نجیب روشن حقیقت
حافظه‌های خوابيده و وجدان‌های آلوده! در پاسُخ به تذکرات اخير آقای «امرالله صالح» - روشن در حقیقت

گرچه کمتر بايد به گذشته رفت و بيشتر مشتاق بررسی حوادث و رویدادهای جاری کشور، منطقه و جهان بود، اما به دو دليل، مجبور می‌شویم گذشته را نيز گاه گاهی به یاد آوريم: يکی که در روشنی دروس و حوادث تاريخی بايد به آينده بنگريم تا مرتکب تکرار اشتباهات گذشته نشويم، و دو، زمانی که ما را مجبور می‌سازند به گذشته برگرديم و به‌اصطلاح دردها و زخم‌ها را تازه کنيم...!

 نوشتهء کوتاه حاضر، بر اساس دليل دومی خلق شده است، يعنی که مجبور شدم به عقب بروم و نتوانم در برابر اظهارات بسيار مضحک و غير مسؤولانه ای يکی از جوان‌ترین فرد در ميان کهنه کاران دوران «جهاد»، ملا امرالله صالح، خاموش بمانم!...

 ملا امرالله صالح، جوان‌ترین عضو «شورای نظار» وقت مربوط به «حزب جمعيت اسلامی»، بعد از قضيهء از دست دادن چند ميليون دالر نقد (بين ۴ تا ۶ ميليون) که بعد از برکناری از مقام رياست امنيت ملی، از دفتر کارش با خود برداشت و به خانه بُرد و بعد خواست آن را به غرض سود بيشتر به دوران بيندازد، ولی شخص طرف معامله‌اش ناپديد شد (!)، کمتر در محافل ظاهر می‌شد، اخيراً با تاختن بر رژيم گذشته (دوران دوکتور نجيب الله)، گلی تازه‌ای به آب داده و چنين نوشته‌اند:

 «... شعارها کهنه شده بود و واقعیت تلخ تاریخ فرود آمده بود. چهره اکثریت مردم از فرط فقر خشکیده و چروک زده بود. مغازه‌های کوپونی عبادتگاه دومی مردم شهر بود. مردم به صف بستن عادت نداشتند و هر روز صبح هزاران انسان مانند عزاداران در مقابل مغازه‌های توزیع آرد فریاد می‌کشیدند که برایشان چیزی برسد. کوپون یا کتابچه توزیع غذای خشک، سند نیمه مقدس بود...

 گاهی نگاه سربازانی که به چهار سوی شهر در لاری‌های عسکری می‌رفتند، چنان بود که گویی آخرین خدا حافظی خود را با شهر میگویند. صدای غرش توپخانه‌های که از شهر دفاع می‌کردند و فرود راکت‌هایی که شهر را می‌کوبیدند، نمادی از جهنم بود که مردم در زنده‌گی می‌دیدند... «الکسی» ها رفته بودند و مرحله دفاع مستقل آغاز شده بود. اضطراب حالت طبیعی و روزمره مردم بود...»

 اگر دوستان عزيز، اين سطور ملا امرالله صالح را با دقت بخوانند و از حوادث و رویدادهای آن ساليان نيز آگاهی اندک داشته باشند، به‌یقین بيشتر و تندتر از من خواهند نوشت. به باور من، ملا امرالله صالح، حين نوشتن اين متون، يا کاملاً مست و بی‌خبر از دنيای واقعیت‌ها بودند و یا هم بيمار سخت و احتمالاً مصاب به «الزماير»، زيرا هيچ انسان عاقل، بالغ، صحتمند و دارای وجدان سالم و بيدار، نمی‌تواند گروه «شورای نظار» و خاصتاً رهبران وقت آن را به خاطر آن جناياتی که در جريان تعويض قدرت و جنگ داخلی سال‌های هفتاد خورشيدی رخ دادند، ببخشند و اين سخنان آقای ملا امرالله صالح را بپذيرند و عکس‌العمل نشان ندهند!...

 کابليان شريف، به‌خوبی به یاد دارند که ملا امرالله صالح و گروهی که او به آن وابسته بود، موازی با ساير گروه‌های جهادی، بخشی از تراژيدی افغانستان و عامل جنگ و فقر و محاصرهء اقتصادی شهر کابل در دوران حاکميت حزب خلق را تشکيل می‌دهد، لذا مسؤوليت و عواقب آن جنگ‌های فرسايشی را بايد بپذيرند!

 اگر اسلاف رهبر امروز «روند سبز» جناب ملا امرالله صالح، روزی «روند سرخ» و خونريزی را در کابل رهبری نمی‌کردند و دروازه‌های سالنگ ها را بر روی شهريان کابل و مردم ولايات شرقی و جنوبی افغانستان، که يگانه مسير انتقالات آذوقه، تيل و شکر بود، نمی‌بستند، مردم هرگز در عقب مغازه‌های کوپونی صف نمی‌بستند!

 اگر همين «امرالله جان» که شايد آن‌وقت بسيار جوان بود و وظيفهء نان، آب و مرمی رسانی سنگرهای اطراف کابل محاصره شده را بر عهده داشت، نبودند و قطارهای ترانسپورتی مواد غذائی را متوقف نمی‌کردند و دريوراش را يا کشته يا اسير و مال اش را به چپاول نمی‌بردند، چهره‌های کابليان عزيز، هرگز «خشکيده و چروک» نمی‌شدند؟!

