شخصیت الله خان رییس پروژه تولید برق بادی همیشه آروز می کرد ، تا آدم وارسته و مستقل از بگیر وببند های سیاسی باشد ، خودش را در هیچ گروپ و باند ، قومی ، زبانی و سیاسی سرش نمی کرد. و به اصطلاح لغمه نانش را در شوربای کسی چکه نمی نمود.
اما روزگار طوری آمده بود ، که شخصیت الله خان نمی تو انست تا آدم مستقل باشد. زنجیری نی زنجیری از یک سو در پاهای وارسته گیش بند می شد. و همین مساله او را به آدم وابسته و غیر مستقل مبدل ساخته بود و به ارمان دلش نمی رساند.
به دستور دکترها تلاش می کرد ، تا کمتر چربی و گوشت نوشجان کند ، اغلب خانمش برایش ترکاری و سبزی های گوناگون می پخت ،
یک روز که خانمش بیمار بود ، شخصیت الله خان مجبور شد ، تا گلپی و قورمه نخود و لوبیایی شب مانده را در برتن بیاندازد و برای خوراکه چاشت با خود به اداره ببرد. پس از صرف خوره ها یا خوراکه ها ، معده سرگردانش آنقدر باد تولید کرد ، که اگر آن را در دفتر بکار می برد ، شاید برق بادی تولید می کرد. مگر به خاطر بوی بدش ، نخواست ، تا آنها را در دفتر از زندان رها نماید. تا خواست به تشناب برود ، که وزیر وزارت برایش تیلفون کرد ، و گفت : رییس جمهور من و شما را را به صورت عاجل خواسته است ، من از دفتر برآمده ام و به سوی شما آمدم ، زود آماده شو و دوسیه های پروژه برق بادی را نیز با خود بگیرد.
شخصیت الله خان ، چشم گفت و دستور داد ، تا عاجل دوسیه های تولید برق بادی را آماده بسازند و خودش خواست تا تشناب برود و باد بادپکه های تولید برق بادی بدنش را آزاد کند ، مگر در تشناب سکرترش بانو نازپرور کمین کرده بود ، رییس شخصیت الله خان مجبور شد ، تا منتظر بماند و دهن بوجی باد تولیدی را ببندد.
در همین هنگام وزیر لوله و لوپان دهن دروازه دفترش مانند سمارق سبز شد و گفت : رییس صاحب برو که برویم ، رییس صاحب جمهور زیاد وقت ندارند. شخصیت الله خان تا خواست بگوید. که برای رفع حاجت عاجل نیاز به تشناب دارد ، مگر شرمید و بجایش سخن مفت به چشم صاحب را ! پیشکش کرد. دوسیه ها را زیر بغلش زد و بدو که نمی دوی در موتر وزیر نشست و هردوبه سوی ارگ ریاست جمهوری روان شدند.
در راه باد تولیدی گلپی ، لوبیا و دال از بالا فشار می آوردند تا راه خروجی بیابند، مگر رییس شخصیت الله خان به خاطر آبرویش و در موتر وزیر با تمام نیرو جلو راه خروجی آن ها را با سد اسوان بند ساخته بود.
وزیر در موتر از شخصیت الله خان رییس پروژه تولید برق بادی در مورد اجرااتی که تا ایندم آنجام شده است پرسید ، رییس شخصیت الله خان در حالی که در باره پروژه سخن می راند ، مگر هوش و گوشش به این بود ، که اگر باد ذخیره شده در روده هایش را چند دقیقه دیگر به زور نگهدارد ، شاید ، انفلاق شگفتی در موتر رخ بدهد ،که از انتحاری بد تر خواهد بود .
با خود می گفت : خدایا ! مرا مشرمان! خدایا ! از درگاه غیبی ات ، مرا توان بتی ، که دهن این انفجار را بگیرم .
ای باد لعنتی ! من نمی دانستم ، که زور تو آنقدر زیاد است ، که روزگار مرا خوار و زار می سازی !
مگر وزیر بی خبر از رویداد های داخلی روده های شخصیت الله خان می خواست بداند ، که در حضور رییس جمهور چگونه از پروژه برق بادی دفاع کند.
باد از درون و شخصیت الله خان از بیرون زور می زدند ، یکی می خواست منفذی در یابد و با آواز رسا و غرور وسربلندی بیرون برآید و دیگری می خواست ، تا مانع منفذ این باد وحشی به خاطر آبرویش شود.
