بخش دوم:
ویژهگیهای دستور زبانی گویشی مردم افغانستان:
(پژوهشی از دکتر حمیدالله مفید)
کاربرد واژههای بسیار باستانی بجای واژههای بیگانه در زبان گویشی:
۱- در درهها و روستاهای سرزمین افغانستان کنونی و یا خراسان پیشین که خاستگاه و پرورشگاه زبان پارسی _دری است، هزارها واژگان دستنخورده و باستانی که از زیر تازش های زبان عربی، هندی، و انگلیسی رهیدهاند تا هنوز هم در زبان گویشی مردم هستی دارند. مردم افغانستان بجای واژه صبح عربی، پگاه پارسی را، بجای ظهر هنوز هم چاشت و یا پیشین میگویند، بجای صلات عصر واژه نماز دیگر، بجای واژه مغرب واژه شام و بجای صلات عشاء هنوز هم نماز خفتن را بکار میبرند.
۲- کاربرد ضمه گفتاری بجای فتحه معیاری در فعل حال استمراری مفرد شخص اول و تبدیل (را) مفعول صریح به فتحه به گونه نمونه: در زبان نوشتاری معیاری مینویسند ومی خوانند: کتاب را آوردم در زبان گفتاری مردم کابل میگویند: کتابه آوُردُم.
۳- تغییر مصوتهای (هء) به صورت (ی) در حالت اضافت که مضاف به فتحه یا (ی) غیر ملفوظ پایان پذیرد؛ مانند: در زبان نوشتاری مینویسند و میگویند: بندهء تو باشم اگر دروغ بگویم در زبان گفتاری میگویند: بندی تو باشُم اگه دروغ بگویُم. و یا بجای بندهء خدا میگویند: بندی خدا. یا بجای خانهء شما میگویند: خانی شما
۴- تغییر کانسوننت پایانی (د) در اغلب افعال مفرد و یا جمع شخص سوم که به واک (دال) پایان شده باشند. به مصوت (ه) مانند: نوشتاری: (مفرد) میخورد. گفتاری: می خوره. (مفرد) نوشتاری: باد میوزد. گفتاری: باد میوزه
۵-حذف کانسوننت (ز) پایانی از واژه (باز) در استان پنجشیر و منطق شمالی مانند: زبان نوشتاری: باز بیا در زبان گفتاری میگویند: با بیا، با برو
۶- حذف واک (ن) از افعالی که پیش از آن واک (ب) امری و پس از آن واک (ش) قرار داشته باشد؛ مانند:
در زبان نوشتاری: بنشین. در زبان گفتاری میگویند: بشین و یا: در زبان نوشتاری: درخت سیب را در زمین بنشان. در زبان گفتاری میگویند: درخت سیبه ده زمین بشان
۷- صفت فاعلی که آن را اسم فعل هم میگویند، بر کنندهء کاری و یا دارنده یا پذیرنده حالتی دلالت میکند؛ مانند: گوینده، جوینده، بینندگان و یا کردگار و یا پرهیزگار و غیره؛ اما مردم کابل با افزودن (اوک) در پایان اسم معنا صفت فاعلی جالبی میسازند: مانند: از شرم، شرمندوک، از ترس، ترسندوک و غیره.
۸-هم چنان ساختن صفت مفعولی نیز که بیانکننده حالت چیزی یا کسیست که کاری بر او واقع شده باشد یا حالتی را پذیرفته باشد دلالت میکند در زبان گفتاری مردم کابل با افزودن پساوند (گی) در ماده فعل صفت مفعولی جالبی میسازنند؛ مانند: دیدگی، شنیدگی، ششتگی و غیره
۹- همچنان ساختن صفت فاعلی با افزودن پسوند (کایی) نیز ساخته میشود، مانند: از ایستادن، (ایستاده کایی) و یا از نشستن که در زبان گفتاری میشود (شیشتن) میسازند (شیشتکایی) از (برخاستن) که در زبان گفتاری میشود (خیستن) میسازند (خیستکایی). از (خوابیدن) که در زبان گفتاری میشود (خو) میسازند (خوکایی). (ح.م)
۱۰- حذف حرف (واو) در زبان گفتاری برخی از واژهها مانند: خواهر که میگویند: خاهر. واژه (توانستن) را میگویند (تانستن) (خواستن) را میگویند (خاستن).
