انسان‌ها همان‌طوری که ذریعۀ هویت فردی خود، شناسایی می‌شوند، به‌وسیلۀ هویت‌های جمعی نیز مشخص می‌گردند. هویت‌های جمعی در طول تاریخ بشری به انواع متفاوت و مختلف بمیان آمده‌اند و انسان‌های ساکن در اطراف و اکناف جهان، خودرا وابسته به یکی از این هویت‌ها، پنداشته‌اند.

  هر هویت جمعی خودرا به‌وسیلۀ یک سلسله مشخصات، از هویت جمعیت‌های دیگر متمایز میسازد. همۀ این هویت‌های ظهور یافته در طول تاریخ، نتوانسته‌اند که بطور یکسان و برای همیش پا برجا بمانند. شماری از آن‌ها که توان سازگاری با روند تکامل جوامع بشری را نداشتند و جبراً در تحت عوامل نوظهور، از میان رفتند. از زمرۀ هویت‌های جمعی که تا هنوز بطور کامل منحل نشده‌اند، مطرح‌ترین همۀ آن‌ها، هویت‌های قومی، نژادی، مذهبی و سرانجام متعلق شدن انسان‌ها به «هویت ملی» شان میباشد.

  هویت ملی پدیدۀ بی‌نهایت مؤثر و با اهمیت در تاریخ تکامل جوامع بشری بوده و از همین جهت همیشه مورد توجه محققان قرار میگیرد. به خاطر درک و شناسایی هویت ملی، جمعاً دو طرز دید از جانب دانشمندان ارائه شده است: یکی «تیوری وراثت» بوده و دیگری آن «تیوری سازندگی» میباشد. طرفداران تیوری وراثت، هویت ملی را یک پدیدۀ ازلی و نهفته در خلقت انسان‌ها می‌دانند. دید این گروه بر پایۀ نژاد متکی بوده و فی‌الواقع پایۀ تفکر نژاد پرست ها در رابطه به این پدیده می‌باشد. بر خلاف این طرز دید، هواداران تیوری سازندگی، معتقد اند که هویت ملی ازلی نبوده، بلکه بالواسطۀ فرهنگ انسان‌ها ساخته می‌شود.

  امروز انسان‌ها بلااثر تکامل اجتماعی و رسوخ مدرنیته در سطح جهانی، به دور هویت‌های ملی‌شان حلقه زده، ملت‌ها و دولت‌های ملی خودرا به وجود آورده‌اند و یا هنوز هم در مسیر نیل به این هدف قرار دارند. هویت ملی مجموع ارزش‌هایی است که در طول تاریخ یک ملت، در میان مردم، شکل میگیرد. به عبارت دیگر «ملت» بربنیاد مفهوم «هویت ملی» بناء می‌یابد. جریان پیدایش «دولت ملی» نیز وابسته از هویت ملی بوده و بر مبنای آن پایه گذاری میشود.

  در رابطه به اجزای مکملۀ هویت ملی باید اذعان داشت که هیچ یک ازهویت‌های ملی نمی تواند بدون سرزمین مشترک، تاریخ مشترک، نظام واحد سیاسی و اجتماعی و منافع مشترک اقتصادی، بر پایۀ اکمال برسد. همینطور ضروراست که به خاطر ترکیب و هماهنگ سازی اجزای فوق الذکر، همبستگی، مشارکت فعال و هدفمند ملی، وجود داشته باشد.

  چنین مشارکت به‌وسیلۀ قوانین در جامعه تنظیم شده، حدود مکلفیت های ملت و صلاحیت های دولت ملی را تنظیم مینماید. به عبارۀ دیگر چگونگی مشارکت ملت، در پرتو قوانین، بر مبنای اصول عادلانه و رعایت آزادی انسان‌ها تنظیم می‌شود. بر پایۀ چنین مشارکت، احساس همبستگی و ارادۀ ملت تبارز یافته و مردم سالاری قوام میآبد. ساختار ملت به پیدایش مدرنیته ارتباط داشته و با ظهورصنعت و تکامل شهر ها، رشد می‌یابد. به همین گونه، شیوه های جدید تولید و سراسری شدن تجارت، موجب دگرگونی ها گردیده، محدودیت های قومی و منطقوی را درهم میشکند. ملت سازی در کشور های مختلف، مطابق به داشته های ملی هر کشور تحقق میآید. لذا با اطمینان میتوان اذعان داشت که این پدیده را نمی توان با کاپی کردن از یک کشور دیگر به وجود آورد. بناءً به خاطر شناسایی زمینه های پیدایش این پدیده در افغانستان، هم باید اندکی به عوامل ذی نفوذ بر حدود جغرافیایی و گذشتۀ تاریخی وطن خود، تأمل بنمائیم.

