در کنگینه ی رنگین زبان
بخش ۴۳
واژه های هم آوا
واژه غذا، یا غزا، یا طعام یا خوره:
———————————
ریشه شناسی واژه غذا: (ghezä)
پژوهشگران ودانشمندان زبانشناسی زبان تازی یا عربی به این باور اند، که واژه های زبان تازی یا عری به دو گونه شکل گرفته اند (1)
یکم: وامواژه های که از زبانهای عبری، آرامی، سومری، اوستایی، فارسی وپهلوی و حتا لاتین به زبان تازی آمده اند و با تغییر در نظام آوایی آن بکار می روند
دوم: واژه های که در خود زبان تازی یا عربی در مرور زمان پدیدار شده اند و به کار می روند.
در مورد نمونه نخست به گونه نمونه واژه «بوریا« Buryä» را ریشه شناسی می کنیم.: این واژه در زبان سومری ساخته شده است که از بووری Büwary یعنی بافته وانداخته شده گرفته شده است وبه مرور زمان «بوریا» شده است و سپس با همین شکل به زبان آرامی رفته است واز آن زبان این واژه را زبان پهلوی وفارسی باستان وام گرفته اند وهمچنان در زبان تازی نیز رفته است وبه گونه ای «الباری» گردیده است. فکر می کنم، که نام جناب «باری جهانی» نیز از واژه باری تازی که به معنی بوریا است، گرفته شده است (در مصاحبه ای گفته بود، که باری به معنی دفعه ونوبت است؛ که بدون شک نادرست است)
تازی ها در زبان خود شان واژه (الحصیر) را ساخته اند.
با این پیش بیان می پردازیم به ریشه شناسی واژه «غذی یا غذا»: این واژه از نوع واژه هایست، که در خود زبان تازی ساخته وپرداخته شده است .
تازی ها بول یا شاش شتر ماده را غذی می گویند وبول یا شاش شتر نر را «الکمیز» می نامند، واژه غذی از مخلوطی از شیر و بول یا پیشاب ویا شاش است که از مجرای شتر مادینه می ریزد وواژه «الکمیز» یعنی بولی که فوران می زند چه کمز به معنی فوران نیز می باشد.
در زبان تازی غذی یا غذا یعنی بول شتر مادینه و به گونه کنایه به معنی نوشابه یا خوراکه چوچه شتر کاربرد یافته است وبه معنی طعام هیچگاهی به کار نرفته است. چه تازی ها «الطعام» و (الکل)را بجای غذا به کار می برند.
در زبان فارسی در سده های پسین این واژه جای «خوراکه »یا «خوره »را گرفته ودر کنار طعام تازی به کار می رود.
نانوشته نماند، که فارسی زبانان افغانستان واژه غذا را به معنی طعام بسیار کم به کار می برند، بجای آن نان یا خوراکه یا طعام و ماکولات می گویند. مانند: نان چاشت، نان شام، میز نان خوری ویا در ارتش: اتاق طعامخوری، ویا مآکولات کارمندان دولت وغیره
در سالهای پسین ترکیب های چون: میز غذا خوری، قاشق وچنگال غذا خوری .سیت غذا خوری وغیره ساخته شده و به کار می روند.
در فرهنگ حسن عمید واژه ای غذا چنین معنی شده است:آنچه خورده شود وبه جسم کمک کند وانرژی لازم برای بدن به وجود آورد، خوردنی، خوراک وخورش را نیز گویند.
واژه غزا (Ghazä): این واژه نیز از زبان تازی وارد زبان فارسی شده است، که ریشه آن از «غزوه» به معنی جنگ وحرب گرفته شده است و در تاریخ اسلام جنگ های دوران پیامبر اسلام را با دشمنان شان به نام غزوه وجمع آن را «غزوات) می گویند .
پس در فرایند نوشتن غذا به گونه غزا نادرست است و به درستی کاربرد این واژه بجای طعام وخوره یا خوراکه در زبان فارسی نیز کار ناصواب است.