۹- ساختن افعال مرکب با افزودن (کردن)(کدن) در پایان افعال مانند: بجای بستن میگویند بسته کردن. بجای پزیدن میگویند پخته کردن. بجای خندیدن میگویند خنده کردن. (ح.م)
۱۲-افزودن واک (ن) در پایان واژههای که به دفتنگ (او) پایان پذیرفته باشند؛ مانند: نوشتاری: واژه (گلو) در زبان گفتاری میگویند (گلون) (سو) را میگویند (سون). (ح.م)
۱۳- افزودن واک (ک) تصغیر در پایان برخی واژههای مختوم به (ی) مانند: بجای (کمی) نوشتاری میگویند: (کمکی). (ح.م)
۱۴- افزودن (ه) در پایان برخی از واژههای تصغیر که به واک (ک) پایان پذیرفته باشند؛ مانند: مردک را که در زبان گفتاری میگویند: (مردکه) و یا (زنک) را میگویند (زنکه)(ح.م)
۱۵- اسم زمان نام وقتهاست و خود از شمار اسم معناست مانند روز، شام و شب و غیره در زبان ادبی گاهی واژههای زمان با واژهء (گاه) با اسم زمان میآید مانند: صبحگاه و یا صبحگاهان و غیره؛ اما مردم کابل اسم زمان ترکیبی جالبی با افزودن (کی) در پایان اسم زمان میسازند: مانند: صبحکی، چاشتکی، روزکی، شامکی، دیگرکی، ماه گکی، سالکی و غیره. (ح.م)
۱۶- کاربرد معدود (تا) و (دانه) برای واژههای تعیین مقدار یا وابستههای عددی: میان عدد و معدود (شمار و شمار شده) گاهی واژههای اندازه سنج میآید مانند: دو حلقه تایر یا لاستیک، یک رأس گاو، یک باب دکان، یک قلاده سگ و غیره که در زبان دفتری واداری کشور کاربرد گسترده دارد، اما مردم افغانستان در زبان گفتاری برای همه شمار شدهها واژههای (تا) و (دانه) را یکسان بکار می برند. بجای یک قلاده سگ، میگویند یک تا سگ، دوتا آدم، سه تا پیاز، دو دانه تخممرغ، یک تا ستاره، دو تا بایسکل، چهار تا موتر، دو دانه تربوز و غیره. (ح.م)
۱۷-کاربرد فعل (استن) همراه با ماضی التزامی برای شخص دوم: ماضی التزامی که از انجام کاری خبر میدهد که انجام آن در زمان گذشته لازم بوده اما باور بر آن نیست که انجام شده باشد، در زبان نوشتاری برای شخص دوم یا مخاطب چنین است: شما به خانه رفتهاید؟ یا کار خانگیتان را انجام دادهاید؟ اما مردم پنجشیر و شمالی کابل فعل استن را در پایان افعال ماضی التزامی بکار میبرند بجای اینکه بگویند، (به شخص دوم یا مخاطب) گفتهاید و یا رفتهاید، دیدهاید. میگویند: گفته استی؟ رفته استی؟ دیده استی؟ و غیره. گفتنی میدانم که این ساختار ویژه نوشتاری در باستان زمانهها وجود داشت؛ اما به مرور زمان از زبان نوشتاری بر چیده شد و به زبان گفتاری مردم شمالی کابل کوچید، چنانی که در این شعر میخوانیم:
آتش سیال دیده استی در آب منجمد + گر ندیده استی بخواه از ساقیانش ساغری.
