
مانند سایر موارد که در دست اسطورهها مانند موم اشکال گوناگون میپذیرند؛ زمینِ آن گاه نیز تودهء مومی بیش نبوده است و اقوام مختلف میتوانستهاند آن را به هر گونه که بخواهند شکل دهند! (یعنی شکل آن را توهم و تخیل و باور نمایند!)
اما بازهم پرسیدنی است که کدام اقوام و کدام اقوام مختلف؟
مگر پیش از آدم ـ ابوالبشر ـ و حوا ـ مام البشر ـ تصور قوم و حتی فردی را میتوان کرد؟
متأسفانه؛ بلی!
چونکه پیش از آنها ـ فیالمثل زاغ وجود داشته است؛ ناگزیر حیات به مفهوم مادی و زمینی و نه فرشتهای و آسمانی آن؛ موجود بوده است؛ و چون حیات وجود داشته است بنا بر آن موجودات بری و بحری اکثراً یا غالباً وجود داشتهاند. چنانکه طبق قرآن؛ قابیل مزرعه داری و هابیل؛ گله داری میکردهاند و از محصولات خود؛ قربانیها به خدا؛ تقدیم کرده بودند!...
در این زمره موجودات شبیه آدم ـ البته نه به طول ۶۰ گز بلکه کوتاهتر و کمینهتر از آن ـ موجود بودهاند. این موجودات چهبسا تمدنها به وجود آورده و اختراعات و اکتشافات بسیاری هم؛ در پهنهء هستی و در دایرهء رازها و مکنونات و نعمات موجود در آن به عمل آورده بودند.
از تجزیه و تحلیل اساطیر و افسانههای «ملت ابراهیم» بر میآید که نشو و نما و تکثر آنها ـ تا حدی که حسب وعدهء یهوه بیشتر از ریگهای بیابانها و رود خانهها و ستارهگان آسمان ـ گردیدند و یا می گردیدند ـ طبق نُص «کتاب مقدس» با خروج یا هجرت ابراهیم از «آور کلدانیان» آغاز میشود. بدین گونه زادگاه پدری ی ابراهیم «آور» یکی از شهرهای سومر قدیم بوده است.
اکنون به برکت اکتشافات بزرگ ولی متأخر باستانشناسی و تاریخی؛ اساطیر و داستانهای مکتوب و مستند نوشته شده بر سفال و خشت و با خط میخی به دست آمده است که طبق سالیابیهای علمی؛ خیلیها پیشتر از زمان احتمالی ی نگارش کتاب مقدسِ «ملت ابراهیم» یعنی تورات است و با اشاراتی توسط همین کتاب هم تصدیق میگردد.
چون ما نمیدانیم زمین در زمان هبوط آدم چگونه بوده و چه شعاع و قطر و طول و عرض و غیره داشته است؛ ناگزیریم با میتودهای زمین شناسی و باستانشناسی به گشایش راز این مسأله بپردازیم. بدین منظور اساطیر و افسانههای سومری که حماسهء بزرگ گیلگمش یکی از آنهاست؛ اهمیت سترگی کسب مینماید.
این اساطیر؛ صورتی از «زمین» روزگاران مدنیت سومر را روشن کرده است و آن بیشتر در باورهای سومریان پیرامون آفرینش جهان بازتاب دارد:
این زمین؛ صفحهای مسطح است که کوهها و صحراهایی پیرامونش را گرفتهاند. این صفحه همان سومر یا بینالنهرین بوده بر روی کوهها و انتهای صحراهای دور دست آن گنبد آسمان واقع میباشد، مادهای موسوم به «لِیل» (به معنای باد، هوا یا دم حیات) فضای میان این زمین و آسمان را پُر میکرده، در تهِ زمین «جهان زیرین» قرار داشته که به سکونت مردهگان مختص بوده است. در طول روز؛ خورشید مسیری کمانهای را در دل گنبد آسمان میپیموده و شب هنگام در مسیرش بهسوی نقطهِ آغاز روز دیگر؛ جهان زیرین ـ مسکن مُردگان ـ را روشن میکرده است!...
