بخش دوم:
چرا لشکرکشي پنجاه کشورمنجربه آرامي افغانستان نشد؟؟؟
آزاد شو ازبند خویش ، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگی ست ، تاخیر را باور نکن
حرف ازهیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن
ازدشمنی پرهیز کن ، شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف وکم ندان ، تنها دراین عالم ندان
تو شاهکار خالقی ، تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هرچیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن
تصویراگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی
ازنو دوباره رسم کن ، تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید ، ازبند آزاد آفرید
پروازکن تا آرزو ، زنجیر را باور نکن...
هنوزهم ازعراق وافغانستان جنازه سربازهای آمریکایی به کشورشان بازمیگردد. سربازانی که به بهانه سلاحهای کشتارجمعی یا مبارزه با تروریسم به عراق وافغانستان اعزام شدند هنوزهم با جراحت یا بدون دست وپا به خانههایشان برمیگردند و باعث خشم بیشترافکارعمومی این کشورمیشوند. رابرت گیتس، وزیرسابق دفاع آمریکا حمله به لیبی را به چالش کشیده واین سؤال را مطرح کرده بود که درنهایت آمریکا به چه چیزی میتواند دراین کشوربرسد؟ چنین انتقادی تنها به خاطر این است که گیتس اکنون عنوان وزیر دفاع سابق را یدک میکشد. همه میدانند که برای آمریکا نفت همه چیزرا توجیه میکند. از زمان آغاز ناآرامیهای لیبی ، بهای نفت بشکهای ۲۰ دالرافزایش یافته است.
نحوه تعامل غرب با گروه هاي افراطي درخاورميانه وبخصوص افغانستان نشان ميدهد ، غرب ازاين گروه ها به عنوان مهرههاي شطرنج براي پيشبرد سياستهای خود درمنطقه استفاده مي
كند. مروري برادبيات سياسي بعد ازحادثه ي يازده سپتامبر نشان مي دهد ، غرب و آمريكا همراه با رسانههاي همسو دريك هجمه رسانه ي با بزرگنمائي وسوء استفاده از واژههائي همچون بنيادگرائي و افراطگرائي ،
افكارعمومي را تحت تأثيرقرار داده و با همراه كردن اين واژه ها با پسوندهائي مثل اسلام ، مسلمان ، جهاد وغيره كوشيدند مخاطب با شنيدن آن به ياد مسلمانان و خطرات ناشي ازاين دين بيافتند و به نوعي
افراطگرائي را محصول اين دين جلوه دهند.
نقطه تاسف باراين سیاست ، سوء استفاده غرب ازكليد واژههاي افراط گرائي و بنيادگرائي زماني بيشترقابل درك است كه مروري بر موضع گيريهاي غرب بعد ازحادثه مشكوك يازده
سپتامبرداشته باشيم.غرب با تاثيرازفضاي هيجاني ناشي ازحادثه ي يازده سپتامبر بي محابا سياست پشت پرده غرب درمورد ملتهاي مسلمان را آشكار كرد. دراين فضاي هيجاني بود كه دنيا به ما و برما تقسيم شد
وملاك
"ما وبر ما "دراين بيان به دورازمنطق آمريكا وغرب بود. امروزآتش ادامه اين سياست كاخ سفيد بعد از يازده سپتامبر كه داعيه مبارزه با افراطگرائي و تروريسم را دارد ، دامن
مردم افغانستان ، عراق ، پاكستان ، يمن ومردم مظلوم فلسطين به خصوص ساكنان محصورشده درباريكه غزه را گرفته است.
اين سناريو درحال حاضردريمن جاري است. نگاهي به نحوه تعامل غرب با گروههاي افراطگرا مثل طالبان ، نشان ميدهد ، غرب ازاين گروهها والفاظي مانند افراطگرائي وبنيادگرائي
به عنوان مهرههاي شطرنج استفاده ميكند تا بتواند سياست خود درمنطقه را پيش ببرد . آمريكا زماني تمام توان خود را صرف شكل گيري واحياي گروه هائي به نام جهاد ومجاهدو طالبان درافغانستان مي كرد. همين
حمايتهاي همه جانبه از اين گروه ها بود كه توانست آنها را برسرنوشت مردم افغانستان درسالهاي قبل ازدوهزاريک میلادی حاكم كند.