 به یاد دارم که هنگام عملیات نظامی به غرض بازگشائی مجدد شاهراه سالنگ از جانب «اردوی ملی» دوران نجيب الله، وقتی خبرنگاران و عکاسان، داخل سنگرهای تسخير شده‌ای افراد احمدشاه مسعود شدند، ملاحظه کردند که از بوجی‌های شکر و آرد سنگر و از صابون‌های کالا شویی، زينه های بالا شدن به سنگرها را ساخته بودند، اما مردم بيچارهء کابل، در حسرت يک پياله شکر و يک سير آرد بودند...

 ملا امرالله صالح، از مغازه‌های کوپونی مأمورین به مثابهء «عبادتگاه» ها ياد می‌کند، ولی با وجدان خوابيده نمی‌نویسد که، بعد از آنکه «جهاد» به پيروزی رسيد و فاتحين «جنگ سرد» (؟) وارد کابل شدند، وضع کابل و کابليان از چی قرار بود؟! آيا دولت جهادی به مردم نان، تيل و شکر و مهم‌تر از آن امن و ثبات دادند؟!

 متأسفانه اين تنها ملا امرالله صالح نيست که بر واقعیت‌های آن بُرهه خاک می‌پاشد، بلکه همه از اين تيکه داران دين و غلامان دالر و روپيه پاکستانی، بسیار به سادگی آن روزگاران سخت و دشوار را فراموش کرده‌اند و امروز به یاد ندارند که، شهر کابل را چسان ويران و غارت کردند و اضافه از شصت هزار کابلی را به خاک و خون کشانيدند که حتی جایی برای گور کردن مرده‌ها نبود و مردم عزيزان خود را در داخل حويلی ها دفن کردند. از بينی و سينه بريدن زنان و زنده سوزاندن افشاری‌ها که از آن‌ها داستان‌ها نوشته شده است و قاتلين آن رویدادها هنوز زنده و در قدرت‌اند، می‌گذریم و به‌تفصیل نمی‌گوییم!...

 ای‌کاش با سقوط نجيب الله و آمدن «مجاهدين»، مرغ سعادت بر سر هر شهروند کابل به پرواز در می‌آمد و با وفور مواد غذائی و استقرار امن و ثبات، مردم گمشده‌ای‌شان را می‌یافتند، تا من هم نيز که از هواداران آن‌وقت دولت نجيب الله بودم؛ امروز با جناب ملا امرالله صالح، همراه و هم‌کلام می‌شدم!...

 «ملا امرالله صالح» ديروز و «مستر امرالله صالح امروز»، که بعد از استقرار و جابجایی نظاميان امريکا در افغانستان، ديگر از «تفنگ» حرف نمی‌زند و از جنگ متنفر است و برداشتن «قلم» را توصيه می‌کند و با نوشتن چنين متون، می‌خواهد در قالب يک نويسنده و سياستمدار مُدرن و تحول طلب ظاهر شود، از «چهره خشکیده و چروک زده‌ای اکثر مردم»، که هدف دوران نجيب الله است، ياد می‌کند.

 ولی اگر از ايشان سؤال شود که: آيا آن چهرهء «خشکيده و چروک زده» ديروز مردم کابل را بعد از پيروزی «جهاد» و در جريان جنگ داخلی و قتل عام کابليان که شهر به شش حکومت کوچک و سنگرهای گرم جنگ تبديل شده بود، به یاد دارد که چگونه بود، چی پاسُخی خواهد داشت؟ آيا آن چهره‌های خشکيدهء قبلی، به چهره‌های وحشت زده تبديل نشده بودند؟!...

 جناب ملا امرالله صالح، جلب و احضار جوانان به خدمت عسکری را نيز به‌نوعی به مسخره می‌گیرد و بازهم با همان وجدان خوابیده‌اش به خود نمی‌آید و نمی‌داند که: وقتی «مجاهدين» از يکسو جنگ را تحميل کردند و از سوی ديگر خواهان خروج قوای شوروی بودند، پس کی‌ها بايد در برابر توطئه‌های آشکار پاکستان که تا امروز ادامه دارد، از کشور دفاع می‌کردند؟!...

 و چه مضحک‌تر از همه که می‌نویسد: (الکسی‌ها رفته بودند و مرحله دفاع مستقل آغاز شده بود. اضطراب حالت طبیعی و روزمره مردم بود...). بلی، «الکسی» ها (روس‌ها) رفتند و «مستر» ها (امریکایی‌ها) با باز شدن مسير دخول آن‌ها در قلمرو افغانستان توسط «حزب جمعيت اسلامی» و دريافت میلیون‌ها دالر نقده که توسط آقای با نام مستعار «گيری» گماشتهء «سيا» در پنجشير، به آقايون قسيم فهيم و عبدالله عبدالله هديه شد (۲) و بدین گونه جای «الکسی» ها را گرفتند و از آن روز به بعد، هرگز از اشغال مجدد افغانستان و ادامهء «جهاد»، سخنی به ميان نيآمد!...

 ن. روشن

 هفدهم فبروری ۲۰۱۷

 پانویس‌ها:

 (۱): در مورد اين مسأله، سندی مؤثقی در دست نيست و قبلاً بر روی «فيس بوک»، زمانی مطالبی نشر شد، که زمزمه‌های منجمد ساختن حسابات دالری ملا عطای نور سرپرست بلخ از جانب ايالات متحده، بر سر زبان‌ها بود.

(۲): اين مسأله در کتاب معروف «بوش در جنگ» نوشتهء «باب وودوارد» تحت عنوان (دالرهای سازمان «سيا» هموار کنندهء پيروزی در افغانستان) منتشره در شمارهء ۵۲ مجلهء «آزادی»، با تفصيل نوشته شده است