  سرزمین باستانی افغانستان، مسمأ به نامهای «آریانا»، «خراسان» و «افغانستان» مهد یکی از کهن ترین مراکز تمدن های جهان بود. ولی بلااثر عوامل گوناگونی که ذکر آن درین نوشتۀ مختصر نمی گنجد، در آغاز قرن شانزدهم به اثر هجوم قوتهای مغلی، صفوی و شیبانی، دچار تجزیه شد. اما مردم این سرزمین، در تحت چنین شرایط تحمیلی، تا اواسط قرن هجدهم به خاطر آزادی، وحدت سرتاسری و استرداد سرزمین شان در هر سه استقامت، قهرمانانه می رزمیدند. در غرب افغانستان نه تنها صفوی های اشغالگراز سرزمین افغان‌ها رانده شدند، بلکه در تحت زعامت محمود هوتکی به کشور اشغالگر نیز یورش برده شده و پس از محاصرۀ طولانی شهراصفهان، شاه حسین صفوی که 32 سال بر کشور ایران سلطنت کرده بود، تاج شاهی خودرا به شاه 25 سالۀ افغان تسلیم داد. متأسفانه پس ازسلطنت هوتکی ها این پیروزی تداوم نیافت. تا آنکه به سال 1747 ع بر بنیاد فیصلۀ یک جرگۀ عنعنوی مرکب از نمایندگان قبایل، افغان‌ها به هدف بزرگ خود که توحید سرزمین شان بود، دست یافتند. به این ترتیب سنگ بنای یک قدرت مرکزی، متکی بر اتحاد قبایل، گذاشته شد.

  به عبارت دیگر در تأسیس دولت همان وقت، هویت قبایل بازتاب کامل داشت و هویت ملی به معنی واقعی آن، هنوز متبارز نبود. قدرتهای قومی، پایه های دولت را میساختند و هنوز جای آنهارا یک اردوی سراسری نگرفته بود. درچنین اوضاع و احوال، قوای استعمار انگلیس قدمه به قدمه به مراکز قدرت افغان‌ها نزدیک شده، ضربات بزرگی را بر تمامیت ارضی و وحدت ملی ما وارد کرد. پی آمد این تجاوزات، به میان آوردن یک افغانستان کوچک و محاط به خشکه بود. در هماهنگی با این سیاست ها، امیر عبدالرحمن خان بسال 1880 ع زمام امور را بدست گرفت تا حدود چنین یک کشور را تعین کرده و باتضعیف قدرت سران قبایل، نفوذ دولت مرکزی را سرتاسری بسازد. به این ترتیب، دولت مرکزی افغانستان در پرتوانکشافات اوضاع و تدابیر امیر، با تحت الشعاع قرار دادن قوتهای قومی، شکل گرفت.

  اما این دولت هنوزهم در مسیریک «دولت ملی» قرار نداشت. زیرا آزادی در بخش سیاست خارجی وجود نداشنه واین عرصه در انحصار هند برتانوی بود. دربخش سیاست داخلی هم، سرنوشت مردم بر طبق فرامین امیر، رسم و رواج های قبایلی و تعبیر های مذهبی معین گردیده و کدام مشی روشن، به خاطر رسیدن به یک دولت ملی، موجود نبود. تا آنکه با پاه گرفتن جنبش مشروطیت و رویکار آمدن اعلحضرت امان الله خان اساسات یک دولت مدرن گذاشته شد.

  درین عصرسعی شد تا زندگی اتباع کشور به‌وسیلۀ قوانین تنظیم شود. طی سال 1922 ع چهل قانون نافذ شد و در جریان سالهای بعدی الی ختم دورۀ امانی، بیست وپنج قانون دیگر نیز انفاذ یافت (1). اعضای لویه جرگه (یکصد وپنجاه نفر) مرکب از وکلای انتخابی بوده و به‌وسیلۀ رأی مستقیم و سری، فیصله های شانرا اتخاذ مینمودند. با انفاذ قانون اساسی بسال 1924 مفهوم حاکمیت مردم مطرح گردیده وسایر تدابیراصلاحی نیزدر جهت ساختن یک دولت مدرن روی دست گرفته شد که شماری از آن به منصۀ اجراء قرار گرفت.

  مبارزه علیه استعمار و حفظ استقلال ملی درخط مقدم مشی ملی دولت قرار داشت. وطندوستی افغان‌ها، موقعیت کشور شان را درسطح «قلب آسیا» بالا برده بود. این دست آورد ها آنقدر بزرگ و با اهمیت بود که انگلیسها، آنرا تحمل نتوانسته، دسایس گوناگونی را علیه افغانستان و حاکمیت ملی آن سازمان دادند. به این ترتیب اغتشاش در سراسر افغانستان ساختار های روبه رشد یک ملت مدرن را ضربه زد.