درسايه همين حمايت ها از افراطگرائي بود كه اين جريانات توانستند شعاع عمليات هاي تخريبي خود را به اقصي نقاط دنيا گسترش دهند. نمونه بارز ناامنيهاي ناشي از افراطگرائي
را ميتوان در ايران، پاكستان، آسياي مرکزی ، كشورهاي اسلامي حوزه خليج فارس ، شمال آفريقا و آسياي جنوب شرقي مشاهده كرد. با اين وجود ميتوان گفت افراطگرائي و تفكرات وابسته به اين جريانات نظیرطالبان
وصهيونيسم جهاني ساخته و پرداخته غرب و درراس آنها انگليس وآمريكا می باشد. اين كشورها از پرورش و ايجاد این انديشه هاي منحرف اهداف دراز مدت را پي ميگرفتهاند و به همين دليل هم راضي نميشوند كه دنيا
را ازلوث افراطگرائي پاك كنند. آنها با افراطگرائي وخطرات ناشي از آن مخالف نمی باشند. افراطگرائي را تا جائي كه منافع آنها را تامين كند ، مجاز ميدانند. آنها تمايل دارند ، يك نوع افراطگرائي
كنترول شده را در سطح بينالمللي در دست داشته باشند تا به بهانه مبارزه با تروريسم به هرجا كه خواستند واردعمل شوند مثل آنچه كه دريمن، عراق و افغانستان اتفاق افتاد.
اگر غرب به رهبري آمريكا در شعار مبارزه با تروريسم خود صادق بود ، بعد از گذشت چهارده سال ازحضور غربيها در افغانستان ، منطقه ميبايست از افراطگرائي و تروريسم كه
نمادهاي آن القاعده و طالبان می باشند ، پاك ميشد. حال آنكه چنين امري محقق نشده و برعكس گسترش و نفوذ افراطگرائي درمنطقه افزايش يافته است.
افراطگراياني كه به بركت حضورغرب درافغانستان توانستهاند جاي پاهائي محكمترازقبل در مناطق قبايلي پاكستان وافغانستان و حتي آسياي مرکزی پيدا كنند. ازغرب وآمريكا بايد
پرسيد ، اگربا بيش ازصد هزارنيروي نظامي ومشاركت چند ده كشوروگذر بيش از سالها نتوانسته اید ، تروريسم را در محدودهاي به نام افغانستان مهاركنید ، پس براي مهار افراطگرائي در محدودهاي به بزرگي كره
زمين چه بايد كرد؟ چقدرنيرووزمان لازم دارید؟
اگر نگاهی به اين قضيه داشته باشيم ، بايد بگوئيم ، اين هم از شاهكارهاي غرب است كه توانسته تفكري عجيبالخلقه به نام افراطگرائي را پرورش دهد كه خودش هم قادر به از بين
بردن آن نمی باشد وامكانات موجود را هم ياراي مقابله با آن نيست. اما باید بگوئيم ، اراده مبارزه با افراطگرائي وجود ندارد و گرنه ظرفيتهاي جامعه جهاني به راحتي ميتواند مشكلات موجود كه از رهگذر
تروريسم به وجود آمده را مهاركند. موضوعات قابل تامل ديگر فرايند شكل گيري ، گسترش و حفظ افراطگرائي درافغانستان ومنطقه می باشد. موقعيت ژئوپلتيك افغانستان زماني قابل درك است كه نگاهي به كشورهاي
همجوار با اين سرزمين بیاندازيم.
آسياي مرکزی كه از آن به حيات خلوت روسيه ياد ميشود ، درشمال اين كشور قرار دارد. آسياي مرکزی به عنوان " سرزمين بلند " درديپلماسي غرب بخصوص آمريكا در دهههاي اخير از
جايگاه ويژهاي برخوردار بوده است. در حال حاضر هم تمام تلاش كاخ سفيد نفوذ در آسياي مرکزی براي رقابت با رقيب ديرينه خود روسيه می باشد. روسيه هم به كشورهاي آسياي مرکزی به عنوان شريكان استراتژيك و
سنتي خود نگاه ميكند و تمايل چنداني به بازشدن پاي ابرقدرتهاي فرامنطقهاي دراين منطقه ندارد. نگاه غرب به آسياي مرکزی وتقابل منافع آنها با روسيه باعث شده ، غرب به رهبري آمريكا به افغانستان به عنوان
نقطهاي نگاه می کند كه ازآنجاميتواند تحركات روسيه در منطقه آسياي مرکزی را زيرنظربگيرد.