برای ما عجالتاً دریافت همین حقیقت که در زمان سومریان زمین مسطح بوده است؛ کفایت میکند. چون سومر و مخصوصاً یکی از دولتشهرهای معروف آن به اسم «آور» مسکن تارح یا آزر (یا تاریح بن آزر و شاید هم برعکس!) یکی از اولادهء پشت دهم یا نهم «نوح» است؛ پیغمبری که توسط دعای بد خود و به خشم آوردن یهوه ـ خدا؛ جز خودش و سه پسر خود و مشتی پرنده و درنده و گزنده و چرنده؛ مابقی تمامی اولاده و نسل آدم و سایر زندهگان را به وسیلهء طوفان از عالم محو کرد!
به یاد داشتنی است که نوح ـ پیامبرِ این چنین عزیز و نازدانه که یهوه محض خواستهء او؛ اولادهء پنج یا شش نسلهء آدم خلیفهء خود و تمامی جانوران و آبادیهای جهان را نابود ساخت ـ طبق تفسیر صاوی و جلالین از «قرآن» آخرین کتاب مقدس ابراهیمی ـ از دو یا سه پُشت نوهء ادریس پیامبر بود و ادریس (اخنوع) بن یرِد بن مهلایل بن قیتان بن انوش بن شیث بود که یهوه؛ پس از مرگ هابیل به دست قابیل؛ او (شیث) را به آدم؛ منحیث بدلهِ هابیل و چون تحفهای ویژه اعطا فرمود. به نظر میرسد که یکی از دلایل طوفان نوح هم پاک نمودن جهان از تخمهِ قابیل جنایتکار باشد؛ زیرا قابیل زادهگان طی طوفان کاملاً ـ و از شومی ی آنها شیث زادهگان اکثراً ـ یعنی جز نوح و سه پسرش ـ همه تباه شدند!
البته تورات؛ در علل این نابودگری قساتکارانه و هول انگیز؛ امر پشیمان شدن یهوه ـ خدا؛ از آفرینش آدم و سایر جانوران را اولیت بخشیده برجسته میگرداند:
"وقتی خدا فساد و شرارت بشر را مشاهده کرد، به نوح فرمود: «تصميم گرفتهام تمام اين مردم را هلاک کنم، زيرا زمين را از شرارت پُر ساختهاند. من آنها را همراه زمين از بين میبرم « اما تو، ای نوح، با چوب درخت سرو؛ يک کشتی بساز و در آن اتاقهایی درست کن. درزها و شکافهای آن را با قير بپوشان. آن را طوری بساز که طولش ۳۰۰ ذراع، عرضش ۵۰ ذراع و ارتفاع آن ۳۰ ذراع * باشد؛ يک ذراع پایینتر از سقف، پنجرهای برای روشنايی کشتی بساز. در داخل آن سه طبقه بنا کن و در ورودی کشتی را در پهلوی آن بگذار، بهزودی من سراسر زمين را با آب خواهم پوشانيد تا هر موجود زندهای که در آن هست، هلاک گردد.»
اسطورهء طوفان نوح ـ صرف نظر از جنبههای دیگرش ـ گویا صبغهء عملی ی ثبوت مسطح بودن زمین حسب اساطیر سومری است و بر علاوه نشان میدهد که دنیای سومر و نوح پیامبر و ملتِ ابراهیم درست بهاندازه و مساحتی که قوهء دید بلاواسطهء بشر میتواند دریابد و احاطه نماید؛ حدود و پهنا دارد.
چنانکه ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی تا زمانی که محمد بزرگ با اختتام رسالت خویش؛ پایان سلسلهء دین و ختم زنجیرهء رسالت و نبوت را به بشریت اعلام داشت؛ نتوانستند و نمیتوانستند؛ زمین غیر مسطح و کُروی و گردنده بر محور خورشید داشته باشند.