  امروز که از قیام افغان‌ها و تدابیر ملی گرایانۀ اعلحضرت امان الله خان 96 سال میگذرد، هنوز هم فرزندان واقعی مردم افغانستان مصروف گذاردن سنگپایه های اولی بنای ساختمان «ملت»، اشاعۀ «هویت ملی» و مستحکم سازی «حاکمیت ملی» شان می باشند. مردم افغانستان خواست متعرضانه نداشته و آرزو ندارند که با دست یابی به قدرت تجاوزکارانه، منافع ملی خودرا در کشور های همجوار جستجو نمایند. ولی حق دارند که از منافع ملی خود در برابر پلانهای سلطه جویانه ای کشور های منطقه دفاع نمایند.

  حفظ منافع ملی، رابطۀ مستقیم با توانمندی و قدرت یک ملت دارد. کشوری می تواند از منافع ملی خود دفاع نماید که ملت آن آگاه، توانمند و باقدرت باشد. اتکأ روی تعهدات قدرت های بیرونی، مؤجه نیست. زیرا آن‌ها مبتنی بر منافع ملی خود با قضایا عمل نموده و با تغیر اهداف استراتیژیک شان، به تعهدات سپردۀ خود تجدید نظر مینمایند.

  بناء " این سوال مطرح میشود که ما چگونه باید توانمندی ملت خودرا بالا ببریم؟ برای دریافت پاسخ به این پرسش، باید روی عوامل بازدارندۀ توانایی های ملی ما مکث نمائیم. یادآوری تمام این عوامل درین نوشتۀ مختصر امر مستحیل است، اما چند عاملی که در افغانستان امروزی، علیه منافع ملی، هویت ملی و حاکمیت ملی افغان‌ها، عمل مینمایند، ذیلا" به بررسی گرفته می‌شود:

  ــ تا وقتی که گروه های «سیاسی» بر مبنای قوم، مذهب و منطقه گرایی در قدرت شرکت داشته باشند، آن‌ها خود شان همین تمایلات فرقه گرایی را تقویت نموده و مانع تکامل «هویت واحد ملی» می‌شوند.

  ــ اصطکاک منافع قدرتهای بیرونی در داخل افغانستان، وحدت ملی افغان‌ها را تخریب مینماید. زیرا این قدرتها، با دامن زدن به تفاوتهای قومی، منطقوی و تنظیمی، برگروه های وابسته به خود شان در داخل سرزمین افغان‌ها، اتکاء مینماید. حوادث گذشته نشان داد که رقابت آن‌ها، بشکل صف آرایی های فرقه یی موجب خونریزی های زیاد گردید.

  ــ به هر اندازه که قدرتهای منطقوی، از برخورد های نیابتی و تحریکات گذشته ای خود، در داخل افغانستان انتباه نگیرند و هنوز هم بالای مهره ها و ارتباطات قبلی شان، خود را متمرکز سازند، بهمان اندازه منافع مختلف و متضاد آن‌ها در وجود مهره های وابسته به ایشان جای گرفته، اختلافات و تضاد ها را درمیان افغانهای هموطن شکل میدهد. چنین تلاشها، وحدت ملی و منافع ملی افغان‌ها را به مخاطره میآندازد.

  ــ اگر شرایط داخلی برای حفظ منافع ملی و وحدت ملی آماده نگردد، زمینه های خرابکاری ازبیرون، مانند گذشته تداوم میآبد. به خاطر اصلاح این وضع، باید امنیت سراسری تأمین گردیده، تجارت داخلی سرتاسری شده و بالوسیلۀ مبادلات تجارتی، مردمان مناطق مختلف از همدیگر شان وابسته شوند. همچنان رشد اقتصادی، متوازن گردیده و بالاخره ارزشهای ملی در سطوح مختلف جامعه تبلیغ و توضیح شود.

  ــ تا وقتی که شماری از زورمندان و متعلقین آن‌ها، حقوق بشری هموطنان شان را مراعات نکرده و تنها مردمان بی بضاعت مکلف به رعایت قانون باشند، وحدت ملی تأمین نمی‌شود. زیرا چنین دوگانگی، جامعه را از هم جدا میسازد.

  ــ وابستگی بخشهای بزرگ از تنظیمهای «جهادی» به ایران و پاکستان، موجب شده است که ذهنیت های افغانستان ستیزی در میان برخی حلقات ترویج یافته و هویت ملی درمیان آن‌ها، ضعیف گردد. مبتنی بر همین وابستگی، در گذشته، آشوب ها و جنگهای زیاد براه انداخته شد. حتی مثال های وجود دارد که آن‌ها در تحت رهبری نظامیان پاکستانی، بر علیه تمامیت ارضی خود حمله نمودند. حمله وسیع بر جلال آباد که پس از بیرون رفت قوای شوروی سابق در تحت رهبری مستقیم نظامیان پاکستان براه افتاد و موجب شکست مفتضحانۀ حمله کنندگان کردید، یکی از مثال های روشن است. درین جنگ، فرزندان واقعی افغانستان، منحیث یک اصل افتخار آمیزملی، از وطن آبایی شان دفاع نمودند.