افراطگرائي هم مي تواند به عنوان يك بازوي كمكي مستمسك خوبي براي غرب و آمريكا باشد تا از يك طرف ازموج بيداري كشورهاي مسلمان آسياي مرکزی جلوگيري كند وازطرف ديگربا
گسترش افراطگرائي بهانه حضور درمنطقه را تحت شعار مبارزه با تروريسم داشته باشد.
افغانستان ازغرب با جمهوري اسلامي ايران هم مرز است ودشمني آمريكا با جمهوري اسلامي ايران برهيچ كس پوشيده نيست. افراطگرائي وطالبان درمنطقه بهانه خوبي براي آمريكا و هم
پيمانانش به شمار ميرود تا بخواهند درافغانستان و نزديك مرزهاي شرقي ايران حضورداشته باشند و گروههاي مانند جندالله را عليه منافع ايران تغذيه كنند وبه كارهاي تجسس وحمايت از افراطگرايان مخالف ايران
بپردازند.
پاكستان همسايه جنوبي افغانستان می باشد. آنهابهترين راه مقابله با قابليتهاي داخلي پاكستان را احياء و امتداد نوعي افراطگرائي ميدانند كه دركنترول خودشان باشد وهرگاه بخواهند آن را برسرپاكستان خراب كنند.
براي آمريكا چه بهانهاي بهترازافراطگرائي وجود دارد تا اولا، حريم سرزميني پاكستان را به بهانه مبارزه با تروريسم نقض كند. ثانیا ، به این بهانه شمارديپلماتهاي خود
دراسلام آباد را به هشت صد نفر افزايش دهند. ثالثا ، شركتهاي امنيتي خصوصي اين كشور همانند بلك واترحضورغير مشروع درپاكستان داشته باشند . رابعا، به بهانه مبارزه با افراطگرائي وبا اين توجيه كه امكان
تسلط تروريستها برظرفيتهاي هستهاي پاكستان وجود دارد ، داد سيطره و نظارت بر تاسيسات هستهاي پاكستان را سردهند.
هندباظرفيتهاي روبه رشد كه درسال هاي اخير به يكي از قدرتهاي جهاني تبديل شده است ، درشرق افغانستان قرار دارد. اين وضعيت براي آمريكا كه داعيه ابرقدرتي جهان را دارد گران
است كه بتواند براي خود در سطح بينالملل رقيب جدي پيدا كند. بنابراین بهترين راه براي مشغول نگه داشتن هند را درحمايت از افراطگرائي درمنطقه ميداند. زیراافراطگرائي باعث ميشود ، مسائل بين
اسلامآباد ودهلي نولاينحل باقي بماند وهرازچند گاهي اين دوكشور مهم شبهقاره رجز خوانيهائي عليه یکديگر داشته باشند. مثل آنچه درحادثه تروريستي بمبئي رخ داد وهند انگشت اتهام را به طرف پاكستان نشانه
رفت. چنين فضائي باعث مشغول بودن هند و پاكستان به مسائل اختلاف برانگيزميشود و توان اين كشورها كه ميتواند صرف سازندگي و توسعه شود ، تلف ميشود كه اين خواست قلبي آمريكا وهم پيمانان غربياومی
باشد.
چين هم به عنوان ابرقدرت رو به گسترش قاره كهن، در شرق افغانستان قراردارد. حضورغرب درافغانستان اين فرصت را به آنها ميدهد ، بتوانند بر روند تحولات اين كشورازنزديك
نظارت داشته باشند واقدامات خود را با روند تحولات اين كشورهماهنگ کنند. بهترين بهانه كه ميتواند حضور آمريكا درافغانستان را توجيه كند ، داعيه مبارزه با تروريسم می باشد. با اين نگاه ميتوان گفت ،
تا زماني كه مطامع غرب به رهبري آمريكا درقبال كشورهاي منطقه از جمله ايران ، روسيه ، هند ، پاكستان و چين وجود داشته باشد ، بازي مبارزه با تروريسم نيز وجود دارد كه در اين بازي گاهي با آنها ميجنگند
و اسامي سركردگان آنها را به عنوان عوامل خطرناك براي صلح جهاني در ليست سياه مي می گنجانند و گاهي براي آنها در كنفرانس لندن فرش قرمز پهن ميكنند و گناهشان را ميبخشند و نام آنها را از ليست سياه
خارج ميكنند و جبران مافات و خسارات ميكنند.