واژه خوره یا خوردنی یا خوراکه یا خورش:
فردوسی می گوید:
خوره همان به که یکجا خوری
خاک در آن خوره که تنها خوری (شهنامه)
ریشه شناسی واژه خوره:
این واژه در اوستا به گونه ای:«Xar a و xärandi» ویا »Xärtan » آمده است، در پهلوی به گونه ای (X,artan) در زبان ارمنی این وامواژه به گونه ای «خورتیک) شده است، در کردی (خورین) در پشتو «خورل) در بلوچی (وره) در شغنانی ومنجانی (خرام) صورت های هندی باستانی (Sürä) می باشد. (۲)
گایگر زبانشناس ریشه این واژه را از فعل (Xaral) خوردن ولذت بردن می داند.این واژه در زبان ارمنی نیز به گونه X.ortak)) رفته است. (۳)
از این واژه در زبان فارسی ترکیب های: خوردن، خوراک، خوره، خوردنی، خورانیدن، خوراکه، خورش، سا خته شده است و همچنان با این واژه افعال مرکب گونا گون ساخته می شود: برخوردن، فریب خوردن، سوگند خوردن، سرما خوردن، سر خوردن، شور خوردن، خشم خوردن، شکست خوردن، روزی خوردن، هوا خوردن،، غم خوردن، اندوه خوردن، خود خوردن، رشوت خوردن، دود خوردن، زنگ خوردن، کرم خوردن، لگد خوردن، سیلی خوردن، لت خوردن وغیره ساخته شده اند. همچنان با ترکیب آن واژه های ترکیبی زیادی ساخته شده اند مانند: شیرنی خوری، پلو خوری، نان خوری، طعام خوری، غم خوری وغیره ونیز ساخته شده وشکل گرفته اند.
واژه طعام:
این واژه از واژه های ساخته شده در زبان تازی یا عربی است وریشه آن از طعم گرفته شده است، سه واژی یا سه حرفی است ودر زبان تازی یا عربی به گفتاو:«الفنون به نقل از بحر الرائق فی الشرح کنز الدقایق ) اصل این واژه از سوی مردم حجاز به معنی ارد گندم بوده است، که مجازآ به تمام انواع خوراکه ها گفته می شود.)
این واژه در قران بار بار آمده است: … وطعام الذین اوتو الکتاب حل لکم وطعامکم حل لهم (قران ۵&۵) برگردان: وخوره کسانی که برای شان کتاب داده شده است برای شما (ای مسلمانان) وطعام شما برای آنها حلال است (مراد از اهل کتاب نصارا ویهود اند.) بر بنیاد این آیه خوراکه های مسلمانان برای یهودان ونصارا وخوراکه های آنها برای مسلمانان حلال است.
در فرهنگ های زبان فارسی واژه طعام چنین معنی شده است: خوردنی (منتهی الارب)(برگردان علامه جورجانی رویه ۶۷).مقابل شراب، خورش آدمی (دهار) مطعوم، ماکل، اکله وغیره
این واژه در تاریخ بیهقی ودر حدود العالم نیز آمده است، «…نفس آرزو به وی است دوستی طعام وشراب ودیگر اذت ها (تاریخ بیهقی)
شکری بگزار علم ودینش را
زان به که شراب ویا طعامش را (ناصر خسرو)
به روزی دوبارم بباید طعامی
به ماهی دو وقتم بباید جماعی (خاقانی) ( از نویسنده بر سبیل شوخی: خاقانی بسیار کم اشتها بود
——————————
رویکرد ها:
برای نگارش این جستار از این منابع سود جسته ام:
۱-جذع مشترک علمی الماده: االغه العربیه .اثر توفیق الحکیم چاپ مصر قا هره (به زبان عربی)
قران سوره پنجم رویه پنجم چاپ قاهره
فرهنگ شعوری جلد دوم رویه ۱۶۵
۲-فرهنگ ریشه شناسی فارسی اثر پاول هُرن و هاینریش هوبشمان برگردان دکتر خالقی مطلق
3-Grundriss der Neupersischen Etymologie 1983
فرهنگ دهخدا .CD
فرهنگ حسن عمید (کتاب فرهنگ چاپی )
بخش ۳۸:
واژه های: خانم، بانو (کدبانو)، زن ونائیریکا در زبان فارسی،
واژه خانوم، خانم، یا خانیم (Khanum,Khanem ,Khaniem Hanim ) این واژه در زبان فارسی مردم افغانستان پاژنام یا پیشنام است که برای بانوان یا زنان به کار می رود، مانند: خانم دکتر اناهیتا راتب زاد از بنیانکذاران جنبش آزادی زن در افغانستان است وبه گفتاورد دهخدا لقب گونه ای که درآخر اسم زنان درآید. مانند: هیله خانم شاعره زنجیر شکن زبان فارسی است.