  ــ میان مفاهیم «وابستگی» و «همبستگی» فرق زیادی وجود دارد. سازمانهای سیاسی، حقوقی، فرهنگی، مذهبی و اکادمیک، می توانند با سازمان های مماثل شان در خارج از افغانستان روابط داشته و عندی الضرورت همبستگی آن‌ها را بدست آورند. اما به هیچوجه حق ندارند که از سازمانها و یا دولت‌های خارجی به کدام گونه یی وابسته باشند. هرنوع وابستگی، وحدت ملی افغان‌ها را به مخاطره میآندازد.

  ــ عامل اقتصادی هم می تواند که بمثابۀ تضعیف کنندۀ هویت ملی عمل کند. بطور مثال می توان از وابستگی برخی مناطق همسرحد با ایران و پاکستان یاد آور شد. درین مناطق حتی واحد پولی یکی ازین دو همسایه مورد داد وستد قرار گرفته و به پول رایج وطن شان اعتماد نمی نمایند. چنین وضع، معاملات بازرگانی وسرمایه گذاری ها را به سود این کشور ها سوق میدهد. بالنتیجه، اقتصاد این مناطق از ساختار اقتصاد ملی افغانستان فاصله یافته وبه ساختار های آنطرف سرحد، وابسته می‌شوند.

  ــ همینطور انتباه نادرست از «جهانی سازی» می تواند که زمینۀ مداخلات کشورهای قدرتمند و منافع یکجانبه ای آن‌ها را در امور داخلی کشور ما به وجود آورده، منافع ملی و هویت ملی افغان‌ها را به بحران بکشاند.

  ــ اگر قدرت به ارادۀ ملت مورد استعمال قرار نگرفته و یاقدرت بصورت پراکنده بکار گرفته شده وملت در زیرچتریک «قدرت عالی متمرکز» مصئون نباشند، امکان استعمال آن به نفع اجانب و درگیرشدن قدرتمندان علیه همدیگر شان، موجب نفاق ملی و حتی بحران هویت میگردد. جنگهای تنظیمی پس از بهار 1992 در سراسر افغانستان، بخصوص شهر کابل گواه روشن این پدیدۀ غمناک است.

  ــ شایعه ای شنیده میشود که در جریان مذاکرات صلح با طالبان، جانب مقابل تقاضا نموده است که برخی مناطق سرحدی در جنوب و شرق افغانستان به آن‌ها سپرده شود. اگر این درخواست مورد پذیرش سران دولت قرار بگیرد، در حقیقت پلان تجزیۀ افغانستان عملی شده و هویت واحد ملی افغان‌ها از بین میرود.

  ــ طوریکه از ورای رسانه ها، بخصوص نشرات خارج از کشور برمیآید، هنوز هم افراد و گروههای از افغان‌ها وجود دارند که از مرز های قومی عبور نتوانسته و همگام با هموطنان خود علم وحدت ملی را بلند نمی نمایند. بعضی ازین افراد حتی به جعل کنندگان تاریخ میهن ما گوش فرا داده، اکاذیب تاریخ نویسان مزدور بیگانگان را در رابطه به هویت ملی افغان‌ها، نشخوار مینمایند.

  ــ همانگونه که در عنوان این مقال مطرح شده است، هویت ملی بر زندگی انسان‌ها تأثیربزرگ دارد. این مفهوم احساس تعلق و وفاداری را به نماد های مشترک، زنده نگهمیدارد. آن‌ها را یکپارچه و متحد ساخته، امکانات و توانایی های آن‌ها را بالا میبرد. اما دشمنان وطن ما نمی خواهند که افغان‌ها ازین توانمندی شان بهره مند شوند. آن‌ها میکوشند تا افغان‌ها دریک بحران هویت، حیات به سر ببرند. همین حالت، انگیزۀ شد که نگارندۀ این نوشته، احساس و برداشت های خودرا درزمینه، جمع بندی کرده و خدمت هموطنان خود تقدیم نماید. امید است مورد توجه میهن دوستان عزیز ما قرار بگیرد. ختم

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 (1)   مولت من، گیرهارد «انکشاف قانون اساسی افغانستان 1981 تا 1901»، مؤسسۀ المانی برای شرق، هامبورگ 1982 صفحۀ 11