(گپهایی از دیروز و امروز و نگاهی به آینده)
افغانستان وارد یکی از بحرانیترین مراحل موجودیت تاریخی خود میگردد. وضع داخلی کشور نمایانگر حد اعلای انقلابهای قومی، منطقوی و محلی است. سازمانها و حلقات تروریستی و وابسته به حلقات شرارت پرور منطقوی و بینالمللی و در رأس همه طالبان بیشتر از پیش قدرتمند میشوند و همین اکنون بر بخش بزرگی از محلات کشور تسلط دارند. وضع امنیتی کشور در بدترین حالت خود قرار دارد.
حکومت کنونی و شورای امنیت آن عملاً راهکار مدونی برای جنگ و صلح ندارد. ولی مشخصهء اصلی قطب بندیهای داخلی را میتوان چنین خلاصه کرد: در یک صف تمامیت خواهان و نیروهایی که به انحصار قدرت دل بستهاند (این نیروها هم در میان دولتاند و هم در میان بهاصطلاح مخالفین دولت) ایستادهاند و در صف دیگر آنانی که به تقسیم قدرت و غیرمتمرکز ساختن حاکمیت دولتی باورمندند؛ صف کشیدهاند. هواداران این صف نه تنها هنوز زبان مشترک ندارند و همدیگر را نیافتهاند، بلکه برای تفاهم، یافتن همدیگر و همدیگر پذیری نیز کمتر تلاش مینمایند. برعکس این صف هر روز بنا بر ملاحظات فردی و منافع شخصی افراد رو به ضعف میرود.
توافقنامه سیاسی و تشکیل «حکومت وحدت ملی» باآنکه دست آورد بزرگی بود و انتظار میرفت تا با تحقق مفردات آن ساختار حاکمیت بهسوی دموکراتیزه شدن متمایل گردد؛ ولی بعد حدود سه سال نه تنها هیچ یکی از مفردات اساسی آن توافقنامه جنبهء اجرایی نگرفت بلکه قدرت بیشتر از پیش نه تنها متمرکزتر گردید، بلکه به یک حاکمیت فرد محور تبدیل شد. آقای اشرف غنی نه تنها به شرکای قدرت خود در حکومت وحدت ملی (ریاست اجرائیه و معاونین رئیس جمهور) وقعی نه گذاشت، بلکه با ایجاد مؤسسات موازی همه صلاحیتهای وزارت خانهها و ریاستهای مستقل را نیز در قبضهء خود گرفته است. این شیوهء حکومت داری به هیچ صورتی نمیتواند جوابگوی وضع بحرانی موجود باشد. ارگ با چنین طرز اداره یی دیر یا زود صلاحیت ادارهء کردن کشور را از دست خواهد داد که در آن صورت جای حکومت را آنارشی مطلق فرا خواهد گرفت که به نفع هیچ فرد، گروه، جریان، نهاد و حزب سیاسی نخواهد بود.
وضع بینالملل نیز رو به بحران است. نظم جهانی ایکه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی شکل گرفته بود، باآنکه شاید برای سالهای فروان دیگری یک قطبی بماند، ولی درز برداشته است و ما در آینده نه تنها شاهد جهان یک قطبی بلکه نظاره گر جهان چند قطبی خواهیم بود. این تغییرات جهانی بر سرنوشت جنگ و صلح در افغانستان تأثیرات مستقیم خود را خواهند داشت.
باآنکه طی حدود چهار و نیم دهه جنگ در افغانستان، هیزم آتش این جنگ مردم افغانستان بودهاند، عوامل داخلی در این جنگ نقش داشتهاند ولی اداره، سازماندهی، تمویل و تجهیز جنگ و جنگآوران توسط قدرتهای خارجی (ابرقدرتها، قدرتهای منطقوی و همسایه) صورت گرفته است.
چرا چنین است؟
برای جواب به این سؤال شاید بتوان دلایل و عوامل زیادی را برشمرد، ولی اساسیترین آن به نظر من موقعیت جغرافیایی افغانستان است. موقعیت افغانستان منحیث چهارراه بهسوی آسیای میانه، شرق میانه و هند در طول تاریخ باعث لشکرکشیهای قدرتهای زمان چون مکنونیها، اعراب، مغولها، انگلیسها و روسها و حالا هم ایالات متحده و متحدین آن گردید.