آمريكا براى اشاعه نفوذ خود مواجه با مبارزه همان بنيادگرايانى است كه به شكل گرفتن آنها كمك كرد. حال براى تداوم تفوق خود بنيادگرايان را دشمن مى يابد وحال از بين بردن آنها را ضرورى مى بيند. اين حقيقت تلخ جهان سياست است. دوستى وجود ندارد و همه گروه ها فقط وسيله هستند. وقتى استفاده اى ازآنها نيست، بايد از بين بروند... خليلزاد مي گويد :آمريکا در تقويت و پرورش بنيادگرايي اشتباه كرد، ازهمان آغاز مبارزه اش بعد از ١١ سپتامبر دربرابر تروريزم جدي عمل نكرد. اين كشور بيشتر دلنگراني براي حضور درمنطقه داشت تا نابودي نطفه هاي تروريزم. ازجانب ديگرامريكا ميتوانست با كمك هاي اقتصادي موثر نه به دزدان در افغانستان ودلالان درپاکستان ، بلكه به افراد مطمئن و پاك براي رشد اقتصادي، زمينه سربازگيري تروريستها و بنيادگرايان را دركشور به حداقل برساند.
روزنامه گاردين سلاح هايی كه ايالات متحده وبريتانيا به همراه متودهای پيشرفته جنگی دراختيار مجاهدين قراردادند به فاجعه در غرب ختم شد و براساس پديده "چرخش" برعليه كسانی مورد استفاده قرار گرفت كه آن ها را تهيه ديده بودند. با آن كه رسانه های گروهی آمريكا خود اعتراف می كنند كه روی كار آمدن دولت جهادي وطالبي درافغانستان ناشی ازكمك های پنهانی است كه ايالات متحده به مجاهدين و گروه های بنيادگرا كرده است. آمريکا وپاکستان بين سال های هشتاد تاآغازنود بيش ازيکصد هزاربنيادگرای انتگريست را ازچهل كشور اسلامی به خدمت گرفتند.
دهها هزار نفربرای تحصيل درمدارس مذهبی به پاكستان سرازير شدند. صاحبنظران معتقدند بيش ازصدوپنجاه هزارتن از اين مسلمانان تندوردرجنگ افغانستان شركت كردند.باورود نيروهای شوروی به افغانستان دستاويزی شد كه آمريكا كمك به نيروهاي مقاومت را دربرابرافكار عمومی جهان توجيه كند. امابراساس اطلاعات جديد بدست آمده سازمان سيا عمليات براندازی حكومت افغانستان را قبل از ورود نيروهای شوروی آغاز كرده بود. اكنون روشن است كه هدف واقعی واشنگتن راه اندازی جنگی داخلی درافغانستان بود، جنگی كه بيش از بيست سال ادامه يافت.
وجود جنگ وبی ثباتی درافغانستان، نوعی فرهنگ سیاسی خاص را درکشورپرورش داده است. ازویژگی های این فرهنگ سیاسی می توان به جنگ سالاری، تمامیت خواهی، قانون گریزی، قبیله گرایی، منطقه گرایی و … اشاره کرد. یکی ازجدی ترین نیروهای بحران سازدرافغانستان وجود فرماندهان و جنگ سالاران متعدد است که تنها به طورموقت راضی نگه داشته شده اند. این نیروها با درنظر گرفتن زمان، همواره موقعیت خود را درصحنة سیاسی افغانستان ارزیابی می کنند وبه محض اینکه احساس کنند منافع آنها به خطرافتاده، با جنگجویان وشبه نظامیانی که دراختیار دارند، سعی دربی ثبات سازی دولت می کنند.