همین که به ارگ ریاست جمهوری رسیدند ، و از موتر پایین شدند ، رییس دفتر رییس جمهور ، وزیر را با رییس برق بادی به دفتر کار رییس جمهور رهنمایی کرد.
شخصیت الله خان فرصت آن را نیافت تا تشناب برود و سر کوه بادفشان را باز کند و دل بادخورده اش را ارام سازد.
رییس جمهور در باره پروژه برق بادی و نیاز شدید آن برای کشور طالب آگهی شد.
وزیر مانند بخوان ، بخوان بلبلک به گزارش دهی پرداخت ، رییس جمهور در آنسوی میز یکا یک را یاداشت می نمود و در فکر فرو رفته بود .
در همین هنگام قلم رییس جمهور که گاهی با آن سوراخ گوشش ، و زمانی . سوراخ بینی اش را می خارید ، پایین افناد، چوکی چرخی اش را پس کشید و سر مبارکش را خم کرد ، تا قلمش را بردارد ، که بالای شکم تازه آفسیت برامده گی اش ، فشار آمد و بادی را که او نیز از چند ساعت در لابلای روده هایش پس انداز کرده بود ، از نزدش غرت ، خطا خورد، آوازش آنقدر بلند ، بود ، که بجای رییس جمهور، رنگ وزیر سرخ شد و هله پته سوی رییس پروژه برق بادی نگریست، و به خاطر اینکه بینی رییس جمهور بریده نشود ، او نیز خود را خم کرد و به زور مقدار بسیار کم بادی را که برابر عقلش وزن و صدایش کم بود به زور آزاد کرد وخواست به رییس جمهور بفهماند ، که باد گنده در درون هر بنده لعنت بر او بنده که می خنده .
در این فرصت ، رییس جمهور که از شرم سرش را بلند نمی کرد و راهی می جست تا از بریده گی بینی اش پیش وزیر و رییس پروژه برق بادی جلوگیری شود ، با شنیدن غرت دومی ، سرش را بلند کرد نخست سوی وزیر و سپس سوی رییس شخصیت الله خان نگریست و خنده ای نمکینی بر لبان کم بغلش نشاند.
وزیر پیشدستی کرد و گفت ، رییس صاحب جمهور . صحبت ما سر پروژه تولید برق بادی است ، باد صاحب چیزی بدی نیست ، موجب تولید برق می شود. رییس جمهور با این سخن وزیر عرقی گرم شرم را که تازه در پیشانی اش چار زانو زده بود ، زدود و خنده کرد و گفت : بلی وزیر صاحب درست گفتین روی اش را سوی شخصیت الله خان ، تا که ایدون در میان دو سنگ گوز گیر کرده بود، نمود وگفت : شما چه نظر دارین رییس صاحب ؟
هم وزیر و هم رییس جمهور هردو در این فکر فرو رفته بودند ، که رییس پروژه برق بادی همین که بیرون بر آمد ، به همه خواهد گفت : که پیش چشم او رییس جمهور و وزیر گوز زدند ، یک گوز را چهل گوز خواهند ساخت . کاش که او هم شرم و حیآ را کنار بزند و یک گوزک نازک بزند ، تا حساب های گوزهمه گی برابر شود.
شخصیت الله خان رییس پروژه برق بادی که از فشار باد درونی نزدیک بود ضعف کند ، و عرق گرم فشار در رویش پراگنده شده بود ، نفس عمیق کشید ، وزن بدنش را بالای سرین پله چپش انداخت ، سرین راستش را از چوکی بلند نمود نفسش را بند ساخت و یکباره غررررررررررررر ! تمام باد ها ذخیره وی روده هایش را در ارگ ریاست جمهوری ، در دفتر رییس جمهور ، پیش بینی و چشم رییس جمهور و وزیر بر حال کشور رها کرد.
غریوی شگفتی در ارگ پدیدار شد، بادی گارد ها از هر طرف ریختند و فکر کردند ، که انتحاری در دفتر رییس جمهور بم خود ساخته ای خود را انفجار داده است .
بادی گارد رییس جمهور پس از پایان ماجرا با خود اندیشید :
در کشوری که رییس جمهور ، وزیران و رییسانش گوزوگ باشند ، نباید توقع پیشرفت و بهبود را داشت.
پایان
۲۲ ماه جون ۲۰۱۹ ترسایی
شهر هامبورگ