افغانستان با جغرافیهء کنونی در اواخر قرن نزدهم در زمان امیر عبدالرحمن خان بلااثر رقابتها و در نهایت توافق میان دو امپراطوری بزرگ آن زمان (بریتانیا و روسیه تزاری) منحیث یک منطقه حائل شکل میگیرد تا از رو در رویی نیروهای ایشان جلوگیری صورت گیرد. بعد از آنکه افغانستان استقلال خود را میگیرد باآنکه اتحاد شوروی آن زمان اولین دولتی است که افغانستان را به رسمیت میشناسد و دوستی میان این دو کشور شکل میگیرد ولی افغانستان میکوشد تا از ستاتوس حایل بودن خود پا فراتر نگذارد و به همین منظور جنرال محمد ولیخان دروازی نمایندهء فوقالعاده امیر امان الله خان به کشورهای اروپایی (از جمله آلمان ایتالیا، فرانسه و انگلیس) و ایالات متحده امریکا سفر مینماید تا شناسایی رسمی این کشورها را به دست آرد و روابط دوستانه و حسنه با این کشورها ایجاد نماید.
اتخاذ سیاست بیطرفی حکومت افغانستان در جریان جنگ دوم جهانی و حتی بعداً پیوستن افغانستان به جنبش عدم انسلاک نیز ناشی از همین موقعیت افغانستان بوده است.
اگر از انصاف نگذریم باثباتترین زمان در افغانستان سه دههء اخیر حکومت ظاهر خان بود. درین زمان است که حکومت آنوقت هم روابط خوبی با امریکا و کشورهای غربی ایجاد کرد و هم با کشورهای بلاک شرق و اتحاد شوروی. اگر پروژهء نغلو و فارم حده جلال آباد، شاهراه سالنگ و نفت گاز شبرغان را اتحاد شوروی ساخت در مقابل پروژهء هلمند و شاهراه کابل هرات، میدان هوایی قندهار را ایالات متحده ساخت و تمویل کرد. اگر پروژهء آبیاری پروان توسط چینایی ها آباد گردید، پروژهء سپین زر قندوز، شرکت ادویه سازی هوخست، بندهای آبگردان و تولید برق، نساجیها، تولید سمنت، فابریکه تولید شکر و دهها پروژهء خورد بزرگ دیگر توسط آلمان، فرانسه، چین، هند، چکوسلواکیا و کشورهای دیگر اعمار و تمویل گردید.
سیاست بیطرفی و غیر انسلاکیت افغانستان بعداً از کودتای بیست شش سرطان سال ۱۳۵۲ و به قدرت رسیدن محمد داوود خان عملاً کنار گذاشته میشود، دولت افغانستان سیاست ادعای ارضی بر قلمرو پاکستان را تحت بهانه دفاع از حق خلقهای پشتون و بلوچ در سرلوحه سیاست خارجی خود قرار میدهد و بیش از حد لزوم به اتحاد شوروی متمایل میشود که در نهایت به کودتای ثور ۱۳۵۷ و بعداً به لشکر کشی اتحاد شوروی میانجامد.
اتحاد شوروی در دههای ۶۰ تا ۸۰ قرن گذشته زیر تأثیر موفقیتهای موقتیاش در قارهء افریقا، شرق میانه و امریکای لاتین بر سیاست عنعنوی و توافقات قبلی روسیه با بریتانیا مبنی بر حایل بودن و بیطرفی افغانستان پشت پا زد و تحت بهانه ستر سرحدات خود یک بار دیگر در فکر رسیدن به سیاستهای تزاری شد و با اردوی 140 هزار نفری وارد افغانستان گردید.
اتحاد شوروی شاید فکر میکرد که بتواند افغانستانیها را مانند خلقهای آسیای میانه مطیع سازد. ولی روحیه خارجی ستیزانهء مردم افغانستان و کمکهای بیحساب امریکا و کشورهای غربی و اسلامی به «مجاهدین» بعد از ده سال جنگ خونین باعث شکست اردوی سرخ و اتحاد شوروی در افغانستان شد.
مجاهدین نه تنها نتوانستند حکومت کارایی را بسازند بلکه درگیر با همدیگر شدند و بنیادهای حکومت داری و ارتش ملی را نیز برکندند.