درحال حاضردرگیری بین گروه های افراطي ، فشار بسیاری رابردولت وارد می کند. یکی ازاهداف فوری دولت خلع سلاح عمومی وازبین بردن توانایی این نیروها بود که تا به حال دراین امر به طورکامل موفق نبوده است. شهرها هنوز خلع سلاح نشده و هزاران تن ازافراد مسلح وابسته به گروه های مختلف درشهرها وولايات به سرمی برند و نیروهای بین المللی موفق نشده اند تاآنها را ازشهرهاخارج وسلاح راجمع آوري نمايند. درشرایط فعلی مهمترین چالش دولت ، تداوم جنگ سالاری ومنطقه گرایی در کشور است.
تداوم روند جنگ سالاری، حس اعتماد به دولت مرکزی را نزد مردم کاهش می دهد وشرایط بالقوة بازگشت بی ثباتی به کشور را فراهم می کند. عدم تمایل نیروهای بین المللی (ISAF) به گسترش دامنه عملیات صلح ازیک سو وحضور وهمکاری مستقل نیروهای آمریکایی با جنگ سالاران محلی درزمینه های مختلف سیاسی، اقتصادی ونظامی ازسوی دیگر، این تصور را درمیان مردم افغانستان به وجود آورده که جنگ سالاران به نوعی ازحمایت های آمریکا برخوردارند. حملات گسترده و بی تناسب هوایی و زمینی و گستردة نیروهای آمریکایی به مناطق مسکونی وکشتار افراد غیرنظامی، اعتراضاتی را درمیان فرماندهان و شخصیت های افغانی را برانگیخته وسبب تشدید روند جنگ سالاری شده است. تصمیم به کاهش نیروهای آمریکایی درافغانستان، به این معناست که ایالات متحده برروی حمایت وهمکاری این نیروهای جنگ سالار برای تداوم جنگ با نیروهای القاعده وطالبان و پشتیبانی ازنیروهای زمینی خود، حساب باز کرده است. ادامه دارد...
بخش اول
گفتند چه نوشی؟ گفت: خون ملت
گفتند چه پوشی؟ گفت: پوست ملت
گفتند ازچه راه اینها را به دست میآوری؟ گفت: از جهل ملت
گفتند از جهل چگونه نگهداری و مراقبت میکنی؟ گفت: در جعبه طلایی خرافات!!...
بر اساس تخمین ملل متحد، میلیاردها دالری که برای پیروزی در جنگ افغانستان به مصرف رسیده، میتوانست برای هر شهروند این کشور ۱۵ هزار دالر آمریکایی برسد؛ اما فساد و خشونت فزاینده قصه دیگری را بیان میکند. نگرانیهای امنیتی مانع رفتن مردم به شفاخانهها و مکاتب میشود و حتا بعضی افغانهای محافظه کار آرزوی بازگشت به گذشته را میکنند و به امنیتی که طالبان باوجود خشونت، حاکم ساخته بودند، ارزش میگذارند.
نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا درافتم اکتبر سال دو هزار و یک وارد افغانستان شدند. این اتفاق چند هفته پس از حملات یازده سپتامبر در آمریکا به وقوع پیوست و هدف آن از میان بردن رژیم طالبان بود که در خصوص این حملات مورد اتهام قرار گرفته بود.
آمریکا و همپیمانانش در ساقط کردن حکومت طالبان موفق عمل کردند اما هدف اصلی آنها که بازسازی افغانستان بود ظاهراً به موفقیت چندانی دست نیافته است.
به گفته دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا، دولت آمریکا نباید در خروج نیروهایش تعجیل کند.
با این حال با ادامه درگیریها طالبان توانست سازماندهی خود را تقویت کند و اصلاحاتی در این گروه شبه نظامی به عمل آورد. این اتفاق پس از آن به وقوع پیوست که شبه نظامیان این گروه به
دنبال درگیریهای شدید در افغانستان به مناطق مرزی پاکستان گریختند و به اقدامات خود همچنان ادامه دادند.
ظاهراً این مسأله در نقشههای واشنگتن در نظر گرفته نشده بود. رامسفلد، وزیر دفاع اسبق آمریکا میگوید: آمریکا از این مسأله بسیار متعجب شد که طالبان مدتی پس از سقوط حکومتشان در سال
دوهزاروپنج بار دیگر وارد افغانستان شدند و فعالیتهای خود را از سر گرفتند.