از جمله همین چهار قرن و نیم پیش گالیله ـ یکی از نوابغ بشریت (۱۵۴۶ -۱۶۴۲) ـ را که علی الرغم اساطیر و باورهای مقدس؛ بزرگی ی بیش از توان تصور ادیان و کروی بودن زمین را کشف کرد و اعلام داشت؛ توسط کلیسا به محاکمهء مرگبار کشانیدند و سرانجام به توبه و استغفار و بخشایش طلبی به درگاه یهوه؛ مجبور و مقهور ساختند!
اما مثل اینکه گالیلهء کافر با وصف توبه و استغفار؛ کار خود را کرد و زمین مسطح سومریان و نوح و ابراهیم و «ملت» او و بسی «ملت» های دیگر را زغاله کرده؛ کُره وی ساخت! چنانکه پس از آن دیگر همچنان کُره وی باقی ماند!
آیا واقعیت زمین را همین گونه بپذیریم؛ یعنی اینکه کُره وی شدن آن از دست گالیله (و همفکران کافر پیشین و پسین او) است؟!
یا اینکه زمین اصلاً و اساساً و پیش از بشر و آدم؛ کُره وی بوده ولی بشر ـ از عصر سومریان تا زمان گالیله ـ قادر به درک و دریافت واقعیت آن نمیشده و لهذا فقط حدسیات و گمانهای ناصواب در باره قایم کرده بوده است و هکذا نسلهای بعدی بنا بر تعصب و تحجر؛ این حدسیات و گمانه زنیهای ناگزیر هزاران سال پیش آبا و اجداد را مانند کوری که عصایش را محکم میگیرد؛ با سر سختی و سماجت قایم گرفته بودند؟!
* * *
کسی گفته که «شبنم در خانهء مورچه طوفان است!»؛ آیا آسمان بر زمین خواهد خورد؛ اگر این ضربالمثل را در قیاسی نسبت به «طوفان نوح» مد نظر گیریم. آیا رواست از ترس «افتادن آسمان بر زمین!» جستجوی حقیقت را ترک نماییم؟
وقتی واقعیت اصلی ی زمین؛ کُره وی بودن آن است و نه مسطح بودن آن و آسمان چون خیمه و غژدی و الاچیغی نیست که بر فراز کوههای دَور و بَر یا بر پایانههای دشتها و صحراهای اطراف ما تکیه داده باشد؛ آنسوی کوهها و صحراهایی که آبا و اجداد ما میتوانستند با چشمان غیرمسلح خود ببینند و با پای پیاده و یا به مدد مرکوب های خود ـ چون اسپ و شتر ـ قادر میشدند پهناهای آن را گز و پل نمایند؛ درهها و وادیها و دشتها و صحراها و جنگلها و دریاها و اقیانوسها و بالاخره جانداران و از جمله بشرها و بشر نماها کم یا بیش وجود داشتهاند و این سلسله مراتب و شکل و شمایل در تمام خط دایرهء دوران شباروزی ی آفتاب موجودیت داشته است؛ آیا میتواند ممکن باشد که «طوفان نوح» سرتاسر کرهء زمین را بپوشاند؟
آیا امکان اینکه چنین طوفان فقط در واحهء کوچک و محدود اسلاف همان سومریان ـ یعنی فقط در وادیهای اطراف دریاهای دجله و فرات رخ داده باشد؛ و در اساس خود یکی از طغیانهای سالیانه ـ منتها در حد بیسابقه؛ پر دامنه بوده باشد ـ بیشتر روشن و خرد پذیر نیست؟!
باستان شناسان طی حفاریها در مناطقی که بشر قدیم بود و باش میکردهاند و تمدنهای مستقل یا مرتبط به هم ایجاد کرده بودند؛ آثار و شواهد نامحدودی از حقایق عالم پیشین به دست آوردهاند و میآورند. این کشفیات خطوط طبیعی و قانونمند روایات و اساطیر بشری منجمله اساطیر تورات و سایر کتب مقدس ادیان ابراهیمی و غیر آن را روشن میسازند و حقایق مورد اشارهء آنها را آفتابی میکنند.