۱۸- هرگاه دو همخوان سایشی (ش و س) به گونه کلستر یا خوشه قرار گیرند، در فرهنگ گویشی مردم کابل واک یا همخوان (س) نیز به (ش) بدل میشود مانند: (شستن) که در زبان گویشی میشود (ششتن) و یا نشستن که میشود (شیشتن). (ح.م)
۱۹- هرگاه در یک واژه واک (الف) کشیدهÄ یا AA در آغاز قرار گیرد و پس از آن همخوانش بندشی (ب) واقع شود در زبان گویشی همخوانش (ب) را به واکه مرکب یا دفتنگ (واو معروف) تبدیل میکنند؛ مانند: آفتاب Äftäf را میگویند (افتو)Aftau مهتاب Mahtäb را (ماه تو)Mätau تاب را تو Tau. آبÄb را اوÄu. (ح.م)
۲۰- ساختن اسم مصدر با افزودن پیشوند (می) و پسوند (ده گیسیت): مردم شمالی کابل با ویژهگیهای زبان دری-فارسی باستان هنوز هم ترکیب جالبی از اسم فاعل میسازند: بجای اینکه بگویند «این همان شخصی است که نان را خورده است» میگویند: ای همو میخوردگیست و یا میزدگیست، میبردگیست، میکرده گیست و غیره (ح.م)
۲۱- کاربرد واک (ن) نفی به جای واک (م) نهی در زبان گفتاری: فعل نهی در لغت به معنی بازداشتن کسی از کاریست و در اصطلاح دستور زبان فعل نهی به فعلی گفته میشود، که به موجب آن کسی را از کاری منع نمایند، مانند: مزن، نخور، نرو و غیره در پیشین زمانهها نون نفی برای فعل امری ومیم نهی برای نهی فعل بکار میرفت مانند: امری: نخور، نرو، نبین و نگذار افعال نهی: مخور، مرو، و مبین مگر در زبان گفتاری مردم کابل اکنون «میم نهی» از کاربرد افتاده و «نون نفی» برای نهی و نفی هردو بکار می رود.
کاربرد واک (ن) نفی همراه با واک (ب) امری: فارسیزبانان استان لغمان واک (ن) نفی را همراه با (ب) امری یکجا بکار میبرند بجای اینکه بگویند (نزن) میگویند (نبزن، نبگیر، نبخور نبرو) و غیره این ویژگی زبانی تنها در افغانستان کاربرد دارد. این ویژهگی را مولانا جلالالدین محمد بلخی نیز بدیده داشته و آن را بکار برده است: بگردان جام عشق ای ساقی شهر+ نبگذار از وجودم هیچ باقی. (ح.م).
حذف واک (ب) امری از زبان گفتاری مردم بدخشان و بلخ: مردم استانهای شمال کشور، واک (ب) نفی و نهی را برداشتهاند بجای این که بگویند بخور، بگیر، یا برو میگویند: خور، گیر، ورو این ویژهگی در زبان نگارشی و گفتاری مردم تاجکستان و تاجکی زبانان کشور ازبکستان نیز به همین گونه کاربرد دارد. (ح.م)
۲۲-کاربرد هنوز واک (و) WÄW مجهول: واک مصوت یا با آواز (au) یا واو مجهول که در واژه (گرو) (Gerau) و یا (پیرو) (Payrau) پدیدار است هنوز هم در افغانستان کاربرد دارد درحالیکه این واک (واو مجهول) در سایر قلمرو زبان فارسی – دری کاربرد ندارد و از گویش و نگارش افتیده است. همهی واژههای (و) مجهول به (واو معروف) چهره بدل نمودهاند. (ح.م)
۲۳ـ کاربرد (ی Yä) یای مجهول: واک آواز دار یا مصوت (Yä) که در واژههای (شیرŞeer) یعنی حیوان وحشی، (سیر Seer) ضد گرسنه، (تیر و بیر Teer wa Beer) از برابر کسی گذشتن واو را ندیدن. هستی دارد. هنوز هم در افغانستان کاربرد دارد. درحالیکه این واک در سایر کشورهای فارسیزبان به (یای معروف) تغییر پذیرفته است، و تفاوتی میان واو معروف و واو مجهول دیده نمیشود، یعنی (شیرŞeer حیوان وحشی را با شیرŞıer نوشیدنی که از پستان پستانداران بدست میآید) همگون میخوانند. (ح.م)
۲۴ـ کاربرد واژه (درگر)(Dargar) برای زمان حال: در زبان دری فعل مضارع آن صیغههای فعل را میگویند، که هم زمان اکنون یا حال وهم زمان آینده از آن دانسته میشود. صیغههای فعل اکنون یا حال با آوردن شناسه (دارم) آینده و اکنون با شناسه (می) و ریشه فعل (خور) ساخته میشود، مانند: دارم میخورم (شخص اول مفرد). اما مردم شمالی افغانستان برای زمان حال بجای اینکه بگویند: «داری آمدی؟ داری رفتی و یا دارم میروم، دارم میخورم» میگویند: (از مصدرخوردن). درگر میخورم. درگر میخورد. درگر میخوری. (از مصدر رفتن) برای جمع: درگر میرویم. درگر میرون. در گر میروین. (ح.م)
۲۵- کاربرد ضمیر پیوسته به گونه گویشی ویژه: ضمیر پیوسته ضمیریست که با فعل میپیوندد و آن را جانشین مفعول میسازد. و گردان آن چنین است: مردم کابل بجای (مرادید) میگویند: دیدیم. (ترا دید) دیدیت. (او را دید) دیدیش. (ما را دید) دیدیما. (شما را دید) دیدیتان. (ایشان یا آنها را دید) دیدیشان.
