منازعات و نبردهای خونین داخلی از ویژگیهای ذاتی و ساختاری در جوامع عقب مانده جهان سومی و پسااستعماری است که با سیمای خشن و مهیب در مقاطع متفاوت، هستی، ثبات و آرامش ساکنان جوامع عقب مانده را به علت سلطههای جابرانه حاکمان ستمگر، فقر اقتصادی و فرهنگی، تشتت وعدم انسجام ملی، تفکر افراط گرایانه دینی و مداخلات مداوم و گسترده بیرونی بلعیده است و در نهایت پیامدهای ویرانگری از خود بجا گذاشته است.
افغانستان نیز با توجه به فکتورهای فوق از معدود کشورهای عقب مانده است که قربانیهای نامحدود ناشی از جنگهای داخلی را متحمل گردیده است که در آن نقش مخرب کشورهای پیرامون در وجود گروهای رادیکال دینی، محافل عقب گرای داخلی و نیروهای قدرت طلب انکارناپذیر بوده که در بیش از سه دهه علیه افغانستان و مردم رنجدیده آن با ابعاد وسیع بهپیش برده شده و کماکان ادامه دارد.
با امعان به عواقب ویرانگر منازعات داخلی درین کشور که بهوضوح منازعه متداوم سیاسی را در میان طیفهای مختلف قدرت نیز به همراه داشت، نضج گیری تلاشهای صلح و آغاز مذاکرات پیرامون ختم منازعه مسلحانه چندین ساله میان فرستاده ویژه ایالات متحده و جنبش مسلح طالب که با هیاهوی تبلیغاتی گسترده و جناح بندیهای سیاسی گوناگون نیز توأم گردیده است، مورد استقبال وسیع اقشار مختلف جامعه در اوج نگرانیهای فزاینده قرار گرفت.
در برهه حساس کنونی مجموع نگرانیها و اضطراب مردم و محافل سیاسی را، تماس دوجانبه امریکا با گروه طالبان بدون مشارکت کابل، چگونگی پاسداری از منافع و ارزشهای سیاسی و فرهنگی کشور و نحوه مشارکت مخالفان مسلح در کاست قدرت بعد از توافق احتمالی صلح با گروهی مسلح سرکشی تشکیل میدهد که تا کنون حاضر نیست تا به هدف ختم جنگ از مجرای مذاکرات بینالافغانی با طرف اصلی منازعه یا دولت کنونی وارد مذاکره گردد.
بدیهی است که رخدادهای کنونی در پیوند به روند جاری صلح و تأکید مخالفان به عدم شرکت دولت افغانستان درین مذاکرات به پیچیدگی اوضاع فزونی بخشیده وبیتردید بازتاب این واقعیت خواهد بود که جنبش طالب مصرانه سعی دارند تا از توافقات جامع صلح که متضمن منافع امروز و فردای کشور و منافع طرفین درگیر باشد طرفه رفته و با حاشیه گذاشتن کابل در توافقات احتمالی صلح به سود خویش بهره برداری نمایند، لذا از همین روست که این گروه از شرکت سران احزاب و گروههای سیاسی بجای کابل در گفتگوی صلح پشتیبانی نموده و از موجودیت منازعه سیاسی و اختلافات با دولت به سر توزیع قدرت که فی مابین بخشهای قابل توجه سران اپوزیسیون داخل نظام موجود است بهمثابه اهرم فشار مضاعف استفاده نمایند.