جوزف کالینز، استاد پوهنتون دفاع ملی در آمریکا و نویسنده کتاب "درک جنگ در افغانستان" میگوید: از سال دوهزار و دو تا سال دوهزاروپنج طالبان از طریق پولهای دریافتی از قاچاق مواد مخدر توانست بار دیگر سازماندهی کند و با کمک القاعده توانست بار دیگر فعالیتهای خود را از سر گیرد. جایگاه مناسبی که در پاکستان برای شبه نظامیان طالبان فراهم آمده بود به آنها این اجازه را داد که همچنان پابرجا باقی بمانند. گفتن این مسأله درست است که در دوران پس از سال دوهزارپنج در جنگ افغانستان اوضاع در کشور روز بهروز رو به وخامت گرایید و میزان مشکلات در این کشور افزایش یافت و این در حالی بود که فشارها بر اردوی آمریکا در عراق نیز باعث میشد این اردو از عملکرد کافی و لازم در افغانستان برخوردار نباشد. تا زمانی که جنگ عراق پایان نیافته بود نیروهای آمریکایی توانایی انجام وظایف خود را به نحو احسن در افغانستان نداشتند چرا که مسأله جنگ عراق در کانون توجه مقامهای ارشد نظامی آمریکا قرار داشت. برخی بر این باورند که ناکامی تلاشها برای بازسازی و نیز ناتوانی نیروهای آمریکا در ریشه کن کردن طالبان باعث ایجاد مشکلات جدیدی در این کشور شد.
ست جونز، از مرکز تحقیقاتی رند میگویند: کمکهای بینالمللی به افغانستان بهطور متوسط در فاصله سالهای دوهزار و دو تا دوهزار چهار برای هر نفر پنجاه دودانر بود. این در حالی است که این رقم برای کشور جنگ دیدهای مانند بوسنی در چند سال قبل یک هزار و چهار صد دونر بود. این مسأله نشان دهنده این است که تصمیمی که از سوی دولت آمریکا اتخاذ شد مبنی بر آن بود که زمان زیادی صرف جنگ در افغانستان نشود. توانایی گروههای شبه نظامی برای دست یافتن بهجایگاهی امن در پاکستان به این معنا بود که آنها میتوانند بار دیگر آماده جنگ و درگیری در نقاط مختلف افغانستان شوند. این مسأله کاملاً مشخص است که تنها دلیل ادامه حضور طالبان در منطقه پس از سال دوهزارپنج یک علت خاص داشته و آن در اختیار داشتن جایگاهی امن برای ادامه فعالیتها بود.
این انتظار که دولت مرکزی در افغانستان بتواند نظم را در این کشور برقرار کند یک انتظار غیرواقعی است. با نگاهی به تاریخ افغانستان میتوان متوجه این مسأله شد که در تاریخ این کشور دولتی مرکزی وجود نداشته است. ساختار قدرت در این کشور کاملاً غیرشهری است و قدرت و اختیارات در اختیار قبایل و گروههای خاص است. این بدین معناست که زمینه لازم برای اینکه دولتی مرکزی بتواند تلاشی حائز اهمیت انجام دهد و با شبه نظامیان مقابله کند، وجود نداشته است. از سوی دیگر طالبان در منطقه فعالیتهای خود را بهطور مؤثر در پیش گرفته است.
باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا و دولتش متعهد شدند خروج نیروهای بینالمللی را از افغانستان هرچه سریعتر آغاز کنند و قراراست یکصدوچهل هزار نیروی بینالمللی از این کشور خارج شوند. با این حال برخی ناظران محلی میگویند این استراتژی خطرناک است.
دیوید بارنو، یک نظامی متقاعد آمریکایی که در سالهای دوهزارسه تا دوهزارپنج در اردوی آمریکا فرماندهی نیروهای این کشور در افغانستان را بر عهده داشت، میگوید: اقدام شتاب زده برای خروج نیروها که در حال حاضر در رأس سیاستهای آمریکا در قبال افغانستان قرار دارد ممکن است دستیابی به ثبات در این کشور را به امری دشوار تبدیل کند. من بر آنم که ما همچنان باید به حضور نظامی خود در افغانستان ادامه دهیم. چالش ما در حال حاضر این است که افغانستان را ترک کنیم و این در حالی است که منطقه در شرایطی قرار دارد که امکان وقوع جنگ داخلی پس از خروج نیروهای آمریکایی بسیار بالاست.