به گفتاورد پاکالین وشاردن خانم از وامواژه های ترکی است همانگونه که برای مردان واژه «خان» در ترکی کاربرد دارد وویژه گی نرینه یا مذکر است با افزودن نشانه مادینه «تون، یوم، یم ویا ام» به مادینه یا موءنث مبدل می شود وبه پاژ نام بانو گفته می شود. یعنی جنس وابسته به مرد.
اصل این واژه در ترکی وایغوری «خاتون» است، که در زبان فارسی خانوم یا خانم شده است.
واژه خانم پس از سده های هشتم و نهم در زیان فارسی کاربرد یافته است، به گونه ای آشکارا پیشینه ترین نویسنده ای که به این مساله پرداخته است نظام الدین شامی است که در سالهای نخست سده ای نهم خورشیدی این واژه را به کار برده و چندین بار از سرای «ملک خانیم» نام برده است.
کلاویخو نویسنده ای دیگری است که در بار امیر تیمور کورگانی را دیده ودر باره همسران تیمور فراز های نگاشته است، به گفته کلایخو زن بزرگ و واول امیر تیمور را خانم بزرگ وگاه مطلق «خانم» وهمسر دوم او را خانم کوچک می خواندند.
خوند میر نیز در نبیک یا کتاب «تاریخ حبیب السیر» نام دختر سلطان ابوسعید گورگانی را «خانم بیگم» نگاشته است.
تاریخ رشیدی نگارش حیدر میرزاد نیز از زنان عالیمقام با فرنام یا لقب خانم یاد کرده است.
ظهیرالدین محمد بابر در «بابر نامه» خود که به زبان ترکی نگاشته است، همزمان با یاداوری از نام مادران، همسران ودوشیزه گان شاهان وشاهزاده گان بابری فرنام یا عنوان خانم را بکار برده است، از آن میان از «قُتلُق نگارخانم» دوشیزه یونس خان ومادر خودش نیز یادی کرده است.
واژه خانم در کشور هندوستان ودر میان فارسی گویان آن سرزمین از همین زمان کاربرد یافته است وپیش بر آن در هیچ اثاری دیده نشده است.
در کشور افغانستان کاربرد واژه خانم از دوران شاهان گورگانی که نزدیک به دوصد سال تا شهر غزنی را در اختیار داشتند، کاربرد یافته است،
در ایران از دوران شاهان صفوی در نگارش ها ونبیک ها واژه خانم کاربرد گسترده یافته است.
این وامواژه ایدون در میان فارسی گویان افغانستان، ایران وتاجکستان کاربرد گسترده دارد.
نمونه ای کاربرد واژه خانم در زبان فارسی
سروده ای از ایرج میرزا:
جان به لب عاشق بیدل رسد
با غمزاتی که تو خانم کنی.
واژه بانو وکاربرد آن در زبان فارسی:
واژه بانو (Banow): پاژ نام یا پیشنام ویا شناسه نام در افغانستان وتاجکستان برای زنان است، مانند «بانو جمیله پلوشه از پیشتازان جنبش رهایی زن در افغانستان است» ودر ایران زمانی پیشنام وزمانی پسنام زنان است مانند: بانو سیمین بهبانی ویا فروغ فروخزاد بانو ازچامه سرای زبده زبان فارسی است.
ریشه واژه بانو: ریشه این واژه از «بان Bän» اوستایی گرفته شده است که به چم یا معنی فروغ وروشنایی است، در زبان اوستایی به گونه ای «بانو» آمده است. در زبان پهلوی «بانوک Banook» شده است همین واژه «بان» است، که به مرور زمان واژ «ن» به واژ «م» تغییر خورده وواژه «بامداد» از آن ساخته شده است، که به چم هنگام روشنایی ویا دهنده ای روشنایی وفروغ وسپیده دم می باشد.
واژه ای «کد بانو» نیز به چم روشنایی خانه است. گرچه واژه کدبانو ایدون از کاربرد افتاده است، مگر تا سده های هشتم ونهم این واژه در زبان فارسی کاربرد گسترده داشت.