اتفاقاً یکی از درخشانترین این کشفیات؛ دریافت حقیقت و چگونگیای طوفان بزرگ در بینالنهرین قدیم میباشد که بعداً به اسطورهء «طوفان نوح» مبدل گردیده است:
باستانشناسی به نام لئونارد وولی (Woolle) در همان «آور» زادگاه و باشگاه اجدادی ی ابراهیم؛ پس از کار بر روی لایههای متوالی؛ به یک لایهء ۳.۳۵ متری ی ماسهء شسته رسید که هیچ نوع بقایایی در آن دیده نمیشد. وی در زیر این ماسهء شسته سه لایهء دیگر یافت که (در روزگاران پیشین) مسکونی بودهاند و دست آخر هم به یک کمربند گِلی رسید که نشانگر بستر بینالنهرین بود.
وی در نتیجهء تحقیقات خود اظهار داشت که لایهء ماسهء شسته را سیلابی بزرگ بر روی لایهء گلی آورده است. طبق محاسبهء وی؛ آبی که این مقدار ماسه را حمل کرده؛ بایستی ۷.۵۰ متر ارتفاع داشته باشد.
وولی میگوید:
«ثابت کردهام که طوفان نوح وجود داشته است...طوفان بزرگ و گستردهای...که تمام سرزمینهای مسکونی میان کوهستان و صحرا را غرق در آب کرده بود؛ در نظر مردمانی که در آنجا میزیستند این ناحیه تمام دنیا بود. انبوهی از مردم بایستی از میان رفته باشند؛ جز شماری اندک و مغموم که دست آخر از فراز دیوارهای شهر فروکش کردن آب را تماشا میکردند. شگفت نیست که آنان در این فاجعه؛ کیفر ایزدان برای نسلی گنهکار را میدیدند.»
آیا نتیجهء دیگر این واقعیتها جز این است که اصلاً ـ زمینی که یهوه (و در قرآن ـ الله) بر آن آدم را خلیفه آفرید و خلیفه ساخت ـ مسطح و ثابت و مرکز ثقل جهان بود، به نیروی وهم «تمام جهان» پنداشته میشد، کوهها ستونهای آن بودند و آسمان گنبد سقف آن، ستارهگان و آفتاب و مهتاب هم قندیلها و «نیر» های آن؟!
ولی آنسوتر؛ در عقب کوههای غیرقابل دسترس و صحراها و دریاهای های «طی نشدنی!»؛ سرزمینها و جانداران و مردمان و مدنیتهای دیگری وجود داشتند که پادشاهان و روحانیان و در نهایت خدایان دیگری از خود و برای خود را دارا بودند.
مؤرخان محقق و باستانشناسان کاوشگر با شواهد و اسناد و قراین وافر ثابت کردهاند که «در روزگاران باستان [کما بیش پس از «عصر حجر»؛ زمان آغاز کشاورزی و اهلی کردن جانوران؛ در هشت هزار سال قبل] در بخش جنوبی ی عراق امروز؛ گروهی از مردم در دل صحرا بوستانی ساختند. قرنها بعد این ناحیهء کوچک کشاورزی؛ سومر نام گرفت و همچنان که فرهنگ این مردم گسترش مییافت؛ نواحی بزرگتر هم نامهای دیگری به خود گرفتند.
امروزه پژوهشگران؛ این ناحیهء میان دجله و فرات را «بینالنهرین» مینامند. این فرهنگ (مادی و عینی شده) یکی از چهار تمدن بزرگ روزگار باستان بوده است؛ سه تمدن دیگر هم در کنار رودخانهها پدید آمدهاند: مصر در کنار دریای نیل، هند در کنار رودهای سند و گنگا، چین در کنار رودهای وی و هُوانگهو.
این چهار (اَبَر) فرهنگ؛ ویژهگیهای مشترک بسیاری داشته ولی مستقل از یکدیگر پدید آمدهاند.