این یک واقعیت برخاسته از تحولات موجود در کشور است که طرفین درگیر اعم از دولت و مخالفان مسلح بهخوبی درک مینمایند که ادامه نبرد و فشار نظامی بهعنوان یک حربه مؤثر و مشروع به خاطر دستیابی به اهداف و ختم مناقشه داخلی بهصورت قطع به بن بست منتج گردیده است و حملات مسلحانه طالبان که موازی به آغاز روند صلح ابعاد وسع کسب نموده است بهوضوح به هدف کسب امتیاز بیشتر در جریان گفتگوهای صلح بوده و تعبیری دیگری نخواهد داشت لذا بیتردید میتوان مدعی شد که رهبری جنبش طالبان به استشاره حامیان بیرونی خویش تلاش مینماید که نقش دولت را درروند مصالحه به بازی گرفته و تحت پوشش مذاکره با رهبران سیاسی داخلی یا اپوزیسیون سیاسی و توافق روی میکانیزم مشارکت در اقتدار سیاسی از موقف یک جنبش مسلح پیروز جنگ صحبت نماید که دوام پروسه صلح درین حالت یعنی در غیاب مردم، اصول و ارزشهای متعارف مصالحه یا ترک مسالمت آمیز منازعات داخلی را علی الرغم آنکه با توجه به تجارب تاریخی جهانی روشهای متفاوت با درنظرداشت شرایط حاکم برای ختم جنگ مطمح نظر بوده است، منتفی خواهد نمود.
افزون بر عدم اطمینان طرفین مبنی بر ختم مناقشه و تأمین صلح از راه زور، جناحهای درگیر که هر دو شدیداً به اتکا و احتلام به مساعدتهای مالی و تسلیحاتی حامیان خارجیشان به مصاف هم میروند و بدون تداوم همکاری خارجی نه دولت بهمثابه عنصر نیمه مشروع و نه جنبش طالب که بهعنوان فکتور جنگ نیابتی متهم قرار میگزند، قادر نخواهد بود تا برای یک دوره طولانی آنهم بهامید کاذب پیروزی مطلق نظامی نبرد خونین کنونی را دنبال نمایند و هکذا تردیدی نمیتوان داشت که طرفین جنگ روی همرفته تحت تحکم فزاینده این دکتورین حاکم قرار دارند که دیگر تداوم جنگ به طرز آشکار بهمثابه روش منطقی و اصولی پایان منازعه داخلی که تفکر حاکم دوران جنگ سرد پنداشته میشد کاربرد عملی و موفق نداشته و در دوران کنونی روش مفاهمه و مذاکره به خاطر بیرون رفت از بحران داخلی طرفداران بیشتری دارد، فلهذا بهوضوح میتوان اذعان داشت که راه حل سیاسی گزینه مطرح در شرایط کنونی برای دستیابی به صلح فراگیر خواهد بود، اما چگونه صلح و با چه سیاق و روش که متضمن ختم عملی بحران جاری، منافع و مصلح وطن باشد؟
باورم این است که صلح فراگیر، عادلانه و مبتنی بر منافع جمعی که جنگ دیگری کشور را تهدید ننماید زمانی ممکن و محتمل بوده میتواند که اصل ادغام مجدد، خلع سلاح یا جذب بدنه نظامی طالبان در بخشهای امنیتی و عودت این جنبش مسلح به روشهای مدنی و سیاسی و هکذا مشارکت عادلانهشان در قدرت که متضمن ثبات و امنیت پایداراست در گفتگوهای جاری صلح در پرتو ارزشهای حقوقی موجود به حیث اولویت مطمح نظر قرارگرفته و روند صلح به مدیریت دولت پیگیری گردد که در غیر این صورت شکی نمیتوان داشت که پایان جنگ تحمیلی کنونی به تعبیر آقای ترامپ که منازعه فعلی افغانستان را مضحک نامیده است، بدون توجه به واقعیتهای موجود کشور، نادیده گرفتن و استهانت کابل در مباحثات جاری صلح، چند دستگی سران داخلی و تأکید بر منافع مقطعی گروهی و حزبی در مذاکرات جاری، به صلح عادلانه که نیاز مبرم کشوراست، نه انجامیده بلکه به زوال دستآوردهای سیاسی و مدنی کنونی و انتقال ظاهراً مسالمت آمیز قدرت بیک ساختار جدیدی که از سوی مخالفان مسلح هدایت گردد منتهی خواهد شد که پیامد جز درگیری مجدد نخواهد داشت.