حلقات استخباراتی منطقه و جهان تنظیم طالبان را ایجاد کردند. طالبان باآنکه بیش از ۹۰% خاک افغانستان را در اختیار داشتند ولی به مقاومت مردم در کوه پایههای مشرقی، نورستان و از پنجشیر تا تخار و بدخشان تحت رهبری چریک کار آزمودهای بنام احمدشاه مسعود روبرو گردیدند. جهان بهاستثنای سه کشور تروریست پرور (پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده) رژیم طالبان را به رسمیت نشناخت. طالبان افغانستان را به جهنمی برای مردم کشور بخصوص برای زنان و جوانان و به مرکز القاعده و تروریزم بینالمللی تبدیل نمودند. در چنین جوی است که امریکا و غرب تحت شعار جنگ با تروریزم با حمایت قاطع اعضای سازمان ملل و شورای امنیت آن زیر شعار «مداخلهء بشردوستانه» به افغانستان لشکر کشی مینمایند. [۱] ولی بعد از سقوط طالبان سیاست امریکا در رابطه به طالبان تا آنجا متغییر میشود که جوبایدن معاون قبلی رئیس جمهور امریکا صریحاً اعلام میدارد که طالبان دشمن امریکا نیستند.
در حقیقت امریکاییها همان اشتباه قبلی و بی نتیجهء شورویها را به تکرار گرفتند.
امریکا و متحدینش بعد از شانزده سال با همه تلفات نظامی و مصارف تریلیون دالری نه تنها نتوانستند در افغانستان صلح، رفاه و دموکراسی را بیارند، بلکه از کنفرانس بن تا امروز با مشورت امریکاییان افغان تبار سیستم ناکار آمد پریزدنشیال را که در افغانستان سابقه نداشت بر سیستم اداری و حکومت داری کشور تحمیل نمودند و دررآس نیز اشخاص گم نام ولی اتباع خود ویا اشخاص وابسته به سازمانهای امنیتی خود را توظیف نمودند. چند انتخاباتی که در افغانستان براه انداخته شد، همه پر از تقلب بود و در نهایت کس یا کسانی انتخاب شدند که امریکا میخواست. ورنه چه کسی این حقیقت را نمیداند که در حالیکه بیش از ۹۰% بودجه دولت افغانستان بشمول مصارف انتخابات افغانستان را امریکا و متحدینش می پردازند، ممکن نیست حلقات داخلی چنین تقلبات گسترده و علنی را بر انتخابات پارلملانی و ریاست جمهوری تحمیل کنند و امریکا و غرب نظاره گر آن باشند.
یکی دیگرازاشتباهات امریکا ایجاد پایگاه های نظامی «دایمی» آن کشور در خاک افغانستان است. باآنکه این قررارداد برای ده سال عقد گردیده است ولی اکثر ناظران امور بینالمللی را عقیده بر این است که امریکا تا آن زمانیکه برایش مقدوراست ازین پایگاه ها دست بر نخواهد داشت.
مسلم است که امریکا و افغانستان به انعقاد قرارداد دوستی و قرارداد امنیتی و قانونی سازی حضور نیروهای امریکایی و بینالمللی در افغانستان نیاز داشتند ولی هیچ نیازی نبود که قراردادی برای ایجاد پایگاه های «دایمی» خود در افغانستان را برحکومت کابل تحمیل کنند.
اگر دیروز همه کشورهای عضو سازمان ملل، تمام اعضای شورای امنیت ملل متحد به شمول همسایگان افغانستان به لشکرکشی مریکا و ناتو در مبارزه با تروریزم موافق بودند؛ ولی امروز اکثر اعضای سازمان ملل، دو کشور از اعضای شورای امنیت (چین و روسیه) و همه کشورهای همسایه افغانستان به پایگاه سازی امریکا در خاک افغانستان مخالف اند. دیر یا زود ایالات متحده نیز به همان نتیجهء خواهد رسید که قبلآ اتحاد شوروی رسیده بود و راه بیرون رفت آبرومندانه از باتلاق افغانستان را جستجو خواهد کرد.