به همین گونه مردم کابل همین پارهها را با اسم پیوند میدهند مضافالیه میسازند و ضمیر پیوسته اسم میگردد؛ مانند:
بجای بوت من. میگویند: بوتم. بجای بوت تو میگویند: بوتت. بجای بوت او میگویند: بوتش. جمع متکلم که بوتهای ما تغییر نمیپذیرد وهمان گونه بوتهای ما میماند. ولی جمع مخاطب که بوتهای شما است میشود: بوتهایتان. و جمع غایب که بوتهای ایشان یا بوتهای آنها است میشود: بوتهایشان. (ح.م)
۲۶- حذف یا برگیری حرفاضافه از زبان گفتاری: اضافهیا ربط واژههای اند که به تنهایی معنی ندارند ولی بهمنظور پیوند میان واژهها و تکمیل جملات بکار میروند؛ مانند: دوش ناگاه به هنگام سحر+ اندر آمد ز در آن شوخ پسر. (فرخی). در این بیت (به) حرفاضافه است. حروف اضافه و ربط در زبان دری فارسی دورههای گوناگونی را پشت سر گذشتانده اند. از دیدگاه زبانشناسان حروف ربط و اضافه در زبانهای باستانی هندو اروپایی که زبان فارسی از آن پدیدار گردیده مانند امروز نبود. روابط اسم را با بخشهای دیگر جمله به گونهی ویژهای بیان میکردند. چنانی که: در زبان آلمانی تا اکنون این ویژهگی هستی دارد. به نگارش داکتر پرویز ناتل خانلری (دستور زبان فارسی): «حروف اضافهی فارسی در زبانهای باستانی غالباً قید و ظرف بوده و به تدریج تنها در معنی حرف بکار رفته است». (رویه ۳۲۸). حروف اضافت نیز مانند سایر بخشهای زبان به تدریج تحول و تغییر میپذیرد. این تحول در زبان فارسی نیز پدیدار است در برخی موارد حروف اضافهای را که معمول بوده است، گویندگان یک زبان بسنده نشمرده و برای بیان دیدگاه به حرف دیگر مبدل کردهاند. به گونه نمونه حرفاضافه (به) زمانی برای بیان قید بکار میرفت چنانی که سعدی گفته است: «به سالی ز دستت جگر خون کنم+ به یک ساعت از دل برون چون کنم؛ اما اکنون این «به» جای خود را به «در» عوض کرده است اگر اکنون بگوییم که (به سال گذشته هوا گرم بود) نادرست به دیده میآید زیرا اکنون میگوییم: (در سال گذشته هوا گرم بود).