سیزده سال پیش از اکنون، ایالات متحده امریکا رهبری جبههای را به عهده گرفت که بیش از چهل و پنج کشور جهان آن را همراهی میکردند. همه این کشورها به افغانستان نیروی نظامی فرستادند و به هدف آنچه جنگ با تروریزم خوانده میشود وارد خاک کشور گردیدند.
طالبان که بهانه اصلی فراهم ساختن زمینه حمله و حضور این تعداد نیروی نظامی جهان قلمداد میگردیدند در همان پانزده روز نخست آغاز حملات و پیش از فرستاده شدن نیروهای پیاده کشورهای مهاجم، از میان برداشته شده، دولت آنها ساقط شد و سازمان و تشکیلات حزبی، سیاسی و نظامی آنان منهدم و متلاشی گردید. بیش از یک دهه از امروز، بازگشت طالبان، تنها فکاهی خنده داری بود که برخی از انسانهای بدبین آن را مطرح میکردند؛ طالبانی که به تعبیر برخی از مردم، گویی آب شدند و به زمین رفتند.
به باور تحلیلگران اگر بر اساس آنچه در روزهای اولیه هجوم امریکا و متحدانش بر افغانستان، روی داد محاسبه میشد، دوسیه جنگ با تروریزم در همان روزهای نخست شروع آن، باید مختومه
اعلام میشد؛ زیرا دیگر نه تروریزمی در کار بود و نه طالبان؛ اما این چیزی نبود که قناعت اردوی های یورشگر خارجی از حملهای به گستردگی کم نظیر در قرن اخیر را بهآسانی فراهم سازد.
براین اساس، کابوس تروریزم همچنان چون شمشیر داموکلس باید بر سر مردم افغانستان و ملتهای کشورهای دارای نیروی نظامی در افغانستان نگهداشته میشد و به همین دلیل هم بود که طالبان دوباره احیا شدند،
رهبران القاعده و طالبان به نحو معجزه آسایی از نبردهای اولیه جبهه ضد تروریزم به رهبری امریکا جان بهسلامت بردند و حتی اعضای کوچکتر دولت طالبان نیز قادر به فرار به پناهگاه امن در آن سوی مرز
گردیدند. القاعده همچنان بهعنوان بزرگترین خطر خارجی برای امنیت ملی امریکا باقی ماند، براین شایبه همچنان از سوی رسانههای اغواگر غربی، نواخته شد که خطر احیای مجدد طالبان، منتفی نیست.
- بنابراین جنگ با تروریزم تا نابودی کامل آنها ادامه مییابد؟
- امریکا و متحدانش تا ابدالآباد از افغانستان در برابر تهدیدهای داخلی و خارجی دفاع خواهد کرد؟
- تفنگداران و جنگ سالاران تابع قانون و دولت خواهد شد؟
- دولتی قوی، مقتدر و خدمتگزار ایجاد خواهد کرد؟
- اردو و نیروهای امنیتی کشور را آموزش داده و تجهیز خواهد کرد؟
- اردوی ملی مالک توپ، تانک، راکتهای زمینی و هوایی و هواپیماهای بم افگن و شکاری خواهد شد؟
- زیربناهای اقتصادی و سیاسی کشور احیا میشود؟
- مردم کشور بر سرنوشتشان مسلط خواهد شد؟
- و خلاصه اینکه افغانستان را به رؤیاییترین بهشت روی زمین تبدیل خواهد کرد؟.
اکنون درست سیزده سال از این وعدههای رنگین میگذرد؛ اما هنوز که هنوز است نه تنها تروریزم ریشه کن نشده؛ بلکه خطر آن بسیار بیشتر از روزها و ماههای نخست حمله خارجی بر کشور، افزایش یافته و تا پشت دروازههای شهروندان حتی در شهر امنی مانند کابل رسیده است.