امروز نظم جهانی چنانی نیست که در دههء ۹۰ قرن گذشته بعد فروپاشی اتحاد شوروی شکل گرفته بود. جهان دارد از مرحلهء یک قطبی بودن گذار میکند. روسیه که بعد از فروپاشی شوروی بزمین نشسته بود حالا دوباره بر میخیزد، چین دارد به یک ابر قدرت اقتصادی و نظامی تبدیل میگردد. هند و ایران نیز به قدرتهای بزرگ منطقوی تبدیل شده اند، اتحادیهء اروپا و حتی پیمان اتلانتیک با آن وحدت قبلی خود نیستند؛ کما اینکه اتحادیه های جدید منطقوی چون شانگهای ایجاد شده واتحادیه های اقتصادی و نظامی بیشتری ایجاد خواهند شد. زور آزمایی های اخیر در شرق میانه و افغانستان دال بر این حقیقت است.
روسیه، ایران و چین در حالیکه در دهه اول حضور قوتهای امریکایی و ناتو صرف ناظر اوضاع افغانستان بودند وحتی کمک های لوژیستیکی هم به قوتهای بینالمللی در افغانستان مینمودند؛ حالا عملاً در رابطه به مسایل افغانستان فعال شده، تماسهایی را با طالبان برقرار نموده و حتی به میزبانی کنفرانسهای بینالمللی در رابطه به افغانستان میپردازند. شاید جالب ترین موضع گیری، موضع گیری پاکستان منحیث متحد همیشگی ایالات متحده باشد.
همه این حقایق دال بر این است که افغانستان یک بار دیگر در محراق توجه قدرتهای بینالمللی و منطقوی قرار میگیرد. دیر نخواهد بود که جنگهای نیابتی دوباره آغاز گردد و مانند زمان جنگ سرد افغانستان به مرکز رقاتبها و کشمکشهای جهانی و منطقوی تبدیل گردد. امریکا به تنهایی در درازمدت توان پایداری در برابر این قدرتها را درین منطقه را نه از نگاه نظامی خواهد داشت و نه از نگاه اقتصادی. آنطرف روسیه، ایران و چین نیز توان لشکر کشی به افغانستان را درخود نخواهند دید. فکر نمیشود روسها اشتباه قبلی اتحاد شوروی را تکرا کنند ولی از همه امکانات بخاطر بی ثباتی افغانستان و ایجاد مشکل برای حضور امریکا در افغانستان کار خواهند گرفت.
فکر میکنم پایان این بازی خونین که چهار دهه قبل آغاز شده این خواهد بود که همه قدرتهای بینالمللی و منطقوی به ستاتوس عنعنوی افغانستان منحیث یک کشور حایل، کاملا بیطرف و حتی غیرنظامی به توافق برسند و بگذارند تا افغانستان خود سرنوشت خود را تعیین کند و با همه کشورها دوستی داشته باشد. به نظر من برای تامین صلح و ترقی افغانستان راه دیگری غیر ازین نیست تا به سیاست بیطرفی خود مانند دهه های 50 تا 80 قرن بیستم برگردد. به همه قدرتها جهانی و منطقوی دست دوستی دراز کند و اجازه پایگاه سازی به هیچ کشوری را ندهد.
افغانستان هم امروز و هم فردا به دوستی و کمکهای ایالات متحده امریکا و کشورهای اروپایی نیاز خواهد داشت ولی نه به قیمت دشمنی با روسیه، چین و کشورهای دیگر. ما به دوستی باهند و ایران نیاز حیاتی داریم ولی نه به قیمت دشمنی با پاکستان و کشورهای خلیج و عربی.
موجودیت یک افغانستان بیطرف و باثبات هم به نفع ایالات متحده امریکا و غرب است و هم به نفع کشورهای همسایه، روسیه، چین و سایر قدرتهای منطقه.
بحران در افغانستان تشدید خواهد شد و دولت کنونی حتی امکانات یک هفته به پا ایستادن بدون کمکهای پولی و نظامی خارجی را نیز نخواهد داشت، کما اینکه حکومت کنونی از اختلافات غیر قابل انکار درونی نیز رنج می برد. اگر احیانا چنین شود افغانستان وارد یک مرحله بسیارخطرناک «بی حکومتی» و انارشی مطلق خواهد شد که به نفع هیچ شخص و گروهی نیست. این حالت بدتر از زمان به قدرت رسیدن «مجاهدین» خواهد بود؛ چون در آن زمان صرف تنظیمها با هم رقابت داشتند ولی حالا همان تنظیمهای قبلی دارای رقابتهای درون تنظیمی نیز هستند.