در این زمانهها در زبان گفتاری مردم افغانستان و بویژه در کابل تحول جدیدی به میان آمده به گونه نمونه: کسی نمیگوید: «پدرت در خانه اس؟» بلکه میگوید: «پدرت خانه اس؟» و یا بجای اینکه بگویند: پدرم به کابل رفته. میگویند: «پدرم کابل رفته»؛ که این تحول در زبان نوشتاری نیز اثر نموده چنانی که، بجای اینکه بنویسند: بر طبق قانون اجراات گردد. مینویسند: طبق قانون اجراات گردد. و یا بجای اینکه بنویسند: از اجراات تان در ظرف یک هفته اطلاع بدهید. مینویسند: از اجراات تان ظرف یک هفته اطلاع بدهید. (ح.م)
۲۷- کاربرد (خات) Xät بجای (خواهد) Xwähad در ماضی احتمالی: فعل ماضی احتمالی که از شدن یا نشدن کاری، و یا از انجام یا نا انجام امری و یا از بودن و یا نبودن حالتی به گمان آگاه میسازد، با افعال کمکی شاید، خواهد، و غیره در زمان گذشته خبر میدهد که یقین یا باور در انجام آن وجود ندارد، در زبان نوشتاری چنین است: احمد مکتب رفته خواهد بود؟ در زبان گفتاری میگویند: احمد مکتب رفته خات بود؟(ح.م)
۲۸- برخی افعال در زبان گفتاری افزون از معنای اصلی به چندین معنای مجازی دیگر نیز بکار می رود، که در زبان نگارشی تا اکنون راه نیافته و یا کاربرد کمتر دارد، مانند: واژه زدن Zadan
زدن به معنی کوبیدن یا لت کردن که در نگارشی کاربرد دارد.
زدن به معنی دزدی کردن که در زبان گفتاری کاربرد دارد ولی در زبان نگارشی کاربرد ندارد.
زدن =با اشتها و شوق غذا خوردن در نگارشی نیامده است.
زدن= زیانمند و مغلوب ساختن در نگارشی نیامده است.
زدن=نواختن آله موسیقی در نگارشی نیامده است
زدن= بر طرف شدن و از کار برکنار شدن در نگارشی نیامده است (دستور زبان فارسی-دری دکتر اسدالله حبیب)
۲۹- ساختن افعال وصفی با افزودن پسوند (گی) در زبان گفتاری: وجه وصفی فعل، که فعل وصفی نیز نامیده میشود فعلیست، که در پایان ریشه ماده ماضی مطلق فعل، حرف (ه) افزود شده ساخته میشود مانند: خورده، نوشته، شنیده و غیره. در زبان گفتاری با افزودن پسوند «گی» با فعلهای لازم و متعدی و «شدهگی» با فعلهای متعدی ترکیب فعل وصفی ساخته میشود؛ مانند: خورده، خوردگی و خورده شدهگی، دیده، دیدهگی و دیده شدهگی و غیره (دستور زبان فارسی- دری داکتر اسدالله حبیب، رویه ۹۲).
۳۰- یک صورت تازه متمم فعل در زبان گفتاری: (زبان تغییرپذیر است و تغییر زبان کششی به سوی کوتاهی و نرمش در نهاد دارد. «برای» چند سده پیش جای خود را به «بَرّ» گذاشت و «بر» در زبان نوشتاری هم راه یافت و در شعر نیز بکار رفت. بیدل گفت: بر یار اگر پیامی دل تنگ میفرستم.
«بیاور» از سدههای سوم و چهارم هجری در زبان گفتاری (محاوره) «بیار» شد، که امروز هم «بیار» میگوییم. رودکی هم گفته است: بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابست.
«شادباش» در زبان گفتاری به «شاباش» عوض شد و در شعر هم راه یافت. مولانا گفت: احسنت ای ولایت و شاباش کار و بار. اکنون مردم کابل شاباش را نیز شاباس میگویند.
از سالهاست که در زبان دری گونه دیگر متمم فعل رواج دارد که در این باز پسین سالها در داستاننویسی نیز کمابیش رونما میشود و آن، هم نیشینی بلا فاصلهء کلمه اضافت با ضمیر متصل ملکی است. میگویند: ازش بگیر، برت قصه میکنم، برم گفت. این صورتها کوتاه شدهء ازش= از نزدش، برت= برایتاند (داکتر اسدالله حبیب دستور زبان فارسی- دری رویه ۱۰۲)
۳۱-کاربرد پیشینه یا (حروف اضافت) (کت یا کتی) به جای (با) در زبان گفتاری: پیشینهها یا کلمات اضافت (در گذشتهها حروف اضافت میگفتند) کلماتیاند که پیش از متمم فعل میآیند، و فعل را شناساتر میسازند. و دو گونهاند ساده و مرکب. پیشینههای ساده مانند: از، به، بر، با، تا، برای، نزد و پیش.