کلیدش به کدبانوی خانه داد
تنش را بدان جای بیگانه داد (فردوسی)
نشود دستی که خاک زر گردد
از ساخته کدخدا وکد بانو (ناصر خسرو)
چو کدبانو از شهر بیرون شود
سوی جشن خرم به هامون شود (فردوسی)
نمونه های از کاربرد واژه بانو درچامه ها سروده سرایان فارسی:
به هر جا نام تو بانو بود
پدرپیش تختت به زانو بود (فردوسی)
تو بانو باش تا او شاد باشد
هم او با تو چو خور با ماه باشد (ویس ورامین)
کنیزک بخندید و آمد دوان
به بانو بگفت ای مه بانوان (خاقانی)
به بانو گفت شیرین کای جهانگیر
برون خواهم شدن فردا به نخجیر (نظامی)
از دو بانو چو شود آشفته
خانه امید مدارش رفته (جامی شاعر ی از هرات)
این واژه در دیوان چامه سرایان زبان فارسی به چم ها یا معنی های زیاد وبا ترکیب های گوناگون پدیدار است.
شهر بانو: یعنی ملکه، شاهزن:
ترا بانوی شهر ایران کنم (هدف از ایران در این سروده ی فردوسی افغانستان، یک بخش ایران، تاجکستان و…است)
به زور وبه دل کار شیران کنم. (فردوسی)
بانوی بانوان: لقب یا فرنام ملکه های شاهان اشکانی یعنی زن شاه بود.
بر مادر آمد فرود جوان
چنین گفت کای بانوی بانوان (فردوسی)
بانوی تاجدار:
بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد.
طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد (نظامی)
بانوی حصاری: بانوی که در حصار باشد وبیرون نیاید ویا زنان زیبا رویی که از شهرستان حصار فرارود باشند.
گنج او چون در استواری شده
نام او بانوی حصاری شده (نظامی)
بانوی خانه: همسر وکدبانو چون:
مرد مسافر حدیث خانه که گوید
زان عرضش زن بود که بانوی خانه است. (نظامی)
بانوی ختن: ملکه ای چین بانوی شرق، کنایه از بانوی شرق زنی بی مانند است:
میوه چو بانوی ختن در پس حجله های زر
زاغ چو خادم حبش پیش دوان به چاکری (خاقانی)
در پایان به این فرایند می رسیم، که واژه بانو از واژه های کهن زبان های اوستایی، پهلوی وفارسی است وپیشینگی آن نزدیک به چهار هزار سال می رسد، این واژه در زبان ما بیگانه نیست ونه به کشور خاص زبان فارسی تعلق دارد، بهتر است تا این واژه بجای واژه های خانم، همشیره، عیالداری، کوچ ودیگر واژه ها در زبان رسمی کشور ورسانه ها بکار رود.
واژه زن: (Zan) نقیض مرد. جفت مرد، همسر مرد، مادینه، بشر ماده، در تازی آن را امرءه ونسآ گویند یونانی آن (ژینای Xenai) کردی (ژین) در پشتوی دوره آخوند درویزه (جنی سپس شزه) ودر زبان منجانی (ژینکا) گویند.
این واژه ازباستانی ترین واژه های زبان هندو واریایی می باشد ریشه ای آن به واژه (کأینی. ک ای نی Ka Hi ny) اوستایی می رسد ودر پهلوی با کمی تغییر به (کن Kan) تغییر پذیرفته است در سانسکریت نیز (کی هن) بوده است. اگر این واژه را ریشه شناسی کنیم از این ترکیب ها ساخته شده است: «کنKan » به معنی خانه و (اینیHi ny ) به معنی صاحب می باشد وکاینی به معنی صاحب خانه است.
چم دیگر این واژه در اوستا «دوست داشتن» است، اگر با ژرفنگری به این واژه بپردازیم، شاید عمر آن به دوره مادر سالاری در سرزمین آریانای (ایرانویچه) کهن برسد. که عمر آن از شش هزار سال افزون باشد وشاید از واژه های باشد، که پیش از مهاجرت آریایی ها به این سرزمین از سوی بومیان آن نامگذاری شده باشد ویاشاید گمان آن می رود، که با آمدن هیون های سپید یا همان آریایی ها ازشمال به سوی جنوب این واژه را با خود آورده باشند. با همه روی از باستانی ترین واژه های زبان مشترک هندو وگرامانی یا هندو اروپایی است. چه در زبان روسی واژه زن به گونه ای (ژنه Xena) تغییر پذیرفته است، که ریشه آن همان واژه (زن) یا (کن) اوستایی دارد.
همچنان واژه «کن» ریشه در کندن دارد، که نخستین خانه های انسانها در دل کوه ها وتپه ها کنده شده اند ونخستین رمه های انسانی دوره «انسان خردورز» که به پنجصد هزار سال می رسد، به خاطر فرار از مرگ در دل کوه ها جایجا شده اند.