برخی ها برای برون رفت ازین وضعیت تدویر لویه جرگه عنعنوی را پیشنهاد میکنند و برخی هم تشکیل حکومت موقت و انتقالی را حلال مشکلات میدانند. تجربه نشان داده که لویه جرگه ها فرمایشی بوده ونمایندگی از ارادهء مردم نمیکنند و تشکیل حکومت موقت یا انتقالی نیز چیزی بیشتر از برگشت به عقب نیست. سؤال این است که این حکومت موقت را چه نیروهایی می سازند؟ ایا این بمعنای برگشت به قدرت آنانی نیست که اکنون هم در قدرت اند یا درگذشته بخشی از قدرت بودهاند؟ شاید عاقلانه ترین راه این باشد تا دولت کنونی با موافقت وکمک جامعهء جهانی انتخابات زود هنگام را سازماندهی نماید تا یک حکومت با ثبات تر و مشروع تر روی کار آید.
آنانی که برای به قدرت رسیدن به کشورهای مخالف امریکا و غرب، چون روسیه، ایران، چین و پاکستان دلبستهاند، یا در عالم رویا بسر میبرند و یا از سیاستهای منطقه و جهان کمتر میدانند.
مشکل اساسی درین حقیقت نهفته است که همین اکنون نیروی ملی و ترقی پسند ایکه بتواند زمام امور کشور را در دست گیرد و روابط دوستانه با همه کشورهای جهان ایجاد کند عملاً در کشور وجود ندارد. باآنکه بیش از صد حزب وصدها سازمان اجتماعی در کشور ثبت هستند ولی کمتر آنها غیر وابسته و ملی اند و بیشتر یا به مراکز قدرت و حلقات مافیایی در داخل وابستهاند ویا به کشورهای خارجی. اصلا، هم امریکاییها و هم حکومت کرزی اجازه ندادند تا احزاب ملی در کشور شکل گیرند. اکثراین احزاب یا فرکسیونهای از احزاب و تنظیمهای دوران جنگ سرد اند و یا هم بر مبنای قبیله و قوم ساخته شده اند. هرگاه اگر مراجع تمویل کننده کمکهای خود را قطع کنند اکثر این احزاب و سازمانها یک هفته هم قابلیت زیست مستقلانه را ندارند.
سیاستهای قوم و قبیله محور در نهایت به دیکتاوری، تمامیت خواهی و درفرجام به فاشیزم می انجامند؛ دیر یا زود به شکست مواجه خواهند شد. باید بر عدالت، اصالت انسان و حق شهروندی که در آن هیچ قوم وقبیله برتر از دیگری نیست تکیه کرد.
دموکراسی اکثرآ از بستر چپ برمیخیزد. ولی چپ امروز را نباید با چپ دیروزی و احزاب زمان جنگ سرد عوضی گرفت. اکثر احزاب و سازمانهایی که امروز خود را چپ می پندارند، فرکسیونهای از احزاب چپ دیروزی اند که نه از نگاه فکری و نه از نگاه کادری و ساختاری نتوانسته اند خود را تغییر و با واقعیتهای زمان کنونی تطابق دهند.
نسل جوان و صاحب فکر امروزی کشور که آیندهء کشور متعلق به آنها است، از بستر حقایق امروز برخواسته است و این جفاکاری خواهد اگر آنها را بخاطر آنکه پدران شان در سه، چهار دهه قبل در تنظیمهای جهادی و یا در احزاب چپ دیروزی عضویت داشتهاند، مارک جهادی یا حزبی دیروزی زد. این نسل دیر یا زود به ساختار سیاسی ایکه ممثل اعتقادات و آرمانهای شان باشد خواهند رسید. رسالت نسل قبلی، قبل از همه در این خواهد بود که تجارب مثبت و منفی خود را به نسل نو کشور انتقال دهند، به انها مشورت دهند و یاری رسانند و رهبری نسل نوین کشور را بپذیرند.
بصورت کل، افغانستان کنونی از سه مشکل اساسی رنج میبرد؛
- سیاست غیر عادلانهء داخلی – انقطاب های قبیلوی، قومی و محلی و سیاستهای تمامیت خواهانه و عظمت طلبانه؛
- سیاست خارجی نا متوازن که با حقایق چیوپولیتیکی کشور و منطقه همخوانی ندارد؛
- تریاک و مافیای مواد مخدر.