پیشینههای مرکب مانند: از برای، تا به، در باره، در باب و غیره. مردم افغانستان در زبان گفتاری بجای پیشینه «با» پیشینه «کت و یا کتی» را بکار می برند؛ مانند: کتی احمد رفیق هستم، کتی ما رنگ نزن، کتش گپ نمیزنم، کت خرس ده جوال افتادن. (دستور زبان فارسی-دری دکتر اسدالله حبیب)
۳۲- هرگاه اسم مکان یا زمان پس از پسینه (حروف اضافت) مرکب «تابه» آید در زبان گفتاری مردم کابل در پایان اسم مکان یا زمان پسوند (ه) میآید؛ مانند: تابه هراته ده چی رفتین؟ تا کابله ده موتر رفتیم. دستت تا به لندنه آزاد. و یا: اسم زمان: دیروز تا به شامه منتظرت ماندُم. تا به قیامته کتت گپ نمیزنُم. تا چاشته روزه داشتُم.
۳۳- کاربرد پسوند «ره» در زبان گفتاری در پایان اسمای که پس از «تا، با، آ، او ای وهای غیر ملفوظ» واقع شوند: در زبان گفتاری هر گاه اسم پس از پیشینههای «تا، با، آ، او، ای وهای غیر ملفوظ» پایان پذیرد پس از اسم پسوند «ره» میآید؛ مانند: تا پشته ره پیاده رفتیم، تا کوچه ره ما ره همراهی کرد، از تو تا او دنیا ره خوش هستم، تا سینما ره با بایسکل رفتیم، تا صدا ره نشناسی دروازه ره واز نکن! تا دریای امو ره سرک قیر است.
و همچنان «را» نشانه مفعول صریح نیز در زبان گفتاری هرگاه پس از واکهها قرار گیرد به «ره» چهره مینمایاند؛ مانند: کرتی ره بپوش. اگر دنیا ره آب ببره مرغابی ره تا بند پای اس. کدو ره توته کن. و غیره.
مگر هرگاه «را» نشانه مفعول صریح پس از همخوانها قرار گیرد به شکل «ه» مینماید؛ مانند: کتابه بخوان، نانه بخور. قلمه بتراش. و غیره.
۳۴-کاربرد پیشوند «وا» در آغاز اکثر افعال: مردم شمالی کابل پیشوند «وا» را در اکثر افعال بکار می برند واز آن فعل پرسش را مراد میخواهند؛ مانند: وانرفتی؟ یعنی نرفتی؟ وانخوردی؟ یعنی نخوردی و غیره. (ح.م)
۳۵- مردم استانهای هزاره نشین افعال مضارع را که با شناسه (می) و ریشهی فعل (خور یا دید و غیره) با پایانی شناسهی اشخاص (ید، ین، و ن) میانجامد در زبان گفتاری واک (ی) شناسه را به واک (و) معروف تغییر داده و شناسهی اشخاص را نیز به واک (د) را به (ه) مبدل میسازند مانند: (میخورید) را میگویند: (موخوری)، (میخورند) را میگویند: (موخورن) و غیره.
