به مناسبت ششم جدی

در ارتباط به علل و انگیزه‌های ورود نيروهای شوروی به افغانستان، وريانت های متعددی ارائه و به بررسي گرفته شده است. از انتقام جويي شخصي بريژنف در برابر قتل نور محمد تره کي و آن‌هم به خاطری که چندی قبل موصوف مهمان وی بود، چرخش يکصدوهشتاد درجه‌یی امين در برابر شوروی‌ها و سادات شدن وی، اشغال افغانستان عملاً توسط آمریکایی‌ها و جبران مواضع از دست رفته در ايران، تا همان رؤیاهای دوران استعمار يعني رسيدن روس‌ها به آب‌های گرم و غيره. اگر هرکدام از اين وريانت‌ها با دقت و وسواس به بررسي گرفته شود، بی‌پایه بودن آن‌ها به‌سرعت برملا می‌گردد. چسپيدن به همچو تحلیل‌ها بيشتر جنبه ژورنالستيک دارد و مورد علاقه ذهن‌های آسانگير است و به درد سوژه‌های سرگرم کننده اخباری می‌خورد تا يک بررسي علمي. معمولاً تحليلگران افغاني، اين مسأله خیلی‌ها بااهمیت را صرفاً در محدوده افغانستان به محاسبه می‌گیرند. فراموش می‌گردد که اين مسأله عمدتاً به دو ابرقدرت جهان همان روز يعني اتحاد شوروی و ايالات متحده امريکا با متحدان شان ارتباط می‌گرفت و در شطرنج بازی‌های بزرگ سياسي، افغانستان صرفاً يک مهره بود.

در آن دوران سياست ديتانت و تشنج زدايي ميان شرق و غرب بنا بر يک سلسله تغييرات دروني و فشار حلقات معين در غرب و بخصوص امريکا که به اين روند باور نداشتند و آن را به نفع اتحاد شوروی می‌دانستند و طرفدار اقدامات تهاجمي در برابر شوروی بودند، در حالت ضعف و کاهش قرار گرفته بود. طيف وسيعي از عوامل منطقه‌یی و جهاني بر تصميم مداخله تأثیر گذاشتند. از آنجمله، کنگره امريکا توافق سالت ۲ را تصويب نکرد. طرح‌های امريکا برای به‌کارگیری موشک‌های ميان برد در اروپا و موافقت صدراعظم آلمان برای گسترش موشک‌ها و کسب حمايت حزب سوسيال دموکرات در اين مورد، اعلاميه شورای ناتو در 12 دسمبر که ايالات متحده امريکا به تعداد ۴۶۴ موشک کروز «تام هاواک» و ۱۰۸ موشک انداز «پرشنک ۲» را برای استقرار آماده می‌کند، شوروی را در وضعيت خيلي بد و مواجه شدن با اقدامات استراتژیک قرار داد. با اين اعلام دفتر سیاسی (پوليت بيروی) حزب کمونيست اتحاد شوروی در همان روز تشکيل جلسه داد و مسأله مداخله در افغانستان در همين جلسه به حل و فصل رسيد. تمام بحث‌های سابق در باره اثرات منفي مداخله شوروی در غرب که ناشی از اصرار و تقاضاهای مکرر دولت افغانستان به اعزام نیروی‌های شوروی به افغانستان و به‌ویژه سقوط هرات می‌شد و با مخالف قاطع رهبری شوروی به آن مواجه گردیده بود، ناگهان به فراموشي سپرده شد.

 

در آن برهه تاریخی، امريکا قوی‌ترین هم پيمان در منطقه يعني ايران را نيز از دست داده بود و آن‌هم به نحوی که در ابتدا با اين تغيير موافق بود و در آن به گونه‌یی سهم داشت؛ ولي عواقب اين چرخش عظيم را درست محاسبه نکرده بود. فکر می‌شد که جای رژيم بی‌اعتبار شده شاه در ايران را يک رژيم بالنسبه ملي و مذهبي می‌گیرد و با برخي از گردانندگان اصلي انقلاب نیز روابط معيني وجود داشت. برعکس و خلاف انتظار، رژيم به میان آمده پس از انقلاب از کنترول امریکا خارج گرديد و این رژیم در سیاست‌های خویش عملاً به يک موضع کاملاً ضد آمریکایی مبدل گرديد که در آن نيروهای چپ و بخصوص حزب توده ايران نقش عمده را به‌خصوص در عرصه نشراتي و نظامي بدست گرفته بودند. ايران به يک کانون عمده نگرانی‌های جدی امريکا که تا امروز همچنان ادامه دارد، مبدل گرديد. در آن دوران دیپلمات‌های آمریکایی در ايران به اسارت گرفته شده بودند و رسانه‌های ايران به بدترين شکل و بسیار گسترده از اين واقعه سوء استفاده می‌کردند و در تهییج مردم بر عليه امريکا وسیعاً اثر می‌گذاشتند. محافل خاصي در امریکا به‌ویژه در قوای مسلح آن کشور در صدد جبران موقعيتي بودند که پس از سقوط رژيم شاه از دست داده بودند. به بهانه آزاد سازی گروگان‌ها، مسأله حمله بالای ايران در دستور روز قرار گرفته بود. قوای واکنش سريع امريکا با امکانات بسيار بلند تسلیحاتی و تخنیکی در خليج فارس جابجا گرديده بود.

