در گردونهٔ تاریخ جنایت جهان یکی از خونینترین، ماندگارترین و مشهورترین جنایتی که با پردازشهای بزرگ سیاسی جایگاه خویش را در ورقپارههای کهن تاریخ ثبت نموده است، همانا "هولوکاست" هیتلریست. «نسلکشی جمعی گروههای مختلفی از مردم بخصوص یهودیان که در جنگ دوم جهانی اتفاق افتید.»
اگرچه واژه هولوکاست عمدتاً به قربانیان یهود اشاره دارد، اما «نازیها» ملیونها نفر از گروههای دیگر را که پَست خوانده و دشمن خطر ناک تلقی میکردند به قتل میرساندند.
بنا بر روایتی قابل بحث، هولوکاست قتل عام ۶ میلیون یهودی و میلیونها نفر دیگر وابسته به نژادهای غیر آریایی توسط نازیها و متحدان آنها در جنگ جهانی دوم بود.
اغلب این قربانیان در کورههای آدم سوزی هیتلر محو و نابود میگردیدند.
یکی از ژورنالیستان، دیدگاه خویش را راجع به نظم خاصی که قربانیان در عقب کورههای آدم سوزی صف میکشیدند چنین بیان میدارد: "من ازین که چگونه نازیها این شمار کثیر از انسانهای بیگناه را درین کورهها ذوب مینمایند متعجب نیستم، تعجب ام درین است که چگونه این قربانیان آرام و به طرز بسیار عالی و مؤدب در مقابل این کورهها صف کشیده و حتی برای کسی اجازه نمیدهند تا در قطارشان داخل شده و نوبت شان را از خود نماید!"
آری هموطن عزیز!
همین اکنون در کشور جنگ زده افغانستان همگان و بهطور یکسان در آتش جنگ " اعلان " شدهٔ میهنی میسوزند. حال نه شش ملیون انسان، بل سوگوارانه سی ملیون شهروند افغانستان در مقابل مسلخگاههای غنی صف بستهاند و با لبهای خموش، اراده شکسته و اوج شکیبایی، منتظر مرگاند.
آنها بیصبرانه منتظر اند که چه وقت قرعهٔ مرگ شان از قصابخانهها، مسلخگاههای انسانی و کاخهای خون آلود این اربابان بیرحم صادر میگردد.
بارزترین تفاوتی که در پروژههای مرگ افزای هیتلر و غنی وجود دارد عبارت از آنست که هیتلر دشمنان سیاسی، نژادی و مذهبی خویش را در آن کورهها به خاکستر مبدل مینمود اما کرزی و غنی دوستان و شهروندان خود را درین باشگاههای مرگ نابود نمودند و نابود مینمایند.
انگار که تخمهیی بنام «طالب» در زیر باران دموکراسی (!) غربی بهوسیله نماینده معلومالحال پاکستان "حامد کرزی" بر آتشکده افغانستان مجدداً افشانده شد ودر تحت حکمروایی غنی- عبد الله بارور گردید به طرز وحشت انگیز هر روز تالابهای خون در شهر و دهات کشور برپا میگردد و این مردمان بیدفاع کشور است که پیوسته در آتش و خون غلط میخورند. تازهترین رویکرد فجیعانه و وحشیانه در هلمند، فراه، و بهویژه کندز با هیچ معیاری قابل پیمایش نیست. هفتمین روز است که کربلای خونین و جهنم سوزان در شهر کندز برپاشده است، انسانها زندهزنده میسوزند، زیر آوارها محو میشوند، از گرسنگی و تشنگی جان میسپارند، به ناموسشان تجاوز صورت میگیرد اما دردمندانه هیچ یکی از اصحاب قدرت خمی بر ابرو نمیکشند و این صحنهها را با لذت تماشا مینمایند.
هر انسان خردورز که با الفبای سیاست دسترسی دارد میداند که مقدرات این سرزمین و این "ملت " بجای دیگری گره خورده است. حال شهروندان محکوم به فنا باید به حیث چوب محروقاتی، چرخ کرسیهای غنی -عبدالله و ماشین استراتیژیک غرب و پاکستان را بر فراز آرامگاههای بربادرفتگان به گردش آورند.