۳۶- افزودی واژ (ب) اضافی در پایان واژههای که به (ب) و (م) پایان پذیرفته باشد؛ مانند: بم در زبان گفتاری میشود (بمب) ف واژه (بام) میشود (بامب)، (دُم) که بوده (دنب) بعد شده (دُم) مگر در زبان گفتاری مردم کابل میگویند (دمب) و غیره
۳۷- تغییر در حرکات برخی واژهها از صورت درست به نادرست مانند: نخست: تبدیل فتحه به کسره مانند دست Dast ، dest شده و یا تغییر ضمه به فتحه مانند: مُژه Muja شده مژِه Meja و یا دُشوار Duşwär شده دّشوار Daşwär و یا دُشنام Duşnäm شده دِشنام Deşnäm و غیره
۳۸- هرگاه دو واژه به صورت گیتایی یا طبیعی جای خود را به یکدیگر تبدیل کنند آن را قلب سازی در واژههای یاد میکنند؛ مانند: قُفُل که در زبان گفتاری (قُلف) شده است این ویژهگی قلب سازی در زبان گفتاری به خاطر جلوگیری از ثقلت و سنگین خوانی در زبان گفتاری پدیدار شده است مانند: نُخسه که شده است نسخه باکولته شده است فالکوته، نرخ شده است نخر و غیره
۳۹ – اصطلاح ادبی ابدال که یک واژ به مرور زمان جای خود را به یک واژ دیگر میدهد. آن را ابدال گویند با دریغ در زبان گفتاری این تغییرات پدیدار است و گاهگاهی در زبان نوشتاری نیز ره یافتهاند. ایجاد تغییر واژی در برخی واژهها مانند: خرج که در زبان گفتاری شده است، خرچ و حتا در ادارات به ویژه در شعبات خریداری وزارت دفاع ره یافته و به واژه رسمی مبدل شده است و یا نوت که در زبان گفتاری لوت شده است، چپلک که آن را دمپایی میگویند شده است چپلق
۴۰- حذف و یا افزودی برخی واژها یا حروف و افزودی برخی دیگر در یک واژه مانند: کلید که واژ (د) در زبان گفتاری حذف میشود و شده است کلی بیع عربی شده است بی، مگس فارسی شده است منگس ناحق شده است ناق
۴۱- گاهی تغییر بسیار جدی در یک واژه به میان میآید حتا که ویژهگیهای بنیادی آن تغییر میپذیرد مانند: واژه عربی (رحل) که بالای آن قران را میگذارند و تلاوت میکنند. در زبان گفتاری نخست به ریل و آهسته، آهسته به لیر تبدیل شده است و یا واژه انگلیسی (روند) Rawnd در زبان گفتاری مردم ره گشود نخست شد (رون Rawn) و سپس به (نور Naur) شده است. یا نام درخت سرو در زبان گفتاری صبر شده است که با صبر که از ریشه صبر و صبور ترکیبهایاش استند فرق نمیشود و یا واژه عربی نخاس که به معنی مکان فروش حیوانات است به نقاش چهره بدل کرده است که با نقاش عربی که به کسی گفته می و شد که نقوش میکشد فرقی نمیشود همچنان واژه سماوار در زبان گفتاری شده است سماوات که با واژه سموات عربی که جمع آسمانها است فرقی نمیشود. و یا واژه مزاج شده است مجاز Majäz که با مُجاز عربی که در زبان نوشتاری کشور کاربرد گسترده دارد و معنی آن عوض و یا برعکس است فرقی نمیشود.
بخش سوم
زبان یک پدیدهای همبودگاهی یا اجتماعی است، به نگاه و دیدگاه ویلیام چن وبیل وانگ دو زبانشناس و پژوهشگر (۱۹۷۵) «قاعده ای آوایی به طور آهسته وبطی شعاع عمل خود را برو روی واژگان دارای شرایط بالقوه گسترش می دهد، تا زمانی که تمامی آن آن واژگان را فرا بگیرد.»
این تغییرات در برخی گویشها و لهجهها بیشتر و در برخی دیگر لهجهها و گویشها کمتر پدیدارند.
در این میان تغییرات در زبان گفتاری مردم افغانستان کمتر و به گونهای بطی بوده است، درحالیکه این تغییرات در زبان گفتاری مردم تهران و دوشنبه به گونهای گستردهتر نمایاناند.
بدون شک زبان گفتاری مردم افغانستان به سه هزار سال پیش از میلاد میرسد. باشندهگان شهر کابل و روستاهای بدخشان که از نژاد سکاها از نژاد اصیل آریایی یا ایرانویچه باستانیاند که از شمال و شرق به این خطه سرازیر شدهاند و از همین جا تا تهران، بلوچستان، زرنج و دیگر شهرها کوچیدهاند.
زبان آنها نیز از زبانهای اوستایی، مانوی، تخاری و پامیری متأثر شده است.