تا سدهء بیستم میلادی باستانشناسان کشف کردند که بینالنهرین؛ نخستین این تمدنها و آن بوستان (که ذکرش را کردیم) «گاهوارهء تمدن» بود و این نامی مناسب است برای جایی که نخستین تمدن «نوزاد» در آن بالیدن گرفت ...
(ولی حتی) تا ۱۵۰ سال پیش باستانشناسان و پژوهشگران (آری! باستانشناسان و پژوهشگران و نه عامهء مردم جستجو گر ـ چه رسد به متحجران و متعبدانِ قفل بر چشم و مُهر بر دل!) در بارهء سومریان چیزی نمیدانستند ولی در جستجوی نشانههای فرهنگ آشور و بابل بودند و میکوشیدند شواهدی برای تاریخ مذکور در عهد عتیق ـ کتاب مقدس یهودیان ـ بیابند (که طی همین کافت و کاو؛ به بقایای تمدن سومر در زیر تلها و تپهها و شنها برخورد نمودند!).
از آنجا که در بارهء نخستین مراحل زندهگی در سومر تاریخ مکتوبی وجود نداشته است؛ آگاهی ی ما در بارهء اولین تمدن؛ به کار باستانشناسان وابسته است که تپههای خاکی این بیابان را کاوش میکنند.
خوشبختانه این کاوشها را گروههایی از کشورهای مختلف در طی بیش از یک قرن به انجام رسانیدهاند و کمابیش مبدأ معرفت نسبت به آن و دنبالههای آن را به دست دادهاند.»
بدین گونه ما رویهمرفته؛ در فهم اینکه خود آدم؛ موضوع مجاز و استعاره و رمز است یا واقعیتی مادی در سلسله دیگر پدیدهها و آثار جهان ماده؛ گرفتار اِشکال اساسی استیم تا چه رسد به گناه اولیه یا اولین نافرمانی او از خالقش؛ که بیشتر از همه در مسیحیت؛ زبر و درشت میگردد تا جایی که «گناه اولیه»؛ چنان طوق لعنتی بر گردن آدمی است که با هیچگونه توبه و تضرع و قربانی فردی و دسته جمعی توسط اولاده آدم نمیتواند؛ بخشوده شود. بدین منظور گویا خداوند؛ فرزند خود را در وجود حضرت عیسی مسیح؛ به میان آدمیان فرستاده است تا منحیث یک قربانی خارقالعاده بار این گناه عظیم را بر دوش خود گیرد و به صلیب کشیده شود؛ تا به برکت این قربانی لاهوتی؛ آدمیان از ملعنت؛ «گناه اولیه» نجات یابند؛ اما با وصف قربان شدن و به صلیب کشیده شدن عیسی مسیح هم در دو هزار سال پیش؛ از اینکه محقق باشد؛ آدمی از لعنت گناه اولیه رهیده است؛ ثبوتی در دست نیست.
ولی اینکه اسطوره «گناه اولیه» و اصولاً مذاهب مرتبط به آن؛ یا همه مذاهب را شامل تعریف استوپیدیای بشر (Human stupidity)؛ بگیریم یا خیر؛ ـ اقلاً برای این کمترین؛ در ارتباط به گذشتگان دور و معذور و مجبور و متعلق به دورههای زمانی ی «کودکی ی بشر»؛ پاسخ «بلی» ندارد و حتی آفرینش و پردازش این اساطیر؛ برای آنان؛ مظهر تکامل و تعالی عقلانی و معنوی هم هست و اما در مورد «کودک ماندگان» اعصار پسین و بخصوص اعصار روشنی؛ و متعصبان و متشددان بر مبنای این «کودک ماندگیها»؛ به ناگزیر یکی از اشکال متعدد «استوپیدیتیای بشر Human stupidity)ـ است که به خاطر روانی ی بیشتر در فونتیک زبان فارسی دری ـ «استوپیدیای بشر» میخوانیم!