درسهای کندز با همه تلخکامی میآموزند که انگار دولتی که حافظ جان، مال و نوامیس ملی باشد نه تنها وجود ندارد بل سایهٔ آن انسانها را چون دانهٔ گندم در میان دو پلهٔ از آسیاب کشانیده و مستدام آنها را میسایاند.
رخداد اخیر و مرگبار کندز نتیجه تراکم، تسلیح و انتقالات عناصری بود که به طرز سازمانیافته بهوسیله مهرههای معین بلند پایگان نظام سیاسی موجود، انفجار کرد و یک شهر را به خاک و خون کشاند.
سخنان درشت والی کندز که انگشت انتقاد را بهسوی خداوند گرفت و گفت: "آنهای که کشته میشوند از سوی الله فرمان صادر شده است که باید کشته شوند" پیام آور موجودیت دورترین خط فاصل میان "دولت" و "ملت" است.
در چنین وضع خونبار و فاجعه آفرین و سرزمین بیپناه و بیدفاع باید در جستجوی راهکارهای نجات بود:
صدای زمان و فریاد تاریخ حکم میکند تا در راستای ایجاد " جبهه بزرگ نجات میهنی " با ترکیب همه وطنخواهان افغانستان باید همت گماشت، جنبشهای رستاخیز ملی را تحریک کرد. با استفاده از تجارب انقلابهای رنگی و مخملی جنبشها و اعتراضات مدنی را گسترش داد و سیستم را باید تعویض نمود.
دقیقاً این رویکرد نه یک نسخهیی هوس انگیز بل یک گزینش مجبره برای نجات است. حقیقت روشن است که مردم افغانستان همگان سرنشینان کشتی واحدیست که در حالت غرق شدن است.
دقیقاً ایجاد این شاهراه برای تغیر قدرت و ایجاد اقتدار ملی نهایت پیچیده و زمانگیر است و از راه «همبستگی ملی» عبور مینماید. عجالتاً طیف بزرگ از احزاب، سازمانها نهادهای مدنی و اجتماعی، شخصیتهای ملی و وطندوست و شوراهای ولایتی میتوانند تا درین راه پیشگام شده و قبل از همه در پیشاپیش سیلابهای آینده بهصورت مستقل برنامههای دفاعی و سیستم "دفاع مردمی "را در قرا، ولسوالیها، شهرها و ولایات افغانستان برنامه ریزی نمایند.
بر حکم آزمون زمان، مأموریت نظام موجود در خط راهبردی قدرت گشایان، بیکفایتی ارگانهای امنیتی و دفاعی، بیپروایی و زد و بند والارتبهگان، رشد روز افزون فساد جانکاه در کالبد دولت و تبانی سران تنظیمها و جنگ سالاران با اصحاب قدرت، هیچگونه امیدی برای نجات ملت از چنگال آدمخواران و لشکر نیابتی پاکستان باقی نمیگذارد. ناکارایی بودن و ضعف جدی مدریت رییس جمهور را میتوان در گزینش کلاسیکترین شیوههای نمایشی و افسانوی شاهان و امیران قدیم برای بازرسی حوزههای امنیتی و مؤسسات صحی دید، نه در اتخاذ راهبردها، سیستمها، میکانیزم مدیریتی و سیستم کادری فعال و مدرن.
تاریخ به یاد دارد که لاجرم اصحاب کهف از خواب طولانی بیرون آمدند. صدای شعلههای آتش، شرشر دریاهای خون درین زمین قرمزی رنگ، ناله و فغان قربانیان بیدرمان، قتلهای گروهی و نسل کشیهای وحشیانه هر خواب رفتهٔ را بیدار باید ساخت. کندز نه پایان داستان بل سرآغاز سناریوی مرگ است و چون "طاعون" همه جا را فرا خواهد گرفت. راههای اتحاد و بسیج عمومی و همگانی را در برابر این بلا باید تدارک جست.
برو قوی شد گر ادامهٔ حیات طلبی!
با احترام
لندن، اکتبر ۲۰۱۶