از زبان سکایی باستان و اوستایی برخی واژهها در متنهای یونانی، لاتین و هندی و در زبان گویشی مردم کابل بازتاب دارند، مگر به گونهای کامل چیزی دگری باقی نمانده است، مگر از زبان سکایی میانه که از زبانهای شرقی به شمار می آید، آثار فراوانی شامل مسایل طب، بازرگانی وتجارت به دبیره یا خط برهمایی باقی مانده اند، که اغلب از متن های سانسکرت به تبتی برگردانی شده اند، چنین پنداشته می شود، که زبانهای سکایی میانه واوستایی در زبانهای فلات پامیری بازتاباند.
برخی از واژگانهای گویشی مردم کابل و بدخشان اغلب بازمانده همین زبانهای پامیری اوستایی و سکاییاند، که ویژهگیهای همان زبانها را در خود بازتاب دارند.
نامهای اغلب روستاهای بدخشان مانند: روستای «کویر شاه یا سکلکند»، «اژدلینگ» در اشکاشم، واژهها مانند: واژه رشنی که در زبان اشکاشمی آتش را گویند و واژه سنیشته به واخانی چمن زار را گویند که در زند و پازند همین گونه بازتاب شدهاند. امشوس به اشکاشمی روشنی را گویند؛ که در اوستا امشاسپند یعنی پیامبر شده است. بازتاب همین واژه است، شاگون یا همان شگون، که در اوستا بازتاب شده است. واژه ریشامه که در فارسی ریش را گویند. ویرک به معنی میش، براش، یا قوتن همان نخاس تازی را گویند. فرغمچ به معنی برهای ماده را گویند، تگاو به معنی پایین روستای پایین را گویند. پزینکوژ یعنی دانا و یا رسم و رواجهای چون مویهای سیاوشان یا بازتاب واژه فر در نامهای «پت فر» با آبرو و باعزت معنی میدهد، گشتاسپه یعنی دارنده اسپ های دونده، «جهان بینی احسان طبری آریا وآریا تباران»، «تاریخ بدخشان مرادی» وتاریخ تاجکان باباجان غفوروف». بیانگر پیشینگی واژهها گویشی مردم افغانستان در گذشتههای دور میباشد.
همچنان ساختارهای واکی و واژی زبان گویشی مردم افغانستان نیز بیانگر این ویژهگیها میباشند.
بر خاستههای واکی:
چنین پنداشته میشود، که بر خاستههای واکی زبان گویشی مردم افغانستان به زبان فارسی میانه و زبانهای پیشین نسبت به گویش تهرانی نزدیکتر است در جدول زیرین این ویژهگیها بیان شده است:
تغییر در واکههای O به U
دوست:
dost: فارسی میانه
dost: فارسی کابلی
dust: فارسی تهرانی
—————
گوش:
Gosh: فارسی میانه
Gosh: فارسی کابلی
Gush: فارسی تهرانی
—————
تغییر واکههای e به i
میش:
Mesh: فارسی میانه
Mesh: فارسی کابلی
Mish: فارسی تهرانی
ساده شدن واکههای خوشه یا کلوستر یا دفتنگها:
مانند:
خواب:
Xaub: فارسی میانه
Xaw: فارسی کابلی
Xaab: فارسی تهرانی
————
گاو:
Gou: فارسی میانه
Gau: فارسی کابلی
Gaav: فارسی تهرانی
——————
آفتاب
فارسی میانه: ندارد
Aftau: فارسی کابلی
Äftäb: فارسی تهرانی
————
تغییر واژ F به P
گوسفند:
Gospand: فارسی میانه
Gospand: فارسی کابلی
Gusfand: فارسی تهرانی
——————
تغییر واژ a به e
مرده
Morda: فارسی میانه
Morda: فارسی کابلی
Murde: فارسی تهرانی
———
پدر
Pia: فارسی میانه
Padar: فارسی کابلی
Pedar: فارسی تهرانی
—————
تغییر در واژههای تک سیلابی به واژههای دو سیلابی:
مانند:
Brinj: فارسی میانه
Brinj: فارسی کابلی
Berenj: فارسی تهرانی
————
ستون
Stun: فارسی میانه
Stun: فارسی کابلی
Sotun: فارسی تهرانی
—————
شما
Shmä: فارسی میانه
Shmä: فارسی کابلی
Shomä: فارسی تهرانی
——————
مانده دار