نگارنده به اين باور است که بر علاوه تحولاتي که در اروپا رخ داده بود، شوروی‌ها از امکان مداخله صریح، مستقيم و نظامي امريکا بالای ايران سخت در تشويش بودند. زماني که از طريق شبکه‌های استخباراتی و چينل های مربوط اطمينان حاصل کردند که امريکا در صدد حمله بالای ايران است، آن‌ها موضوع هجوم بالای افغانستان را سرعت بخشيدند و به‌عنوان پيشگيری و مقابله با اقدام امريکا، مسأله اقدام نظامي در افغانستان را که قبلاً در تمام سطوح با آن مخالفت داشتند و آن را رد می‌کردند، به‌مثابه یک وظيفه تأخير ناپذير روی دست گرفتند. عمليات نظامي امريکا برای نجات گروگان گيرها محدود و ناتمام گذاشته شد و از عمليات بزرگ هم خبری نشد و شوروی فريب اين مانور را خورد و عملاً داخل افغانستان گرديده بود. اگر امريکا برای بدست آوردن مجدد امتياز از دست رفته و خيلي بزرگ استراتژیک در ايران، يک حمله وسيع و همه جانبه را عليه آن کشور انجام می‌داد، آنگاه احتمال اين که شوروی داخل یک بخشی از خاک پاکستان گردد و از آن طريق به بحر هند برسد، خيلي افزايش می‌یافت. بايد در نظر داشت که در آن زمان کدام تحرکات بزرگ نظامی در آن طرف سرحد در خاک پاکستان به کمک امريکا که می‌بایست در مقابله با آن اقدام نظامی صورت می‌گرفت و امنيت افغانستان را تهديد می‌کرد وجود نداشت.

بنا بر همين دلايل است که اردوی چهل در افغانستان ـ در مرحله اول ـ وظيفه مشخص محاربوی نداشت و چنين تصور می‌شد که آن‌ها صرف در پادگان‌های نظامي برای اجرای وظايف بعدی و بزرگ‌تر آماده می‌گردند و در جنگ‌های داخلي افغانستان سهم نمی‌گیرند. تشکيل و ساختار اردوی چهلم با سلاح‌های بسيار سنگين و راکت‌های دور برد و ميان برد نيز احتمالاً به همين منظور بوده باشد.

برای قدرت‌های بزرگ يا بهتر است بگويم «امپراتوری‌ها» همواره اهداف و سیاست‌های بزرگ مطرح است و هیچ‌گاه سرنوشت يک شخص و يا گروه و ساير مسايل کوچک آن‌ها را به حرکت در نمی‌آورد و وادار نمی‌سازد تا به عمليات بزرگ نظامي دست زنند و آن‌هم در شرايطي که توازن قوا در سطح بین‌المللی به وجود آمده باشد. برای قدرت‌های بزرگ در طول دوره‌های تاريخي همواره حفظ امپراتوری، تقويه و تحکيم آن مطرح بوده است و هر از گاهي که اين مؤلفه به خطر مواجه گرديده، آن‌ها بی‌رحمانه از موجوديت و حاکميت خود دفاع کرده‌اند و در این میان ملت‌های زيادی قرباني داده‌اند.

اسناد و آثار فراواني که به نشر رسيده گواه بر اين است که اين آمریکایی‌ها بودند که با تطبيق سیاست‌ها و مانورهای خيلي ماهرانه و دقيق، پای اتحاد شوروی را به افغانستان کشانيدند و دريک جنگ فرسايشي و طولاني افغانستان را به باتلاق اين کشور مبدل گردانيدند. افغانستان برای شوروی «پاشنه آشيل» نبود؛ ولي به اين پاشنه مبدل گرديد. سرانجام اتحاد شوروی در اين بازی‌های بسيار پيچيده و ظريف سیاسی ـ نظامی بازنده شد. افغانستان و مردم ستمديده اين کشور در نتيجه اين بازی، گوشت دهن توپ منافع قدرت‌های بزرگ گرديد و در ختم اين بازی فراموش شد و به دست اربابان کوچک منطقه‌یی و وابستگان داخلی‌شان به خاک سياه نشست.