از آثار بدست آمده در سمنگان بر می آید، که دیگدان، قیزه اسپ (قازه، یا کازه) وآثار دیگر مفرغی (برونجی) نزدیک به ۱۲ هزار سال پیش در این سرزمین ساخته شده اند.
نا نوشته پیداست، که نخستین کندواله ها یا خانه ها در دل تپه ها ومیان صخره ها به دست مادران کنده شده اند ودر دوره مادرشاهی آنها بودند که خانه ها را ساخته اند، پس واژه زن کن اوستایی نیز ریشه در دل همین ساخته ها دارند.
مردم کابل تا ایدون ساختمانهای که در دل تپه ها ویا با گل وپخسه ساخته شوند، کندواله می گویند.
واژه «کد ی» پشتو که به معنی زن است نیز ریشه در همین واژه «کآئنی» اوستایی دارد.
افزون بر آنها هیمن واژه «کن» به تغییر (د) به (ت) به (کنت) تبدیل شد، که در زبان پهلوی به معنی شهر است. ودر نامواژه های سمرکنت (سمرقند) کوکنت یا (قوقند)، تاشکنت یا (تاشکند) تا ایدون پدیدار اند.
واژه های: (دهکده)، (کدیور)، (کندواله)، (کندو) و (کنیجک) (۱) پهلوی که به کنیزک یا کنیز تغییر پذیرفته است. همه وهمه ریشه در همین واژه کن یا زن دارند.
زبوی زنان موی گردد سپید
سپیدی کند زین جهان نا امید (فردوسی)
زن ارچه زیرک وهُشیار باشد
زبان مرد خوش گفتار باشد (ویس ورامین)
هنر ها ززن مرد را بیشتر
ززن مرد بد در جهان هیشتر (اسدی)
ازواژه زن در زبان فارسی ترکیب های زیرین ساخته شده است:
زنباره: مردی که از زن خود بترسد.
زنپاره: زانی زناکار
زنچو: مردی که به زنش تسلیم باشد. (در زبان گفتاری مردم افغانستان)
زنبر: مردی که برای دیگران زن برد.
زن دوست: مردانی که زنان شان را دوست داشته باشند.
زنا شوهری: مزاوجت
زن وشوی: مزدوج
زنکه: تصغیر زن در زبان گفتاری مردم افغانستان
زنکه باز: مردی که به زنان گرایش مفرط داشته باشد (گفتاری مردم افغانستان)
زن مُرده: مردی که زنش مرده باشد.
شیرزن: زن دلیر وناترس
شاه زن: ملکه
نیک زن: زن پارسا
واژه نائیریکا Naherika:
با گذر روزگار وبا گسترش کار جهان در روزهای پسین وگذر از زن سالاری به مرد سالاری نامهای دیگری نیز به پاژنام یا شناسه بانوان پدیدار گردید که یکی دیگر آن واژه (نائیریکا Naherika) است که در زبان پهلوی برابر به (پهلوان زن) است وواژه (نر) یا (نئیری) که در اوستا برای مردان گفته می شد، واژه (نئیریکا) یعنی مادینه نر برای بانوان یا زنان گفته می شد، در اوستا که به چم زور ونیرو است وواژه ای (نریمان) (نیایی رستم جهان پهلوان) نیز از ساخته های آن است. که این واژه هنوز در زبان ارمنی
به گونه ای «نایریک» خوانده می شود
در زبان فارسی واژه ی (نئیریکا) از کاربرد افتاده است، مگر شکوه چم آن تا ایدون پدیدار است.
واژه ها سخن می گویند، از ریشه شناسی واژه های بانو و زن در زبان فارسی بر می آید، که جایگاه زن در آریانای پیشین ودر دوران دین بهی والاترین وفراز ترین بوده است، زن به مثابه سرور خانه وکاشانه دارای صلاحیت های بزرگی بود، که در هیچ کشور اروپایی برای زن این جایگاه وجود نداشت.
———————
۱-واژه کنیجک به معنی زن دوست داشتنی است که پسانها کنیز شده است، در زبان گفتاری مردم افغانستان واژه «کنچنی» وجود دارد که به معنی بانوی رقصنده می باشد ویک نوع دشنام است این واژه نیز تغییر واژه کنیزک است، که به زبان هندی ره یافته است ودر زبان هندی نیز زن رقاصه را (کنچنی) می گویند.
چنانی که مادران به دختران شان دشنام می دهند می گویند: او کنچنی کجا گُم بودی تا این وقت شام؟