با يك نگاه گذرا به چگونگي شكل گيري ساختار قدرت در افغانستان میتوان متذكر شد، كه نخستين بار در تاريخ اين كشور بعد از به قدرت رسيدن نيروهاي چپ ضربات كوبنده به سيستم سنتي قدرت وارد شد و به ساختار ميراثي و خانوادگی قدرت نقطه پايان گذاشته شد، اما با فروپاشي رژيم تكت حزبي در اواخر دهه نود و به قدرت رسيدن احزاب جهادي كه سر آغاز درگیریهای گسترده داخلي بود، مفهوم قدرت و حاکمیت وارد دگرگونیهای دراماتیک گرديده، حاكميت مركزي فروپاشيد و قدرت در عمل از كنترول يك نهاد مركزی بنام دولت خارج و به دست مراكز متعدد زور تقسيم شد، كه اين وضعيت تا سقوط حاكميت طالبان تداوم يافت.
بعد از تهاجم مسلحانه ائتلاف غرب به رهبری ايالات متحده در اكتوبر (٢٠٠١) كه به زوال نظام طالباني منجر شد، تفکر عامه به اين امر معطوف گرديد كه اينك فرصت تاريخي براي ايجاد دولت و ملت سازي در يك فضاي جديد سياسي ناشي از حضور مدعيان دموکراسی و حقوق بشر درين وطن طوفان زده مساعد شده است، اما راهبرد معماران دموكراسي خلاف توقع عامه بهگونهای درين كشور خون و آتش طراحي گرديده بود كه زير نام دموكراسي بدون اهتمام به ریشههای عقب ماندگي تاريخي در يك جامعه سنتي، تلاش در راستاي آشتي دو گروه، يعني سنت گراهاي تشنه قدرت و حلقه كوچك تکنوکراتهای فرصت طلب به هدف ايجاد يك ساختار ناهمگون مطيع و پاسبان بدون چون و چرا منافع حاميان خارجي، صورت گيرد و این رويكرد باعث شد تا در اوج سرازير شدن منابع هنگفت مالي غرب، حاكمان به سرنوشت مردم بدون اهميت دادن به تمايلات و خواستهای يك جامعهای بشدت نيازمند ودر حال گذار از يك جنگ طولاني بهسوی صلح و بازسازی در صدد تحكيم و گسترش قدرت نامحدود با دسترسي نامشروع به ثروتهای افسانوي خود گرديده وعرصه در عمل براي ظهور قدرتهای مافياي مساعد گردید.
مردم افغانستان از اقشار گوناگون جامعه دردمند و بشدت متشتت بهخوبی در دو دهه گذشته شاهد هستند كه توزيع قدرت بر مبناي مراكز مختلف زور موجب آن شد تا نيروهاي ملي، دموكرات و وطندوست در حاشیه قرار گرفته، گسترش فساد، قانون شكني، بيروكراتیزم، كليپتوكراسي، زور گويي و وجود ساختارهاي نيپتوكراسي (حكومت فاميلي) در عمل به مانع قدرتمندي در زمينه ايجاد نهادهاي مردم سالار و دموكراتيك مبدل گردد.
در فرجام باورم اينست تا زمانی که به سيستم مافيايي قدرت خاتمه داده نشده، زور و ثروت منبع قدرت باشد، هيچ انتخاباتي بيك قدرت مشروع منتهي نخواهد شد.