برای فایق آمدن به این سه چالش بزرگ به نیروی قوی و متعهد ملی و وطن دوست که بر اصول دموکراسی معتقد باشد نیاز است. چنین گردانی متاسفانه امروز غایب است. این مسئولیت همه نیروها و شحصیتهای ملی و معتقد به پیشرفت و دموکراسی خواه است تا از منافع فردی و سلیقه های شخصی خود بگذرند وطی یگ گفتمان دموکراتیک راه اتحاد به همدیگر را دریابند. این خواست زمان و مسئولیت وطنی و اخلاقی همه احزاب، سازمانها، شخصیتهای ملی، مقاومتگر، مجاهد، روشنفکر، دموکرات، وطن دوست، عدالتخواه است تا متحد شوند وکشور را از فاجعه کنونی و از هم پاشیدگی در آینده نجات دهند.
خلاصه و نتیجه:
چندین دهه جنگ در افغانستان اگر از یکسو نمایانگر انقلابهای درون اجتماعی کشور است از سوی دیگر ناشی از جیوپولیتیک افغانستان ومنطقه و زور آزماییهای قدرتهای جهانی و منطقوی بر سر منافع شان بر سر این چهاراه منطقه یی و تسلط مافیای ثروت، قدرت و مواد مخدر است. مبارزه با این چالشهای بزرگ داخلی، خارجی و مافیا به یک نیروی ملی ومتعهد که از حمایت اکثریت قاطع مردم افغانستان و نیروهای مدافع دموکراسی در سطح جهانی برخوردار باشد؛ نیاز دارد.
افغانستان نمیتواند دوست این قدرت جهانی و دشمن آن قدرت جهانی یا منطقوی دیگر باشد. اگر جنگهای دهه های ۱۳۵۰ تا ۱۳۷۰ را نتیجهء رژیمهای شوروی و روسیه محور بدانیم، جنگهای سالهای ۱۳۷۱ بدینسو و تا اکنون نتیجه وابستگی افغانستان به امریکا و غرب است.
فردا نیز هیچ حزب، حکومت و رژیم وابسته به غرب و یا وابسته به شرق قادر نخواهد بود بر این کشور حکومت کند و صلح و ثبات و ترقی و پیشرفت را تامین کند؛ زیرا وابستگی بر یکی باعث دشمنی با قدرت دیگری و محرک مداخلهء ان کشور یا کشورها میگردد.
افغانستان راهی ندارد جز آنکه با تضمین ملل متحد و شورای امنیت آن به ستاتوس عنعنوی خود یعنی یک کشور بیطرف، غیر نظامی و دوست با همه کشورهای جهان برگردد. حکمیت ملی و تمامیت ارضی همه کشورهای همسایه را احترام کند و از آنها نیز چنین بخواهد. سازمان ملل متحد و شورای امنیت آن باید بر بیطرفی و غیر نظامی شدن افغانستان مهر تایید گذاشته و آنرا تضمین نماید.
کابل- دوشنبه اول جوزا (خرداد) سال ۱۳۹۶
۲۲/۰۵/۲۰۱۷
آدرس ایمیلی نوسینده:
am_eskandary@hotmail.com
* * *
۱- بر اساس قرداد ویستفالی منعقده سال ۱۶۴۸ که بعداً بنیاد منشور سازمان ملل بر آن استوار است؛ کشورهای مستقل خود حق تعیین سرنوشت خود را دارند. کشورها حق دخالت در امور همدیگر را ندارند. بعد از فروپاشی اتحاد شوروی شورای امنیت سازمان ملل در سال ۲۰۰۰ مصوبه یی را تصویب کرد که بر اساس آن در کشورهانیکه نقض خشن حقوق بشر صورت میگیرد، مثلا جینوساید، پاکسازی قوی وژیمی از مبانی حقوق بشری در رابطه به شهروندان خود تخطی صریح میکند، مردم آن کشور حق محافظت (The Right to Protect) را دارند و در چنین حالتی شورای امنیت حق دارد به مداخلهء بشردوستانه (Humaniterian Intervention) بپردازد.
نوت: بازنشر در تارنمای حقیقت