در ایران ترک زبانان همه فارسی میدانند، نمیدانم فارسی زبانان چقدر ترکی صحبت میکنند. در عراق فراسی میگویند و در ایران عربی زبانان هستند، وضع فهم عربی - به غیر از دایره مذهبی در ایران چگونه است؟
تقریباً شهرنشینان و حتی در صدی از دهاتیان هندی، انگلیسی را که آشکارا زبان بیگانه در آنجاست میدانند و زبان رسمی در تمام شبه قاره به شمول پاکستان و کشورهای دیگری است؛ اما هندوستان را در سال ۱۹۹۳ صاحب ۱۸۵۰ زبان و لهجه میدانستند و بیشتر مردم آن جا زبان اردو را که زبان ایجاد شده در عصر شاهان مغولی میدانند و از ارزشهای بزرگ فرهنگی خویش میشمارند.
در هر کشور جهان کنونی که دولت - ملتهایند، زبانها و دیگر عناصر فرهنگی متفاوت رنگهای بوستان اجتماع است. چین را نمیتوانیم تصور کنیم چقدر زبان و لهجه دارد، با آن که کانتونی زبان اکثریت چینیهای چین است. کوتاه گپ، فرهنگها، مزههای دهان مردم و آرامش «من» تودهها است که نه تنها زبانها و لهجهها دارد، که هزاران ارزش و کم ارزش زندگی، یا خوی و پندارهای مشترک دارند.
از کودکی میدیدم مردم با اتن، رسم و رقصی که همه پشتونی میدانیم، در میان همه اقوام افغانستان هوادار دارد و حتی دو فرزند من در اجرای آن هنرمندی میکنند و آن را از دوست پشتون خود با میتود یاد گرفتهاند.
اکثریت پشتونهای افغانستان فارسی میدانند و با بسیاری از عناصر فرهنگی رایج در میان غیر پشتونها را دوست دارند. ما غیر پشتونهایی که در کابل بزرگ شدیم و درس خواندیم، رابطه شیرین و پایداری با هم پرورده بودیم که آنگاه خاصیت فرهنگی کابل همین بود. همه فارسی میدانستیم، همه درس هر دو زبان را به همرای گرامر عربی، زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی میخواندیم. هم درسان پشتون ما فارسی را برابر ما یاد میگرفتند و برخی از ما جلوتر میرفتند و اساتید پشتون در زبان و ادبیات فارسی کم نداریم و حبیبی از نامداران است، از مجروح آثار ارزنده در فرهنگ و ادبیات به زبان فارسی داریم. بسیار پشتونهای قوی دست و انگشت در زبان فارسی را حتی ما نمیشناسیم که پشتوناند.
اکثریت غیر پشتون در افغانستان از نامگذاری های پشتو ناراضیاند و تأکید عناصر دولت در پشتو سازی را محوم و بزرگترین نشانه تعصب و برتری جویی میدانند. دولتها هم نشان دادهاند که در این کار اهتمام کهنه و نو جاری و پایدار است.
روشنفکران در همه این مسئله در ظاهر مخالف تعصباند و از دل شان اگر کس خبر ندارد، بیان و گفتار، عمل و عکسالعملها بسا بر خلاف علامت میدهند.
دولت، عناصر دولت، دولتها و عناصرش در جریان تاریخ، گذشتهاند که آگاه یا ناآگاه بذر نامیمونی برای مردم ستمدیده افشاندند، ولی گذشته است. فرا روی ما انتخاب و تصمیم، شناخت و درک خود ما قدر بر افراشته است.
اکنون میپرسم: ما فارسی زبانان گردن فراز چقدر پشتو میدانیم؟
اگر میدانیم چرا میدانیم و اگر نمیدانیم چرا؟
همه گناه از رژیمها بود یا چیزی در ما هم لنگی و بینمکی میکند؟
خوشحالم پشتو را خوب میدانم و هفتهها و ماهها در میان دوستان و حریفان پشتو شنیده و گفتهام؛ تنها گاهی سبب خندهها شدهام اما میتوانم خود را در آن زبان خوب بشمارم. آثار پشتو از شعر و نثر خواندهام و حتی به ترجمه از پشتو به فارسی بارها مبادرت ورزیدهام؛ اما چرا به پشتو نمینویسم یا کمنت نمیدهم؟
این مسأله بسیار نازک تاریخی استُ اما بزرگترین مشکل اختلاط ما ساکنان این مرز، جغرافیا و شهروندان این دولت ملت نیز همینهایند و از این بابت با کمتر ملت جهان ادعای همسری میتوانیم.
آیا در ما ظرفیتی، چنان متناسب، وجود دارد تا به این بزرگترین مانع همدستی مردم در برابر فساد داخلی و سود جویی خارجی و تباهی هستی تودههای همه رنگ کشور ما با دست و دماغ ملیونی بپردازیم؟
آیا مشکل تنها زبانهای ماست؟
در نیات و رفتار دستههای مختلف قشر کنونی حاکم چنین ظرفیت به حدی نیست که بتواند ارابه چارپلاق امور کشور را دوباره به رفتار مدنی در اندازد. درد حقیقی مردم تنها طبقاتی است و بستن بهانههای دور از خرد به نفع بیگانگان.
تنها پناهگاه برای حل این پریشانی، خودِ مردم ستمدیده، فریب خورده، اغوا شده، به گروگان رفته و محکوم به تباهی افغانستان است؛ و الا پنجههایی که این نقشه را دوست ندارند، برای پاره کردنش پیشاپیش آمادهاند و اگر فرصت بیابند، از چیزی باک نخواهند داشت. تجربه شخصی همه ما نشان میدهد تنها جایی که این شعلۀ سوزنده اختلاف در جمهورِ بیش از سی ملیون انسان، نیت و توجه تودههای وسیع است؛ از درس خوانده تا نخوانده؛ خرد جمعی توتههای پارۀ یک بدن.
آیا ما همت و عرضه و ظرفیتی داریم، تا بهعنوان زندههای مسئول و خرد آشنا به این مشکل بپردازیم؟