رهبران طالبان همچنان متواریاند و هنوز در پیشگاه قانون و عدالت، پاسخگوی جنایتهای خود علیه مردم درزمان حاکمیتشان و پس از آن در طول این سالها نیستند. تروریستها به مراکز اصلی خود در پاکستان برگشته و ازآنجا خود را سازمان دهی و تجهیز میکنند و علیه دولت، مردم و نیروهای امنیتی دست به کشتار و بمب گذاری و ترور و وحشت و خشونت میزنند، دموکراسی و حکومت داری خوب، احیای زیربناها، توسعه معارف، تأمین اجتماعی و حقوق شهروندی دیگر هیچ اولویتی ندارند؛ اکنون هرچه هست مبارزه با خطرات گسترده و رو به گسترش امنیتی است که از داخل و خارج، افغانستان و دولت آن را تهدید میکند.
نیروهای خارجی در برابر حملات موسوم به سبز علیه آبی بهزانو درآمدهاند؛ اما این مردم و دولت افغانستاناند که باید میراث دار جنگی باشند که به بهانه مبارزه با تروریزم، به احیای دوباره تروریزم، ایجاد اردوی که تنها به سلاحهای سبک دسترسی دارد، مرگ هزاران غیرنظامی بیگناه و بهجا ماندن صدها هزار بیوه و یتیم و معلول و بیخانمان، افزایش بیرویه مهاجرت و وطن گریزی، حملات مداوم مرزی از سوی پاکستان، بیدادگری و اوباشی جنگ سالاران در کابل و دیگر شهرهای کشور، خطر جنگ داخلی، فساد، زیربناهای اقتصادی همچنان ویران و اقتصادی مصرفی متکی به واردات خارجی و یک فضای متشتت و تنش آلود سیاسی انجامیده است.
نشریه دی سایت نوشت - ده سال بعد از شروع جنگ افغانستان آمریکا مستقیم با طالبان مذاکره میکند. این موضوعی است که رابرت گیتس وزیر دفاع سابق آمریکا نیز آن را تأیید کرده است؛ اما اینکه ایالات متحده با چه کسی و درباره چه چیزی میخواهد مذاکره کند هنوز مشخص نیست. غرب بر اساس واقعیات افغانستان مغلوب این جنگ شده است طالبان میتواند حالا خود را بهعنوان پیروز میدان ارزیابی کند.
آنها میتوانند مذاکره نکنند و فقط منتظر بمانند که غرب نیروهای خود را از افغانستان خارج کند. به این ترتیب در آن زمان این طالبان است که اساساً سرنوشت افغانستان را در دست خواهد گرفت. در بهترین حالت طالبان ممکن است با نیروهای تحت حمایت غرب یک قرارداد سست را ببندد که کشور را در حالت پایدار نگه دارد.
در بدترین حالت برگشت کشور به سالهای نود دو تخمین زده میشود. در آن زمان کشور دچار جنگها و درگیری شد.
یک افغانستان بدون طالبان در هیچ یک از سناریوهای ارزیابی شده برای این کشور نمیتواند وجود داشته باشد. جنگ افغانستان یک خطای البته غیرقابل اجتناب از طرف غرب بود. این جنگ یک افتضاح و به دنبال حادثه یازده سپتامبر بود. این جنگ ابرقدرت آمریکا را در باتلاق کشاند و گرفتار کرد.
ما دقیقاً میدانستیم که به کجا روانه شدهایم. این کشور بالاخره یکی از مراکز نبرد جنگ سرد محسوب میشد. بعضاً شوروی سابق در سال نوزده هشتادنو میلادی با همان گروههایی مذاکره کرد که حالا آمریکاییها میخواهند با آنها توافق کنند. اولین خطای مهم غرب تکبر و نخوت بود. غرب از سال دوهزاریک و در شروع جنگ خود را بسیار غنی و قدرتمند احساس میکرد و فکر میکرد هر چیزی بخواهد میتواند خلق کند؛ اما این توهمی بیش نبود. خطای دوم غرب این بود که با تکیه به توفیق و برتری خود جنگ دیگری را (در عراق) به راه انداخت. خطای سوم غرب این بود که خود را بهعنوان یک نیروی خوب و مثبت میدانست غافل از اینکه نقش امپریالیستی نیروهای غربی در افغانستان خود را نشان داده بود. هرگز غرب در این سالها نتوانست نظر اکثر افغانها را به خود جلب کند. ادامه دارد ...